عـمـيربن وهب جمحي
عـمـيربن وهب جمحي
كه از شياطين قريش بود, روزي پس از واقعه بدر باصفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
در حـجـر نشسته بود و از مصيبت اصحاب قليب
159 اصحاب قليب 159
سخن مي گفت صفوان
صفوان
گفت :
راسـتـي كه پس از ايشان در زندگي خيري نديديم , عمير
عمير
گفت : به خدا قسم : اگر قرضهاي
بي محل و بيچاره شدن خانواده ام نبود بر سر محمدمي رفتم و او را مي كشتم صفوان
صفوان
گفتار او
را غـنـيـمت شمرد و گفت : تمام اينها رابرعهده مي گيرم و خانواده ات را تا زنده باشند همراهي
مـي كنم عمير
عمير
پذيرفت و گفت پس اين مطلب را پوشيده دار, سپس دستور داد شمشيرش را
تيز و زهرآگين كردند وآنگاه رهسپار مدينه شد و به حضور رسول خدا رسيد رسول خدا پرسيد: به
چـه كـارآمـده اي ؟ گـفـت : تـا دربـاره اين اسيري كه گرفتار شماست , محبت كنيد رسول خدا
فـرمـود:چـرا شمشير به گردن آويخته اي ؟ گفت : خدا اين شمشير را لعنت كند كه هيچ به درد
مانخورد رسول خدا دوباره سبب آمدن او را سؤال كرد, او گفت جز اين منظوري ندارم فرمود: اين
طـور نـيـسـت , تو و صفوان
صفوان
در حجر نشسته وبر اصحاب قليب تاسف خورديد و چنين و چنان
گـفتگو كرديد و اكنون براي كشتن من آمدي , اما خدا تو را مجال نمي دهد عمير گفت : گواهي
مـي دهـم كـه تـو پيامبر خدايي , زيرا جز من و صفوان كسي ازاين راز اطلاع نداشت , اكنون يقين
كردم كه اين خبر را جز از طرف خدا به دست نياورده اي , آنگاه شهادتين بر زبان راند.
نزول سوره انفال
ابن هشام از ابن اسحاق روايت مي كند كه تمام سوره انفال يكجا پس از واقعه بدركبرا نزول يافت .
فهرست سپاهيان اسلامي و شهداي بدر
طبق فهرست جامعي كه در كتاب تاريخ پيامبر اسلام
تاريخ پيامبر اسلام
آمده است , عده سپاهيان اسلامي در بدر, جمعا از تمام قبايل 314 نفر و عده شهداي مسلمانان نيز 14 نفر بوده است
160 160
.
كشته هاي قريش در بدر
روز بـدر 70 نفر از مردان قريش به دست مسلمانان و فرشتگان كشته شدند كه ابن اسحاق فقط 50 نفر آنها را نام برده و ابن هشام 20 نفر ديگر را هم ذكر كرده است
161 161
.
شـيـخ مـفـيد در ارشاد 36 نفر از كشته هاي بدر را نام مي برد و مي گويد: راويان عامه وخاصه به
اتفاق نوشته اند كه : اين 36 نفر را علي بن ابي طالب (ع ) كشته است .
اسيران قريش در بدر
روز بـدر 70 نفر از مردان قريش به دست مسلمانان اسير شدند كه ابن اسحاق فق43ط نفر ايشان را نام برده و ابن هشام 17 نفر ديگر بر وي استدراك كرده است وعباس بن عبدالمطلب هاشمي
عباس بن عبدالمطلب هاشمي
را
جز اسيران مشرك بدر نشمرده اند.
شعراي مسلمين و قريش , درباره بدر اشعاري گفته اند كه در تاريخ ثبت شده است .
غزوه بني سليم در كدر
كدر
ابن اسحاق مي گويد: رسول خدا (ص ) در بازگشت از بدر, پس از هفت شب اقامت در مدينه براي غـزوه بـني سليم
غـزوه بـني سليم
از مدينه بيرون رفت تا به آبگاهي از بني سليم كه به آن كدر
كدر
مي گفتند,
رسيد, در آن جا سه شب اقامت گزيد و سپس بي آن كه جنگي روي دهد به مدينه بازگشت .
ابن سعد مي نويسد: اين غزوه بدان جهت روي داد كه رسول خدا(ص ) شنيد كه جمعي از بني سليم
و غـطـفان بر ضد مسلمانان فراهم آمده اند, اما با كسي برخورد نكرد,ولي 500 شتر در اين غزوه به
دسـت مـسلمانان افتاد كه پس از اخراج خمس به هر مردي از اصحاب كه جمعا 200 نفر بودند دو
شتر سهم رسيد, مدت اين غزوه پانزده روزبود
162 162
.
سريه عميربن عدي
عميربن عدي
عصما
عصما
دختر مروان
مروان
زني بود شاعر و زبان آور كه در هجو اسلام و مسلمانان شعر مي گفت و دشـمـنـان اسـلام را تحريك مي كرد رسول خدا روزي گفت : كسي نيست داد مرا از دختر مروان
بـگـيرد؟ عمير
عمير
كه مردي نابينا بود شبانه بر آن زن تاخت و او راكشت و بامداد نزد رسول خدا
آمـد و گفت : من عصما
عصما
را كشتم رسول خدا گفت : خداو رسولش را ياري كردي رسول خدا
عمير
عمير
را پس از اين واقعه عمير بصير
عمير بصير
ناميد
163 163
.
سريه سالم بن عمير
سالم بن عمير
سالم بن عمير
سالم بن عمير
ابـوعـفـك
ابـوعـفـك
كـه مـردي يهودي و 120 ساله بود, پس از آن كه رسول خداحارث بن سويد
حارث بن سويد
را كشت , نفاقش آشكار شد و در اشعار خود شيوه ناسزاگويي به مسلمانان و تحريك دشمنان اسلام را
در پيش گرفت رسول خدا روزي گفت : كيست كار اين پليد را بسازد؟ سالم بن عمير
سالم بن عمير
سالم بن عمير
سالم بن عمير
نذركرد
يـا ابـوعـفـك را بكشد و يا خود نيز در اين راه كشته شود, در يك شب تابستاني كه ابوعفك بيرون
خـوابـيـده بود, سالم بر وي درآمدو او را كشت اين سريه در ماه شوال سال دوم (بيست ماه پس از
هجرت ) واقع شد
164 164
.
غزوه بني قينقاع
غزوه بني قينقاع
165 165
.
