بخش 3

انحراف در افکار دیدگاه او نسبت به مسلمانان شعار تکفیر راز گسترش‏ رد و نقد مکتوب حکومت نجد و هم‌پیمان وهابیت دوره‏های سه‏گانة حکومت سعودی دورة اوّل حکومت وهابی‌‏ها شکست در نجران‏ الف: اشغال احساء ب: یورش به کربلا ج: اشغال طائف

انحراف در افكار

افكار انحرافي‏ ابن عبدالوهاب را در نمونه‏هاي‏ ذيل مي‏توان جست‏ :

1 . زيني‏ دحلان مي‏گويد : "محمدبن عبدالوهاب ، روز جمعهاي ، در مسجد درعيّه ، خطبه‏‏ خواند و در آن خطبه گفت : هر كس به پيامبر ( توسل جويد ، كافر است . برادرش شيخ سليمان ، كه مخالف افكار و اقوال محمّد بود ؛ هنگامي كه در يكي‏ از روزها ملاقاتي‏ ميان آن دو برادر صورت گرفت ، شيخ سليمان به برادرش محمد گفت : ‏ محمد ! در نظر تو ، اركان دين اسلام چندتا است ؟ محمد پاسخ داد : پنج‏تا . شيخ سليمان گفت : ولي تو اركان اسلام را شش‏ مي‏داني‏ كه ششمين آن اين است : "هركس از تو پيروي‏ نكند ، مسلمان نيست . "

2 . شخص ديگري‏ از محمدبن عبدالوهاب پرسيد


52


خداوند در هر شب از شبهاي ماه رمضان ، چه تعداد از مسلمانان را آزاد ميكند و از عذاب مي‏رهاند ؟ شيخ محمد گفت : در هر شب ماه رمضان 100 هزار نفر را آزاد مي‏كند و در آخرين شب ماه رمضان به اندازة تمام اين شبها كه آزاد كرد ، از آتش مي‏رهاند و آزاد مي‏كند . آن شخص گفت : كسانيكه از تو پيروي‏ مي‏كنند ، به اندازة ‏10/1 ( يك دهم ) آنچه تو گفتي‏ ، نيستند .

اينهايي‏ را كه خداوند عزّوجلّ آزاد مي‏كند ، همه مسلماناند ، در حالي‏ كه تو فقط كساني‏ را كه از تو پيروي‏ مي‏كنند مسلمان مي‏داني‏ و معتقد به كفر ديگر مسلماناني‏ . محمد بن عبدالوهاب از جواب اين شخص شگفت‏زده شد و سكوت اختيار كرد .( 1 )

3 . جميل صدقي‏ مي‏گويد : محمد بن عبدالوهاب ، كساني‏ را كه از شهروندان بودند و به او مي‏گرويدند ، "انصار" مي‏ناميد وكسانيكه از جاهاي‏ ديگر آمده و از وي پيروي ميكردند ، "مهاجر" مي‏خواند و كساني‌ كه‏ قبل از گرويدن به مذهب او حجّةالاسلام انجام داده و قصد پيروي‏ از آيين او را داشتند ، دستور مي‏داد بعد از گرويدن ، دوباره حج انجام دهند و پيش از آن ، به آنها مي‏گفت :

شهادت بده كه تو مشرك بودي‏ و شهادت بده كه پدر و مادر تو مشرك بودند و نيز شهادت بده فلاني‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الدرر السنية في الرد علي الوهابية ، ص39


53


فلاني‏ ـ كه منظورش بزرگان از اهل علم بوده و از دنيا رفتند ـ از كافران هستند ؛ اگر شخصي‏ به اين موارد شهادت مي‏داد ، قبول مي‏كرد تا داخل در مذهبش شود .

او با صراحت ، به تكفير امت ، از صدراسلام تا سال 600 ق . مي‏پرداخت و هر كس را كه از او پيروي‏ نمي‏كرد تكفير مي‏نمود ، اگر چه آن شخص از پرهيزگارترين مسلمانان بود و خلاصة سخن اينكه : همگي‏ را مشرك مي‏ناميد و خون و اموال‏شان را مباح مي‏دانست و ايمان را در پيروان خود ، احتكار مي‏كرد ( 1 ) .

4 . محمدبن عبدالوهاب ، درود بر پيامبر خدا ( بعد از اذان را زشت مي‏شمرد و از ذكر درود بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) در شب جمعه و اينكه با صداي‏ بلند بر روي‏ منابر بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) درود بفرستند ، نهي‏ مي‏نمود و هركس از دستورش سرپيچي‏ مي‏كرد ، به شدت تحت تعقيب قرار مي‏گرفت . حتي‏ وي‏ فرد نابينايي‏ را كه مؤذّن بود و بعد از اذان بر پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) درود فرستاد ، به قتل رسانيد . او فريبكارانه به يارانش القا مي‏كرد كه اين عمل من محافظت از حريم توحيد است . او بسياري‏ از كتاب‌هايي‏ را كه در موضوع درود بر پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) بود ؛ مانند دلائل الخيرات و . . . به آتش كشيد . حتي به همين نيز اكتفا نكرد ، بلكه بسياري‏ از كتب فقهي‏ و تفسيري‏ و حديثي را‏ ك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الدرر السنية في الردّ علي الوهابية ، ص39 ؛ الفجرالصادق ، ص17


