بخش 10

ابوخیثمه همسفران منافق داستان ابوذر غفاری رسول خدا(ص ) در تبوک اهل ایله و جربا و اذرح سریه ((خالدبن ولید)) اصحاب عقبه مسجد ضرار مساجد رسول خدا از مدینه تا تبوک سه گنهکار خوش عاقبت دیگر حوادث سال نهم هجرت وفدهای عرب .

نوشته اند كه شماره مسلمانان در جنگ تبوك به سي هزار نفر رسيد و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند, برخي هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضي ديگر هفتادهزار گفته اند 366

.

ابوخيثمه

ابوخيثمه
ابوخيثمه
ابوخيثمه
ابوخيثمه
از كساني بود كه در حسن عقيده چند روزي با رسول خدا رهسپار بود,ولي به مدينه بازگشت و در كنار همسران خود آرميد او پشيمان گشت و گفت : پيامبرخدا در آفتاب و گرما رهـسـپـار باشد و ابوخيثمه
ابوخيثمه
ابوخيثمه
ابوخيثمه
در سايه اي سرد و خوراكي مهيا و بازناني زيبا در مدينه بماند؟ از انـصـاف به دور است , سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم كنيد و زنان چنان كردند, آنگاه شتر خـود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان مي رفت تا در تبوك به آن حضرت ملحق شد رسول خدا وي را تحسين كرد و درباره اودعاي خير فرمود 367
367
.

همسفران منافق

در غـزوه تـبـوك مـردانـي مـنـافـق نـيـز هـمـراه رسول خدا(ص ) رهسپار شده بودند, ازجمله : وديـعـة بـن ثـابـت
وديـعـة بـن ثـابـت
, جـلاس بن سويد
جـلاس بن سويد
, مخشي بن حمير
مخشي بن حمير
مخشي بن حمير
مخشي بن حمير
و ثعلبة بن حاطب
ثعلبة بن حاطب
كه احيانا سـخـنـان كـفـرآمـيز مي گفتند, از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمين حجر از بي آبي شكايت كـردنـد, رسول خدا دعا كرد و ابري پديد آمد وباراني باريد و همه سيراب وشاداب شدند, اصحاب رسول خدا به يكي از منافقان گفتند: با اين معجزه ديگر چه جاي نفاق و ترديد است ؟ گفت : ابري رهگذر بود كه بر حسب تصادف در اين جاباريد 368
368
.

و نـيـز چـون شـتر رسول خدا در بين راه گم شد و اصحاب در جستجوي او بيرون شدند,يكي از مـنـافقان به نام زيدبن لصيت
زيدبن لصيت
گفت : مگر محمد نمي پندارد كه پيامبر است وشما را از آسمان خبر مي دهد, پس چگونه اكنون نمي داند شترش كجاست ؟ رسول خدا(ص ) از گفتار زيد خبر داد و گفت : من پيامبرم و جز آنچه خدا به من تعليم مي دهدچيزي نمي دانم , اكنون خدا جاي شتر را به من بازگفت , شتر در فلان دره است و مهارش به درختي گير كرده است , برويد او را بياوريد.
بـه هر حال هر كدام از منافقان , سخني كفرآميز از در نفاق گفتند تا آنجا كه مخشي بن حمير
مخشي بن حمير
مخشي بن حمير
مخشي بن حمير
گـفت : به خدا قسم , راضي ام قرار باشد كه هر كدام ما را صد تازيانه بزنند, اما بر اثر اين گفته هاي شـما چيزي از قرآن درباره ما نازل نشود, آنگاه آيات 64 ـ66 و 74 از سوره توبه درباره ايشان نازل گشت .

داستان ابوذر غفاري

ابـوذر
ابـوذر
ابـوذر
ابـوذر
از كساني بود كه پس از گذشتن چند روز از حركت رسول خدا به راه افتاد ودر يكي از مـنـازل بـين راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وي دعا كرد و چنين گفت : خدا ابوذر را رحمت كند, تنها مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود
خدا ابوذر را رحمت كند, تنها مي رود و تنها مي ميرد و تنها برانگيخته مي شود
.
عـبـداللّه بـن مـسعود
عـبـداللّه بـن مـسعود
خود, اين سخن را در غزوه تبوك درباره ابوذر از رسول خداشنيد و او به هـنـگـام مـرگ ابـوذر
ابـوذر
ابـوذر
ابـوذر
آنـچـه رسـول خـدا درباره اش گفته بود, محقق يافت وبراي ديگران بازگفت 369
369
.

رسول خدا(ص ) در تبوك

رسول خدا (ص ) با سي هزار مرد وارد تبوك شد, بيست روز آن جا ماند و هرقل
هرقل
در حمص بود و گزارش نبطي ها درباره تجمع روميان در شام , اصلي نداشت .
رسـول خـدا نـمـازهـا را سـفري مي خواند و از منزل ذي خشب
ذي خشب
تا روزي كه از تبوك به مدينه بازگشت , نماز ظهر را تاخير مي كرد تا هوا سرد مي شد و نماز عصر را هم قدري زودتر مي خواند و بدين ترتيب ما بين دو نماز جمع مي كرد 370
370
در تبوك و درمراجعت , چند قضيه پيش آمد كه اكنون به آنها اشاره مي كنيم :.

اهل ايله و جربا و اذرح

چون رسول خدا(ص ) به تبوك رسيد, يحنة بن رؤبه
يحنة بن رؤبه
حاكم ايله نزد رسول خداشرفياب شد و از در صـلـح درآمـد و جزيه پرداخت و نيز مردم جربا و اذرح نزد وي آمدندو جزيه پرداختند و رسول خدا براي آنان امان نامه نوشت .

سريه خالدبن وليد

خالدبن وليد
خالدبن وليد
خالدبن وليد

رجـب سـال نـهـم : رسـول خـدا(ص ) از تـبوك خالدبن وليد
خالدبن وليد
خالدبن وليد
خالدبن وليد
را با چهارصدوبيست سوار بر سر اكيدربن عبدالملك
اكيدربن عبدالملك
كه مردي نصراني از قبيله كنده
كنده
و پادشاه دومة الجندل
دومة الجندل
بود فرستاد خالد با سپاهي كه همراه داشت , پيش رفت و شبي مهتابي به نزديك قصر وي رسيد, او را ديد كه با تـنـي چـند از جمله برادرش حسان
حسان
گاوي را براي شكار تعقيب مي كنند, در همان حال سپاه اسلام بر وي حمله بردند و برادرش را كشتند وخود او را اسير گرفتند.
خـالـد, اكـيـدر را امـان داد مـشـروط بـه آن كـه دومـه را براي وي بگشايد و او چنان كرد,خالد دومـة الـجندل
دومـة الـجندل
را گشود و خمس آنچه را به غنيمت گرفته بود جدا كرد و بقيه را برسواران بخش كرد و به هر سوار مسلحي پنج شتر غنيمت رسيد.