يـهـود بني قينقاع
بني قينقاع
از همه يهوديان شجاعتر بودند, شغلشان زرگري بود و با رسول خدا پيمان
سـازش و عدم تعرض داشتند, اما پس از واقعه بدر, از راه نافرماني و حسددرآمدند و پيمان خود را
نـقض كردند رسول خدا آنها را فراهم ساخت و به آنان گفت :اي گروه يهود! از آنچه بر سر قريش
آمد بترسيد و اسلام آوريد.
بـزرگـان طـايـفـه در جواب رسول خدا گفتند: اي محمد! چنان گمان مي بري كه ماهمچون
قـريش خواهيم بود, به خدا قسم : اگر ما با تو جنگ كرديم , خواهي فهميد كه مردميدان ماييم نه
ديگران
166 166
.
رسـول خدا بعد از پاسخ درشتي كه از سران اين طايفه شنيد, ابولبابه
ابولبابه
را در مدينه به جانشيني
خـود گماشت و با سپاه اسلام , آنان را محاصره كرد تا به تنگ آمدند و تسليم شدند, ولي از كشتن
آنـان درگـذشـت , فرمود تا از مدينه بيرونشان كنند و اموالشان پس ازاخراج خمس بر مسلمانان
قسمت شد.
غزوه سويق
ذي حجه سال دوم : ابوسفيان
ابوسفيان
در بازگشت از بدر به مكه , نذر كرد كه تا با محمدجنگ نكند و انتقام بدر را نگيرد, با زنان آميزش نكند, پس با 200 سوار از قريش بيرون آمد و راه نجديه
نجديه
را در
پـيـش گـرفـت تـا در يك منزلي مدينه فرود آمد, آنگاه به سوي مدينه تاخت و در ناحيه اي به نام
عـريض
عـريض
چند خانه را آتش زدند و مردي از انصار را باهم پيمانش در كشتزار كشتند و سپس به
مكه بازگشتند.
رسول خدا با 200 نفر از مهاجر و انصار, ابوسفيان و همراهانش را تاقرقرة الكدر
قرقرة الكدر
تعقيب كرد, اما
بـر دشـمن دست نيافت و پس از پنج روز به مدينه بازگشت و چون ابوسفيان و همراهان در حال
گـريـخـتن , به منظور سبكباري قسمتي از بارو بنه خود را ريخته بودند و از جمله مقدار زيادي
سويق
سويق
(آرد جو يا گندم ) به دست مسلمانان افتاد, اين غزوه را غزوه سويق
غزوه سويق
گفتند
167 167
(ذي حجه سال دوم , 22 ماه بعد ازهجرت ).
ديگر حوادث سال دوم هجرت
1 ـ وجـوب روزه مـاه رمـضـان در شعبان اين سال , 2 ـ برگشتن قبله از بيت المقدس به كعبه در ركـوع ركـعـت دوم نـمـاز ظهر روز سه شنبه نيمه شعبان , 3 ـ مقرر شدن اذان اسلامي ,4 ـ مرگ
ابـولـهب در روز خبر فتح بدر به مكه , 5 ـ دستور پرداختن زكات فطره , 6 ـعروسي اميرمؤمنان و
فـاطـمـه در ذي حـجه اين سال , 7 ـ دستور قرباني در عيد اضحي وقرباني كردن رسول خدا, 8 ـ
جنگ ميان قبيله بكربن وائل و سپاه خسروپرويز و شكست سپاه ايران .
سال سوم هجرت
غزوه ذي امر
رسول خدا خبر يافت كه جمعي از بني ثعلبه
بني ثعلبه
و محارب
محارب
به رهبري مردي به نام دعثوربن حارث
دعثوربن حارث
دعثوربن حارث
دعثوربن حارث
در محل ذي امر
ذي امر
فراهم گشته اند تا در پيرامون مدينه دست به چپاول زنند.
رسـول خدا با 450 نفر از مسلمين در 12 ربيع الاول سال سوم بيرون رفت و تاذي امر
ذي امر
در ناحيه
نـخـيـل
نـخـيـل
پيش رفت مسلمانان در آن ناحيه مردي از بني ثعلبه رادستگير كرده نزد رسول خدا
آوردنـد و او اسلام آورد, در اين موقع دعثوربن حارث
دعثوربن حارث
دعثوربن حارث
دعثوربن حارث
رسيد و با شمشيري كه در دست داشت ,
بـر سـر رسـول خـدا ايـستاد و گفت : كه مي تواندامروز تو را از دست من نجات دهد؟ رسول خدا
گفت : خدا آنگاه نيرويي معنوي دعثور
دعثور
را برخود بلرزاند و شمشير از دستش بيفتاد رسول خدا
آن را بـرگـرفـت و گـفت :اكنون چه كسي تو را از دست من نجات مي دهد؟ گفت : هيچ كس , و
سـپس شهادتين برزبان راند و نزد قوم خويش بازگشت و آنان را به دين اسلام دعوت كرد آيه
11 سوره مائده درباره همين غزوه و همين داستان نزول يافته است
168 168
.
غزوه بحران
غزوه بحران
169 169
.
رسـول خـدا خـبر يافت كه گروه بسياري از بني سليم
بني سليم
در ناحيه بحران
بحران
فراهم گشته اند,
پس با 300 مرد از اصحاب خويش تا بحران پيش رفت , اما برخوردي روي نداد و دشمن متفرق شده
بود, رسول خدا پس از ده روز به مدينه بازگشت اين غزوه درششم جمادي الاولي , 27 ماه پس از
هجرت واقع شد
170 170
.
سريه محمد بن مسلمه
محمد بن مسلمه
يا سريه قرده
پـس از واقعه بدر كعب بن اشرف
كعب بن اشرف
كه مردي شاعر و زبان آور بود, در اشعار خودرسول خدا را بد مـي گـفـت و دشمنان را بر ضد مسلمين تحريك مي كرد حسان بن ثابت وزني از مسلمانان به نام
مـيمونه
مـيمونه
در پاسخ كعب و رد او اشعاري گفتند, ولي كعب نام زنان مسلمان را در اشعار خود با
بـي احـتـرامـي مي برد و مسلمانان را آزار مي داد در اين موقع رسول خدا گفت : كيست كه مرا از
دست پسر اشرف آسوده كند؟محمدبن مسلمه
محمدبن مسلمه
محمدبن مسلمه
محمدبن مسلمه
گفت : من خود اين مهم تو را كفايت مي كنم و
او رامـي كشم محمدبن مسلمه
محمدبن مسلمه
محمدبن مسلمه
محمدبن مسلمه
اين كار را با كمك چند نفر از جمله سلكان بن سلامه
سلكان بن سلامه
(برادر
رضاعي كعب ) انجام داد و سپس سركعب را آوردند و پيش پاي رسول خداانداختند و چون بامداد
شـد, يـهـوديـان را بيم و هراس گرفته بود و نزد رسول خدا آمدند وگفتند: سرور ما را ناگهان
كـشـتـنـد رسـول خـدا كـارهـاي نـاپسند و اشعار و آزار كعب رايادآوري كرد و با آنان قرار صلح
گذاشت
171 171
.
