بخش 6
12 . نخستین هجرت 13 . حربه های زنگ زده
127 |
12
ــــــــــــــــــــــــــــ
نخستين هجرت
مهاجرت گروهي از مسلمانان به خاك حبشه ، دليل بارزي بر ايمان و اخلاق عميق آنها است . عده اي براي رهايي از شر و آزار « قريش » ، به منظور تحصيل يك محيط آرام ، براي بپاداشتن شعائر ديني و پرستش خداي يگانه ، تصميم گرفتند ، كه خاك « مكه » را ترك گويند ، و دست از كار و تجارت ، فرزند و خويشان بردارند ؛ ولي متحير بودند چه كنند ، كجا بروند . زيرا مي ديدند سرتاسر شبه جزيره را بت پرستي فراگرفته است ، و در هيچ نقطه اي نمي توان نداي توحيد را بلند نمود ، و دستورات آئين يكتاپرستي را بر پا داشت . با خود فكر كردند كه بهتر اين است كه مطالب را با خود پيامبر در ميان بگذارند . پيامبري كه آئين او براساس { . . . إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ } ( 1 ) است . يعني : « سرزمين خدا پهناور است نقطه اي را براي زندگي بگزينيد كه در آنجا توفيق پرستش خدا را داشته باشيد » .
وضع رقت بار مسلمانان كاملا بر او روشن بود . خودِ او ، گرچه از حمايت « بني هاشم » برخوردار بود ، و جوانان « بني هاشم » حضرتش را از هرگونه آسيب حفظ مي نمودند ؛ ولي در ميان ياران او كنيز و غلام ، آزادِ بي پناه ، افتاده بي حامي ، فراوان بود و سران قريش آني از آزار آنها آرام نمي گرفتند . براي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سوره عنكبوت/ 56 .
128 |
جلوگيري از بروز جنگهاي قبيله اي ، سران و زورمندان هر قبيله ، كساني را كه از آن قبيله اسلام آورده بودند شكنجه مي دادند ؛ كه نمونه هائي از شكنجه هاي قريش را در صفحات گذشته خوانديد .
روي اين علل ، هنگامي كه اصحاب آن حضرت درباره مهاجرت ، كسب تكليف كردند در پاسخ آنها چنين گفت :
هر گاه به خاك حبشه سفر كنيد ، بسيار براي شما سودمند خواهد بود ؛ زيرا بر اثر وجود يك زمامدار نيرومند و دادگر در آنجا به كسي ستم نمي شود ، و آنجا خاكِ درستي و پاكي است و شماها مي توانيد در آن خاك بسر ببريد ، تا خدا فرجي براي شما پيش آرد . ( 1 )
آري محيط پاكي كه امور آن جا را يك فرد شايسته و دادگر به دست بگيرد ، نمونه ايست از بهشت برين ؛ و يگانه آرزوي ياران آن حضرت به دست آوردن چنين سرزميني بود كه با كمال امنيت و اطمينان به وظائف شرعي خود بپردازند .
كلام نافذ پيامبر اسلام ، چنان مؤثر افتاد ، كه چيزي نگذشت آنهائي كه آمادگي بيشتري داشتند بار سفر بسته ؛ بدون اينكه بيگانگان ( مشركان ) آگاه شوند شبانه برخي پياده و بعضي سواره ، راه جده را پيش گرفتند . مجموعه آنها در اين نوبت ، ده ( 2 ) يا پانزده نفر بود و ميان آنها چهار زن مسلمان نيز ديده مي شد .
اكنون بايد دقت كرد كه چرا پيامبر نقاط ديگر را جهت مهاجرت معرفي نكرد ؟ با بررسيِ اوضاع عربستان و ساير نقاط ، نكته انتخاب حبشه روشن مي شود . زيرا مهاجرت به نقاط عرب نشين كه عموماً مشرك بودند ، خطرناك بود . مشركان براي خوش آمد قريش ، يا از روي علاقه به آئين نياكان ، از پذيرش مسلمانان سرباز مي زدند . نقاط مسيحي و يهودي نشين عربستان هم ، هيچ گونه صلاحيت براي مهاجرت نداشت ؛ زيرا آنان بر سر نفوذ معنوي با يكديگر در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لَو خَرَجتُم الي اَرضِ الحَبَشةِ ، فَانَّ بِها مَلِكاً لايُظلَمُ عِندَه اَحَد و هِيَ اَرضُ صِدق ، حتي يَجعَلَ اللهُ لَكُم فَرجاً مِمّا انتُم فيه ـ « سيره ابن هشام » ، ج 1/321 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/70 .
2 . « تاريخ طبري » ، ج 2/70 .
129 |
جنگ و كشمكش بودند و زمينه اي براي ورود رقيب سوم وجود نداشت . بعلاوه ، اين دو گروه ، نژاد عرب را خوار و حقير مي شمردند .
« يمن » ، زير نفوذ شاه ايران بود ، و مقامات ايراني راضي به اقامت مسلمانان در يمن نمي شدند ؛ حتي هنگامي كه نامه « پيامبر » به دست خسروپرويز رسيد ، او فوراً به فرماندار يمن نوشت كه : « پيامبر نوظهور را دستگير كرده و روانه ايران سازد » .
« حيره » نيز مانند يمن زير نظر حكومت ايران بود . شام از مكه دور بود ؛ علاوه بر اين ، يمن و شام بازار قريش بود و قريش با مردم اين نقاط روابط نزديك داشتند . اگر مسلمانان به آنجا پناهنده مي شدند ، قطعاً به خواهش قريش آنها را اخراج مي كردند . چنانكه از سلطان حبشه چنين درخواستي كردند ، ولي سلطان حبشه درخواست آنها را نپذيرفت .
سفر دريائي ، آنهم در آن زمان با كودكان و زنان ، يك مسافرت فوق العاده پرمشقت بود . اين مسافرت و دست كشيدن از زندگي ، نشانه اخلاص و ايمان پاك آنها بود .