54


مخالف با مطالب بي محتواي او بود ، به شعله‏هاي‏ آتش سپرد . ( 1 )

5 . زيني‏ دحلان مي‏نويسد : "وهابيان در زمان دولت شريف مسعود بن سعيد ( 1165ق . ) 30 نفر از علماي خود را نزد وي‏ فرستادند . شريف به علماي حرمين دستور داد با آن 30 تن مناظره كنند . علماي حرمين به مناظره نشستند ، بعد از مناظره ، متوجه فساد عقيدة ايشان شدند ؛ لذا حاكم شرع‏ نامه‏اي‏ مبني‏ بر كفر آنان نوشت و دستور به حبسشان داد . لذا برخي از آنها دستگير و زنداني شدند و عدّه‌اي هم فرار كردند . ( 2 )

6 . در زمان دولت شريف احمد ( 1195ق . ) امير درعيّه بعضي‏ از علماي خود را نزد شريف احمد فرستاد . علماي مكه به مناظره با آنها پرداختند و كفر آنها را ثابت كردند ، لذا به آنها اجازة حج داده نشد . ( 3 )

7 . هنگامي كه مردم از زيارت قبر پيامبر خدا ( منع گرديدند ، گروهي‏ از مردمان احساء تحمّل نكرده ، براي‏ زيارت قبر آن حضرت به مدينه حركت كردند . خبر حركت مردم ، به وهابيون رسيد و از طرفي‏ اين گروه مي‏بايست در هنگام مراجعت ، از درعيّه عبور مي‌كردند . وقتي‏ وارد درعيّه شدند ، آنان را دستگير و محاسن‌شان را تراشيدند و وارون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الدرر السنية في الردّ علي الوهابية ، ص39 ؛ الفجرالصادق ، ص17

2 . الدرر السنية في الرد علي الوهابيه ، ص39

3 . همان .


55


سوار بر مركبشان كردند و تا احساء به همين گونه بردند ( 1 ) .

8 . يك بار خبر به وهابيون رسيد كه گروهي‏ قصد زيارت و حج دارند و مي‏خواهند از درعيّه عبور كنند . عدّه‌اي از علماي وهابي به پيروان خود گفتند : مشركين را رها كنيد و بگذاريد به مدينه بروند ، آنان‏ كه مسلمان هستند ، با ما همينجا مي‏مانند ( 2 ) .

ديدگاه او نسبت به مسلمانان

ابن عبدالوهاب دربارة مسلمانان عقيده‏اي‏ خاص و انحرافي‏ دارد . او در كتابهاي‏ خود مي‏گويد :

1 . كفاري‏ كه پيامبر خدا ( با آنها به مقابله برخاست ، اقرار داشتند كه خداوند ، خالق و رازق و مدبر است ، ولي‏ پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) به مجرد اين اقرار ، آنها را داخل در اسلام به حساب نياورد ، به خاطر اينكه خداوند فرمود : ( قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ . . . فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ ) ( 3 ) ، "بگو چه كسي شما را از آسمان و زمين روزي مي‌دهد يا چه كسي مالك و خالق گوش و چشم‌هاست . . . به زودي در پاسخ مي‌گويند : خدا ، بگو پس چرا تقوا پيشه نمي‌كنيد و از خدا نمي‌ترسيد ؟ " .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الدرر السنية في الرد علي الوهابية ، ص39

2 . كشف الارتياب ، ص15 ، ‌به نقل از خلاصة الكلام .

3 . يونس : 31


56


2 . همانا مشركان مي‏گفتند : ما بتها را نمي‏خوانيم و در دعا توجهي‏ به آنها نداريم ، مگر بهخاطر طلب قرب و شفاعت . . . .

( وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي ) ( 1 ) ؛ " و آن‌ها كه غير خدا را اولياي خود قرار دادند دليل‌شان اين بود كه اين‌ها را نمي‌پرستيم مگر به خاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند . "

اين نوعي‏ مغالطه و وارونه جلوه دادن حقايق است ؛ زيرا پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) با آنها بدان جهتكه بتها را شفيع قرار مي‏دهند نجنگيد ، بلكه از آن رو جنگيد كه اولاً : بتها را معبود خود قرار مي‏دهند و ثانياً از آنها طلب شفاعت مي‏كنند .

3 . به يقين ، پيامبرخدا ( صلي الله عليه وآله ) بر قومي‏ مبعوث گرديد كه معبودهاي‏ گوناگوني‏ داشتند ؛ بعضي‏ فرشتگان را عبادت مي‏كردند و بعضي‏ ديگر انبيا را مورد پرستش قرار مي‏دادند . بعضي‏ درختان و سنگها ، برخي ديگر خورشيد و ماه را مي‌پرستيدند ؛ امّا پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) با همة اينها به جنگ برخاست و فرقي‏ ميان آنها نگذاشت .

