مـرداس
مـرداس
را بتي بود از پاره سنگ و به پسرش عباس
عباس
وصيت كرد كه پس از او,آن را پرستش كـنـد عـباس
عـباس
هم بر عبادت آن ثابت قدم بود تا آن كه در سال فتح مكه برحسب پيش آمدي به
خود آمد و بت را آتش زد و خدمت رسول خدارسيد واسلام آورد
312 312
.
سريه هاي بعد از فتح
رسـول اكـرم (ص ) پـس از فـتـح مكه , سريه هايي براي شكستن بتها و دعوت قبايل به اطراف مكه فـرسـتـاد و بتهايي كه در خانه ها بود و به عنوان تيمن و تبرك دست به آن مي ماليدند يكي پس از
ديگري شكسته شد, حتي هند
هند
دختر عتبه
عتبه
بتي را كه در خانه داشت با تيشه در هم شكست ,
اكنون , اين سريه ها را به ترتيب تاريخي ذكر مي كنيم :.
سريه خالدبن وليد
خالدبن وليد
براي شكستن بت عزي
رمـضـان سـال هشتم : رسول خدا(ص ), خالدبن وليد
خالدبن وليد
را براي ويران ساختن بتخانه عزي
بتخانه عزي
با سي سوار از اصحاب خويش به نخله يمانيه
نخله يمانيه
گسيل داشت خالد
خالد
رفت وبت عزي
عزي
را كه
بـزرگترين بت قريش و همه طوايف بني كنانه
بني كنانه
بود, ويران ساخت وخادم سلمي
سلمي
چون خبر
يـافـت كـه خالد
خالد
براي كوبيدن بتخانه فرامي رسد شمشيري برگردن عزي آويخت و اشعاري
بـديـن مـضـمون گفت : اگر مي تواني خالد را بكش و ازخود دفاع كن
اگر مي تواني خالد را بكش و ازخود دفاع كن
و سپس به بالاي كوه
گريخت
313 313
.
سريه عمروبن عاص
عمروبن عاص
براي شكستن بت سواع
رمـضـان سـال هشتم : سواع
سواع
بت قبيله هذيل
هذيل
, در سرزمين رهاط
رهاط
بود, رسول خدا(ص ) عـمـروبن عاص
عـمـروبن عاص
را براي ويران ساختن آن فرستاد, ولي خادم بت عمرو
عمرو
رااز كشتن آن منع
كـرد عمرو
عمرو
گفت : واي بر تو! مگر اين بت مي شنود يا مي بيند؟ پس نزديك رفت و آن را در هم
شكست , اما در مخزن و جاي نذورات آن چيزي نيافتند,خادم بت هم دست از بت پرستي برداشت و
مسلمان شد
314 314
.
سريه سعدبن زيد
سعدبن زيد
بر سر مناة
مـنـاة
مـنـاة
در مـشـلـل
مـشـلـل
بـود و بـه دو قـبـيـله اوس
اوس
و خزرج
خزرج
و قبيله غسان
غسان
تعلق داشـت رسـول خـدا(ص ) سـعـدبن زيد اشهلي
سـعـدبن زيد اشهلي
را با بيست سوار براي شكستن و ويران ساختن
آن فرستاد, آنان بت را شكستند و در مخزن بتخانه چيزي نيافتند.
سريه خالدبن سعيدبن عاص
خالدبن سعيدبن عاص
خالدبن سعيدبن عاص
خالدبن سعيدبن عاص
به عرنه
رمـضـان سـال هشتم : نوشته اند كه رسول خدا(ص ), خالدبن سعيدبن عاص
خالدبن سعيدبن عاص
خالدبن سعيدبن عاص
خالدبن سعيدبن عاص
را باسيصد مرد از صحابه به طرف عرنه
عرنه
فرستاد
315 315
.
سريه هشام بن عاص
هشام بن عاص
به يلملم
رمضان سال هشتم : رسول خدا(ص ) پس از فتح مكه هشام بن عاص
هشام بن عاص
را با دويست مرد از صحابه رهسپار يلملم
يلملم
ساخت .
سريه غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
بر سر بني مدلج
پس از فتح مكه , سال هشتم : رسول خدا (ص ), غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
غالب بن عبداللّه
را بر سربني مدلج
بني مدلج
فرستاد تـا آنـان را بـه خـداي عزوجل دعوت كند آنان گفتند: نه ما طرفدارشماييم و نه با شما سر جنگ
داريـم مـردم گـفـتند: اي رسول خدا با اينان جنگ كن , فرمود:اينان را سروري است بزرگوار و
خـردمـنـد و بـسا مجاهدي ازبني مدلج
بني مدلج
كه در راه خدا به شهادت رسد يعقوبي نيز اين سريه را
بدون ذكر تاريخ نوشته است
316 316
.
سريه عمروبن اميه
عمروبن اميه
بر سر بني ديل
پس از فتح مكه , سال هشتم : رسول خدا(ص ) عمروبن اميه ضمري
عمروبن اميه ضمري
را بر سربني ديل
بني ديل
فرستاد تـا آنان را به سوي خدا و رسولش دعوت كنند, اما آنان به هيچ وجه به قبول اسلام تن ندادند مردم
پـيـشـنهاد جنگ دادند, ولي رسول خدا گفت : بني ديل
بني ديل
راواگذاريد, زيرا سرور ايشان اسلام
مي آورد و نماز مي خواند و به ايشان مي گويد: اسلام آوريد و آنان هم مي پذيرند
اسلام آوريد و آنان هم مي پذيرند
317 317
.
سريه عبداللّه بن سهيل
عبداللّه بن سهيل
بر سر بني محارب
پـس از فـتـح مكه , سال هشتم : رسول خدا(ص ) عبداللّه بن سهيل بن عمرو
عبداللّه بن سهيل بن عمرو
را با پانصدنفر بر سر بـني معيص
بـني معيص
و محارب بن فهر
محارب بن فهر
و ساحل نشينان اطرافشان فرستاد و چون به اسلام دعوتشان
كرد چند نفري همراه وي آمدند
318 318
طبرسي مي گويد: بني محارب
بني محارب
اسلام آوردند و چند
نفر هم نزد رسول خدا آمدند
319 319
.
سريه نميلة بن عبداللّه ليثي
نميلة بن عبداللّه ليثي
بر سر بني ضمره
شايد پس از فتح مكه , سال هشتم : رسول خدا(ص ), نميله
نميله
را بر سر بني ضمره
بني ضمره
فرستاد آنان گـفـتـنـد: نـه بـا او مـي جنگيم و نه نبوت او را باور مي كنيم و نه او را دروغگومي شماريم مردم
پـيشنهاد جنگ دادند, ولي رسول خدا گفت : ايشان را واگذاريد كه درايشان فزوني و سروري
اسـت و چه بسا پيرمردي شايسته كار از بني ضمره
ايشان را واگذاريد كه درايشان فزوني و سروري
اسـت و چه بسا پيرمردي شايسته كار از بني ضمره
بني ضمره
كه مجاهدراه خدا است (تاريخ دقيق اين
سريه مشخص نيست ).