بندر « جده » ، بسان امروز يك بندر معمور بازرگاني بود ؛ و از حسن تصادف دو كشتي تجارتي آماده حركت به حبشه بود . مسلمانان از ترس تعقيب « قريش » ، آمادگي خود را براي مسافرت اعلام كردند ، و با پرداخت نيم دينار با كمال عجله سوار كشتي شدند . خبر مسافرت عده اي از مسلمانان به گوش سران مكه رسيد ، فوراً گروهي را مأمور كردند كه آنها را به مكه بازگردانند ؛ ولي آنها موقعي رسيدند كه كشتي سواحل جده را ترك گفته بود . تاريخ مهاجرت اين گروه در ماه رجب سال پنجم بعثت بود .
تعقيب چنين جمعيتي كه فقط براي حفظ آئين خود ، به خاك بيگانه پناهنده مي شدند ؛ نمونه بارزي از شقاوت قريش است . مهاجران دست از مال و فرزند ، خانه و تجارت شسته ، ولي سران مكه از آنها دست بردار نبودند . آري رؤسايِ « دارالندوة » ، از اسرار اين سفر روي قرائني آگاه بودند و با خود مطالبي را زمزمه مي كردند ، كه بعداً تشريح خواهيم نمود .
130 |
اين گروه كم ، از يك قبيله متشكل نبودند ، بلكه هر يك از اين ده نفر از يك قبيله بودند . به دنبال اين هجرت ، مهاجرت گروه ديگر پيش آمد ، كه پيشاپيش آنها « جعفر بن ابي طالب » بود . هجرت دوم ، در كمال آزادي صورت گرفت ، از اين لحاظ عده اي از مسلمانان موفق شدند زنان و فرزندان خود را نيز همراه ببرند به طوري كه آمار مسلمانان در خاك حبشه ، به 83 نفر رسيد . اگر بچه هائي را كه همراه خود برده يا در آنجا متولد شدند حساب كنيم ؛ آمار آنها از اين عدد هم تجاوز مي كند .
مسلمانان مهاجر ، « حبشه » را آن چنانكه پيامبر گرامي توصيف فرموده بود ؛ يك سرزمين معمور ، و يك محيط آرام توأم با آزادي يافتند . « اُمّ سلمه » ، همسر « ابي سلمه » كه بعدها افتخار همسري پيامبر خدا را نيز پيدا نمود ، درباره آنجا چنين مي گويد :
وقتي در كشور حبشه سكونت گزيديم ، در حمايت بهترين حامي قرار گرفتيم ، آزاري از كسي نمي ديديم ، و سخن بدي از كسي نمي شنيديم . ( 1 )
ابن اثير مي نويسد : تاريخ مهاجرت اين گروه در ماه رجب سال پنجم بعثت بود و همگي ماه شعبان و رمضان را در حبشه بسر بردند . وقتي به آنان خبر رسيد كه قريش از آزار مسلمان دست برداشته اند ؛ ماه شوال به مكه بازگشتند ، ولي پس از مراجعت اوضاع را خلاف گزارشي كه داده بودند يافتند ، از اينجهت براي بار دوم راه حبشه را پيش گرفتند . ( 2 )
قريش به دربار حبشه نماينده مي فرستد
وقتي خبر آزادي و راحتي مسلمانان به گوش سران مكه رسيد ؛ آتش كينه در دل آنها افروخته شد ، و از نفوذ مسلمانان در حبشه متوحش شدند . زيرا خاك حبشه براي مسلمانان به صورت يك پايگاه محكمي درآمده بود ، و ترس بيشتر آنها از اين لحاظ بود كه مبادا هواداران اسلام ، نفوذي در دربار « نجاشي »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لما انزلنا ارض الحبشه جاورنا بها خير جار ؛ النجاشي امّنا علي ديننا ، و عبدنا الله لانؤذي و لانسمعُ شيئاً .
2 . « تاريخ كامل » ، ج 2/52 ـ 53 .
131 |
( زمامدار حبشه ) پيدا كنند و تمايلات باطنيِ او را به اسلام جلب نمايند ، و در نتيجه با يك لشكر مجهز به حكومت بت پرستي را از شبه جزيره بيافكند .
سران دارالندوه ( 1 ) ، بار ديگر انجمن كردند ، و نظر دادند كه نمايندگاني به دربار حبشه بفرستند ، و براي جلب نظر شاه و وزراء ؛ هداياي مناسبي ترتيب دهند ؛ تا از اين راه بتوانند ، در دل شاه ، براي خود جائي باز كنند سپس مسلمانان مهاجر را به بلاهت و ناداني و شريعت سازي متهم سازند . براي اينكه نقشه آنها هر چه زودتر و بهتر به نتيجه برسد ، از ميان خود دو كارآزموده حيله گر و كاركشته را كه بعدها يكي از آنها بازيگر ميدان سياست گرديد برگزيدند . قرعه ، به نام « عمروعاص » و « عبدالله بن ربيعه » افتاد ، رئيس « دارالندوه » به آنها دستور داد : پيش از آنكه با زمامدار « حبشه » ملاقات كنيد ؛ هدايا و تحفِ وزراء را تقديم دارند و قبلا با آنها به گفتگو بپردازند و نظر آنها را جلب كنند كه هنگام ملاقات با شاه ؛ درخواستهاي شما را تصديق كنند . نامبردگان پس از اخذ اين دستورات رهسپار حبشه شدند .
وزيران حبشه با نمايندگان قريش روبرو شدند . نمايندگان ، پس از تقديم هداياي مخصوص به آنها چنين گفتند : « گروهي از جوانان تازه به دوران رسيده ما ، دست از روش نياكان خود برداشته اند و آئيني كه برخلاف آئين ما و شما است اختراع نموده اند و اكنون در كشور شما به سر مي برند . سران و اشراف قريش ، جداً از پيشگاه پادشاه حبشه تقاضا دارند كه هر چه زودتر دستور اخراج و طرد آنها را صادر نمايند و ضمناً خواهش مي كنيم ، كه در شرفيابي به حضور سلطان ، هيئت وزيران با ما مساعدت نمايند . و از آنجا كه ما از عيوب ، و وضع آنها بهتر آگاهيم بسيار مناسب است كه اصلان در اين باره با آنها گفتگو نشود ، و رئيس مملكت با آنها نيز روبرو نگردد » !