4 . مشركان زمان ما ، شركشان پررنگتر از شرك مشركان صدر اسلام است ؛ زيرا آنها در ناز و نعم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زمر : 3


57


مشرك بودند و در سختي موحّد ، اما مشركان امروز در هر دو حالت مشرك‌اند . خداوند فرموده : ( فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ ) ( 1 ) ؛ "هنگامي كه سوار بر كشتي شوند خدا را با اخلاص مي‌خوانند و غير او را فراموش مي‌كنند اما هنگامي كه خدا آنان را به خشكي رساند و نجات داد ، باز مشرك مي‌شوند . " و مقصودش عموم مسلمين است ؛ چرا كه اينها در سختي‏ها و در ناز و نعمت به پيامبر ( صلي الله عليه وآله ) توسل مي‏جويند و به همين خاطر شركشان غليظتر از شرك مشركان صدر اسلام است .

سخن ابن عبدالوهاب باطل است ؛ زيرا ميان مسلمانان و كساني كه بتها را مي‏پرستند ، تفاوت بسيار است ؛ معبود مسلمانان خداست و بس و توجه و توسّلشان به پيامبر ( به اين جهت است كه آنحضرت چون عظمتي‏ نزد خداوند دارد ، برايشان دعا كرده ، نزد خداوند عزّوجلّ شفيع آنها باشد . اين عمل مسلمين كجا و عمل بندگان طاغوت ، كه به پرستش بتان مي‏پردازند و خداوند را معبود خود قرار نمي‏دهند ، كجا ! ؛ از اين‌رو ، سخن پسر عبدالوهاب مغالطه‏اي‏ است كه نمونهاش بسيار است ؛ مثلاً گفته است : "خداوند ، پيامبر ( را به سوي‏ مردمي‏ فرستاد كه زياد عبادتش مي‏كردند و در راه خدا صدقه مي‏دادند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عنكبوت : 65


58


امّا اين افراد بعضي‏ از مخلوقات را بين خود و خداوند قرار داده ، مي‏گويند : هدف ما از اين عمل ، تقرّب به خداوند است و مي‏خواهيم اينها را شفيع خود نزد خدا قرار دهيم" .

ابن عبدالوهاب ، اشكال خود را متمركز در "واسطه" كرده و واسطه قرار دادن نزد خداوند را شرك مي‏داند .

در حالي‏ كه ؛ اوّلاً : مشركان مخلوقات را پرستش مي‏كردند .

ثانياً : آنها را واسطه در نظر مي‏گرفتند . لذا آنچهكه ممنوع است ، عبادت غير خدا است ، نه صرف واسطه قرار دادن و محمد بن عبدالوهاب در تشخيص ملاك شرك ، به خطا رفته است ؛ چرا كه مسلمانان تنها خدا را ميپرستند و واسطه را براي‏ تقرّب و شفاعت قرار مي‏دهند .

شعار تكفير

از ديگر شعارهاي‏ وهابيان ، تكفير مسلمان است . شاهد اين مطلب گفتاري‏ از آلوسي‏ ، صاحب كتاب تاريخ نجد است .

آلوسي‏ از چهره‏هاي‏ مورد تأييد وهابيت ، در مورد سعودبن عبدالعزيز مطالبي‏ آورده ، در ادامه مي‏نويسد :

"سعود با لشكريان‏ خود توانست بزرگان و رؤساي‏ عرب را وادار به تسليم كند . او مردم را از انجام فريضة حج باز مي‏داشت و بر سلطان وقت ميشوريد و در تكفي


59


مخالفان خود غلوّ مي‏كرد و در بعضي‏ از احكام به شدت سخت‏گيري‏ و اكثر امور دين را حمل بر ظواهر مي‏كرد وحال آنكه انصاف ، برگزيدن راه ميانه و كاستن از سخت‏گيري‏هايي‏ بود كه علماي نجد انجام مي‏دادند ؛ مانند جهاد في سبيل الله شمردنِ غارت اموال مسلمين و ايجاد مانع براي مردم در انجام اعمال حج و نيز گرفتن جلوي‏ تساهلي‏ كه مردم عراق و شامات و . . . داشتند ( 1 ) .

البته وهابيان در اين اواخر ، تغيير سياست داده ، آشكارا به تكفير مسلمين نمي‏پردازند و تهمت تكفير در نوشتههايشان كمتر ديده مي‏شود ، ولي در مورد شيعه همچنان شيوة تكفير و تهمت را آشكارا بهكار مي‏برند . انصافي‏ را كه آلوسي‏ مدعي‏ آن است ، در كجا مي‏توان يافت ؟ آيا كشتار و تجاوزي‏ را كه وهابيت در كربلا و نجف به راه انداختند ، مي‏توان فراموش كرد ؟ ( 2 )

راز گسترش‏

ابن عبدالوهاب ادامه دهندة افكار ابن تيميه بوده ولي در اين ميان ابن تيميه موفقيتي‏ كسب نكرد و نتوانست با افكار خود در بين مسلمانان جا باز كند ، اما محمدبن عبدالوهاب توانست به موفقيّت دست يابد . دليلش آن بود كه ابن تيميّه افكار خود را در زماني‏ عرضه كرد كه در ميان مردم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف الارتياب ، ص913 ؛ به‌نقل از كتاب‌تاريخ‌نجد ، ‌‌محمود‌شكري آلوسي .

