ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
به كارواني كه عازم مدينه بود, رسيد و به آنان وعده داد كه اگر پيامي ازوي به محمد رسانند, فردا در بازار عكاظ
عكاظ
شتران ايشان را مويز بار كند كاروانيان پذيرفتند و به دستور
ابوسفيان در حمراالاسد
حمراالاسد
رسول خدا و مسلمانان را بيم دادند كه ابوسفيان و سپاه قريش تصميم
دارند تا بر شما بشورند و هر كه را از شما زنده مانده است از ميان ببرند, اما رسول خدا و مسلمانان
چنان كه قرآن مجيد يادآور شده است , گفتند:حسبنااللّه و نعم الوكيل
186 186
.
گرفتاري ابوعزه شاعر
ابـوعـزه
ابـوعـزه
كـسي بود كه با رسول خدا عهد خويش بشكست و ديگران را عليه مسلمانان تحريك مـي كرد, او در غزوه حمراالاسد اسير شد و چون ديگر بار تقاضاي عفو و اغماض از رسول خدا كرد,
در پـاسخ وي فرمود: همانا مؤمن دوباراز يك سوراخ گزيده نمي شود, آنگاه به زبير
زبير
يا عاصم
بن ثابت
عاصم
بن ثابت
فرمود تا گردن وي را بزنند.
داستان معاوية بن مغيره
مـعـاويـة بـن مـغيره
مـعـاويـة بـن مـغيره
كه حمزه
حمزه
(ع ) را مثله كرده بود, در همين غزوه گرفتار شد وبه قول مـقـريـزي و ابن هشام , گريخت و به عثمان پناهنده شد و او از رسول خدا, سه روزبراي او مهلت
گرفت كه اگر بعد از سه روز ديده شد كشته شود و پس از سه روززيدبن حارثه و عماربن ياسر او
را در جما
جما
يافتند و كشتند.
ديگر حوادث سال سوم هجرت
1 ـ تزويج رسول خدا با حفصه
حفصه
دختر عمر
عمر
(درماه شعبان ).
2 ـ ولادت امام حسن (ع ) در نيمه رمضان .
3 ـ تزويج رسول خدا با زينب
زينب
دختر حزيمه
حزيمه
: ام المساكين (در ماه رمضان ).
سال چهارم هجرت
سريه ابوسلمه
ابوسلمه
اول مـحـرم : رسـول خدا به وسيله مردي از قبيله طيئ
طيئ
خبر يافت كه طليحه
طليحه
وسلمه
سلمه
مـردم را بـه جنگ عليه اسلام فراخوانده اند رسول خدا ابوسلمه
ابوسلمه
را با 150 مرداز مهاجر و انصار
فرستاد تا در سرزمين بني اسد بر آنان بتازند ابوسلمه شب و روز راه پيمود تا حدود قطن
قطن
رسيد
و بر گله اي از ايشان غارت برد و سه غلام از شبانان رادستگير كرد, اما ديگران گريختند و مردان
قـبـيله را بيم دادند ابوسلمه و يارانش بي آن كه با دشمني برخورد كنند, با شتران و گوسفنداني
چند بازگشتند.
سريه عبداللّه بن انيس انصاري
عبداللّه بن انيس انصاري
دوشنبه پنجم محرم : رسول خدا خبر يافت كه سفيان بن خالد
سفيان بن خالد
187 187
مردمي را درعرنه
عرنه
بـراي جـنـگ عليه اسلام فراهم ساخته است , پس عبداللّه بن ا نيس
عبداللّه بن ا نيس
را براي كشتن وي فرستاد
عبداللّه
عبداللّه
گفت : براي من توصيفش كن تا اورا بشناسم گفت : او را كه ديدي از هيبتش بيمناك
مي شوي و شيطان را به ياد مي آوري .
عـبـداللّه
عـبـداللّه
مـي گـويـد: شـمشير خود را برگرفتم و رو به راه نهادم , هنگام عصر او راديدم كه
مـي خـواسـت در جـايـي فرود آيد, پس چون به او رسيدم , پرسيد: كيستي ؟ (چنان كه رسول خدا
گـفته بود, لرزه اي بر من افتاد), گفتم : مردي از خزاعه
خزاعه
, عبداللّه
عبداللّه
مي گويد: اندكي با وي
راه رفـتـم و چـون كـاملا بر او دست يافتم با شمشير حمله بردم و او راكشتم , سپس در حالي كه
زنانش بالاي نعش او افتاده بودند بازگشتم و چون نزد رسول خدا رسيدم , گفت : روسپيد باشي .
سريه رجيع
صفر سال چهارم : چند نفري از دو طايفه عضل
عضل
و قاره
قاره
به مدينه آمدند واظهاراسلام كردند و به رسول خدا گفتند: در ميان ما مسلماناني پيدا شده اند, پس چند نفر ازاصحاب خود را همراه
ما بفرست تا ما را تعليم دين دهند و قرآن بياموزند رسول خدا هم شش يا ده نفر از اصحاب خود را
هـمـراه ايـشـان فـرسـتـاد كـه مـرثـدبن ابي مرثد
مـرثـدبن ابي مرثد
(فرمانده سريه ) يكي از آنها بود هنگامي كه
فـرسـتـادگـان رسول خدا به آبگاه رجيع
188 رجيع 188
رسيدند,عضل
عضل
و قاره
قاره
عهد خود را
شـكـسـتـنـد و از قـبيله هذيل
هذيل
كمك گرفتند و باشمشيرهاي كشيده بر سر ايشان تاختند و
سرانجام چند نفر از فرستادگان , به نامهاي :عاصم
عاصم
و مرثد
مرثد
و خالد
خالد
189 189
به شهادت
رسـيـدنـد و زيـدبن دثنه
زيـدبن دثنه
و خبيب بن عدي
خبيب بن عدي
وعبداللّه بن طارق
عبداللّه بن طارق
نيز تن به اسارت دادند
عبداللّه
عبداللّه
بر اثر سنگباران دشمن از پاي درآمد و به شهادت رسيد و زيد
زيد
را صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
به پنجاه شتر خريد تا به جاي پدرش اميه
اميه
بكشد و به غلام خود نسطاس
نسطاس
دستور كشتن او را
داد, هـمچنين خبيب
خبيب
را حجيربن ابي اهاب
حجيربن ابي اهاب
براي عقبة بن حارث
عقبة بن حارث
به هشتاد مثقال طلا يا
پـنـجاه شتر خريد, تا او را نيز به جاي پدر خود حارث بن عامر
حارث بن عامر
كه در جنگ بدر كشته شده بود,
بكشد.