اطرافيان آزمند و نزديك بين ، قول مساعد دادند . فرداي آن روز ، به دربار شاه « حبشه » بار يافتند ؛ و پس از عرض ادب و تقديم هدايا ، پيام « قريش » را به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . محلي بود در كنار كعبه ، كه قريش در آنجا پيرامون مشكلات خود به شور و مشورت مي پرداختند .
132 |
شرح زير چنين بيان كردند :
زمامدار محترم حبشه ! گروهي از جوانان تازه به دوران رسيده و سبك مغز ما ، دست از روش نياكان و اسلاف خود كشيده ، وبه نشر آئين ديگري اقدام نموده اند كه نه با آئين رسمي كشور « حبشه » تطبيق مي كند و نه با آئين پدران و نياكان خود آنها . اين گروه اخيراً به اين كشور پناهنده شده اند ، و از آزادي اين مملكت سوءاستفاده مي كنند ؛ بزرگان قوم آنها ، از پيشگاه ملوكانه درخواست مي نمايند كه حكم اخراج آنها را صادر فرمايند ، تا به كشور خود بازگشت كنند . . .
همين كه سخنان نمايندگان قريش به اين نقطه منتهي گشت ؛ صداي وزيران كه در حاشيه سرير سلطنتي نشسته بودند ، بلند شد . همگي به حمايت از نمايندگان قيام نموده و گفتار آنها را تصديق نمودند . ولي شاه دانا و دادگر « حبشه » ، با حاشيه نشينان خود مخالفت نمود و گفت : « هرگز اينكار عملي نيست . من گروهي را كه به خاك و كشورم پناهنده شده اند ؛ بدون تحقيق به دست اين دو نفر نمي سپارم . بايد از وضع و حال اين پناهندگان تحقيق شود ، و پس از بررسي كامل ، هرگاه گفتار اين دو نماينده درباره آنها صحيح و راست باشد در اين صورت آنها را به كشور خودشان باز مي گردانم ، و اگر سخنان آنان در حق اين گروه واقعيت نداشته باشد ، هرگز حمايت خود را از آنها برنمي دارم و بيش از پيش آنها را كمك مي كنم » .
سپس مأمور مخصوص دربار ، به دنبال مسلمانان مهاجر رفت و بدون كوچكترين اطلاع قبلي ، آنها را به دربار احضار نمود . « جعفر بن ابي طالب » ، سخنگوي جمعيت معرفي گرديد . برخي از مسلمانان دلواپس بودند كه در اين باره سخنگوي جمعيت ، با شاه نصرانيِ حبشه چگونه سخن خواهد گفت . براي رفع هرگونه نگراني ، جعفر بن ابي طالب گفت : من آنچه را از راهنما و پيامبر خود شنيده ام بدون كم و زياد خواهم گفت .
زمامدار حبشه ، رو به جعفر كرده و گفت : چرا از آئين نياكان خود دست برداشته ايد و به آئين جديد كه نه با دين ما تطبيق مي كند ، و نه با كيش پدران
133 |
خود ، گرويده ايد ؟ « جعفر بن ابي طالب » چنين پاسخ داد :
ما گروهي بوديم نادان و بت پرست ؛ از مردار اجتناب نمي كرديم ، پيوسته به گردِ كارهاي زشت بوديم ، همسايه پيش ما احترام نداشت ، ضعيف و افتاده محكوم زورمندان بوديم ، با خويشاوندان خود به ستيزه و جنگ برمي خاستيم . روزگاري به اين منوال بوديم ، تا اينكه يك نفر از ميان ما كه سابقه درخشاني در پاكي و درستكاري داشت ، برخاست و به فرمان خدا ما را به توحيد و يكتاپرستي دعوت نمود ، و ستايش بتان را نكوهيده شمرد ، و دستور داد در رد امانت بكوشيم ، و از ناپاكيها اجتناب ورزيم ، و با خويشاوندان و همسايگان خوش رفتاري نمائيم و از خونريزي و آميزشهاي نامشروع و شهادت دروغ ، خيانت در اموال يتيمان و نسبت دادن زنان به كارهاي زشت ، دور باشيم .
به ما دستور داد : نماز بخوانيم ، روزه بگيريم ، ماليات ثروت خود را بپردازيم . ما به او ايمان آورده ، و ستايش و پرستش خداي يگانه نهضت نموديم ، و آنچه را حرام شمرده بود حرام شمرده ، و حلالهاي او را حلال دانستيم ؛ ولي قريش در برابر ما قيام كردند ، و روز و شب ما را شكنجه دادند ، تا ما از آئين خود دست برداريم و بار ديگر سنگها و گلها را بپرستيم ، گرد خبائث و زشتيها برويم . ما مدتها در برابر آنها مقاومت نموديم ؛ تا آنكه تاب و توانائي ما تمام شد . براي حفظ آئين خود ، دست از مال و زندگي شسته ، به خاك حبشه پناه آورديم . آوازه دادگري زمامدار حبشه ، بسانِ آهن ربا ما را به سوي خود كشانيد ، و اكنون نيز به دادگري او اعتماد كامل داريم . ( 1 )
بيان شيرين و سخنان دلنشين « جعفر » ، به اندازه اي مؤثر افتاد كه شاه در حالي كه اشك در چشمان او حلقه زده بود ، از او خواست تا مقداري از كتاب آسماني پيامبر خود را بخواند . جعفر ، آياتي چند از آغاز سوره « مريم » را خواند و بخواندن آيات اين سوره ادامه داد و نظر اسلام را درباره پاكدامني مريم ، و موقعيت عيسي روشن ساخت . هنوز آيات سوره به آخر نرسيده بود ، كه صداي گريه شاه ، و اسقف ها بلند شد ، و قطرات اشك ، محاسن و كتابهايي را كه در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ كامل » ، ج 2/54 ـ 55 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/73
134 |
برابر آنها باز بود ، تر نمود !