2 . بحوث في الملل والنحل ، ج4 ، ص352


60


انبوهي‏ از علماي اسلام مي‏زيستند و مردم از نظر فكري‏ درجايگاه مناسبي‏ قرار داشتند ، از اين رو ، تضاد ميان افكار علما و نظريات ابن تيميه باعث شد كه علما با براهين قاطع و مستدل ، افكارش را به بوتة نقد كشانند و بطلان نظرياتش را آشكار سازند ؛ اما پسر عبدالوهّاب زماني‏ افكار و نظرياتش را عرضه كردكه آن منطقه مملوّ از افراد‏ بي‏سواد و جاهل بودكه حتي‏ مبادي‏ اوليّة اسلام را نمي‏دانستند و از سويي‏ ابن عبدالوهاب به وسيلة‏ خاندان سعودي‏ حمايت و ياري‏ مي‏شد .

الرهاوي‏ مينويسد :

"وقتي‏ ابن عبدالوهاب متوجه شد كه عموم بلاد نجد ، از دنياي‏ تمدن و پيشرفت به دور هستند و همچنان از نظر مادي‏ ساده زيست و از نظر فكري‏ مستضعفاند و در همان سادگي‏ فطري به سر مي‏برند و جهالت بر آنان غلبه يافته و هيچ‌گونه اطلاعي‏ از علوم عقليّه ندارند ، تمام تلاش خود را صرف كرد تا به طريقي‏ در دلهاي‏ اين مردم ساده ، نفوذ كند و بذرهاي‏ نفاق و فساد را در دل آنها بكارد و اين آرزويي‏ بود كه از گذشته‌هاي دور در دل داشت . او توانست از جهل و بي‏سوادي‏ مردم استفاده كند و به برتري‏ برسد و از سادگي‏ مردم سوء استفاده كرده ، خود را مجدّد دين ، مجتهد در احكام دين ، معرفي‏ نمود و با اين حربه به تكفير تمام طوايف مسلمين پرداخت و همه را مشرك و حتي‏ كفرشان را بدتر و شديدتر از كفر و شرك مشركا


61


صدر اسلام دانست . او آياتي از قرآن‏ را كه دربارة مشركان نازل شده بود ، حمل بر مسلميني كرد كه به زيارت قبر پيامبرشان مي‏رفتند و آن حضرت را نزد خداوند شفيع خود قرار مي‏دادند . "( 1 )

رد و نقد مكتوب

كتابهايي‏ كه در ردّ افكار محمدبن عبدالوهاب نگاشته شده ، بسيار است ؛ علماي اهل سنت تقريباً 40 كتاب در ردّ افكار محمدبن عبدالوهاب نوشتهاند كه از جملة آنها مي‏توان به آثاري كه در پي ميآيد ، اشاره كرد :

1 . مقدمه استادش محمدبن سليمان الكردي‏ الشافعي‏ كه تقريظي‏ است بر رسالة سليمان بن عبدالوهاب . در اين مقدمه به گمراهي‏ و خروج ابن عبدالوهاب از دين اشاره شده است . همچنانكه استاد ديگرش ، ‏ محمد حياة السندي‏ و پدرش ؛ يعني‏ عبدالوهاب ، بدان اشاره كردهاند .

2 . تجريد سيف الجهاد لمدّعي‏ الاجتهاد ؛ اثر استاد وي ، عبدالله بن اللطيف الشافعي‏ .

3 . الصواعق و الرعود ؛ تأليف عفيف الدين عبدالله الحنبلي ( 2 ) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفجر الصادق ، ص14

2 . علامه علوي‏ بن احمد الحداد مي‏گويد :

"من تقريظ‌هاي‏ علماي بصره و بغداد و حلب و احساء و . . . را بر آن نگاشتم و محمد بن بشير قاضي‏ رأس الخيمه در منطقة عجمان آن را تلخيص نمود .


62


4 . تهكم المقلدين بمن ادّعي‏ تجديدالدين ؛ از محمد بن عبدالرحمن بن عقالق حنبلي‏ . وي‏ در اين كتاب همة آن مسائلي‏ را كه از بدعتهاي‏ ابن عبدالوهاب بود ، متعرض گرديد و هر يك از اين مسائل را به شيواترين وجه پاسخ داد .

5 . رسالة احمدبن علي‏ القباني ؛ فصول اين كتاب ، بر ردّ معتقدات ابن عبدالوهاب و بهچالش كشاندن نظريات انحرافيِ‏ او كفايت مي‏كند .