سريه زيدبن حارثه
زيدبن حارثه
يا سريه قرده :
رسـول خـدا در جـمـادي الاخـره سـال سـوم (28 مـاه پـس از هجرت ), زيدبن حارثه
زيدبن حارثه
رابراي جلوگيري از كاروان قريش فرستاد راهنماي اين كاروان فرات بن حيان عجلي
فرات بن حيان عجلي
بودكه كاروان را
از راه عـراق و نـاحيه ذات عرق
ذات عرق
مي برد زيد با صد سوار تا قرده
قرده
كه درناحيه ذات عرق
ذات عرق
واقع است پيش تاخت و بر كاروان دست يافت , اما مردان كاروان گريختند, تنها فرات بن حيان
فرات بن حيان
اسير شد و پس از مسلمان شدن آزاد گشت رسول خداخمس غنيمت را كه بيست هزار درهم بود
برداشت و باقيمانده را به مردان سريه قسمت كرد
172 172
.
داستان محيصه و حويصه
ابـن اسـحاق بعد از كشته شدن كعب بن اشرف
كعب بن اشرف
مي نويسد: رسول خدا گفت : بر هر كه از مردان يـهـود ظـفـر يـافـتـيـد او را بـكـشـيد, پس محيصة بن مسعود
محيصة بن مسعود
يكي از بازرگانان يهودرا كه
ابـن سنينه
ابـن سنينه
173 173
نام داشت , كشت برادر بزرگترش حويصه
حويصه
كه هنوز مسلمان نبود او را
زد و گـفـت چـرا ايـن مـرد را كشتي ؟ محيصه
محيصه
در پاسخ گفت : اگر محمد مرامي فرمود كه
گـردنت رابزنم , بيدرنگ تو را گردن مي زدم , حويصه
حويصه
گفت : راستي ديني كه اين همه در تو
اثر گذاشته است عجيب است و سپس خودبه دين اسلام درآمد.
غزوه احد
تاريخ : شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت , 32 ماه بعد از هجرت .
عده سپاهيان اسلام : در اول 1000 نفر و در ميدان جنگ 700 نفر.
عده دشمن : سه هزار مرد جنگي (700 زره پوش , 200 اسب و سه هزار شتر).
مقصد: ايستادگي در مقابل قريش كه براي تلافي جنگ بدر آمده بودند.
جانشين رسول خدا براي نماز خواندن : عبداللّه بن ام مكتوم .
نتيجه : كشته شدن بيش از 70 نفر از بزرگان مسلمين و نزول 60 آيه از سوره آل عمران .
شـرح مـخـتـصـر: پـس از واقـعـه بـدر, ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
كـاروان تـجـارت را بـه مـكـه
رسـانـيد,عبداللّه بن ابي ربيعه
عبداللّه بن ابي ربيعه
و عكرمة بن ابي جهل
عكرمة بن ابي جهل
عكرمة بن ابي جهل
عكرمة بن ابي جهل
و صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
با مرداني از قريش
كـه پـدران و پـسران و برادرانشان در بدر كشته شده بودند با ابوسفيان و ديگر كسان واردصحبت
شـدنـد و گـفـتند: اي گروه قريش ! وقت آن رسيده كه به انتقام خون كشتگانمان ,لشكري را به
جنگ محمد گسيل داريد ابوسفيان گفت : من نخستين كسي هستم كه اين پيشنهاد را مي پذيرم
و سـود مـال الـتـجاره را به هزينه جنگ اختصاص داد (انفال /36),سپس طوايف قريش بر جنگ با
رسول خدا همداستان شدند.
ابـوعزه
ابـوعزه
كه شاعري زبان آور بود و رسول خدا در بدر بدون هيچ گونه فديه اي آزادش كرده بود
به تحريك صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
به راه افتاد و با اشعار خود, قبايل بني كنانه
بني كنانه
را به جنگ با مسلمين
دعوت مي كرد.
بـرخـي از بـزرگـان قـريش , به منظور آن كه سپاهيان از ميدان جنگ نگريزند و بيشتردر كارزار
پايداري كنند همسران خود را نيز همراه بردند, از جمله ابوسفيان كه فرمانده سپاه بود, همسر خود
هند
هند
دختر عتبه
عتبه
را با خود برد.
قـريـش با اين ترتيب به سوي مدينه رهسپار شدند و در پاي كوه عينين
عينين
در مقابل مدينه فرود
آمدند.
عـباس بن عبدالمطلب رسول خدا را از تصميم قريش باخبر ساخت و منافقان ويهود نيز در مدينه
به تحريك و تشويق مردم پرداختند و بدينسان خبر قريش در مدينه انتشار يافت .
رسـول خـدا ابتدا دو نفر از اصحاب (ا نس و مؤنس ) را در شب پنجشنبه پنجم ماه شوال به منظور
تـحقيق و بررسي وضع دشمن بيرون فرستاد, سپس حباب بن منذر
حباب بن منذر
رافرستاد كه اطلاعاتي به
دست آورند.
جمعه ششم شوال
اصـحاب رسول خدا در اين شب مدينه را پاسباني كردند و سعدبن معاذ
سعدبن معاذ
واسيدبن حضير
اسيدبن حضير
و سـعدبن عباده
سـعدبن عباده
با عده اي مسلح تا بامداد به پاسباني ايستادند, درهمين شب رسول خدا خوابي
ديـد كـه بـر اثـر آن خـوش نداشت از مدينه بيرون رود و دراين باب با اصحاب خود مشورت كرد
بـزرگان مهاجر و انصار با ماندن در مدينه موافقت كردند ولي جواناني كه در بدر شركت نداشتند
از شوق شهادت با اين راي مخالفت كردندو اصرار داشتند كه بر سر دشمن بروند.
در نتيجه اصرار جوانان , رسول خدا تصميم به حركت گرفت و در همان روز جمعه اصحاب خود را
بـه شـكيبايي سفارش فرمود و با هزار نفر از مدينه بيرون آمد و خود براسبي سوار بود و نيزه اي به
دست داشت و پرچم مهاجرين بر دست علي بن ابي طالب بود.
