نـوشته اند كه رسول خدا (ص ), عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
را براي برآورد محصول خيبر
خيبر
مي فرستاد هـر گاه مي گفتند: اجحاف كردي , مي گفت : خواستيد با اين برآورد مال ما,نخواستيد مال شما
يـهوديان هم عدالت وي را مي ستودند, اما عبداللّه
عبداللّه
در سال هشتم هجرت در غزوه مؤته
مؤته
به
شهادت رسيد و جز يك سال اين كار را برعهده نداشت .
سـپـس جـبـاربـن صـخـر
جـبـاربـن صـخـر
به جاي عبداللّه
عبداللّه
براي برآورد محصول خيبر مي رفت ويهوديان
همچنان در املاك خيبر كار مي كردند و مسلمانان هم از طرز كارشان راضي بودند.
رسيدن جعفربن ابي طالب از حبشه
روز فتح خيبر بود كه جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
از حبشه رسيد و رسول خدا ميان دو ديده او را بوسيد و او را در آغـوش كـشـيد و گفت : نمي دانم , به كدام يك از اين دو پيشامدخوشحالترم , آيا به فتح
خيبر يا به رسيدن جعفر.
انتقال مسلمانان مقيم حبشه به مدينه
رسـول خـدا عـمـروبن اميه
عـمـروبن اميه
را با نامه اي به حبشه فرستاد و از نجاشي
نجاشي
خواست تامسلمانان مانده در حبشه را به مدينه فرستد و او هم 16 مرد مسلمان را در دو كشتي به مدينه روانه ساخت :.
1 ـ جعفربن ابي طالب , 2 ـ خالدبن سعيد, 3 ـ عمروبن سعيد, 4 ـ معيقيب بن ابي فاطمه ,5 ـ ابوموسي
اشـعـري , 6 ـ اسـودبـن نـوفـل , 7 ـ جـهم بن قيس , 8 ـ عامربن ابي وقاص , 9 ـعتبة بن مسعود, 10 ـ
حـارث بـن خـالـد, 11 ـ عـثـمـان بـن ربيعه , 12 ـ محمية بن جز, 13 ـمعمربن عبداللّه عدوي , 14 ـ
ابوحاطب بن عمرو, 15 ـ مالك بن ربيع , 16 ـ حارث بن عبدقيس .
زناني هم بودند كه شوهرانشان در حبشه وفات يافته بودند و در اين دو كشتي به مدينه آمدند.
سريه تربه بر سر هوازن
شـعـبان سال هفتم : رسول خدا(ص ), عمربن خطاب
عمربن خطاب
را با سي مرد در تعقيب قبيله هوازن
هوازن
رهسپار تربه
تربه
ساخت كه در ناحيه عبلا
عبلا
در راه صنعا
صنعا
و نجران
نجران
يمن واقع است مردان
اين سريه شبها راه مي رفتند و روزها پنهان مي شدند, اما هوازن
هوازن
خبريافتند و گريختند و زد و
خوردي روي نداد
270 270
.
سريه نجد (سريه بني كلاب )
ابوبكر
ابوبكر
با جمعي از اصحاب , مامور اين سريه شدند (در مقابل طايفه اي ازهوازن ) و تا ضريه
ضريه
در سـرزمـين نجد
نجد
پيش رفتند, در اين سريه , زد و خوردي روي داد و سلمة بن اكوع
سلمة بن اكوع
هفت
نـفـر از مـشـركـان را كـشت و دختري از فزاريها
فزاريها
را اسيرگرفت رسول خدا همان دختر را از
سلمه
سلمه
گرفت و به مكه فرستاد و در مقابل , اسيراني از مسلمانان را كه در دست مشركان بودند
بازخريد
271 271
.
سريه بشيربن سعد
بشيربن سعد
شـعـبـان سال هفتم : رسول خدا (ص ), بشيربن سعد
بشيربن سعد
را با سي مرد بر سر طايفه بني مره
بني مره
به فدك
فدك
فرستاد وي با شتران و گوسفنداني كه گرفت , مي خواست به مدينه بازگردد, اما شبانه
مردان بني مره
بني مره
بر آنان حمله بردند وهمراهان بشير
بشير
همگي به شهادت رسيدند و خود بشير
هـم در مـيـان كشته ها افتاد و علبة بن زيد حارثي
علبة بن زيد حارثي
اين خبراسف انگيز را به مدينه آورد و سپس
بشير خود به مدينه رسيد
272 272
.
سريه زبيربن عوام
زبيربن عوام
رسول خدا(ص ) پس از شهادت يافتن مردان سريه بشيربن سعد
بشيربن سعد
, زبيربن عوام
زبيربن عوام
را با دويست مـرد بـر سـر بـنـي مـره
بـنـي مـره
فـرسـتـاد
273 273
, امـا در طـبـقـات آمـده اسـت كـه رسـول
خداغالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
را به جاي زبير
زبير
فرستاد
274 274
.
سريه (غالب بن عبداللّه
رمـضان سال هفتم : بني عوال و بني عبدبن ثعلبه در ميفعه
ميفعه
(واقع در ناحيه نجد)بودند, رسول خدا(ص ), غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
را با صد وسي مرد بر سر آنان فرستاد وشبانه بر دشمن حمله بردند
و چند نفر را كشتند و شتران و گوسفنداني را غنيمت گرفتند وبه مدينه بازگشتند.
در هـمـيـن سريه بود كه اسامة بن زيدبن حارثه
اسامة بن زيدبن حارثه
مردي را با وجود آن كه لااله الااللّه گفته بود,
كـشـت و رسـول خـدا(ص ) رنجيده خاطر گشت , چرا كه اقرار زباني او, ملاك مسلماني اوست و
خون او را بايد محترم مي شمرد.
مسعودي مي نويسد: در همين سريه و به همين جهت , آيه 94 سوره نسا نازل گشت .
سريه بشيربن سعدانصاري
بشيربن سعدانصاري
به يمن
يمن
و جبار
جبار
شوال سال هفتم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه گروهي از قبيله غطفان
غطفان
درجناب
جناب
فراهم آمده اند و عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
هم به آنان وعده همراهي داده است تا همداستان با رسول خدا
بجنگند.
رسـول خـدا بـشـيربن سعد
بـشـيربن سعد
را با سيصد مرد روانه ساخت تا در حدود جناب
جناب
به يمن
يمن
و
جـبـار
جـبـار
رسـيدند و در سلاح
سلاح
فرود آمدند و به سوي دشمن پيش رفتند, امادشمن پراكنده
گـشـت و گـريـخت و فقط دو اسير گرفتند و چهارپايان بسياري به غنيمت به دست مسلمانان
افتاد
275 275
.