پس از مدتي ، سكوت مجلس را فراگرفت و زمزمه ها خوابيد ؛ شاه به سخن درآمد و گفت : « گفتار پيامبر اينها و آنچه را كه عيسي آورده است از يك منبع نور سرچشمه مي گيرند ( 1 ) برويد ، من هرگز اينها را به شما نخواهم تسليم نمود » .
اين مجلس برخلاف آنچه وزيران و نمايندگان قريش تصور مي كردند ، بر ضرر آنها تمام شد و روزنه اميدي باقي نماند .
عمروعاص كه يك فرد سياسي و حيله گر بود ، شب با دوست خود « عبدالله بن ربيعه » به گفتگو پرداخت ، و به او چنين گفت : ما بايد فردا از راهِ ديگر وارد شويم ، شايد اين طريق به قيمت جان مهاجران تمام گردد . من فردا به زمامدار حبشه مي گويم كه رئيس اين مهاجران عقايد مخصوصي درباره عيسي دارد ، كه هرگز با مباني و اساس نصرانيت سازگار نيست . « عبدالله » ، او را از اين كار بازداشت و گفت در ميان اين افراد ، كساني هستند كه با ما خويشي دارند ، ولي سخن او در اين باره مؤثر نيفتاد . بارديگر ، فرداي آن روز به دربار شاه با همه وزيران بار يافتند . اين بار به عنوان دلسوزي و حمايت از آئين رسمي كشور « حبشه » ، از عقايد مسلمانان درباره حضرت مسيح انتقاد كردند ؛ و گفتند : اين گروه درباره عيسي عقايد مخصوصي دارند ، كه هرگز با اصول و عقائد جهان مسيحيت سازگار نيست و وجود چنين افرادي براي آئين رسمي كشور شما ، خطرناك است و شما مي توانيد از آنان بازجوئي كنيد .
زمامدار باهوش حبشه ، اين بار نيز از درِ تحقيق و بررسي وارد شد . دستور داد تا هيئت مهاجران را احضار كنند . مسلمانان با خود در علت احضار مجدد ، فكر مي كردند . گويا به آنها الهام شده بود كه غرض از احضار ، سئوال از عقيده مسلمانان درباره پيشواي مسيحيان خواهد بود . اين دفعه نيز ، جعفر ، سخنگوي جمعيت معرفي گرديد . او قبلا به دوستان خود قول داده بود ، كه آنچه از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اين باره شنيده است خواهد گفت .
« نجاشي » ، رو به نماينده جمعيت مهاجران نمود ، و گفت : درباره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انَّ هذا و ماجاءَ بهِ عيسي ليَخرُجُ مِن مِشكاة واحِدة .
135 |
« مسيح » ، عقيده شما چيست ؟ وي پاسخ داد : عقيده ما درباره حضرت مسيح ، همانست كه پيامبر ما خبر داده است . وي بنده و پيامبر خدا بود ، روح و كلمه اي از ناحيه او بود ، كه به مريم عطا نمود . ( 1 )
شاه حبشه ، از گفتار جعفر كاملا خوشوقت گرديد ، و گفت به خدا سوگند ، عيسي را پيش از اين مقامي نبود . ولي وزيران و اطرافيان منحرف ، گفتار شاه را نپسنديدند و او عليرغم افكار آنها ، عقايد مسلمانان را تحسين نمود ، و به آنها آزادي كامل داد ، و هداياي قريش را جلو آنها ريخت و گفت خدا موقع دادن اين قدرت ، از من رشوه نگرفته است ، لذا سزاوار نيست من نيز از اين طريق ارتزاق كنم ! ( 2 )
بازگشت از حبشه
در گذشته يادآور شديم كه : گروه نخست از مهاجران حبشه ، روي گزارشهاي دروغ مبني بر اسلام و ايمان آوردن قريش خاك حبشه را ترك گفته ، و رهسپار حجاز گشتند ، ولي لحظه ورود آگاه شدند ، كه گزارش دروغ بوده و شدت عمل و فشار قريش نسبت به مسلمانان هنوز باقي است . بيشتر آنها برگشتند و اقليتِ ناچيزي مخفيانه و يا در پناه شخصيتهاي بزرگ قريش وارد مكه شدند .
« عثمان بن مظعون » ، در پناه وليد بن مغيره وارد مكه گرديد ( 3 ) و از آزار دشمن در امان بود ولي با چشمان خود مي ديد ، كه ساير مسلمانان در آزار و زير شكنجه قريش به سر مي برند . روح عثمان از اين تبعيض سخت ناراحت بود . از « وليد » خواهش كرد كه در يك مجمع عمومي اعلام كند كه از اين لحظه به بعد ، فرزند مظعون ، در پناه او نيست ؛ تا او نيز مانند ساير مسلمانان شريك غم و همرنگ آنها باشد . از اين جهت ، وليد در مسجد اعلام كرد ، كه از اين لحظه به بعد فرزند مظعون در پناه من نيست . او نيز با صداي بلند گفت : تصديق مي كنم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هُو عبداللهِ و رَسولِهِ و رَوحِهِ و كلِمَتِه القاها الي مريمِ البَتولِ العُذراء .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/338 ؛ « امتاع الاسماع » /21 .
3 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/369 .
136 |
چيزي نگذشت شاعر و سخنور عرب ، « لبيد » وارد مسجد شد و در انجمن بزرگ قريش شروع به خواندن قصيده معروف خود كرد .
لبيد گفت :
« أَ لا كُلّ شيء ما خَلاَ اللهِ باطِل » ؛ « هر موجودي جز خدا پوچ و بي اساس است » . عثمان گفت : صَدَقتَ : راست گفتي .