اصحاب عقبه

در بازگشت رسول خدا(ص ) از تبوك به مدينه , منافقاني كه همراه بودند تصميم گرفتند كه در گـردنـه مـيـان تبوك و مدينه (عقبه هرشي ) شبانه رسول خدا را از بالاي شترش دراندازند تا در ميان دره افتد و كشته شود.
ايـن عـده منافقان را بيشتر مورخان دوازده نفر گفته اند, اگر چه در تعيين دوازده نفرهم ميان مورخان اسلامي اختلاف است .
به هر حال , چون رسول خدا(ص ) نزديك آن گردنه رسيد, خداي متعال او را ازتصميم منافقان با خـبـر ساخت , پس به اصحاب خود فرمود تا از وسط دره عبور كنند وخود ازبالاي گردنه رهسپار شـد, عـمـاربن ياسر
عـمـاربن ياسر
و حذيفة بن يمان
حذيفة بن يمان
در ركاب وي بودندو منافقاني كه به منظور عملي سـاختن مقصود خود به دنبال وي مي رفتند, مي خواستنددست به كار شوند, رسول خدا به خشم آمد و حذيفه را فرمود تا آنها را دور كند و چون حذيفه بر آنها حمله برد از ترس آن كه رسوا شوند, با شتاب خود را به ميان سپاه انداختندمقريزي از ابن قتيبه , اسامي اصحاب عقبه را بدين ترتيب نقل مي كند:.
1 ـ عـبـداللّه بـن ابـي , 2 ـ سـعـدبـن ابي سرح , 3 ـ ابوحاضر اعرابي 371
371
4 ـجلاس بن سويد, 5 ـ مجمع بن جاريه , 6 ـ مليح تيمي 372
372
, 7 ـ حصين بن نمير, 8 ـطعيمة بن ابيرق , 9 ـ مرة بن ربيع , 10 ـ ابوعامر راهب (پدر حنظله غسيل الملائكه ) 373
373
.

مسجد ضرار

پـيـش از آن كـه رسـول خـدا(ص ) رهسپار تبوك شود, دوازده نفر از منافقان مسجدي ساختند و منظوري جز ايجاد اختلاف و كارشكني و زيان رساندن به مسلمانان نداشتند,پنج نفر از ايشان نزد رسـول خـدا آمـدند و گفتند: ما به نمايندگي ديگران نزد تو آمده ايم تادر مسجدي كه به خاطر نـيـازمـنـدان بـنـا كـرده ايـم نـمـاز بـخـواني آن پنج نفر عبارت بودند از: 1ـ معتب بن قشير, 2 ـ ثعلبة بن حاطب , 3 ـ خذام بن خالد, 4 ـ ابوحبيبة بن الازعر, 5 ـنبتل بن حارث .
رسـول خـدا (ص ) در پاسخشان گفت : اكنون قصد سفر دارم , اگر خدا بخواهد پس ازبازگشتن خـواهـم آمـد در بـازگـشـتـن از تبوك به وسيله وحي از قصد بانيان مسجد باخبر شدو بيدرنگ مـالـك بـن دخشم
مـالـك بـن دخشم
و معن بن عدي
معن بن عدي
با برادرش عاصم
عاصم
را خواست و فرمود:برويد و اين مسجدي را كه ستمگران ساخته اند از بيخ و بن بكنيد و بسوزانيد
برويد و اين مسجدي را كه ستمگران ساخته اند از بيخ و بن بكنيد و بسوزانيد
مالك ومعن رفتند و امر رسول خدا را بيدرنگ اجرا كردند و آيات 107 ـ 110 از سوره توبه دراين باره نزول يافت .

مساجد رسول خدا از مدينه تا تبوك

ابـن اسـحاق مي گويد: مسجدهاي رسول خدا(ص ) در ميان مدينه تا تبوك معلوم , ونام آنها بدين تـرتيب است : 1 ـ مسجدي در تبوك , 2 ـ مسجدي در ثنيه مدران , 3 ـمسجدي در ذات الزراب , 4 ـ مـسـجدي در اخضر, 5 ـ مسجدي در ذات الخطمي , 6 ـمسجدي در الا, 7 ـ مسجدي در بترا, 8 ـ مسجدي در شق تارا, 9 ـ مسجدي درذوالجيفه , 10 ـ مسجدي در صدر حوضي , 11 ـ مسجدي در حـجـر, 12 ـ مـسـجـدي درصـعـيد, 13 ـ مسجدي در وادي القري , 14 ـ مسجدي در رقعه , 15 ـ مسجدي در ذي المروه ,16ـ مسجدي در فيفا, 17ـ مسجدي در ذي خشب .
هر يك از اين مساجد در منزلگاهها و مواضع بين مدينه تا تبوك بوده است .

