بخش 1
پیشگفتار عصر پیامبر اسلام علی(علیه السلام) و بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) اتحاد و یگانگی روحی با رسول خدا(صلی الله علیه وآله) علی(علیه السلام) و حوادث مهم دوران رسالت 1 نخستین ایمان آورنده 2 حادثه لیلة المبیت 3 جنگ بدر 4 نبرد احد 5 جنگ احزاب 6 غزوه خیبر 7 فتح مکّه 8 غزوه تبوک 9 تبلیغ به جای پیامبر(صلی الله علیه وآله) 10 جریان مباهله 11 مأموریت یمن و سفر حجة الوداع 12 معرفی و نصب جانشین جمع بندی و نتیجه گیری منابع و مآخذ
پيشگفتار
از بارزترين ابعاد شخصيت علي(عليه السلام) موضوع حيات سياسي آن حضرت و تجلي آن در دوره هاي مختلف زندگي آن امام است. با مطالعه در حيات پربار اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)روشن مي گردد كه آن حضرت در طول زندگاني خود از سيره ويژه اي پيروي نموده و بر ارزش هاي خاصي پافشاري كرده كه مهم ترين ويژگي آن تأثيرپذيري از مكتب اسلام است.
همچنين با نظر در زندگاني پيشواي نخستين شيعيان، روشن مي گردد كه آن حضرت در عرصه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، نظامي، اخلاقي، فرهنگي و ... اسوه اي بي نظير و شخصيتي ممتاز بوده است; به طوري كه براي محققي كه درباره زندگي آن بزرگوار به بررسي مي پردازد انتخاب و ترجيح بعدي از زندگاني آن حضرت بر بعدي ديگر كاري دشوار مي باشد.
سيره نويسان و محققان تاريخ اسلام بر اين مطلب اتفاق نظر دارند كه زندگاني علي(عليه السلام) از سه مقطع كاملا مجزّا و به شرح زير تشكيل شده است:
دوره اول: عصر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله)
دوره دوم: عصر خلفاي سه گانه
دوره سوم: عصر خلافت ظاهري
درباره هر يك از دوره هاي فوق بحث و تحليل هاي فراواني وجود دارد كه دانشمندان شيعه و سنّي در كتب و آثار خود به آن پرداخته اند، اما در اين تحقيق تنها به جنبه خاصي از حيات اميرمؤمنان يعني حضور سياسي آن حضرت، در دوره اول كه همزمان با بعثت و رسالت پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) است پرداخته شده و اميد است كه مقاطع ديگر حيات علي(عليه السلام) در جزوه هاي ديگر مورد بررسي قرار گيرد.
عصر پيامبر اسلام
عصر پيامبر اسلام
به اعتراف سيره نويسان علي(عليه السلام) از اوان كودكي با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مرتبط گرديد و تحت تربيت آن حضرت قرار گرفت. اين دوره بدون ترديد قبل از ده سالگي علي(عليه السلام)بوده است. در اين مورد ابن ابي الحديد از قول بلاذُري نوشته است: «سالي خشكسالي و قحطي شديدي در مكه واقع شد، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به دو عموي خود حمزه و عباس پيشنهاد كرد كه هر كدام با قبول سرپرستي يكي از فرزندان ابوطالب بار زندگي را بر او سبك نمايند. پس به اتفاق هم نزد ابوطالب رفتند و از وي درخواست كردند كه سرپرستي فرزندي را به عهده آنان گذارد. ابوطالب به آنان گفت: عقيل را براي من بگذاريد و هر پسر ديگري را كه بخواهيد براي خود برگزينيد. عباس طالب را انتخاب نمود، حمزه جعفر را براي خود اختيار كرد و محمد نيز دست علي(عليه السلام) را گرفت و به آنان گفت: من كسي را براي خود برگزيده ام كه خدا برايم برگزيده است».
ابن ابي الحديد پس از نقل اين ماجرا مي افزايد: «به عقيده مورخان علي(عليه السلام) از سن شش سالگي در دامن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پرورش يافت».
اين واقعه سبب گرديد كه علي(عليه السلام) از همان كودكي تحت مراقبت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)قرار گيرد و در عمل از شخصيت آن بزرگوار تأثير بپذيرد كه نظير آن را از پدر خود نگرفته باشد. دليل اين مطلب آن است كه با وجود مهتري ابوطالب در بين قريش و حمايت بي دريغ وي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ـ پس از علني شدن دعوت پيامبر(صلي الله عليه وآله) ـ علي(عليه السلام) در هيچ سخني به تأثيرپذيري خود از پدر اشاره ندارد، بلكه آنچه آن حضرت به صراحت از آن سخن گفته مسأله همراهي وي با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و تأثيرپذيري مطلق از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)مي باشد.
از جمله در خطبه قاصعه خطاب به اصحاب پيامبر مي فرمايد: «شما از خويشاوندي نزديك من با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و منزلت مخصوص من نزد آن حضرت آگاه هستيد. كودك بودم كه مرا در دامان خود قرار داد. مرا به سينه اش مي فشرد ... و بوي خوش خود را به من مي بويانيد. و او با دست خود غذا در دهان من مي گذاشت».
و باز در همين خطبه توضيح مي دهد كه: «وَ لَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعهُ اتبّاعِ الفَصيلِ اثَرَ اُمِّه يَرفَعُ لي في كُلِّ يَوْم مِنْ اَخْلاقِهِ عِلْماً و يَأمُرُني بالاِقتداءِ بِهِ».
يعني: من بسان بچه ناقه اي كه به دنبال مادر مي رود در پي پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي رفتم. او هر روز يكي از فضائل خود را به من تعليم مي كرد و سفارش مي كرد كه از آن پيروي كنم.
با توجه به اين مصاحبت همه جانبه است كه علي(عليه السلام)از همان كودكي به اسرار و حقايقي دست يافت كه تنها رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به آن حقايق واقف شده بود. آن حضرت همه جا سايه به سايه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بود; در شهر و يا در خارج از شهر و در دشت و يا كوهستان. و از اين جهت حقيقتي بر پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) مكشوف نمي گشت مگر آنكه علي(عليه السلام)در جريان قرار مي گرفت. بنابراين تعجبي ندارد كه آن حضرت نخستين ايمان آورنده به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)باشد، حضرتش در همان خطبه مي فرمايد:
«هر سال در حِرا خلوت مي گزيد. من او را مي ديدم و جز من كسي وي را نمي ديد. در آن هنگام جز خانه اي كه
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و خديجه در آن بود، در هيچ خانه اي مسلماني راه نيافته بود، و من سومين آنان بودم. روشنايي وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي كردم».
و باز در جاي ديگر اضافه مي كند كه: «هيچ كس پيش از من به پذيرفتن دعوت حق نشتافت و چون من صله رحم و افزودن در بخشش نيافت».
علي(ع) و بعثت پيامبر(ص)
علي(عليه السلام) و بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله)
چنان كه گذشت علي(عليه السلام) نخستين كسي است كه از مردان به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ايمان آورد. بر اين مطلب مورخان شيعه و سنّي اتفاق نظر دارند. اما برخي از مورخان اهل سنّت درصدد برآمدند كه ايمان علي(عليه السلام) درلحظه بعثت پيامبر(صلي الله عليه وآله)را، ايمان كودكي نابالغ جلوه دهند و از ارزش آن بكاهند; اينان توجه نكرده اند كه اين رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود كه دعوت خود را به علي(عليه السلام) عرضه داشت و در حادثه «يوم الانذار» دست علي(عليه السلام) را به عنوان نخستين ايمان آورنده در دست خود فشرد و او را به عنوان برادر، وصي و خليفه بعد از خود به مردم معرفي كرد، و بنابراين در صورتي كه ايمان علي(عليه السلام)از ارزش و اعتبار اسلامي برخوردار نباشد، اقدام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز كاري لغو و بي ارزش قلمداد مي شود. ابن اسحاق ـ به عنوان قديمي ترين سيره نويس اهل سنت ـ آورده است:
«اولين كسي كه از مردان به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ايمان آورد،
با او نماز گزارد و دعوت وي را تصديق نمود، علي بن ابي طالب(عليه السلام)بود. او در اين زمان كودكي ده ساله بود، اما از نعمت هايي كه خداوند علي(عليه السلام) را به آن مخصوص كرد يكي آن بود كه آن حضرت قبل از اسلام در دامان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رشد نمود».
طبري مورخ ديگر اهل سنت با ذكر حادثه «يوم الانذار» در كتاب خود اين مطلب را مورد تصريح قرار داده است كه:
«رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در آن روز دست خود را به دست علي(عليه السلام)زد و خطاب به قريش فرمود: اين، برادر و وصي من و نيز خليفه من در بين شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد. اما قوم او خنده كنان برخاستند و به ابوطالب مي گفتند كه: به تو فرمان داد كه از پسر خود شنوا باشي و او را اطاعت كني!».
به هر جهت از اين زمان بود كه حضور علي(عليه السلام) در كنار رسول خدا(صلي الله عليه وآله)معناي ويژه اي يافت. آن حضرت به عنوان وزير و ياور پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) عهده دار وظايف و تكاليفي گرديد و به شرحي كه خواهيم گفت اين معاونت و همراهي تا پايان حيات رسول خدا(صلي الله عليه وآله)ادامه يافت.