سريه خالدبن وليد
خالدبن وليد
به غميصا بر سر بني جذيمه
شوال سال هشتم : ابن اسحاق مي نويسد: رسول خدا(ص ), سريه هايي پيرامون مكه فرستاد تا مردم را بـه سـوي خـداي عـزوجـل دعـوت كـنـنـد و آنـان را دسـتـور جـنگ و خونريزي نداد, از جمله
خالدبن وليد
خالدبن وليد
را به سوي بني جذيمه فرستاد, اما خالد
خالد
بني جذيمه رامورد حمله و هجوم قرار
داد و كساني ازايشان را كشت و عده اي را هم اسير گرفت چون اين خبر به رسول خدا(ص ) رسيد,
دسـتـهـا را بـه آسـمـان بـرداشـت و گـفت : خداي از آنچه خالد
خالد
كرده است نزد تو بيزاري
مي جويم
320 320
.
رسـول خدا(ص ) علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
را خواست و به او فرمود: نزد بني جذيمه
نزد بني جذيمه
برو و در كار
ايـشـان بـنـگر و سوابق جاهليت را زير پاي خويش بنه علي (ع ) با مالي كه رسول خدا همراه وي
ساخت رهسپار شد و ديه كشتگان آنها را پرداخت و غرامت هرخسارتي را كه به آنان رسيده بود داد
و چـون نزد رسول خدا بازآمد, آنچه را انجام داده بود گزارش داد رسول خدا گفت : آفرين , خوب
كـاري كرده اي سپس به پاخاست و رو به قبله ايستاد و چنان دستها را بلند كرد كه زير شانه هايش
ديده مي شد و گفت : خدايا! ازكار خالدبن وليد
خدايا! ازكار خالدبن وليد
خالدبن وليد
نزد تو بيزاري مي جويم .
يـعـقـوبـي مـي نـويـسد: در همان روز بود كه رسول خدا به علي
علي
گفت : پدر و مادرم فداي
توباد
پدر و مادرم فداي
توباد
321 321
.
غزوه حنين و هوازن
شـوال سـال هـشـتـم : پـس از انـتـشـار خـبـر فـتـح مـكـه , قـبـيـلـه هـوازن
هـوازن
بـه فـرمـانـدهـي مـالك بن عوف نصري
مـالك بن عوف نصري
كه مردي سي ساله بود با زنان و فرزندان و اغنام و احشام
واموال خويش براي جنگ با رسول خدا(ص ) حركت كردند و در اوطاس
اوطاس
فرود آمدنددريدبن
صمه
دريدبن
صمه
كه پيري فرتوت بود و او را براي استفاده از تجاربش همراه برده بودند, به مالك
مالك
گفت :
چـرا مـردم را با اموال و زنان و فرزندان كوچانده اي ؟ گفت :خانواده هر كس را پشت سر وي قرار
دادم تـا نـاچـار بـراي حفظ آنها بجنگد و از مال وخانواده خويش دفاع كند دريد
دريد
گفت : اگر
جـنـگ بـه نـفـع تو باشد جز از نيزه و شمشيرمردان بهره مند نخواهي بود و اگر جنگ بر زيان تو
برگزار شود به رسوايي اسير شدن زن و فرزند و از دست رفتن مال گرفتار خواهي شد, پس اينان
را بـه جـايـشان بازگردان , آنگاه به كمك مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ كن تا اگر جنگ را
باختي دارايي وخانواده ات در امان باشند مالك
مالك
گفت : به خدا قسم : چنين كاري نخواهم كرد,
تـو پـيـرشـده اي و عـقـلـت هـم فرتوت شده است , اي گروه هوازن
هوازن
! يا فرمان مرا ببريد يا بر
ايـن شـمـشـيـر تـكـيـه مـي كـنـم تـا از پـشـتم به در آيد گفتند: همگي به فرمان توايم گفت :
هرگاه مسلمانان را ديديد غلافهاي شمشيرها را بشكنيد و يكباره و همداستان حمله كنيد.
دستور تحقيق
رسـول خـدا(ص ) بـا خـبـر يافتن از جنبش هوازن
هوازن
, عبداللّه بن ابي حدرداسلمي
عبداللّه بن ابي حدرداسلمي
322 322
را
فـرسـتـاد تـا نـاشـنـاس در مـيان آنان وارد شود و گفتگوي آنان را بشنود و پس از بررسي كامل
بـازگـردد عـبـداللّه
عـبـداللّه
رفـت و پـس از تـحـقيق كافي نزد رسول خدا بازآمد و درستي وصحت
گزارشي را كه رسيده بود به عرض رسانيد.
تصميم حركت
رسول خدا(ص ), پس ازروشن شدن مطلب تصميم گرفت وازصفوان بن اميه
صفوان بن اميه
كه امان يافته بود و هنوز مشرك بود, صد زره با ديگر وسايل آن عاريه گرفت وضامن شدكه پس از خاتمه جنگ آنها
را سالم به وي باز دهد.
حركت به سوي حنين
رسـول خـدا(ص ) بـراي دفـع هـوازن
هـوازن
بـا دوازده هزار سپاهي رهسپار شد, مقريزي مي نويسد: مرداني بيدين از مكه همراه رسول خدا نيز بودند و نگران بودند كه در اين جنگ كه پيروز مي شود
و نـظـري جز رعايت احتياط و به دست آوردن غنيمت نداشتند,از جمله ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
و
پسرش معاويه
معاويه
كه ازلام
ازلام
را در جعبه تير خود همراه داشت و به دنبال سپاه حركت مي كرد و
هرگاه سپري يا نيزه اي يا چيز ديگري مي افتاد,مي ديد جمع آوري مي كرد و بر شتر مي گذاشت .
ذات انواط
حـارث بـن مـالـك
حـارث بـن مـالـك
مي گويد: كافران قريش را درخت سبزبزرگي بودكه آن راذات انواط
ذات انواط
مـي گـفـتـنـد و هـر سـال بـه زيارت آن مي رفتند اسلحه خود را بر آن مي آويختند و آنجاقرباني
مـي كـردند در راه حنين نيز به درخت سدري بزرگ برخورديم و به رسول خداگفتيم : چنان كه
مشركان عرب ذات انواط
ذات انواط
دارند, براي ما هم ذات انواط
ذات انواط
قرارده رسول خدا گفت : اللّه اكبر!