سه گنهكار خوش عاقبت

عـلاوه بـر آن كه در سفر تبوك , گروهي از منافقان مدينه و بهانه جويان اعراب بارسول خدا(ص ) هـمراهي نكردند و در مدينه ماندند, سه نفر از مردان با ايمان هم بي هيج شك و نفاقي و با نداشتن هيچ عذر و بهانه اي , توفيق همراهي با رسول خدا رانداشتند و در مدينه ماندند: كعب بن مالك
كعب بن مالك
, مـرارة بن ربيع
مـرارة بن ربيع
و هلال بن اميه واقفي
هلال بن اميه واقفي
كه از نيكان صحابه رسول خدا بودند, اما از همراهي با وي كـنـاره گـرفـتند و در جنگ تبوك همراه مسلمانان بيرون نرفتند, بلكه به انتظار بازگشتن رسـول خدا (ص ) در مدينه ماندند و كاري مانند كار منافقان مدينه و اعراب اطراف مدينه مرتكب شـدنـد (هـمان كساني كه جان خود را از رسول خدا دريغ داشتند و آسودگي را بر رنج و مشقت جـهـادترجيح دادند و از پيش آمدهاي جنگ به هراس افتادند, همانان كه خداي متعال درآيه هاي سـوره تـوبـه آنها را نكوهش مي كند و به سختي مورد ملامت و سرزنش قرارمي دهد, پيامبرش را مي فرمايد كه اگر مردند بر آنها نماز نگزارد و برگورهايشان نايستد وپس از اين هم همراهي آنان را قبول نكند).
خـدا خوش نداشت كه از اين سه نفر مؤمن ـ كه در غياب رسول خدا بشدت از عمل خود پشيمان و حـيران شده بودندـ كاري شبيه به كار منافقان سرزند و در پايان كار هم به صريح قرآن مجيد توبه آنان را پذيرفت .
داسـتـان تخلف از رسول خدا(ص ) و مشكلات و معاذيري كه در اين راه براي آنان پيش آمده بود و اعـتراف به گناه خويش و صدق گفتار و اظهار اخلاصشان در نزد رسول خدا كه منتهي به قبول تـوبـه ايشان گشت از زبان خودشان , مطابق آنچه مورخان ومحدثان اسلامي شرح داده اند, آمده است 374
374
.

خداي متعال درباره اين سه نفر اين آيه را نازل كرد:.
و نـيـز خدا توبه آن سه نفر را كه جا مانده بودند قبول كرد, اما پس از آن كه زمين باهمه فراخي بـرايشان تنگ آمد, و از خودشان هم به تنگ آمدند ودانستند كه از خداجزبه خود او پناهي نيست , آنگاه خداوند برايشان بازگشت تا توبه كنند, همانا خدا توبه پذير و مهربان است 375
و نـيـز خدا توبه آن سه نفر را كه جا مانده بودند قبول كرد, اما پس از آن كه زمين باهمه فراخي بـرايشان تنگ آمد, و از خودشان هم به تنگ آمدند ودانستند كه از خداجزبه خود او پناهي نيست , آنگاه خداوند برايشان بازگشت تا توبه كنند, همانا خدا توبه پذير و مهربان است 375
.
اما درباره دروغگويان كه نزد رسول خدا بهانه جويي كردند و دروغ گفتند و به ظاهرآسوده شدند, اين دو آيه را نازل كرد:.
بزودي هنگامي كه نزد آنان بازگشتيد, براي شما به خدا سوگند مي خورند تا به آنهاكار نگيريد, واگـذاريـدشان كه آنها پليدند و جايشان ـ به كيفر آنچه مي كنند ـ دوزخ ‌است براي شما سوگند مـي خـورنـد تـا از آنها خشنود گرديد با آن كه اگر شما هم از ايشان خشنود شديد, خدا هرگز از مردم فاسق خشنود نمي شود 376
بزودي هنگامي كه نزد آنان بازگشتيد, براي شما به خدا سوگند مي خورند تا به آنهاكار نگيريد, واگـذاريـدشان كه آنها پليدند و جايشان ـ به كيفر آنچه مي كنند ـ دوزخ ‌است براي شما سوگند مـي خـورنـد تـا از آنها خشنود گرديد با آن كه اگر شما هم از ايشان خشنود شديد, خدا هرگز از مردم فاسق خشنود نمي شود 376
.

ديگر حوادث سال نهم هجرت

1 ـ بـه گـفـته مسعودي , در شعبان سال نهم , ام كلثوم
ام كلثوم
دختر رسول خدا(ص ) درمدينه وفات كرد 377
377
.

2 ـ بـه گفته مسعودي , در ذي قعده سال نهم , عبداللّه بن ابي
عبداللّه بن ابي
يكي از منافقان سرشناس مدينه كـه مـقـارن هجرت رسول خدا(ص ) تاج سلطنت او را آماده مي ساختند,بدرود زندگي گفت و اسلام و مسلمانان از چنان دشمن فتنه انگيزي آسوده شدند 378
378
.

3 ـ سوره برات : ذي حجه سال نهم .
ابـن اسـحـاق مي نويسد كه رسول خدا(ص ), پس از بازگشت از غروه تبوك ابوبكر
ابوبكر
ابوبكر
ابوبكر
را به عنوان امـيـرالـحـاج رهـسـپار مكه ساخت و هنوز مشركان به عادت گذشته خود به حج مي آمدند, پس ابـوبـكر
ابـوبـكر
و مسلمانان همراه وي از مدينه به عنوان حج رهسپار مكه شدند, آنگاه سوره برات در شان منافقان و مشركان نزول يافت و مردم به رسول خداگفتند: كاش اين آيات را براي ابوبكر
ابوبكر
ابوبكر
ابوبكر
مي فرستادي تا بر مردم بخواند رسول خدا گفت :جز مردي از خاندان من از طرف من (اين پيام را) نـمـي رسـاند
جز مردي از خاندان من از طرف من (اين پيام را) نـمـي رسـاند
, پس روز عيد قربان علي بن ابي طالب
علي بن ابي طالب
به پا خاست و همان چه را رسول خدا فـرمـوده بود به مردم اعلام كرد:اي مردم ! كافري وارد بهشت نمي شود و پس از امسال مشركي نـبايد حج گزارد وبرهنه اي نبايد پيرامون كعبه طواف كند و هر كس او را با رسول خدا قرارداد و پـيـماني است , تا پايان مدت , قرارداد او به قوت خود باقي است و ديگران هم از امروز تا مدت چهار مـاه مـهلت دارند كه هر گروهي به مامن و سرزمين خود بازگردد, پس از آن كه چهارماه سپري شـد براي هيچ مشركي , عهد و پيماني نخواهد بود, مگر همانان كه با خداو رسولش تا مدتي عهد و پـيـمـاني بسته اند, پس نبايد پس از امسال مشركي حج كند ونبايد برهنه اي پيرامون كعبه طواف كند 379
اي مردم ! كافري وارد بهشت نمي شود و پس از امسال مشركي نـبايد حج گزارد وبرهنه اي نبايد پيرامون كعبه طواف كند و هر كس او را با رسول خدا قرارداد و پـيـماني است , تا پايان مدت , قرارداد او به قوت خود باقي است و ديگران هم از امروز تا مدت چهار مـاه مـهلت دارند كه هر گروهي به مامن و سرزمين خود بازگردد, پس از آن كه چهارماه سپري شـد براي هيچ مشركي , عهد و پيماني نخواهد بود, مگر همانان كه با خداو رسولش تا مدتي عهد و پـيـمـاني بسته اند, پس نبايد پس از امسال مشركي حج كند ونبايد برهنه اي پيرامون كعبه طواف كند 379
.

