بخش 1

پیشگفتار ـ تدوین چرایی کتاب پیش#160;درآمد ـ در حریم دوست


1


بسم اللّه الرحمن الرحيم


3


با كاروان عشق

گزارشي از فعاليتهاي بعثه مقام معظم رهبري

و سازمان حج و زيارت در سال 1372

محمد علي مهدوي راد ، رسول جعفريان


9


پيشگفتار

حج 72 با مسائلي كه رخ داد ، و رويدادهايي كه به وقوع پيوست ، حجي با شكوه ، پرتحرّك و سرشار از خاطره بود .

حج بزرگترين و شكوهمندترين و گسترده ترين گردهمايي مؤمنان و مسلمانان با ديدگاهها ، انديشه ها ، روشها و منشهاي مختلف است . آگاهي از چگونگي حج گزاريها ، اطلاع از چه ساني جاريهاي اين كنگره سترگ سودمند است و ارجمند ؛ و ثبت و ضبط رويدادها و حادثه ها و رويارويي هاي گونه گون فرهنگي ، اجتماعي و سياسي براي آيندگان چونان دستمايه هاي زرّيني خواهد بود كه آنان را به چگونگي برگزاري اين مراسم بياگاهاند و از چه ساني انديشه ، آرمان و اهداف امروزيان مطلع سازد . امروز نيز گزارش تفصيلي و تحليلي آنچه در حج گذشته است مي تواند براي كساني كه توفيق راه يافتن به ديار دوست را نيافته اند در آگاهي از چندي و چوني افكار و انديشه مسلمانان ، جاريهاي جهان اسلام و تحوّلات جامعه اسلامي و كيفيت برگزاري حج و شناخت جاريها و مراسم و . . . سودمند افتد .

كتابي كه اكنون در پيشديد شماست ، تلاشي است در جهت آنچه ياد شد . به واقع اين مجموعه سفرنامه جمعي حج است . در صفحات اين كتاب از حج 72 و جاريهاي آن در حدّ توان و فرصت ، سخن رفته است و خواننده با خواندن اين مجموعه با تصويري گرچه كمسو ، از آنچه در سال 72 گذشته است آشنا خواهد شد . در پيش درآمد كتاب سخن از حريم دوست است و حال و هوايي كه زائران در آن ديار دارند . اين نگاه گو اينكه گذراست امّا مي تواند تا حدودي خواننده را با چگونگي حال و هواي آن ديار به هنگام حضور مسلمانان آشنا كند .


10


سپس گزينه اي از رهنمودهاي مقام معظم رهبري حضرت آية الله خامنه اي آمده است و گزارشي از كنگره عظيم حج بر تربت پاك احياگر حج ابراهيمي حضرت امام خميني ـ رضوان الله عليه ـ .

در بخش حج و مسائل فرهنگي ، از تلاشهاي روحانيان ، و نقش اين هاديان زائران و چگونگي رسالت گزاري آنان و برخي از مشكلات سخن رفته و اهميت روشنگري درباره گرههاي فقهي در پرتو واقعيتهاي جاري نموده شده است و . . . حج و مسائل سياسي ، گزارشي است تحليلي از نگاه زائران به انقلاب اسلامي ، شخصيت حضرت امام ـ رضوان الله عليه ـ و جاريهاي جهان اسلام . سپس گزارش تفصيلي چگونگي جلوگيري حكومت سعودي از انجام مراسم برائت از مشركين آمده است و همچنين بازتابهاي مراسم و چگونگي برگزاري آن در سرزمين مني . گزارش تفصيلي سمينارها و تجمّع ها بخش ديگر از كتاب را تشكيل مي دهد . و گزينه اي از گزارشهاي ديدار زائران با نماينده وليّ فقيه و سرپرست زائران ايراني و سخنان چهره هاي علمي و روحاني فصلي ديگر را .

مصاحبه ها با شخصيتهاي علمي و فكري ، زائران و كساني كه ساليان دراز توفيق ديدار ديار دوست را داشته اند خواننده را با ابعاد معنوي ، اجتماعي ، فرهنگي و تاريخي آن ديار آشنا خواهد ساخت .

و بالأخره در واپسين فصل كتاب با عنوان « در خدمت زائران » ، گزارش تفصيلي تلاشهاي اجرايي سازمان حج و زيارت در برگزاري حج آمده است .

بخش هاي عمده كتاب را آقايان رسول جعفريان و محمدعلي مهدوي راد نگاشته و تنظيم كرده اند برادران ديگري در تهيه گزارشها ، مصاحبه ها ما را ياري رسانده اند ، گزارش تلاشهاي اجرايي سازمان حج و زيارت را نيز وامدار كاركنان صديق آن سازمان هستيم . كه از همه سپاسگزاريم اميدواريم بر روي هم ، اين مجموعه در ارائه تصويري گويا از حج سال 72 موفّق بوده باشد .

والسلام علي من يخدم الحق لذات الحق

معاونت آموزش و تحقيقات

بــعثه مـقام مـعظم رهبــري


11


پيـش درآمـد

در حريم دوست

آنچه در پي مي آيد و جايگاه مقدمه اي براي گزارش تفصيلي مراسم حج 72 را دارد . تأمّلها و درنگهايي است از سفر حج كه معمولاً پس از پايان يافتن قسمتي از سفر آنرا به قلم مي آمد گفتني هاي مربوط به مني بسيار گذراست و از شور و هيجان و چگونگي انجام آن در روزهاي پي درپي و رمي جمرات آن چنان كه شايسته و بايسته بود سخن نرفته و آن حركتهاي زيبا و ديدني به تصوير نيامده است ، و اين همه بخاطر مسائلي بود كه در حج امسال پيش آمد و در روزهاي پس از مراسم مني آرامش را از راهيان ديدار دوست ربود . والي الله المشتكي .

از خانه كه بيرون مي آيي ، نگاههايي به سويت قد مي كشد كه سرشار از تمنّا است . در عمق نگاهها و در التهاب سينه ها آروزي راه يافتن به حريم دوست را مي نگري ، اكنون تو آهنگ ديار قدس داري و آنان كه از اين توفيق بزرگ محرومند ، به بدرقه ات آمده اند و هر يك به گونه اي راز دل مي گشايند ، و همه يك سخن مي گويند : التماس دعا ، در مزار پيامبر ما را دعا كنيد . در كنار بقيع ما را فراموش نكنيد . در كعبه ، طواف ، عرفات ، مني و . . .