6 . المقالات الوفية في‏ الردّ علي‏ الوهابية ؛ تأليف شيخ حسن قزبك .

7 . الأقوال المرضية في ‏ الردّ علي‏ الوهابيّة ؛ از شيخ عطاء الكسم الدمشقي‏ .

8 . الصارم الهندي‏ في‏ عنق النجدي‏ ؛ اثر شيخ عطاء المكي‏ .

9 . رسالة للشيخ ؛ عبدالله بن عيسي‏ المويسي‏ .

10 . رساله‏اي‏ از شيخ احمد مصري‏ احسائي‏ .

11 . السيوف الصقال في‏ اعناق من انكر علي‏ الأولياء بعد الانتقال ؛ از يكي‏ از علماي بيت‏المقدس .

12 . الانتصار للأولياء الأبرار ؛ اثر طاهر سنبل الحنفي‏ .

13 . مصباح الأنام و جلاء الظلام في‏ ردّ شبه البدعي‏ النجدي‏ التي‏ أضل بها العوام : اثر سيد علوي‏ بن حداد .

14 . قصيده‏اي‏ از شيخ ابن غلبون الليبي‏ رد قصيده صنعاني


63


سلامي‏ علي‏ اهل الاصابة و الرشد

و ليس علي‏ نجد وَمَنْ حلّ في‏ نجد .

15 . الدررالسنية في‏ الردّ علي‏ الوهابيّة ؛ اثر مفتي‏ مكه ، احمد زيني‏ دحلان .

16 . شواهد الحق في‏ التوسل بسيد الخلق ؛ اثر شيخ يوسف النبهاني .

17 . اظهار العقوق ممّن منع التوسل بالنبي‏ و الولي‏ الصدوق ؛ تأليف شيخ المشرفي‏ المالكي‏ .

18 . رسالة في‏ جواز التوسل ؛ از شيخ مهدي‏ الوازناني ، ‏ مفتي‏ فاس .

19 . جلال الحق في‏ كشف احوال اشرار الخلق ؛ شيخ ابراهيم الحلمي القادري‏ .

20 . النقول الشرعية في‏ الردّ علي‏ الوهابيّة ؛ اثر حسن شيخ الحنبلي‏ .

21 . السيف الباتر لعنق المنكر علي‏ الأكابر ؛ از سيد علوي‏ بن احمد .

22 . تحريض الأغبياء علي‏ الاستغاثة بالأنبياء و الأولياء ؛ تأليف عبداللَّه بن ابراهيم ميرغني‏ .

گفتني است ، آثار اماميّه نيز ، كه در ردّ انحرافات ابن عبدالوهاب نگاشته شده ، متعدد است و مي‏توان به چند مورد آن ، براي نمونه‏ اشاره كرد :

1 . منهج الرشاد لمن أراد السداد ؛ از شيخ جعفر كاشف الغطاء .

2 . الآيات البينّات في‏ قمع البدع و الضلالات ؛ اث


64


محمدحسين كاشف الغطاء .

3 . الآيات الجليّه في‏ ردّ شبهات الوهابيّة ؛ مرتضي‏ كاشف الغطاء .

4 . إزاحة الوسوسه عن تقبيل الأعتاب المقدسة ؛ از شيخ عبدالله المامقاني‏ .

5 . البراهين الجليّة في‏ دفع شبه الوها ؛ اثر محمدحسن القزويني‏ .

6 . دعوي‏ الهدي‏ إلي‏ الورع في‏ الأفعال و الفتوي‏ ؛ از شيخ جواد البلاغي‏ .

7 . الردّ علي‏ الوهابية ؛ محمدعلي‏ الغروي‏ .

8 . الرد علي‏ الوهابية ؛ سيدحسن الصدر .

9 . كشف الارتياب في‏ اتباع محمد بن عبدالوهاب ؛ السيد محسن الأمين .

10 . المواسم و المراسم ؛ جعفر مرتضي‏ عاملي‏ .

11 . هذه هي‏ الوهابية ؛ محمدجواد المغنيه .

12 . التبرك ؛ اثر علي‏ احمدي ميانجي‏ .

13 . مع الوهابيين في‏ خططهم و عقائدهم ؛ اثر استاد جعفر سبحاني‏ .

14 . الوهابية في‏ الميزان ؛ از استاد جعفر سبحاني‏ .

15 . روافد الإيمان إلي‏ عقائد الإسلام ؛ از نجم الدين طبسي‏ .



65


حكومت نجد و هم‌پيمان وهابيت

پيشتر گفته شدكه آل سعود و در رأس آن ، محمدبن سعود ، از حاميان ابن عبدالوهاب بودند و اين به سبب پيماني‏ بودكه بين محمدبن عبدالوهاب و آنها منعقد گرديد و همچنان پايدار است . ليكن وسعت دعوت وهابيون متوقف بر شناخت صحيح از حيات قبيلة آلسعود و اعمالي‏ است كه مرتكب شدند و نيز خونريزي‏ و ويراني‏هايي‏ است كه به بار آوردند . اعمالي‏ كه وهابيون مرتكب شدند ، برخاسته از حركتي‏ ديني‏ نبوده ، بلكه ناشي‏ از تعصبات قبيله‏اي‏ بوده كه در پوشش دين و شعار ترك شرك ، آن فجايع را انجام دادند


66


دوره‏هاي سه‏گانة حكومت سعودي

مورّخان ، تاريخ سعودي‏ را به سه دوره تقسيم كرده‏اند :

1 . دورة اوّل از سال 1137 تا 1233ق .