سپس چهل پسر از فرزندان كشته هاي بدر را فراخواندند و به دست هركدام نيزه اي دادند تا يكباره
بـر خبيب
خبيب
حمله برند و روي او به طرف كعبه برگشت و گفت :الحمداللّه , آنگاه ابوسروعه :
عـقبة بن حارث
ابوسروعه :
عـقبة بن حارث
بروي حمله برد و نيزه اي به سينه اش كوبيدكه از پشتش درآمد و ساعتي با ذكر
خدا و ياد محمد زنده بود و شهادت يافت .
خـبـيب
خـبـيب
قبل از شهادت اجازه خواست تا دو ركعت نماز بگزارد, گفته اند: وي نخستين كسي
بود كه دو ركعت نماز را در هنگام كشته شدن سنت نهاد.
درباره سريه رجيع و رد منافقان آياتي از قرآن مجيد نازل شده
190 190
و شعرا(حسان بن ثابت ) نيز
اشعاري در خصوص اين سريه و نيز در مرثيه خبيب
خبيب
وهمراهانش سروده اند.
سريه بئرمعونه
صـفـر سـال چـهـارم : ابـوبرا
ابـوبرا
به مدينه نزد رسول خدا آمد و گفت : اي محمد! اگرمرداني از اصـحـاب خـويـش را بـراي دعـوت مـردم بـه نـجد
نـجد
مي فرستادي كه آنان را به دين تو دعوت
مـي كـردنـد, امـيدوار بودم كه اجابت مي كردند رسول خداگفت : از مردم نجد براصحاب خويش
مي ترسم ابوبرا
ابوبرا
گفت : در پناه من باشند.
رسول خدا منذربن عمرو
منذربن عمرو
و المعنيق ليموت
المعنيق ليموت
191 191
را با چهل مرد از اصحاب خود فرستاد
تـا در بـئرمـعونه
بـئرمـعونه
فرود آمدند و حرام بن ملحان
حرام بن ملحان
يكي از فرستادگان , نامه رسول خدا را نزد
عـامربن طفيل
عـامربن طفيل
برد, اما عامر
عامر
بي آن كه نامه را بخواند, حرام
حرام
را به قتل رسانيد و از ساير
قبايل كمك گرفت و بيدريغ بر مسلمانان حمله بردند, اصحاب سريه با اين كه شمشير كشيدند و
به دفاع پرداختند, لكن همگي , بجز يكي دو نفر كه اسيرشدند, به شهادت رسيدند.
جـبـار بـن سلمي
جـبـار بـن سلمي
كه نام او در شمار صحابه ذكر مي شود, مي گويد: آنچه مرا به اسلام آوردن
وادار كـرد, آن بـود كه در بئرمعونه
بئرمعونه
نيزه ام را در ميان دو شانه مرد مسلماني فرو بردم و پيكان
نيزه را ديدم كه از سينه او بيرون آمد, در اين حال شنيدم كه مي گفت : به خدا قسم , رستگار شدم
جـبـار
جـبـار
كـشنده عامربن فهيره
عامربن فهيره
بود و خودش مي گفت : ديدم كه پيكرش بعد از شهادت به
آسمان بالا رفت و بدين جهت مسلمان شدم .
صـاحـب طـبقات مي نويسد: در يك شب خبر شهداي بئرمعونه
بئرمعونه
و شهداي رجيع
رجيع
به رسول
خـدا رسـيـد, بـيـش از هر پيش آمدي سوكوار و داغدار شد و تا يك ماه در قنوت نماز صبح قاتلان
مشرك را نفرين مي كرد
192 192
.
سريه عمرو بن اميه ضمري براي كشتن ابوسفيان
رسـول خـدا(ص ) عـمـروبـن امـيـه
عـمـروبـن امـيـه
را به همراهي جباربن صخرانصاري
جباربن صخرانصاري
به مكه فرستاد تا ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
را بـكشد عمرو
عمرو
مي گويد: در مكه طواف كرديم و دو ركعت نمازخوانديم و
سـپـس بـه قـصـد ابـوسفيان بيرون رفتيم , در مكه راه مي رفتيم كه مردي مراشناخت و گفت :
عمروبن اميه
عمروبن اميه
است و به خدا قسم جز با نظر سوئي به اين شهر نيامده است .
پـس بـه رفـيق راه خود گفتم : شتاب كن و از مكه بيرون رفتيم تا بر فراز كوهي برآمديم و درون
غـاري رفتيم و شب را گذرانديم همچنان كه در غار بوديم , مردي ازقريش را ديديم كه به طرف
ما مي آيد, گفتم : اگر ما را ببيند فرياد مي كند و ما را به كشتن مي دهد, آنگاه با همان خنجري كه
براي كشتن ابوسفيان همراه داشتم به سينه او فروبردم , چنان فريادي كشيد كه اهل مكه شنيدند,
مـردم فـراهـم آمدند و از او پرسيدند: چه كسي تو را كشت ؟ او نام مرا برد ولي نتوانست جاي ما را
نـشـان دهـد, پس او را بردند,چون شب رسيد به رفيق راه خود گفتم : شتاب كن و شبانه از مكه
آهـنـگ مـديـنـه كـرديـم ودر بين راه به دو مرد از قريش كه براي جاسوسي به مدينه مي رفتند
بـرخـورديـم و چـون تـسـلـيـم نـشـدنـد يكي از آنها را با تير كشتم و ديگري را بستم و به مدينه
آوردم
193 193
.
غزوه بني نضير
ربـيـع الاول سـال چـهـارم : رسـول خدا(ص ) با چند نفر از اصحاب خويش براي كمك خواستن از بـنـي نـضـير
194 194
به سوي ايشان رهسپار شدند و آنها قول مساعد دادند, ولي درپنهان درباب
كشتن رسول خدا به مشورت پرداختند و راه تزوير و نفاق پيش گرفتند.