لبيد ، مصراع دوم را خواند و گفت : « وَكُلُّ نَعيِم لا مَحالَة زائل » ؛ « تمام نعمتهاي الهي ناپايدار است » . عثمان برآشفت و گفت : اشتباه مي كني نعمتهاي سراي ديگر دائم و پايدار است . اعتراض عثمان ، براي « لبيد » گران آمد و گفت اي قريش ! وضع شما عوض شده است اين كيست ؟ يك نفر از حضار گفت : اين مرد ابله از آئين ما بيرون رفته و از شخصي مثل خود پيروي مي كند . گوش به سخن او نده . سپس برخاست سيلي محكمي بر صورت او نواخت ، و چهره او را سياه كرد . وليد بن مغيره ، گفت : عثمان ! اگر در پناه من باقي مي ماندي هرگز چنين آسيبي به تو نمي رسيد . وي گفت : در پناه خداوند بزرگي هستم ، وليد گفت بار ديگر حاضرم به تو پناه بدهم . گفت : هرگز نخواهم پذيرفت . ( 1 )
هيئت تحقيقي مسيحيان وارد مكه مي شوند
بر اثر تبليغات مهاجرانِ مسلمان ، از جانب مركز روحاني مسيحيان حبشه ، يك هيئت تحقيقي در حدود بيست نفر وارد « مكه » گرديد ، و با پيامبر در مسجد ملاقات كرده و سؤالاتي از حضرتش نمودند . پيامبر به پرسشهاي آنها پاسخ گفته و آنها را به آئين اسلام دعوت فرمود ، و آياتي چند از قرآن را براي آنها تلاوت نمود .
آيات قرآني ، آنچنان روحيه آنها را دگرگون نمود كه بي اختيار ، اشك از ديدگان آنها سرازير شد و همگي نشانه هائي كه در انجيل براي پيامبر موعود خوانده بودند ، در وي محقق ديدند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/371 .
137 |
جلسه گرم و خوش فرجامِ اين هيئت ، براي ابوجهل گران آمد ، و با كمال تندي گفت : شما را مردم حبشه به عنوان يك هيئت تحقيقي به مكه اعزام كرده اند : ديگر قرار نبود دست از آئين نياكان خود برداريد . گمان نمي كنم ، مردمي ابله تر از شما در روي زمين باشد .
آنها در پاسخ فرعون مكه كه بسان ابر تيره مي خواست جلو اشعه حيات بخش خورشيد را بگيرد ، جمله مسالمت آميزِ : « ما به آئين خود ، شما به آئين خود باشيد ولي اگر چيزي را به نفع خود تشخيص داديم از آن نمي گذريم » ، را گفته و نزاع را خاتمه دادند . ( 1 )
هيئت اعزامي قريش
هيئت اعزامي مردم حبشه ، وسيله بيداري قريش گرديد ، و آنان نيز درصدد تحقيق برآمده جمعيتي ، متشكل از : « حارث بن نصر » ، « عقبة بن ابي معيط » و غيره به نمايندگي از طرف قريش ، رهسپار « يثرب » ( مدينه ) شدند تا رسالت و دعوت « محمد » را با دانشمندان « يهود » در ميان بگذارند . دانايان يهود به هيئت اعزامي گفتند كه از « محمد » مطالب ياد شده در زير را سؤال كنيد .
1 ـ حقيقت روح چيست ؟
2 ـ سرگذشت جواناني كه در روزگارهاي پيشين ، از انظار مردم پنهان شده اند ( اصحاب كهف ) .
3 ـ زندگي مردي كه در شرق و غرب جهان گردش نمود ( ذوالقرنين ) .
اگر محمد پاسخ اين سه پرسش را داد ؛ يقين بدانيد كه برگزيده خداست ، و در غير اينصورت دروغگو است و هر چه زودتر بايد او را از ميان برداشت .
نمايندگان با سرور هر چه زيادتر وارد مكه شده و هر سه سؤال را در اختيار قريش گذاردند . آنان مجلسي ترتيب دادند و پيامبر را نيز دعوت نمودند . حضرتش فرمود : من درباره اين سه سؤال در انتظار وحي هستم . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/382 ـ 392 ، در اين مورد آيه هاي 52 ـ 55 قصص نازل شده است .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/300 ـ 301 .
138 |
وحي آسماني نازل گرديد . پاسخ پرسش آنها مربوط به روح ، در سوره « اسراء » آيه 85 وارد شده است و دو پرسش ديگر آنها در سوره كهف ، بطور مشروح طيّ آيه هاي 289 و آيه هاي 83 ـ 98 پاسخ داده شده است . مشروح پاسخ حضرت درباره اين سه قسمت ، در كتابهاي تفسير آمده است .
در اين جا از تذكر نكته اي ناگزيريم و آن اينكه : مقصود از « روح » ، در مورد سؤال ، « روح انساني » نيست ؛ بلكه ( مقصود به نشانه اينكه طراحان سؤال قوم يهود بودند و اين گروه با روح الامين روابط حسنه نداشتند ) همان « جبرئيل » امين است .
139 |
13
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حربه هاي زنگ زده
سران قريش ، براي مبارزه با آئين يكتاپرستي صفوف خود را منظم كرده بودند . در آغاز كار مي خواستند پيامبر را از طريق تطميع و نويد مال و رياست ، از هدف خود منصرف سازند ؛ ولي نتيجه اي نگرفتند . سپس به تهديد و تحقير و آزار كسان و ياران او برخاستند و لحظه اي از آزار او و يارانش آرام نگرفتند ، ولي شهامت و استقامت او و ياران بااخلاص وي سبب شد در اين جبهه پيروز گردند . ولي هنوز برنامه هاي سران قريش براي ريشه كن ساختن درخت توحيد ، پايان نپذيرفته بود ، بلكه اين بار خواستند حربه برنده تري را به كار ببرند .
اين حربه ، همان حربه تبليغ بر ضد محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بود . زيرا درست است كه آزار و تعدي به حقوق ، گروهي را كه در مكه زندگي مي نمودند ، از گرايش به اسلام باز مي داشت ؛ اما زائران خانه خدا كه در ماههاي حرام به مكه مي آمدند ، و در محيط امن و آرامي با پيامبر تماس مي گرفتند تحت تأثير تبليغات پيامبر قرار مي گرفتند . و اگر هم به آئين او ايمان نمي آورند ، لااقل در آئين خود ( بت پرستي ) متزلزل مي شدند و پس از بازگشت به زادگاههاي خود حامل پيام اسلام بودند و از ظهور پيامبر گزارش مي دادند . و از اين طريق نام پيامبر اسلام و آئين جديد را به تمام نقاط عربستان مي رسانيدند . و اين خود ضربت شكننده اي بر بت پرستي محسوب مي شد و عامل مؤثري براي گسترش آئين توحيد به شمار مي رفت .
