بخش 5

10 . دعوت سرّی ـ دعوت خویشاوندان 11 . دعوت عمومی


99


10

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دعوت سرّي ـ دعوت خويشاوندان

پيامبر گرامي ، سه سال تمام به دعوت سرّي پرداخت و در اين مدت به جاي توجه به عموم مردم ، به فردسازي عنايت نمود . مصالح وقت ايجاب مي كرد كه او دعوت خود را آشكار نسازد و با تماس هاي سري ، گروهي را به آئين خود دعوت نمايد و همين دعوت سرّي بود كه توانست جمعي را به آئين توحيد جلب كند و با پذيرش آنان روبرو گردد . تاريخ ، نام اين شخصيتها را ، كه در اين مقطع از رسالت به آئين او گرويده اند ؛ يادآور شده است . برخي از اين افراد عبارتند از :

حضرت خديجه ، علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، زيد بن حارثه ، زبير بن عوام ، عبدالرحمان بن عوف ، سعد بن ابي وقاص ، طلحة بن عُبيدالله ، ابوعبيدة جراح ، ابوسلمة ، ارقم بن ابي الارقم ، قُدامة بن مظعون ، عبدالله بن مظعون ، عبيدة بن الحارث ، سعيد بن زيد ، خباب بن ارت ، ابوبكر بن ابي قُحافة ، عثمان بن عفان و ديگران افرادي كه در همين مقطع به آئين اسلام گرويده و نبوت او را پذيرفتند . ( 1 )

سران قريش در اين سه سال ، مشغول خوشگذراني و سرمست عيش و نوش بودند ؛ در حالي كه كم و بيش از دعوتِ سرّي رسول خدا آگاهي يافته بودند ولي كوچكترين واكنشي نشان نداده و جسارتي نمي كردند .

در اين سه سال كه دوران فردسازي بود ؛ رسول گرامي با برخي از ياران خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/245 ـ 262 .


100


به دره هاي مكه مي رفتند و نماز خود را دور از چشم قريش در آنجا مي گذاردند . روزي ، در حالي كه در يكي از درّه هاي مكه نماز مي گذاردند ؛ برخي از مشركان به عمل آنان اعتراض كرده و كار آنان را نكوهش كردند . اين كار سبب شد كه درگيري مختصري ميان ياران رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و برخي از مشركان پديد آيد ، كه يكي از مشركان به وسيله سعد وقاص زخمي گرديد . ( 1 ) از اين رو ، رسول گرامي خانه « ارقم » را محل عبادت قرار داد ( 2 ) و در آنجا به تبليغ و پرستش پرداخت ؛ تا از اين طريق ، كار او از چشم انداز مشركان دور باشد ؛ عمار ياسر و صهيب بن سنان ، از جمله كساني هستند كه در آن خانه به رسول گرامي ايمان آوردند .

رهبر عاليقدر جهان اسلام سه سال تمام ، بدون شتابزدگي در تبليغ سرّي آئين خود مي كوشيد . هر كس را كه از نظر فكر و استعداد شايسته و آماده مي ديد ، كيش خود را به او عرضه مي داشت . با اينكه هدف ، تشكيل دادن يك دولت بزرگ جهاني بود كه تمام افراد را تحت يك پرچم ( پرچم توحيد ) گرد آورد ، ولي در ظرف اين سه سال ابداً دست به دعوت عمومي نزد ، حتي خويشاوندان را نيز به صورت خصوصي دعوت نكرد ؛ فقط با افراد تماسهاي خصوصي برقرار مي كرد و هر كس را شايسته و لايق و مستعد براي پذيرفتن آئين خود مي ديد ، دعوت مي نمود . تا آنجا كه توانست در ظرف اين سه سال ، گروهي را پيرو خود ، و عده اي را هدايت كند .

سران قريش ، در ظرف اين سه سال كوچكترين جسارتي نسبت به پيامبر اكرم نمي كردند . و پيوسته ادب و احترام او را نگاه مي داشتند و او نيز در ظرف اين مدت ، از بتان و خدايان آنها آشكارا انتقاد نمي كرد ؛ فقط مشغول تماسهاي خصوصي با افراد روشندل بود .

ولي از روزي كه ، دعوتهاي خصوصي ( دعوت خويشاوندان ) و عمومي آغاز گرديد ، و انتقاد او از بتان و آئين و روشهاي ضدانساني آنها ، بر سر زبانها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/61 .

2 . اين خانه در پاي كوه صفا بود و تا چندي پيش به نام « دارخيزران » معروف بود ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/263 و « سيره ابن حلبي » ، ج 1/319 .


101


افتاد ؛ از همان روز بيداري « قريش » نيز آغاز گرديد . بنابراين مخالفتها و مبارزه هاي سري و علني شروع شد . پيامبر براي نخستين بار مهر خاموشي را در ميان خويشاوندان شكست ، و به دنبال آن دعوت عمومي خود را آغاز كرد .

جاي شك نيست كه اصلاحات عميق و ريشه دار كه در تمام شئون زندگاني مردم تأثير گذارد و مسير اجتماع را دگرگون سازد ، بيش از هر چيز به دو نيروي قوي نيازمند است :

1 ـ نيروي بيان و گفتار كه گوينده بتواند با طرز جالبي ، حقايق را بيان نمايد و افكار شخصي و يا آنچه را از عالم وحي گرفته در اختيار افكار عمومي بگذارد .

2 ـ نيروي دفاعي كه در مواقع خطر در برابر تهاجم دشمنان خط دفاعي تشكيل دهد ، و در غير اين صورت شعله دعوتِ هر مصلحي در همان روزهاي نخست خاموش مي گردد .

بيان و گفتار پيامبر در حد كمال بود و بسان يك فرد سخنور ، و يك گوينده توانا با كمال فصاحت و بلاغت آئين خود را تشريح مي كرد ؛ ولي در نخستين دوره هاي دعوت فاقد نيروي دوم بود . زيرا در ظرف اين سه سال ، فقط موفق شده بود كه قريب چهل نفر را در حوزه سرّي مؤمنان درآورد ؛ و به طور مسلم اين گروهِ كم نمي توانستند دفاع از پيامبر را برعهده بگيرند .

از اين نظر ، شخص اول جهان اسلام براي به دست آوردن يك خط دفاعي و تشكيل هسته مركزي ، خويشاوندان خود را پيش از دعوت عمومي ، به آئين خود خواند و از اين راه توانست نقص نيروي دوم را برطرف كرده و سنگر مهمي در برابر هرگونه مخاطرات احتمالي به دست آورد . حداقلِ فائده اين دعوت اين بود ، كه خويشاوندان او به فرض اينكه به آئين او نمي گرويدند ، لااقل بواسطه احساسات و تعصبات خويشاوندي و قومي ، به دفاع از او برمي خاستند ؛ تا چه رسد به اينكه دعوت او در آن روز ، در گروهي از سران اقوام مؤثر افتاد و گروه ديگري را متمايل ساخت .

از اينرو ، خداي بزرگ درباره دعوت خويشاوندان با خطاب زير او را


102


مخاطب ساخت و فرمود : {  وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ } ؛ ( 1 ) « خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهي بترسان . » چنانكه درباره دعوت عمومي او را با آيه : {  فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنْ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ } ؛ « بآنچه مأمور هستي آشكار كن و از مشركان كنار گير كه ما تو را از شر دشمنان حفظ مي نمائيم » مخاطب ساخت . ( 2 )

طرز دعوت خويشاوندان

طرز دعوت پيامر از خويشاوندان خود بسيار جالب بود . حقيقتي در آن روز آشكار شد كه بعدها اسرار اين دعوت روشن تر گشت .

مفسران در تفسير آيه {  وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الاَْقْرَبِينَ } ، و همچنين تاريخ نويسان قريب به اتفاق چنين مي نويسند : خداوند او را مأمور نمود تا خويشاوندان خويش را به آئين خود بخواند . پيامبر نيز پس از بررسي جوانب ، به علي بن ابي طالب كه آن روز سن او از سيزده يا پانزده سال تجاوز نمي كرد ، دستور داد كه غذائي آماده كند و همراه آن شيري نيز ترتيب دهد . سپس چهل و پنج نفر از سران بني هاشم را دعوت نموده و تصميم گرفت در ضمن پذيرايي از مهمانان راز نهفته را آشكار سازد . ولي متأسفانه ، پس از صرف غذا پيش از آنكه او آغاز سخن كند ، يكي از عموهاي وي ( ابولهب ) با سخنان سبك و بي اساس خود ، آمادگي مجلس را براي طرح موضوع رسالت از بين برد . پيامبر مصحلت ديد كه طرح موضوع را به فرا موكول سازد . سپس فردا برنامه خود را تكرار كرده و با ترتيب يك ضيافت ديگر ، پس از صرف غذا ، رو به سران فاميل نمود و سخن خود را با ستايش خدا و اعتراف به وحدانيت وي آغاز كرد و بعداً چنين فرمود :

به راستي هيچگاه راهنماي يك جمعيت به كسان خود دروغ نمي گويد ؛ به خدائي كه جز او خداوندي نيست ، من فرستاده شده خدا به سوي شما ، و به عموم جهانيان هستم ؛ هان اي خويشاوندانِ من ، شما بسان خفتگان مي ميريد ، و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره شعراء/214 .