اتحاد و يگانگي روحي با رسول خدا(ص)
اتحاد و يگانگي روحي با رسول خدا(صلي الله عليه وآله)
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پيوند ويژه اي با علي(عليه السلام) برقرار نمود كه نظير آن را با هيچكدام از اصحاب خود برقرار نفرمود. اين پيوند در قالب عقد مواخات و موازرت صورت گرفت و براساس آن اتحاد و يگانگي خاصي بين رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و حضرت علي(عليه السلام) به وجود آمد. و براساس همين اتحاد روحي و معنوي بود كه كار و اقدام علي(عليه السلام) به مثابه كار و اقدام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و كار و اقدام پيامبر(صلي الله عليه وآله) به منزله كار و اقدام علي(عليه السلام) به شمار مي رفت. ابتدا قرايني در خصوص اين پيوند ذكر كرده و سپس به تحليلي در اين باره مي پردازيم:
1 . رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در بين اصحاب خود علي(عليه السلام) را به عنوان برادر خود اختيار كرد و به او فرمود: «انتَ اخي في الدنيا والآخِرة». اين مطلب را رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نه يك بار، كه در مواضع متعددي بيان كردند. يكي از مواضعي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به ذكر اين مطلب تصريح فرمود، مربوط به
برقراري پيوند برادري در بين اصحاب خود بود. اين واقعه پس از هجرت به مدينه اتفاق افتاد. در اين مراسم پيامبر(صلي الله عليه وآله)ميان هر دو مهاجر و نيز هر يك از مهاجران با يك نفر از انصار مدينه، پيوند برادري منعقد نمود، ولي در مورد خويش جز علي(عليه السلام) كس ديگري را به عنوان برادر اختيار نفرمود.
ابن هشام تحت عنوان برادري بين مهاجرين و انصار مي نويسد: «رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پس از هجرت به مدينه با تعبير: تآخوا في اللهِ اِخوين اِخوين، بين مهاجرين و انصار پيوند برادري منعقد فرمود، اما خود دست علي بن ابي طالب را گرفت و فرمود: هذا اخي».
2 . ترمذي از براءبن عازب روايت كرده كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)به علي(عليه السلام) فرمود: «انتَ مِنّي و انا مِنك».
3 . سيوطي از قول محدثان اهل سنت از جمله ترمذي، نسايي و ابن ماجه روايت كرده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: «علي مِنّي و انا من علي».
4 . باز ترمذي از حبشي بن جُناده آورده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «علي از من است و من از علي(عليه السلام). و كسي نمي تواند مسؤوليت هاي مرا ادا كند جز خودم يا علي(عليه السلام)».
ناگفته نماند كه پيوند برادري كه بدين وسيله بين رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام)منعقد گرديد غير از اخوت كلي اسلامي است كه قرآن براساس: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ)(12) معين كرده است. زيرا براساس رابطه برادري بين رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و علي(عليه السلام)حقوق متقابلي بين آن دو بزرگوار به وجود آمد كه هر دو نفر مكلف به رعايت آن شدند. از جمله اين حقوق آنكه علي(عليه السلام) وارث رسول خدا(صلي الله عليه وآله)گرديد و با وجود علي(عليه السلام)، عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز ادعايي جهت ميراث رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نكرد. زيرا مطابق رابطه اي كه در روز مواخات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بين مسلمانان برقرار نمود، هر مسلماني مي توانست به عنوان وارث برادر خود نيز تلقي گردد. چنان كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در روز مواخات بين بلال حبشي و ابو رُوَيحه (عبدالله بن عبدالرحمن خَثعَمي) پيوند برادري منعقد نمود و اين رابطه هرگز گسسته نگشت، جهت اطلاع از نتايج اين برادري در تاريخ آمده است كه:
«در عصر خليفه دوم بلال از مدينه به شام مهاجرت نمود و در آنجا رحل اقامت افكند. و چون خليفه دوم به
تنظيم دواوين پرداخت و سهم هر كدام از مهاجرين و انصار را تعيين نمود، بلال جهت دريافت سهم و مقرري
خود در مدينه حضور نداشت. و چون عمر براي او پيغام فرستاد كه اي بلال سهم خود را براي چه كسي قرار مي دهي، بلال در پاسخ گفت: سهم خود را براي ابورُويحه قرار مي دهم. و دليل آن، اخوتي است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بين من و او برقرار نمود كه هرگز از او مفارقت نخواهم كرد».
به همين ترتيب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با به زبان آوردن: «علّي منّي و انا من علي» اتحاد ويژه اي بين خود و علي(عليه السلام)به وجود آورد كه به موجب آن هر دو بزرگوار در حكم شخص واحدي تلقي شده و از تعهد متقابلي نسبت به يكديگر برخوردار شدند.
براي اطلاع بهتر از حقوق متقابلي كه با تعبير: «عليٌ منّي و انا من علي» بين رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و علي(عليه السلام) برقرار گرديد، متذكر مي شويم كه: قبل از ظهور اسلام پيمان هاي متعددي در بين اعراب جاري و متداول بود. به موجب اين پيمان ها، گاه فردي با فرد ديگر، گاه قبيله اي با قبيله ديگر و گاه نيز فردي با قبيله اي پيمان هايي از جمله پيمان برادري، پيمان تابعيت و يا پيمان موالات منعقد مي نمود. هر يك از اين
پيمان ها از نظر حقوقي و سياسي قانونيت و اعتبار داشت و تعهدات متقابلي را جهت طرفين پيمان به وجود مي آورد.
به عنوان مثال: اگر شخصي با به زبان آوردن: «فُلانٌ منّي و اَنَا مِنْ فلان» با شخص يا قبيله اي پيماني برقرار مي كرد، اين عبارت هر يك از طرفين را ملزم مي ساخت كه به طور كامل از حقوق و منافع ديگري حمايت كند و از هر جهت او را چون خود يا عضو قبيله خود بداند، مگر آن كه در شرايطي با ذكر: «فُلانٌ لَيْسَ منّي و لا اَنَا مِنْه» پيوند و اتّصال خود را رسماً لغو نمايد.
آنجا كه خداوند به نوح مي فرمايد: (يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ)(15) ـ يعني: اي نوح پسر تو از اهل تو نيست ـ در واقع اتصال روحي و معنوي نوح با فرزندش نفي شده است نه آنكه اصل رابطه پدر و فرزندي مورد انكار قرار گيرد.
پس از ذكر اين مقدّمات خاطر نشان مي كنيم كه: مطابق سابقه اي كه قبل از ظهور اسلام در جزيرة العرب وجود داشت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با به زبان آوردن: «عَليّ منّي و اَنَا مِنْ عَليّ» اتحاد كامل روحي و نفساني خود را با علي(عليه السلام)اعلام داشت; همچنانكه قرآن كريم نيز در آيه مباهله از علي(عليه السلام)با تعبير نفس پيامبر(صلي الله عليه وآله) ياد كرده است. نتيجه چنين رابطه اي بين پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) آنكه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در طول حيات خود از علي(عليه السلام) در مقابل دشمنانش دفاع نمود و به كسي اجازه تعرض و جسارت به علي(عليه السلام) نداد و علي(عليه السلام)نيز چه در جنگ و چه غير جنگ وظيفه دفاع و حمايت از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را به عهده گرفت و با فداكاري هاي مكرّر خود مهم ترين نقش را در حفظ رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از توطئه هاي دشمنان و تثبيت اسلام ايفا نمود. در اين خصوص قراين بيشماري در منابع تاريخي و حديثي وجود دارد كه در بررسي حوادث مهم دوران رسالت به آن اشاره مي كنيم.
علي(عليه السلام) و حوادث مهم دوران رسالت
با مطالعه زندگاني حضرت علي(عليه السلام) روشن مي گردد كه نقش آن حضرت در جريانات سياسي و نظامي عصر رسالت، نقشي بي نظير و ممتاز است. آن حضرت بيش از هر صحابي ديگر به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نزديك بود و بدون هيچ درنگي آماده هر مأموريتي بود كه از سوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به وي واگذار مي گرديد.
همگامي علي(عليه السلام) با پيامبر(صلي الله عليه وآله) از آغاز رسالت آن حضرت، امري مشهود است، اما هر چه به پايان حيات پيامبر(صلي الله عليه وآله)نزديكتر مي شويم اين همراهي نمايان تر مي گردد. آري; جهت همگامي وسيع علي(عليه السلام) با پيامبر(صلي الله عليه وآله)فضايلي براي اميرمؤمنان ظاهر گرديده است كه هيچ كدام از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه وآله)در آن فضايل با آن حضرت شريك نمي باشند. در اينجا از بين حوادث مهمي كه علي(عليه السلام)در آن نقش مؤثري ايفا كرده است به ذكر دوازده مورد بسنده مي شود:
1 . نخستين ايمان آورنده
به طوري كه قبلا گذشت علي(عليه السلام) نخستين كسي است كه از مردان به رسول خدا(صلي الله عليه وآله)ايمان آورد و در واقعه يوم الانذار نيز بيعت خود را به صورت آشكار با رسول خدا(صلي الله عليه وآله)اعلام نمود. در اين مورد شواهد بسياري در كتب تاريخي آمده است كه ذكر همه آن ها ضرورتي ندارد.