وفدهاي عرب

وفدها
وفدها
يعني : هياتهاي نمايندگي قبايل مختلف عرب براي اظهار اسلام و انقيادقبايل خويش , بيشتر در سال نهم هجرت و احيانا پيش ياپس از آن , به حضور رسول اكرم (ص ) شرفياب مي شدند و اسـلام و انقياد قبايل خود را به عرض مي رساندند و موردلطف و محبت و عنايت شخصي رسول خـدا واقـع مـي شـدنـد و ما در اين فصل در حدودگنجايش اين كتاب , نام هر يك از آن وفدها را مي بريم .
1 ـ وفـد مزينه : نخستين وفدي كه در رجب سال پنجم بر رسول خدا(ص ) وارد شد,چهارصد مرد مـضـري از قـبيله مزينه
مزينه
بودند و چون رسول خدا به آنان فرمود: شما هرجا باشيد مهاجريد, پس به محل خويش بازگرديد
شما هرجا باشيد مهاجريد, پس به محل خويش بازگرديد
, به محل خويش بازگشتند 380
380
.

2 ـ وفد اسد: ده مرد از بني اسدبن خزيمه
بني اسدبن خزيمه
در اول سال نهم هجري نزد رسول خداآمدند و اسلام آوردنـد, از جـمـلـه : ضـراربـن ازور
ضـراربـن ازور
و طليحة بن خويلد
طليحة بن خويلد
و حضرمي بن عامر
حضرمي بن عامر
كه سخني منت آميز گفت و در باره آنان , آيه 17 سوره حجرات نزول يافت .
3 ـ وفـد تميم : ضمن سريه عيينة بن حصن فزاري
عيينة بن حصن فزاري
در محرم سال نهم , به داستان اين وفد اشاره كرديم .
4 ـ وفـد عـبس : نه نفر از بني عبس
بني عبس
نزد رسول خدا(ص ) آمدند و اسلام آوردند و ازمهاجرين اولين
مهاجرين اولين
شمرده شدند و رسول خدا درباره آنان دعاي خير كرد.
5 ـ وفد فزاره : پس از غزوه تبوك , ده مرد از بني فزاره
بني فزاره
از جمله :خارجة بن حصن
خارجة بن حصن
نزد رسول خـدا(ص ) آمـدنـد و اسلام آوردند و چون به خشكسالي وقحطي گرفتار آمده بودند, رسول خدا براي ايشان دعا كرد و شش روز باران آمد.
6 ـ وفـد مـره : پـس از غـزوه تـبوك , سيزده نفر وفد بني مره
بني مره
به رياست حارث بن عوف
حارث بن عوف
نزد رسـول خـدا(ص ) بـه مـديـنـه آمدند و مورد تفقد و مرحمت قرارگرفتند و چون از خشكسالي و قـحطي شكايت كردند, رسول خدا درباره آنان دعاي نزول باران كرد و بلال را فرمود تا به هركدام ده اوقيه و به حارث
حارث
دوازده اوقيه نقره جايزه داد و چون به سرزمين خود بازگشتند ديدند كه به دعاي رسول خدا باران كافي باريده است 381
381
.

7 ـ وفـد ثـعـلبه : در سال هشتم هجرت , چهار نفر از بني ثعلبه
بني ثعلبه
نزد رسول خدا(ص )آمدند و از طرف خود و قبيله شان اظهار اسلام كردند رسول خدا از آنان پذيرايي كرد وبلال را فرمود تا به هر كدامشان پنج اوقيه نقره جايزه داد و سپس به بلاد خويش بازگشتند.
8 ـ وفـد مـحارب : در سال دهم (حجة الوداع ) ده مرد از بني محارب
بني محارب
بني محارب
بني محارب
كه رسول خدارا دشمني سرسخت تر از آنان نبود, نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اسلام بني محارب
بني محارب
بني محارب
بني محارب
در عهده ما رسول خدا گفت : اين دلها در دست خداست
اين دلها در دست خداست
به آنان جايزه داد وبازگشتند 382
382
.

9 ـ وفـد سعدبن بكر: در رجب سال پنجم هجرت ضمام بن ثعلبه
ضمام بن ثعلبه
كه مردي دلير ودو گيسوي بـافـتـه داشت از سوي قبيله سعدبن بكر
سعدبن بكر
نزد رسول خدا(ص ) به مدينه آمد وشتر خود را بر در مـسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد در حالي كه رسول خدا درميان اصحاب نشسته بود پس چون نزديك رسول خدا رسيد, گفت : كدام يك از شماپسر عبدالمطلب
عبدالمطلب
است ؟ رسول خدا گفت : منم , گفت : محمد؟, گفت : آري گفت : من از تو سؤال مي كنم و در سؤالات خود درشتي خـواهـم كـرد, مـبـادا از اين جهت رنجشي پيداكني رسول خدا گفت : رنجشي پيدا نخواهم كرد گفت : تو را به خداي تو و خداي پيشينيان و خداي پسينيان قسم مي دهم , آيا خدا تو را به پيامبري بـر مـا فـرستاده است ؟رسول خدا گفت : به خدا كه چنين است گفت : باز هم تو را به خداي تو و خـداي گذشتگان و خداي آيندگان قسم مي دهم , آيا خدا تو را فرموده است كه ما را بفرمايي تااو را بـه تـنـهايي پرستش كنيم و چيزي را شريك وي قرار ندهيم و اين بتها را رها كنيم ؟رسول خدا گـفـت : بـه خـدا كه همين طور است گفت : تو را به خداي تو و كساني كه پيش ازتو زيسته اند و خـداي كـسـانـي كـه پس از تو خواهند زيست , آيا خدا تو را فرموده است كه ما روزي پنج بار نماز گـزاريـم ؟ رسـول خـدا گفت : به خدا كه چنين است سپس فرايض اسلامي را يك يك برشمرد و چون از اين كار فراغت يافت , گفت : من هم به يگانگي خدا گواهي مي دهم و نيز محمد را پيامبر وي مي شناسم و همه اين فرايض را بدون كم وكاست انجام مي دهم سپس از نزد رسول خدا رفت و رسول خدا گفت : اگر اين مرد دوگيسو, راست گفته باشد به بهشت مي رود
اگر اين مرد دوگيسو, راست گفته باشد به بهشت مي رود
.
ضـمـام
ضـمـام
نزد قبيله خويش رفت و آنچه ديده و شنيده بود بازگفت , لات و عزي رادشنام داد و قبيله اش را از بت پرستي نجات بخشيد و به اسلام و كتاب آسماني واداشت ,به طوري كه تا شب آن روز يك مرد يا يك زن نامسلمان در قبيله اش باقي نماند ومسجدها ساختند و بانگ نماز دردادند, ابن عباس
ابن عباس
گفت : نماينده قبيله اي برتر و بهتراز ضمام
ضمام
نشنيده ايم 383
383
.