رسول خدا به وسيله وحي از تصميم بني نضير
بني نضير
خبر يافت و به مدينه برگشت ,آنگاه اصحاب را
فرمود تا براي جنگ با ايشان آماده گردند.
رسـول خدا محمدبن مسلمه
محمدبن مسلمه
را نزد ايشان فرستاد كه از شهر من بيرون رويد, تا ده روز به شما
مـهلت مي دهم و پس از اين مدت , هر كس ديده شود گردنش را مي زنم , آنهادر تهيه وسايل سفر
بـودنـد, اما گروهي از منافقان , از جمله عبداللّه بن ا بي
عبداللّه بن ا بي
نزد ايشان رفتند و گفتند: بمانيد و از
خـود دفاع كنيد و ما شما را تنها نمي گذاريم و تا پاي جان ايستادگي مي كنيم حيي بن اخطب به
پيام منافقان مغرور شد و نزد رسول خدا پيام فرستادكه ما رفتني نيستيم رسول خدا تكبيرگويان
با مسلمانان رهسپار قلعه هاي بني نضير شد وآنان را شش روز (يا 15 روز) محاصره كرد و از طرف
مـنـافـقان هم كمكي به ايشان نرسيد, پس نزد رسول خدا فرستادند كه دست از ما بردار تا بيرون
رويـم رسول خدا باشرايطي پيشنهاد آنها را پذيرفت و آنها رهسپار خيبر شدند, برخي هم به جانب
شام رفتند رسول خدا اموال يهوديان بني نضير را بر مهاجران قسمت كرد.
از طايفه بني نضير فقط دو مرد به نامهاي : يامين بن عمير
يامين بن عمير
يامين بن عمير
يامين بن عمير
و بوسعدبن وهب
بوسعدبن وهب
اسلام آوردند و
امـوال خـود را بـه دسـت داشتند نوشته اند كه رسول خدا به يامين بن عمير
يامين بن عمير
يامين بن عمير
يامين بن عمير
گفت : نديدي كه
پـسـرعمويت (عمروبن جحاش )
195 195
درباره من چه تصميمي داشت ؟پس يامين
يامين
مردي از
قيس
قيس
را به ده دينار (يا چندبار خرما) بر آن داشت كه رفت وعمروبن جحاش
عمروبن جحاش
را كشت .
غزوه ذات الرقاع
جـمـادي الاولي سال چهارم : رسول خدا(ص ) پس از غزوه بني نضير
بني نضير
به قصدبني محارب
بني محارب
و بني ثعلبه
بني ثعلبه
از قبيله غطفان
غطفان
كه گزارش رسيده بود, سپاهياني براي جنگ با مسلمين فراهم
سـاخـتـه بـودنـد, آهـنگ نجد
نجد
كرد و ابوذر غفاري
ابوذر غفاري
را در مدينه جانشين گذاشت و پيش
مـي رفت تا در نخل
نخل
فرود آمد و با سپاهي عظيم از قبيله غطفان برخورد و هر چند با هم روبرو
شدند, اما جنگي پيش نيامد و رسول خدا باهمراهان خويش به سلامت بازگشت .
وجه تسميه غزوه ذات الرقاع
ذات الرقاع
1 ـ براي اين كه مسلمانان در اين غزوه پرچمهاي پينه دار برافراشتند.
2 ـ به نام درختي كه آن جا بود و آن را ذات الرقاع
ذات الرقاع
مي گفتند
196 196
.
3 ـ بـراي اين كه رسول خدا تا محل تجمع دشمنان در ذات الرقاع
ذات الرقاع
پيش رفت و آن كوهي است
نزديك نخيل
نخيل
كه قسمتهايي سرخ و سفيد و سياه داشت
197 197
.
4 ـ بـراي ايـن كـه مـسـلـمـانـان پـاهـاي خـود را كـه از پـيـاده روي سـوده گـشـتـه بـود,
كهنه پيچ كردند
198 198
.
5 ـ بـراي ايـن كـه نـمـاز خـوف در ايـن غـزوه مـقـرر شـد و چـون نـماز تكه پاره و وصله دارشد
ذات الرقاع
ذات الرقاع
گفتند.
سؤقصد نسبت به رسول خدا(ص )
مـردي از بـني محارب به نام غورث
غورث
تصميم گرفت كه رسول خدا را بكشد پس نزدرسول خدا آمد و او را نشسته يافت گفت : اي محمد! شمشيرت را ببينم , آنگاه شمشيررسول خدا را برداشت
كـه قـصـد سـؤ خـود را انـجـام دهـد, امـا خدايش نصرت نمي دادسپس گفت : اي محمد! از من
نـمي ترسي ؟ گفت : نه , چرا از تو بترسم ؟ خدا مرا حفظ مي كندآنگاه شمشير رسول خدا را بازداد و
پـي كـار خود رفت آيه 11 سوره مائده در اين باره وبه روايتي درباره سؤقصد عمروبن جحاش
عمروبن جحاش
نازل شده است .
نماز خوف
روايـات در كـيـفيت نماز خوف در غزوه ذات الرقاع
ذات الرقاع
اختلاف دارد, مضمون روايتي چنين است كـه : دسـتـه اي در مقابل دشمن قرار مي گيرند و دسته ديگر با امام ركعتي از نماز را مي خوانند و
ركـعت دوم را به طور فرادي تمام مي كنند و به جاي دسته اول مي روند, سپس دسته اول آمده و
آنان هم با امام ركعتي را درك كرده و ركعت ديگر رافرادي مي خوانند, به طوري كه هر كدام از دو
دسـته ركعتي را با امام و ركعتي را فرادي خوانده باشند و امام هم بيش از يك نماز نخوانده باشد,
اما روايتي ديگر تصريح دارد كه رسول خدا با هر كدام از دو دسته نمازي تمام خوانده است
199 199
.