بنابر يكي از اين شواهد كه طبري از قول ربيعة بن ناجذ ذكر كرده است، در دوران خلافت اميرمؤمنان(عليه السلام)شخصي از آن سرور سؤال نمود كه: اي اميرمؤمنان، به چه دليل شما وارث پسرعموي خود شديد و عموي شما ـ يعني عباس ـ از اين حق محروم ماند؟ حضرت وي و ساير مسلمانان را به استماع پاسخ خود دعوت فرمود و جريان يوم الانذار را تعريف نمود. و مخصوصاً اين مطلب را به نقل از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مورد تأكيد قرار داد كه: «در آن روز پيامبر(صلي الله عليه وآله)خطاب به حاضران گفت: «فَأَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَي اَنْ يَكونَ اَخي و صاحبي وَ وارِثي؟»; يعني: «كدام يك از شما بر اين دعوت با من بيعت مي كند تا به اين وسيله برادر من و وارث و صاحب من باشد؟» اما در آن مجلس كسي برنخاست و من كه كوچك ترين فرد آن جماعت بودم بپا خاستم. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: بنشين و تا سه نوبت دعوت خود را تكرار نمود. و هر بار كه من بر مي خاستم آن حضرت مرا دعوت به نشستن مي كرد. اما در بار سوم دستش را بر دست من زد و بيعتم را تصويب نمود. به اين جهت من وارث رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شدم و عموي من محروم گرديد.
2 . حادثه ليلة المبيت
با گذشت سيزده سال از بعثت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و در پي گسترش موج اسلام و هجرت جمعي از مسلمانان به حبشه و يثرب، سران كفر به فكر مقابله جدّي با پيامبر(صلي الله عليه وآله) افتادند و تصميم به ترور و يا اخراج او از مكه گرفتند. بدين منظور سران شرك در دارالنّدوه به مشورت پرداخته، سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه از هر قبيله اي جواني انتخاب كنند و با حمله به خانه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) او را به قتل رسانند.
اين همان حادثه اي است كه قرآن مجيد به اين شكل از آن خبر داده است: «به خاطر بياور هنگامي را كه كافران درباره تو نقشه مي كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند، يا به قتل برسانند و يا از (مكّه) اخراج كنند. آنها چاره جويي كرده و (تدبير مي كردند) و خداوند هم تدبير مي كرد. و خدا بهترين چاره جوست».
در اينجا بود كه فرشته وحي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را از تصميم
مشركان آگاه ساخت و فرمان الهي را مبني بر ترك مكه و هجرت به مدينه به وي ابلاغ كرد. رسول گرامي(صلي الله عليه وآله)موضوع
را با علي(عليه السلام) در ميان گذاشت و براي آنكه خروج وي از مكّه جلب نظر نكند، از علي(عليه السلام) درخواست نمود كه شب را در بستر او بيارامد. علي(عليه السلام) با فداكاري تمام پيشنهاد پيامبر(صلي الله عليه وآله) را پذيرفت و آن شب را در بستر پيامبر(صلي الله عليه وآله) به استراحت پرداخت. در نتيجه اين كار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) موفق گرديد از منزل خارج شود و راه مدينه را در پيش گيرد. وقتي مشركان به خانه پيامبر(صلي الله عليه وآله) حمله كردند با علي(عليه السلام)روبرو گشتند و پس از تعرّض مختصري به علي(عليه السلام) به قصد تعقيب پيامبر(صلي الله عليه وآله) از او جدا شدند.
خداي متعال در باب فداكاري علي(عليه السلام)اين آيه را نازل فرمود كه: ( وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ) (18); «برخي از مردم ـ چون علي(عليه السلام)جان خود را به خاطر خشنودي خدا مي فروشند. و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».
طبرسي(رحمهم الله)در تفسير خود در شأن نزول اين آيه از قول ابن عباس آورده است: «اين آيه درباره علي(عليه السلام) نازل گرديد، آنگاه كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از دست مشركان فرار كرد و به غار پناه برد و علي(عليه السلام) در بستر پيامبر(صلي الله عليه وآله)آرميد. و آيه فوق
نيز در بين مكّه و مدينه نازل گرديد. و باز گويد: روايت شده كه چون علي(عليه السلام)بر بستر پيامبر(صلي الله عليه وآله)قرار گرفت، جبرئيل بر بالاي سر و ميكائيل در پائين پاي علي(عليه السلام)قرار گرفت و جبرئيل گفت: آفرين بر تو اي علي(عليه السلام)كه خداوند به واسطه تو به فرشتگان مباهات مي كند».
علي(عليه السلام)علاوه بر استقرار در منزل رسول خدا(صلي الله عليه وآله)متعهد گرديد كه به محض دريافت دستور از جانب پيامبر(صلي الله عليه وآله)امانت هاي مردم را كه در اختيار آن حضرت قرار داشت
به صاحبان آن ها برگرداند و به همراه بستگان نزديك
خود و پيامبر(صلي الله عليه وآله)- از جمله فاطمه بنت اسد و فاطمه
زهرا(عليها السلام)به سوي يثرب عزيمت كند. و به شرحي كه در كتاب هاي تاريخي آمده است پس از رسيدن پيغام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام)آن حضرت طبق وصاياي پيامبر(صلي الله عليه وآله)عمل كرده و سپس به سمت مدينه حركت نمود. و نكته
قابل ذكر آن كه رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله)نيز پيش از رسيدن
به مدينه در منطقه قبارحل اقامت افكند و در آنجا چندان
به انتظار نشست تا علي(عليه السلام) و همراهانش از راه رسيدند
و گويا نمي خواست كه در ورود به مدينه بر علي(عليه السلام)
پيشي بگيرد.
3 . جنگ بدر
جنگ بدر نخستين جنگ مهم اسلام است كه در آن 313 تن از مسلمانان، آنهم با ساز و برگ نه چندان مناسب، در مقابل هزار تن از كفّار و مشركان كه تا دندان مسلح بودند، قرار گرفتند. به گفته مورخان:
پيامبر(صلي الله عليه وآله) با سيصد و سيزده تن از مسلمانان از مدينه خارج گرديد تا راه را بر كاروان تجارت قريش كه به رهبري ابوسفيان در گذر بود ببندد و پاسخي به تجاوزها و شيطنت هاي قريش ـ كه همواره به آزار مسلمانان مي پرداختند ـ بدهد. اما تقدير چنين بود كه ابوسفيان در جريان امر قرار گيرد و از قريش ياري طلبد. قريش با تمام نيرو براي نجات كاروانيان و جنگيدن با محمد(صلي الله عليه وآله) و يارانش از مكه خارج شد و راه بدر را در پيش گرفت.
اين جنگ از نظر سياسي و اقتصادي از ارزش بالايي براي مشركان برخوردار بود و پيروزي در آن مي توانست علاوه بر امنيّت بخشيدن به راه هاي تجارتي موقعّيت قريش را كه در پي هجرت مسلمانان به مدينه تضعيف شده بود، بهبود بخشد.
جنگ بدر در هفدهم رمضان سال دوم هجري اتفاق افتاد. با توجّه به نابرابري مشركان و مسلمانان از نظر تعداد نفرات و امكانات جنگي، پيروزي مسلمانان بر كفار و
مشركان قابل تصوّر نبود. امّا امداد غيبي الهي و نبرد دلاورانه چند تن از مسلمانان به ويژه علي(عليه السلام) و حمزه كار را بر مشركان دشوار نمود و سرانجام شكست و هزيمت را نصيب آنان ساخت. در اين جنگ هفتاد تن از جنگاوران قريش كشته شدند و ده ها تن از آنان نيز به اسارت درآمدند. و به تحقيق شيخ مفيد(رحمهم الله) بيش از نيمي از اين تعداد ـ يعني بيش از سي و شش نفر ـ به دست علي(عليه السلام)كشته شدند.
از جمله كساني كه در جنگ بدر به دست علي(عليه السلام) به هلاكت رسيدند پدر و برادر و فرزند هند (همسر ابوسفيان) به نام هاي «عُتبه»، «وليد» و «حنظله» مي باشند. در نامه اي كه علي(عليه السلام)در دوران خلافت خود به معاويه نوشت او را يادآور ساخت كه: «وَ عِنْدِي السَّيْفُ الَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَام وَاحِد».(23) يعني: «و نزد من است همان شمشيري كه آن را در يك روز بر جدّ تو (عتبه) و دايي تو (وليد فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم».
با توجه به اين مطالب جنگ بدر چنان داغي بر دل خاندان ابوسفيان نهاد كه حتّي پيروزي قريش در جنگ احد نيز نتوانست مرهم آن داغ به حساب آيد. و تنها پس از فاجعه كربلا بود كه يزيد بن معاويه اشعاري سرود كه در آن شهادت حسين بن علي(عليه السلام) و يارانش را انتقامي در برابر واقعه بدر اعلام نمود.
