بخش 8

17 . سفری به طائف 18 . پیمان عقبه


173


17

ــــــــــــــــــــــــــــ

سفري به طائف

سال دهم بعثت با تمام حوادث شيرين و تلخ خود سپري شد . در اين سال ، پيامبر گرامي دو حامي بزرگ و فداكار خود را از دست داد . در مرحله اول ، بزرگ خاندانِ « عبدالمطلب » ، و يگانه مدافع از حريم رسالت و يكتا شخصيت قبيله قريش ، يعني حضرت « ابوطالب » چشم از اين جهان پوشيد .

هنوز آثار اين مصيبت در خاطر پيامبر بود كه مرگ همسر عزيز او « خديجه » اين داغ را تشديد نمود . ( 1 ) ابوطالب حامي و حافظ جان و آبروي پيامبر بود و خديجه با ثروت خود در راه پيشرفت اسلام خدماتي انجام مي داد .

از طليعه سال يازدهم بعثت ، حضرتش در محيطي بسر مي برد كه سراسر آن را كينه ها و عداوتها فراگرفته بود . هر آني خطر جاني او را تهديد مي نمود و همه گونه امكانات تبليغي را از وي سلب كرده بود .

ابن هشام ( 2 ) مي نويسد : چند صباحي از مرگ ابوطالب نگذشته بود ، كه مردي از قريش مقداري خاك بر سر او ريخت . پيامبر ، به همين وضع وارد خانه شد . چشم يكي از دختران او به حال رقت بار پدر افتاد ، برخاست مقداري آب آورد سر و صورت پدر عزيز خود را شست ، در حالي كه ناله دختر بلند بود ، و قطرات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن سعد ، در « طبقات » ، ج 1/106 ، مي نويسد كه مرگ خديجه يك ماه و پنج روز پس از فوت ابوطالب رخ داده است ، و گروهي مانند ابن اثير در « كامل » ، ج 2/63 معتقدند كه مرگ خديجه جلوتر اتفاق افتاده است .

2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/25 .


174


اشك از گوشه ديدگان او سرازير بود . پيامبر دختر را تسلي داده و فرمود : گريه مكن خدا حافظِ پدرت است .

سپس فرمود : تا ابوطالب زنده بود ، قريش موفق نشدند درباره من كار ناگواري انجام دهند . ( 1 )

پيامبر بر اثر اختناق محيط مكه ، تصميم گرفت به محيط ديگري برود . « طائف » ، در آن روز مركزيت خوبي داشت ، بر آن شد تا يكّه و تنها سفري به طائف نمايد ؛ و با سران قبيله « ثقيف » تماس بگيرد و آئين خود را بر آنها عرضه بدارد ، شايد از اين طريق موفقيتي به دست آورد . پيامبر گرامي پس از ورود به خاك طائف با اشراف و سران قبيله مزبور ملاقات نمود ، و آئين توحيد را تشريح كرد ، و آنها را به آئين خود دعوت فرمود . ولي سخنان پيامبر كوچكترين تأثيري در آنها ننمود . به او گفتند : هرگاه تو برگزيده خدا باشي رد گفتار تو وسيله عذاب است و اگر در اين ادّعا دروغگو باشي ، شايسته سخن گفتن نيستي .

پيامبر از اين منطق پوشالي و كودكانه فهميد كه مقصود آنان ، شانه خالي كردن از پذيرش اسلام است . از جاي خود بلند شد و از آنها قول گرفت كه سخنان وي را با افراد ديگر در ميان نگذارند ، زيرا ممكن بود كه افراد پست و رذلِ قبيله ثقيف ، بهانه اي به دست آورند و از غربت و تنهائي او سوءاستفاده نمايند . ولي اشراف به اين تذكر احترامي نگذاردند ؛ ولگردان و ساده لوحان را تحريك كردند كه برضد پيامبر بشورند . ناگهان پيامبر خود را در ميان انبوهي از دشمنان مشاهده كرد ؛ چاره اي نديد جز اينكه به باغي كه متعلق به « عتبه » و « شيبه » بود ، پناه ببرد . پيامبر به زحمت خود را به داخل باغ رسانيد و گروه مزبور از تعقيب وي منصرف شدند . اين دو نفر از پولداران قريش بودند ، و در طائف نيز باغي داشتند ، از سر و صورت حضرت عرق مي ريخت و بدن مقدسش از چند جهت ، صدمه ديده بود . سرانجام ، زير سايه درختان « مو » كه بر روي داربست افتاده بود ، نشست و اين جمله ها را به زبان جاري ساخت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مَانالَت مِنّي قُرَيش شَيئاً اكرَهُه حتي ماتَ ابوطالب .