داستان جابر انصاري
جـابربن عبداللّه
جـابربن عبداللّه
گفت : در غزوه ذات الرقاع
ذات الرقاع
سوار بر شتر ناتواني بودم و با رسول خدا همراه مـي رفتم و در بازگشت به مدينه همراهان پيش مي رفتند و من واپس مي ماندم ,تا اين كه رسول
خـدا بـه من رسيد و گفت : تو را چه شده ؟ گفتم اي رسول خدا! شترم دنبال مانده است گفت :
شترت را بخوابان , و چون شتر خود را خواباندم , رسول خدا هم شترخود را خواباند و گفت : عصاي
خود را به من ده , چون عصا را به او دادم , چند بار شترم رابه آن برانگيخت و سپس گفت : سوار شو
چون سوار شدم به خدايي كه او را به پيامبري فرستاد: با شتر رسول خدابخوبي مسابقه مي داد.
نموداري از پايداري مهاجر و انصار
جابربن عبداللّه
جابربن عبداللّه
مي گويد: در غزوه ذات الرقاع
ذات الرقاع
مردي از مسلمانان بر زني ازمشركان دست يـافـت و او را اسـير كرد شوهر زن سوگند خورد تا خوني از ياران محمدبريزد و با اين تصميم در
تعقيب رسول خدا رهسپار شد رسول خدا در دره اي فرود آمد وگفت : كدام مرد است كه امشب ما
را پـاسـداري كـنـد؟ مـردي از مهاجران و مردي از انصارداوطلب شدند, يكي عماربن ياسر
عماربن ياسر
و
ديـگري عبادبن بشر
عبادبن بشر
بود كه به محل ماموريت خويش رفتند و به نوبت پاسداري مي دادند, مرد
انصاري كه بيدار مانده بود به نمازمشغول شد, در اين ميان آن مرد مشرك رسيد, تيري به سوي او
انداخت كه در بدن وي جاي گرفت , اما مرد انصاري تير را كشيد و بيرون افكند و تا سه بار بر بدن
او تير افكند واو همچنان در نماز بر پاي ايستاده بود, سپس به ركوع و سجود رفت , آنگاه رفيق خود
رااز خـواب بيدار كرد و گفت : برخيز كه من از پاي درآمدم مرد مهاجري برخاست , مردمشرك با
ديدن او دانست كه جاي وي را شناخته اند و گريخت .
غزوه بدرالوعد
شـعـبـان سـال چـهارم : اين غزوه به نامهاي : غزوه بدرالاخره , غزوه بدرالثالثه و غزوه بدرالضعري نـامـيـده شده است رسول خدا پس از غزوه ذات الرقاع
ذات الرقاع
بر حسب وعده اي كه با ابوسفيان كرده
بـود, رهـسـپـار بـدر شد سپاه اسلام 1500 نفر بودند و لواي مسلمين راعلي بن ابي طالب به دست
داشت رسول خدا هشت شب در بدر به انتظار ابوسفيان ماند,اما ابوسفيان با 2000 نفر از مردم مكه
بـيـرون آمـد و در مـجـنـه
مـجـنـه
منزل كرد, سپس تصميم گرفت كه بازگردد, گفت : اي گروه
قـريش ! امسال با اين قحطي و خشكسالي به جنگ رفتن روانيست , بهتر همان كه بازگرديد سپاه
قريش بازگشتند و مردم مكه آنها را جيش سويق
جيش سويق
ناميدند و گفتند: شما براي سويق
سويق
رفته
بوديد.
سال پنجم هجرت (سنة الاحزاب )
غزوه دومة الجندل
ربيع الاول سال پنجم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه گروهي عظيم دردومة الجندل
دومة الجندل
200 200
فـراهـم آمـده اند و بر مسافران و رهگذران ستم مي كنند و قصد مدينه رادارند, براي دفع ايشان با
1000 مرد از مسلمانان بيرون رفت , اما با نزديك شدن به آنان معلوم شد كه دشمن به طرف مغرب
كـوچـيـده است و جز بر مواشي و شبانان ايشان دست نيافت و اهل دومة الجندل
دومة الجندل
خبر يافتند و
پـراكـنـده شـدند رسول خدا به مدينه بازگشت واين نخستين جنگ با روميان بود, زيرا زمامدار
دومـة الـجـندل (اكيدربن عبدالملك كندي )كيش مسيحي داشت و زير فرمان هرقل
هرقل
201 201
پادشاه روم بود.
در هـمـيـن سـفـر بود كه رسول خدا با عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
كه در سرزمين خود به قحطي
گـرفـتـار آمـده بـود, قراردادي بست و به او حق داد كه از تغلمين تا مراض (از نواحي مدينه ) را
چراگاه گيرد.
غزوه خندق
شـوال سـال پـنجم : غزوه خندق
خندق
را غزوه احزاب
غزوه احزاب
نيز مي ناميد
202 202
جمعي از يهوديان از
جمله حيي بن اخطب
حيي بن اخطب
رهسپار مكه شدند و بر قريش فرود آمدند و آنان را به جنگ با رسول خدا
(ص ) فراخواندند, قريش به ايشان گفتند: آيا دين ما بهتر است يا دين محمد؟ گفتند: دين شما, و
شما از وي به حق نزديكتريد
203 203
قريش شادمان شدند و با آنان قرار همكاري گذاشتند.
احزاب و فرماندهانشان
1 ـ قريش و همراهانشان با 4000 سپاهي , 300 اسب و 1500 شتر به فرماندهي ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
.
2 ـ بني سليم با 700 سپاهي , به فرماندهي ابوالاعورسلمي
ابوالاعورسلمي
.
3 ـ بني فزاره , همه شان با 1000 شتر, به فرماندهي عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
.
4 ـ بني اشجع با 400 سپاهي , به فرماندهي مسعودبن رخيله
مسعودبن رخيله
204 204
.
5 ـ بني مره با 400 سپاهي , به فرماندهي حارث بن عوف
حارث بن عوف
.
6 ـ بـنـي ا سدبن خزيمه با عده اي به فرماندهي طليحة بن خويلد
طليحة بن خويلد
از همه قبايل ده هزار نفر (به
گـفـته مسعودي : از قريش و قبايل ديگر و بني قريظه و بني نضير, 24 هزارنفر) فراهم آمدند و سه
لشكر بودند و فرمانده كل ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
بود كه اكثر اين فرماندهان بعدها اسلام آوردند.