2 . درباره دعوت عمومي در فصل آينده گفتگو خواهيم كرد .


103


همانند بيداران ، زنده مي گرديد و طبق كردار خود مجازات مي شويد و اين بهشت دائمي خداست ( براي نيكوكاران ) و دوزخ هميشگي او است ( براي بدكاران ) . ( 1 )

سپس افزود : هيچ كس از مردم براي كسان خود چيزي بهتر از آنچه من براي شما آورده ام ، نياورده است . من براي شما خير دنيا و آخرت را آورده ام ، خدايم به من فرمان داده كه شما را به جانب او بخوانم : كدام يك از شما پشتيبان من خواهد بود ، تا برادر و وصي و جانشين من ميان شما باشد . ( 2 )

وقتي سخنان آن حضرت به اين نقطه رسيد ، سكوت مطلق همه مجلس را فرا گرفت ، و هر كدام از آنها در بزرگي مقصد و سرانجام كار خود در درياي فكر فرو رفت . يك مرتبه علي ( عليه السلام ) كه آن روز جواني پانزده ساله بود ، سكوت مجلس را درهم شكست و برخاست و با يك لحن تند عرض كرد : اي پيامبر خدا من آماده پشتيباني از شما هستم . پيامبر دستور داد تا بنشيند و سپس گفتار خود را تا سه بار تكرار نمود . جز همان جوان پانزده ساله كسي پرسش او را پاسخ نگفت . در چنين هنگام رو به خويشاوندان نمود و فرمود :

مردم ! اين جوان برادر و وصي و جانشين منست ميان شما ! به سخنان او گوش دهيد و از او پيروي كنيد . ( 3 ) در اين هنگام مجلس پايان يافت ، و حضار با حالت خنده و تبسم رو به ابوطالب نمودند و گفتند : محمد دستور داد كه از پسرت پيروي كني و از او فرمان ببري ! و او را بزرگ تو قرار داد . ( 4 )

آنچه نگارش يافت ، خلاصه موضوع مفصلي است كه بيشتر مفسران و تاريخ نويسان ، با عبارتهاي گوناگون آن را نقل كرده و ( جز ابن تيميه كه عقائد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . أنَّ الرَئِدَ لا يَكذِبُ اهلَهُ وَاللهُ الذي لا اله الا هوَ اِنّي رسول اللهِ اِلَيكُم خاصَّةًو الي النّاس عامَةً والله لَتَمُوتَنَ كما تَنامونَ ولَتُبعَثُنّ كما تَستَيقَطونَ ، و لَتُحاسِبُنَّ بما تَعلَمونَ و انّها الجَنّةُ ابَداً والنّارُ اَبَداً ـ « سيره حلبي » ، ج 1/321 .


2 . فَايُّكُم يُوازِرُني عَلي هذَا الامرِ علي اَن يَكُونَ اَخي وَوصّيِ و خليفتي فيكُم .

3 . انَّ هذا اخِي و وَصِيّي و خليفَتي علَيكُم فَاسمَعوا لَهُ و اطِيعُوهُ .

4 . « تاريخ طبري » ، ج 2/62 ـ 63 ؛ « تاريخ كامل » ، 2/40 ـ 41 ؛ « مسند احمد » ، ج 1/111 و « شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد » ، ج 13/210 ـ 221 .


104


مخصوصي درباره اهل بيت پيامبر دارد ) كسي در صحت اين حديث تشكيك نكرده و همه آن را يكي از مسلّمات تاريخ دانسته اند .


105


11

ــــــــــــــــــــــــــــ

دعوت عمومي

سه سال از آغاز بعثت گذشته بود ، كه پيامبر گرامي پس از دعوت خويشاوندان دست به دعوت عمومي زد . وي در مدتِ سه سال با تماسهاي خصوصي ، گروهي را به آئين اسلام هدايت كرده بود ، ولي اين بار با صداي رسا ، عموم مردم را به آئين يكتاپرستي دعوت نمود . روزي در كنار كوه « صفا » روي سنگ بلندي قرار گرفت ، و با صدائي بلند گفت : يا صباحاه ( عرب اين كلمه را به جاي زنگ خطر به كار مي برد و گزارشهاي وحشت آميز را نوعاً با اين كلمه آغاز مي كند ) .

نداي پيامبر جلب توجه كرد ، گروهي از قبائل مختلف قريش به حضور وي شتافتند ؛ سپس پيامبر رو به جمعيت كرد و گفت : اي مردم هرگاه من به شما گزارش دهم كه پشت اين كوه ( صفا ) دشمنان شما موضع گرفته اند ، و قصد جان و مال شما را دارند ، آيا مرا تصديق مي كنيد ؟ همگي گفتند : آري ، زيرا ما در طول زندگي از تو دروغي نشنيده ايم . سپس گفت : اي گروه قريش ، خود را از آتش نجات دهيد من براي شما در پيشگاه خدا ، نمي توانم كاري انجام دهم ، من شما را از عذاب دردناك مي ترسانم .

سپس افزود : موقعيت من همان موقعيت ديدباني است كه دشمن را از نقطه دوري مي بيند ، فوراً براي نجات قوم خود ، به سوي آنها شتافته و با شعار


106


مخصوصي : « يا صباحاه » آنان را از اين پيشآمد باخبر مي سازد . ( 1 )

قريش كه كم و بيش از آئين او مطلع و آگاه بودند ، اين بار با شنيدن اين جمله آنچنان ترس دل آنان را فراگرفت كه يكي از سران كفر ( ابولهب ) سكوت مردم را شكست ، روي به آن حضرت نمود و گفت : واي بر تو ما را براي همين كار دعوت نمودي ؟ سپس جمعيت متفرق شدند .

استقامت در راه هدف

رمز موفقيت هر فردي در گروِ دو چيز است :

اول : ايمان به هدف ؛

دوم : استقامت و كوشش در طريق نيل به آن ؛

ايمان همان محرك باطني است كه خواه ناخواه انسان را به سوي مقصد مي كشاند ، و مشكلات را در نظر او آسان مي سازد ، و شب و روز ، وي را براي نيل به مقصد دعوت مي كند ؛ زيرا هر گاه انسان ايمان داشت كه سعادت او در گروِ هدف مشخصي است ، قهراً نيروي ايمان او را به سوي هدف ( با تما مشكلاتي كه دارد ) مي كشاند . مثلا بيماري كه بهبودي خود را در خوردن داروي تلخ مي داند ، آن را به آساني مي خورد ؛ غواصي كه يقين دارد كه زير امواج دريا جواهرات گرانبهائي وجود دارد ، بدون دغدغه ، خود را در كام امواج دريا مي افكند ، و پس از دقايقي پيروزمندانه از دل موجها بيرون مي آيد .

قرآن مجيد ، اين مطلب را كه ( رمز كاميابي ، ايمان به هدف و استقامت در طريق آن است ) با جمله كوتاهي بيان نموده ، آنجا كه مي فرمايد : {  إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمْ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ } ؛ ( 2 ) به راستي كساني كه ايمان به خدا آورده اند ، سپس در طريق تحصيل آن استقامت و بردباري نشان داده اند ( بطور مسلم به هدف خواهند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انَّما مَثَلي و مَثَلُكُم رَجُل رَأي العَدّو فانطَلَق يُريدُ اهلَهُ فَخَشي ان يَسبِقوهُ الي اهلِهِ فَجَعَلَ يُصيحُ « ياصباحاهُ » ـ « سيره حلبي » ، ج 1/321 .

2 . سوره فصلت /30 .


107


رسيد ) و با نيروهاي غيبي ( فرشتگان ) مؤيد مي گردند ، و درباره آنها گفته مي شود : و با {  وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ } بهشت موعود ، شادمان باشيد .