140 |
سران قريش ، برنامه تخريبي ديگري را آغاز كردند و خواستند از اين طريق از انتشار آئين وي جلوگيري به عمل آورند و تماس جامعه عرب را با او قطع كنند .
1 ـ تهمتهاي ناروا
دشمن پيوسته براي گمراه كردن مردم مي كوشد تا حريف را به نوعي متهم سازد تا بتواند با نشر اكاذيب و پخش مطالب دروغ و بي اساس خود ، آبروي طرف را بريزد و يا لااقل تا آنجا كه مي تواند از آبرو و حيثيت او بكاهد . دشمن دانا مي كوشد نسبتهائي به رقيب خود بدهد كه لااقل يك طبقه مخصوص آن را باور كرده و يا در صدق و كذب آن ترديد كنند و نسبتهائي كه هرگز به طرف نمي چسبد و سنخيتي با روحيات و افعال مشهور و روشن او ارتباط ندارد به او نمي دهد ؛ زيرا در اين صورت نتيجه معكوس مي گيرد .
صفحات تاريخ اسلام را ورق مي زنيم ، مي بينيم كه قريش با آن عداوت و كينه توزي فوق العاده اي كه داشتند و مي خواستند به هر قيمتي شده ، نظام نوبنياد اسلام را فرو ريزند ، و از شخصيت مقام آورنده آن بكاهند . با اين حال ، نتوانستند كاملا از اين حربه استفاده كنند . با خود فكر كردند چه بگويند ؟ آيا او را به خيانت مالي متهم سازند در حالي كه هم اكنون ثروتِ گروهي از خود آنها در خانه او است ، و زندگي شرافتمندانه چهل ساله او در نظر همه او را امين جلوه داده است .
آيا او رابه شهوتراني متهم سازند ؟ چگونه اين سخن را به زبان آرند ، با اينكه او دوران جواني خود را ، با يك زن نسبتاً مسن آغاز كرد و تا آن روز كه جلسه مشورتي قريش براي تبليغ برضد او تشكيل گرديد ، نيز با همان همسر بسر مي برد . بالاخره فكركردند كه چه بگويند كه به محمد بچسبد ؛ كه لااقل مردم يك درصد احتمالِ صدق آن را بدهند ؟ ! آخرالامر ، سران « دارالندوة » در كيفيت بهره برداري از اين حربه متحير مانده ، مصمم شدند كه اين مطلب را در پيشگاه يكي از صناديد قريش مطرح كنند و نظر او را در اين باره مورد اجرا قرار دهند .
141 |
مجلس منعقد گرديد ، وليد رو به قريش كرد و گفت : روزهاي « حج » نزديك است ؛ و سيل جمعيت در اين روزها به منظور اداي فرائض و مراسم « حج » در اين شهر گرد مي آيند ، و « محمد » از آزاديِ موسم حج استفاده نموده و دست به تبليغ آئين خود مي زند ؛ چه بهتر سران قريش نظر نهائي خود را درباره او و آئين جديدش ابراز نموده و همگي درباره او يك نظر بدهند زيرا اختلاف خود آنها ، باعث مي شود كه گفتار آنان بي اثر گردد .
حكيم عرب در فكر فرو رفت و گفت چه بگوئيم ؟ يكي گفت : او را « كاهن » بگوئيم . وي نظر گوينده را نپسنديد و گفت : آنچه « محمد » مي گويد ، مانند سخنان كاهنان ( 1 ) نيست . ديگري پيشنهاد كرد كه او را ديوانه بخوانند ، اين نظر نيز از وليد ردّ شد و گفت : هرگز نشانه ديوانگي در او ديده نمي شود . پس از سخنان زياد ، به اتفاق آراء تصويب كردند كه او را « ساحر » ( جادوگر ) بخوانند . زيرا وي سحرِبيان دارد و گواه اين است كه به وسيله قرآنِ خود ، ميان مكّيان كه در اتفاق و اتحاد ضرب المثل بودند سنگ تفرقه افكنده و اتفاق آنها را بهم زده است . ( 2 )
مفسران ، در تفسير سوره « مدثّر » ، اين مطلب را طور ديگري نيز نقل نموده اند و گفته اند : هنگامي كه وليد ، آياتي چند از سوره « فصلت » از پيامبر شنيد ؛ سخت تحت تأثير قرار گرفت و مو بر بدنش راست شد . راه خانه را در پيش گرفت و ديگر از خانه بيرون نيامد . قريش او را به باد مسخره گرفتند و گفتند : « وليد » ، به آئين « محمد » گرويده است . آنان ، به طور دستجمعي به سوي خانه او روانه شدند و از او ، حقيقتِ قرآن محمد را خواستار شدند . هر كدام از حضّار يكي از مطالب ياد شده را پيشنهاد مي كرد و او ردّ مي نمود . سرانجام رأي داد كه او را بر اثر تفرقه اي كه ميان آنها افكنده ، « ساحر » بخوانيد و بگوييد : وي جادويِ بيان دارد !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « كاهن » به كسي مي گفتند كه مدعي بود كه « جنّي » در اختيار دارد و از زبان او سخن مي گويد . سخنان اين گروه ، غالبا « مُسجّع » بود و از الفاظ « غريب » بيشتر بهره مي گرفتند .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/270 .