و تو كه اين توفيق را يافته اي سر از پا نمي شناسي . ماشين كه از جا كنده مي شود و تو را به سوي مقصود مي كشاند در خود فرو مي روي ؛ من و مكه ! من و مدينه ! ديار قدس ، حريم الهي ، سرزمين خاطره ها ، شكوهمنديها ، والائيها . سرزميني كه روزي و روزگاري قلّه سانان بي بديل بشريّت ، بر گستره آن گام مي نهادند ، و از بام تا شام براي گسترش آيين حق مي كوشيدند و براي عينيّت بخشيدن به آرمانهاي بلند پيشواي


12


عظيمشان سر از پا نمي شناختند . اينك مي روي تا بر پيمان عبوديت ، ولايت و استواري در راه ، پاي بفشاري ، مي روي تا با جلايِ دل و صفاي جان و زمزمه با معشوق جانت را از ناهنجاريها ، ناراستيها بپيرايي و حرمت حريم پاكان و نيكان را پاس داري . قلب مي تپد و در سر سوداي حضور در محضر معشوق غوغا مي كند ؛ و كيست كه قلبش براي ديدار ديار دوست نتپد ؛ و سوداي زيارت مزار قلّه سانان بشريت را بر دل نداشته باشد . به فرودگاه كه مي رسي درهاي آستانه و رودي آن ، جلوه شگفتي دارد ، انبوهي از جمعيت آمده اند و گروه گروه گرداگرد افرادي حلقه زده اند . تبسّمهاي نشسته بر لبها ، نشاني از رضايت خاطري است كه راهيان دارند ؛ و التهاب دروني ، نمايشي از سپاسي كه توفيق زيارت يافته اند . اشكهايي كه در ديدگان برخي حلقه زده است پيشتر و بيشتر از آنكه غم فراق كوتاه عزيزي را رقم زند ، شوق ديدار ، نياز زمزمه با يار و شعله هاي عشق به اين وادي مقدس را به تصوير مي كشد .

كساني هم كه بدرقه كننده اي ندارند آرام آرام به سوي سالن گام برمي دارند تا مقدمات پرواز را فراهم كنند ، مجريان با مهرباني و لبخندهاي شيرين زائران را بدرقه مي كنند ، و گاه با التماس دعايي ، تمنّاي دل را مي نمايانند .

سالن آكنده از جمعيّت است ، لحظه ها به كندي سپري مي شود ، اين سو و آن سو كه مي نگري ، چهره هاي برجسته علمي و فكري را نيز مي بيني كه سر در گريبان انديشه ، با زائران لحظه هاي آغاز پرواز را انتظار مي برند . با اعلام مسؤولان ، زائران يكجا از جا كنده مي شوند . صف طولاني و فشرده به هم ، آرام آرام پيش مي رود . در داخل هواپيما سرمهماندار اعلام مي كند هر كجا صندلي خالي بود بنشينيد ، يكباره به فكر مي افتم اين اوّلين گام بسوي بي پيرايگي است ، مگرنه اين است كه اين سفر هيچ رنگي را برنمي تابد ، پس آزاد از علقه ها گام بردار .

هواپيما از جا كنده مي شود و سينه فضا را مي شكافد ، اكنون به سوي ميعاد به پيش مي روي ، خلبان با لحني سرشار از ادب و صفا ، موقعيت را اعلام مي كند و در ضمن سفر چگونگي سير را نيز برمي شمارد ، پس از حدود سه ساعت اينك در جدّه هستي . راهيان


13


ديار دوست در انتظارند تا سعوديان مقدمات گذشت آنان را به مقرّشان در فرودگاه ، فراهم آورند . كار به كندي پيش مي رود ، و نوبت بازنگري وسايل كه فرامي رسد سختگيري شدّت مي يابد . تمام محتواي چمدانها بر روي سكوها فرو مي ريزد و با حساسيّت و ودقّت نگريسته مي شود ، دست نوشتها بيشتر از هر چيزي ، حساسيّت را برمي انگيزد ، برخي از كتابها با اندكي تورّق ، راهي چمدان مي گردد ، امّا برخي ديگر را بايد مأموران اطلاعات ببينند ، صداي مفتّشان بلند مي شود كه : اِعلام ، اِعلام .

فردي مي آيد و گاه با نگاهي اخم آلود و از سر خشم ، كتاب را به يكسو مي افكند و با صدايي زير و بم دار فرياد مي زند كه : ممنوع . اعلام ممنوعيّت چرا بردار نيست ! وديگرگاه به سوي متاع پرتاب مي شود كه نشان بي مانع بودن آن است .

در پيشديد ما چمدان جناب بي آزار شيرازي مورد بازرسي قرار گرفت كه با ديدن دو مقاله ، حساسيت افزون يافت از اين روي وي را به محلّ اطلاعات بردند .

ايشان پس از بازرسي هاي دقيق بدون اينكه مقاله ها را بازگردانند ، بازگشت . تمام صفحات گذرنامه وي را زيراكس كرده بودند . يكي از مقالات وي نقد فتواي مزوّرانه و زشت عبدالله بن جبرين در « حرمت اكل ذبيحه » شيعه بود .

محل استقرار كاروان را يافتيم و نشستيم ، چهره ها شاداب و نگاهها سرشار از رضايت است . شب از نيمه ها گذشته ، كاروانها در حال انتظار براي كوچ به سوي مدينه اند ، برخي از اينجا و آنجا گفتگو مي كنند ، گروهي در حال استراحتند و بعضي آرام در گوشه اي به راز و نياز پرداخته اند و خداي را براي توفيق به دست آمده سپاس مي گويند ، مسؤولان كاروانها با همت مجريان سختكوش نهادهاي مسؤول ايراني در حال فراهم آوردن وسائل كوچ هستند ، و برخي مشغول پذيرايي از راهيان ديار دوست . اذان صبح فضاي فرودگاه را عطرآگين مي كند ، تكاپوي شگفتي تمام فرودگاه را مي گيرد ، زائران به نماز مي ايستند ، جلوه هيجانبار و زيبايي است . پس از نماز گروهها آهنگ كوچ دارند ، اتوبوسها آماده اند و راهيان در التهاب ديدار دوست .

« طريق الهجره » اتوباني كه جدّه را به مدينه متّصل مي كند اكنون پذيراي بهترين


14


مسافران است ، مسافراني كه آنان را اشتياق زيارت و شوق ديدار بدين سوي كشانده است .

در محضر پيامبر

به مدينه وارد مي شوي ، مدينه ديگر حال و هواي ديروز را ندارد ، بسياري از آثار تاريخي آن كه مي تواند تو را بر بال خاطره ها بنشاند و تا دور دستهاي تاريخ ببرد ، ويران شده است ، اما تو كه هويت تاريخي ات را از دست نداده اي ، از وراي اين همه ديگرساني ها حقايق را خواهي ديد و در آن سوي آنچه به وجود آمده است پيوندت را با گذشته ها بازخواهي شناخت .

اكنون مدينه است ؛ با آثاري شگرف و هيجانبار .

مدينه است ؛ شهر پيامبر و شيران روز و پارسايان شب .

مدينه است ؛ شهر ايثارها و مقاومتها ، رادمرديها و بزرگي ها از يكسوي ، و از ديگر سوي . . .

نـه ، مـن تاريخ نمي گويم ، بگذار سحرگاهان به سوي پيامبر ـ ص ـ برويم ، و از شهر پيامبر ـ ص ـ بگوييم ، شهر زيباييها عظمتها و . . . آري از مدينه مي گويم .