استقامت و شكيبائي پيامبر9

تماسهاي خصوصي رسول گرامي پيش از دعوت عمومي ، فعاليتهاي خستگي ناپذير آن حضرت پس از نداي عمومي ، سبب شد كه يك صف فشرده از مسلمانان در برابر صفوف كفر و بت پرستي پديد آيد ؛ كساني كه پيش از دعوت همگاني ، در حوزه سرّي ايمان و اسلام وارد شده بودند ، با افراد تازه مسلمان كه پس از اعلان نبوت ، دعوت او را لبيك گفته بودند ، آشنائي كامل پيدا كردند و زنگهاي خطر در تمام محافل كفر و شرك مكه به صدا درآمد . البته كوبيدن يك نهضتِ نوبنياد براي قريش نيرومند و مجهز ، بسيار كار سهل و آساني بود ؛ ولي علت ترس آنان اين بود كه اعضاء اين نهضت از يك قبيله نبود ، كه با تمام نيرو براي كوبيدن آن كوشش كنند ، بلكه از هر قبيله اي تعدادي به اسلام گرايش پيدا كرده بودند و از اين جهت تصميم قاطع درباره چنين گروهي كار آساني نبود .

سران قريش ، پس از مشورت چنين تصميم گرفتند ؛ كه اساس اين حزب ، و بنيان گذار اين مكتب را با وسائل مختلف از بين ببرند . گاهي از طريق تطميع وارد بشوند و او را با وعده هاي رنگارنگ از دعوت خود بازدارند ، و احياناً به وسيله تهديد و آزار از انتشار او جلوگيري كنند . اين برنامه دهساله قريش بود كه سرانجام تصميم قتل او را گرفتند و او از طريق مهاجرت به مدينه توانست نقشه آنها را نقش بر آب سازد .

رئيس قبيله « بني هاشم » در آن روز « ابوطالب » بود و او مرد پاكدل و بلندهمت و خانه وي ملجأ و پناهگاه افتادگان و درماندگان و يتيمان بود . در ميان جامعه عرب ، علاوه بر اينكه رياست مكه و برخي از مناصب كعبه با او بود ، جاي بزرگ و منزلت بس خطير داشت ، و از آنجا كه كفالت و سرپرستي « پيامبر » پس از مرگ « عبدالمطلب » با او بود ؛ سران ديگر « قريش » بطور


108


دستجمعي ( 1 ) به حضور وي بار يافتند و او را با جمله هاي زير خطاب نمودند .

« برادرزاده تو به خدايان ما ناسزا مي گويد ، و آئين ما را به زشتي ياد مي كند و به افكار و عقايد ما مي خندد ، و پدران ما را گمراه مي شمرد ؛ يا به او دستور بده كه دست از ما بردارد ، و يا اينكه او را در اختيار ما بگذار و حمايت خود را از او سلب كن » . ( 2 )

بزرگ « قريش » و رئيس « بني هاشم » ، با تدبير خاصي با آنان سخن گفت و آنان را نرم كرد به گونه اي كه از تعقيب مقصد خود منصرف گشتند . ولي نفوذ و انتشارِ اسلام ، روزافزون بود . جذبه معنوي كيش پيامبر ، و بيانات جذاب و قرآن فصيح و بليغ وي بر اين مطلب كمك مي كرد . خصوصاً در ماههاي حرام كه مكه مورد هجوم حجاج بود ، وي آئين خود را بر آنها عرضه مي داشت . سخن بليغ و بيان شيرين ، و آئين دلنشين او در بسياري از افراد مؤثر واقع مي گشت . در چنين هنگام ناگهان فرعونهاي « مكه » متوجه شدند كه « محمد » در دل تمام قبائل براي خود جائي باز نموده و در ميان بسياري از قبيله هاي عرب ، طرفداران و پيروان قابل ملاحظه اي پيدا نموده است . بار ديگر مصمم شدند كه حضور يگانه حامي پيامبر ، ( ابوطالب ) برسند و با تلويح و تصريح ، خطر نفوذ اسلام را بر استقلال مكيان و كيش آنها گوشزد كنند . از اينرو ، باز بطور دستجمعي ، سخنان پيشين خود را از سر گرفتند و گفتند :

ابوطالب ! تو از نظر شرافت و سن بر ما برتري داري ؛ ولي ما قبلا به تو گفتيم كه : برادرزاده خود را از تبليغ آئين جديد بازدار ـ مع الوصف ـ شما اعتناء نكرديد ؛ ولي اكنون جام صبر ما لبريز گشته ، و ما را بيش از اين بردباري نيست ، كه ببينيم فردي از ما به خدايان ما بد مي گويد ، و ما را بي خرد و افكار ما را پست مي شمرد . بر تو فرض است كه او را از هرگونه فعاليت بازداري و گرنه با او و تو كه حامي او هستي مبارزه مي نمائيم ، تا تكليف هر دو گروه معين گردد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نام و خصوصيات اين افراد را ابن هشام در سيره خود آورده است .

2 . يا اَباطالِبَ اِنَّ ابن اخيكَ قَد سَبَّ آلِهَتَنا و عَابَ ديننا اَحلامَنا و ضَلّل آبائنا ، فاَمّاَاَن تَكُفّهُ عَنّا و امَّا اَن تُخليِ بَينَنا و بَينَهُ ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/265 .


109


يكي از آنها از بين برود . ( 1 )

يگانه حامي و مدافع پيامبر ، با كمال عقل و فراست دريافت كه بايد در برابر گروهي كه شئون و كيان آنها در خطر افتاده بردباري نشان داد . از اين جهت ، از در مسالمت وارد شد و قول داد ، كه گفتار سران را ، به برادرزاده خود برساند . البته اين نوع جواب ، به منظور خاموش كردن آتش خشم و غضب آنها بود ؛ تا بعداً براي حل مشكل ، راه صحيحتري پيش گيرد . لذا ـ پس از رفتن سران ، با برادرزاده خود تماس گرفت ، و پيام آنها را رساند و ضمناً به منظور آزمايش ايمان او نسبت به هدف خود ؛ در انتظار پاسخ شد . پيامبر اكرم در مقام پاسخ ، جمله اي فرمود كه يكي از سطور برجسته تاريخ زندگي او به شمار مي رود . اينك متن پاسخ او :

عموجان ! بخدا سوگند ، هر گاه آفتاب را در دست راست من ، و ماه را در دست چپ من قرار دهند ( يعني سلطنت تمام عالم را در اختيار من بگذارند ) كه از تبليغ آئين و تعقيب هدف خود دست بردارم ، هرگز برنمي دارم و هدف خود را تعقيب مي كنم تا بر مشكلات پيروز آيم ، و به مقصد نهائي برسم ؛ و يا در طريق هدف جان بسپارم . ( 2 )

سپس اشك شوق و علاقه به هدف در چشمان او حلقه زد ، و از محضر عموي خود برخاست و رفت . گفتار نافذ و جاذب او چنان اثر عجيبي در دل رئيس « مكه » گذارد ، كه بدون اختيار با تمام خطراتي كه در كمين او بود ، به برادرزاده خود گفت : به خدا سوگند دست از حمايت تو برنمي دارم ، و مأموريت خود را به پايان برسان . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يا اَباطالبَ انَّ لَك سِنّاً و شَرفَاً و اِنّا قَد اِستَنهَيناكَ اَن تَنهي ابنَ اَخيك فَلَم تَفعَل و اِنّا وَاللهِ لانَصبِر علي هذا مِن شَتمِ آلِهَتِنا و آباءنا و سَفَّهَ اَحلامِنا حتي تِكُفَّهُ عَنّا او نُنازِلُهُ و ايّاك في ذالك حتي يَهلِك احَدُ الفَريقينِ .

2 . والله ياعمّاه لَو وَضَعوا الشّمسَ في يَميني والقَمَر في شِمالي عَلي اَن اَتَرك هذا الامر حَتي يُظهِرُهُ الله اَو اَهلِك فيهِ ما تَرَكتُهُ .

3 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/265 ـ 266 .