10 ـ وفـد بـنـي كـلاب : سـيـزده مـرد از قـبـيـلـه بـنـي كـلاب
بـنـي كـلاب
از جـمـله لبيدبن ربيعه
لبيدبن ربيعه
وجـبـاربـن سـلـمـي
جـبـاربـن سـلـمـي
در سـال نـهـم نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـدنـد و اظهار اسلام كردند و گـفتند:ضحاك بن سفيان
ضحاك بن سفيان
در ميان ما به كتاب خدا و سنتي كه فرموده بودي عمل كرد و مارا به خدا و رسولش دعوت فرمود و ما هم پذيرفتيم .
11 ـ وفـد رؤاس بـن كـلاب : مردي از قبيله بني رؤاس
بني رؤاس
به نام عمروبن مالك
عمروبن مالك
نزدرسول خدا (ص ) آمد و اسلام آورد و سپس نزد قبيله اش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.
12 ـ وفـد بني عقيل بن كعب : سه نفرازبني عقيل
بني عقيل
نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و با تعهد اسـلام و انـقـيـاد ديـگـر افراد قبيله خويش , با رسول خدا بيعت كردندرسول خدا سرزمين عقيق بـنـي عـقيل
بـنـي عـقيل
را به آنان داد و براي آنها سندي نوشت , ديگر سران اين قبيله لقيطبن عامر
لقيطبن عامر
و ابوحرب بن خويلد
ابوحرب بن خويلد
و حصين بن معلي
حصين بن معلي
نيز آمدند و اسلام آوردند.
13 ـ وفد جعدة بن كعب : رقادبن عمرو
رقادبن عمرو
از سوي بني جعده
بني جعده
نزد رسول خدا آمد واسلام آورد و رسول خدا در فلج
فلج
آب و زميني به او داد و براي وي سندي نوشت .
14 ـ وفـد قـشيربن كعب : پيش از حجة الوداع و پس از غزوه حنين
حنين
چند نفر ازبني قشير
بني قشير
از جـمـلـه ثـوربـن عروه
ثـوربـن عروه
بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدابه ثور
ثور
قطعه زميني بخشيد و براي وي سندي نوشت و نيز قرة بن هـبيره
قرة بن هـبيره
را جايزه اي و بردي مرحمت فرمود و او را سرپرست زكاتهاي قبيله قرار داد 384
384
.