عمرة القضا
عمرة القضا
276 276
.
ذي قـعـده سال هفتم : رسول خدا(ص ) در ششم ذي قعده سال هفتم , به جاي عمره اي كه در سال
گذشته نتوانست انجام دهد با همان عده از اصحاب كه در حديبيه شركت داشتند به عنوان عمره
رهـسـپـار مكه شد و شصت شتر قرباني و صد اسب و مقداري اسلحه نيز با خود برد و چون نزديك
مكه رسيد اسبها و سلاحها را دربطن ياجج
بطن ياجج
به جاي گذاشت .
اهـل مـكـه بـا شـنـيـدن رسيدن رسول خدا, مكه را خالي گذاشتند و رسول خدا در حالي كه بر
شترقصوا
قصوا
سوار بود و مسلمانان شمشير بسته پيرامون وي را گرفته بودند سواره طواف كرد و
حـجـرالاسود
حـجـرالاسود
را با چوبدستي خود استلام كرد وعبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
كه مهار شتر او را گرفته
بود و پيشاپيش رسول خدا مي رفت رجز مي خواند:.
خلوا بني الكفار عن سبيله ـــــ خلوا فكل الخير في رسوله
277 277
.
اي كافرزادگان از سر راه او كنار رويد, همه خوبي در رسول خداوند است
اي كافرزادگان از سر راه او كنار رويد, همه خوبي در رسول خداوند است
.
الخ .
رسـول خـدا (ص ) طـبـق قـرار داد, سـه روز در مـكه ماند و در همين مدت با ميمونه
ميمونه
دختر
حارث بن حزن هلالي
حارث بن حزن هلالي
ازدواج كرد و روز چهارم با مسلمانان از مكه بيرون رفت .
سريه ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا
بر سر بني سليم
ذي حـجـه سـال هـفـتـم : ابـن ابي العوجا
ابـن ابي العوجا
با پنجاه مرد بر سر قبيله بني سليم
بني سليم
رفت وچون جاسوسي از قبيله دشمن همراه ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا
ابن ابي العوجا
بود, پيش از رسيدن وي آنان رابر حذر داشت و
بـنـي سـلـيـم
بـنـي سـلـيـم
آماده جنگ شدند و از قبول اسلام سرباز زدند و به دنبال جنگ شديدي كه در
گرفت همه افراد سريه به شهادت رسيدند و فرمانده سريه كه درميان كشته ها بيرمق افتاده بود,
در اول ماه صفر سال هشت به مدينه بازگشت
278 278
.
سريه عبداللّه بن ابي حدرد اسلمي
عبداللّه بن ابي حدرد اسلمي
ذي حـجـه سال هفتم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه رفاعة بن زيد
279 رفاعة بن زيد 279
جشمي باجمعيت
انبوهي در غابه
غابه
فراهم شده اند و در نظر دارند كه با وي بجنگند, پس عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
را
بـا دو مرد براي تحقيق فرستاد اينان غروب آفتاب نزديك دشمن رسيدند و چون رفاعة بن زيد
رفاعة بن زيد
در جستجوي شباني كه دير كرده بود, تنها بيرون آمده بود, ناگهان بر وي تاختند و او را كشتند و
شتران وگوسفنداني به غنيمت گرفتند و به مدينه بازگشتند.
سريه محيصة بن مسعود
محيصة بن مسعود
به ناحيه فدك
ذي حجه سال هفتم : مسعودي اين سريه را بعد از سريه عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
به غابه
غابه
و پيش از سريه عبداللّه
عبداللّه
به اضم
اضم
نوشته است
280 280
.
سريه عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
به اضم
سريه عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
به اضم
281 281
.
ذي حـجـه سـال هـفـتـم : ابـوقـتاده
ابـوقـتاده
و محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
در اين سريه بوده اند و محلم
محلم
,
عامربن اضبطاشجعي
عامربن اضبطاشجعي
را با آن كه اظهار اسلام كرده بود براي آنچه در جاهليت ميان آن دو روي
داده بود, كشت و چنان كه گفته اند: به همين مناسبت آيه 94 سوره نسا نازل گشت
282 282
.
حـلبي مي نويسد: پس از اين واقعه محلم
محلم
با ديده اشكبار نزد رسول خدا آمد وگفت : براي من
آمرزش بخواه , اما رسول خدا سه بار گفت : محلم
محلم
را ميامرز
283 283
.
سال هشتم هجرت (سنة الفتح )
سريه غالب بن عبداللّه كلبي ليثي
غالب بن عبداللّه كلبي ليثي
بر سر بني ملوح
صفر سال هشتم : جندب بن مكيث جهني مي گويد: رسول خدا(ص ), غالب بن عبداللّه كلبي
غالب بن عبداللّه كلبي
را فـرمـانـدهـي سـريـه اي داد كه من هم در آن شركت داشتم او را فرمود تا بربني ملوح
بني ملوح
كه در
كـديـد
كـديـد
بودند, غارت برد, رهسپار شديم تا به قديد
قديد
رسيديم , درآن جا ابن برصاليثي
ابن برصاليثي
را
دستگير كرديم , سپس رهسپار شديم تا به كديد
كديد
رسيديم ,آنگاه مرا به عنوان ديده بان فرستادند
و مـن شـب هنگام به پشته اي رسيدم كه مشرف به دشمن بود, روي پشته به پهلو آرميده بودم در
هـمـيـن مـوقـع مـردي از دشمن از خيمه خودبيرون آمد و به همسرش گفت : روي تپه سياهي
مي بينم , كمان مرا با دو تير بيرون بياور وزن تير و كمان وي را آورد, تيري رها كرد و بر پهلوي من
نـشست
284 284
, اما آن رادرآوردم و بر جاي ماندم سپس تيري ديگر رها كرد كه بر شانه من جاي
گـرفـت , آن را هـم درآوردم و همچنان برجاي ماندم , مرد به همسرش گفت : اگر كسي مي بود
حركت مي كرد, سپس داخل خيمه شد و به خواب رفتند, سحرگاهان بر آنان غارت برديم وكساني
از ايـشـان را كـشـتيم و چهارپايان را غنيمت گرفتيم و بازگشتيم , اما دشمن درتعقيب ما پيش
تـاخت و به ما بسيار نزديك شد در اين هنگام بي آن كه ابر و باراني ببينيم , خداي متعال آب سيلي
فـرسـتاد كه گذشتن از آن امكان پذير نبود مردان بني ملوح
بني ملوح
در آن طرف رودخانه ماندند, در
حالي كه يك نفر از ايشان هم نمي توانست از آن بگذرد و تعقيب ايشان بي نتيجه ماند و ما به سلامت
وارد مدينه شديم .