110


قريش براي بار سوم پيش ابوطالب مي روند

انتشار روزافزون اسلام افكار قريش را پريشان نموده و در پي چاره بودند . بار ديگر دور هم جمع شدند و با خود گفتند : حمايت « ابوطالب » ، شايد از اين نظر است كه « محمد » را به فرزندي برگزيده است ؛ در اين صورت ممكن است زيباترين جوانان خود را پيش او ببريم ، و بگوئيم او را به پسري برگزيند . از اين لحاظ « عمارة » بن الوليد بن مغيره را كه از خوش منظرترين جوانان مكه بود ، همراه خود بردند و براي بار سوم گله ها و تهديدها را آغاز نمودند و گفتند : ابوطالب ! فرزند « وليد » جواني است شاعر و سخنور ، زيبا و خردمند ، ما حاضريم او را به تو واگذاريم تا او را به پسري برگزيني و دست از حمايت برادرزاده خود برداري . « ابوطالب » در حالي كه خون غيرت در عروق او گردش مي كرد ، با چهره اي افروخته ، بر سر آنها داد زد و گفت : بسيار معامله بدي با من انجام مي دهيد ، من فرزند شما را در دامن خود تربيت كنم ، ولي فرزند و جگرگوشه خود را بدهم كه شما او را اعدام كنيد ؟ ! به خدا سوگند هرگز اين كار شدني نيست . ( 1 ) « مطعم بن عدي » از ميان برخاست و گفت : پيشنهاد « قريش » بسيار منصفانه بود ، ولي تو هرگز اين را نخواهي پذيرفت . « ابوطالب » گفت : هرگز از در انصاف وارد نشدي و بر من مسلم است كه تو ذلت مرا مي خواهي و مي كوشي كه قريش را بر ضد من بشوراني ولي آنچه مي تواني انجام بده .

قريش پيامبر را تطميع مي كند

قريش اطمينان پيدا كرد كه هرگز ممكن نيست رضايت ابوطالب را به دست آورد و اگر او به اسلام تظاهر نمي كند ، ولي در باطن علاقه و ايمان عجيبي نسبت به برادرزاه خود دارد . از اين جهت ، تصميم گرفتند كه از هرگونه مذاكره با او خودداري نمايند . ولي نقشه ديگر به نظر آنها رسيد و آن اينكه : « محمد » را با پيشنهاد مناصب و ثروت ، و تقديم هدايا و تحف ، و زنان زيبا و پري پيكر ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لَبِئسَ ما تَسُومُونَنِي ، اَتُعطوني اِبنَكُم اُغذُوهُ لَكُم واُعطيكُم اِبني تَقتُلونُهُ ؟ « تاريخ طبري » ، ج 2/67 ـ 68 و « سيره ابن هشام » ، ج 1/266 ـ 267 .


111


تطميع كنند ، تا از دعوت خود دست بردارد . از اينرو ، بطور دستجمعي به سوي خانه « ابوطالب » روانه شدند ، در حالي كه برادرزاده او كنارِ وي نشسته بود . سخنگوي جمعيت سخن را آغاز نمود و گفت : اي ابوطالب ، « محمد » صفوفِ فشرده و متحد ما را متفرق ساخت ، و سنگ تفرقه در ميان ما افكند ، و به عقل ما خنديد ، و ما و بتان ما را مسخره نمود ؛ هرگاه محرك او بر اين كار نيازمندي و تهي دستي او است ، ما ثروت هنگفتي در اختيار او مي گذاريم ؛ هرگاه طالب منصب است ، ما او را فرمانرواي خود قرار مي دهيم ، و سخن او را مي شنويم ؛ و هرگاه بيمار است و نياز به معالجه و طبيب دارد ، حاذقترين اطباء را براي مداواي او احضار مي نمائيم و . . .

ابوطالب رو به پيامبر نمود و گفت : بزرگان قوم تو آمده اند و درخواست مي كنند كه از عيب جوئي بتان دست برداري و آنها نيز تو را رها سازند . پيامبر گرامي رو به عموي خود نمود و گفت : من از آنان چيزي نمي خواهم ، و در ميان اين چهار پيشنهاد يك سخن از من بپذيرند تا در پرتو آن بر عرب حكومت كنند ، و غيرعرب را پيرو خود قرار دهند . ( 1 ) در اين لحظه « ابوجهل » از جاي برخاست و گفت : ما حاضريم به ده سخن از تو گوش فرادهيم . پيامبر فرمود : يكتا سخن من اينست كه اعتراف به يكتائي پروردگار بنماييد . ( 2 ) گفتار غيرمنتظره پيامبر مانند آب سردي بود كه بر اميد داغ و گرم آنان ريخته شد . آنچنان بهت و سكوت و در عين حال يأس و نوميدي سراسر وجود آنها را فراگرفت ، كه بي اختيار گفتند ؛ سيصد و شصت خدا را ترك گوئيم ، و خداي واحدي را بپرستيم ؟ ( 3 )

قريش ، در حالي كه آتش خشم از چشم و صورت آنها مي باريد ، از خانه بيرون رفتند ، و در سرانجام كار خود در فكر فرو رفته بودند . آيات زير ، در بيان همين واقعه نازل گرديده است : ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يُعطوني كَلِمةً يَملِكونَ بِها العَربَ و يَدين بِها غَيرَ العَرَبِ .

2 . تَشهَدون : اَن لا اِله الا الله .

3 . ندَعُ ثَلاثَ مِأة و سَتّينَ اِلهاً و نَعبُدُ اِلهاً واحداً ؟ .

4 . « تاريخ طبري » ، ج 2/66 ـ 67 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 1/295 ـ 296 .


112


« آنان از اين تعجب كردند كه از نوع خود مردي به عنوان بيم ده به سوي آنها آمده است ، و كافران مي گويند كه اين جادوگر دروغگو است . چگونه خدايان متعدد را يك خدا نمود ، و اين كار بسيار شگفت آور است . بزرگان آنها ( از مجلس ) برخاستند و مي گفتند كه : برويد در طريق پرستش خدايان خود استقامت ورزيد و اين كار بسيار مطلوب و پسنديده است . ما چنين چيزي را از ملت ديگري نشنيده ايم و اين جز تزوير چيز ديگري نيست » . ( 1 )

نمونه اي از شكنجه ها و آزار قريش

روزي كه پيامبر مهر خاموشي را شكست ، و سران « قريش » را با سخن معروف خود : « به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذاريد كه از دعوت خويش دست بردارم ، از پاي نخواهم نشست ، تا خدا دين مرا رواج دهد يا جان بر سر آن گذارم » ؛ از پذيرفته شدن هرگونه پيشنهاد مأيوس نمود و يكي از سخت ترين فصول زندگي او آغاز گرديد . زيرا تا آن روز « قريش » در تمام برخوردهاي خود احترام او را حفظ نموده و متانت خود را از دست نداده بودند ؛ اما وقتي ديدند كه نقشه هاي اصلاح طلبانه ! آنها نقش بر آب شد ، ناچار شدند كه برنامه را عوض نمايند و از نفوذ آئين « محمد » ، به هر قيمتي كه شد جلوگيري كنند و در اين راه از هر وسيله اي استفاده نمايند . از اينرو ، سران « قريش » به اتفاق آراء رأي دادند كه با مسخره و استهزاء ، آزار و اذيت ، تهديد و ارعاب ، او را از ادامه كار بازدارند .

پيامبر گرامي ، علاوه بر عامل روحي و معنوي ( ايمان و استقامت و صبر و شكيبائي ) كه او را از درون كمك مي نمود ؛ از يك عامل خارجي نيز كه حراست و حفاظت او را برعهده داشت برخوردار بود و آن حمايت « بني هاشم » بود كه در رأس آنها « ابوطالب » قرار داشت . زيرا وقتي ابوطالب ، از تصميم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وَعَجِبوا اَن جائَهُم مُنذِرُ مِنهُم و قالَ الكافِرونَ هذا ساحِر كَذّاب ، اجَعَلَ الآلِهَةَ الِهاً واحِداً اِنَّ هذا الشَي عُجاب ، وانطَلَقَ المَلاءُ مِنهُم اَنِ امشُوا واصبروُا علي آلِهَتِكُم اِنّ هذا لشيء يُرادُ ، ما سَمِعنا بِهذا في المِلةِ الاخِرَةِ اِن هذا الا اختِلاقً ـ سوره ص / 4 ـ 7 .