بازگشتن منافقان
در مـحل شوط
شوط
در ميان مدينه و احد عبداللّه بن ابي
عبداللّه بن ابي
با يك سوم مردم به مدينه بازگشت و گـفـت : حرف جوانان را شنيد و گفتار ما را ناشنيده گرفت اي مردم ! مانمي دانيم كه بايد براي
چـه خـود را به كشتن دهيم ؟ و چون با منافقان قوم خودبازمي گشت , عبداللّه بن عمرو
عبداللّه بن عمرو
عبداللّه بن عمرو
عبداللّه بن عمرو
در پي
ايشان شتافت كه آنها را از رفتن بازدارد, ولي نتيجه نگرفت و نااميد برگشت .
دو قـبـيـلـه بـنـي حـارثـه
بـنـي حـارثـه
و بـنـي سـلـمـه
بـنـي سـلـمـه
نـيـز سست شدند و خواستند برگردند كه
خداونداستوارشان ساخت (آل عمران / 122).
رسول خدا در شيخان
در ايـن مـنـزل بـود كـه رسـول خـدا در بـازديـد سـپـاهـيـان , پـسـران كـمـتـر از 15 سـال هـمـچـون اسـامة بن زيد
اسـامة بن زيد
و را به مدينه بازگرداند و در خندق
خندق
كه 15 ساله شده بودند آنها
رااجازه شركت در جنگ داد.
روز احد
رسول خدا شب را در شيخان
شيخان
به سر برد, سحرگاهان از شيخان حركت كرد و نمازصبح را در احد به جاي آورد, سپس به صف آرايي سپاه پرداخت و كوه عينين
عينين
درطرف چپ مسلمانان قرار
گرفت و عبداللّه بن جبير
عبداللّه بن جبير
را با 50 نفر تيرانداز بر شكاف آن گماشت و سفارش كرد كه در همان
جا بمانند و سواران دشمن را با تيراندازي دفع كنندكه از پشت سر هجوم نياورند و فرمود: اگر
كشته شديم ما را ياري ندهيد و اگر غنيمت برديم با ما شركت نكنيد
اگر
كشته شديم ما را ياري ندهيد و اگر غنيمت برديم با ما شركت نكنيد
.
صف آرايي قريش
سـه هزار مرد جنگي به صف ايستادند, فرماندهي ميمنه را خالدبن وليد
خالدبن وليد
وفرماندهي ميسره را عـكـرمة بن ابي جهل
عـكـرمة بن ابي جهل
برعهده گرفت و پرچم قريش راطلحة بن ابي طلحه عبدري
طلحة بن ابي طلحه عبدري
به دست
داشت .
خطبه رسول خدا(ص )
رسـول خدا در روز احد پس از آن كه سپاه خود را منظم ساخت و صفها را آراست ,پيش روي سپاه ايستاد و خطبه اي ايراد كرد كه در متون تاريخ اسلام ذكر شده است
174 174
.
نقش زنان قريش در جنگ
هنگامي كه دو لشكر به روي هم ايستادند و جنگ درگرفت , زنان قريش به رهبري هند
هند
همسر ابـوسـفيان , نقش دف زدن و تصنيف خواندن پشت سر مردان سپاهي را به عهده گرفتند و از اين
راه آنان را بر جنگ دلير مي ساختند و كشتگان بدر را به يادشان مي آوردند
175 175
.
ابتدا پرچمداران قريش يكي پس از ديگري به دست سپاهيان اسلام كشته شدند وبا كشته شدن
11 نـفـر از پـرچـمداران قريش , ساعت بيچارگي قريش فرارسيد, مردان جنگي و زنان , همگي رو به
گـريـز نـهادند و اگر دختر علقمه
علقمه
پرچم را به دست نگرفته بود و تيراندازان مسلمين شكاف
كوه را رها نمي كردند, پيروزي مسلمانان قطعي به نظرمي رسيد.
نتيجه معصيت و نافرماني
پس از گريختن سپاه قريش , بعضي از تيراندازان مسلمين گفتند: ديگر چرا اين جابمانيم ؟, اينك بـرادران شما به جمع آوري غنيمت پرداخته اند, ما هم با آنها شركت كنيم و سخن رسول خدا را كه
فـرمـوده بـود: هـمـان جـا بمانيد, اگر كشته شديم ما را ياري ندهيدو اگر غنيمت برديم با ما
شـركـت نـكـنـيـد
هـمـان جـا بمانيد, اگر كشته شديم ما را ياري ندهيدو اگر غنيمت برديم با ما
شـركـت نـكـنـيـد
فـرامـوش كردند و بيشتر 50 نفر به ميدان جمع غنيمت سرازير شدند و جز
عـبـداللّه بـن جـبـيـر
عـبـداللّه بـن جـبـيـر
بـا كـمـتر از 10 نفر باقي نماندند كه آنها براثرحمله خالدبن وليد
خالدبن وليد
و
عكرمة بن ابي جهل
عكرمة بن ابي جهل
عكرمة بن ابي جهل
عكرمة بن ابي جهل
به شهادت رسيدند گريزندگان قريش ديگر بار به جنگ پرداختند, در اين
مـيـان فـريادي برآمد كه محمد كشته شد وعبداللّه بن قمئه
عبداللّه بن قمئه
عبداللّه بن قمئه
عبداللّه بن قمئه
گفت : من محمد را كشتم و كار
مـسـلـمانان به پريشاني و دشواري كشيدو دشمن به رسول خدا راه يافت و عتبة بن ابي وقاص
عتبة بن ابي وقاص
دنـدان پيشين رسول خدا راشكست و روي او را مجروح ساخت و لبش را شكافت و رسول خدا در
يـكـي ازگـودالـهـايـي كـه ابـوعـامر براي مسلمانان كنده بود افتاد پس علي بن ابي طالب دست
رسول خدا را گرفت و مالك بن سنان خون روي رسول خدا را مكيد و فروبرد.
چـهـار نـفر از قريش كه بركشتن رسول خدا همداستان شدند عبارتند از:عبداللّه بن شهاب زهري ,
عتبة بن ابي وقاص زهري , عبداللّه بن قمئه , ابي بن خلف .