4 . نبرد احد
در سال سوم هجري سپاه مشركان قريش به تلافي شكست بدر، با سه هزار تن عازم مدينه گشت. در اين جنگ ابوسفيان دو بت قريش يعني لات و عزّي را با ارتش خود همراه نمود. و علاوه بر آن پانزده تن از زنان قريش را به سركردگي همسر خود، براي تشجيع جنگاوران به همراه آورد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) پس از اطلاع از حركت قريش، در مدينه شوراي جنگي تشكيل داد و در مورد خروج از مدينه و يا ماندن در شهر، با آنان به مشورت پرداخت. اكثر مسلمانان ـ از جمله حمزه ـ معتقد بودند كه رويارويي با مشركان در خارج از مدينه صورت پذيرد و لذا با آنكه پيامبر(صلي الله عليه وآله)شخصاً مايل به ماندن در مدينه بود، لكن موافقت خود را نسبت به خروج از شهر اعلام كرد و با هزار تن از مسلمانان عازم احد گرديد. در بين راه عبدالله بن
اُبيّ ـ سركرده منافقان ـ با سيصد تن از افراد تحت فرمان خود به مدينه بازگشت. و در نتيجه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با هفتصد تن از مسلمانان در مقابل سه هزار تن از نيروي قريش قرار گرفت.
چنان كه در منابع تاريخي به تفصيل آمده است، آغاز جنگ با نبرد تن به تن پرچمداران قريش با علي(عليه السلام) آغاز گرديد. و در روايتي كه حسن بن محبوب از امام صادق(عليه السلام)آورده است: «پرچمداران جنگ احد 9 تن از قهرمانان قريش و بني عبدالدار بودند كه عليّ بن ابي طالب(عليه السلام) تا آخرين نفرشان را از دم تيغ گذراند». و بنا به روايات ديگر با به خاك افتادن پرچمداران قريش، چنان رعبي بر سپاه قريش چيره شد كه عملا كسي جرأت به دست گرفتن پرچم را به خود نداد تا آن كه زني به نام عَمْرة بنت علقمه حارثيّه به سوي پرچم آمد و آن را در دست گرفت، امّا در اين زمان دو لشگر با هم درگير شدند و به سبب رشادت و سلحشوري مسلمانان، پس از اندكي نبرد، كفّار قريش دچار هزيمت شده، پا به فرار گذاشتند. سپاه پيامبر(صلي الله عليه وآله)فراريان را تعقيب كردند. تا به خيمه هاي قريش رسيدند و در درون خيمه ها به جمع آوري غنايم سرگرم شدند.
در اين هنگام مسلماناني كه به فرمان پيامبر(صلي الله عليه وآله) بر فراز كوه مستقر و به نگهباني مشغول بودند، به تصوّر پايان يافتن جنگ و بر خلاف سفارش پيامبر(صلي الله عليه وآله) منطقه استحفاظي خود را ترك كرده به جمع آوري غنايم روي آوردند. و چنان كه مي دانيم خالدبن وليد با جمعي از افراد قريش موفّق گرديد تا كوه احد را دور زده و از پشت بر مسلمانان
بتازد.
از اين لحظه بود كه مسلمانان و حتّي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در محاصره قرار گرفتند و جمعي از آنان به شهادت رسيدند، چنان كه جان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز در معرض خطر جدي قرار گرفت. مسلمانان جز دو سه تن معدود، بقيه از برابر قريش فرار كردند. و تنها علي(عليه السلام)در پيش روي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)شمشير زد و شرّ دشمنان را دفع مي كرد. به گفته طبري در اين هنگام جبرئيل گفت: اي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اين نهايت فداكاري است كه علي(عليه السلام)از خود نشان مي دهد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ضمن تصديق گفته جبرئيل فرمود: «و ما يَمنَعُهُ مِنْ هذا؟! و هو منّي و انا منه!» يعني: «چرا چنين نباشد؟! و حال آنكه او از من و من از او هستم!» در دنباله حديث آمده است كه جبرئيل گفت: «وَ أَنَا مِنْكُمَا». در اين هنگام ندايي شنيده شد كه: «لاَ سَيْفَ إِلاَّ ذُو الْفَقَارِ وَ لاَ فَتَي إِلاَّ عَلِيٌّ».
تعبير رسول خدا(صلي الله عليه وآله) كه مي فرمايد: «هو منّي و انا منه» بيانگر همان پيمان اتّحاد و يگانگي بين رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و علي(عليه السلام) است. و به جهت تعهّد علي(عليه السلام) در دفاع از جان رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) امير مؤمنان ملقب به «قصيم» گرديد.
5 . جنگ احزاب
از حقايق غير قابل انكار در تاريخ اسلام موضوع نقش علي(عليه السلام) در جنگ خندق ـ و يا احزاب ـ است. با توجّه به قاطعيّت تاريخي اين نقش، نيازي به تكرار اصل واقعه نمي باشد و تنها يادآوري دو نكته اساسي براي پي بردن به نقش علي(عليه السلام) در صحنه احزاب كفايت مي كند:
الف ـ آنگاه كه علي(عليه السلام) در مقابل عمروبن عبدُودّ پهلوان نامي عرب قرار گرفت، رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «بَرَزَ الاِْيمَانُ كُلُّهُ إِلَي الشِّرْكِ كُلِّهِ».(27) يعني «ايمان به تمام وجود در برابر شرك به تمامي آن جلوه گر شده است».
با توجه به اين سخن علي(عليه السلام) و عمروبن عبدود در آن لحظات سرنوشت ساز دو فرد عادي شمرده نمي شدند و بلكه هر كدام سمبلي از يك جريان بودند و يقيناً پيروزي هر كدام مي توانست تضمين كننده پيروزي جبهه اي باشد كه آن فرد به آن تعلّق دارد.
ب ـ آنگاه كه علي(عليه السلام) در يك نبرد جوانمردانه خصم خود را به خاك افكند، رسول گرامي اسلام در وصف ضربه اي كه پهلوان قريش را به خاك انداخت فرمود: «ضَربَةُ عَلِيّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ»(28); يعني:
«ضربه علي در روز (جنگ) خندق از عبادت جن و انس بالاتر
است.» تا آنجا كه اسناد تاريخي نشان مي دهد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مورد هيچ ضربه ديگر، نه از علي(عليه السلام) و نه از كس ديگر، چنين توصيفي به عمل نياورد. حال دليل اين مطلب چه مي باشد؟
در پاسخ بايد گفت: جنگ احزاب چنانكه از نام آن به دست مي آيد، حاصل اتّحاد شومي از سه جناح مشركان مكّه (آن هم قبايل مختلف)، يهوديان مستقر در مدينه و بالاخره منافقان موجود در بين مسلمانان بود، و در صورت پيروزي جبهه متحد شرك و نفاق و يهود، اسلام به طور كلّي از بين رفته و جز نامي از آن در تاريخ باقي نمي ماند. چنان كه پيروزي مسلمانان نيز مي توانست وضعيت را از هر جهت به نفع آنان تغيير داده و راه را براي پيروزي هاي بعدي باز كند.
و به همين جهت پس از پايان رسيدن ماجراي احزاب رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: «الآْنَ نَغْزُوهُمْ وَ لاَ يَغْزُونَنَا».(29) اكنون ما با قريش مبادرت به جنگ مي كنيم و ديگر آنان نمي توانند با ما مبادرت به جنگ كنند. و گذشت زمان نيز صدق گفتار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را روشن كرد. چرا كه بعد از
جنگ احزاب مسلمانان در مقابل قريش موضعي تهاجمي اتّخاذ كردند و نهايتاً در سال هشتم هجري و پس از فتح مكّه مشركان تسليم كامل شدند و به اسلام گردن نهادند.
با عمروبن عبدود از جنگ دو فرد معمولي به نبرد رواني دو جريان تبديل گشت. پس از كشته شدن عمروبن عبدود، پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان تكبير گفتند و با وزيدن باد در سپاه قريش(31) و به هم ريختن خيمه و خرگاه آنان، سپاه مشركان خسته و كوفته راه بازگشت به مكه را در پيش گرفت.
رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) نيز پس از خاتمه اين جريان به سرعت به يهوديان بني قُرَيْظه تاخت و با تار و مار نمودن آنان، از شر اين دشمن خانگي آسوده گشت. و اين خود دستاورد بزرگ ديگري بود كه در پايان جنگ احزاب به دست آمد.
مفسران در تفسير آيه: (وَ رَدَّ اللهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْراً وَ كَفَي اللهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ)(33); يعني: خداوند كافران مكه را با همان خشم و غضبي كه به مؤمنان داشتند بي آن كه هيچ خير و غنيمتي به دست آورند بازگردانيد و خداوند خود امر جنگ را از مؤمنان كفايت نمود ـ نوشته اند: «خداوند به واسطه علي(عليه السلام) امر به جنگ را از مؤمنان كفايت نمود».
6 . غزوه خيبر
مسلم در كتاب صحيح خود با ذكر چهار حديث، غزوه خيبر و نقش علي(عليه السلام) را در آن جنگ توصيف كرده است. در يكي از اين روايات آمده است:
«روزي معاويه با سعدبن ابي وقّاص گفت: چه چيز تو را از لعن ابوتراب بازداشته است؟ سعد گفت: تا وقتي كه سه فضيلت از علي(عليه السلام) به ياد دارم ـ كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) درباره او فرمود ـ او را سبّ (و لعن) نخواهم كرد. اگر يكي از فضايل از آنِ من بود آن را به شتران سرخ موي ترجيح مي دادم. (به عنوان يكي از اين فضايل) خود شنيدم كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در جنگ خيبر فرمود: (فردا) پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او رادوست دارند. در آن شب ما انتظار كشيديم. فرداي آن روز پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: علي را برايم صدا زنيد. علي آمد در حالي كه چشمش از درد ورم كرده بود. حضرت دست هاي خود را بر چشم علي(عليه السلام) كشيد و پرچم را به
دست وي داد و او را روانه نمود. خداوند نيز فتح و پيروزي را به دست علي(عليه السلام) ظاهر ساخت».