بـه خـدا قسم همان سخني را گفتيد كه قوم موسي به موسي گفتند: براي ما هم بتي قرار ده
چـنان كه اينان بتهايي دارند
براي ما هم بتي قرار ده
چـنان كه اينان بتهايي دارند
و موسي در پاسخ آنان گفت : شما مردمي نادانيد
323 شما مردمي نادانيد 323
اين
روش گذشتگان بود كه شما هم البته به روش آنان مي رويد
324 324
.
مقدمات جنگ
رسـول خـدا(ص ), شب سه شنبه دهم شوال به حنين رسيد, سحرگاهان سپاهيان اسلام را آماده جنگ ساخت , از جمله پرچمي از مهاجران به دست علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
(ع ) داد, سه پرچم از انصار
به دست حباب بن منذر
حباب بن منذر
و سعدبن عباده
سعدبن عباده
و اسيدبن حضير
اسيدبن حضير
و نيز هر طايفه اي از طوايف را
پـرچـمـي بـود كه مردي از آن طايفه در دست داشت و رسول خدا از همان روز حركت خالدبن
وليد
خالدبن
وليد
را بر قبيله سليم
سليم
فرماندهي داد و به عنوان مقدمه پيش فرستاد.
نوشته اند كه رسول خدا خود بر استر سفيد خود دلدل
دلدل
سوار شده , دو زره پوشيده وخود بر سر
نهاده بود
325 325
.
هجوم ناگهاني هوازن و فرار مسلمانان
در تـاريكي صبح بود كه سپاهيان اسلام به وادي حنين
حنين
سرازير شدند, اما مردان هوازن
هوازن
كه قبلا در دره ها و تنگناهاي وادي حنين
حنين
پنهان شده بودند ناگهان برمسلمانان حمله ور شدند و
بيدرنگ سواران بني سليم
بني سليم
رو به گريز نهادند و ديگران هم به دنبال ايشان گريزان و پراكنده
گـشتند و چنان كه خداي متعال در قرآن مجيد خبر داده است , فراخناي زمين بر آنها تنگ آمد و
هراسان و گريزان پشت به جنك دادند
326 326
و جز ده نفر با رسول خدا كسي باقي نماند: نه نفر
از بني هاشم و ايمن
ايمن
پسر ام ايمن
ام ايمن
و چون ايمن
ايمن
به شهادت رسيد, همان نه نفر هاشمي در
مـيـدان جـنگ پايدار ماندند, تا فراريان نزد رسول خدا باز آمدند ويكي پس از ديگري برگشتند و
ديگر بار جنگ به نفع آنان درگرفت .
رسول اكرم در ميدان جنگ
رسـول اكـرم (ص ) بـا گـريـخـتن مسلمانان از ميدان جنگ , همچنان ثابت قدم بود ومي گفت : مـردم ! كجا مي گريزيد؟ بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا و منم محمدبن عبداللّه
مـردم ! كجا مي گريزيد؟ بياييد و بازگرديد كه منم پيامبر خدا و منم محمدبن عبداللّه
و به
عـمـوي خود عباس
عباس
كه آوازي بس بلند داشت , فرمود: فريادكن : اي گروه انصار! اي اصحاب
درخت خار
327 327
! اي اصحاب سوره بقره !.
شماتت مكيان
در مـوقـعـي كـه بيشتر مسلمانان گريختند, مرداني از اهل مكه كه همراه رسول خدا(ص ) آمده بـودنـد, زبـان بـه شماتت مسلمانان گشودند, از جمله :ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
كه مي گفت : اين
فـراريـان تا لب دريا مي گريزند و ديگر: كلدة بن حنبل
كلدة بن حنبل
كه هنوز مشرك بود و براي مدتي امان
يـافته بود, گفت : امروز جادوگري باطل شد و ديگر شيبة بن عثمان
شيبة بن عثمان
كه پدرش در جنگ احد
كشته شده بود, مي گفت : امروزخون پدرم را مي گيرم و محمد را مي كشم .
زناني كه مردانه مي جنگيدند
ام عماره
ام عماره
شمشيري به دست داشت و از رسول خدا دفاع مي كرد و مردي ازهوازن
هوازن
را كشت و شمشير او را برگرفت
328 328
.
ام سليم
ام سليم
نيز با خنجري دست به كار بود, ام سليط
ام سليط
و ام حارث
ام حارث
نيز جهادمي كردند.
بازگشت فراريان
بـا پـايداري رسول اكرم (ص ) و فريادهاي عباس بن عبدالمطلب
عباس بن عبدالمطلب
, مسلمانان يكي پس از ديگري بازمي گشتند تا آن كه شماره آنان به صد نفر رسيد و جنگ ديگرباردرگرفت و رسول خدا گفت :
الان حمي الوطيس
329 329
و نيز مي گفت :.
اناالنبي لا كذب ـــــ انا ابن عبدالمطلب .
من پيامبرم دروغ نيست , من فرزند عبدالمطلب ام
من پيامبرم دروغ نيست , من فرزند عبدالمطلب ام
.
نزول فرشتگان
صـريـح قـرآن مـجـيـد و روايـات اسلامي , آن است كه : روز حنين
حنين
فرشتگان خدابراي نصرت مسلمانان فرود آمدند و همدوش آنان به جنگ پرداختند
330 330
.
نهي از كشتن زنان و كودكان
رسـول خـدا(ص ) در جنگ حنين
حنين
زني كشته ديد و چون از او جويا شد, گفتند:زني است كه خالد بن وليد
خالد بن وليد
او را كشته است پس كسي را فرمود تا خود را به خالد
خالد
برساند و بگويد: رسول
خدا تو را از كشتن كودك يا زن يا مزدور نهي مي كند
331 331
.
سرانجام هوازن
مرداني از هوازن كشته شدند از جمله : ذوالخمار
ذوالخمار
كه پرچمدار بود و ديگر:عثمان بن عبداللّه
عثمان بن عبداللّه
و همچنين دريد بن صمه
دريد بن صمه
و ابوجرول
ابوجرول
كه پيشاپيش سپاه رجزخواني مي كرد و باكشته شدن
او به دست علي (ع ) مشركان منهزم شدند و مسلمانان فراري نيز فراهم گشتند.
علي (ع ) به تنهايي چهل نفررا كشت
332 332
و ششهزار نفر از هوازن و ديگر قبايل ,اسير مسلمانان
شدند و باقيمانده نيز گريختند.