175


خدايا كميِ نيرو و ناتواني خود را به درگاهت عرضه مي دارم . تو پروردگار رحيمي تو خداي ضعيفان هستي ، مرا به كي وامي گذاري . . . ( 1 )

جمله هاي دعا ، استغاثه شخصيتي است كه پنجاه سال تمام با عزت و عظمت ، در پرتو حمايت فداكاران جانبازي زندگي مي كرده است . اما اكنون عرصه براي او اندازه اي تنگ گرديده كه به باغ دشمن پناهنده شده و با بدن خسته و مجروح در انتظار سرنوشت خود نشسته است .

فرزندان « ربيعه » كه خود بت پرست و از دشمنان آئين توحيد بودند ، از ديدن وضع رقت بار محمد ( صلّي الله عليه وآله ) متأثر شدند . و به غلام مسيحي خود به نام « عداس » دستور دادند كه ظرف انگوري به حضور پيامبر ببرد . « عداس » ، ظرفي پر از انگور كرد و در برابر آن حضرت گذارد و مقداري در قيافه نوراني حضرت دقيق شد . چيزي نگذشت كه حادثه جالب توجهي اتفاق افتاد . غلامِ مسيحي مشاهده كرد كه آن حضرت موقع خوردن انگور بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به زبان جاري ساخت . اين حادثه ، سخت او را در تعجب فرو برد ، ناچار مهر خاموشي را شكست و گفت : مردم شبه جزيره با اين كلام آشنائي ندارند و من تا به حال اين جمله را از كسي نشنيده ام . مردم اين سامان كارهاي خود را به نام « لات » و « عزي » آغاز مي كنند .

حضرت از وي پرسيد اهل كجائي ، و داراي چه آئيني هستي ؟ عرض كرد : اهل « نينوي » و نصراني هستم . حضرت فرمود : از سرزميني هستي كه آن مرد صالح « يونس بن متي » از آنجا است . پاسخ پيامبر باعث تعجب بيشتر او شد . مجدداً پرسيد كه : شما يونس متي را از كجا مي شناسي ؟ پيامبر فرمود : برادرم « يونس » ، مانند من پيامبر الهي بود . سخنان پيامبر كه توأم با علائم صدق بود ، اثر غريبي در « عداس » بخشيد . بي اختيار مجذوب پيامبر گشت ، به روي زمين افتاد ، دست و پاي او را بوسيد و ايمان خود را به آئين او عرضه داشت و پس از كسب اجازه به سوي صاحبان باغ بازگشت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اللهُمَّ اِلَيكَ اَشكوا ضَعفَ قُوتي و قِلَّة حِيلي و هواني عَلي الناسِ يا اَرحَم الراحِمين ، انتَ رَبُّ المُستَضعفينَ و انتَ ربّي مَن تَكِلني .


176


فرزندان « ربيعه » ، از اين انقلاب روحي كه در غلام مسيحي پديد آمده بود ، سخت در تعجب فرو رفتند . به غلام خود گفتند با اين غريب چه گفتگوئي داشتي و چرا تا اين اندازه در برابر او خضوع نمودي ؟ غلام در پاسخ آنها گفت : اين شخصيت ، كه اكنون به باغ شما پناهنده شده ، سرور مردم روي زمين است . او مطالبي به من گفت كه فقط پيامبران با آنها آشنائي دارند و اين شخص همان پيامبر موعود است . سخنان غلام براي پسران « ربيعه » سخت ناگوار آمد ، با قيافه خيرخواهي گفتند : اين مرد ترا از آئين ديرينه ات بازندارد . آئين مسيح كه اكنون پيرو آن هستي ، بهتر از كيش او است .