طبق روايات ديگر اين كتاب، هر سرداري كه قبل از علي(عليه السلام) براي جنگ با يهوديان روانه گشت، ناكام و شكست خورده مراجعت نمود، و چون رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرمود: «فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه ...» كسي تصوّر نمي كرد كه اين افتخار نصيب علي گردد. زيرا علي(عليه السلام) از كسالت و ناراحتي چشم رنج مي برد. عمربن خطّاب مي گويد: «غير از روز خيبر در هيچ روز ديگر دوست نداشتم كه به امارت و فرماندهي برگزيده شوم. به شدّت مشتاق بودم كه بلكه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مرا صدا زند. اما رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را صدا زد و پرچم را به دست او داد و به وي فرمود: برو و باز مگرد تا آنكه خداوند پيروزي را به دست تو ظاهر سازد.
با فراخواني علي(عليه السلام) از سوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سه مطلب به شرح زير واقع گرديد:
الف ـ به دعاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و به بركت دست آن حضرت، بيماري و ناراحتي علي(عليه السلام)برطرف گرديد; و اين خود اعجازي به شمار مي رفت.
ب ـ با نبرد علي(عليه السلام) قهرمان بزرگ يهوديان ـ يعني مرحب ـ به خاك افكنده شد و قلعه هاي مستحكم يهود يكي پس از ديگري فتح گرديد.
ج ـ موقعيّت ويژه اي براي علي(عليه السلام) در بين ياران رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به دست آمد; و آن اين كه همگان فهميدند كه: علي كسي است كه خدا و رسول را دوست دارد و نيز محبوب خدا و رسول است.
7 . فتح مكّه
در سال هشتم هجري پيامبر(صلي الله عليه وآله) با ده هزار تن از مسلمانان از مدينه خارج گرديد و پرچم اصلي را به دست علي(عليه السلام) سپرد. آن حضرت ديگر پرچم ها را در بين سران قبايل تقسيم كرد و راه مكّه را در پيش گرفت. قبل از ورود مسلمانان به مكّه، عبّاس عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله)ابوسفيان را در محلّي قرار داد كه شكوه و هيبت مسلمانان را تماشا كند و بي فايده بودن مقاومت در برابر آنان را مشاهده كند. عباس به همين ترتيب از ابوسفيان نزد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شفاعت كرد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) ابوسفيان را به اسلام دعوت نمود. و چنانكه طبري و واقدي نوشته اند وي با كراهت تمام شهادتين را بر زبان جاري ساخت و خود و پسرش معاويه را از مرگ رهانيد.
پيامبر(صلي الله عليه وآله) با سپاهياني كه مكّه طي تاريخ پر فراز و نشيب خود، نظيرش را نديده بودند و پرچمش در دست علي(عليه السلام)قرار داشت وارد مكّه شد. پيامبر(صلي الله عليه وآله)بر دروازه هاي شهر عفو عمومي اعلام كرد و از اين عفو تنها هفده مرد و چهار زن را استثنا نمود.
علي(عليه السلام)در پي آناني كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) خونشان را مباح كرده بود رفت و تعدادي از آنان را به قتل رسانيد. دو تن از اين افراد ـ عبدالله بن ابي ربيعه و حارث بن هشام ـ به خانه خواهر آن حضرت امّ هاني (دختر ابوطالب) پناه برده بودند و او به آنان امان داده بود. علي(عليه السلام) در حالي كه سراپا زره پوش بود در پي آنان وارد خانه شد. خواهرش بدون آنكه او را بشناسد به علي(عليه السلام) گفت: «من دختر عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و خواهر علي بن ابي طالب هستم». در اين هنگام علي(عليه السلام) خود را به خواهر معرّفي كرد، لكن محبت ام هاني مانع وي جهت انجام فرمان رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نگشت، بلكه با سلاح كشيده به سوي آن دو حمله نمود. امّ هاني خود را بين علي(عليه السلام) و آن دو حائل نمود و گفت: من به آنان امان داده ام. اگر مي خواهي آنان را بكشي، مرا نيز با آنان بكش. علي(عليه السلام)كه چنين ديد آن ها را به حال خود گذاشت و از خانه خارج گرديد. بنا به روايات ديگر: امّ هاني به خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)رسيد و درباره آن دو نفر ضمانت كرد. پيامبر به جهت احترامي كه براي امّ هاني قائل بود ضمانت وي را پذيرفت، اما در همان حال از علي(عليه السلام) به خاطر كوششي كه
كرده بود تشكر نمود.
در همين سفر بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) با اشاره جبرئيل، بت هايي را كه در داخل كعبه بود سرنگون ساخت و از بين برد. تنها يك بت شيشه اي از خُزاعه مانده بود كه همچنان بر بام خانه كعبه قرار داشت. در اينجا پيامبر(صلي الله عليه وآله) به علي دستور داد كه آن را نيز براندازد. علي(عليه السلام)با كمك پيامبر(صلي الله عليه وآله)از ديوار كعبه بالا رفت و آن بت را برانداخت و از بين برد.
8 . غزوه تبوك
غزوه تبوك در سال نهم هجري اتفاق افتاد، در آن سال به پيامبر اطلاع رسيد كه رومياني كه در آن سوي مرزهاي حجاز مستقر هستند، در حال تهيه ديدن سپاه قدرتمندي براي يورش آوردن به اعراب در ديار خودشان هستند. همين كه اين خبر به پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيد حضرت فرستادگاني به سوي قبايل گسيل كرد و آنها را فرا خواند تا در دفع تجاوز شركت جويند. حضرت سي هزار تن از مسلمانان را بسيج كرد و به طرف مرزهاي روم به راه انداخت، امّا برخلاف ساير جنگ ها علي(عليه السلام) را با خود نبرد. به گفته محقّقان اين تنها جنگي بود كه علي بن ابيطالب(عليه السلام)در آن شركت نكرد.
منافقان كه درصدد بودند در غياب پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان شهر مدينه را در اختيار خود گيرند، وجود علي(عليه السلام) را مانع هرگونه توطئه اي مي ديدند. از اين رو شايعاتي در مدينه منتشر ساختند مبني بر آنكه پيامبر(صلي الله عليه وآله)از علي(عليه السلام) اعراض كرده و او را با زنان و كودكان تنها نهاده است. اين شايعات به گوش علي(عليه السلام) رسيد و براي دفع هر گونه سوءتفاهم خود را به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) رساند و عرض كرد كه: «أَ تُخْلِفُنِي عَلَي النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ»; «آيا مرا در كنار زنان و كودكان تنها مي گذاريد؟» لكن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با تشبيه موقعيت علي(عليه السلام)به هارون فرمود: «أمَا تَرْضَي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي؟»; «آيا راضي و خرسند نيستي كه در پيش من همانند هارون نسبت به موسي باشي، جز آنكه بعد از من رسولي در كار نخواهد بود؟» و بنا به روايت ديگر فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسي إلاّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي».
بنا به روايتي كه علامه اميني در كتاب الغدير آورده است: چون علي(عليه السلام) در مورد همراهي با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در اين جنگ ـ اصرار نمود، پيامبر(صلي الله عليه وآله) به او فرمود: جبرئيل از
طرف خدا نازل شده و به من گفته است: «لاَبُدَّ أَن تُقيمَ اَو أُقيمَ».(41) يعني: «چاره اي نيست; يا بايد تو (علي) در مدينه
بماني و يا آنكه من اقامت كنم». و در اينجا بود كه علي(عليه السلام)به مدينه بازگشت و پيامبر(صلي الله عليه وآله) با سپاه اسلام عازم تبوك گرديد; هر چند به طوري كه در تواريخ آمده است در جنگ تبوك كار به درگيري نظامي منجر نگشت و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان پس از بستن معاهده اي با روميان به مدينه بازگشتند.
حديث منزلت كه به شكل فوق از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)صادر گرديد، سند روشن و گويايي بر صلاحيت علي(عليه السلام)به عنوان جانشين رسول خدا(صلي الله عليه وآله)و نيز تعيين اين جانشيني است. در اين حديث رسول خدا(صلي الله عليه وآله)علي(عليه السلام) را به عنوان هارونِ امّت اسلامي مطرح كرده است. بنا به تصريح قرآن هارون برادر موسي و ياور او بود و هنگامي كه موسي(عليه السلام)عازم كوه طور بود با تعبير: ( وَ قالَ مُوسي لاَِخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي...) (42) او را به عنوان خليفه و جانشين خود تعيين نمود. لذا صدور حديث منزلت از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و تشبيه موقعيت علي(عليه السلام) به هارون براي كسي ترديدي باقي نمي گذارد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به عنوان شايسته ترين فرد براي خلافت خود تنها به علي(عليه السلام)نظر داشته است.