اسيران و غنائم
رسـول خدا(ص ) فرمود تا ششهزار اسير و بيست و چهار هزار شتر و بيش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقيه نقره را جمع آوري كنند و مسعودبن عمروغفاري
مسعودبن عمروغفاري
رابرغنائم گماشت و سپس
غنائم را تقسيم و اسيران را آزاد فرمود.
شهداي غزوه حنين
1 ـ ا يـمـن بن عبيد, 2 ـ يزيدبن زمعه , 3 ـ سراقة بن حارث , 4 ـ ابوعامراشعري , 5 ـزهيربن عجوه , 6 ـ زيدبن ربيعه , 7 ـ سراقة بن ابي حباب , 8 ـ آبي اللحم غفاري , 9 ـمرة بن سراقه .
شيما خواهر شيري رسول خدا
نـوشـتـه انـد كه رسول خدا در جنگ حنين فرمود: اگر بجاد
بجاد
را ديديد از دست شمابدر نرود, مـسـلـمـانـان بـر وي ظـفر يافتند و او را با خانواده اش اسير كردند, در اين ميان شيما
شيما
دختر
حـارث بـن عـبدالعزي , خواهر شيري رسول خدا را نيز با وي اسير گرفتند وهر چه مي گفت : من
خـواهر پيامبرم مسلمانان باور نمي داشتند, تا او را نزد رسول خداآوردند گفت : من خواهر شيري
شـمـايـم رسول خدا از او نشاني خواست , پس از دادن نشاني , او را فرمود: يا نزد وي عزيز و محترم
بـمـانـد و يـا بـه قـبـيـلـه اش بـازگـردد شـيـمـا
شـيـمـا
صـورت دوم را بـرگـزيد و نزد قبيله اش
بازگرديد
333 333
.
سريه ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
به اوطاس
سريه ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
334 334
به اوطاس .
شـوال سال هشتم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه دسته اي از فراريان هوازن دراوطاس
اوطاس
فراهم
شده اند, پس ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
ابوعامراشعري
(عموي ابوموسي اشعري ) را در تعقيب آنان گسيل داشت و جنگ
مـيـان آنـان درگـرفـت و ابوعامر
ابوعامر
به وسيله تيري كه گويند:سلمة بن دريد
سلمة بن دريد
از كمان رها
ساخت به شهادت رسيد
335 335
.
سريه طفيل بن عمرودوسي
طفيل بن عمرودوسي
شـوال سـال هـشـتـم : چـون رسـول خـدا(ص ) خـواست رهسپار طائف شود, طفيل
طفيل
رابر سر ذي الكفين
ذي الكفين
بت عمروبن حممه دوسي
عمروبن حممه دوسي
فرستاد او بر سر بتخانه رفت و بت را به آتش كشيد و
سپس با چهارصد نفر از قبيله خويش با شتاب راه طائف را در پيش گرفت و به رسول خدا پيوست
و براي مسلمانان دبابه و منجنيق آورد
336 336
.
سريه ابوسفيان
ابوسفيان
بر سر طائف
بـعد از فتح حنين : عده اي از مشركان , پس از جنگ حنين به طائف
طائف
گريختند, ازجمله قبيله ثـقيف
ثـقيف
كه رسول خدا(ص ) ابوسفيان
ابوسفيان
را بر سر آنان فرستاد, اماابوسفيان
ابوسفيان
از قبيله ثقيف
هزيمت يافت و نزد رسول خدا بازآمد رسول خدا خودرهسپار طائف گشت
337 337
.
سريه اميرمؤمنان علي بن ابي طالب
اميرمؤمنان علي بن ابي طالب
بـراي شكستن بتها در طائف : رسول خدا(ص ) در ايام محاصره طائف , علي (ع ) راباسپاهي فرستاد كـه بر بت پرستان حمله برد و بتها را بشكند علي رهسپار شد و با سپاه انبوه خشعم روبرو گشت و
مـيـان آنـان جـنـگ درگـرفـت مردي از دشمن به نام شهاب
شهاب
هماوردخواست و چون كسي
داوطـلـب نـشد, خود به جنگ وي بيرون شتافت و او را كشت و پس از شكستن بتها به طائف نزد
رسول خدا بازگشت رسول خدا با رسيدن وي تكبير گفت ومدتي با وي در خلوت نشست .
يك داستان عبرت انگيز
هـنـگام رفتن به جعرانه
جعرانه
, ابورهم غفاري
ابورهم غفاري
كه نعلين درشتي در پاي داشت وشترش پهلوي شتر رسول خدا(ص ) حركت مي كرد, كنار نعلين او ساق پاي آن حضرت را آزرده ساخت رسول خدا
گفت : پاي مرا به درد آوردي آنگاه تازيانه اي بر پاي ابورهم
ابورهم
زد و فرمود: پاي خود را عقب ببر.
ابورهم
ابورهم
مي گويد: بسيار نگران شدم كه مبادا درباره من آيه اي نازل شود و چون به جعرانه
جعرانه
رسـيـديـم , رسـول خـدا مرا احضار فرمود و گفت : پاي مرا به درد آوردي وتازيانه بر پاي تو زدم ,
اكـنون اين گوسفندان را بگير و از من راضي شو ابورهم
ابورهم
مي گويد: رضاي او نزد من از دنيا و
آنچه در آن است بهتر بود
338 338
.
سراقة بن مالك
سراقة بن مالك
سراقة بن مالك
نزد رسول خدا(ص ) آمد و نوشته اي را كه از موقع هجرت دردست داشت , بلند كـرد و گفت : منم سراقه
سراقه
و اين نوشته اي است كه در دست دارم رسول خدا گفت : امروز روز
وفـا و نـيـكـي اسـت , سـراقـه
سـراقـه
نزديك آمد و اسلام آورد واز رسول خدا پرسيد كه اگر شتران
گـمشده اي را از حوضي كه براي شتران خود پرآب كرده ام , آب دهم اجري خواهد داشت ؟ رسول
خدا گفت : آري , براي هر جگر تشنه اي اجري است
339 339
.
غزوه طائف
شـوال سـال هـشتم : رسول خدا(ص ) پس از فراغت از كار حنين
حنين
از راه نخله يمانيه
نخله يمانيه
كه در سرزمين ليه
ليه
واقع است به قصد طائف رهسپار شد و در سر منزل آخرمسجدي بنا كرد و در آن
جـا نـماز خواند و در ليه
ليه
برج مالك بن عوف
مالك بن عوف
را در هم كوبيد و نزديك طائف فرود آمد و در
آن جـا اردو زد مسلمانان با تيرباران دشمن مواجه گشتند و با اين كه بيست روز اهل طائف را در
مـحاصره داشتند, نتوانستند وارد شهر شوندو آن جا را فتح كنند در اين غزوه جمعي از مسلمانان
به شهادت رسيدند.