142 |
مفسران معتقدند كه آيات ياد شده در زير ، در حق او نازل گرديده است :
{ ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَمْدُوداً } . . . تا آيه 50 از سوره « مدثر » : « مرا با آنكه تنها آفريده ام و فرزندان و مالي دامنه دار به او داده ام وابگذار ، او درباره قرآن بينديشيد و حساب كرد ، مرده باد ، چگونه حساب كرد باز كشته باد چگونه حساب كرد نظر كرد و عبوس شد و چهره درهم كشيد و گفت اين جادوئي است كه نقل مي كند » . ( 1 )
پافشاري در نسبت جنون
از مسلمات تاريخ است كه پيامبر اسلام ، از آغاز جواني و در ميان مردم به درست كاري و راستگوئي و . . . معروف بوده است . حتي دشمنانِ آن حضرت ، در برابر اخلاق فاضله او بي اختيار سر تسليم و انقياد فرود مي آورند . يكي از صفات برجسته او اين بود كه تمام مردم ، او را راستگو صادق و امين مي خواندند . حتي مشركان تا ده سال پس از دعوت علني ، اموالِ ذي قيمت خود را پيش او به عنوان وديعت گذاشته بودند . چون دعوت آن حضرت بر معاندان سخت و گران آمد ، همت و مساعي خود را بر اين گماشتند كه مردم را به وسيله پاره اي از نسبتها كه با آن مي توان كاملا اذهان را آلوده كرد از او برگردانند . چون مي دانستند كه نسبتهاي ديگر در افكارِ مشركان بي نظر و ساده تأثيري نخواهد بخشيد . از اينرو ، ناگزير شدند كه در تكذيب دعوت آن حضرت بگويند كه منشاء دعاوي او ، خيالات و افكار جنون آميزي است كه منافات با صفات زهد و رستگاري او نداشته باشد و در اشاعه اين نسبت رياكارانه رنگها ساخته و نيرنگها پرداختند .
از فرط رياكاري ، موقع تهمت زدن قيافه پاكدامني به خود گرفته ؛ مطلب را به صورت شك و ترديد اظهار مي كردند و مي گفتند كه : { أَافْتَرَي عَلَي اللهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ } ؛ ( 2 ) « به خدا افترا ، بسته و يا جنون دامنگير او شده است » . اين همان شيوه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مجمع البيان » ، ج 10/387 .
2 . سوره سبا/8 .
143 |
شيطاني است كه دشمنان حقيقت ، پيوسته در موقع تكذيب شخصيت هاي بزرگ و مصلح اجتماع به كار مي برند ؛ و قرآن نيز خبر مي دهد كه اين شيوه نكوهيده مخصوص افراد عصر رسالت نيست . بلكه معاندان عصرهاي گذشته نيز ، در تكذيب پيامبران الهي همين حربه را به كار مي بردند . چنانكه مي فرمايد : « همچنين بر امتهاي پيشين ، هيچ پيامبري برانگيخته نشد مگر اينكه گفتند جادوگر يا ديوانه است ، آيا يكديگر را به گفتن اين سخن سفارش كرده بودند ( نه ) بلكه آنها گروهي سركشند » . ( 1 )
اناجيل كنوني نيز تذكر مي دهند وقتي كه حضرت مسيح ، يهود را پند داد ، گفتند : در او شيطان است و هذيان مي گويد چرا به حرفهاي او گوش مي دهيد ؟ ( انجيل يوحنا ـ باب 10 فقره 20 و باب ـ 7 ، فقره 48 و 52 ) ( 2 )
به طور مسلم ، هر گاه « قريش » مي توانستند غير از اين تهمتها ، تهمت ديگري بزنند ؛ هرگز خودداري نمي كردند . ولي زندگانيِ پرافتخار چهل و چند ساله پيامبر ، آنان را از بستن پيرايه هاي ديگر بازمي داشت . آنان حاضر بودند حتي از كوچكترين جريان برضد او استفاده كنند . مثلا گاهي پيامبر در نزديكي « مروه » ، كنار يك غلام مسيحي به نام « جبر » مي نشست . دشمنان عصر رسالت از اين پيش آمد ، فوراً بهره برداري نموده و گفتند كه اين غلام مسيحي است كه قرآن را به محمد مي آموزد : قرآن به گفتار بي اساس آنها چنين پاسخ مي دهد :
« ما مي دانيم كه آنها مي گويند كه بشري قرآن را به او مي آموزد ، ولي زبان كسي كه به او اشاره مي كنند ، عجمي است و اين ( قرآن ) زبان عربي روشن است » . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وَكذالِك ما اَتي الدَّينَ مِن قبلِهِم مِن رسول الا قالُوا ساحِر او مَجنون ، اتَواصَوا بِهِ هُم قَوم طاغونَ ـ سوره ذاريات / 52 ـ 53 .
2 . خلاصه بيانات استاد تفسير و كلام ، مرحوم آية الله بلاغي ، در پاسخ پرسش دانشمند گرانمايه واعظ چرندابي .
3 . و لَقَد نَعلَمُ انَّهُم يَقولُونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَر لِسانُ الذيِ يُلحِدونَ اليهِ اَعجَمِيّ و هذا لِسان عَرَبيّ مُبين ـ سوره نحل / 103 .
144 |
انديشه مقابله با قرآن
حربه زنگ زده تهمت ، بر پيامبر چندان كارگر نشد ؛ زيرا مردم با كمال فراست و درايت احساس مي كردند كه قرآن جاذبه روحي عميقي دارد ، و هرگز سخني به آن شيريني نشنيده بودند . از اين جهت ، چون از اتهام پيامبر سودي نبردند ، به فكر نقشه كودكانه اي افتادند ، تصور كردند كه با اجراء آن مي توانند توجه و اقبال مردم را از او سلب نمايند .
« نضر بن حارث » ، از افراد هوشمند و زيرك و كاردان « قريش » بود ؛ كه پاسي از عمر خود را در « حيره » و « عراق » بود . از وضع شاهان ايران و دلاوران آن سامان ، مانند « رستم » و « اسفنديار » و عقايد ايرانيان درباره خير و شر ، اطلاعاتي داشت . قريش او را براي مبارزه با پيامبر برگزيدند . آنان چنين تصويب كردند كه نضر بن حارث ، با معركه گيري در كوچه و بازار و نقل داستانهاي ايرانيان و سرگذشت شاهان آنان ، قلوب مردم را از استماع سخنان پيامبر به خود جلب كند . او براي اينكه از مقام آن حضرت بكاهد ، و سخنان قرآن را بي ارزش جلوه دهد ؛ مرتب مي گفت : « مردم سخنان من با گفته هاي « محمد » چه فرقي دارد ؟ او داستان گروهي را براي شما مي خواند ، كه گرفتار قهر و خشم الهي شدند ؛ من هم سرگذشت عده اي را تشريح مي كنم كه غرق نعمت بودند و ساليان درازي است كه در روي زمين حكومت مي كنند » .