113


جدي و قاطع قريش مبني بر اذيت برادرزاده خود آگاه گرديد ، عموم بني هاشم را دعوت كرد و همه را براي دفاع از « محمد » بسيج نمود . گروهي از آنها روي ايمان ، گروه ديگري بر اثر روابط خويشاوندي ، حمايت و حفاظت او را برعهده گرفتند . تنها در ميان آنها « ابولهب » و دو نفر ديگر كه نام آنها در رديف دشمنان رسول خدا خواهد آمد ، از تصميم وي سرباز زدند . ولي اين حلقه دفاعي باز نتوانست او را از برخي از حوادث ناگوار مصون بدارد ؛ زيرا هر جا كه پيامبر را تنها مي ديدند از رساندن هرگونه آسيب دريغ نداشتند . اينك نمونه هائي از اذيتهاي « قريش » :

1 ـ روزي « ابوجهل » ، پيامبر را در « صفا » ديد و به او ناسزا و بد گفت و بيازرد . رسول گرامي ، با او سخن نگفت و راه منزل را در پيش گرفت . ابوجهل نيز بسوي محفل قريش كنار كعبه روانه شد ؛ حمزه كه عمو و برادر رضاعي پيامبر بود ، همان روز در حالي كه كمان خود را حمايل كرده بود از شكار برگشت . عادت ديرينه او اين بود كه پس از ورود به مكه ، پيش از آنكه از فرزندان و خويشاوندان خود ديدن به عمل آورد ، به زيارت و طواف كعبه مي رفت . سپس به اجتماعات مختلف قريش كه دور كعبه منعقد مي گشت سري مي زد و سلام و تعارفي ميان او و آنها رد و بدل مي شد .

وي همان روز ، پس از انجام اين مراسم به سوي خانه مراجعت نمود . اتفاقاً كنيز « عبدالله بن جدعان » ، كه شاهد آزار ابوجهل به پيامبر بود ؛ جلو آمد و گفت : « اباعماره » ( كنيه حمزه ) اي كاش دقايقي چند در همين نقطه بودي و جريان را آن چنان كه من ديدم مشاهده مي نمودي و مي ديدي كه چگونه « ابوجهل » به برادرزاده ات ناسزا گفت و او را سخت آزار داد . سخنان اين كنيز ، اثر عجيبي بر روان « حمزه » گذارد و او بدون اينكه در سرانجام كار فكر كند ، تصميم گرفت كه انتقام برادرزاده خود را از « ابوجهل » بگيرد .

لذا از همان راهي كه آمده بود برگشت ، و ابوجهل را ميان اجتماع قريش ديد و به طرف وي رفت و بدون اينكه با كسي سخن بگويد كمان خود را بلند كرد ؛ كمان شكاري را سخت بر سر او كوفت چنانكه سرش شكست و گفت : « او


114


( پيامبر ) را ناسزا مي گوئي و من به او ايمان آورده ام و راهي كه او رفته است من نيز مي روم ؛ هر گاه قدرت داري با من ستيزه كن » . ( 1 )

در اين هنگام ، گروهي از قبيله « بني مخزوم » به ياري ابوجهل برخاستند ؛ ولي چون او يك مرد موقع شناس و سياسي بود ؛ از بروز هرگونه جنگ و دفاع جلوگيري نمود و گفت من در حق محمد بدرفتاري كرده ام و حمزه حق دارد ناراحت شود . ( 2 )

اين تاريخ مسلم ، گواه بر آن است كه وجود قهرماني مانند حمزه ، كه بعدها بزرگترين سردار اسلام گرديد ؛ در حفظ و حراست پيامبر و تقويت جناح مسلمانان تأثير بسزائي داشت . چنانكه ابن اثير مي نويسد : قريش ، اسلامِ حمزه را بزرگترين عامل ترقي و تقويت مسلمانان دانستند ؛ ( 3 ) از اين جهت ، درصدد تهيه نقشه هاي ديگري افتادند كه بعداً از نظر خوانندگان گرامي خواهد گذشت .

ابوجهل در كمين رسول خدا مي نشيند

پيشرفت روزافزون اسلام ، قريش را سخت ناراحت كرده بود . روزي نبود كه گزارشي درباره گرايش فردي از تيره هاي قريش به آنان نرسد . از اين جهت ، شعله غضب در درون آنها زبانه مي كشيد . فرعون مكه ، « ابوجهل » ، روزي در محفل قريش چنين گفت : شما اي گروه قريش مي بينيد كه محمد چگونه دين ما را بد مي شمرد و به آئين پدران ما و خدايان آنها بد مي گويد ، و ما را بيخرد قلمداد مي نمايد . ( 4 ) به خدا سوگند ، فردا در كمين او مي نشينم و سنگي را در كنار خود مي گذارم ، هنگامي كه محمد سر بر سجده مي گذارد ، سر او را با آن مي شكنم . فرداي آن روز ، پيامبر براي نماز وارد مسجدالحرام شد ، و ميان « ركن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فَضَرَبَهُ بها فَشَجَّه شَحّبَةً مُنكِرَةً ثُم قال اَتَشتِمُهُ فَانَا علي دِيِنِه اَقولُ ما يَقولُ فَرُدَّ ذلك عَليَّ اِنِ استَطَعتَ .

2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/313 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/72 .

3 . « كامل » ج 3/59 .

4 . انَّ محمداً قَد اَتي ما تَرَونَ مِن عِيبِ دِينَنا وَشَتمِ آبائنا وتَسفِيةِ احلامِنا وشَتمِ آلِهَتِنا « سيره ابن هشام » ، ج 1/298 ـ 299 .


115


يماني » و « حجرالاسود » ، براي نماز ايستاد . گروهي از قريش كه از تصميم ابوجهل آگاه بودند به فكر فرو رفته بودند كه آيا ابوجهل در اين مبارزه پيروز مي گردد يا نه . پيامبر گرامي سر بر سجده نهاد ، دشمن ديرينه او از كمينگاه برخاست و نزديك پيامبر آمد . ولي چيزي نگذشت كه رعب عجيبي در دل او پديد آمد ، لرزان و ترسان با چهره پريده به سوي قريش برگشت . همه جلو دويدند و گفتند : چه شد « اباحكم ! » ؟ وي با صدائي بسيار ضعيف كه حاكي از ترس و اضطراب او بود گفت : منظره اي در برابرم مجسم گشت كه در تمام عمرم نديده بودم . از اين جهت از تصميم خود منصرف گشتم .

جاي گفتگو نيست كه يك نيروي غيبي به فرمان خدا به كمك پيامبر برخاسته و چنين منظره اي را پديد آورده بود ، و وجود پيامبر را طبق وعده قطعي الهي {  إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ } ؛ « ما از شرِ مسخره چيان تو را نگاه مي داريم » ، از گزند دشمن حفظ كرده است .

نمونه هاي زيادي از آزار « قريش » ، در صفحات تاريخ ثبت است . مثلا ، روزي « عقبة بن ابي معيط » پيامبر را در حال طواف ديد و ناسزا گفت ، و عمامه او را به گردنش پيچيد و از مسجد بيرون كشيد ، گروهي از ترس بني هاشم ، پيامبر را از دست او گرفتند . ( 1 )

آزار و آسيبي كه پيامبر گرامي ، از ناحيه عموي خود « ابولهب » و همسر او « اُمّ جميل » مي ديد بي سابقه بود . خانه پيامبر در همسايگي آنها قرار داشت . آنها از ريختن هرگونه زباله بر سر و صورت او دريغ نداشتند ؛ روزي بچه دان گوسفندي بر سرش زدند ، و سرانجام كار به جائي رسيد ، كه « حمزه » به منظور انتقام عين همان را بر سر ابولهب كوبيد .

آزار مسلمانان

پيشرفت اسلام در آغاز بعثت معلول عواملي بوده است كه يكي از آنها ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « بحارالانوار » ، ج 18/204 .


116


استقامت شخص رسول گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) و ياران و هواداران آن حضرت بود . شما با نمونه هائي از صبر و بردباري پيشواي مسلمانان آشنا شديد ؛ بردباري و ثبات هواداران او كه در محيط مكه ( مركز حكومت شرك و بت پرستي ) بسر مي بردند نيز جالب توجه است ؛ فداكاري و پايداري آنان را در فصول وقايع پس از هجرت خواهيد شنيد . اكنون به تجليل زندگي طاقت فرساي چند فداكارِ ديرينه كه در محيط بي پناه « مكه » زندگي مي نمودند ، و يا پس از شكنجه ديدن ، مكه را به عنوان تبليغ ترك گفته اند ، مي پردازيم :

1 ـ بلال حبشي

پدر و مادر وي از كساني بودند كه از « حبشه » ، به حالت اسارت وارد جزيرة العرب شده بودند . « بلال » كه بعدها مؤذن رسول گرامي شد غلام « اُميَّة بن خلف » بود . « اميه » ، از دشمنان سرسخت پيشواي بزرگ مسلمانان بود ، چون عشيره رسول خدا دفاع از حضرت را برعهده گرفته بودند ؛ وي براي انتقام ، غلام تازه مسلمان خود را در ملاء عام شكنجه مي داد ، و او را در گرمترين روزها با بدن برهنه روي ريگهاي داغ مي خوابانيد ، و سنگ بسيار بزرگ و داغي را روي سينه او مي نهاد و او را به جمله زير مخاطب مي ساخت : « دست از تو برنمي دارم تا اينكه به همين حالت جان بسپاري ، و يا از اعتقاد به خداي محمد برگردي و « لات » و « عزّي » را پرستش كني » . ( 1 ) ولي بلال در برابر آن همه شكنجه ، گفتار او را با دو كلمه كه روشنگر پايه استقامت او بود پاسخ مي داد ، و مي گفت : أحد أحد يعني : خدا يكي است ! و هرگز به آئين شرك و بت پرستي برنمي گردم . استقامتِ اين غلام سياه كه در دستِ سنگدلي اسير بود ، مورد اعجاب ديگران واقع گشت . حتي « ورقة بن نوفل » ، بر وضع رقت بار او گريست و به « اُميه » گفت : به خدا سوگند هرگاه او را با اين وضع بكشيد ، من قبر او را زيارتگاه خواهم ساخت . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لاتَزالُ هكَذا حَتي تَمُوتَ او تكفُرَ بِمُحمد و تَعبُدَ اللّاتَ والعُزي .