بردگان مسلمان
رسول خدا(ص ) فرمود: هر برده اي از اهل طائف , نزد ما بيايد آزاد است و در نتيجه بيش از ده غلام نزد مسلمانان آمدند و آزاد شدند و سرپرستي آنان در عهده مسلمانان قرار گرفت
340 340
.
شهداي غزوه طائف
1 ـ ثـعـلبة بن زيد, 2 ـ ثابت بن ثعلبه , 3 ـ جليحة بن عبداللّه , 4 ـ حارث بن سهل , 5 ـرقيم بن ثابت , 6 ـ سائب بن حارث , 7 ـ سعيدبن سعيد, 8 ـ عبداللّه بن ابي اميه , 9 ـعبداللّه بن حارث , 10 ـ عبداللّه بن عامر,
11 ـ عبداللّه بن عبداللّه , 12 ـ عرفطة بن جناب
341 341
,13 ـ منذربن عباد, 14 ـ منذربن عبداللّه .
اسلام مالك بن عوف نصري
نـوشـتـه اند كه رسول خدا(ص ) از فرستادگان هوازن
هوازن
پرسيد كه مالك بن عوف
مالك بن عوف
كجاست ؟ گـفـتـند: در طائف با قبيله ثقيف
ثقيف
است فرمود: به او بگوييد كه اگر مسلمان نزد من بيايد,
اموال و كسان او را به او پس مي دهم و صد شتر هم به اومي بخشم
به او بگوييد كه اگر مسلمان نزد من بيايد,
اموال و كسان او را به او پس مي دهم و صد شتر هم به اومي بخشم
.
مـالـك
مـالـك
هـم پنهان از بني ثقيف
بني ثقيف
شبانه از ميان آنها گريخت و نزد رسول خدا آمدو اموال و
كـسـان خود را گرفت و صد شتر هم جايزه دريافت داشت و اسلام آورد, آنگاه در مقابل ثقيف
ثقيف
ايستاد و كار را بر آنان تنگ كرد.
تقسيم غنائم حنين
پـس از آزادي اسـيـران هوازن
هوازن
يا پيش از آن , تقسيم غنائم حنين و اموال هوازن
هوازن
پيش آمد, مردم به رسول خدا(ص ) هجوم آوردند و گفتند: اي رسول خدا! غنيمتها وشتران و گوسفندان را
قسمت فرما, و چنان اطراف رسول خدا را احاطه كردند كه ناچاربه درختي تكيه داد و عبا از دوش
وي ربـوده شد پس فرمود: اي مردم ! عباي مرا پس بدهيد, به خدا قسم كه اگر شما را به شماره
درخـتـان تهامه
اي مردم ! عباي مرا پس بدهيد, به خدا قسم كه اگر شما را به شماره
درخـتـان تهامه
گوسفند وشتر باشد, همه رابر شما قسمت مي كنم و در من بخلي وترسي و
دروغـي نـخـواهيد يافت سپس پهلوي شترايستاد و پاره اي كرك از كوهان شتر ميان دو انگشت
خـود بـرگـرفـت و آن را بلند كرد وگفت : اي مردم ! به خدا قسم كه از غنائم شما و از اين پاره
كـرك جـز خـمـس آن حـقي ندارم و خمس هم به شما داده مي شود, پس حتي نخ و سوزن را هم
بياوريد كه خيانت درغنيمت , روز قيامت براي خيانتكار ننگ و آتش و بدنامي است
اي مردم ! به خدا قسم كه از غنائم شما و از اين پاره
كـرك جـز خـمـس آن حـقي ندارم و خمس هم به شما داده مي شود, پس حتي نخ و سوزن را هم
بياوريد كه خيانت درغنيمت , روز قيامت براي خيانتكار ننگ و آتش و بدنامي است
.
بعضي اين گفتار را شنيدند و پذيرفتند و آنچه در نزدشان از غنائم بود, اگر چه چندان ارزشي هم
نداشت آن را در ميان غنائم انداختند
342 342
.
رسـول خـدا (ص ), در تـقـسيم غنائم حنين
حنين
از مؤلفة قلوبهم
مؤلفة قلوبهم
يعني : دلجويي شدگان
دلجويي شدگان
شـروع كـرد و هـر چـنـد مشرك يا منافق يا مردد ميان كفر و ايمان بودند, به آنان سهمهاي كلان
مرحمت فرمود
343 343
.
نـوشـتـه اند كه رسول خدا(ص ) تمام اين بخششها را از خمس غنائم داد, سپس زيدبن ثابت
زيدبن ثابت
را
فـرمـود تا مردم را سرشماري كند و غنائم را نيز حساب كند بعد آنها راتقسيم فرمود, به هر مردي
چـهـارشـتـر و چهل گوسفند رسيد و هر كس اسبي داشت دوازده شتر و صد و بيست گوسفند
گرفت
344 344
.
خرده گيري كوته نظران
1 ـ نـوشـتـه انـد كـه مردي از اصحاب گفت : اي رسول خدا! عيينه
عيينه
و اقرع
اقرع
را صددر صد مي دهي و جعيل بن سراقه
جعيل بن سراقه
را بي نصيب مي گذاري ! رسول خدا فرمود: از آن دودلجويي كردم
تا اسلام آورند و جعيل
جعيل
را به اسلامش حواله دادم .
2 ـ مـردي از بـنـي تميم در حالي كه رسول خدا(ص ) مشغول تقسيم غنائم بود بر سروي ايستاد و
گـفت : نديدم كه عدالت كني
نديدم كه عدالت كني
رسول خدا در خشم شد و گفت : واي برتو, اگر عدالت نزد
من نباشد نزد كه خواهد بود؟
واي برتو, اگر عدالت نزد
من نباشد نزد كه خواهد بود؟
و چون يكي از اصحاب خواست او رابكشد, رسول خدا فرمود: او را
به خود واگذار.
3 ـ چـون رسـول خدا(ص ) به مرداني از قريش و ديگر قبايل عرب بخششهايي فرمودو از اين بابت
چـيـزي بـه انـصـار نـداد, حـسان بن ثابت
حـسان بن ثابت
به خشم آمد و در گله مندي از اين كار رسول خدا
قصيده اي گفت .
4 ـ عـلاوه بر آنچه حسان گفت , در ميان انصار سخنان گله آميز و نامناسبي درباره تقسيم غنائم
گـفته مي شد رسول خدا(ص ) دستور فرمود تا انصار فراهم آمدند, آنگاه براي آنان سخن گفت و
چـنان آنان را تحت تاثير قرار داد كه همگي گريستند و گفتند: مابه همين كه رسول خدا همراه
ما به مدينه بازگردد خشنود و سرافرازيم
345 345
.