مدينه در قلب جزيرة العرب سرشار است از خاطره ها و يادها . جاي جاي آن مكانهايي است آكنده از خاطره كه بارِ سده ها حادثه را به دوش دارد . مساجد كهن در اين ديار از جلوه شگرفي برخوردار است امّا چه كسي مي تواند انكار كند كه مسجد النبي ـ ص ـ اين پايگاه توحيد و جايگاه فرياد عليه شرك و كفر و خاستگاه قهرمانان بي بديل تاريخ ، دُرّ شاهوار اين مجموعه است . مسجدالنبي ـ ص ـ كه اكنون براساس ضرورتهاي تاريخي و اجتماعي بسي گسترده تر و عظيمتر از آنچه كه بوده ، شكل گرفته است . در اين ايّام صدها هزار انسان دلداده بحق و عاشق رسول الله را به خود فرامي خواند . در دل شب و آستانه دميدن سحر كه جهان در خوابي سنگين غنوده است ، راههاي منتهي به مسجد چونان جويباري زلال ، شاهد ترنم قطره هايي است كه مي روند تا در اين وادي قدس ،


15


سيلاب عظيمي را شكل دهند . سحرگاهان ، بدان هنگام كه هنوز چادر قيرگون شب دريده نشده است ، آستانه مسجد ديدني است ، مردم با صورتهاي گونه گون و سيرتي همگون با التهاب و عجله چونان كساني كه به سوي آوردگاهي به پيش مي روند از هم سبقت مي گيرند تا در مسجد رسول الله در پيشگاه اللّه زانو به زمين زنند و با خدايشان راز گويند و با پيامبرشان زمزمه كنند . امّا تو كه با اين جويبارها پيش مي روي اگر اندكي اين سوي و آن سوي را بكاوي زنهاي تكيده چهره و سياهي را خواهي ديد كه توشه اي اندك را بر سر گرفته اند و با اين جويبارها به پيش مي روند امّا نه براي رسيدن به آن سيلاب ، بلكه براي آنكه بساطي پهن كنند ، و در هنگام بازگشتِ اينان ، جامه و متاعي عرضه كنند و چيزي براي زندگي فلاكت بار روزانه شان به چنگ آرند . چهره اينان در كنار قبر پيامبرِ مستضعفان ، استضعاف را فرياد مي كند و حضور اينان در كنار ساختمانهاي آسمانخراش در دخمه هاي كوچك ، شكاف شگرف طبقاتي را در اين ديار مي نماياند و تو بايد با داغي در دل از كنار آنان بگذري كه قافله عشق در حال رفتن است .

اكنون در مسجد نشسته اي ، بنگر ! يكسويت برادرت مصري است و در سوي ديگر الجزايري ، اندكي آن سوتر مغربي و كمي فراتر بحريني و . . . اينجا همه امت محمّدند ، اي كاش اين حقيقت را با همه وجود باور مي داشتند . چشمها به مأذنه دوخته شده است همه منتظر فرياد توحيدند ، سكوت سراسر مسجد را فراگرفته است برخي زانو به بغل گرفته غرق در انديشه اند و برخي ديگر قرآني بدست آرام آرام زمزمه مي كنند . هان ! فرياد بلند شد : « الله اكبر » ، و در پي آن زمزمه ها ، همهمه ها ، آرام ، آرام ، الله اكبر ، لااله الا الله و . . .

همه بر گامها استوار مي ايستند تا نماز بخوانند و خود را آماده مي كنند تا نماز جماعت را يك آهنگ و يك صدا با امام جماعت بجا آورند ، امام جماعت با آهنگي دلپذير نماز را مي خواند و در اين روزها پس از ركوع ركعت دوم به تفصيل در قنوت به مسلمانان بوسني و هرزگوين دعا مي كند و به صربها و هجوم آورندگان آنها نفرين مي كند ، و گاه آنچنان لحن از سرسوز و با آهنگي حزين است كه بسياري مي گريند و


16


شانه ها تكان مي خورد ، اين حالت در نماز مغرب نيز تكرار مي شود ، چرا اين روزها ؟ ! وچرا . . .

نماز تمام مي شود و صفوف منظم آرام آرام درهم مي آميزد . گروهي به سوي خانه اند و گروهي ديگر از لابلاي صفوف به سوي مزار رسول الله ـ ص ـ ؛ براي زيارت قبرش ـ كه مسلمان تمام رازهاي دين و ايمانش را در آن مي نگرد ـ عشق همگاني است . گو اينكه برخي پنداشته اند و يا چنين بر پندارها داده اند كه آن پنجره هاي رو به معشوق را اگر رخصتي باشد تنها شيعيان به آغوش مي كشند ، امّا نه چنين است ؛ سياهاني كه تمام آرمانشان را در اينجا مي نگرند با اشكهاي زلال غلطيده بر گونه هاي سياه ، و با ناله هاي برخاسته از دلهاي سپيد در انتظارند كه رخصتي يابند و با آغوش كشيدن قبر ، با رسولشان زمزمه كنند ، مصريان ، الجزايريان ، و . . . تمام اقاليم قبله چنين اند ، مگر نه اين است كه اينجا تنديس ابرمردي خفته است كه تمام عظمتها و كرامتها ، شرافتها و راديهاي روزگاران و انسانيت را در خود يكجا دارد . مسلمان اينجا احساس قرابت مي كند و بر اين باور است كه در محضر پيامبر ـ ص ـ نشسته است ، و با همه وجود آهنگ رازگويي دارد امّا . . .

* * *

تربت پاك امامان

نبوت در ولايت استمرار مي يابد و محمد ـ ص ـ در علي ـ ع ـ وفرزندانش در جاريهاي زمان جلوه مي كند ، واكنون تو كه با پيامبر ـ ص ـ زمزمه كرده اي آماده مي شوي تا با امامت سخن بگويي ، پس آهنگ بقيع كن .

بقيع گورستاني ديرپاست ؛ كه انسانهاي بسياري بر خاك آن خفته اند . بقيع روزگاري بيرون از مدينه بوده است امّا امروز در دل آن جاي دارد . در گوشه اي از بقيع قامت عطرآگين چهار تن از پيشوايان راستين هدايت ( حسن بن علي ، علي بن الحسين ، محمد بن علي و جعفر بن محمد ـ عليهم السلام ـ ) در دل خاك است كه روزگاري با حرمي خرد و مناره اي كوچك نمودي دلپذير داشته است . امّا امروز در تابشگاه آفتاب


17


و با چهار سنگ ساده مزار ، تو را فرامي خواند ؛ مظلوميت شگفتي است ، زائران غالباً با پاهاي برهنه بر خاك گام برمي دارند و در كنار گودي كوچكي كه اين مزارها در دل آن قرار گرفته است با چشماني اشكبار مي ايستند تا زيارت كنند . اكنون چندين سال است كه سعوديان روزي حدود 5 ـ 4 ساعت در دو وقت درهاي بقيع را باز مي كنند تا زائران در پيشديد ، مأموران مزارها را زيارت كنند . جمعيتي انبوه سرازير آن مي شود هركس به آهنگي و هوايي . امّا اين مزار بي پيرايه كه تبلوري از مظلوميت است اكنون در گرداگردش شاهد تجمّعي شگرف است . تركان با لباسهاي متحدالشكل در ميان جمع نمودي زيبا دارند و پاكستانيان با احساسي رقيق و قلبي مالامال از عشق و مظلوميت ؛ التهابي شگفت . آنان گويا در اين آينه مجموعه مظلوميت خود را نيز مي نگرند و مظلوميت خود با امامشان را يكجا فرياد مي كنند ، بحرينيان با آرامش ستودني ، جمعي و گاه فردي به گونه اي دلپذير با رهبرشان راز مي گويند . و ايرانيان حضورشان جلوه اي عظيم و نمودي خيره كننده دارد ، اشكها كه بر گونه ها مي ريزد ، شانه ها كه مي لرزد ، سينه ها كه برمي آيد و فرو مي نشيند ، رگها كه متورم مي شود ، چهره ها كه ملتهبانه به سرخي مي گرايد ؛ چشمها نه اشك كه خون مي ريزند همه و همه نمايش عظيمي را رقم مي زند .