سريه غالب بن عبداللّه ليثي
غالب بن عبداللّه ليثي
غالب بن عبداللّه ليثي
غالب بن عبداللّه ليثي
صـفـر سـال هـشـتـم : رسـول خـدا(ص ) ابتدا زبيربن عوام
زبيربن عوام
را با دويست مرد آماده ساخت تا از بـني مره
بـني مره
انتقام گيرد در همين حال غالب بن عبداللّه ليثي
غالب بن عبداللّه ليثي
غالب بن عبداللّه ليثي
غالب بن عبداللّه ليثي
از سريه اي كه خدا آنان را پيروز
سـاخـتـه بـود بـازگـشـت , رسـول خدا به جاي زبير
زبير
, غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
رافرستاد ايشان بر
بني مره
بني مره
تاختند و عده اي را كشتند و چهارپاياني را به غنيمت گرفتند,در همين سريه بود كه
مـرداس بن نهيك
مـرداس بن نهيك
با اين كه كلمه توحيد را بر زبان جاري ساخته بود به دست اسامة بن زيد
اسامة بن زيد
شهيد شد
285 285
.
سريه كعب بن عميرغفاري
كعب بن عميرغفاري
ربـيـع الاول سـال هـشـتـم : رسـول خـدا(ص ) كـعـب بـن عـمـيـر
كـعـب بـن عـمـيـر
را بـا پـانزده نفر فرستاد تـابه ذات اطلاح
ذات اطلاح
از اراضي شام رسيدند و با گروهي از دشمن برخورد كردند و آنها ازپذيرفتن
اسـلام امتناع ورزيدند و مسلمانان را تيرباران كردند و همگي به شهادت رسيدند, فقط يك نفر كه
در ميان كشته ها افتاده بود رسول خدا را از پيش آمد با خبرساخت
286 286
.
سريه شجاع بن وهب اسدي
شجاع بن وهب اسدي
ربيع الاول سال هشتم : رسول خدا(ص ), شجاع بن وهب
شجاع بن وهب
را با بيست و چهارمرد, برسر جمعي از هـوازن
هـوازن
فرستاد كه در سي
سي
واقع در ناحيه ركبه
ركبه
منزل داشتند, از آن جا تا به مدينه پنج
روز راه بود, در اين سريه چهارپايان و گوسفندان بسياري به غنيمت آوردند سهم هر مردي پانزده
شتر شد و ده گوسفند را به جاي يك شتر حساب كردند
287 287
.
سريه قطبة بن عامربن حديده
قطبة بن عامربن حديده
رسـول خـدا(ص ), قـطـبة بن عامر
قـطـبة بن عامر
را با بيست مرد بر سر طايفه اي از خثعم
خثعم
فرستاد كه در ناحيه تباله
تباله
منزل داشتند, پس از جنگي سخت , اسيران و چهارپاياني به مدينه آوردند.
غزوه مؤته
مؤته
غزوه مؤته
288 مؤته 288
.
جـمـادي الاولـي سـال هـشـتم : رسول خدا(ص ), حارث بن عميرازدي
حارث بن عميرازدي
را با نامه اي نزدپادشاه
بصري
بصري
فرستاد و چون حارث
حارث
به سرزمين مؤته
مؤته
رسيد شرحبيل بن عمرو
شرحبيل بن عمرو
او را كشت
كـشته شدن حارث
حارث
سخت بر رسول خدا دشوار آمد و مردم را به جهادفراخواند و سه هزار مرد
فـراهـم گـشـت رسـول خـدا زيـدبن حارثه
زيـدبن حارثه
را بر آنان امارت داد وفرمود تا به همان جايي كه
حـارث
حـارث
شـهـادت يافته است رهسپار شوند و مردم آن سرزمين را به اسلام دعوت كنند و اگر
نپذيرفتند به ياري خدا با آنان بجنگند.
عـبـداللّه بـن رواحـه
عـبـداللّه بـن رواحـه
گفت : اي رسول خدا! مرا دستوري فرما تا آن را حفظ كنم و به كار بندم
فـرمـود: فردا به سرزميني مي رسي كه سجده خداوند در آن سرزمين كم است ,پس بسيار سجده
كـن گـفـت : بيشتر بفرما فرمود: خدا را ياد كن كه ياد خدا در راه رسيدن به مطلوب ياور تو است
عـبداللّه
عـبداللّه
بار ديگر گفت : نصيحتي ديگر بر آن دو نصيحت كه فرمودي بيفزا رسول خدا فرمود:
اي پـسـر رواحه ! از هر كاري كه عاجز ماندي از اين كارعاجز مشو, كه اگر ده كار بد مي كني , يك
كـار نـيـك هـم انجام دهي عبداللّه گفت : ديگرپس از اين سخن كه فرمودي از تو چيزي نخواهم
پرسيد
289 289
.
عـبـداللّه
عـبـداللّه
كه از شعراي صحابه بود اشعاري گفت به اين مضمون كه : آرزوي من جزآمرزش و
شهادت نيست و اميدوارم كه نااميد بازنگردم
290 290
.
سـپـس مردان سريه رهسپار شدند تا در سرزمين شام به معان
معان
رسيدند و آن جا خبريافتند كه
هرقل
هرقل
پادشاه روم در سرزمين بلقا
بلقا
با صد هزار رومي فرود آمده است و ازقبايل مختلف نيز
صـدهـزار نـفـر به فرماندهي بلي
بلي
و طايفه اراشه
اراشه
291 291
به نام مالك بن زافله
مالك بن زافله
292 292
بديشان پيوسته است .
مـسلمانان خواستند, رسول خدا را كه در ثنية الوداع
ثنية الوداع
مانده بود, از شماره دشمن باخبر سازند,
امـا عـبـداللّه بن رواحه
عـبـداللّه بن رواحه
مردم را دلير ساخت و گفت : ما به اتكاي شماره ونيرو و فزوني سپاه با
دشـمـن نـمي جنگيم و تنها اتكاي ما به اين ديني است كه خدا ما رابدان سرافراز كرده است , پس
پيش رويد, يا پيروزي بر دشمن يا شهادت يافتن مردم همگي پذيرفتند و رهسپار شدند.