عمره رسول خدا(ص )
رسول خدا (ص ) پس از كار تقسيم غنائم حنين و آزاد كردن اسيران هوازن درجعرانه , دوازده روز بـه پـايـان مـاه ذي قـعده , رهسپار مكه شد و طواف و سعي انجام داد وسر تراشيد و همان شب به
جعرانه بازگشت
346 346
.
بازگشت رسول خدابه مدينه
رسول خدا(ص ), پس از انجام عمره در روز پنجشنبه از راه سرف و مرالظهران رهسپار مدينه شد و در روز بـيـسـت و هـفـتـم ذي قـعـده وارد مـديـنـه گـشـت و پـيـش از آن , دو نـفربه نامهاي
حارث بن اوس
حارث بن اوس
و معاذبن اوس
معاذبن اوس
مژده فتح حنين را به مدينه برده بودند.
اسلام كعب بن زهير
زهـيـربـن ابي سلمي
زهـيـربـن ابي سلمي
از فحول شعراي جاهليت بود كه يك سال پيش از بعثت رسول خدا(ص ) درگذشت وي دو پسر به نامهاي بجير
بجير
و كعب
كعب
داشت كه آن دو نيزاز شعراي بزرگ اسلام
به شمار مي رفتند بجير
بجير
روزي با برادرش كعب بيرون رفت و به برادرش گفت در اين جا بمان
تـا مـن نزد اين مرد (يعني : رسول خدا) بردم و ببينم چه مي گويد كعب همان جا ماند و بجير نزد
رسـول خـدا آمـد و چـون اسلام را بر وي عرضه داشت مسلمان شد, هنگامي كه خبر اسلام وي به
كعب رسيد, اشعاري در ملامت وي گفت و براي او فرستاد, بجير آن اشعار را به رسول خدا عرضه
داشت رسول خدا فرمود:هر كه كعب را بيابد او را بكشد
هر كه كعب را بيابد او را بكشد
.
بـجير به برادرش كعب نوشت : اگر به زندگي خود علاقه مند هستي , بهترين راه اين است كه نزد
محمد بازآيي و توبه كني , چه هر كس بروي درآيد و اسلام آورد در امان است .
كـعـب هـم قصيده اي در مديحه رسول خدا گفت و راه مدينه در پيش گرفت و به طورناشناس
دسـت در دسـت رسـول خدا نهاد و گفت : اي رسول خدا! كعب بن زهير آمده است كه توبه كند و
اسـلام آورد تـا او را امـان دهي , اگر نزد تو آيد توبه اش را قبول مي كني ؟فرمود: آري , گفت : من
خـود كـعـب بـن زهـيرم سپس قصيده معروف خود را كه مبني بر عذرخواهي و بخشش بود براي
رسول خدا خواند و رسول خدا برده اي به او داد
347 347
كه آن برده تا زمان خلفا باقي بود و معاويه
آن را از اولاد كعب خريد و بعد خلفا آن را درروزهاي عيد برتن مي كردند
348 348
.
ديگر وقايع سال هشتم
1 ـ پـيـش از فتح مكه , رسول خدا(ص ) علابن حضرمي
علابن حضرمي
را نزدمنذربن ساوي عبدي
منذربن ساوي عبدي
پادشاه بـحـريـن فـرستاد و منذر اسلام آورد و مسلماني پسنديده شد2 ـ در ذي حجه سال هشتم بود كه
ابراهيم , فرزند رسول خدا از ماريه
ماريه
كنيز مصري تولد يافت
349 349
.
3 ـ در سال هشتم هجرت , زينب دختر بزرگ رسول خدا در مدينه وفات يافت
350 350
.
سال نهم هجرت
سال نهم هجرت
351 351
.
رسـول خـدا(ص ) در اول مـحـرم سال نهم , كساني را براي گرفتن زكات از قبايل مختلف بيرون
فرستاد:.
1 ـ بـريـدة بـن حـصـيـب , 2 ـ عـبـادبـن بـشر, 3 ـ عمروبن عاص , 4 ـ ضحاك بن سفيان كلابي ,5 ـ
بـسـربـن سـفـيـان , 6 ـ عبداللّه بن لتبيه , 7 ـ مردي از بني سعدهذيم , براي گرفتن زكاتهاي قبيله
بني سعد
352 352
.
سريه عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
محرم سال نهم :رسول خدا(ص ) براي تحويل گرفتن زكاتهاي بني كعب
بني كعب
(طايفه اي از خزاعه ), بـسـربـن سـفيان
بـسـربـن سـفيان
را فرستاد, اما بني تميم كه در مجاورت خزاعيهازندگي مي كردند, به آنان
گـفـتند: مال خود را بي جهت به آنان ندهيد و شمشيرها را از نيام كشيدند و بسر
بسر
را از تحويل
گـرفـتـن زكـات مانع شدند ناچار بسر
بسر
به مدينه آمدوپيش آمد را به رسول خدا گزارش داد
رسـول خـدا عيينه
عيينه
را با پنجاه سوار بر سر آنان فرستاد, وي عده اي از آنان را اسير گرفت و به
مـدينه آورد, چند تن از بزرگان بني تميم ازجمله عطاردبن حاجب
عطاردبن حاجب
عطاردبن حاجب
عطاردبن حاجب
در پي اسيران رفتند و بر
در خانه رسول خدا ايستادند و فريادكردند: اي محمد! پيش ما بيا, رسول خدا از خانه بيرون آمد و
عطاردبن حاجب
عطاردبن حاجب
عطاردبن حاجب
عطاردبن حاجب
ازطرف فرستادگان بني تميم سخن گفت و سپس رسول خدا اسيرانشان را
به آنان بازداددرباره همينان آيات 1 ـ 5 سوره حجرات نزول يافت .
سريه ضحاك بن سفيان كلابي
ضحاك بن سفيان كلابي
ربـيـع الاول سـال نـهم : رسول خدا(ص ) سريه اي به فرماندهي ضحاك
ضحاك
بر سر طايفه قرطا
قرطا
فـرسـتـاد و چـون ايـن طـايـفه از قبول اسلام امتناع ورزيدند, جنگ درگرفت ودشمن هزيمت
يافت
353 353
.