تصميم رسول خدا(ص )
سـواران خـزاعـي از مـكـه به مدينه آمدند و رسول خدا را از حركت قريش و احزاب باخبر ساختند رسـول خـدا بـا اصحاب مشورت كرد كه آيا از مدينه بيرون روند و هر جا بادشمن برخورد كردند,
بـجـنـگـند يا در مدينه بمانند و پيرامون شهر را خندق بكنند پيشنهادسلمان فارسي براي كندن
خندق به تصويب رسيد رسول خدا با 3000 مرد سپاهي كاركندن خندق را آغاز كرد.
مسلمانان , با شتاب و كوشش فراوان دست به كار شدند و رسول خدا نيز شخصاكمك مي كرد و كار
هـر دسـتـه اي را تـعـيـيـن فـرمـود, حفر خندق در شش روز به انجام رسيدبه استنباط برخي از
نـويسندگان : طول خندق در حدود پنج و نيم كيلومتر و عرض آن به حدسي كه زده اند در حدود
ده متر و عمق آن پنج متر بوده است يعني آن مقداري بوده كه سواره يا پياده اي نتواند از آن بجهد
يا از طرفي پايين رود و از طرف ديگر بيرون آيد.
ابـن اسـحـاق مي گويد: در واقعه كندن خندق , معجزاتي به ظهور پيوست كه مسلمانان شاهد آن
بـودنـد, از جمله جابربن عبداللّه گويد: در يكي از نواحي خندق سنگي بسياربزرگ پديدار شد كه
كـار كـنـدن آن بـه دشـواري كشيد رسول خدا(ص ) ظرف آبي خواست و آب دهان در آن افكند و
دعايي خواند و سپس آب را بر آن سنگ پاشيد (به گفته كسي كه خود شاهد اين قضيه بوده است
و بـر ديـدن آن سـوگند مي خورد) آن سنگ چنان از هم پاشيد كه به صورت توده ريگي درآمد و
ديـگر در مقابل هيچ بيل و تبري سختي نمي كردو معجزات ديگري به وقوع پيوست كه چون بنابر
اختصار اين كتاب است از ذكر آنهاخودداري مي شود.
رسـول خدا, چون از كار كندن خندق فراغت يافت به سپاهيان دستور داد تا در دامن كوه سلع
سلع
پشت به كوه اردو ساختند و زنان و كودكان را در برجها جاي دادند.
در ايـن هنگام , رسول خدا(ص ) از عهدشكني بني قريظه
بني قريظه
خبر يافت و براي تحقيق حال و اتمام
حـجـت , سعدبن معاذ
سعدبن معاذ
(سرور اوس ) و سعدبن عباده
سعدبن عباده
(سرورخزرج ) را فرستاد فرستادگان
رسـول خـدا رفـتند و معلوم شد كه كار عهد شكني بني قريظه
بني قريظه
از آنچه مي گفته اند هم بالاتر
اسـت آنـگـاه نـزد رسـول خـدا بازگشتند وپيمان شكني بني قريظه
بني قريظه
را گزارش دادند رسول
خدا(ص ) گفت : اللّه اكبر, به روايت ديگر, گفت : حسبنااللّه و نعم الوكيل
205 205
.
نزديك شدن خطر
در ايـن مـوقع بود كه گرفتاري مسلمين به نهايت رسيد و ترس و بيم شدت يافت ونفاق منافقان آشـكـار گـشـت و مـعتب بن قشير
مـعتب بن قشير
گفت : محمد ما را نويد مي داد كه گنجهاي خسرو
خسرو
و
قـيصر
قـيصر
را مي خوريم , اما امروز جرات نمي كنيم كه براي قضاي حاجت بيرون رويم و اوس بن
قيظي
اوس بن
قيظي
گفت : اي رسول خدا! خانه هاي ما در خطر دشمن است ,ما را اذن ده تا به خانه هاي خود
كه در بيرون مدينه است , بازگرديم .
پايداري انصار
نـزديك به يك ماه بود كه مسلمانان و مشركان در برابر هم ايستاده بودند و جنگي جز تيراندازي و مـحـاصـره در كـار نـبود, رسول خدا نزد عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
وحارث بن عوف
حارث بن عوف
دو سرور
غـطـفـان
غـطـفـان
فـرسـتـاد و با آنان قرار گذاشت كه يك سوم ميوه هاي امسال مدينه را بگيرند و با
سپاهيان خودبازگردند و دست از جنگ با مسلمانان بردارند.
رسـول خدا(ص ) سعدبن معاذ
سعدبن معاذ
و سعدبن عباده
سعدبن عباده
را خواست و با آنان در اين باب مشورت كرد
آنـان گفتند: يا خود به اين كار علاقه مندي و يا خدا چنين دستوري داده است و در هر دو صورت
ناگزير به انجام آن هستيم رسول خدا گفت : به خدا سوگند, اين كار را نمي كنم مگر براي اين كه
ديـدم عرب همداستان به جنگ شما آمده و از هر سوشما را فرا گرفته آند خواستم بدين وسيله از
شما دفع خطر كنم .
سعدبن معاذ
سعدبن معاذ
گفت : اي رسول خدا! به خدا قسم نيازي به اين كار نداريم و شمشيرپاسخ ايشان
اسـت رسول خدا گفت : هر طور صلاح مي داني چنان كن سعد
سعد
قرارنامه رامحو كرد و گفت :
هر چه مي توانند بر ضد ما انجام دهند.