روز جنگ
مسلمانان پيش مي رفتند تا در مرزهاي بلقا
بلقا
با سپاهيان هرقل
هرقل
از روم و عرب روبرو شدند و چون دشمن نزديك شد, مسلمانان خود را به قريه مؤته
مؤته
كشيدند وهمان جا روز جنگ فرارسيد.
جـنـگ بـه سـختي درگرفت و زيدبن حارثه
زيدبن حارثه
پياده جنگ كرد تا در ميان نيزه داران دشمن به
شهادت رسيد, سپس جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
پيش تاخت و همچنان مي جنگيد ورجز مي خواند و در
حالي كه نود و چند زخم برداشته بود به شهادت رسيد.
نـوشـتـه انـد كـه جعفر
جعفر
(ع ) در اين جنگ دو دست خود را از دست داد و خدا وي رابه جاي دو
دستي كه در راه خدا داد, دو بال عنايت فرمود تا در هر جاي بهشت كه بخواهد با آن دو پرواز كند.
پس از شهادت جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
جعفربن ابي طالب
, عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
عبداللّه بن رواحه
رايت را برگرفت و پيش تاخت و سوار
بـراسـب خـويـش مـي جـنگيد در اين هنگام چون ترديدي براي وي پيش آمد,در چند شعري كه
گـفـت
293 293
خـود را مـلامت كرد و همچنان پيش مي تاخت سرانجام به شهادت رسيد پس از
شهادت سه امير سريه , ثابت بن ارقم
ثابت بن ارقم
گفت : اي مسلمانان ! مردي را از ميان خود به فرماندهي
برگزينيد, خالدبن وليد
خالدبن وليد
را به فرماندهي برگزيدند, او هم مسلمانان را به مدينه بازگرداند.
در ايـن جـنـگ مـالك بن زافله
مـالك بن زافله
فرمانده روميان , به دست قطبة بن قتاده
قطبة بن قتاده
كشته شدپس از
بـازگـشـت اصحاب سريه به مدينه , رسول خدا به عده اي با استقبال آنان بيرون شدند, مسلمانان
مدينه به روي اصحاب سريه خاك مي پاشيدند و مي گفتند: اي گريزندگان , از جهاد در راه خدا
گـريـخـتـيـد؟ امـا رسـول خـدا مـي گـفـت : اينان گريختگان نيستند, بلكه اگر خدا بخواهد
حمله كنندگانند
294 294
.
حسان بن ثابت
حسان بن ثابت
اشعاري در مرثيه شهيدان مؤته
مؤته
سروده است .
شهداي غزوه مؤته
1 ـ جعفربن ابي طالب , 2 ـ زيدبن حارثه , 3 ـ مسعودبن اسود, 4 ـ وهب بن سعد, 5 ـعبداللّه بن رواحه , 6 ـ عبادبن قيس , 7 ـ حارث بن نعمان , 8 ـ سراقة بن عمرو, 9 ـ ابوكليب ,10 ـ جابر: پسر عمروبن زيد,
11 ـ عمرو, 12ـ عامر: پسر سعدبن حارث , 13 ـ زيدبن عبيد,14 ـ سويدبن عمرو, 15 ـ عبادة بن قيس ,
16 ـ مسعودبن سويد, 17 ـ هباربن سفيان .
سريه ذات السلاسل
سريه ذات السلاسل
295 295
.
جـمـادي الاخـره سـال هشتم : رسول خدا (ص ) خبر يافت كه گروهي از قبيله قضاعه
قضاعه
فراهم
گـشـته اند و مي خواهند نسبت به مسلمانان دستبردي بزنند, پس عمروبن عاص
عمروبن عاص
را با سيصد
مـرد از بزرگان مهاجر و انصار كه سي اسب داشتند, روانه ساخت و تا نزديك دشمن پيش تاختند,
عمرو
عمرو
در آن جا خبر يافت كه جمعيتي بسيارند, پس به رسول خدا پيام فرستاد و كمك خواست
رسـول خدا ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
را با دويست مردفرستاد, از جمله ابوبكر
ابوبكر
و عمر
عمر
را همراه
وي گسيل داشت و آنها را فرمود تا به عمرو
عمرو
ملحق شوند و اختلاف نكنند.
ابـوعـبـيـده
ابـوعـبـيـده
بـه عمرو
عمرو
پيوست و عمرو
عمرو
همچنان پيش مي تاخت تا سرانجام باجمعي از
مـشـركـان بـرخـورد كـرد و مـسلمانان بر آنان حمله بردند و به شكست مشركان انجاميد, سپس
عمرو
عمرو
راه مدينه را در پيش گرفت .
ابن اسحاق مي نويسد: غزوه (سريه ) ذات السلاسل
غزوه (سريه ) ذات السلاسل
در سرزمين عذره
عذره
روي داد.
ذات الـسـلاسل
ذات الـسـلاسل
ذات الـسـلاسل
ذات الـسـلاسل
يا ذات السلسل
ذات السلسل
آبگاهي بود پشت وادي القري
وادي القري
كه ميان آن تا مدينه ده
روز راه بوده است .
در همين سريه بود كه رافع بن ابورافع طائي
رافع بن ابورافع طائي
با ابوبكر
ابوبكر
رفيق شد و در بازگشتن به مدينه از
ابـوبـكر
ابـوبـكر
درخواست چند نصيحت كرد و ابوبكر
ابوبكر
او را به پرستش خداي يگانه و نماز و روزه و
زكات و حج اندرز داد.
شـيخ مفيد مي نويسد: بسياري از سيره نويسان ذكر كرده اند كه سوره والعاديات ضبحا
والعاديات ضبحا
درباره
همين غزوه بر رسول خدا(ص ) نزول يافت .
در تـفـسـيـر مـجـمـع الـبـيـان بـه نـقـل از امـام صـادق (ع ) آمـده اسـت : ايـن غـزوه را بـدان
جـهـت ذات الـسـلاسل
ذات الـسـلاسل
ذات الـسـلاسل
ذات الـسـلاسل
گفته اند كه علي (ع ) از دشمنان اسير گرفت و اسيران را چنان شانه
بـسـت كـه گـويـي : بـه زنـجـيـرها سلاسل
سلاسل
بسته شده اند و چون سوره مذكور نازل گشت ,
رسـول خـدا(ص ) در نماز صبح آن را تلاوت كرد و اصحاب پرسيدند كه اين سوره رانمي شناسيم ,
پـس گـفـت : خـدا علي را بر دشمنان ظفر داد و جبرئيل بشارت آن را براي من آورد و چون چند
روزي گذشت , علي (ع ) با غنيمتها و اسيران وارد مدينه شد
296 296
.