9 . تبليغ به جاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)
در سال نهم هجري آيات ابتداي سوره برائت نازل گرديد كه در آن خداي متعال بيزاري خود را از مشركان اعلام داشت و به آنان اخطار نمود كه پس از امسال ديگر حق نزديك شدن به مسجدالحرام را نخواهند داشت. روشن است كه لازم بود اين پيام به مشركان ابلاغ شده و مهلت الهي به آنان اعلام گردد. لذا رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به ابوبكر مأموريت داد تا در معيت چهل تن از مسلمانان به مكّه اعزام شود و ضمن به جاي آوردن مراسم حج، آيات سوره برائت را در جمع مشركان قرائت كند.(43) زيرا پس از فتح مكه در سال هشتم، هنوز قبايل مشركي در نقاط دور عربستان وجود داشتند و آنان براي انجام طواف ـ به همان رسم جاهليت ـ در ماه هاي حج به مكه وارد مي شدند.
ابوبكر پس از دريافت آيات سوره برائت به طرف مكه به راه افتاد. اما هنوز به منطقه ذوالحُلَيفه نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد و به پيامبر فرمود: «لاَ يُودّي عنكَ إلاّ أنتَ أو رجل مِنك»; يعني: «كسي نمي تواند در عوض تو رسالت
الهي را ابلاغ كند مگر خودت يا كسي كه از تو باشد (و به عبارتي با تو متحد و يكسان باشد).(44) در اينجا بود كه
رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به علي(عليه السلام) فرمان داد تا در پي ابوبكر روان شود و پس از دريافت آيات سوره برائت، به مكه رفته، آن را در جمع مشركان قرائت كند. علي(عليه السلام) به راه افتاد و پس از دريافت اين آيات، به مكه عزيمت نمود و آيات الهي را در جمع مشركان ابلاغ كرد.
هنگامي كه ابوبكر به مدينه مراجعت كرد و علت امر را جويا گرديد. پيامبر فرمود: «جبرئيل از جانب خداي عزوجل نازل شد و به من گفت: در عوض تو كسي نمي تواند تبليغ رسالت كند مگر خودت و يا مردي كه از تو باشد. و چون تنها علي از من است و من از اويم، لذا در عوض من كسي اداي رسالت نتواند كرد مگر علي».(45) به عقيده برخي از محققان: علت آنكه در پي نزول جبرئيل رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را به جاي ابوبكر نامزد اين مأموريت نمود آن بود كه در اينجا تبليغ آيات برائت، تبليغ ابتدايي بود كه از شؤون خاصه رسالت محسوب مي گرديد. اين تبليغ به عنوان وزارت و معاونت به عهده علي(عليه السلام)نهاده شد و جهت آن همان اتحاد روحي و معنوي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)
و علي(عليه السلام) بود كه بر مبناي آن علي(عليه السلام)مي توانست عهده دار كارهاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) گردد. و سخن جبرئيل به پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه: «أنّه لا يُؤدّي عنكَ إلاّ أنتَ أو رَجل مِنكَ» به اين معنا بود كه: كسي مي تواند به نيابت تو و به عوض تو رسالت الهي را تبليغ نمايد كه در اثر پيوند و اتحاد با تو برابر بوده و از نظر معني و روح به منزله شخص تو باشد و چنين كسي از نظر وحي الهي كسي جز علي(عليه السلام) نخواهد بود.
و امّا در مورد چگونگي انجام اين مأموريت چنان كه مورخان ذكر كرده اند: اميرمؤمنان وارد مكه شد و در روز دهم ذي حجه بالاي جمره عقبه با ندايي رسا سيزده آيه از سوره برائت را قرائت كرد. و سپس در ميان مردم ندا در داد كه: «از اين سال به بعد هيچ مشركي نبايد وارد مكه شود و كسي هم نبايد عريان به طواف خانه خدا رود. و هر كس با پيامبر(صلي الله عليه وآله)عهد و ميثاقي دارد تا پايان مدتش بر آن عهد بماند».(47) ناگفته نماند كه پس از ابلاغ آيات سوره برائت و اتمام حجت هاي بعدي، مشركان متوجه شدند كه تنها چهار ماه فرصت دارند كه تكليف خود را با اسلام روشن سازند و لذا هنوز اين مدت سپري نشده بود كه مشركان دسته دسته به آيين توحيد روي آوردند و در سال بعد ـ يعني سال دهم هجري ـ شرك در حجاز ريشه كن گرديد.
10 . جريان مباهله
از جمله آياتي كه متضمّن فضيلت ويژه اي براي علي(عليه السلام) است آيه مباهله مي باشد. اين آيه در مورد برخورد با مسيحيان نجران است كه در مورد عيسي(عليه السلام) قائل به الوهيّت بوده اند در حالي كه قرآن مجيد با تشبيه حضرت عيسي(عليه السلام) به حضرت آدم، عيسي را انساني اعلام نمود كه در شرايط ويژه اي خلق شده است.(49) به هر جهت چون مسيحيان به تخطئه عقيده قرآن در مورد حضرت عيسي(عليه السلام)پرداختند، قرآن با نزول آيه مباهله به شرح زير آنان را به مبارزه فرا خواند: «هر گاه بعد از علم و دانش كه (درباره مسيح) براي تو آمده (باز) كساني با تو به محاجّه و ستيز برخاستند، به آن ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم و شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مي نماييم و شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود (كساني كه به منزله جان هستند) دعوت ميكنيم و شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، سپس مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم».
به طوري كه در روايات آمده است: رسول خدا(صلي الله عليه وآله)پس از نزول آيه مباهله پيشنهاد خود را براي مسيحيان نجران جهت انجام مباهله مطرح نمود، اما مسيحيان از پيامبر(صلي الله عليه وآله)تقاضاي مهلت كردند تا در اين باره بينديشند و با بزرگان خود به شور بنشينند. نتيجه مشورت آنان اين بود كه به نفرات خود گفتند: اگر مشاهده كرديد كه محمد با سر و صدا و جمعيت فراوان به مباهله آمده، با او مباهله كنيد; كه حقيقتي در كار او نخواهد بود. و اگر با نفرات بسيار محدودي ـ از خاصان و نزديكان خود ـ به ميعادگاه آمد، بدانيد كه او رسول خداست و از مباهله با او بپرهيزيد كه خطرناك است. آنها طبق قرار قبلي به ميعادگاه رفتند و ناگهان متوجه شدند كه رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) در حالي كه دست حسنين را گرفته و علي و فاطمه را نيز به همراه خود دارد، نزديك مي شود. مسيحيان هنگامي كه اين صحنه را ديدند سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خودداري كردند. آنها در عوض حاضر به مصالحه شدند و به شرايط «ذمّه» و پرداختن ماليات (جزيه) تن در دادند.
جريان مباهله به شرحي كه گذشت سند زنده اي در فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) به شمار مي رود. زيرا به طوري كه مفسران در تفسير آيه مباهله نوشته اند: در اين آيه مقصود از «ابناءنا» حسن و حسين(عليهما السلام)، مقصود از «نساءنا» فاطمه زهرا(عليها السلام) و مقصود از «انفسنا» وجود مبارك علي(عليه السلام)است. و چنان كه مشاهده مي شود در اين آيه علي(عليه السلام) به مثابه نفس و جان پيامبر(صلي الله عليه وآله)تلقي شده كه سند ديگري بر اتحاد روحي و معنوي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام)مي باشد. زمخشري مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير همين آيه نوشته است: «آيه مباهله دليل واضحي بر صحت نبوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) است زيرا احدي ـ از موافقان يا مخالفان ـ روايت نكرده است كه مسيحيان به مباهله تن در دادند. علاوه بر آن اين آيه قويترين دليلي است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مي كند».
11 . مأموريت يمن و سفر حجة الوداع
در سال دهم هجري رسول خدا(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را با جمعي از مسلمانان جهت مأموريتي به يمن فرستاد. براءبن عازب در اين خصوص گويد: «پيامبر(صلي الله عليه وآله) دو گروه از مسلمانان را روانه ساخت كه در رأس يك گروه علي(عليه السلام) و در رأس گروه ديگر خالدبن وليد قرار داشت. اما سفارش كرد كه اگر جنگي پيش آمد، علي(عليه السلام) فرمانده اصلي باشد. پس از پيروزي، روش علي(عليه السلام)در تقسيم غنايم مورد اعتراض خالد قرار گرفت. لذا نامه اي در جهت شكايت از علي(عليه السلام)تنظيم كرد و از طريق بُرَيده براي رسول خدا(صلي الله عليه وآله)فرستاد.
بريده گويد: چون به خدمت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)رسيدم و آن حضرت نامه را خواند، رنگ مباركش تغيير كرد و
سپس فرمود: «چه مي گوييد درباره مردي كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند؟!»
بريده گويد: من گفتم كه از غضب خدا و غضب رسولش به خدا پناه مي برم من فقط قاصد و پيام آور بوده ام؟
طبق حديث ديگري در مورد همين مأموريت، پس از بازگشت مسلمانان از اين سفر، چهار نفر آنان تك به تك با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تماس گرفتند و در مورد رفتار علي(عليه السلام)در اين سفر گلايه هايي عرضه داشتند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) به سخنان آن ها گوش فرا داد و سكوت پيشه ساخت. اما چون چهارمين نفر اعتراض خود را نسبت به علي(عليه السلام)عنوان نمود، حضرت در حالي كه غضب از روي مباركش هويدا بود برخاست و فرمود: «مَا تُريدُونَ في عليّ؟! مَا تُريدُونَ في عليّ؟! مَا تُريدُونَ في عليّ؟! إنَّ عَليّاً مِنّي وَ أَنَا مِنه. و هُوَ وليّ كُلِّ مُؤْمِن بَعْدِي»; «از علي چه مي خواهيد؟! از علي چه مي خواهيد؟! از علي چه مي خواهيد؟! (مگر نمي دانيد كه) علي از من است و من از علي هستم. و او ولي و سرپرست هر مؤمني پس از من است.»