پيامبر به مكه بازمي گردد

جريان تعقيب پيامبر ، با پناهنده شدن رسولخدا به باغ فرزندان « ربيعه » پايان يافت . او مي بايست به مكه بازگردد . با اين حال ، بازگشتِ وي نيز خالي از اشكال نيست ، زيرا يگانه مدافع او رخت از اين جهان بر بسته بود . احتمال دارد كه موقع ورود به مكه ، از طرف بت پرستان دستگير شود و خون او ريخته گردد .

پيامبر تصميم گرفت چند روزي در « نخله » ( 1 ) بسر ببرد . او مي خواست كسي را از آنجا پيش يكي از سران قريش بفرستد ، تا براي او اماني بگيرد و در پناه يكي از شخصيتها وارد زادگاه خود شود . اما چنين شخصي در آنجا پيدا نشد . سپس « نخله » را به عزم « حراء » ترك گفت و در آنجا با يك عرب خُزاعي تماس گرفت ، و از او خواهش كرد كه وارد مكه شود و از « مُطعِمِ بن عدي » كه از شخصيتهاي بزرگ محيط مكه بود ، براي او اماني درخواست كند . آن مرد خزاعي وارد مكه گرديد ، تقاضاي پيامبر را به مطعم گفت . او در عين اينكه يك مرد بت پرست بود ؛ سفارش پيامبر را پذيرفت و گفت : محمد يكسره وارد خانه من شود ، من و فرزندانم جان او را حفظ مي كنيم . پيامبر شبانه وارد مكه شد ، يكسره راه منزل مُطعم را پيش گرفت ، و شب را در آنجا بسر برد . آفتاب كمي بالا آمد ؛

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محلي است ميان طائف و مكه .


177


مطعم عرض كرد اكنون كه شما در پناه ما هستيد ، بايد اين مطلب را قريش بفهمند . براي اعلان آن ، لازم است تا مسجدالحرام همراه ما باشيد . پيامبر اسلام رأي او را پسنديد و آماده حركت شد . مطعم دستور داد كه فرزندانش مسلح شود و همراه پيامبر وارد مسجد گردند . ورود آنان به مسجدالحرام بسيار جالب توجه بود ، ابوسفيان كه از مدتها در كمين رسولخدا بود از ديدن اين منظره سخت ناراحت شد ؛ و از تعرض پيامبر منصرف گشت . مطعم و فرزندان وي نشستند و رسولخدا شروع به طواف كرد ، و پس از پايان طواف ، به منزل خود رفت . ( 1 )

چيزي نگذشت كه پيامبر مكه را به قصد مدينه ترك گفت و تقريباً در نخستين سال هجرت ، مطعم در مكه درگذشت و خبر مرگ او به مدينه رسيد . پيامبر متذكر نيكي او شد . حسان بن ثابت ، شاعر اسلام به پاس خدمات او اشعاري چند سرود ، پيامبر در مواقع گوناگوني از او يادآوري مي نمود ، حتي در جنگ « بدر » ، كه قريش با دادن تلفات سنگين و اسيران زياد ، شكست خورده به سوي مكه برگشتند ؛ پيامبر اكرم در اين هنگام به ياد مطعم افتاد و فرمود : هر گاه معطم زنده بود ، و از من تقاضا مي كرد كه همه اسيران را آزاد كنم و يا به او ببخشم ، من تقاضاي او را رد نمي كردم .