سريه ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
سريه ابوعبيدة بن جراح
297 ابوعبيدة بن جراح 297
.
رجب سال هشتم : رسول خدا(ص ), ابوعبيده
ابوعبيده
را با سيصد مرد از مهاجر و انصار برسر طايفه اي
از جـهينه
جـهينه
به قبليه
قبليه
ـ واقع در ساحل دريا به فاصله پنج روز راه تا مدينه ـفرستاد و مقداري
خـرمـا بـه ابـوعبيده
ابـوعبيده
سپرد و او هم بر ايشان تقسيم مي كرد, كار به جايي رسيد كه به هر كدام
روزي يـك خـرمـا مي رسيد و چون كار گرسنگي به سختي كشيد,اصحاب سريه خبط
خبط
(برگ
درخـت ) مـي خوردند و بدين جهت اين سريه را سريه خبط
سريه خبط
گفتند سرانجام ماهي بزرگي از
دريـا بـه دسـت آوردند و از گوشت و چربي آن بيست روز مي خوردند در اين سريه , جنگ و زد و
خوردي روي نداد.
سريه ابوقتادة بن ربعي انصاري
ابوقتادة بن ربعي انصاري
شـعـبـان سـال هشتم : رسول خدا(ص ), ابوقتاده
ابوقتاده
را با پانزده مرد, بر سر قبيله غطفان
غطفان
(به خـضـره از سـرزمـيـن نـجـد) فـرستاد كه بر آنان هجوم برد در اين سريه ,دويست شتر و دو هزار
گـوسـفند به غنيمت گرفتند و كساني را كشتند و عده اي را هم اسيرگرفتند و غنايم را پس از
اخراج خمس , بر مردان سريه تقسيم كردند, در سهم ابوقتاده
ابوقتاده
دختركي زيبا بود, رسول خدا از
او خواست تا دختر را به وي ببخشد و چون بخشيد رسول خدا او را به محمية بن جز
محمية بن جز
بخشيد.
سريه ابوقتاده
ابوقتاده
به بطن اضم
رمـضـان سال هشتم : رسول خدا (ص ) پس از آن كه تصميم به فتح مكه گرفت ,ابوقتاده
ابوقتاده
را با هـشـت مـرد از جـمله عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
عبداللّه بن ابي حدرد
و محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
به بطن اضم
بطن اضم
(سه منزلي
مدينه ) فرستاد تا مردم گمان كنند كه رسول خدا قصد حركت به آن ناحيه را دارد.
در بـطـن اضـم
بـطـن اضـم
بـود كـه عـامـربن اضبط اشجعي
عـامـربن اضبط اشجعي
سوار بر شترش با مختصر لوازم سفر, بر
مـسـلـمانان گذشت و سلام مسلماني داد, اما محلم
محلم
به سابقه اي كه با او داشت ,او را كشت و
شـتـرش را بـه غـنـيـمـت گـرفت , به همين جهت آيه 94 سوره نسا نزول يافت ,محلم
محلم
را در
حـنـيـن
حـنـيـن
نـزد رسـول خدا آوردند تا براي وي استغفار كند, اما رسول خدا سه بار گفت : خدايا
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
محلم بن جثامه
را ميامرز
298 298
.
مـردان اين سريه تا ذي خشب
ذي خشب
پيش رفتند و آن جا خبر يافتند كه رسول خدارهسپار مكه شده
است و آنها در سقيا
سقيا
به رسول خدا پيوستند
299 299
.
غزوه فتح مكه
رمـضـان سـال هـشتم : پس از پيمان شكني قريش , رسول خدا(ص ) تصميم به فتح مكه گرفت و مـردم را فرمود تا براي حركت آماده شوند, اما نمي دانستند كه مقصدكجاست , تا آن كه مردم را از
قـصـد خـويـش آگـاه سـاخـت و دعا كرد كه خدا قريش را ازحركت مسلمانان بيخبر نگهدارد تا
ناگهان به مكه درآيند.
حاطب بن ابي بلتعه
پس از آن كه صحابه از قصد رسول خدا(ص ) خبر يافتند حاطب بن ابي بلتعه
حاطب بن ابي بلتعه
نامه اي محرمانه به سـه نـفر از قريش : صفوان بن اميه , سهيل بن عمرو وعكرمة بن ابي جهل
صفوان بن اميه , سهيل بن عمرو وعكرمة بن ابي جهل
نوشت و تصميم رسول
خدا را به آنان گزارش داد و آن را با زني به نام ساره
ساره
فرستاد وبراي وي در رساندن نامه اجرتي
در حدود ده دينار قرار دادساره
ساره
نامه حاطب
حاطب
را در ميان موهاي بافته سر خود پنهان كرد و
راه مـكـه در پـيش گرفت دراين ميان جبرئيل جريان نامه و نامه رسان را به رسول خدا خبر داد,
رسـول خـدا,عـلـي بـن ابي طالب و زبيربن عوام
زبيربن عوام
را فرستاد و به آنان فرمود: رهسپار شويد و در
فلان مكان زني خواهيد ديد كه نامه اي همراه دارد, نامه را از وي بگيريد و بياوريد علي و زبيربه امر
رسـول خـدا رهـسـپار شدند و در همان جا زني را ديدند كه رهسپار مكه است , درجستجوي نامه
حاطب
حاطب
برآمدند, اما چيزي نيافتند, علي (ع ) به او گفت : به خدا قسم ,رسول خدا دروغ نگفته
است , اگر نامه را ندهي تو را تفتيش مي كنم پس گفت : كناربرويد و سپس موهاي خود را بازكرد
و نامه را از لابلاي آن درآورد.
حاطب گنهكار
چـون عـلـي (ع ) نـامـه را به مدينه آورد و به رسول خدا(ص ) داد, رسول خدا(ص ),حاطب
حاطب
را خواست و به او گفت : چرا چنين كردي ؟ گفت : خدا مي داند كه من مسلمانم و از دين برنگشته ام ,
اما خانواده من در مكه در ميان قريش اند, خواستم از اين راه برقريش حقي پيدا كنم .
در ايـن مـوقع يكي از صحابه گفت : بگذار گردن اين منافق را بزنم رسول خدا او را به سكوت امر
فـرمـود دربـاره حاطب
حاطب
كه با دشمنان خدا و رسول دوستي كرده بود آياتي ازجانب خدا نزول
يافت و مردم با ايمان را از دوستي با دشمنان خود و خدا برحذرداشت
300 300
.