جانبازان بر روي چرخها آرام مظلوميت را فرياد مي كنند و كهنسالان با كمرهاي خميده عشق به پيشوا را زمـزمه . اينجا سرزمين عشق اسـت و مظلـوميت . عـاشقان بـا معشـوق راز مـي گويند ، و زمـزمه هـايي را بر لب دارند كه فقط عاشقان داننـد و معشوقان .

بقيع نيز چونان ديگر بخشهاي كهن مدينه امسال دستخوش تغييرات گسترده اي است . مساحت آن در حدود قابل توجهي افزايش يافته و ديواري نو با ارتفاعي حدود 4 متر در حال احداث است . امّا آنچه همچنان باقي است مظلوميت بقيعيان است و مزار شاهدان تاريخ و تو كه اينك گام بر اين خاك نهاده اي اين همه را در اشكهاي جاري ، بغضهاي تركيده و فريادهاي آميخته به اشك و ناله عاشقان مي بيني ، به گوشه اي از احساسها و رازها بنگر :


18


بانويي كه در پس نرده ها ايستاده و با نگاهي حسرت آلود از دور مزارهاي امامان را مي نگرد و آرام ، آرام اشك مي ريزد و صميمانه با امامانش راز مي گويد ، در حالي كه اشكهايش پهنه صورتش را پوشانده است ، مي گويد : درباره احساسم در اين وادي چه بگويم ؟ گاهي واژه ها آنقدر محدودند كه انسان به راحتي نمي تواند احساسش را بيان كند ، با غربت بقيع آشنايي ديرينه اي دارم ، امّا باورم نمي شود كه هر سال نسبت به سالهاي پيش بر غربت اين مكان مقدس و متبرك افزوده شود ، آخر چرا اين قوم احساس پاك ما را نمي شناسند ؟ !

دلسوخته اي از همين ديار كه گويا در ايّام ديگر نمي تواند ، در كنار بقيع راز دل بگشايد ، اكنون كه به يمن حضور گسترده و عظيم امت اسلامي به اين دريا پيوسته است ، از مظلوميت اهل البيت ـ عليهم السلام ـ سخن مي گويد :

اينجـا عشـق مـا ، تـاريخ ما و مدفن امامان ماست . امّا ما از ديدار اين عزيزان نيز محروميم . آرزوي زيارت ثامن الائمه ـ ع ـ در دلهاي ما باقي است ، امّا چه كنيم اينجا نيز آرزوي زيارتي آرام ، بي دغدغه قلبهاي ما را مي فشارد .

گفتم روزها دوبار ( صبح و عصر ) بقيع باز مي شود ، و زائران با هجوم شگرفي بقيع را از جمعيت مي آكنند امّا شگفتا كه زنان اجازه ورود و حضور ندارند ، تنگ انديشي و جمودنگري اينان تهي تر از آن است كه شوقها ، عشقها ، التهابها ، معنويتها و هيجانهاي عاشقان قلّه سانان تاريخ را دريابند و سوز و گدازي را كه از اين منع ها و جلوگيري ها بر جانها مي نشيند بفهمند .

شرطه ها جلوي جمعيت مي ايستند و آنان را از نزديك شدن به قبور جلو مي گيرند . و گاهي « آمر به معروف و ناهي از منكري » ! از فراز ديوار و بلندگوي دستي ، به وعظ مي ايستد و تأكيد مي كند كه از اعمال بدعت آميز ! بپرهيزند ، اينان تا ديروز اصل حضور را هم بدعت مي شمردند و اينك دست نهادن ، گريه كردن ، راز دل گفتن را . امّا گفتني است كه هيچكس حتي آنان كه كاملاً سخنان آنان را درمي يابند ( عربها ) هرگز به آنچه جناب ناهي از منكر ! مي گويد گوش نمي دهند ، او آب در هاون مي كوبد و آب با غربال مي كشد ، همين و همين . . . و زائران بي توجه به موعظه هاي ! وي ، در كار خويشند و


19


در اوج مهرورزي ، زمزمه و گفتگو با مرادها و معشوق ها . روزي يكي از اينان خطبه اي آغاز كرد و در ضمن آن گفت : « . . . نسألهُ ان يجعلنا من المتبعين وأن يجنّبنا من المبتدعين » امّا ديگري از ادامه جلو گرفت ، و با گفتگوي تنديكه بين آن دو گذشت ، وعظ ادامه پيدا نكرد ، و من از چرايي آن جلوگيري چيزي درنيافتم . آن آمر بمعروف ! سپس بدون بلندگو بازگشت و به ارشاد ! مشغول شد .

بقيع امسال حال و هواي عجيبي دارد و زائران اين مزار امسال بگونه اي شگفت افزايش يافته است . شاهدان عيني مي گويند : اين تجمّع شگرف بي سابقه است ، صبحها و عصرها دهها هزار زائر وارد بقيع مي شوند ، انبوه جمعيّت بحدّي است كه گام برداشتن در نزديكيهاي مزار به سختي صورت مي گيرد .

روزهاي مدينه رو به پايان است .

آهنـگ وداع

اكنون بايد آهنگ كوچ كني ، تو را براي چند روزي آورده بودند .

روزهاي آغازين ، ماهي دريايي را ماننده اي كه به خشكي هرگز نمي انديشي ، امّا روزهاي پاياني هر چه به فرجام نزديكتر مي شود دلشوره ات زيادتر مي گردد .

يا رسول الله . . . ! جدايي از مزارت ؟ !

بقيع ! دوري از شميم دلنواز صبحهايت ؟ !

روز آخر دلدادگان آل علي از هر فرصتي براي رفتن به حرم بهره مي گيرند و فاصله كوتاه مسجد النبي ـ ص ـ و بقيع را مي نوردند ، گويي جدا شدن را به هيچ روي برنمي تابند و رفتن از كنار اين همه زيبايي . شور ، هيجان و عظمت را نمي توانند بپذيرند .

بر سينه ديواري نوشته اند : حركت 30/17 ، دلها مي تپد ، نفسها در سينه حبس مي شود ؛ چاره اي نيست بايد رفت . ماشين با اندكي تأخير حركت مي كند . در چهره همه غم را مي نگري ، همه رو به مزار پيامبر ـ ص ـ و ائمه بقيع ـ ع ـ نشسته اند ، صاحبدلي همت مي كند و با نوايي دلنشين مي خواند :


20


« السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك يا نبي الله . . . » .