فرماندهان قريش
رؤسـاي قـريش : ابوسفيان , خالدبن وليد, عمروبن عاص و چند تن ديگر, گاه پراكنده و گاه با هم در پـيـرامـون خـنـدق اسب مي تاختند و با اصحاب رسول خدا زد و خوردمي كردند رسول خدا و
مسلمانان همچنان در محاصره دشمنان بودند عمروبن عبدود
عمروبن عبدود
كه او را فارس يليل
فارس يليل
206 206
مـي گفتند و با هزار سوار برابر مي دانستند, نخستين كسي بود كه ازخندق پريد و ديگر سپاهيان
قـريـش بـر اسبهاي خود نشستند و با شتاب پيش تاختند تا برسر خندق ايستادند و از ديدن آن به
شـگـفت آمدند, سپس در جستجوي تنگنايي از خندق برآمدند و اسبهاي خود را بزدند تا از خندق
جـهـيـدند حضرت علي (ع ) با چند نفر ازمسلمين سر راه بر آنان گرفتند و عمروبن عبدود آماده
پيكار شد علي (ع ) پس ازگفتگويي كوتاه با ضربتي او را كشت و همراهان عمرو رو به گريز نهادند
و از خـندق جهيدند در اين ميان نوفل بن عبداللّه
نوفل بن عبداللّه
را در ميان خندق ديدند كه اسبش نمي تواند
ازخندق بيرون جهد و او را سنگباران مي كردند, نوفل مي گفت : اگر مي كشيد به صورتي بهتر از
ايـن بـكـشـيـد, يكي از شما فرود آيد تا با وي نبرد كنم علي پايين رفت و او را نيزبكشت و ديگران
گريختند.
ابـوبكربن عياش درباره عمرو
عمرو
گفت : علي ضربتي زد كه ضربتي مباركتر وعزت بخش تر از آن
در اسلام نبود و ضربتي به علي زده شد (ضربت ابن ملجم ) كه ضربتي نامباركتر و بداثرتر از آن در
اسلام پيش نيامد.
رسول خدا بعد از كشته شدن عمرو
عمرو
و نوفل
نوفل
گفت : اكنون ما به جنگ ايشان خواهيم رفت و
ايشان به جنگ ما نخواهند آمد.
آخرين تلاش دشمن
بـعد از كشته شدن عمرو
عمرو
و نوفل
نوفل
سران قريش تصميم گرفتند كه فرداي آن روزديگر بار حمله كنند, بامداد فردا همداستان حمله كردند و خالدبن وليد
خالدبن وليد
نيز در ميان آنان بود, كار جنگ
بـه سختي كشيد تا آنجا كه مسلمانان نمازهايشان فوت شد در اين ميان وحشي
وحشي
كه با مشركان
بـود, حـربـه اي بـه سوي طفيل بن نعمان
طفيل بن نعمان
افكند و او راكشت , سپس خداوند دشمن را پراكنده
ساخت و به اردوگاه خويش بازگشتند.
زخمي شدن سعدبن معاذ
سـعـدبن معاذ با زرهي كوتاه و نارسا بيرون آمده بود و رهسپار جنگ شدحبان بن قيس بن عرقه
حبان بن قيس بن عرقه
فرصتي به دست آورد و تيري به سوي وي اندخت و چون تيرش به هدف رسيد, گفت : خذهامني
و اناابن العرقه .
سـعـدبـن مـعـاذ گـفـت : خـدا رويـت رابـه آتش كشاند, خدايا! اگر از جنگ قريش چيزي باقي
گـذاشـتـه اي , مـرا براي آن زنده نگهدار و اگر جنگ ميان ما و قريش را به پايان رسانده اي , پس
همين پيشامد را براي من شهادت قرار ده .
صفيه و حسان بن ثابت
صـفـيه
صـفـيه
دختر عبدالمطلب
عبدالمطلب
(عمه رسول خدا و مادر زبير) و نيزحسان بن ثابت
حسان بن ثابت
(شاعر و صـحابي معروف ) در ايام خندق در برج فارع
فارع
بودند,صفيه
صفيه
مي گويد: مردي از يهوديان به
مـا نـزديك شد و پيرامون برج همي گشت رسول خدا و مسلمانان هم چنان گرفتار دشمن بودند
كه نمي توانستند به سوي ما بازنگرند, بدين جهت به حسان
حسان
گفتم : من به خدا قسم , از اين مرد
يـهـودي ايمن نيستم , پس فرود آي واو را بكش حسان گفت : اي دختر عبدالمطلب ! خداي تو را
بيامرزد, به خدا قسم تو خودمي داني كه من اهل اين كار نيستم صفيه
صفيه
مي گويد: چون حسان
جـواب مرا اين طورداد, خود ميان بستم و گرزي برداشتم و او را كشتم و چون از او فارغ گشتم
بـه سـوي برج رفتم و گفتم : اي حسان ! اكنون فرود آي و سلاح و جامه وي برگير حسان گفت :
اي دخترعبدالمطلب ! مرا به سلاح و جامه او نيازي نيست .
نعيم بن مسعود يا وسيله خدايي
نعيم بن مسعودبن عامر
نعيم بن مسعودبن عامر
(از بني اشجع ) نزد رسول خدا آمد و گفت : من اسلام آورده ام , اما قبيله مـن هـنـوز از اسـلام بـي خـبـرند, به هر چه مصلحت مي داني مرا دستورده رسول خدا گفت : تا
مـي تـوانـي دشـمـنـان را از سر ما دور كن (ميان ايشان اختلاف بينداز)چه , جنگ نيرنگ و فريب
است
207 207
.
نـعـيم
نـعـيم
نزد بني قريظه
بني قريظه
كه در جاهليت نديمشان بودـ و با رسول خدا پيمان شكسته بودندـ
رفت و گفت اي بني قريظه ! دوستي و يكرنگي مرا با خويش مي دانيد,گفتند: راست مي گويي و
نـزد مـا مـتهم نيستي گفت : قريش و غطفان مانند شما نيستند, اين سرزمين شماست و اموال و
فـرزنـدان و زنـان شـما در اين جايند و نمي توانيد از اين جا به جاي ديگر منتقل شويد, اما قريش و
غطفان ـ كه شما آنها را كمك داده ايدـ در سرزمين ديگري هستند, اگر هر پيشامدي در جنگ رخ
دهد سرانجام به سرزمين خودبازمي گردند و شما را در شهر خودتان با محمد رها مي كنند و چون
تـنـهـا مـانديد, قدرت مقاومت نخواهيد داشت , پس در جنگ با وي با قريش و غطفان همداستان
نـشـويـد, مـگـرايـن كه از اشرافشان گروگانهايي بگيرند كه به عنوان وثيقه نزد شما باشند تا با
اطمينان خاطر بتوانيد با مسلمانان بجنگيد.