بسيج عمومي
رسول خدا(ص ) كساني را فرستاد تا باديه نشينان را نيز به همراهي در اين سفرفراخوانند و به آنان بـگـويـنـد كـه هر كس به خدا و رسول ايمان دارد, بايد در اول ماه رمضان در مدينه باشد, قبايل :
اسـلم
اسـلم
و غفار
غفار
و مزينه
مزينه
و جهينه
جهينه
و اشجع
اشجع
به مدينه آمدند و قبيله بني سليم
بني سليم
در قديد
قديد
ملحق شدند.
شماره سپاهيان اسلام
شماره سپاهيان اسلام را ده هزار و از قبايل مختلف بدين ترتيب نوشته اند:.
مهاجران 700 مرد, 300 اسب .
انصار 4000 مرد, 500 اسب .
مزينه 1000 مرد, 100 اسب , 100 زره .
اسلم 400 مرد, 300 اسب .
جهينه 800 مرد, 50 اسب .
بني كعب 500 مرد.
بني سليم 700 مرد.
بني غفار 400 مرد.
از ديگر قبايل در حدود 1500 مرد (تميم , قيس , اسد).
حركت از مدينه
رسـول خـدا(ص ) عـبـداللّه بن ام مكتوم
عـبـداللّه بن ام مكتوم
را در مدينه جانشين گذاشت و در دهم ماه رمضان از مـديـنه بيرون رفت و چون به كديد
كديد
رسيد افطار كرد و چون در مرالظهران
مرالظهران
فرود آمد, ده
هزار مسلمان همراه وي بودند.
هجرت عباس بن عبدالمطلب
عباس بن عبدالمطلب
نـوشـته اند كه عباس
عباس
عموي رسول خدا(ص ) تا اين تاريخ همچنان در مكه مي زيست و منصب سقايت را بر عهده داشت و رسول خدا هم از وي راضي بود تا آن كه مقارن حركت رسول خدا براي
فـتح مكه , او هم با خانواده خويش به قصد هجرت از مكه بيرون آمد و در جحفه
جحفه
به رسول خدا
ملحق شد.
ابوسفيان بن حارث و عبداللّه بن ابي اميه
ابوسفيان
ابوسفيان
عموزاده و عبداللّه
عبداللّه
پسر عمه و برادر زن رسول خدا بودند كه تا اين تاريخ با رسول خـدا دشـمـنـيها كرده بودند رسول خدا هنوز در بين راه بود كه آنها نزد وي شرفياب شدند كه از
گذشته خويش معذرت خواهي كنند و ام سلمه
ام سلمه
هم درباره ايشان شفاعت كرد, ولي رسول خدا
گـفـت : مـرا حـاجتي به اين عموزاده و عمه زاده نيست
301 301
ابوسفيان
ابوسفيان
كه پسركي از خود
همراه داشت گفت : به خدا قسم كه اگر مرانپذيرد دست اين پسرم را خواهم گرفت و سرگردان
از ايـن جـا بـه آن جا خواهم رفت تامن و او از گرسنگي و تشنگي جان دهيم رسول خدا بر آن دو
رقت گرفت و اجازه داد تاشرفياب شدند و اسلام آوردند.
اسلام ابوسفيان اموي
نـوشـتـه اند كه رسول خدا(ص ) در م رالظهران
م رالظهران
فرمود تا شبانه ده هزار جا آتش افروختند, در همين موقع جاسوسان قريش , يعني ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
وحكيم بن حزام
حكيم بن حزام
و بديل بن ورقا
بديل بن ورقا
از مـكه بيرون آمدند تا اگر رسول خدا آهنگ مكه كرده است پيش از رسيدن به شهر, از وي براي
اهالي امان بگيرند.
عـبـاس بن عبدالمطلب
عـبـاس بن عبدالمطلب
مي گويد: با خود گفتم اگر رسول خدا پيش از رسيدن رجال قريش
بـراي امـان گـرفـتن , وارد مكه شود, ديگر از قريش چيزي باقي نخواهد ماند,بدين جهت بر استر
سفيد رسول خدا سوار شدم تا مردم مكه را براي امان گرفتن از رسول خدا باخبر سازم عباس
عباس
مـي گـويد: در همين فكر بودم كه صداي ابوسفيان
ابوسفيان
را شنيدم واو را شناختم و صدا زدم چون
مـرا شـنـاخت گفت : پدر و مادرم فداي تو باد, چه خبراست ؟ رسول خداست كه با اين سپاه آمده
است , واي بر قريش گفت : چه چاره اي مي شود كرد؟ گفتم همين قدر مي دانم كه اگر بر تو ظفر
يابد گردنت را خواهد زد, بيا به دنبال من بر همين استر سوار شو تا تو را نزد رسول خدا برم و براي
تـو از وي امـان بگيرم حكيم
حكيم
و بديل
بديل
بازگشتند و ابوسفيان
ابوسفيان
به دنبال عباس سوار شد و
هـمـچـنـان برآتشهاي مسلمانان عبور مي كرد, مي پرسيدند: اين كيست ؟ و چون استر رسول خدا
رامي ديدند و عموي او را مي شناختند كاري نداشتند و عباس با شتاب , ابوسفيان
ابوسفيان
را نزدرسول
خدا برد و گفت : من او را امان داده ام رسول خدا به ابوسفيان گفت : هنوزندانسته اي كه معبودي
جـز خـداي يـگانه نيست ؟ گفت : پدر و مادرم فداي تو باد, چقدرحكيم و كريمي ! راستي اگر جز
خـدا خـدايي بود بايد به داد من مي رسيد سپس رسول خداگفت : هنوز مرا پيامبر خدا نمي داني ؟
بـازگفت : پدر و مادرم فداي تو باد, در اين مطلب هنوز ترديدي باقي است عباس
عباس
گفت : واي
بر تو, اسلام بياور و پيش از آن كه تو راگردن زنند به يگانگي خدا و پيامبري محمد اعتراف كن .
بدين ترتيب ابوسفيان
ابوسفيان
شهادتين بر زبان جاري كرد و سپس به خواهش عباس ,رسول خدا براي
وي امـتـيـازي قـرار داد و گفت : هر كس به خانه ابوسفيان درآيد در امان است و هركس در خانه
خـويش را ببندد در امان است و هر كس به مسجدالحرام درآيد درامان است ابوسفيان با شتاب به
مكه رفت و دستور امان را ابلاغ كرد و مردم را ازمخالفت و ايستادگي برحذر داشت .