رسول خدا در پناه كوه
نـخـسـتـين كس از اصحاب كه بعد از هزيمت مسلمانان و شهرت يافتن شهادت رسول خدا(ص ), رسـول خـدا را شـنـاخـت , كعب بن مالك
كعب بن مالك
بود, او به چند نفري كه باقي مانده بودند گفت : اي
مـسـلمانان ! شما را مژده باد كه رسول خدا اين جاست آنگاه گروهي ازمسلمانان , رسول خدا را به
طرف دره كوه بردند و علي بن ابي طالب سپر خود را ازمهراس
176 مهراس 176
پر آب كرد و نزد رسول
خدا آورد تا بياشامد ابن اسحاق مي نويسد كه : رسول خدا نماز ظهر روز احد را به علت زخمهايي كه
برداشته بود نشسته خواند و مسلمانان هم نشسته به وي اقتدا كردند.
سخنان ابوسفيان
پـس از آن كـه جـنـگ برگزار شد, ابوسفيان
ابوسفيان
نزديك كوه آمد و با صداي بلند گفت :جنگ و پـيـروزي نـوبت است , روزي به جاي روز بدر, اي هبل
هبل
سرافراز دار رسول خداگفت تا وي را
پـاسـخ دهـنـد و بـگـويـند: خدا برتر و بزرگوارتر است , ما و شما يكسان نيستيم , كشته هاي ما در
بهشت اند و كشته هاي شما در دوزخ .
بـاز ابـوسفيان
ابـوسفيان
گفت : ما عزي
عزي
داريم و شما نداريد به امر رسول خدا در پاسخ وي گفتند:
خـدا مولاي ماست و شما مولا نداريد آنگاه ابوسفيان
ابوسفيان
فرياد زد و گفت :وعده ما و شما در سال
آينده در بدر رسول خدا گفت تا به وي پاسخ دادند: آري وعده ميان ما و شما همين باشد.
ماموريت علي بن ابي طالب
رسول خدا (ص ) پس از بازگشتن ابوسفيان , علي بن ابي طالب (ع ) را فرستاد و به وي فرمود: در پي ايـنان برو و ببين چه مي كنند اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را يدك كشيدند, آهنگ مكه
دارند و اگر بر اسبها سوار شدند و شترها را پيش راندند آهنگ مدينه كرده اند, اما به خدا قسم كه :
در اين صورت در همان مدينه با ايشان خواهم جنگيد.
علي (ع ) رفت و بازگشت و گزارش داد كه شترها را سوار شدند و اسبها را يدك ساختند و راه مكه
را در پيش گرفتند.
شهداي احد
ابن اسحاق : شهيدان احد را 65 نفر شمرده است
177 177
ابن هشام 5 نفر ديگر را به عنوان استدراك
افزوده است
178 178
.
ابن قـتيبه مي گويد: روز احد 4 نفر از مهاجران و 70 نفر از انصار به شهادت رسيدند
179 179
.
ابن ابي الحديد مي گويد, واقدي از قول سعيدبن مسيب
سعيدبن مسيب
و ابوسعيدخدري
ابوسعيدخدري
گفته است كه :
تنها از انصار در احد 71 نفر به شهادت رسيدند, آنگاه 4 نفر شهداي قريش رانام مي برد و 6 نفر هم
از قول اين و آن مي افزايد و مي گويد: بنابراين شهداي مسلمين دراحد 81 نفر بوده اند
180 180
.
شهادت حمزة بن عبدالمطلب
حـمـزه (سيدالشهدا), از مهاجران , پس از كشتن چند تن از كفار قريش , خود به دست وحشي
وحشي
غـلام جبيربن مطعم
جبيربن مطعم
به شهادت رسيد و چون وحشي به مكه برگشت به پاداش اين عمل آزاد
شـد و در روز فتح مكه به طائف گريخت , اما به او بشارت دادند كه هر گاه كسي شهادت حق بر
زبـان رانـد, هـر كه باشد محمد او را نمي كشد, پس نزد رسول خدا رفت و بيدرنگ شهادت حق بر
زبان راند و خود را معرفي كرد رسول خدا به اوفرمود: روي خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را
نبينم
روي خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را
نبينم
و او هم تا رسول خدا زنده بودخود را از نظر آن بزرگوار دور مي داشت .
هند و حمزه
هـنـد و زنـانـي كـه هـمـراه وي بودند, شهداي اسلام را مثله كردند و هند خلخال وگردنبند و گوشواره هرچه داشت همه را به وحشي
وحشي
غلام جبير
جبير
داد و جگر حمزه رادرآورد و جويد, اما
نتوانست فرو برد و بيرونش انداخت .
ابـن اسحاق , اشعاري از هند نقل مي كند كه درآنها به شكافتن شكم و در آوردن جگرحمزه افتخار
مي كند.
ابوسفيان و حمزه
ابـوسـفـيـان , نـيـزه خـود را به كنار دهان حمزة بن عبدالمطلب
حمزة بن عبدالمطلب
مي زد و سخني جسارت آميز مـي گفت , كه حليس بن زبان
حليس بن زبان
بر وي گذر كرد و كار ناپسند او را ديد وگفت : اين مرد سرور
قـريش است كه با پيكر بيجان او چنين رفتار مي كني ! ابوسفيان گفت : اين كار را از من نهفته دار
كه لغزشي بود.
رسول خدا و حمزه
رسـول خـدا(ص ), چندين بار پرسيد كه : عموي من حمزه چه كرد؟
عموي من حمزه چه كرد؟
, علي (ع )رفت و حمزه را كـشـتـه يافت و رسول خدا را خبر داد رسول خدا رفت و بر كشته حمزه ايستاد و گفت : هرگز به
مـصيبت كسي مانند تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هيچ مقامي سخت تر ازاين بر من نگذشته
اسـت , سـپـس فرمود: جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد كه حمزه در ميان هفت آسمان نوشته
شده : حمزة بن عبدالمطلب اسداللّه واسد رسوله
جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد كه حمزه در ميان هفت آسمان نوشته
شده : حمزة بن عبدالمطلب اسداللّه واسد رسوله
.
صفيه و حمزه
صفيه
صفيه
چون با اجازه رسول خدا بر سر كشته برادرش حمزه
حمزه
حاضر شد و برادررا با آن وضع ديد, بر او درود فرستاد و گفت : اناللّه و انااليه راجعون و براي وي استغفاركرد.
به خاك سپردن حمزه
رسـول خـدا فـرمـود: تا حمزه را با خواهرزاده اش عبداللّه بن جحش
عبداللّه بن جحش
كه او را نيز گوش وبيني بريده بودند, در يك قبر به خاك سپردند.