2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/318 .


117


گاهي اُميه شدت عمل بيشتري نشان مي داد ، ريسماني به گردن بلال مي افكند و به دست بچه ها مي داد ؛ تا او را در كوچه ها بگردانند . ( 1 )

در جنگ بدر ، نخستين جنگ اسلام ، اُميه با فرزندش اسير شدند ، برخي از مسلمانان به كشتن اُميه رأي نمي دادند . ولي بلال گفت : او پيشواي كفر است ، و بايد كشته شود ؛ و بر اثر اصرار او ، پدر و پسر به كيفر اعمال ظالمانه خود رسيدند و هر دو كشته شدند .

2 ـ فداكاري عمارياسر و پدر و مادر او

عمار و والدين او از پيشقدمان در اسلام مي باشند . آنان روزي كه مركز تبليغاتي رسول خدا ، خانه « ارقم بن ابي الارقم » بود ؛ اسلام آوردند . روزي كه مشركان از ايمان آنها آگاه شدند ، در آزار و شكنجه آنان كوتاهي ننمودند . « ابن اثير » ( 2 ) مي نويسد :

مشركان ، اين سه نفر را در گرمترين مواقع مجبور مي كردند كه خانه خود را ترك بگويند ، و در زير آفتاب گرم و باد سوزان بيابان به سر ببرند . اين شكنجه آن قدر تكرار شد ، كه ياسر در آن ميان جان سپرد . روزي همسر او « سميه » ، در اين خصوص به ابوجهل پرخاش نمود ، و آن مرد سنگدل و بي رحم نيزه خود را ، در قلب او فرو برد و او را نيز كشت . وضع رقت بار اين زن و مرد ، پيامبر گرامي را منقلب نمود . روزي پيامبر اين منظره را ديد و با چشمهاي اشكبار ، رو به آنها كرد و فرمود : « اي خاندان ياسر ! شكيبائي را پيشه سازيد كه جايگاه شما بهشت است . »

پس از مرگ ياسر و همسرش ، مشركان درباره « عمار » ، شدت عمل به خرج داده و او را نيز مانند بلال شكنجه دادند . وي براي حفظ جان خود ناگزير شد كه در ظاهر ، از اسلام خود بازگردد . ولي فوراً پشيمان شد ، و با ديدگان گريان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « طبقات ابن سعد » ، ج 3 ـ 233 و براي اطلاع بيشتر از رشادت و بردباري بلال ، به مجله مكتب اسلام ، سال نهم شماره هاي 5 و 7 مقاله بلال حبشي مؤذن پيامبر اكرم به قلم نگارنده مراجعه بفرماييد . . .

2 . « كامل » ، ج 2/45 .


118


به محضر رسول خدا شتافت . در حالي كه سخت ناراحت بود ، جريان را شرح داد . رسول گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « آيا تزلزلي در ايمان باطني تو رخ داده است ؟ عرض كردم قلبم لبريز از ايمان است . فرمود : كوچكترين ترس به خود راه مده و براي رهائي از شر آنان ، ايمان خود را مستور بدار . اين آيه در موردِ ايمان عمار نازل گرديد : { . . . إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمَانِ } ؛ ( 1 ) « مگر آن كس كه مورد اكراه قرار گيرد ولي قلب او از ايمان سرشار است » . ( 2 )

معروف اين است كه : ابوجهل تصميم گرفت خاندان ياسر را ، كه از بي پناهترين افراد بودند شكنجه كند . از اينرو ، دستور داد كه آتش و تازيانه آماده نمايند ، آنگاه ياسر و سميه و عمار را كشان كشان به آنجا بردند و با نيش خنجر و آتش برافروخته و نواختن تازيانه آنها را زجر دادند . اين حادثه آنقدر تكرار شد كه سميه و ياسر ( بدون اينكه تا دم مرگ از تعريف و درود بر پيامبر باز بمانند ) زير شكنجه جان دادند .

جوانان « قريش » ، كه شاهد اين صحنه فجيع و رقت انگيز بودند ؛ باتمام وحدت منافعي كه در كوبيدن اسلام داشتند ، عمار را با تن مجروح و دل خسته از زير شكنجه ابوجهل نجات دادند ، تا بتواند جسد پدر و مادر خود را به خاك بسپارد .

3 ـ عبدالله بن مسعود

مسلماناني كه در حوزه سري اسلام وارد شده بودند با هم گفتگو نمودند ، كه « قريش » قرآن ما را نشنيده است ؛ و بسيار شايسته است ، كه مردي از ميان ما برخيزد ، و در مسجدالحرام با صداي هر چه رساتر آياتي از قرآن را بخواند ، « عبدالله بن مسعود » ، آمادگي خود را اعلام داشت . هنگامي كه سرانِ قريش در كنار كعبه قرار گرفته بودند ؛ او با صداي مليح و رسا آيات زير را خواند :

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ {  الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الاِْنسَانَ * عَلَّمَهُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/320 .

2 . سوره نحل /106 .


119


الْبَيَانَ } .

جمله هاي فصيح و بليغ اين سوره ، رعب عجيبي در سران قريش ايجاد نمود . براي جلوگيري از عكس العمل نداي آسماني كه به وسيله يك فرد بي پناه به گوش آنها رسيد ، همگي از جاي برخاستند و او را به قدري زدند ، كه خون از سراسر بدن او جاري شد و با وضع رقت باري پيش ياران پيامبر برگشت . ولي آنها خوشحال بودند ، كه ، سرانجام نداي جانفزاي قرآن به گوش دشمنان رسيد . ( 1 )

تعداد سربازان فداكار اسلام كه در آغاز بعثت در سخت ترين وضع به سر برده و در راه نيل به هدف ، استقامت به خرج داده اند ، بيش از اينها است . ولي ما براي اختصار به همين اندازه اكتفا مي كنيم .

4 ـ ابوذر

ابوذر ، چهارمين يا پنجمين نفر بود كه مسلمان شد . ( 2 ) بنابراين او در همان روزهاي اولِ ظهور اسلام ، مسلمان شد و از سابقين در اسلام به شمار مي رود .

طبق تصريح قرآن مجيد ؛ كساني كه در آغاز رسالت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) ايمان آورده اند ، مقام و موقعيت بزرگي دارند ( 3 ) و كساني كه پيش از فتح مكه اسلام آورده اند ، از نظر فضيلت و مقام معنوي ، با افرادي كه پس از نفوذ و قدرت اسلام ، يعني پس از فتح مكه ايمان آورده اند ، يكسان نيستند . قرآن مجيد اين حقيقت را بيان نموده مي فرمايد :

« كساني از شما كه پيش از فتح ( مكه ) ، مال خود را در راه خدا خرج نموده و با دشمنان خدا جنگيده اند ؛ با ديگران يكسان نيستند ، بلكه مرتبه آنان از كساني كه پس از فتح ، در راه خدا مال بذل نموده و با دشمنان خدا جنگيده اند ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/314 .

2 . « اسدالغابه » ، ج 1/301 ـ « الاصابه » ، ج 4/ 64 ـ « الاستيعاب » ، ج 4/ص 62 .

3 . وَالسّابِقونَ والسّابِقونَ اولئِك المُقرَّبونَ ( سوره واقعه / 10 و 11 ) . والسّابقونَ الاوَّلونَ مِنَ المُهاجِرينَ والاَنصارِ والّذينَ اتَّبَعوهم بِاِحسان رَضيَ اللهُ عَنهُم وَرَضوا عَنهُ وَاَعَدَّ لَهُم جَنّات تَجري مِن تَحتِهَا الانهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً ذالك الفَوزُالعَظيم ( سوره توبه/ 100 ) .