ورود سپاهيان اسلام به مكه
نوشته اند كه رسول خدا(ص ) در ذي طوي
ذي طوي
سپاه خود را بدين ترتيب دسته بندي كرد:.
زبيربن عوام
زبيربن عوام
فرمانده ميسره با سپاهيان خود از كدي
كدي
به مكه درآيد.
سعدبن عباده
سعدبن عباده
را فرمود تا از كدا
كدا
وارد شود.
خالدبن وليد
خالدبن وليد
فرمانده ميمنه را فرمود تا با سپاهيان خود از پايين مكه از ليط
ليط
وارد شود.
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
ابوعبيدة بن جراح
با صفوفي از مسلمانان پيش روي رسول خدا رو به مكه پيش مي رفتند.
رسول خدا(ص ) از اذاخر
اذاخر
وارد مكه شد و در بالاي شهر مكه خيمه وي رابرافراشتند
302 302
.
ناداني جوانان قريش
نوشته اند كه صفوان بن اميه
صفوان بن اميه
و عكرمة بن ابي جهل
عكرمة بن ابي جهل
و سهيل بن عمرو
سهيل بن عمرو
كساني رابه منظور جنگ و مقاومت در مقابل مسلمانان در خندمه
خندمه
فراهم ساختند وحماس بن قيس
حماس بن قيس
نيز اسلحه
خـود را آمـاده سـاخـت و بـه آنـان ملحق شد اينان باخالدبن وليد
خالدبن وليد
برخورد كردند و در نتيجه
كرزبن جابر
كرزبن جابر
و خنيس بن خالد
خنيس بن خالد
وسلمة بن ميلا
سلمة بن ميلا
كه در سپاه خالد بودند شهادت يافتند و از
مشركان قريش هم دوازده ياسيزده نفر كشته شدند و ديگران گريختند.
پرچم امان
رسـول خـدا(ص ) عـلاوه بـر اين كه خانه ابوسفيان و نيز مسجدالحرام و خانه هاي قريش را امانگاه مـشـركـان قـرار داد, دستور فرمود تا پرچمي براي ابورويحه
ابورويحه
بستند تاهر كس در زير پرچم او
درآيد در امان باشد
303 303
.
كساني كه بايد كشته شوند
رسـول خدا(ص ) در فتح مكه فرماندهان اسلامي را فرمود حتي الامكان از جنگ وخونريزي پرهيز كنند, مگر در مقابل كساني كه در مقابل مسلمانان ايستادگي كنند, اما درعين حال كساني را نام
برد كه در هر كجا آنها را ديدند بكشند.
1 ـ عـبـداللّه بـن سـعـدبـن ابـي سـرح كه قبلا اسلام آورده بود و سپس مرتد و مشرك شد وپنهان
مي زيست و از رسول خدا امان خواست و بعد اسلام آورد و در خلافت عمر وعثمان به كار گماشته
شد.
2 ـ عبداللّه بن خطل .
3 ـ فرتني و قرينه , دو كنيز خواننده كه بر هجو رسول خدا آوازه خواني مي كردند.
4 ـ حـويرث بن نقيذ كه رسول خدا را در مكه آزار مي داد و دختران رسول خدا(فاطمه و ام كلثوم )
را كه بر شتري سوار بودند, شتر را رم داد و آنها از بالاي شتر به زمين افتادند وي به دست علي (ع )
روز فتح مكه كشته شد.
5 ـ مقيس بن صبابه كه به دست نميلة بن عبداللّه
نميلة بن عبداللّه
در روز فتح مكه كشته شد.
6 ـ ساره كه درمكه رسول خدا را آزار مي داد و پيش از فتح مكه هم نامه حاطب
حاطب
رابه مكه برد.
7 ـ عكرمة بن ابي جهل كه زنش ام حكيم
ام حكيم
اسلام آورد و براي شوهرش از رسول خدا امان گرفت .
8 ـ هـبـاربـن اسـود كـه نيزه اي به كجاوه زينب
زينب
دختر رسول خدا فرو برده بود و زينب سخت
تـرسـيد و بچه اي را كه در رحم داشت سقط كرد, ولي او نزد رسول خدا آمد وعذرخواهي و اظهار
ندامت كرد و شهادتين بر زبان جاري ساخت رسول خدا گفت : تو رابخشيدم و اسلام , گذشته را
از ميان مي برد.
9 ـ هند يكي از چهار زني كه روز فتح مكه دستور كشتن آنها داده شد, اين زن دراحد گستاخي و
هـرزگـي را از حد گذراند, ولي نزد رسول خدا آمد و تقاضاي بخشش كرد,رسول خدا هم از وي
درگذشت و اسلام و بيعت او را پذيرفت .
10 ـ وحـشـي كـشنده حمزه سيدالشهدا كه به طائف گريخته بود, به مدينه آمد و اسلام آورد, اما
رسول خدا به او گفت : پيوسته روي خود را از من پنهان دار.
علاوه بر اينان كساني نيز گريختند و يا پنهان شدند كه بيشترشان امان يافتند ومسلمان شدند كه
ما از ذكر نام آنها در اين جا صرف نظر مي كنيم .
در خانه ام هاني
ام هـانـي
ام هـانـي
مي گويد: چون رسول خدا(ص ) در بالاي مكه فرود آمد, دو مرد ازخويشان شوهرم : حـارث بـن هـشـام
حـارث بـن هـشـام
و زهـيـربـن ابـي امـيـه
زهـيـربـن ابـي امـيـه
گـريـخـتـه و بـه خـانـه مـن آمدند,برادرم
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
به خانه من هجوم آورد و گفت : به خدا قسم كه اينان رامي كشم , اما من در
خـانـه را بـسـتم و نزد رسول خدا رفتم , رو به من كرد و گفت : خوش آمدي اي ام هاني
ام هاني
! چه
مـطلب داري ؟ پس داستان آن دو مرد و برادرم علي
علي
رابازگفتم فرمود: ما هم به هر كس تو
پناه داده اي , پناه داديم و هر كس را امان داده اي در امان است , علي هم نبايد او را بكشد
ما هم به هر كس تو
پناه داده اي , پناه داديم و هر كس را امان داده اي در امان است , علي هم نبايد او را بكشد
304 304
.
رسول خدا در مسجدالحرام
رسول خدا(ص ) پس از انجام كار فتح و آرامش مردم , به مسجدالحرام رفت و سواربر شتر هفت بار طواف كرد و با همان چوبي كه در دست داشت , حجرالاسود را استلام فرمود و به هر يك از 360 بت
كه در پيرامون كعبه نصب شده بود, مي رسيد با همان چوب اشاره مي كرد تا به زمين مي افتاد و در
اين ميان مي گفت : جاالحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا حق آمد و باطل نابود شد, همانا
باطل نابود شونده است
حق آمد و باطل نابود شد, همانا
باطل نابود شونده است
(اسرا/81).