2 . دورة دوم از سال 1240 تا 1309ق .

3 . دورة سوم از سال 1319 تا عصر حاضر .

دورة اوّل حكومت وهابي‌‏ها

1 . محمد بن سعود

اين دوره از زمان محمدبن سعود ، هم‏پيمان ابن عبدالوهاب آغاز مي‏شود . ميان محمدبن سعود و حاكم عيينه برخوردهايي‏ به وجود ميآيد كه حاكم عيينه از سلطة آل‏سعود هراسناك ميگردد ؛ از اين رو ، پيماني‏ با ثرمده و ابن سويط منعقد مي‏كند ، اما در همين ميان ، عثمان بن مَعْمَر ، حاكم عيينه غافلگيرانه به قتل مي‏رسد و نقش آل مَعْمر خاتمه مييابد و شهر عيينه به قلمرو حكومت ابن سعود ملحق مي‏شود .

زيني‏ دحلان مينويسد : "شروع كار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق . بود و در سال 1150ق . در منطقة نجد و اطراف آن كارش بالا گرفت . وي‏ به ياري‏ امير درعيّه‏ ( محمدبن سعود ) پرداخت ؛ چرا كه با اين وسيله توانست وسعت نفوذش را تا مكه بكشاند و قبل از اي


67


توانسته بود اهالي‏ درعيّه و حوالي‏ آن را به اطاعت از خود درآورد . بسياري‏ از سرشناسان عرب ، دسته دسته و قبيله قبيله ، مطيع او گرديدند . با اينكه همگي‏ به وي‏ پيوستند ، امّا از صحرانشينان بيمناك بود ، لذا در برخورد با آنها هميشه مي‏گفت : من شما را به توحيد و ترك شرك دعوت مي‏كنم . با سوءاستفاده از جهالت صحرانشينان و عدم اطلاع آنها از امور ديني ، با سخناني‏ فريبنده ، خود را در دل اين مردم جا مي‏كرد و هميشه به آنها مي‏گفت :

"همانا من شما را به دين دعوت مي‏كنم و همة كساني‏ كه زير اين آسمان هستند ، مطلقاً مشرك‌اند و هركس مشركي‏ را به قتل برساند ، بهشت نصيبش خواهد شد ! "

مردم با سخنان فريبندة ابن عبدالوهاب ، تبعيّت از او را پذيرفتند و با همين شعارها دلشان را خوش كرده بودند . گويا ابن عبدالوهاب ـ العياذبالله ـ مانند پيامبر در ميان مردم بود ؛ چرا كه اين مردم هرآنچهكه او مي‏گفت ، مي‏گرفتند و رها نمي‏كردند . پيروان وي‏ وقتي‏ مسلماني‏ را مي‏كشتند ، مالش را به يغما مي‏بردند و خمس مال را به رييس حكومت وقت مي‏دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم مي‏كردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه كه خواستة ابن عبدالوهاب بود ، انجام مي‏دادند و امير نجد نيز حامي‏ او بود كه با اين حمايتها ، امارت او وسعت گرفت .


68


ابن سعود 30 تن از علماي خود را به عنوان انجام مناسك حجّ ، به مكه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابيّت بود . مردم مكه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند ، ولي اهدافشان را نمي‏دانستند كه چه در سر مي‏پرورانند . وقتي‏ اين گروه به مكه رسيدند ، امير مكه آنان را دعوت به مناظره كرد و با انجام مناظره ، پرده از عقايد انحرافي‏ خود برداشتند . امير دستور دستگيري‏ آنها را داد كه بعضي‏ از اين 30‏ تن دستگير و محبوس شدند و بقيه گريختند .

شكست در نجران

حاكم رياض ، كه دهام بن دواس نام داشت ، از سرسخت‏ترين دشمنان وهابيت بود ، بهطوري‏كه حدود 27 سال ، ميان رياض و درعيّه ، جنگهاي‏ خونين‏ رخ داد و در اين ميان ، دو برادر محمدبن سعود با نامهاي "فيصل" و "سعود" كشته شدند . در سال 1178 ميان جوانان قبيلة بنويام ـ كه از اهالي‏ نجران بودند ـ و دو قبيلة عجمان و بني‏ خالد ، پيماني‏ منعقد گرديد ؛ آنان هم‏قسم شدند تا فتنة وهابيت را از بين ببرند ؛ از اين رو ، با هم قرار گذاشتند جوانان بنويام به رهبري‏ سيدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعيه حمله كنند و قبيلة بنيخالد و عجمان به رهبري‏ شخصي‏ كه خالدي‏ نام داشت ، از طرف احساء به درعيّه يور