120


برتر است » . ( 1 )

نخستين منادي اسلام

هنگامي كه ابوذر اسلام آورد ، پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) به طور پنهاني مردم را به سوي اسلام دعوت مي كرد و هنوز زمينه دعوتِ آشكار ، فراهم نشده بود . آن روز پيروان اسلام ، منحصر بود به خود پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و پنج نفري بود كه به او ايمان آورده بودند . با توجه به اين شرايط ، برحسب ظاهر در برابر ابوذر جز اين راهي نبود كه ايمان خود را پنهان نموده و بي سروصدا مكه را به سوي قبيله خود ترك گويد .

ولي ابوذر ، روح پرجنب و جوش و مبارزي داشت . گوئي او براي اين آفريده شده بود كه همه جا ، برضد باطل عَلَم مخالفت برافراشته ، با انحراف و كجروي به مبارزه برخيزد ؛ و كدام باطلي از اين بزرگتر كه مردم در برابر يك مشت چوب و سنگ به كرنش و سجده بيفتند و آنها را به عنوان خدا بپرستند ! ؟

ابوذر ، نمي توانست اين صحنه را تحمل كند ، از اين رو پس از اقامت كوتاهي در مكه ، روزي به پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) عرض كرد : من چه كنم و چه وظيفه اي براي من معين مي كنيد ؟

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : تو مي تواني مبلّغ اسلام در ميان قبيله خود باشي . اينك ميان قوم خود برگرد تا دستور من به تو برسد .

ابوذر گفت : سوگند به خدا بايد پيش از آنكه به ميان قبيله خود برگردم ، نداي اسلام را به گوش اين مردم برسانم و اين سد را بشكنم ـ سدِّ ممنوعيّت شعار اسلام و آئين يكتاپرستي در مكه !

او به دنبال اين تصميم ، هنگامي كه قريش در مسجدالحرام سرگرم گفتگو بودند ؛ وارد مسجد شد و با صداي بلند و رسا ندا درداد :

« أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لا يَستَوي مِنكُم مَن اَنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ وقاتَلَ اولئك أعظَمُ درَجَةً مِنَ الذينَ انفَقُوا مِن بَعدُ وقاتَلوا . . . ( سوره حديد ، 10 ) .


121


تا آنجا كه تاريخ اسلام نشان مي دهد ، اين ندا ، نخستين ندائي بود كه آشكارا ، عظمت و جبروت قريش را به مبارزه طلبيد . اين ندا ، از حنجره مرد غريبي درآمد كه نه حامي و پشتيباني در مكه داشت و نه قوم و خويشي !

اتفاقاً ، آنچه پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) پيش بيني كرده بود ، به وقوع پيوست . تا صداي ابوذر در مسجدالحرام طنين افكند ؛ قريش حلقه انجمن را شكسته به سوي او هجوم بردند و او را با بيرحمي زير ضربات خود قرار دادند و آن قدر زدند كه بيهوش نقش زمين گشت .

خبر به گوش عباس عموي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد . عباس خود را به مسجدالحرام رسانيد و خود را روي پيكر ابوذر افكند ، و براي اينكه بتواند او از از چنگال مشركان نجات بدهد ، به تدبير لطيفي متوسل شد و گفت :

« شما همگي بازرگان هستيد ، راه تجارتي شما از ميان طائفه غفار مي گذرد . اين جوان از قبيله غفار است ، اگر او كشته شود ، فردا تجارت قريش به خطر مي افتد و هيچ كاروان تجارتي نمي تواند از ميان اين طائفه بگذرد » !

نقشه عباس مؤثر واقع شد و قريشيان دست از ابوذر برداشتند . ولي ابوذر كه جواني پرحرارت و فوق العاده دلير و مبارز بود ، فرداي آن روز باز وارد مسجد شد و شعار خود را تجديد كرد . دومرتبه قريشيان بر سر او ريختند و تا سرحد مرگ زدند . اين بار نيز عباس او را با همان تدبير روز قبل ، از دست آنها نجات داد ! ( 1 )

چنانكه گفته شد اگر عباس نبود ، معلوم نبود ابوذر بتواند از چنگال مشركان جان سالم بدر ببرد . ليكن ابوذر كسي نبود كه به اين زودي در ميدان مبارزه در راه پيروزي اسلام ، عقب نشيني كند . از اين جهت ، چند روز بعد ، مبارزه را از نو آغاز كرد ، يعني روزي زني را ديد كه در حال طواف به دور كعبه ، دو بت بزرگ عرب ، به نام « اساف » و « نائلة » را كه در اطراف كعبه نصب شده بود ، خطاب نموده درد دل مي كند و با سوز و گداز خاصي حاجات خود را از آنها مي خواهد !

ابوذر از ناداني اين زن ، سخت ناراحت شد و براي اينكه به او بفهماند آن دو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « حلية الاولياء » ، ج 1/159 ـ 158 ـ « طبقات » ، ابن سعد ، ج 4/225 ـ « الاستيعاب » ، ج 4/ص 63 ـ « الاصابه » ، ج 4/ص 64 ، « الدرجات الرفيعه » /ص 228 .


122


بت فاقد ادراك و شعورند ، گفت : اين دو بت را به ازدواج يكديگر درآور !

زن از سخن ابوذر ناراحت شد و فرياد كرد : تو « صائبي » هستي ! ( 1 ) با فرياد زن ، جوانان قريش بر سر ابوذر ريختند و او را زير ضربات خود قرار دادند . ولي گروهي از قبيله « بني بكر » به ياري او شتافتند و او را از چنگال جوانان قريش نجات دادند . ( 2 )

قبيله غفار مسلمان مي شوند

پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) استعداد شاگرد جديد و تازهوارد ، و قدرت خيره كننده او را در مبارزه با باطل بخوبي درك مي كرد . ولي چون هنوز وقت شدّت عمل و مبارزه نرسيده بود ، به او دستور داد به ميان طايفه خود برگردد و آنان را به سوي اسلام دعوت كند .

ابوذر به سوي قوم و طايفه خود برگشت و كم كم با آنان پيرامون موضوع قيام پيامبري كه از جانب خدا برانگيخته شده و مردم را به پرستش خداي يگانه و اخلاق نيك دعوت مي كند ، سخن گفت .

ابتداء برادر و مادر ابوذر اسلام آوردند . بعد ، نصفِ افراد قبيله « غفار » مسلمان شدند ، و پس از هجرت پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) به شهر « يثرب » ( = مدينه ) ، نصف ديگر نيز اسلام اختيار كردند . قبيله « اسلم » نيز به پيروي از « غفار » ، به محضر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شرفياب شده اسلام اختيار كردند .

ابوذر ، پس از جنگ بدر و اُحد ، در مدينه به پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) پيوست و در آن شهر اقامت گزيد . ( 3 )

دشمنان سرسخت پيامبر

شناسائي برخي از دشمنان پيشواي بزرگ مسلمانان ، در تحليل برخي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بت پرستان مكه كساني را كه به آئين اسلام وارد مي شدند ، به صائبي بودن متهم مي ساختند .

2 . « طبقات » ابن سعد ، ج 4/ص 223 .

3 . « طبقات » ابن سعد ، ج 4/ص 222 ـ 221 و 226 ـ الدرجات الرفيعه/ص 226 ـ 225 و ص 230 ـ 229 .


123


حوادث آينده كه پس از هجرت به وقوع پيوسته است ؛ بي تأثير نيست . ما در اينجا به طور فشرده نام و خصوصيات برخي را منعكس مي سازيم :

1 ـ « ابولهب » : وي همسايه پيامبر بود ، و هيچ گاه از تكذيب و اذيت وي و مسلمانان دست بردار نبود .

2 ـ « اسودبن عبديغوث » : او يكي از مسخره چيان بود . هنگامي كه مسلماني بي پناه و تهي دست را مي ديد ، از روي تمسخر مي گفت : اين تهي دستان ، خود را شاهانِ روي زمين مي پندارند و تصور مي كنند كه به همين زوديها تاج و تخت شاه ايران را تصاحب خواهند كرد . ( 1 ) ولي اجل مهلت نداد كه او با ديدگان خود ببيند كه چگونه مسلمانان وارث سرزمين قيصر و كسري و تخت و تاج آنها شدند .

3 ـ « وليد بن مغيره » : مرد سالخورده قريش كه ثروت هنگفتي در اختيار داشت و در فصل آينده گفتگوي او را با پيامبر خواهيم نگاشت .