بغضها مي تركد ، اشكها فرو مي ريزد ، هق هق گريه آغاز مي شود و گاه به ناله ها و فريادها تبديل مي گردد ، چشمهاي اشكبار به مسجد النبي دوخته شده ، جدايي باورناپذير است . سراينده با نواي دلپذيري زيارت پيامبر ، زهرا ، ائمه بقيع ـ عليهم السلام ـ و جاودانه هاي اين ديار را ياد مي كند و دلها را از غم مي آكند . شانه ها مي لرزد و گريه امان نمي دهد ، فريادها آنگاه اوج مي گيرد كه اين يادآور هوشمند مدينه را به كربلا پيوند مي زند و از دردها و رنجهاي معلّم شهادت ، و چگونگي هجرت سيدالشهدا از مدينه به كربلا ياد مي كند . اينك مدينه از چشم اندازها دور شده است و تو بايد آماده احرام باشي ، دياري ديگر ، ديار دوست .

مسجد شجره

« مسجد شجره » كه آميخته است به خاطره هاي شورانگيز تاريخ صدر اسلام ، و صحنه غرورآفرين و شكوهزاد احرام بستن رسول الله ـ ص ـ و صحابيان را پس از سالها فراق از مسجد الحرام بر سينه دارد ، اكنون بسي بزرگتر و وسيعتر از آن است كه تاكنون بوده است .

فضاي بيرون آن ، چونان پاركي با نخلها و درختها پوشيده است ، امكانات تطهير و مقدمات احرام بسيار گسترده است و بدون تضييع وقت زائران مي توانند براي احرام غسل كنند ، وضو بگيرند و آماده احرام گردند .

شبستان بسيار بزرگ مسجد ، حال و هواي عجيبي دارد . روحانيان ـ اين هاديان زائران ـ راهيان قبله را توجيه مي كنند و فلسفه احرام را باز مي گويند ، و آنان را به وظايف و بايستگي هاي زيارت آشنا مي سازند .

زائران كه اينك آرزوي چندين و چند ساله را برآورده مي بينند ، دلهايشان سرشار از سپاس و قلبشان آكنده از شوق است ، اشك ها بر گونه ها مي غلتد و انسان در اين هنگامه بي بديل به وادي پيراستگي از همه چيز و وابستگي به الله گام مي نهد .


21


او اكنون با بستن دو جامه سپيد تمام وابستگي ها را گسسته و با نداي : « لبّيك اللهمّ لبّيك . . . » ، اعلام حضور در محضر دوست كرده است .

اندكي در آستانه مسجد درنگ كن ، چه زيبا و دلپذير است .

زائران به مسجد وارد مي شوند ، با رنگهاي گونه گون ، شاخصه هاي ظاهري متفاوت و پوششهاي مختلف و چون برمي آيند همه چيز فرو ريخته است ، همه همگون هستند ، همه يك رنگند . سپيدجامگاني كه مي روند با نداي لبيك و اجابت دعوت الهي ، بر دلها نقش سپيدي زنند . زائران مسجد را به سوي مكه ترك مي كنند . نداي ملكوتي : « لبّيك الّلهم لبّيك . . . » بلند است . نيك نهادي از زائران مي خواند :

« لبّيك اللّهم لبّيـك ، لبّيـك لا شريـك لـك لبّيك ، ان الحمد والنعمة لك و الملك لاشريك لك لبيك » . ( تصوير شماره 1 )

ماشين بر اسفالت جادّه مي لغزد و تو را پيش مي برد و تو به كعبه نزديك مي شوي نزديكتر ، گام در حرم مي نهي ، حرم أمن ، حريم دوست ، وادي قدس .

فريادهاي شورانگيز و دلپذير لبّيك ها قطع مي شود .

ترنّم دلنواز عاشقان اندك اندك كاستي مي گيرد و سپس يكسر قطع مي گردد .

سكوت ، سكوت ، سر در گريبان انديشه ، تأمّل ، تنبّه ، بيداري .

يعني كه : رسيدي .

آنكه تو را فراخوانده بود ( اذان من الله ) و تو عاشقانه به فراخواني او پاسخ مي گفتي ، اينجاست . به خانه او رسيده اي پس ساكت !

سكوتي آميخته به تأمّل . سكوتي همراه با تنبّه .

در حـريم يـار

اينك در مكه اي ؛ شهر ديرپاي و دراز آهنگ تاريخ ، شهر آكنده از خاطره ها ، دياري كه پشته پشته حادثه را در خويش دارد و سينه اش انباشته است از هزاران هزار حادثه ، واقعه ، خاطره و . . .


22


شهري شگفت پيرامونش يكسر كوه ، هر كوي و برزن و خيابان و كوچه اش در دره اي و شكاف كوهي .

شهر مكه نيز دستخوش ديگرسانيهاست و از آن همه ميراثهاي جاويدان و نمادهاي عشق و ايثار و مظاهر راستي و رادي ، و يادگارهاي تاريخي آغازين روزهاي اسلام اكنون چندان اثري نيست ، امّا تو به ژرفي بنگر ؛ كه اگر با « اشارتهاي ابرو » آشنا باشي و با « پيچش مو » در پس اين همه ، آن همه را خواهي ديد .

اينك كعبه در پيش رويت هست ، صحني وسيع و در وسط آن يك مكعب خالي و ديگر هيچ .

اوّلين نگاه ميخكوبت مي كند ، از حركت باز مي ماني ، تحيّر سراپايت را مي گيرد ، شگفتا !

اين است آن خانه ديرپاي ايستاده بر معبر تاريخ و فروزان چونان مشعل ، بر رواق زمان .

خدايا اينجا كجاست ؟ !

به كجا آمده ام ؟ !

بگفته آن زنده ياد :

« قصر را مي فهمم : زيبايي يك معماري هنرمندانه .

معبد را مي فهمم : شكوه قدس و سكوت روحاني در زير سقف هاي بلند و پرجلال و سراپا زيبايي و هنر .

آرامگاه را مي فهمم : مدفن يك شخصيت بزرگ ، يك قهرمان ، نابغه ، پيامبر ، امام . . .

امّا اين . . . ؟ در وسط ميداني سرباز ، يك اطاق خالي ! نه معماري ، نه هنر ، نه زيبايي ، نه كتيبه ، نه كاشي ، نه گچ بري ، نه . . . » .

اينجا هيچكس نيست ، هيچ چيز نيست ، بدين سان تو يكسره خويشتن را به ابديت پيوند مي زني ، تمام وابستگي هايت مي گسلد و تو وارسته از هر وابستگي و پيراسته از هر پيوستگي به او مي پيوندي : « خـدا » .

اينجا حرم اوست ، درون حريم او ، خانه او ، و تو همآهنگ ، همرنگ ، هم لباس ،


23


هم دل و هم سوي با خلق او آهنگ او كن . با مردم درآميز و در حركتي منظّم ، سمبليك و خوش آهنگ ، بر گرد خانه او ، خانه ديرپاي ، خانه آزاد ، بگرد : « طواف » .