اسارت ثمامة بن اثال حنفي
ثمامة بن اثال حنفي
سـپـاهياني به عنوان سريه به فرمان رسول خدا(ص ) بيرون رفتند و مردي ازبني حنيفه
بني حنيفه
را بي آن كـه او را بـشـنـاسـنـد, اسـير گرفتند و نزد رسول خدا آوردند, فرمود:مي دانيد كه را اسير
گـرفـتـه ايـد؟ ايـن ثمامة بن اثال حنفي
مي دانيد كه را اسير
گـرفـتـه ايـد؟ ايـن ثمامة بن اثال حنفي
ثمامة بن اثال حنفي
است , با وي به نيكي رفتاركنيد سپس فرمود: هر
غـذايي داريد فراهم سازيد و نزد وي فرستيد
هر
غـذايي داريد فراهم سازيد و نزد وي فرستيد
, اما اين همه بزرگواري در ثمامه اثر نمي كرد و هر
گاه رسول خدا بر وي مي گذشت و مي گفت : ثمامه اسلام بياور در پاسخ مي گفت : بس كن اي
محمد.
بـا ايـن حـال رسول خدا دستور داد تا او را آزاد كردند, او پس از آزادي به بقيع رفت وخود را نيك
شستشو داد و سپس نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد چون وي اسلام آورد,به رسول خدا گفت : تو
را از همه كس بيش دشمن مي داشتم , اما اكنون تو را از همه كس بيش دوست مي دارم , آنگاه براي
انجام عمره به مكه رفت و نخستين كسي بود كه بالبيك گفتن وارد وادي مكه شد.
سريه علقمة بن مجزز مدلجي
علقمة بن مجزز مدلجي
ربـيع الاخر سال نهم : رسول خدا(ص ), علقمه
علقمه
را با سيصد نفر فرستاد تا بر مردمي از حبشه كه در كشتيهايي به چشم مردم شعيبه (اهل جده ) آمده بودند حمله برد, وي تاجزيره اي در ميان دريا
پيش رفت , اما دشمن گريخت و جنگي پيش نيامد به هنگام بازگشت , چون جمعي شتاب داشتند
كـه به مدينه بروند عبداللّه بن حذافه
عبداللّه بن حذافه
را بر اصحاب سريه امارت داد عبداللّه كه اهل مزاح بود در
يـكـي از منازل براي گرم شدن افراد, آتش افروخت , آنگاه به اصحاب خود گفت : مگر نه آن است
كـه بـايد شما از من اطاعت كنيد؟گفتند: چرا گفت : پس به شما دستور مي دهم كه همه داخل
اين آتش شويد چون ديد كه بعضي از اصحاب او, خود را آماده فرمانبري مي كنند, گفت : بنشينيد
كه من مي خواستم باشما بخندم و شوخي كنم .
قـصـه عـبـداللّه را بـه رسـول خدا (ص ) گفتند رسول خدا فرمود: من امركم [منهم ]بمعصية فلا
تطيعوه هركس از فرماندهان شما, شما را به گناه دستور داد, از او اطاعت نكنيد
هركس از فرماندهان شما, شما را به گناه دستور داد, از او اطاعت نكنيد
354 354
.
سريه علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
(ع )
ربـيع الاخر سال نهم : رسول خدا(ص ), علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
(ع ) را با صدوپنجاه سوار,بر سر قبيله طـيـئ
طـيـئ
بـراي ويـران كردن بتخانه فلس
فلس
فرستاد بامدادان برمحله خاندان حاتم طائي
حاتم طائي
حـمـلـه بـردنـد و بت و بتخانه را ويران ساختند و شتر و گوسفند و اسيران فراوان گرفتند و در
مخزن فلس , سه شمشير و سه زره به دست آوردند.
علي (ع ), در منزل ركك
ركك
غنيمتها را بعد از جدا كردن خمس قسمت كرد.
سريه عكاشة بن محصن اسدي
عكاشة بن محصن اسدي
ربـيع الاخر سال نهم : سپس سريه عكاشه
عكاشه
به جناب , سرزمين قبايل عذره
عذره
وبلي
بلي
در ماه ربيع الاخر سال نهم هجرت روي داد
355 355
.
غزوه تبوك
رجـب سال نهم : رسول خدا(ص ) خبر يافت كه دولت روم , سپاه عظيمي فراهم كرده و هرقل
هرقل
جيره يك سال سپاهيان خود را پرداخته و آنان را آماده جنگ با مسلمانان ساخته و پيشاهنگان خود
را تا بلقا
بلقا
پيش فرستاده است .
رسول خدا(ص ) مردم را براي جنگ با روميان فرا خواند
356 356
.
فـصـل تـابـسـتـان وگرمي هوا و رسيدن ميوه ها وآ سايش در سايه درختان از طرفي ودوري راه
ونگراني ازسپاه انبوه دولت روم ازطرفي ديگر, كار اين بسيج را دشوار ساخته بود.
رسـول خـدا(ص ) دراين غزوه از همان آغاز كار, مقصد را آشكار ساخت تامردم براي پيمودن راهي
دور وانجام كاري دشوار وجنگ با دشمني زورمند آماده شوند
357 357
.
جدبن قيس منافق
رسـول خـدا(ص ) بـه جدبن قيس
جدبن قيس
(يكي از مردان بني سلمه ) گفت : امسال مي تواني خود را براي جنگ با روميان آماده كني ؟
امسال مي تواني خود را براي جنگ با روميان آماده كني ؟
, گفت : اي رسول خدا! اذنم ده تا درمدينه بمانم و مرا به فتنه
مـيـنـداز (و گرفتار گناهم مساز), زيرا مردان قبيله مي دانند كه هيچ مردي , به زن پرستي و زن
دوسـتي من نيست و مي ترسم كه اگر زنان رومي را ببينم شكيبايي نكنم رسول خدا (ص ) از وي
روي گـرداند و گفت : تو را اذن دادم كه بماني
تو را اذن دادم كه بماني
ودرباره همين جدبن قيس
جدبن قيس
آيه 49 سوره
توبه نازل گشت
358 358
.
منافقان كارشكن
مـردمي از منافقان مدينه , از باب كارشكني و بر اثر شك و ترديدي كه در كار رسول خدا داشتند و از نـظـر بـي رغـبتي در كار جهاد مي گفتند: در اين گرما به جنگ نرويد و اين فصل براي جنگ
مناسب نيست و درباره ايشان , آيه نازل گشت :.
و گـفـتـنـد: در گـرمـا رهـسپار جنگ نشويد بگو: حرارت آتش دوزخ بسيار بيشتر است اگر
مي فهميدند, پس بايد به سزاي آنچه مي كرده اند, كم بخندند و بسيار بگريند
359 و گـفـتـنـد: در گـرمـا رهـسپار جنگ نشويد بگو: حرارت آتش دوزخ بسيار بيشتر است اگر
مي فهميدند, پس بايد به سزاي آنچه مي كرده اند, كم بخندند و بسيار بگريند 359
.