سـپس بيرون رفت و نزد قريش آمد و به ابوسفيان و رجال قريش كه سابقه دوستي داشت , گفت :
بدانيد كه يهوديان از عهدشكني با محمد پشيمان شده و نزد وي فرستاده اند كه ما پشيمان شده ايم
و قـصـد داريم مرداني از اشراف دو قبيله قريش وغطفان بگيريم و آنها را تحويل دهيم كه گردن
زنـي و او هـم پـيـشـنهادشان را پذيرفته است , اكنون اگر از طرف يهود از شما مرداني به عنوان
گروگان خواستند, به آنان تسليم نكنيد.
آنـگـاه نـزد قـبـيـله غطفان آمد و همانچه را كه به قريش گفته بود, به آنان نيز گفت : دوقبيله
مرداني را نزد بني قريظه
بني قريظه
فرستادند كه بگويند: در كار جنگ با ما همراهي كنيد وشتاب ورزيد,
يهوديان پاسخ دادند كه امروز شنبه است و در چنين روزي دست به كارنمي زنيم , علاوه بر اين , ما
بـا مـحـمـد نـمي جنگيم , مگر آن كه از مردان خود گروگانهايي به ما دهيد تا اطمينان خاطر ما
بـاشـنـد و يـقين كنيم تا اگر كار نبرد بر شما دشوار شد, ما را تنهارها نخواهيد كرد فرستادگان
بـازگـشـتـنـد و گـفـتـار بـنـي قـريـظـه را بـازگفتند, قريش و غطفان گفتند: به خدا قسم
نعيم بن مسعود
نعيم بن مسعود
نعيم بن مسعود
نعيم بن مسعود
راست مي گفت و سپس به بني قريظه گفتند: به خداقسم , حتي يك مرد هم
از مردان خود به شما نمي دهيم بني قريظه با شنيدن اين پيام ,گفتند: راستي نعيم بن مسعود
نعيم بن مسعود
نعيم بن مسعود
نعيم بن مسعود
راست مي گفت , اينان مي خواهند ما را به جنگ واداركنند و سرانجام در فرصت مناسب ما را تنها
بگذارند و به ديار خود بازگردند و بدين ترتيب , خداي متعال آنها را از ياري يكديگر بازداشت .
حذيفة بن يمان در ميان دشمن
پس از خبر يافتن از اختلاف نظر و تفرقه اي كه ميان احزاب روي داد, رسول خدا(ص ), حذيفه
حذيفه
را بـراي تـحـقيق حال و بررسي وضع دشمن به ميان آنان فرستاد, به او فرمود: اي حذيفه : برو در
ميان دشمن ببين چه مي كنند, اما دست به كاري مزن تا نزدما بازگردي .
حـذيـفـه
حـذيـفـه
مـي گـويد: در ميان دشمن وارد شدم , ديدم كه باد, و لشكرهاي الهي تمام ديگها و
خـيـمـه هاي ايشان را از جا كنده است , پس ابوسفيان برخاست و گفت : اي گروه قريش ! به خدا
قسم , ماندن شما در اين جا صلاح نيست , راستي كه اسب و شترمان ازميان رفت وبني قريظه نيز با
ما خلف وعده كردند و شدت سرما هم مي بينيد كه با ما چه مي كند, پس آماده رفتن شويد كه من
هم رفتني هستم سپس برخاست و شتر خود را سوارشد و او را چنان بزد تا بر سه دست و پا ايستاد,
بـه خـدا قـسم , اگر دستور رسول خدا نبودفرصت مناسبي بود كه ابوسفيان را با تيري مي كشتم
آنـگـاه قـبـيله غطفان هم با شنيدن حركت قريش , رهسپار سرزمينهاي خويش شدند حذيفه
حذيفه
مي گويد: نزد رسول خدابازگشتم و گزارش كار خويش را به او رساندم .
شهداي غزوه احزاب
1 ـ سـعـدبـن مـعـاذ, به دست حبان بن عرقه
حبان بن عرقه
, 2 ـ ا نس بن اوس , به دست خالدبن وليد
خالدبن وليد
, 3 ـ عـبـداللّه بن سهل بن رافع , 4 ـ طفيل بن نعمان , به دست وحشي بن حرب
وحشي بن حرب
, 5 ـ ثعلبه بن غنمه , به
دسـت هــبـيرة بن ابي وهب , 6 ـ كعب بن زيد, به دست ضراربن خطاب
ضراربن خطاب
, 7 ـ سفيان بن عوف , 8 ـ
سـلـيـط, 9 ـ طـفـيـل بـن مـالـك , 10 ـعـبـداللّه بـن ابـي خـالد, 11 ـ عبداللّه بن سهل بن زيد, 12 ـ
ابوسفيان بن صيفي .
كشته هاي مشركان در غزوه احزاب
1 ـ مـنـبـه بن عثمان , 2 ـ نوفل بن عبداللّه مغيره , 3 ـ عمروبن عبدود, به دست علي بن ابي طالب , 4 ـ حسل بن عمرو بن عبدود, نيز به دست علي بن ابي طالب , كشته شد.
يـعـقـوبـي مـي نـويـسـد: روز خـنـدق
خـنـدق
از مـسـلـمـانـان شـش نـفر و از مشركان هشت نفر
كشته شدند
208 208
آيات 9 تا 25 سوره احزاب درباره غزوه احزاب نزول يافته است .
غزوه بني قريظه
ذي القعده سال پنجم : هنگام ظهر جبرئيل فرود آمد و به رسول خدا گفت : خدا تو رامي فرمايد: بر سـر بـنـي قـريـظه
بـنـي قـريـظه
رهسپار شوي و هم اكنون من بر سر ايشان مي روم و درقلعه هايشان زلزله
مي اندازم رسول خدا بلال را فرمود تا در ميان مردم اعلام كند كه هركس مطيع و شنواي امر خدا
ورسـول اسـت , بايد نماز عصر را جز در بني قريظه
بني قريظه
نخواند,آنگاه با سه هزار از مسلمانان كه
36 اسب داشتند رهسپار شد و رايت را علي (ع ) بردست گرفت و پيش تاخت .