15 ـ وفـد بني بكا: در سال نهم هجرت نه نفر از طايفه بني بكا
بني بكا
از جمله معاوية بن ثور
معاوية بن ثور
كه در آن تـاريخ مردي صد ساله بود و پسرش بشر
بشر
بر رسول خدا(ص ) وارد شدند و رسول خدا دستور داد تـا آنـان را در خانه اي منزل دادند و پذيرايي كردند و آنان را جايزه داد و آنگاه نزد قبيله خويش بازگشتند.
16 ـ وفـد بني كنانه : واثلة بن اسفع
واثلة بن اسفع
از سوي بني كنانه
بني كنانه
در سال نهم در موقعي كه رسول خدا براي سفر تبوك آماده مي شد, به مدينه آمد و به عرض رسانيد كه آمده ام تا به خدا و رسولش ايمان آورم , رسول خدا گفت : پس بر آنچه من دوست دارم و كراهت دارم بيعت كن
پس بر آنچه من دوست دارم و كراهت دارم بيعت كن
واثله بيعت كرد و نزد خانواده خويش بازگشت و از اسلام خويش آنان رابا خبر ساخت , پدرش از قبول اسلام امتناع ورزيد, اما خواهرش اسلام آورد واثله به مدينه بازگشت و براي سفر تبوك به رسول خدا ملحق شد و ملازم خدمت او بود.
17 ـ وفـد بـني عبدبن عدي : مرداني از قبيله بني عبدبن عدي
بني عبدبن عدي
بر رسول خدا(ص )وارد شدند و گـفـتـنـد: اي مـحـمـد! مـا اهـل حرم و ساكن آن و نيرومندترين كسان آن سرزمين هستيم , ما نـمـي خواهيم با تو بجنگيم و اگر جز با قريش جنگ مي كردي ما هم همراه تومي جنگيديم , اما با قـريـش نـمـي جـنگيم و تو و تبار تو را دوست مي داريم قرار ما بر آن كه اگر كسي از ما را به خطا كشتي , ديه اش را بدهي , اگر ما هم از اصحاب تو را كشتيم ,ديه اش را بپردازيم رسول خدا گفت : آري و سپس اسلام آوردند.
18 ـ وفد اشجع : در سال خندق
خندق
صد مرد از قبيله اشجع
اشجع
به رياست مسعودبن رخيله
مسعودبن رخيله
به مـديـنـه آمدند و در كوه سلع
سلع
منزل كردند رسول خدا نزد آنان رفت و دستور فرمود تا بارهاي خـرمـا به ايشان دادند پس گفتند: اي محمد! ما از جنگ با تو وقوم تو به تنگ آمده ايم و خواستار صلح و متاركه ايم , پس رسول خدا با آنان صلح كرد وسپس اسلام آوردند.
19 ـ وفـد بـاهله : پس از فتح مكه مطرف بن كاهن باهلي
مطرف بن كاهن باهلي
به نمايندگي قبيله خويش نزد رسول خدا(ص ) رسيد و اسلام آورد و امان نامه اي براي طايفه خود گرفت , سپس نهشل بن مالك
نهشل بن مالك
(از قـبيله باهله به نمايندگي قبيله خويش نزد رسول خدا(ص ) آمد واسلام آورد, رسول خدا براي هر يك از آنها نامه اي نوشت كه احكام و شرايع اسلام درآن بيان شده بود.
20 ـ وفد سليم : قيس بن نشبه سلمي
قيس بن نشبه سلمي
كه با كتابهاي آسماني آشنا بود از سوي بني سليم
بني سليم
بني سليم
بني سليم
نزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و گـفت : من فرستاده و نماينده قبيله خويشم و آنان فرمانبردار منند وي سـؤالاتـي پيرامون وحي الهي از رسول خدا كرد ورسول خدا به تمام آنها پاسخ داد و شرايع اسلام و واجـبـات و مـحـرمـات را براي وي بيان كرد قيس
قيس
قيس
قيس
گفت :جز به نيكي امر نمي كني , گواهي مـي دهـم كه تو پيامبر خدايي و رسول خدا او راحبربني سليم
حبربني سليم
ناميد قيس
قيس
قيس
قيس
نزد قوم خويش بازگشت و به آنان گفت : درباره محمد,حرف مرا بشنويد و اسلام آوريد.
در سـال هـشـتم و پيش از فتح , نهصد يا هزار مرد از قبيله بني سليم
بني سليم
بني سليم
بني سليم
از پي رسول خدا رهسپار شـدنـد و در قـديد
قـديد
به او پيوستند و اسلام آوردند و گفتند: ما را در مقدمه سپاه خود قرار ده , رسول خدا چنان كرد و در فتح مكه و جنگ حنين و طائف همراه رسول خدا بودند.
21 ـ وفـد هـلال بن عامر: چند نفر از طايفه بني هلال
بني هلال
از جمله عبدعوف بن اصرم
عبدعوف بن اصرم
كه رسول خـدا او را عبداللّه
عبداللّه
ناميد, نزد آن حضرت رسيدند وزيادبن عبداللّه بن مالك
زيادبن عبداللّه بن مالك
كه در خانه خاله خـود مـيمونه
مـيمونه
فرود آمد جزو آنان بود ورسول خدا او را با خود به مسجد برد و پس ازنماز او را پيش طلبيد و دست بر سر وي كشيد و تا زنده بود اثر نورانيت آن در روي وي هويدابود.
22 ـ وفد بني عامربن صعصعه : مردان بني عامر
بني عامر
از جمله عامربن طفيل
عامربن طفيل
عامربن طفيل
عامربن طفيل
واربدبن قيس
اربدبن قيس
و جباربن سلمي
جباربن سلمي
نزد رسول خدا رسيدند و عامر در نظر داشت رسول خدا را غافلگير كند و بكشد بـه اربـد
اربـد
گـفـت : هنگامي كه نزد اين مرد رسيديم , من او رابه گفتگو مشغول مي كنم و در همان حال شمشيري بر وي فرود آور و او را بكش .
چـون نزد رسول خدا رسيدند, عامر گفت : اي محمد با من خلوت كن و رسول خداگفت : مگر به خداي يگانه ايمان آوري بار ديگر سخن خود را تكرار كرد و منتظر بود كه اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
كار خود را انجام دهد, اما اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
چنان شده بود كه نمي توانست سخني گويد وكاري انجام دهد.
عـامـر
عـامـر
پس از گفتگوي طولاني با رسول خدا, آخرين سخني كه به آن حضرت گفت , اين بود كه : مدينه را از پياده و سواره اي كه بر سرت مي آورم پر خواهم كرد اين سخن را گفت و از محضر رسول خدا رفت .
رسول خدا دعا كرد و گفت : خدايا!شر عامربن طفيل
عامربن طفيل
خدايا!شر عامربن طفيل
عامربن طفيل
عامربن طفيل
عامربن طفيل
ـ يا شر اين دو يعني : عامرو اربد ـ را از سر من دور گردان , خدايا! بني عامر را به اسلام هدايت فرما و اسلام را ازعامر بي نياز گردان .
نوشته اند كه عامربن طفيل
عامربن طفيل
عامربن طفيل
عامربن طفيل
نرسيده به قبيله خويش گرفتار بيماري سختي شد و درخانه زني از سلول مرد و اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
چند روز پس از ورود, با شتر خود به صاعقه آسماني هلاك شد.
ابـن هـشـام روايـت مـي كـنـد كـه آيـات 8 ـ 13 سوره رعد درباره عامر
عامر
و اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
اربد
نزول يافته است 385
385
.