حمنه و حمزه
حـمـنه
حـمـنه
دختر جحش بن رئاب
جحش بن رئاب
(خواهر عبداللّه ) چون خبر شهادت برادرش عبداللّه را شنيد كـلمه استرجاع را برزبان راند وبراي او طلب آمرزش كرد و چون ازشهادت خالوي خود حمزه
حمزه
باخبر شد نيز كلمه استرجاع را بر زبان راند و براي وي طلب آمرزش كرد, اما هنگامي كه از شهادت
شـوهرش مصعب بن عمير
مصعب بن عمير
باخبر گشت فرياد وشيون كشيد رسول خدا گفت : همسر زن را
نزد وي حسابي جداست
همسر زن را
نزد وي حسابي جداست
.
زنان انصار و حمزه
رسول خدا(ص ) دربازگشت از احد, شنيد كه زنان انصار بركشته هاي خود گريه وشيون مي كنند گـريست و گفت : ليكن حمزه را زناني نيست كه بر وي گريه كنندسعدبن معاذ و اسيدبن حضير
كه اين سخن را شنيدند, زنانشان را فرمودند تا بروند و برحمزه عموي رسول خدا سوكواري كنند
چـون رسول خدا شنيد كه در مسجد براي حمزه گريه و شيون مي كنند, فرمود: خدا رحمتتان
كند, برگرديد كه در همدردي كوتاهي نكرديد
خدا رحمتتان
كند, برگرديد كه در همدردي كوتاهي نكرديد
.
نام چند تن ديگر از شهداي احد
1 ـ عـبـداللّه بـن جـحـش : از مـهاجران عمه زاده رسول خدا
عمه زاده رسول خدا
بود كه در نبرد با دشمن به دست ابـوالـحكم بن اخنس
ابـوالـحكم بن اخنس
كشته شد و گوش و بيني او را بريدند و به نخ كشيدند, چهل وچند ساله
بـود و بـه الـمـجدع في اللّه
الـمـجدع في اللّه
لقب يافت وي به هنگام نبرد شمشيرش شكست ,رسول خدا چوب
خـشـك خـرمـايـي بـه او داد و در دسـت او بـه صـورت شمشيري درآمد كه عرجون
عرجون
ناميده
مي شد
181 181
.
2 ـ مـصـعـب بـن عـمـيـر: از مـهـاجـران بـود كـه لـواي آنـهـا را بـر دسـت داشـت , بـه
دست عبداللّه بن قمئه ليثي
عبداللّه بن قمئه ليثي
به شهادت رسيد, آنگاه رسول خدا لوا را به علي بن ابي طالب داد.
3 ـ شـمـاس بـن عـثمان : از مهاجران بود كه رسول خدابه هر طرف مي نگريست او رامي ديد كه با
شـمشير خويش از وي دفاع مي كند و چون رسول خدا افتاد, خود را سپر وي قرار داد تا به شهادت
رسيد.
4 عـمارة بن زياد: از انصار (از قبيله اوس ) بود وي همچنان مي جنگيد تا ديگر قادربه حركت نبود,
پـس رسـول خـدا بـه عـماره
عـماره
كه چهارده زخم برداشته بود, گفت :نزديك من آي , نزديك ,
نزديك
نزديك من آي , نزديك ,
نزديك
تا صورت روي قدم رسول خدا نهاد و به همان حال بود تا جان سپرد.
5 ـ عـمـروبن ثابت : از انصار و معروف به اصيرم
اصيرم
بود كه داخل بهشت شد بي آن كه ركعتي نماز
خـوانـده بـاشـد, چه اين كه پيوسته از قبول اسلام امتناع مي ورزيد, اما چون رسول خدا براي احد
بيرون رفت , اسلام به دلش راه يافت , پس اسلام آورد و شمشيرخود را برگرفت و نبرد همي كرد تا
از پاي درآمد و چون قصه او را به رسول خدابازگفتند, فرمود: او بهشتي است .
ثـابت بن وقش : كه خود و برادرش رفاعه
رفاعه
و دو پسرش عمرو
عمرو
و سلمه
سلمه
در احدبه شهادت
رسيدند و داستان شهادت او را در ترجمه پدر حذيفه
حذيفه
ذكر مي كنيم .
7 ـ حـسـيـل بـن جابر: از انصار و معروف به يمان
يمان
پدر حذيفه
حذيفه
بود كه رسول خدا(ص ) او و
ثـابـت بـن وقش
ثـابـت بـن وقش
را كه هر دو پير و سالخورده بودند و در برجها جاي داده بود, يكي از آن دو به
ديـگـري گفت : به خدا قسم , از عمر ما جز اندكي نمانده است , پس بهتر آن است كه شمشيرهاي
خـود را بـرگـيـريـم و به رسول خدا بپيونديم , باشد كه خداشهادت را به ما روزي فرمايد, آنها با
شمشيرهايشان بيرون آمدند و درميان سپاه واردشدند, ثابت به دست مشركان به شهادت رسيد و
پـدر حـذيـفـه
حـذيـفـه
درگـير و دار جنگ باشمشير خود مسلمانان به شهادت رسيد و چون حذيفه
گـفـت : پدرم را كشته ايد, او راشناختند, پس حذيفه براي ايشان طلب مغفرت كرد و چون رسول
خـدا خواست ديه او رابپردازد, ديه را هم بر مسلمانان تصدق داد و علاقه رسول خدا به وي افزوده
گشت .
8 ـ حـنـظلة بن ابي عامر: از انصار و معروف به غسيل الملائكه
غسيل الملائكه
غسيل الملائكه
غسيل الملائكه
بود كه در روز جنگ با ابوسفيان
نـبرد مي كرد, در اين ميان شدادبن اسود
شدادبن اسود
بر وي حمله برد و او را به شهادت رسانيد رسول خدا
درباره حنظله
حنظله
گفت : حنظله را فرشتگان غسل مي دهند
حنظله را فرشتگان غسل مي دهند
و بدين جهت غسيل الملائكه
غسيل الملائكه
غسيل الملائكه
غسيل الملائكه
لقب يافت .
9 ـ عـبـداللّه بن جبير: از انصار بود كه روز احد فرماندهي 50 نفرتيرانداز را برعهده داشت , هر چند
تـيـرانـدازان براي جمع آوري غنيمت به ميدان كارزار سرازير شدند, اما اوتنها كسي بود كه طبق
دستور رسول خدا همچنان برجاي خويش استوار بماند تا به شهادت رسيد.