رسـول خـدا بـيـست و پنج روز بني قريظه
بني قريظه
را در محاصره داشت تا از محاصره به تنگ آمدندو
كعب بن اسد
كعب بن اسد
به ايشان گفت : اي گروه يهود! مي بينيد چه بر سرتان آمده است , اكنون سه كار
را بـه شما پيشنهاد مي كنم تا هر كدام را خواستيد انتخاب كنيد گفتند:چه كاري ؟ گفت : از اين
مـرد پيروي مي كنيم و به او ايمان مي آوريم گفتند: ما هرگز ازحكم تورات دست برنمي داريم و
جز آن را نمي پذيريم گفت : پس بياييد تا فرزندان وزنانمان را بكشيم تا ازسوي آنها نگران نباشيم ,
آنـگـاه با شمشيرهايمان حمله بريم گفتند:اين بيچارگان را هرگز نمي كشيم گفت : امشب كه
شنبه است , ممكن است محمد ويارانش از حمله ما آسوده خاطر باشند, پس حمله بريم و شبيخون
زنـيـم گـفـتـنـد: شنبه راتباه نخواهيم ساخت گفت : پس معلوم مي شود در ميان شما يك نفر
دورانديش وخردمند وجود ندارد.
لغزش ابولبابه
يهوديان بني قريظه
بني قريظه
نزد رسول خدا پيام فرستادند كه ابولبابة بن عبدالمنذر
ابولبابة بن عبدالمنذر
رانزد ما بفرست تـا در كار خود با وي مشورت كنيم رسول خدا(ص ) او را نزد ايشان فرستاد چون او را ديدند مردان
يـهـود دست به دامن او شدند و زنان و كودكانشان نزد اوگريستند, پس ابولبابه را بر ايشان رحم
آمد و چون از او پرسيدند كه آيا به حكم محمدتن در دهيم و تسليم شويم ؟ گفت : آري , اما با اشاره
به گلوي خود فهماند كه شما رامي كشد.
ابـولـبـابه
ابـولـبـابه
مي گويد: به خدا قسم , قدم برنداشته دانستم كه به خدا و رسول او خيانت كرده ام ,
سـپـس راه مـسجد را در پيش گرفت و بي آن كه نزد رسول خدا برود, خود را به يكي از ستونهاي
مـسجد بست و گفت : از اين جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كندبه روايت ابن هشام : آيه
27 سوره انفال درباره همين گناه ابولبابه نزول يافته است .
چون خبر ابولبابه به رسول خدا رسيد, گفت : اگر نزد من آمده بود برايش طلب آمرزش مي كردم ,
اما اكنون كه چنين كاري كرده است من هم با او كاري ندارم تا خداتوبه اش را قبول كند.
سحرگاه بود كه در خانه ام سلمه
ام سلمه
قبول توبه ابولبابه , به رسول خدا نازل شدام سلمه
ام سلمه
به اذن
رسـول خـدا ابـولـبابه را مژده داد كه خدا توبه ات را قبول كرد, اما اوسوگند ياد كرده بود كه جز
رسول خدا كسي او را باز نكند ابولبابه همچنان ماند تا رسول خدا براي نماز صبح به مسجد آمد و او
را باز كرد
209 209
.
تسليم شدن بني قريظه
بـنـي قـريـظـه
بـنـي قـريـظـه
پـس ازمشورت با ابولبابه
ابولبابه
بامدادان تسليم رسول خدا شدند, پس يهوديان گـفـتند: اي محمد!به حكم سعدبن معاذ تسليم مي شويم سعدبن معاذ كه در جنگ خندق زخمي
شـده بـود, در خـيـمـه زنـي از قـبـيـله اسلم
اسلم
به نام رفيده
رفيده
بستري بود مردان اوس
اوس
,
سـعـدبـن معاذ
سـعـدبـن معاذ
را بر خري كه آن را با تشكي چرمي آماده ساخته بودند, سواركردند و او را نزد
رسـول خـدا آوردنـد, رسـول خـدا فـرمود,: به احترام سعد
سعد
به پا خيزيد واز وي استقبال كنيد
مـهـاجـران قـريش مي گفتند: مراد رسول خدا تنها انصار بود, اما انصارگفتند: مراد رسول خدا
مهاجران و انصار هر دو بود به هر جهت برخاستند و گفتند: اي ابوعمرو
ابوعمرو
رسول خدا تو را حكم
قـرار داده است تا درباره اينان حكم كني گفت : به عهدو ميثاق خدا ملتزم هستيد كه آنچه حكم
مي كنم درباره ايشان اجرا شود؟ گفتند: آري ,گفت : حكم من آن است كه مردانشان كشته شوند
و مالهايشان قسمت شود و فرزندان وزنانشان اسير شوند.
به روايت ابن اسحاق و ديگران : رسول خدا گفت : راستي درباره ايشان به حكم خدا از بالاي هفت
آسمان حكم كردي
راستي درباره ايشان به حكم خدا از بالاي هفت
آسمان حكم كردي
.
اجراي حكم سعدبن معاذ
مـحـمدبن مسلمه
مـحـمدبن مسلمه
مامور شانه بستن مردان و عبداللّه بن سلام
عبداللّه بن سلام
مامور زنان وكودكان شدند يـهـوديان را از قلعه بيرون آوردند و رسول خدا آنان را در سراي دخترحارث , حبس كرد و آنگاه به
بازار مدينه رفت و آن جا خندقهايي كند, سپس آنان رادسته دسته آوردند و در آن خندقها گردن
زدند از جمله دشمن خدا حيي بن اخطب
حيي بن اخطب
وكعب بن اسد
كعب بن اسد
در ميان ايشان بودند, يكي از زنان
يـهود را هم كه سنگ آسيايي را بر سرخلا دبن سويدانصاري
خلا دبن سويدانصاري
انداخت و او را كشت نيز در رديف
مـردان بـنـي قريظه
بـنـي قريظه
آوردندو گردن زدند روي هم رفته در حدود 600 يا 700 مرد و به قولي
ميان 800 يا 900 نفركشته شدند.
در قـلـعـه هـاي بني قريظه
بني قريظه
1500 شمشير, 300 زره , 2000 نيزه و 1500 سپر به دست آمد و نيز
خمهاي شرابي كه همه اش بيرون ريخته شد.
بدبختي زبيربن باطا