69


ببرند . آنان وعده گذاشتند حركتشان بهگونه‌اي‏ طراحي‏ شود كه در روز معيني‏ همگي‏ به اطراف درعيه رسيده باشند ، اما در اين ميان قواي جوانان بنويام زودتر از موعد به درعيّه رسيدند و توانستند لشكر ابن سعود را تارومار كنند . ابن سعود پس از اين شكست ، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نيرنگ توانست جان به در ببرد . وي ، پرچم صلح در دست گرفت و شرط كرد كه اگر جنگجويان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگيري‏ باقي‏ بمانند و اسرا را تحويل دهند ، وي‏ و حاكم سعودي‏ متعهّد مي‏گردند دهها هزار سكة طلا جهت خساراتي‏ كه لشكر نجران متحمّل گرديده ، بپردازند و قواي‏ وهابي‏ نيز از منطقة درعيه تجاوز نكرده ، در همانجا مستقر باشند . وقتي‏ لشكر خالدي‏ كه داراي جنگجويان مسلّح زيادي‏ بود و بسياري‏ از نجدي‏ها هم لشكر را همراهي‏ مي‏كردند ، به ميدان جنگ رسيدند ، متوجه صلح گرديدند . لذا آنها هم به اين پيمان راضي‏ شدند . پس از اين صلح بود كه ابن سعود به خاطر صدمات روحي‏ در سال 1179ق . در گذشت .

2 . عبدالعزيز بن محمدبن سعود

بعد از درگذشت ابن سعود ، پسر او عبدالعزيز بن محمدبن سعود ، با دخالت ابن عبدالوهاب جاي‏ پدر ر


70


گرفت . او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسيار سفاك و خون‏آشام بود كه پاره‌اي از جنايات او را يادآور مي‌شويم :

الف : اشغال احساء

قواي‏ حكومت‏ به جانب احساء حركت كرد و در بين راه ، هر آنچه از اموال مسلمين را به چنگ آورد ، تاراج كرد و هر مقاومتي‏ كه در بين راه ، در مقابلشان صورت ‏گرفت ، با بي‏رحمي‏ تمام سركوب كردند ، حتي‏ به نخلستانها هم رحم نكرده ، همه را نابود ساختند و بدين ترتيب احساء تسليم گرديد .

در سال 1796م . اهالي‏ آن تصميم بر رهايي‏ از سلطة وهابيون گرفتند ولي با نيروهاي قوي‏ و مجهّز سعودي‏ مواجه شده ، مجدداً سركوب گرديدند .

ابن بشر دربارة چگونگي‏ تسليم اهالي‏ احساء مي‏نويسد :

امير نجد بعد از نماز صبح ، حركت خود را به احساء آغاز كرد . وقتي‏ كه لشكريان به نزديكي‏ احساء رسيدند ، نيروهاي‏ مسلح بر روي‏ ركاب اسبان ايستاده ، به يك باره با تفنگ‏هاي‏ خود شليك كردند . اين عمل باعث گرديد بسياري‏ از زنان حامله ، سقط جنين نمايند . . . شهر اشغال گرديد و بعد از اشغال ، امير نجد وارد شهر شده ، چند ماهي‏ در آنجا اقامت نمود . او هر كسي‏ را كه اراد


71


مي‏كرد ، به قتل مي‏رساند ، يا از احساء اخراج مي‏كرد و يا به زندان مي‏انداخت و هر آنچه مي‏خواست به تاراج مي‏برد و خانه‏ها را تخريب مي‏كرد ؛ "وضرب عليهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلك لما تكرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمين و أكثر منها القتل . . . " يعني هزاران درهم جزيه و ماليات بر آنان تحميل كرد و دريافت نمود . چون اينان پيمان‏شكني‏ كردند ، پس بسياري‏ از آنان را به قتل رسانيد . وقتي‏ ابن سعود قصد كوچ كردن از احساء را داشت ، بسياري‏ از بزرگان و رؤساي‏ آن ديار را به همراه خود به درعيه برد و آنها را در اين شهر اسكان داد و به جاي‏ خود در احساء شخصي‏ به نام ناجم را كه از طرفدارانش بود ، گُمارد ( 1 ) .

ب : يورش به كربلا

در سال 1216ق . سعودبن عبدالعزيز با قشون بسياري‏ متشكل از مردم نجد ، به قصد عراق حركت كرد . وقتي‏ به شهر كربلا رسيد ، آنجا را محاصره نمود . بعد از وارد شدن به شهر ، به قتل‏عام مردم پرداختند و به خزانة‏‏ حرم امام حسين‏ ( دست برد زده ، ضريح آن حضرت را شكستند و اموال فراوان و اشياي نفيس آن را به غارت بردند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عنوان المجد ، ج‏1 ، ص105