از نكات قابل توجه در اين سفر آنكه: پس از انجام مأموريت، علي(عليه السلام)مستقيماً به مدينه بازنگشت، بلكه چون
خبردار شد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)عازم حج شده است، از راه يمن به مكه آمد و در نزديكي مكه به حضور پيامبر(صلي الله عليه وآله)رسيد. هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)علي(عليه السلام)را در لباس احرام مشاهده كرد و از نحوه نيت او جويا گرديد، علي(عليه السلام)گفت: من هنگام احرام بستن گفتم: بار پروردگارا، به همان نيتي احرام مي بندم كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)احرام بسته است.(55) اين خود گواه ديگري بر اتحاد روحي و هماهنگي كامل پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام)مي باشد.
پيش از آنكه به بيان مسائل ديگري كه در حجة الوداع اتفاق افتاد ـ و از جمله ماجراي غدير خم ـ بپردازيم، ذكر اين مطلب ضروري است كه: همراهان علي(عليه السلام)در سفر يمن تلاش بسياري به خرج دادند تا نظر پيامبر(صلي الله عليه وآله) را نسبت به علي(عليه السلام) دگرگون سازند. و طبق روايات متعددي كه در اين باب وارد شده علت ناراحتي آنان از علي(عليه السلام)سختگيري فوق العاده اي بود كه علي(عليه السلام) پس از پايان جنگ و نسبت به تقسيم غنايم از خود نشان داد. لذا از جمله توصيفاتي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در دفاع از علي(عليه السلام) به زبان آورد اين عبارت معروف است كه: «از بدگويي درباره
علي(عليه السلام)دست برداريد; كه او در اجراي دستور خدا بسيار دقيق و سختگير است و هرگز در زندگي او تملق و مداهنه (سازش) وجود ندارد».
12 . معرفي و نصب جانشين
پس از خاتمه مناسك حج رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به همراه جمعيتي كه با آن حضرت بودند، آهنگ بازگشت به مدينه فرمود. و چون به منطقه غدير خم (نزديك ميقات جحفه) رسيد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اين آيه را فرود آورد كه: ( يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ) (57); يعني: «هان اي رسول! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن. و اگر اين كار را نكردي، رسالت الهي را ابلاغ نكرده اي. و خداوند تو را از مردم حفظ مي كند. خداوند كافران را هدايت نخواهد كرد».
با نزول اين آيه، رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) مسلمانان را در آن نقطه متوقف نمود و دستور داد كه آنان از جهاز شتران منبري بر پا نمايند و پس از نماز ظهر خطبه اي ايراد نمود. در اين خطبه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از بي اعتباري دنيا سخن به ميان
آورد و نزديك بودن رحلت خود را به مسلمانان خبر داد. سپس حديث مشهور ثقلين(58) را ايراد فرمود و مردم را به تمسك در قرآن و حفظ حقوق اهل بيت(عليهم السلام)سفارش كرد. آنگاه دست علي(عليه السلام) را گرفت و او را در منظر عموم قرار داد، سپس خطاب به جمعيت سؤال كرد كه: «اي مردم كيست كه از اهل ايمان به آنان سزاوارتر است؟» گفتند: خدا و رسولش داناترند. پيامبر فرمود: «همانا خدا مولاي من است. و من مولاي مؤمنين هستم و اولي و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر كس كه من مولاي اويم، علي مولاي او خواهد بود».
حضرت اين سخن را سه بار ـ و بنا به گفته احمد بن حنبل، پيشواي حنبلي ها چهار بار ـ تكرار نمود. سپس دست به دعا برداشت و گفت: «بار خدايا دوست بدار كسي كه او را دوست بدارد. و دشمن بدار كسي كه او را دشمن دارد. و ياري فرما ياران او را. واگذار واگذارندگان او را». آنگاه فرمود: «بايد آنان كه حاضرند اين سخن را به گوش غايبان برسانند».
«هنوز جمعيت پراكنده نشده بودند كه امين وحي الهي رسيد و اين آيه را فرود آورد كه: ( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ دِيناً) ; يعني: «امروز روزي است كه دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم». در اين هنگام پيغمبر فرمود، (الله اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي بعد از من).
سپس آن جمعيت به اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)تهنيت گفتند و با او به عنوان مولاي مؤمنان بيعت نمودند و حسّان بن ثابت ـ شاعر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز شعر جالبي درباره اين واقعهسرود.
حديث غدير خم از روايات قطعي و متواتري است كه شيعه و سنّي بر قطعيت آن اتفاق نظر دارند و چنانكه تحقيقات علامه اميني در جلد اول الغدير نشان مي دهد، 110 تن از صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و 84 تن از بزرگان تابعين و 360 تن از دانشمندان اهل سنّت در رديف ناقلان حديث غدير بودند.
پس از واقعه غدير خم رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با مسلمانان به مدينه مراجعت فرمود. در بازگشت از سفر، حضرتش دچار كسالت شد و به بستر بيماري افتاد. اين بيماري روز به روز شديدتر شد تا آنكه در 28 صفر سال يازدهم هجري، رسول خدا(صلي الله عليه وآله)در حالي كه سر بر زانوي علي(عليه السلام)داشت، چشم از جهان بست. و در شرايطي كه سران مهاجر و انصار در محلي به نام سقيفه بني ساعده اجتماع كرده سرگرم دعواي خلافت و جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بودند، علي(عليه السلام)به تجهيز بدن رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و انجام مراسم كفن و دفن مشغول گرديد و حتي حاضر نشد بيعت منفردانه عموي خود عباس را نيز بپذيرد. چرا كه حضرتش خلافت رسول خدا(صلي الله عليه وآله)را براي خود امري قطعي و مسلم مي دانست و حاضر نبود كه قبل از تمام شدن مراسم كفن و دفن رسول خدا(صلي الله عليه وآله)بيعتي را ـ آنهم در خفا و پنهاني ـ پذيرا گردد در چنين شرايطي كار ابوبكر در سقيفه سامان پذيرفت و به عنوان خليفه رسول الله به مردم معرفي گرديد.
جمع بندي و نتيجه گيري
جمع بندي و نتيجه گيري
آنچه طي صفحاتي معدود از نظر گذشت، نگاهي كوتاه به مهمترين حوادث سياسي زندگاني علي(عليه السلام) در حيات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود و هرگز نبايد تصور كرد اين صفحات در بردارنده كليّه فضايل علي(عليه السلام) و يا منعكس كننده تمام كارها و خدمات علي(عليه السلام) در اين دوره بوده است. در عين حال تأمّل در همين حوادث محدود نشان دهنده خطوطي در شناخت حيات سياسي علي(عليه السلام) همزمان با دوران رسالت به شرح زير مي باشد:
1 . علي(عليه السلام) در حوادث مهم و سرنوشت ساز دوران رسالت نقشي فعال و انكارناپذير داشت. و بدون ترديد پس از رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله) مؤثرترين فرد در تثبيت اسلام و تحكيم پايه هاي آن، علي(عليه السلام) بود. حديث منزلت كه در آن منزلت علي(عليه السلام) به منزلت هارون تشبيه شده است، سند روشني است كه نشان مي دهد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به اين نقش كاملا واقف بوده و آن را براي مردم بيان فرموده است. زيرا مطابق آيات قرآن هارون به عنوان وزير موسي و يار و مؤيّد اين پيامبر پيوسته در كنار حضرت موسي(عليه السلام)قرار داشت و دمي از آن حضرت جدا نگشت.
2 . علي(عليه السلام) در بين صحابه، نزديكترين فرد به پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله)بود. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) او را به عنوان تنها برادر خود در دنيا و آخرت انتخاب نمود. و اين مطلب را با تعبير: «انتَ اخي في الدُنيا و الاخِرَة» به دفعات اعلام نمود. علاوه بر آن رسول گرامي با تعبير: «عليّ منّي و انا من علي» اتحاد روحي و معنوي ويژه اي بين خود و علي(عليه السلام)برقرار نمود. به موجب اين اتحاد روحي و معنوي، علي(عليه السلام)بزرگترين حامي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بود و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز در مواضع متعدد از تعرض اصحاب به علي(عليه السلام) جلوگيري كرد. چنان كه به موجب همين رابطه علي(عليه السلام) به عنوان وصي بلافصل رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و جانشين آن حضرت به همه مسلمانان معرفي گرديد.
علاوه بر آن علي(عليه السلام) در بين صحابه از چنان فضايل و موقعيتي برخوردار گرديد كه براي احدي از صحابه در اولويت آن حضرت نسبت به ديگران ـ براي جانشيني پيامبر ـ ترديدي باقي نماند; هر چند كه پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عده اي از صحابه مسير ديگري را اختيار كردند.