از ركن « حجر الأسود » در انبوه خلق داخل شو ، پيمان توحيد و عبوديت را استوار ساز . حركت را با آهنگ عبوديت آغاز كن كه : « . . . هو يمين الله في ارضه » . ( 1 )

هفت بار بر گرد خانه مي چرخي ، فقط هفت بار ! نه كم و نه زياد . در نظمي استوار و بدون اندكي ناهنجاري . چرا هفت بار ؟ تأكيد بر اين عدد جانت را به انديشه وامي دارد ، « هفت » ، يادآور آفرينش هستي است ؟ اين عدد از نوعي نگاه سمبليك برخوردار است ؟ ! يا اين كه مهمترين راز حج در آن نهفته است : « تعبّد » ، همين . طواف كن . هفت بار . چرا ؟ نپرس ! و روح عبوديت ، تعبّد ، پذيرش و تسليم را در جانت بريز .

و اكنون دو ركعت نماز .

كجا ؟

پشت مقام ابراهيم !

قطعه سنگي با دو رد پا .

نقش پاي ابراهيم بر روي سنگ ، و تو با اين نگاه به اعماق تاريخ مي روي و ابراهيم را در هنگامه بنياد نهادن اين خانه ، خانه توحيد ، عشق ، عرفان به ياد مي آوري ، و جانت لبريز از شوق مي شود كه تو اينك بر « مقام ابراهيم » ايستاده اي .

ابراهيم : سمبل عشق و عرفان ، ستيز و جهاد ، توحيد و تعبّد ، مهر و كين ، عشق به الله و نفرت از هر آنچه جز اوست و تو بر اين جايگاه ايستاده اي تا نماز بجاي آوري ، و با خدايت از اين مكانَتْ رازگويي ، زمزمه كني ، و پيمان عبوديت را استوار داري . اكنون كه جان را پيراسته اي ، و از وابستگي ها وارسته اي . و با خدايت پيمان عبوديت بسته اي ، آهنگ ديگر كن آزموني ديگر ، رو به سوي مسعي . و سعي در ميان دو كوه صفا و مروه .

سعي ؛ تلاش است ، حركتي پرشتاب ، جستجوگرانه و هدفدار .

پاسداشت تلاش يك زن ، تجديد خاطره شكوهمند حركت سختكوشانه و تلاش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ علل الشرايع ، ج 2 ، ص 426 ؛ الحج في الكتاب و السنه ، ص 121 .


24


جستجوگرانه بنده وارسته خداوند ؛ « هاجر » !

سمبل تسليم ، رضا ، تلاش ، توكّل و عرفان .

مسعي ـ محبوبترين جايگاه براي خداوند ، جايگاه نبرد قهرمان توحيد ابراهيم و رويارويي پيروزمندانه او با سمبل تزوير و شرك ؛ « شيطان » ( 1 )

گامهايت را استوار دار و حركت را پرشتاب كن ، دل به خدا بسپار و ياد خداي را در جانت زنده كن ، در خلق غرق شو ، خود را فراموش كن . به خدا بينديش و تلاش و توكّل ، تا جباريّت هاي جانت فرو ريزد ، و آخرين بقاياي ناخالصي پيراسته شود كه :

السعي مذلّة للجبّارين . ( 2 )

و در پايان هفتمين سعي بر بلنداي مروه « تقصير كن » از احرام بيرون آي ، جامه زندگي بپوش ، اكنون از حركتي پرشكوه و تلاشي آميخته به عشق و عرفان رهيده اي و جانت را لبريز از آگاهي و معنويت ساخته اي ، درنگي تا آغازي ديگر . . .

عـرفـه :

اكنون پس از روزهايي كه در مكه درنگ كرده اي و بر كعبه مقصود طواف نموده اي ، وعاشقانه بر گرد اين خانه توحيدچرخيده اي ، آهنگي ديگركن . كجا ؟ ! عرفات .

از واپسين ساعات روز هشتم شهر مكه به تلاطم مي افتد . شب نهم را در مني درنگ كردن و روز نهم به عرفات براي وقوف در آن آمدن ، ستوده است و مستحب .

اين است كه بسياري از زائران آهنگ مِني دارند و بسياري براي رهايي از دشواريهاي حركت در روز نهم به سوي عرفات ؛ آهنگ عرفات .

خيابانهاي منتهي به سوي مشعر به گونه شگفتي ديدني و وصف ناكردني است . ماشين هاي خرد و كلان آماده جابه جا كردن زائران هستند ، و آهنگ زير و بم دار : مِني ، مِناي رانندگان ، موسيقاي دلنواز شوق رفتن به سوي سرزمين عشق را در جانت فرو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الحج في الكتاب والسنه ، ص 393 م 1036 و 1037 .

2 ـ همان .


25


مي ريزد .

شب نهم بسياري از زائران در عرفاتند . چه زيباست آن شب ، بسياري از زائران رازگويي پيشه مي كنند ؛ و در درون چادرها ، راكعان ، ساجدان و قائمانِ پرستشگر ، نماد زيباي عبوديت را رقم مي زنند .

سحرگاه كه شب مي گريزد و هستي در نور غرق مي شود ، به بيابان كه مي نگري انسان است كه موج مي زند اينجا ، عرفات : جامع الملل ، جامع الشتات . . . چه مي گويم ؟ نمايشگاه بزرگ انسان است . در بيابان عرفات سياه ، سفيد ، و . . . همه دوش در دوش هم ، و آهنگ ندايشان يكي است : « خـدا » . ( تصوير شماره 2 )

جبل الرحمه در دل عرفات نيز ديدني است ، زائران كه يكسر سفيدپوشند چون بر آن فراز مي آيند و از ستيغ تا دامنه آن را مي پوشانند از دور كوه بزرگي را ماننده است كه گويي تمام آن با برف پوشيده است : سفيدِ سفيد .

آفتاب بي دريغ حرارت مي بارد ، عرق بر تنها نشسته امّا شوق و التهاب و دلدادگي با خدا همچنان در جان بسياري موج مي زند .

خيمه بزرگ بعثه مقام معظم رهبري چونان نگيني در ميان خيمه ها شور و هيجان ويژه اي داشت . در آستانه وقوف واجب ( نزديك ظهر ) مراسم دعا و نيايش اعلام مي شود . دلها آماده است ، قلبها مي لرزد صاحبدلي بانواي دلنشين و شورانگيزي از معشوقي مي خواند كه « صد قافله دل همره اوست » از حجت حق ، وليّ الله الأعظم ، امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ .

ياد مهدي ـ عج ـ اشكها را بر ديده ها مي نشاند ، سيلاب اشكها برگونه ها جاري مي شد . فريادهاي يامهدي فراز مي آمد و تمنّاي ديدار دوست را برجانها مي ريخت ، نداي « يا بن الحسن » هاي عاشقانه فضا را ديگرسان ساخته و عطرآگين كرده بود . زائران كه از ديرباز شنيده اند كه يار در اين ديار است ، از ژرفاي جان و اعماق قلب فريادش مي زنند ؛ و با مولايشان سخن مي گويند .