23 ـ وفد ثقيف :.
رسـول خـدا(ص ) در سـال هـشـتـم از طـائف بـه مـكـه بازگشت و از آن جا رهسپار مدينه شد, عروة بن مسعودثقفي
عروة بن مسعودثقفي
عروة بن مسعودثقفي
عروة بن مسعودثقفي
در پي حضرت رهسپار شد و پيش از رسيدن رسول خدا به مدينه شرفياب گـشت و اسلام آورد و اجازه خواست كه نزد قبيله خويش باز گردد, ولي رسول خدا به او گفت : تـورامـي كـشـند
تـورامـي كـشـند
عروه گفت :آنان مرا دوست دارند و رهسپارطائف گشت و در مقام دعوت قـبـيـلـه خـود به اسلام بر آمد, ولي آنان عروه
عروه
را تيرباران كردند و به شهادت سرافراز گشت رسول خدا گفت : مثل عروه در ميان قبيله اش , مثل صاحب ياسين است در ميان قومش
مثل عروه در ميان قبيله اش , مثل صاحب ياسين است در ميان قومش
.
چـنـد مـاه پـس از شـهادت عروه , قبيله بني ثقيف در مقابل پيشرفت اسلام خود راعاجز يافتند و تـصـمـيـم گـرفتند نمايندگاني به مدينه براي مذاكره با رسول خدا گسيل دارندآنها شش نفر بودند:.
1ـ عـبـديـالـيـل بـن عـمـرو,2ـ حـكـم بـن عمرو,3ـ شرحبيل بن غيلان ,4ـعثمان بن ابي العاص ,5ـ اوس بن عوف , 6ـنميربن خرشه ,.
وفـد ثـقـيـف وارد مـديـنـه شـد, رسول خداخالدبن سعيد
خالدبن سعيد
را براي پذيرايي آنان معين فرمود نمايندگان ثقيف دومطلب رابه رسول خداپيشنهاد كردند: يكي آن كه پس ازاسلام , براي سه سال بـتـخـانـه لات
لات
را ويـران نـكـند و و ديگر آن كه از نماز خواندن معاف باشند اما رسول خدا به خـواسته هاي آنان تن نداد, سرانجام نمايندگان ثقيف اسلام آوردند و مسلمان شدند و رسول خدا عثمان بن ابي العاص
عثمان بن ابي العاص
رابراي آموختن احكام اسلام وآيات قرآن بر آنان امير ساخت .
نـمـايـنـدگـان ثـقـيف رهسپار بلاد خويش گشتند و رسول خدا(ص ),ابوسفيان بن حرب
ابوسفيان بن حرب
و مغيرة بن شعبه
مغيرة بن شعبه
را براي ويران ساختن بتخانه لات همراه آنان فرستاد و پس از خراب كردن بت و بتخانه , اموالي كه متعلق به لات بود جمع آوري شد وبه خواهش ابومليح
ابومليح
(فرزند عروه ) و به دستور رسول خدا, قروض عروة بن مسعودثقفي
عروة بن مسعودثقفي
عروة بن مسعودثقفي
عروة بن مسعودثقفي
و نيز اسودبن مسعود
اسودبن مسعود
پرداخت شد.
24 ـ وفد عبدالقيس :.
در سـال فـتـح مـكـه , بـيست مرد از مردم بحرين , از جمله : جارود و منقذبن حيان
جارود و منقذبن حيان
نزدرسول خـدا(ص ) رسيدند و رسول خدا درباره آنان گفت : خوش آمدند, عبدالقيس
خوش آمدند, عبدالقيس
خوب قبيله اي است 386
386
.
آنـان ده روز از طـرف رسـول خدا پذيرايي شدند و جارود هم كه مرد نصراني بود به دعوت رسول خدا اسلام آورد و خوب مسلماني شد رسول خدا به آنان جوايزي مرحمت فرمود.
25 ـ وفـد بـكـربـن وائل : بـه هـمـراه ايـن وفـد بـشـيـربـن الـخصاصيه
بـشـيـربـن الـخصاصيه
, عبداللّه بن مرثد
عبداللّه بن مرثد
وحسان بن هوط
حسان بن هوط
نيز بودند كه بر رسول خدا (ص ) وارد شدند مردي از فرزندان حسان گفت :.
انا ابن حسان بن حوط و ابي .
رسول بكر كلها الي النبي .
من فرزند حسان بن حوط هستم و پدر من فرستاده همه مردم بكر است به سوي پيامبر
من فرزند حسان بن حوط هستم و پدر من فرستاده همه مردم بكر است به سوي پيامبر
.
عبداللّه بن اسود
عبداللّه بن اسود
كه در يمامه
يمامه
سكونت داشت , اموال خود را در يمامه فروخت و با همين وفد به مدينه مهاجرت كرد و رسول خدا براي او از خداوند بركت خواست 387
387
.

26 ـ وفـد تـغـلـب : شانزده نفر مرد تغلبي از مسلمانان و نصرانياني كه برخود صليب زرين آويخته بـودنـد, بـر رسول خدا(ص ) وارد شدند, رسول خدا با نصرانيان مصالحه كردكه بر دين خود باقي بمانند, ولي فرزندان خود را به نصرانيت در نياورند, مسلمانان را هم جوايزي اعطا فرمود 388
388
.

27 ـ وفـد بني حنيفه : حدود سيزده تا نوزده مرد از بني حنيفه , بر رسول خدا وارد شدندسرپرستي ايـن وفـد را سلمي بن حنظله
سلمي بن حنظله
عهده دار بود, آنان (جز مسيلمة بن حبيب كه به نگهداري اثاث و شـتـران گماشته شده بود) در مسجد به حضور رسول خدا(ص ) رسيدندو بر او درود فرستادند و اسـلام آوردنـد, چون پس از چند روز تصميم به بازگشت گرفتند,رسول خدا دستور داد, به هر يـك پـنـج اوقيه نقره جايزه دهند و براي مسيلمة
مسيلمة
كه اثاث و شتران را نگهداري كرده بود, نيز فـرمود: او مقامي پايين تر از شما ندارد, پس به او مانندديگران جايزه مرحمت فرمود, با اين عنايت رسـول خـدا وجه بر مسيلمه
مسيلمه
مسيلمه
مسيلمه
اشتباه شد وپنداشت كه رسول خدا او را در پيامبري شريك خود سـاخـتـه است , چون به يمامه بازگشتند مسيلمه
مسيلمه
مسيلمه
مسيلمه
ادعاي پيامبري كرد و اين واقعه گمراهي بسياري از مردم را در پي داشت 389
389
.

28 ـ وفد طيي : پانزده مرد از قبيله طيي
طيي
براي ديدار رسول خدا(ص ) به مدينه آمدند, سروري اين گروه را زيدالخيل بن مهلهل
زيدالخيل بن مهلهل
به عهده داشت , رسول خدا اسلام را برايشان عرضه داشت و چون اسلام آوردند به هر يك پنج اوقيه 390
390
جايزه داد و به زيدالخيل دوازده و نيم اوقيه و او را به فضل ستود زيدالخير
زيدالخير
ناميد و سرزمينهاي فيد
فيد
را براي ارتزاق به او واگذار كرد و در اين بـاره بـه او نـوشته داد زيد با قوم خود بازگشت ودر بين راه به تب مبتلا گشت و پس از سه روز درگذشت .
29 ـ وفـد تـجـيـب : 391
391
سـيـزده مـرد از مردم تجيب با صدقات واجبه اموال خود نزدرسول خدا(ص ) آمدند, رسول خدا شاد شد و به آنان خوش آمد گفت و مقام و منزلتشان گرامي داشت و بـه بلال دستور داد به نيكي از ايشان پذيرايي كند و جايزه دهد, گويند:رسول خدا بيش از آن كه بـه سـاير وفدها جايزه مي داد به اين وفد مرحمت فرمود, سپس گفت : آيا كس ديگري باقي مانده است ؟ گفتند: آري , غلامي كه از همه ما كم سن وسالتر است و او را بر سر بار و بنه خود نهاده ايم , فـرمـود: او را بـيـاوريد, غلام آمد و گفت :همچنان كه حوايج آنان برآوردي , حاجت مرا نيز برآور, فـرمـود: چـه حـاجت داري ؟گفت : از خداوند بخواه مرا بيامرزد و بي نيازي مرا در دلم قرار دهد رسـول خدا همين دعارا در حق او كرد و بعد دستور داد همانند ديگران به او جايزه دهند و دعاي حضرت درباره او نيز مستجاب شد.
30 ـ وفـد خـولان 392
392
: در شـعـبان سال دهم ده نفر از مردم خولان
خولان
نزد رسول خدا(ص ) آمـدنـد و گـفـتـند: براي آمدن نزد تو رنج سفر هموار كرديم , اكنون به خداوندايمان مي آوريم و فـرستاده او را نيز تصديق مي كنيم رسول خدا به آنان وعده ثواب دادوسپس از وضع عم انس
عم انس
(نام بت قبيله خولان ) جويا شد, گفتند: بد است و اگربرگرديم او را درهم مي شكنيم , زيرا ما از نـاحـيـه او گول خورديم و در فتنه افتاديم و چون بازگشتند بت را درهم شكستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند 393
393
.