72


آية الله سيد جواد عاملي ، ‏ كه خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده ، مي‏گويد : "امير نجد در سال 1216ق . به بارگاه امام حسين‏ ( تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد . نيروهايش مردان ، زنان و كودكان را به قتل رسانده ، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسين‏ ( جسارت نموده و بقعه را تخريبكردند ، سپس بر مكة مكرمه و مدينة منوره متعرض شدند و هر آنچه كه خواستند در قبرستان بقيع انجام دادند و فقط قبر پيامبر خدا ( صلي الله عليه وآله ) از دست آنان مصون ماند . "( 1 )

كورانسيز در وصف جنايات وهابي‏ها مي‏گويد :

"عادت شيعيان اين بودكه در روز عيد غدير خم ، جشنهايي‏ بر پا مي‏كردند ؛ لذا همگي‏ براي‏ اقامة جشن عيد به نجف اشرف مي‏آمدند . به همين دليل شهرهاي‏ شيعه‏نشين عراق ، بهخصوصكربلا ، خالي‏ از سكنه مي‏شد . وهابيها از اين فرصت استفاده كردند و در غياب مدافعان ، به شهر حمله بردند . در شهركه فقط افراد ضعيف و سال‌خورده باقي‏ مانده بودند ، توسط سپاه 12 هزار نفري‏ وهابيون به قتل رسيدند و هيچ كس در اين جنايت زنده نماند ؛ بهطوريكه تعداد كشته شدگان در يك روز به ( 3 ) هزار نفر رسيد"( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مفتاح الكرامة ، ج5 ، ص512

2 . تاريخ البلاد العربية ، ص126 ، طبق بعضي‏ از گزارشها ، وهابيون پنج‌هزار نفر‌را‌ كشته‌وپانزده‌هزار‌نفر را مجروح‌كردند ؛ موسوعة‌العتبات ، ‌ج8 ، ص273


73


فيلبي‏ در تاريخ نجد مي‏ نويسد : امير نجد با لشكر پدر خود بهكربلا حمله كرد وبعد ازمحاصرة شهر ، وارد شهرگرديد . سپس ضريح امام حسين‏ ( را ويران نموده و جواهرات آن را غارت كردند و هر آنچه از اشياي قيمتي‏ در شهر وجود داشت ، به تاراج بردند . ممكن است تصوّر شود كه وهابيون تنها بلاد شيعه‏نشين را مورد تاخت و تاز خود قرار مي‏دادند ، ولي‏ اين تصوّر به هيچ‏وجه درست نيست زيرا آنها ، كلية مناطق مسلمان‏نشين حجاز ، عراق و شام را آماج حملات خود قرار مي‏دادند كه تاريخ در اين مورد از هجوم وحشيانة آنان گزارشهايي‏ را ثبت نموده است .

نويسندة كتاب مذكور ، فردي‏ انگليسي‏ الأصل ، به نام "سنت جون سَره" است و وي‏ مدت زيادي‏ در نجد به سر برده و روابط خوبي‏ با سعودي‏ها داشت .

ج : اشغال طائف

در اواخر سال 1217ق . وهابيون بر حجاز دست‏درازي‏ نموده ، بعضي‏ نواحي‏ آن را غارت كردند سپس به طائف تاختند . اميرِ طائف ، كه شريف غالب بود ، بهدفاع از شهر برخاست . ليكن درجنگ شكستخورد وبه طائف برگشت و خانه‏اش را آتش زد و سپس به مكه گريخت .


74


وهابي‏ها كه ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند ، بعد از ورودشان به شهر ، به قتل‏عام مردان پرداختند و زنها و بچه‏ها را به اسارت بردند و اين روش وهابيون بوده است كه وقتي‏ چيره مي‌شدند ، اين خشونت و سياست وحشيانه را اِعمال مي‏كردند . لازم به ذكر است كه قبر ابن عباس ( ره ) از تجاوز آنان در امان نماند . ( 1 )

زيني‏ دحلان مي‏نويسد : لشكريان سعودي‏ در ذي‏قعدة 1217ق . وارد شهر شده ، به قتلعام مردم پرداختند . آنان به صغير و كبير رحم نكردند ؛ طفل شيرخوار را روي‏ سينة مادر سر بريدند . گروهي‏ از اهالي‏ طائف ، كه به خاطر ترس از هجوم وهابيان ، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشكر سعودي‏ آن‌ها را تعقيب كرده و اكثرشان را به قتل رساندند . وارد خانه‌ها شده ، كساني‏ را كه در خانه‏ها بودند كشتند و چون در خانه‏ها كسي‏ باقي‏ نماند ، به دكان‏ها و مساجد رفته ، هركه را در آن‏جا يافتند كشتند . بعد از آن ، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در يكجا جمع كردند كه كثرت مقدار آن به مانند كوهي‏ جلب توجه مي‌كرد . سپس خمس اين اموال تاراج شده را به امير سعود دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم كردند ، ولي‏ كتاب‏ها را كه در ميا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اخبار الحجاز و نجد في‏ تاريخ الجبرتي ، ص93


75


آن تعدادي‏ مصحف شريف و كتب حديث و فقه بود ، در كوچه و بازار ريختند .



| شناسه مطلب: 78519