26


زيارت « آل يس » آغاز مي شود :

« سلام علي آل يس ، السّلام عليك يا داعي الله و ربّاني آياته ، السّلام عليك يا باب الله و ديّان دينه . . . السّلام عليك ايّها العَلَمَ المنصُوب و العِلْمُ المصْبوُب و . . . »

ياد دوست حال و هواي هيجانباري را بوجود آورده بود . زائران حريم دوست ، عاشقان امام ، صاحبدلاني كه سنگيني بارگناه را بر دوش احساس مي كردند ؛ و تمنّاي غفران داشتند ، ديدگان اشكباري كه آرزوي نظاره بر چهره عزيز زهرا را در دل مي پرورانده اند و سرهايي كه شور ديدار سكّان دار والاي كشتي هستي را داشتند ، او را مي خواندند ، عزيزي كه با ظهورش تاريكزار يخزده انساني را گرمي خواهد بخشيد ، نور خواهد پاشيد و به سپيدي و زيبايي خواهد نشاند .

عرفه ، خاطره پرشكوه و شورانگيز دعاي عرفه معلّم بزرگ عشق و ايمان و ايثار سيدالشهدا اباعبدالله الحسين ـ ع ـ را نيز بر سينه دارد . شيعيان امام حسين ـ ع ـ كه مهرش را در ژرفناي جان نهاده اند ، و روزها و شبهاي فراواني در رثاي آن چهره خونين مويه كرده اشك ريخته اند ، اكنون مي خواهند در زير آسمان عرفات جايي كه حسين ـ ع ـ اين معلم بزرگ عشق و عرفان و شهادت با خدايش زمزمه كرده با او همنوا شوند و باكلمات شورانگيز و هيجانبار حسيني با خداي خود راز گويند ، روحانيان ـ اين هاديان زائران خانه خدا و راهنمايان راهيان كوي دوست ـ در هنگامه فرويش آفتاب به سوي مغرب مراسم دعاي عرفه را برگزار مي كنند . جمع انبوهي نيز در بعثه مقام معظم رهبري گرد آمده اند كه با نواي دلنشين دعاي عرفه ، با خدا زمزمه كنند ؛ دعا آغاز شد :

« الحمدلله الذي ليس لقضائه دافع ، ولا لعطائه مانع ولا كصنعه صنع صانع ، و هوالجواد الواسع ، . . . » .

زائران با اين احساس كه با امامشان هم نوايند سرشار از شوق و آكنده از طلب بودند ، دعا با صدايي دلپذير خوانده مي شد و زائران آرام ، آرام زمزمه مي كردند . فضاي


27


ملكوتي عرفات ، مضامين بلند دعا ، تضرّع نهفته در واژه ها ، كلمات انديشه سوز و آتشين ، قلبها را مي لرزاند و چشمها را اشكبار مي كرد . آنان به پيروي از امامشان كه با ديدگان اشك آلود عاشقانه زمزمه مي كرد :

« اللهم اجعَلْني أَخشاكَ كاَني اراك و أسعِدْني بتقويك ولا تسقيني بمعصيك و خيّرلي في قضائك و بارك لي في قَدَرِكْ حتي لا اُحِبُّ تَعْجيل ما أخّرْت ولا تأخير ما عجَّلْتَ ، اللّهم اجْعَلْ غِناتي في نَفسي واليقين في قلْبي . . . » .

با خدا گفتگو مي كردند .

شور و هيجان آن محفل ربّاني چيزي نيست كه با اين قلم به تصوير آيد . ناله ها همچنان اوج مي گرفت ، و تمنّاي دل مي گسترد ، زمزمه هاي عاشقانه نمايش دلپذيري از دلدادگي بيقرارانه زائران سفيد پوش را رقم زده بود ، همه با اين احساس كه با اشكهاي جاري زنگارهاي دل را مي شويند و تيرگيهاي جان را جلا مي دهند حال و هواي عجيبي داشتند . در سطور پاياني دعا مجري به عظمت صفت « ارحم الراحمين » و فرياد خداوند با اين صفت توجه داد پس از اين تنبّه فريادهاي « يا ارحم الراحمين » زائران فراز آمد كه مجلس يكسر شور و اشك و هيجان شد و براستي صحنه شگرفي پديد آمد .

لحظات پاياني دعاست ، آفتاب مي رود كه در كام مغرب پنهان شود ، اكنون زمزمه گران بدانجا رسيده اند كه پيشواي عارفان : چهره بسوي آسمان دوخت و دستها را فراز آورد و سيلاب اشكها محاسن زيبايش را شست و با ندايي بلند و جانسوز فرياد زد .

« يا اسمع السامعين ، يا ابصرالناظرين و يا أسْرَعَ الحاسبين و يا ارحَمَ الراحمين صل عَلي محمد و آل محمد السّادة الميامين . . . »

« يارب ، يارب ، يارب . . . »

فرياد يارب يارب از جمعيت فراز آمد ، التهاب ، ناله ، دلدادگي ، و شور و هيجان جمع وصف ناشدني است . همه از عمق جان و ژرفناي قلب فرياد مي زدند : يارب . . .

در چنين حال و هوايي دعا به فرجام رسيد و زائران با دلهاي شكسته و چشمان اشكبار ، بغضهاي تركيده ، ناله هاي حزين ، از امامشان ياد كردند و رضوان الهي را به آن


28


عزيز از دست رفته و قلب تپنده امت از خداي خواستند و سلامت رهبري امت و مسؤولان را از خداوند طلب كردند .

مـشعــر

آفتاب كه مي گريزد و روز در آستانه به كام شب فرو رفتن قرار مي گيرد ، عرفات يكباره در هم مي ريزد . خلق چونان سپاهي كه بانگ رحيل شنيده باشد به هيجان مي آيد ، زائران اينك لشگرِ گراني را ماننده اند كه سواره و پياده با گريز آفتاب از عرفات آهنگ مشعر كرده اند .

سرتاسر اين بيابان يكسر حركت است و شور ، هيجان است و نُشور همه در تكاپويند اكنون سپاه توحيد كه در وقوف خويش در عرفات با شناختها ، عينيتها آميخته ، با خداي خويش رازها گفته به پيشگاه بي نياز ، نيازها برده رو به سوي مشعر دارد . شب را بايد در مشعر باشد تنگه اي جاري از عرفات ، به سوي مني و مكّه ، كه هر چه پيشتر مي رود تنگتر مي شود و تجمّع عظيم مردم فشرده تر و آهنگ حركت كندتر .

در مجتمع يك روزه عرفات آشوبي به پاست ، صدها هزار انسان با پوششهاي همگون با درهم آميختن ، و پرشور و هيجان حركت كردن صحنه شگرفي را تصوير مي كنند ، انبوه جمعيت بهم فشرده حركت را كند مي كند ، و سپاه ناپيداي كرانه توحيد ، اندك اندك وارد مشعر مي شود .

مشعر براستي محشري است ، نه خيمه اي ، نه دري و ديواري ، نه سقفي ، بياباني با دريايي از انسانهاي بهم فشرده ! شگفتا اين چه حكمي است ؟ ! حج رازناكترين ، رمزآميزترين و سمبليك ترين احكام الهي است و مشعر راز آلودترين آن .

اكنون در دل شب سلاح برگير ( ريگ جمع كن ) و سپس به تأمل نشين كه اينجا مشعر است و سرزمين خودآگاهي . در انتظار صبح باش و با سلاحي كه بر گرفته اي به جنگ اهريمنهايي بپرداز كه با خود آگاهي تو در جنگند .

فرصت كوتاه است و آهنگ رحيل برفراز .