31 ـ وفد جعفي : قبيله جعفي خوردن گوشت دل را حرام مي دانستند و چون قيس بن سلمه
قيس بن سلمه
و سـلـمـة بـن يزيد
سـلـمـة بـن يزيد
(برادران مادري و فرزندان مليكه ) از سوي قبيله خودنزد رسول خدا آمده و اسـلام آوردنـد, رسول خدا دستور داد, دل بريان شده اي آوردند و به سلمة بن يزيد
سلمة بن يزيد
داد, سلمه دستش بلرزيد و در عين حال به دستور آن حضرت بخورد,سپس قيس و سلمه گفتند: اي رسول خـدا! مـادر ما: مليكه رنجديده را از رنج نجات بخش , زير او نيازمند را اطعام مي كرد و بر مسكين شـفـقت مي آورد, ولي در حالي از دنيارفت كه دخترك خود را زنده به گور كرده بود, فرمود: در آتش دوزخ است , خشمناك برخاستند و گفتند: به خدا قسم : كسي كه به ما گوشت دل خورانيد و مـعتقد است مادر مادر آتش دوزخ است شايسته است از او پيروي نشود, چون برفتند در بين راه بـه مـردي ازاصـحـاب كـه شـتـري از صـدقـه بـا خود داشت برخوردند, مرد را ببستند و شتر را براندند,چون اين خبر به رسول خدا رسيد بر آنها لعنت فرستاد.
نـقـل شـده است كه ابوسبره
ابوسبره
ابوسبره
ابوسبره
با دو فرزندش سبره
سبره
و عزيز
عزيز
بر پيامبر گرامي اسلام وارد شدند, رسول خدا از عزيز پرسيد: نام تو چيست ؟ گفت : عزيز, فرمود: جزخداوند عزيزي نيست و او را عبدالرحمان ناميد.
ابوسبره
ابوسبره
ابوسبره
ابوسبره
و فرزندانش اسلام آوردند و رسول خدا آنها را دعا فرمود و وادي جردان
جردان
را در يمن به او واگذار كرد 394
394
.

32 ـ وفد صدا 395
395
در سال هشتم هجرت , رسول خدا(ص ), قيس بن سعد
قيس بن سعد
را باچهارصد نفر بـه نـاحيه يمن فرستاد و در وادي قنات اردو زدند مردي از صدا از مقصدآنان جويا شد و با شتاب نـزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد كرد قوم خود را به انـقـيـاد وادارد, رسول خدا سپاه را بازگرداند, آنگاه پانزده مرد از مردم صدا نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند و به سرزمين خود بازگشتندو اسلام در بين آنان رواج يافت 396
396
.

33 ـ وفد مراد: 397
397
.

فروة بن مسيك مرادي
فروة بن مسيك مرادي
از ملوك كنده بر رسول خدا(ص ) وارد شد و از آن حضرت پيروي كرد و بـه فـراگـرفـتن قرآن و احكام اسلام پرداخت , رسول خدا او را دوازده اوقيه جايزه داد و بر شتري بـرگـزيـده سـوار كرد و حله اي از بافته عمان بخشيد و او را عامل خود بر قبيله هاي مراد, زبيد و مذحج گردانيد و خالدبن سعيدبن العاص راهمراه او براي دريافت صدقات فرستاد, فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا (ص ) وفات يافت 398
398
.

34 ـ وفـد زبيد: ده نفر از قبيله بني زبيد
بني زبيد
به رياست عمروبن معديكرب
عمروبن معديكرب
به مدينه نزد رسول خـدا(ص ) وارد شدند, عمرو
عمرو
با يارانش اسلام آوردند و از آن حضرت جايزه دريافت داشتند و به سـرزمين خويش بازگشتند, چون رسول خدا وفات يافت عمرو مرتد شد و سپس اسلام آورد و در بسياري از فتوحات اسلامي عهد خليفه اول ودوم شركت داشت 399
399
.

35 ـ وفدهاي ديگري , حضور آن حضرت رسيدند كه به علت ضيق مجال و تطويل كلام از ذكر آنها صـرف نـظر مي كنيم , طالبين به كتب تواريخ و سير از جمله , جلد اول كتاب الطبقات الكبري
الطبقات الكبري
مراجعه كنند.
ايـن كـتـاب كـه در عـين اختصار در تاريخ حيات پيامبر گرامي اسلام (ص ) از مزاياي كم نظيري برخوردار است , متاسفانه از شرح بعضي از حوادث مهم تاريخي , مانندحجة الوداع , واقعه غديرخم و واقـعـه وفات و نيز پاره اي از خصوصيات و صفات آن حضرت كه در ماخذ اصلي ما ذكري به ميان نيامده , خودداري شده است , اميد است درچاپهاي بعدي اين مهم جبران شود.
در پـايـان از آقـاي رضا ارغياني كه در فهرست بندي و تنظيم عناوين اين كتاب مرا ياري كرده اند, سپاسگزارم .


| شناسه مطلب: 78502