تاريخ فتح مكه
عـلا مـه مجلسي مي گويد: روز بالا رفتن علي
علي
(ع ) بر شانه رسول اكرم (ص ) براي فرو افكندن بتها و نيز روز فتح مكه بيستم ماه رمضان بوده است
305 305
.
طبري نيز از ابن اسحاق نقل مي كند كه فتح مكه ده روز مانده به آخر ماه رمضان سال هشتم روي
داد
306 306
.
ابن ابي الحديد هم در يكي از قصائد سبع علويات
قصائد سبع علويات
خود كه مربوط به فتح مكه است , به بالا رفتن
علي (ع ) بر شانه رسول اكرم (ص ) براي شكستن بتها تصريح كرده است .
رسول خدا در كعبه
رسول خدا (ص ) كليد كعبه را از عثمان بن ابي طلحه
عثمان بن ابي طلحه
عثمان بن ابي طلحه
عثمان بن ابي طلحه
گرفت و به خانه درآمد و آن جا كبوتري از چـوب ديد و آن را برگرفت و با دست خود درهم شكست و به روايت ابن هشام , رسول خدا(ص )
در كـعبه صورتهايي از فرشتگان ديد از جمله صورت ابراهيم (ع ) بود در حالي كه ازلام
ازلام
(چوبه
تيرهاي قمار) را به دست دارد و با آنهابخت آزمايي مي كند, پس گفت : خدا اينان را بكشد كه نياي
ما را بدين صورت درآورده اند ابراهيم
ابراهيم
را با بخت آزمايي چه كار
307 307
؟.
رسول خدا بر در كعبه
رسـول خدا(ص ) كليد را از عثمان بن ابي طلحه
عثمان بن ابي طلحه
عثمان بن ابي طلحه
عثمان بن ابي طلحه
گرفت و در را با دست خود گشودو به خانه در آمـد و در آن دو ركعت نماز به جاي آورد, سپس بيرون شد و دو چوبه دوطرف در را گرفت و
در حـالـي كه مردم پيرامون وي را گرفته بودند بر در كعبه ايستاد وگفت :معبودي جز خداي
يـگـانـه بـي شـريـك نيست , وعده خودرا انجام داد و بنده خود راياري كرد و دسته ها را به تنهايي
شـكـسـت داد, پـس سـتـايـش و جهانداري خداي راست وشريكي براي او نيست
معبودي جز خداي
يـگـانـه بـي شـريـك نيست , وعده خودرا انجام داد و بنده خود راياري كرد و دسته ها را به تنهايي
شـكـسـت داد, پـس سـتـايـش و جهانداري خداي راست وشريكي براي او نيست
, سپس ضمن
گـفـتاري مبسوط, فرمود:اي گروه قريش ! خداي نخوت جاهليت و افتخار به پدران را از شما
دور سـاخـت , مـردم هـمـه از آدم انـد و آدم ازخـاك
اي گروه قريش ! خداي نخوت جاهليت و افتخار به پدران را از شما
دور سـاخـت , مـردم هـمـه از آدم انـد و آدم ازخـاك
آنـگـاه آيـه 13 از سـوره حجرات را تلاوت
كرد
308 308
.
اذان بلال
بـلال بـن ربـاح
بـلال بـن ربـاح
بـه دسـتـور رسـول خـدا(ص ) در كـعبه و يا در بالاي بام كعبه , اذان گفت و ابـوسـفـيـان بـن حـرب
ابـوسـفـيـان بـن حـرب
و عـتـاب بـن اسيد
عـتـاب بـن اسيد
309 309
و حارث بن هشام
حارث بن هشام
پاي ديوار كعبه
ايـسـتـاده بـودنـد عتاب
عتاب
گفت : خدا پدرم را گرامي داشت كه مرد وزنده نماند تا اين صدا را
بـشـنـودو نـاراحت شود حارث
حارث
گفت : به خدا قسم , اگر حقانيت او بر من مسلم شده بود به
اوايـمـان مـي آوردم ابـوسـفـيـان
ابـوسـفـيـان
گـفـت : من كه چيزي نمي گويم , چه اگر سخني بگويم
هـمـيـن سـنـگ ريـزه هـا او را خـبـر خـواهند داد, پس رسول خدا بر ايشان گذشت و گفت : از
آنـچـه گـفـتـيـد خـبـر يـافـتـم و سـپـس گفتار آنان را بازگفت , پس حارث
حارث
و عتاب
عتاب
گـفـتند:شهادت مي دهيم كه تو پيامبر خدايي , چه : كسي با ما نبود كه تو را بدانچه گفته بوديم
خبردهد
310 310
.
نگراني انصار
رسـول خـدا(ص ) پـس از انـجام فتح مكه روي تپه صفا ايستاد و دعا مي كرد و انصارپيرامون او را گـرفـته بودند و با خود مي گفتند: نكند كه رسول خدا اكنون كه شهر خود رافتح كرده است در
آن اقـامت گزيند پس چون از دعاي خويش فراغت يافت به آنان گفت : چه مي گفتيد؟ گفتند:
چـيـزي نبود و چون اصرار ورزيد و آنچه را گفته بودندبازگفتند گفت : پناه به خدا, زندگي
من با شما و مرگ من هم با شماست
پناه به خدا, زندگي
من با شما و مرگ من هم با شماست
.
سؤقصد
فـضـالة بن عمير
فـضـالة بن عمير
در سال فتح مكه , در حالي كه رسول خدا(ص ) پيرامون كعبه طواف مي كرد, قـصد كشتن وي كرد, اما چون نزديك رسول خدا رسيد, رسول خداگفت : فضاله اي
فضاله اي
؟ گفت :
آري فـضـالـه ام رسول خدا فرمود: با خود چه مي گفتي ؟ گفت :چيزي نبود, ذكر خدا مي گفتم
رسـول خدا خنده كرد و گفت : از خدا آمرزش بخواه سپس دست بر سينه فضاله
فضاله
نهاد تا دلش
آرام گـرفـت و چنان كه خود مي گفت هنوز دست ازروي سينه وي برنداشته بود كه كسي را بر
روي زمـيـن به اندازه رسول خدا دوست نمي داشت فضاله
فضاله
را در اين باره اشعاري است كه نقل
شده است
311 311
.
اسلام عباس بن مرداس سلمي