اين نقشه به قدري احمقانه بود ، كه چند روز ، بيشتر ادامه پيدا نكرد و خود « قريش » ، از شنيدن سخنان او خسته شده از دور او پراكنده شدند .
آياتي در اين باره نازل گرديده است كه فقط به ترجمه يكي از آنها مي پردازيم :
« گفتند اينها داستانهاي گذشتگان است كه وي آنها را نوشته است و صبح و شام به او القاء مي كنند ؛ بگو آنكه در آسمانها و زمين داناي راز است ، اين را نازل كرده كه وي آمرزنده و رحيم است » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . و قالوا اَساطيرُ الاوَلينَ اكتَتَبَها فَهِيَ تُملي عَلَيهِ بُكرَةً و اَصيلا ، قُل اَنزَلَهُ الذي يَعلَمُ السِّرَ في السمواتِ والارضِ اِنّهُ كانَ غَفوراً رَحيماً ( سوره فرقان 5 و 6 ) « سيره ابن هشام » ، ج 1/300 .
145 |
3 ـ شنيدن قرآن را تحريم كردند !
برنامه وسيع و دامنه داري كه بت پرستانِ مكه ، براي مبارزه و جلوگيري از نفوذ آئين يكتاپرستي مطرح كرده بودند ، يكي پس از ديگري به مورد اجرا گذارده مي شد . ولي در اين مبارزه چندان موفق نبودند و نقشه هاي آنها يكي پس از ديگري ، نقش برآب مي گشت .
سران « قريش » ، تصميم گرفتند كه مردم را از استماع قرآن بازدارند . براي اينكه نقشه آنها كاملا جامه عمل به خود بپوشد ؛ جاسوساني در تمام نقاط « مكه » گماردند تا زائران خانه خدا و بازرگانان را كه به منظور داد و ستد وارد مكه مي شدند ، از تماس با محمد بازدارند و به هر طريقي ممكن باشد از شنيدن قرآن جلوگيري كنند . سخنگوي جمعيت ، اعلاميه اي كه قرآن مضمون آن را نقل مي كند ، در ميان مكيان منتشر نمود :
« گروه كافران گفتند كه به اين قرآن گوش ندهيد و هنگام قرائت آن جنجال كنيد شايد پيروز شويد » . ( 1 )
برنده ترين حرفه پيامبر كه رعب و ترس عجيبي در دل دشمنان افكنده بود ، همان « قرآن » بود . سران قريش مي ديدند چه بسا افرادي كه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر بودند ، و به منظور استهزاء و آزار به ملاقات او مي رفتند ؛ همين كه آياتي چند به گوش آنها مي رسيد عنان اختيار را از كف داده ، و از همان لحظه طرفدار جدي او مي شدند . براي پيش گيري از اين نوع حادثه ها ، تصميم گرفتند ، كه اتباع و هواداران خود را از استماع آيات الهي منع كرده ، و سخن گفتن با محمد را تحريم كنند .
قانونگزاران قانون شكن !
همان گروهي كه با كمال سرسختي مردم را از شنيدن قرآن « محمد » بازمي داشتند ، و هر كس را كه از مضمون آن اعلاميه ، تخلف مي كرد مجرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وقال الذينَ كَفَروا لا تَسمَعوا لِهذا القُرآنِ واَلغِوا فيه لَعَلَّكُم تَغلِبونَ ـ سوره فصلت / 26 .
146 |
مي شمردند ؛ پس از چند روز در شمار قانون شكنان قرار گرفته ، و قانوني را كه خودشان تصويب كرده بودند ، عملا در پنهاني مي شكستند !
ابوسفيان ، ابوجهل و اخنس بن شريق ، يك شب بدون اطلاع يكديگر از خانه هاي خود بيرون آمده ، و راهِ خانه پيامبر را در پيش گرفتند ، و هر كدام در گوشه اي پنهان شدند . هدف آنها اين بود كه قرآن « محمد » را كه شبها در نماز خود با آهنگ دلنشين مي خواند بشنوند . هر سه نفر بدون اطلاع از وضع يكديگر تا صبح در آنجا ماندند ، و قرآن را استماع كردند و سپيده دم مجبور شدند ، كه به سوي خانه هاي خود بازگردند . هر سه نفر در نيمه راه به هم رسيدند و يكديگر را سرزنش كردند ، و گفتند كه هرگاه افراد ساده لوح از وضعِ كارِ ما آگاه گردند ، درباره ما چه مي گويند ؟
شب دوم نيز جريان به همين وضع تكرار گرديد . گوئي يك جاذبه و كشش دروني آنان را به سوي خانه « پيامبر اسلام » مي كشانيد . موقع مراجعت ، باز هر سه نفر به هم رسيدند و سرزنشها را ازسر گرفتند ، و تصميم گرفتند كه اين عمل را تكرار نكنند . ولي جذبه قرآنِ « پيامبر » ، براي بار سوم باعث شد كه هر سه نفر مجدداً بدون اطلاع ديگري ، در اطراف خانه پيامبر جاي گرفتند ؛ و تا صبح قرآن او را استماع نمودند . هر لحظه ، بيم آنها زيادتر گشت و با خود مي گفتند كه : هر گاه وعد و وعيد « محمد » راست باشد ، در زندگي خود خطاكارند .
وقتي هوا روشن گرديد ، از ترس ساده لوحان خانه پيامبر را ترك گفتند و اين دفعه مانند دو دفعه پيش ، در بازگشت همديگر را ملاقات نمودند و اقرار كردند كه در برابر جذّابيّتِ دعوت و آئين قرآن تاب مقاومت ندارند . ولي براي پيش گيري از حوادث ناگوار ، باهم پيمان بستند كه براي هميشه اين كار را ترك كنند . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/337 .