4 ـ « اُميّه » و « اُبَيّ » : فرزندان « خلف » : روزي اُبيّ استخوانهاي پوسيده و نرم شده مردگان را به دست گرفت و رو به پيامبر كرد و گفت : « أنّ رَبَّك يُحيي هذِهِ العِظامِ ؟ » « آيا پروردگار تو اين استخوان ها را زنده مي كند ؟ » از مصدر وحي خطاب آمد : {  قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة } ؛ ( 2 ) « بگو همان پروردگاري كه در آغاز آنها را آفريده است ، زنده خواهد نمود » . اين دو برادر ، در جنگ « بدر » كشته شدند .

5 ـ « ابوالحكم بن هشام » : كه به جهت عناد و تعصب بيجائي كه با اسلام داشت ؛ مسلمانان ، او را « ابوجهل » خواندند . وي نيز در جنگ « بدر » كشته شد .

6 ـ « عاص بن وائل » : وي پدر عمروعاص است ، كه رسول خدا را « ابتر » ( مقطوع النسل ) مي خواند .

7 ـ « عقبة بن ابي معيط » : كه از دشمنان سرسخت پيامبر بود و از آزار وي و مسلمانان آني راحت نمي نشست . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . هؤلاء ملُوك الارضِ الَّذينَ يَرِثونَ مُلك كَسري ! .

2 . سوره يس / 78 ـ 79 .

3 . « تاريخ كامل » ، ج 2/47 ـ 51 و به كتابهاي اسدالغابه ، الاصابة ، الاستيعاب و غيره مراجعه بفرماييد .


124


باز گروه ديگري هستند مانند ابوسفيان و . . . كه مورخان كاملا خصوصيات آنها را ضبط نموده اند ، و ما براي اختصار از نقل آنها خودداري نموديم .

انگيزه سركشي سران قريش

اين قسمت يكي از نقاط قابل بحث تاريخ اسلام است ؛ زيرا انسان با خود فكر مي كند با اينكه قريش ، همگي « محمد » را راستگو و امين مي دانستند و تا آن لحظه كوچكترين لغزشي از او نديده بودند ، و كلام فصيح و بليغ او را كه دلها را مي ربود مي شنيدند ، و گاه و بيگاه كارهاي « خارق العاده » كه از حدود قوانين طبيعت بيرون بود از او مشاهده مي كردند ؛ با اين حال چرا تا اين حد با او مبارزه مي نمودند .

علت و يا علل اين سرپيچي را مي توان چند چيز دانست :

1 ـ رشك بر پيامبر

گروهي از آنها بر اثر رشك و حسادتي كه داشتند ، از او پيروي نمي كردند ، و آرزو داشتند كه خود صاحب اين منصب الهي باشند .

مفسران در شأن نزول اين آيه : {  وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُل مِنْ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيم } ؛ ( 1 ) « گفتند چرا اين قرآن به مردي بزرگ از مكه و طائف نازل نشد » ، چنين مي نويسد كه : « وليد بن مغيره » ، با پيامبر ملاقات نمود و گفت من از تو به منصب نبوت سزاوارترم ؛ زيرا از نظر سن و ثروت و فرزند بر تو مقدم هستم . ( 2 )

« اُمية بن ابي الصلت » ، از كساني بود كه پيش از اسلام درباره پيامبر سخن مي گفت ، و تا اندازه اي اميدوار بود كه خود به اين مقام بزرگ نائل گردد ، ولي تا آخر عمر از پيامبر پيروي نكرد ، و مردم را برضد او مي شوراند .

« اخنس » ، كه يكي از دشمنان پيامبر بود ، از ابوجهل پرسيد كه : رأي تو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره زخرف/32 .

2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/361 .


125


درباره محمد چيست ؟ وي گفت : ما و عبدمناف بر سر شرافت و بزرگي به نزاع برخاستيم ، و با آنها رقابت نموديم و از راههائي توانستيم با آنها برابري نمائيم . اكنون كه با آنها برابر شده ايم ، مي گويند : براي فردي از قبيله ما وحي نازل مي شود . به خدا سوگند ما هرگز ايمان نخواهيم آورد .

اين نمونه ها حسادت و رقابت بزرگان قريش را آشكار مي سازد و باز نمونه هاي ديگري نيز در صفحات تاريخ وجود دارد كه از نقل آنها خودداري مي شود .

2 ـ ترس از روز بازپسين

اين عامل بيش از همه ، در سرپيچي قريش مؤثر بود ؛ زيرا آنان افراد خوشگذران و عياش و بي قيد بودند . اين افراد كه سالها از آزاديِ مطلق بهره مند بودند ، دعوت محمد را برضد عادت ديرينه خود تشخيص دادند و ترك عادت آنهم مطابق تمايلات نفساني ، با رنج و تعصب توأم است .

3 ـ وحشت از عذابهاي سراي ديگر

شنيدن آيات عذاب ، كه افراد خوشگذران و ستمگر و بي خبر را با مجازاتهاي سخت بيم مي دهد ، هول عجيبي در دل آنها مي افكند و سخت افكار آنها را مشوش و مضطرب مي نمود . وقتي پيامبر با صداي دلنشين ، آيات مربوط به سراي ديگر را در مجامع عمومي قريش مي خواند ؛ آن چنان ولوله بر پا مي گرديد كه بساط بزم و عيش آنها را به هم مي زد . عربي كه خود را براي دفع هرگونه پيش آمدِ ناگوار مجهز مي ساخت ، و براي تحصيلِ تأمين معاش با تير ، قرعه مي زد ، و با سنگ فال مي گرفت ، و آمد و رفتِ پرندگان را علائم حوادث قرار مي داد ؛ هرگز حاضر نبود بدون به دست آوردن تأمين ، از عذابي كه « محمد » از آن بيم مي داد آرام بنشيند . از اين نظر با او مبارزه مي كردند ، كه نويد و بيم او را نشنوند ؛ اينك


126


آياتي چند كه خاطر سران خوشگذران بي خبر قريش را سخت مضطرب مي ساخت ، مي آوريم .

« روزي كه رستاخيز ، برپا مي شود ، انسان از برادر ، مادر ، پدر ، زن ، فرزندان خود مي گريزد ، هركس در آن روز به خود مشغول است » ( 1 )

هنگامي كه آنها در كنار كعبه ، پياله ها سر مي كشيدند ، يك مرتبه اين ندا به گوش آنها مي رسيد :

« هر وقت پوستهايشان بر اثر آتش از بين برود ، آن را تبديل مي نمائيم تا عذاب را بچشند » ؛ ( 2 ) چنان مضطرب ، و پريشان مي گشتند كه بي اختيار ، جام ها را كنار گذارده و ترس و لرز بر آنها حكومت مي كرد .

4 ـ ترس از جامعه عرب مشرك

حارث بن نوفل بن عبدمناف ، محضر پيامبر شرفياب گرديد و عرض كرد ما مي دانيم آنچه تو از آن بيم مي دهي ، راست و پابرجاست . ولي هرگاه ما ايمان بياوريم ، عرب مشرك ما را از سرزمين خود بيرون مي كنند . در پاسخ چنين افراد ، آيه ياد شده در زير نازل گرديد .

« مي گويند : هر گاه ما از اين مشعل هدايت پيروي كنيم ؛ از سرزمين خود رانده مي شويم . در پاسخ آنها بگو : مگر ما حرم خود را كه از هر فتنه و آشوبي در امن است در اختيار آنان قرار نداده ايم تا از هر سو از هر نوع ميوه به سوي آنها سرازير مي شود ؟ » ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فَاِذا جائتِ الصّاخَة ، يومَ يَفِرُّ مِن اَخيهِ ، و اُمِّهِ و ابِيهِ ، وصاحِبَتِهِ و بَنيِهِ ، لِكُلِّ امرِيء مِنهُم يَومَئذ شَأن يُغنيِه - سوره عبس /33 ـ 37 .

2 . كُلَّما نُضِجَت جُلودُهُم بَدِّلناهُم جُلوداً غَيرَها لِيَذوقُوا العَذابَ ـ سوره نساء/56 .

3 . و قالوا اِن نَتَّبَءُ الهُدي مَعَك نَتَخَطَّفُ مِن ارضِنا اَوَلَم نمَكِّن لَهُم حَرَماً آمِناً يُجبي اِلَيهِ ثَمَراتِ كُلّ شيء رزقاً مِن لَدُّنّا ـ سوره قصص / 57 .



| شناسه مطلب: 78721