انجمن منافقان
مـردمـي از مـنافقان در خانه سويلم
سويلم
يهودي فراهم آمدند كه مردم را از آماده شدن براي سفر جهاد بازدارند, رسول خدا (ص ), طلحة بن عبيداللّه
طلحة بن عبيداللّه
را با چند نفر از اصحاب بر آنان فرستاد تا آن
خانه را بر سر آنان آتش بزنند و طلحه نيز چنان كرد
360 360
.
گريه كنندگان
هـفـت نـفـر از انصار و ديگران كه مردمي نيازمند بودند, از رسول خدا وسيله سواري وتوشه سفر خواستند تا در كار جهاد شركت كنند و چون رسول خدا وسيله اي نداشت كه به آنان بدهد, گريان
و اسفناك از نزد وي بيرون رفتند, اين جماعت را بكائين
بكائين
گويند واسامي آنها بدين قرار است :.
1 ـ سـالـم بـن عـمـيـر, 2 ـ عـلـبة بن زيد, 3 ـ ابوليلي , 4 ـ عمروبن حمام , 5 ـعبداللّه بن مغفل , 6 ـ
هرمي بن عبداللّه 7 ـ عرباض بن ساريه (آيه 92 سوره توبه در همين باره نازل گشت ).
باديه نشينان بهانه جو
مردمي از اعراب باديه نشين , نزد رسول خدا(ص ) آمدند و عذر و بهانه آوردند تاآنان را اذن دهد كه در اين سفر همراهي نكنند, پس آيه 90 از سوره توبه درباره ايشان نزول يافت .
توانگران بهانه جو
گـروهـي از تـوانـگـران , نزد رسول خدا(ص ) آمدند و مرخصي خواستند و گفتند:بگذار ما هم با ماندگان باشيم .
خداي متعال فرمود: خشنود شدند كه همراه بازماندگان باشند
خشنود شدند كه همراه بازماندگان باشند
(توبه / 87),رسول خدا به آنان
اذن داد و خداي متعال فرمود: خدا تو را بخشيد, چرا به آنان اذن دادي ؟
خدا تو را بخشيد, چرا به آنان اذن دادي ؟
(توبه / 43361.
هزينه جنگ
براي تامين هزينه تجهيز سي هزار سپاهي , لازم بود كه توانگران مسلمان , كمك مالي دهند, اين كار را بـا كـمـال شوق و اخلاص انجام دادند, نه تنها توانگران بلكه نيازمندانشان نيز در حدود قدرت ,
چـيـزي تـقـديـم داشـتـند, چنان كه علبة بن زيدحارثي
361. هزينه جنگ
براي تامين هزينه تجهيز سي هزار سپاهي , لازم بود كه توانگران مسلمان , كمك مالي دهند, اين كار را بـا كـمـال شوق و اخلاص انجام دادند, نه تنها توانگران بلكه نيازمندانشان نيز در حدود قدرت ,
چـيـزي تـقـديـم داشـتـند, چنان كه علبة بن زيدحارثي
يك صاع خرما آورد و تقديم داشت و
مـسـلـمان ديگري از ثروتمندان , هميان پول نقره اش را در اختيار گذاشت منافقان هم در اين جا
بـيـكـار نـنـشستند و سخنان نفاق آميز برزبان مي راندند و آنان را مسخره مي كردند و درباره اين
منافقان , آيات 79 و 80 از سوره توبه نزول يافت
362 362
.
فرستادگان رسول خدا(ص )
رسـول خـدا(ص ) عـده اي را فـراخواند تا به سوي قبايلشان روند و آنان را براي جهادآماده سازند اسامي فرستادگان از اين قرار است :.
1 ـ بريدة بن حصيب , 2 ـ ابورهم غفاري , 3 ـ ابوواقدليثي , 4 ـ ابوجعده ضمري , 5 ـرافع بن مكيث ,
6 ـ نـعـيـم بـن مـسـعـود, 7 ـ بـديـل بـن ورقـا, 8 ـ عـمـروبـن سـالـم , 9 ـ بـسـربـن سـفيان ,10 ـ
عباس بن مرداس
363 363
.
جانشين رسول خدا در مدينه
رسـول خـدا(ص ), علي
علي
(ع ) را در مدينه جانشين گذاشت و به او گفت : مدينه راجز ماندن مـن يـا تو شايسته نيست
مدينه راجز ماندن مـن يـا تو شايسته نيست
, زيرا ممكن است كه در نبودن من , آن هم با دوري راه , دشمنان فراهم
شوند و بر مدينه بتازند و پيش آمدي ناگوار و جبران ناپذير روي دهد.
حديث منزلت
هنگامي كه رسول خدا(ص ), علي
علي
(ع ) را در مدينه جانشين گذاشت و خودرهسپار تبوك شد, مـنـافـقان به بدگويي علي پرداختند و گفتند: رسول خدا از علي افسرده خاطر گشته و او را با
خـود نـبـرده و در مدينه گذاشته است ! چون اين سخنان به گوش علي رسيد از مدينه به دنبال
رسـول خدا شتافت و به او پيوست و گفت : منافقان مي گويند كه از من گران خاطر شده اي و به
هـمين جهت مرا در مدينه گذاشته اي ! رسول خدا به او فرمود: برادرم ! به جاي خويش بازگرد
كه مدينه را جز من يا تو كسي شايسته نيست و تويي جانشين من در خاندان من و محل هجرت من
و عشيره من
364 برادرم ! به جاي خويش بازگرد
كه مدينه را جز من يا تو كسي شايسته نيست و تويي جانشين من در خاندان من و محل هجرت من
و عشيره من 364
.
آنـگاه جمله اي را به علي گفت كه همگان بر نقل آن همداستانند: اي علي ! مگرخشنود نيستي
كه نسبت به من همان مقام و منزلت را داشته باشي كه هارون
اي علي ! مگرخشنود نيستي
كه نسبت به من همان مقام و منزلت را داشته باشي كه هارون
نسبت به موسي
موسي
داشت , جز
آن كه پس از من پيامبري نيست , علي (ع ) به مدينه بازگشت ورسول خدا(ص ) به سوي مقصد
خويش رهسپار شد.
عبداللّه بن ابي و منافقان
نوشته اند كه عبداللّه بن ابي
عبداللّه بن ابي
منافق با جمعي از منافقان , نه تنها با رسول خداهمراهي نكرد, بلكه گـفـت : مـحمد با اين سختي و گرمي و دوري راه به جنگ روميان مي رود و گمان مي كند كه
جـنـگ بـا رومـيـان بـازيـچـه اسـت , بـه خـدا سوگند: مي بينم كه فردايارانش اسير و دستگير
شوند
365 365
.
عده و عده مسلمانان در غزوه تبوك