يك نكته قابل توجه :

سفر مشقت آميز پيامبر به طائف ، روشنگر پايه استقامت و بردباري او است ، و از اينكه پيوسته خوبيهاي مطعم را در يك موقعيت مخصوص ، فراموش نمي كرد ، ما را به ملكات فاضله و خلق بزرگ خود راهنمائي مي كند . ولي بالاتر از اين دو مطلب ، ما به طور تحقيق مي توانيم خدمات ارزنده « ابوطالب » را ارزيابي نمائيم . مطعم ساعاتي چند و يا چند روزي از پيامبر حمايت كرد ، ولي عموي گرامي پيامبر يك عمر از او دفاع نمود . فشار و محنتي را كه ابوطالب ديد ، يك هزارم آن را مطعم نديد . جائي كه پيامبر به پاس خدمات چند ساعته مطعم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « طبقات ابن سعد » ، ج 1/210 ـ 212 ؛ « البداية والنهاية » ، ج 3/137 .


178


حاضر مي شود تمام اسيران « بدر » را به او ببخشد بايد در برابر خدمات گرانبهاي عموي عزيز خود چه كند ؟ شخصيتي كه چهل و دو سال تمام از صاحب رسالت حمايت نموده و در دهسال اخير ، در طريق دفاع از حريم نبوت با جان خود بازي كرده است ، بايد در پيشگاه رهبر جهانيان مقام ارجمند ، و والائي داشته باشد . وانگهي تفاوت روشني ميان اين دو نفر موجود است . مطعم ، يك فرد مشرك و بت پرستي بود ، ولي ابوطالب يكي از شخصيتهاي بزرگ جهان اسلام به شمار مي رفت .

دعوت سران عشائر در موسم حج

پيامبر اكرم در ايام حج با رؤساي عرب تماسهائي مي گرفت ، و از همه آنها منزل به منزل ديدن به عمل مي آورد و حقيقت دين خود را به آنها عرضه مي داشت . گاهي پيامبر مشغول سخن بود كه ابولهب از پشت سر ظاهر مي شد ، و مي گفت مردم سخن او را باور نكنيد ، زيرا او با آئين نياكان شما سر جنگ دارد و سخنان او بي پايه است . مخالفت عموي وي تبليغات حضرت را درباره سران قبائل كم اثر مي نمود و با خود مي گفتند : هر گاه آئين وي صحيح و ثمربخش بود هرگز فاميل او با او به جنگ برنمي خاستند . ( 1 )

گروهي از قبيله « بني عامر » وارد مكه شدند . پيامبر آئين خود را بر آنها عرضه كرد . آنان حاضر شدند كه به وي ايمان بياورند ، مشروط بر اينكه رهبري جامعه پس از درگذشت پيامبر با آنها باشد . پيامبر فرمود : كار در دست خدا است ، هر كس را مصلحت ديد او را بر مي گزيند . ( 2 ) آنان از پذيرش اسلام سر باز زدند و پس از بازگشت به وطن جريان تماس « محمد » ( صلّي الله عليه وآله ) را با خود با پيرمرد روشندلي در ميان نهادند . او گفت اين همان ستاره درخشاني است كه از افق مكه طلوع نموده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « طبقات » ، ج 1/216 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 1/422 .

2 . الامرُ الَي اللهِ يَضعَهُ حَيثُ يَشاءُ ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 1/426 .


179


اين قطعه تاريخي ثابت مي كند كه مسأله « امامت » پس از رسول گرامي مسأله تنصيصي است نه انتخابي و گزينشي . و ما تفصيل آن را در كتاب « پيشوايي از نظر اسلام » ، نگاشته ايم .


181


18

ــــــــــــــــــــــــــــ

پيمان عقبه

پيمان عقبه

پيامبر در موسم حج با شش نفر از قبيله « خزرج » ملاقات نمود و به آنها گفت : آيا شما با يهود هم پيمانيد ؟ گفتند : بلي ، فرمود : بنشينيد تا با شما سخن بگويم ! آنان نشستند و سخنان پيامبر را شنيدند . پيامبر آياتي چند تلاوت كرد و سخنان رسول گرامي تأثير عجيبي در آنها نهاد ، كه در همان مجلس ايمان آوردند . چيزي كه به گرايش آنان به اسلام كمك كرد اين بود كه از يهوديان شنيده بودند كه پيامبري از نژاد عرب كه مروج آئين توحيد خواهد بود ، و حكومت بت پرستي را منقرض خواهد ساخت ، به اين زودي مبعوث خواهد شد . لذا با خود گفتند پيش از آنكه يهود پيش دستي كنند ما او را ياري كنيم .