10 ـ ا نس بن نضر: از انصار بود, هنچنان كه پيش مي تاخت , به سعدبن معاذ گفت :اين است بهشت
كه بوي آن را از صحنه احد درمي يابم , آنگاه جنگ مي كرد تا به شهادت رسيد, در حالي كه هشتاد
و چند زخم برداشته بود و مشركان چنان مثله اش كرده بودند كه خواهرش ربيع
ربيع
(دختر نضر)
جـز بـه وسيله انگشتان وي نتوانست او را بشناسد11 ـ سعدبن ربيع : از انصار و از قبيله خزرج بود,
رسول خدا گفت : كدام مرد است كه بنگرد سعدبن ربيع كارش به كجا رسيده ؟
كدام مرد است كه بنگرد سعدبن ربيع كارش به كجا رسيده ؟
مردي از انصار
بـرخاست و در جستجوي سعد برآمد, او را در ميان كشتگان پيدا كرد و هنوزمختصر رمقي داشت ,
بـه او گـفـت :رسول خدا امر فرموده است تا بنگرم كه آيا زنده اي يا مرده ؟ او در حالي كه دوازده
زخم كاري كشنده داشت , گفت : من ازمردگانم , سلام مرا به رسول خدا برسان و به او بگو: خداتو
را از ما جزاي خير دهد, بهترين جزايي كه پيامبري را از امتش داده است و در دم درگذشت رسول
خدا چون از ماجرا باخبر شد, گفت : خدا رحمتش كند.
12 ـ خـارجـة بـن زيد: از انصار و از قبيله خزرج بود, مالك بن دخشم مي گويد: در حالي كه سيزده
زخـم كـاري بـرداشته بود به او گفتم : مگر نمي داني كه محمد كشته شد؟ گفت :خداي او زنده
است و نمي ميرد, تو هم مانند او از دين خود دفاع كن .
13 ـ عـبداللّه بن عمرو: از انصار, پدر جابرانصاري بود جابر
جابر
مي گويد: پدرم نخستين شهيد روز
احـد بود و به دست سفيان بن عبدشمس
سفيان بن عبدشمس
شهادت يافت و رسول خداپيش از هزيمت مسلمانان
بر وي نماز گزارد.
14 ـ عـمـروبـن جموح : از انصار و از قبيله خزرج و پايش لنگ بود و چهار پسر داشت كه در جنگها
دلاورانـه مـي جـنـگـيـدنـد و چون روز احد پيش آمد او را از شركت در جنگ معذور داشتند, اما
عمرو
عمرو
نزد رسول خدا رفت و گفت : اميدوارم با همين پاي لنگ دربهشت قدم زنم رسول خدا
گـفـت : خـدا تو را معذور داشته , جهادي بر تو نيست و آنگاه به پسرانش گفت : او را مانع نشويد,
شـايـد خـدا شهادت را به وي روزي كند پس عمرو به اميد شهادت به راه افتاد و چون به شهادت
رسيد, رسول خدا فرمود: عمرو
عمرو
وعبداللّه بن عمرو
عبداللّه بن عمرو
عبداللّه بن عمرو
عبداللّه بن عمرو
را كه در دنيا دوستاني با صفا بوده اند, در
يك قبر دفن كنيد.
15 ـ خلادبن عمرو: كه با پدرش عمرو
عمرو
و سه برادرش : معاذ
معاذ
, ابوايمن
ابوايمن
ومعوذ
معوذ
در بدر
شركت كرده بودند, روز احد خود و پدرش عمرو
عمرو
و برادرش ابوايمن
ابوايمن
به شهادت رسيدند.
16 ـ مـالـك بـن سـنـان : از انصار و از قبيله خزرج و پدر ابوسعيد خدري
ابوسعيد خدري
بود كه روزاحد خون
صورت رسول خدا را مكيد در اخلاق وي نوشته اند: سه روز گرسنه ماند و ازكسي سؤال نكرد.
17 ـ ذكـوان بـن عبدقيس : از انصار مهاجري بود كه به قول بعضي : او و اسعدبن زراره
اسعدبن زراره
نخستين
كساني بودند كه اسلام را به مدينه آوردند.
18 ـ مـخـيريق : از احبار و دانشمندان يهود و مردي توانگر بود و رسول خدا را بخوبي مي شناخت ,
ولي از دين خود دست برنمي داشت چون روز احد فرارسيد به رسول خدا واصحاب او پيوست و به
خـويشان خود وصيت كرد كه اگر امروز كشته شدم , دارايي من دراختيار محمد است , پس جهاد
كـرد تـا كشته شد و برحسب روايت : رسول خدا درباره اومي گفت : مخيريق
مخيريق
بهترين يهوديان
است .
19 ـ مـجذربن ذيادبلوي : كه در جاهليت در يكي از جنگها سويدبن صامت
سويدبن صامت
راكشته بود, در روز
احـد بـه دسـت حـارث
حـارث
پسر سويد
سويد
به شهادت رسيد و حارث به مكه گريخت , اما بعدها به
دستور رسول خدا كشته شد.
20 ـ ثـابـت بـن دحـداحه : كه در روز احد مسلمانان پراكنده را گرد خود فراهم آورد وسفارش به
جـهـاد كـرد, چـنـد نفر از انصار با او همراه شدند و جنگيدند, سرانجام با نيزه خالدبن وليد
خالدبن وليد
به
شهادت رسيد.
21 ـ يزيدبن حاطب : از نيكان مسلمين به شمار مي رفت و روز احد زخمهايي برداشت كه منتهي به
شـهـادت او شـد, امـا پـدرش كـه از منافقان بني ظفر
بني ظفر
بود نتوانست نفاق خود را نهفته دارد و
گفت : اين پسر را فريب داديد تا جان خود را بر سر اين كارگذاشت .
داستان ام عماره
ام عـمـاره نسيبه
182 182
, دختر كعب بن عمرو
كعب بن عمرو
روز احد سپاهيان اسلام را آب مي داد, اماچون
مسلمانان و رسول خدا از سوي دشمن در خطر قرار گرفتند, به جنگ پرداخت وشمشير مي زد و
زخـمهايي برداشت و چون عبداللّه بن قمئه
عبداللّه بن قمئه
عبداللّه بن قمئه
عبداللّه بن قمئه
به قصد كشتن رسول خداپيش تاخت , همين زن و
مـصـعب بن عمير
مـصـعب بن عمير
سر راه بر وي گرفتند و در اين گير و دار,عبداللّه
عبداللّه
ضربتي بر شانه ام
عماره
ام
عماره
نواخت كه سالها بعد, جاي آن گود و فرورفته مانده بود.
داستان قتادة بن نعمان
رسـول خـدا در جـنگ احد, آن همه با كمان خود تيراندازي كرد كه دو سر آن درهم شكست , پس قـتـاده آن را بـرگـرفـت و نـزد وي برد در همان روز چشم قتاده آسيب ديد, به طوري كه روي
گـونـه اش افـتـاد رسول خدا آن را با دست خود جابه جا كرد و از چشم ديگرش زيباتر و تيزبين تر
شد
183 183
.