29


در اين لحظه هاي كوتاه گشت و گذاري در ميان زائران ، در گوشه و كنار اين بيابان ، در دامن آرام و گسترده كوه ، در فرازمندي ها و گستره سينه آن ، تأمل برانگيز ، تنبه آفرين و دلپذير است . بسياري از كسان كه بر قامتشان جز دو تكه پارچه سفيد جامه اي نيست ، بر روي حصيري خرد ، يا مقوايي كوچك و يا ريگزار بيابان و خاكهاي آن ديار ، بپا ايستاده و يا نشسته آرام سر به آسمان دوخته اند . و سيلاب اشك از چشمانشان جاري است . ستاره هاي آسمان مشعر چه خيال پرور و دل انگيز است . و لحظه هايش چه سان شورانگيز و الهام بخش .

طلوع فجر ، مشعرِ آرام را برمي آشوبد ، راهيان حريم دوست بپا مي خيزند . و در جمع هاي كوچك و بزرگ و يا تنها به پيشگاه خداوند نماز مي گزارند و آنگاه بار و بنه اندكي كه به همراه دارند برمي گيرند و گام در مسير مي نهند ، كه بايد از تنگه اي درگذرند و به آخرين ميقات درآيند : « مني » .

مِنـي

اكنون سپاه توحيد مركب را نيز وا نهاده و استوار و راست قامت ، به سوي معبد مي رود ، آفتاب از پس ستيغ كوهها سر برمي كشد و انبوه جمعيت از وادي محسّر مي گذرد و به سرزمين « مني » گام مي نهد .

خيمه هاي توحيديان چهره نموده است و در بخش عظيمي از بيابان مني پرچمهاي پرافتخار جمهوري اسلامي ايران افراخته شده و زائران ايراني را به خود فرامي خواند . تجمّع هاي به هم فشرده ، دقيق و منظم چينش چادرهاي استانها با « بالونهايي » كه سينه فضا را شكافته ، و در گستره فضا در تكاپو مي باشد ، مشخص شده است . و مجموعه خدماتي حاجيان و بعثه مقام معظم رهبري با « بالوني » كه پرچم زيباي جمهوري اسلامي را در ديده ها مي نهد .

اكنون در « منا » يي ؛ سرزمين عشق و عرفان ، سرزمين آرزوها ، آرمانها ، خواستها و . . . بي درنگ به سوي دشمن بتاز ، آخرين سمبل شيطان و دشمن را بزن . چشمانت را تيز


30


كن . گامهايت را استوار و آنگاه سعي كن مقصد را بزني ، تيرت به انحراف نرود و بدون قطع به اصابت تيرها روي برنتاب . آگاه باش كه به گفته امامت ـ اين احياگر حج ابراهيم ـ

« شيطان را رجم كنيد و شيطان از شما بگريزد ، و رجم شيطان را در موارد مختلف با دستورهاي الهي تكرار كنيد كه شيطان و شيطان زادگان همه گريزان شوند » .

اكنون كه از نبرد دشمن بازگشته اي ، با تيغ بي دريغ آگاهي و ايمان ، اخلاص و ايقان رگ طمع را بزن ، و هواي نفست را در پيشگاه خداوند در قالب گوسفندي به مسلخ كَشْ .

شب را بيتوته كن ، ياد خداي را در جانت زنده دار ، با خدا زمزمه كن ، از او نيرو ( عشق و عرفان ) بطلب و روز به سوي دشمن بشتاب و با او درآميز ، و بيزاري و برائت و خشم و نفرتت را با آخرين قدرت بر سينه اش بزن ( عشق و برائت ) كه تو در چهره اصيل ترين مؤمن پيرو ابراهيم : پارساي شبي و شير روز .

ياد هيجانبار و شورانگيز مهدي ـ ع ـ در مني نيز تمناي ديدار يار را در جانت فرو مي ريزد و ياد آل علي در لطافت دلها و آماده سازي جانها براي زمزمه با خدا ، اثر عظيم دارد . اوّلين شب مني ، در مراسم شكوهمندي ، آيات الهي با قرائت زيباي قاري ارجمندي دلها را جلا داد و سخنراني حضرت آية الله خزعلي بر معرفتها افزود ، وي با استناد به آيات بسياري نشان داد كه حج : نفي است و اثبات « لا » است و « الاّ » . تيغ توحيد را بر فرق شرك كشيدن است و در جاودانه هاي معرفت الهي غرق شدن . نفي آلودگيهاي درون است از صفحه دل و زدودن طاغوتهاي كوچك و بزرگ از صحنه زندگي ، و رسيدن به عرفان الهي است و دست يافتن به توحيد خالص و ناب .

آنگاه يادآوري پرسوز و گداز به رثاء آل علي پرداخت و مرثيه مظلوميت آن عزيزان را سرود و دلها رابا ياد مهدي فاطمه جلا داد و قلب منتظران را با نام زيباي او به التهاب كشيد ، و عشق به آن امام هدايت را در جانها ريخت و به مراسم شب مني شكوه ويژه اي بخشيد .

شب دوازدهم مني حال و هواي عجيبي داشت . در مني امسال خشم عليه شرك و فرياد عليه زورمداران ، زراندوزان و تزويرگرايان ، و سمبل ، جهل ، ستم ، شيطنت و


31


جباريّت ؛ آمريكا عينيّت يافت و فريادهاي مرگ بر آمريكا ، سينه آسمان مني را شكافت و جهاد در حال و هواي عشق و عرفان و فرياد در هنگام زمزمه هاي عاشقانه تصوير دلپذيري از ابعاد توحيد ؛ عشق به الله و خشم به شيطان را به نمايش گذاشت .

مراسم برائت در مني يكي از ماندگارترين خاطره هاي حج خواهد بود و شكوه و عظمت آن بر رواق تاريخ همچنان خواهد ماند .

و اكنون لحظه هاي پاياني مشاعر است و زائران كه از آخرين نبرد با اهريمن پيروزمندانه و با شكوه برگشته اند رو به سوي كعبه دارند . براي طواف و سعيي ديگر .

تركيب دلپذير مني روز دوازدهم در هم مي ريزد ، و راهيان كوي دوست سواره و پياده به سوي مكّه و كعبه روي مي نهند . مرز سرزمين مني در لحظه هاي آستانه ظهر بسيار ديدني است ، بسياري از زائران بر مرز مني مي ايستند تا با حلول ظهر آن سرزمين را ترك گويند . با فراز آمدن « الله اكبر » مؤمنان در جمع هاي كوچك و بزرگ به نماز مي ايستند و آنگاه روي به سوي مكه مي گذارند ، خياباني كه مني را به مكّه پيوند مي زند جلوه زيبا ، ديدني و دلپذيري دارد . سپاهيان توحيد سرشار از شوقند كه توفيق اعمال در مشاعر و عبادت در سرزمين مني و عرفات و راز گويي در وادي عشق و عرفان را يافته اند . به كاروان كه مي رسي خادمان زائران ، اين سختكوشان ارجمند پذيرايي مي كنند ، اندكي مي آسايي و با رهيدن از خستگي راه ، آهنگ كعبه مي كني ، طوافي ديگر و سعيي ديگر . . .



| شناسه مطلب: 78563