3 . در اين دوران با وجود پيامبر(صلي الله عليه وآله) علي از خود رأي و نظري ندارد. تاريخ در خصوص رابطه علي(عليه السلام) و پيامبر(صلي الله عليه وآله)جز اطاعت مطلق علي(عليه السلام) از پيامبر(صلي الله عليه وآله)، موضعي سراغ ندارد. و به اين ترتيب مهمترين محور در خطّ مشي سياسي علي(عليه السلام) در اين دوره تبعيت او از رهبري امت اسلامي است. اين تبعيت در زندگاني علي(عليه السلام) تنها به يك موضع گيري سياسي محدود نمي گردد، بلكه دامنه اعمال عبادي و شرعي را نيز فرا مي گيرد; به طوري كه در سفر حجة الوداع، علي(عليه السلام) كه از مسيري جدا از مسير رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به مكه آمده بود و از نيت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) اطلاعي نداشت، تصميم گرفت با همين نيتي محرم گردد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)جامه احرام پوشيده بود. و چون اين مطلب به گوش رسول خدا(صلي الله عليه وآله)رسيد، پيامبر(صلي الله عليه وآله) خرسند شد و او را در عملش تصويب نمود.
منابع و مآخذ
منابع و مآخذ
1 . قرآن مجيد
2 . نهج البلاغه، به تصحيح دكتر صبحي صالح، تهران دارالاسوة للطباعة والنشر، 1415 هـ .ق.
3 . الارشاد، محمدبن نعمان معروف به شيخ مفيد، بيروت، موسسه اعلمي للمطبوعات، 1410 هـ .ق
4 . اسدالغابة في المعرفة الصحابه، عزالدين بن اثير، بيروت، دارالفكر، 1409 هـ .ق
5 . بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الاطهار، علامه محمد باقر مجلسي، بيروت، موسسة الوفاء، 1403 هـ .ق
6 . تاريخ الرسل والملوك، محمد بن جرير طبري، بيروت، دارالتراث العربي.
7 . تاريخ الخلفاء، جلال الدين سيوطي، قم، منشورات رضي، 1370 هـ .ش.
8 . تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي و همكارانش، دارالكتب الاسلاميه، 1374هـ .ش.
9 . تفسير مجمع البيان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسي، بيروت، دارالمعرفة، 1408 هـ .ق.
10 . تفسير الكشاف، جارالله محمود زمخشري، بيروت، دارالكتاب العربي، 1407 هـ .ق.
11 . تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازي، قم، مكتبة الاعلام الاسلامي، 1413 هـ .ق.
12 . الجامع الصحيح معروف به سنن ترمذي، ابوعيسي ترمذي، بيروت، دارالكتب العلميه.
13 . السيرة النبوية معروف به سيره ابن هشام، محمد بن هشام، بيروت، دارالقلم.
14 . سيرة المصطفي، هاشم معروف حسني، قم، منشورات شريف الرضي، 1413هـ .ق..
15 . شرح نهج البلاغه، عزالدين ابن ابي الحديد، بيروت، داراحياء الكتب العربي، 1378هـ .ق.
16 . صحيح مسلم، محمد بن مسلم، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1376هـ .ق.
17 . الغدير في الكتاب و السنة والادب، عبدالحسين اميني به ترجمه سيد جمال موسوي، انتشارات بنياد بعثت، 1362هـ .ش.
18 . فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، جعفر سبحاني، نشر مشعر، 1375هـ .ش.
19 . سيرة الائمة الاثني عشر، هاشم معروف حسني، بيروت، دارالتعارف.
20 . المراجعات، عبدالحسين شرف الدين، به تحقيق و تعليق حسين راضي، بيروت، 1402هـ .ق.
21 . معارف اسلامي، جمعي از نويسندگان، انتشارات سازمان سمت، 1365هـ .ش.
22 . يادنامه علامه اميني، به اهتمام دكتر سيد جعفر شهيدي و محمد رضا حكيمي، مقاله «حسين مني و انا من حسين» از محمد باقر بهبودي، موسسه انجام كتاب، 1361هـ .ش.
ـــــــــــــــــــــ
(1)1 . شرح نهج البلاغه 1 ./ 15، السيرة النبويه معروف به سيره ابن هشام 1 ./ 236.
(2)2 . نهج البلاغه صبحي صالح / 406.
(3)3 . همان / 406.
(4)4 . نهج البلاغه صبحي صالح / 406.
(5)5 . همان / 257.
(6)6 . سيره ابن هشام 1 / 262 به نقل از ابن اسحاق
(7)7 . تاريخ طبري 2/ 321.
(8)8 . سيره ابن هشام 2 / 150.
(9)9 . سنن ترمذي 5 / 593.
(10)10 . تاريخ الخلفا 1 / 169.
(11)11 . سنن ترمذي 5 / 594.
12 . سوره حجرات / 10.
(13)13 . سيره ابن هشام 2 / 153.
14 . جهت اطلاع بيشتر بنگريد به كتاب يادنامه علامه اميني مقاله «حسين مني و انا من حسين» از محمد باقر بهبودي.
15 . هود: 46
(16)16 . تاريخ طبري 2 / 322.
(17)17 . انفال / 30.
18 . بقره / 207.
(19)19 . مجمع البيان 2 / 535 و نيز بنگريد به تفسير فخر رازي 5 / 223، اسدالغابه 3 / 601.
(20)20 . جهت اطلاع بيشتر بنگريد به بحارالانوار 19 / 106 به نقل از اعلام الوري.
(21)21 . سيرة الائمة الاثني عشر 1 / 191.
(22)22 . ارشاد مفيد / 64.
23 . نهج البلاغه صبحي صالح / 631.
(24)24 . بحارالانوار 45 / 157.
(25)25 . تاريخ طبري 2/ 514.
(26)26 . يادنامه علامه اميني مقاله «حسين مني و انا من حسين» ص 325.
27 . سيرة المصطفي ص 500، در بحارالانوار آمده است: «برز الايمان كلّه الي الكفر كله» بنگريد به اين كتاب 39 / 1 الي 7.
28 . بحارالانوار 39 / 2.
29 . تفسير مجمع البيان 8 / 541.
30 . احزاب / 12.
31 . همان، آيه 9 كه مي فرمايد: (فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ...).
32 . همان، از آيه 9 تا 27
33 . همان / 25.
(34)34 . مجمع البيان 8 / 550.
(35)35 . صحيح مسلم: 4 / 1871 روايات 32 تا 35.
(36)36 . همان: 4 / 1871 حديث 33.
(37)37 . سيرة المصطفي / 594 و 595.
(38)38 . سيرة الائمة الاثني عشر 1 / 242.
(39)39 . همان: 1 / 243.
(40)40 . صحيح مسلم 4/ 1870، 1871 باب فضائل علي بن ابي طالب.
41 . الغدير 5 / 329 (با ترجمه فارسي) و نيز سيرة المصطفي / 645.
42 . اعراف / 142.
43 . بحارالانوار35 / 284 باب نزول سورة البرائه. اضافه مي شود كه در اين باب 30 حديث درباره قرائت سوره برائت بر مشركان توسط علي(عليه السلام) ذكر شده.
44 . سيرة المصطفي ص 677 با عنوان: «سورة البرائه».
45 . يادنامه علامه اميني ص 329.
(46)46 . با استفاده از يادنامه علامه اميني مقاله: «حسين مني و انا من حسين» ص 327.
47 . سيرة الائمة الاثني عشر 1 / 259.
(48)48 . فرازهايي از تاريخ اسلام ص 489 با اندكي تلخيص.
49 . آل عمران / 51: (إِنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب...).
(50)50 . همان / 61.
(51)51 . تفسير نمونه 2 / 582.
(52)52 . تفسير كشاف 1 / 370.
(53)53 . سنن ترمذي 5 / 597.
(54)54 . همان: 5 / 590.
55 . بحارالانوار 21 / 385.
(56)56 . بحار الانوار 21 / 385.
57 . مائده / 67.
58 . اين حديث چنين است: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي. ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا ابداً. و انهما لن يفترقاً حتي يردا عليّ الحوض». يعني: «من در ميان شما دو ميراث وزين به يادگار مي گذارم; كتاب خدا و ديگري عترت واهل بيتم. تا وقتي به اين دو تمسك جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد و اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد تا آنكه سر حوض كوثر (در قيامت) بر من وارد شوند».
حديث ثقلين از احاديث قطعي و متواتري است كه دانشمندان شيعه و سني در صدور آن از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ترديدي ندارد. ابن حجر عسقلاني كه از محققان بزرگ اهل سنّت است حديث ثقلين را به نقل از بيست و چند نفر از اصحاب رسول روايت كرده است. (المراجعات، بخش مستدرك ص 23 تا 25)از دانشمندان شيعه نيز ميرحامد حسين هندي در كتاب «عبقات الانوار» حديث ثقلين را از طريق 200 تن از علماي اهل سنت روايت كرده است. (معارف اسلامي ص 218) اضافه مي شود كه حديث ثقلين از قراين مشخصي است كه بر عصمت اهل بيت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) و اولويت و صلاحيت آنان به جانشيني رسول خدا(صلي الله عليه وآله) صراحت دارد.
(59)59 . تفضيل ماجراي غدير در كتاب الغدير علامه اميني ج 1 ص 29 تا 34 آمده است.