داستان قزمان منافق
قزمان
قزمان
در ميان بني ظفر و هم پيمان ايشان بود, رسول خدا مي گفت : او از مردان دوزخي است قزمان در روز احد همراه مسلمانان , سخت جهاد كرد و 7 يا 8 نفر ازمشركان را به تنهايي كشت , اما
بـا زخـم فراواني او را به محله بني ظفر آوردند, به او گفتند:دل خوش دار كه به بهشت مي روي
گـفـت : به چه دل خوش كنم ؟ به خدا قسم , جز براي خاطر شرف قبيله ام , جنگ نكردم , آنگاه كه
درد زخمها او را به ستوه آورده بود, تيري ازجعبه اش درآورد و خودكشي كرد.
كشته هاي قريش
ابن اسحاق 22 نفر از كشته هاي قريش را نام مي برد كه از جمله آنهاست : 1 ـطلحة بن ابي طلحه , 2 ـ ابـوسـعـيـدبـن ابي طلحه , 3 ـ عثمان بن ابي طلحه , 4 ـ مسافع بن طلحه , 5ـ جلاس بن طلحه , 6 ـ
حـارث بـن طـلحه , 7 ـ ارطاة بن عبد شرحبيل , 8 ـ ابويزيدبن عمير, 9 ـقاسطبن شريح , 10 ـ صؤاب
حبشي , 11 ـ ابوعزه : عمروبن عبداللّه جمحي , 12 ـابي بن خلف بن وهب .
آخـرين نفر, قصد كشتن رسول خدا را داشت , ياران رسول خدا گفتند: بر وي حمله بريم , فرمود:
بـگذاريد پيش آيد و چون پيش آمد و نزديك رسيد, رسول خدا پيش تاخت و چنان بر او ضربتي زد
كه او از اسب بيفتاد و چندين بار درغلتيد.
رسول خدا در مدينه
چون رسول خدا (ص ) به خانه اش (مدينه ) بازگشت , شمشير خود را به دختر خودفاطمه
فاطمه
داد و گـفـت : دخـتـر جـان ! ايـن شـمـشـير را شستشو ده , به خدا قسم كه امروز به من راستي كرد
علي بن ابي طالب , همين گفته را به فاطمه نيز تكرار كرد.
ابن هشام روايت مي كند كه روز احد منادي ندا كرد: لاسيف الاذوالفقار و لا فتي الا علي
184 لاسيف الاذوالفقار و لا فتي الا علي 184
در هـمين غزوه بود كه رسول خدا به علي گفت : ان عليا مني , و انا منه هماناعلي از من است و
من از اويم
185 هماناعلي از من است و
من از اويم 185
.
به گفته ابن اسحاق : 60 آيه از سوره آل عمران درباره روز احد, نزول يافته است .
غزوه حمراالاسد
روز شـنـبـه هـفـتم (يا پانزدهم ) شوال سال سوم هجرت , جنگ احد پايان پذيرفت ورسول خدا به مـديـنـه بـازگـشـت و شـب يـكشنبه را درمدينه بود و مسلمانان هم به معالجه مجروحين خود
پرداختند رسول خدا بلال را فرمود تا مردم را به تعقيب دشمن فراخواندو جز آنان كه ديروز همراه
بوده اند, كسي همراهي نكند, در اين ميان جابربن عبداللّه
جابربن عبداللّه
كه پدرش در احد به شهادت رسيده
بود و بنا به دستور پدر براي سرپرستي خاندانش درمدينه مانده و از شركت در جنگ احد معذور و
مـحـروم گشته بود, از رسول خدادرخواست كرد تا او را به همراهي خويش سرافراز كند و رسول
خدا تنها به او اذن داد كه در حمراالاسد شركت كند.
ابـوسفيان و همراهان وي مشورت مي كردند كه بازگردند و هركه را از مسلمانان باقي مانده است
از مـيـان بـبـرنـد, امـا صفوان
صفوان
اين راي را نپسنديد و پيشنهادشان را رد كردرسول خدا بعد از
شنيدن اين گزارش و مشورت با بعضي از صحابه تصميم حركت وتعقيب دشمن گرفت .
بـزرگان اصحاب , زخمداران را فراخواندند و مردان قبايل با اين كه هر كدام چندين زخم برداشته
بودند به راه افتادند و رسول خدا براي ايشان دعا كرد.
رسـول خدا عبداللّه بن ام مكتوم
عبداللّه بن ام مكتوم
را در مدينه جانشين گذاشت و پرچم را به دست علي (ع ) داد,
زره و كـلاه خـود پـوشـيـد و از در مـسـجد سوار شد و فرمود: ديگر تا فتح مكه مانند احد براي ما
پيش آمدي نخواهد شد.
پيشتازان سپاه و شهيدان اين غزوه
رسـول خـدا سه نفر را طليعه فرستاد: سليطبن سفيان , نعمان بن خلف و مالك بن خلف كه مالك و نـعـمـان دو برادر بودند و در حمراالاسد
حمراالاسد
به دست دشمن گرفتار شدند و به شهادت رسيدند
رسول خدا هر دو را در يك قبر به خاك سپرد و قرينان
قرينان
لقب يافتندرسول خدا تا حمراالاسد
حمراالاسد
كه در هشت ميلي مدينه قرار دارد رهسپار شد وسه روز در آن جاماند و سپس به مدينه بازگشت .
داستان معبدبن ابي معبد خزاعي
قبيله خزاعه , چه مسلمان و چه مشرك , خيرخواه رسول خدا بودند, معبد هنوزمشرك بود كه ديد رسول خدا در تعقيب دشمن است رسول خدا هنوز در حمراالاسدبود كه معبد با ابوسفيان ملاقات
كرد ابوسفيان ازمعبد پرسيد كه : چه خبر داري ؟ گفت :محمد با سپاهي كه هرگز نديده ام , آكنده
از خـشـم در تـعقيب شما هستند ابوسفيان گفت :ما هنوز تصميم بازگشتن داريم تا هر كه را از
سـپاه ايشان زنده مانده است نابودكنيم گفت : من اين كار را مصلحت نمي دانم , با ديدن سپاهيان
مـحمد اشعاري سروده ام وچون اشعار خود را خواند ابوسفيان
ابوسفيان
بيمناك شد و فكر بازگشتن را
از سر بدركرد.
فرق حق و باطل