گروه مزبور ، رو به پيامبر كرده و گفتند ميان ما آتش جنگ پيوسته فروزان بوده است . اميد است كه خداوند به سبب آئين پاك تو ، آن را فرونشاند . ما اكنون به سوي يثرب برمي گرديم ، آئين تو را عرضه مي داريم . هرگاه همگي اتفاق بر پذيرفتن آن نمودند ، گراميتر از شما كسي بر ما نيست .

اين شش نفر فعاليت پي گيري براي انتشار اسلام ، در ميان يثرب آغاز كردند تا آنجا كه خانه اي نبود كه سخن از پيامبر در آنجا نباشد . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/86 .


182


نخستين پيمان عقبه

تبليغات پي گير اين شش تن اثر خوبي بخشيد و سبب شد كه گروهي از يثربيان به آئين توحيد گرويدند ؛ و در سال دوازدهم بعثت ، دسته اي مركب از دوازده تن ، از مدينه حركت كردند و با رسول گرامي در « عقبه » ملاقات نموده و نخستين پيمان اسلامي بسته شد . معروفترين اين دوازده تن ، اسعد بن زراره ، و عبادة بن صامت بودند . متن پيمان آنها پس از پذيرفتن اسلام به قرار زير بوده است :

با رسولخدا پيمان بستيم كه به وظايف زير عمل كنيم : به خدا شرك نورزيم ، دزدي و زنا نكنيم ، فرزندان خود را نكشيم ، به يكديگر تهمت نزنيم و كار زشت انجام ندهيم و در كارهاي نيك نافرماني نكنيم . ( 1 )

رسول گرامي به آنان گفت : اگر بر طبق پيمان عمل نمايند جايگاه آنها بهشت است ، و اگر نافرماني كردند ، در اين صورت كار دست خدا است يا مي بخشد يا عذاب مي كند . اين پيمان ، در اصطلاح تاريخ نويسان « بيعة النساء » است ، زيرا پيامبر در فتح مكه از زنان نيز به اين ترتيب بيعت گرفت .

اين دوازده تن با دلي لبريز از ايمان به سوي مدينه برگشتند و به فعاليت زيادي پرداختند و نامه اي به پيامبر نوشتند كه براي آنان مبلغي بفرستد تا به آنها قرآن تعليم كند . پيامبر « مصعب بن عمير » را براي تعليم و تربيت آنان فرستاد و در پرتو تبليغات اين مبلغ توانا ، مسلمانان در غياب پيامبر دور هم جمع مي شدند و اقامه جماعت مي كردند . ( 2 )

دومين پيمان عقبه

شور و هيجان غريبي در مسلمانان مدينه حكم فرما بود . آنان دقيقه شماري مي كردند كه بار ديگر موسم « حج » فرا رسد ، و ضمن برگزاري مراسم حج پيامبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اَن لا نُشرك بِاللهِ شَيئاً ، و لا نُسرق ، و لا نَزني ، ولانَقتُلُ اَولادَنا ، ولانأتِي بِبُهتان نَفتَرِيه بَينَ اَيدِيناواَرجُلِنا ، وَلا تَعصِيهِ في مَعروف .

2 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/131 .


183


را از نزديك زيارت كنند و آمادگي خود را براي هرگونه خدمت ابراز دارند و دائره پيمان را از نظر كميت و كيفيت شرائط گسترش دهند . كاروان حج مدينه ، كه بالغ بر پانصد نفر بودند ، حركت كرد . در ميان كاروان هفتاد و سه تن مسلمان كه دو تن از آنها زن بودند ، وجود داشت و بقيه ، بي طرف يا متمايل به اسلام بودند . گروه مزبور با پيامبر در مكه ملاقات نمودند و براي انجام دادن مراسم بيعت ، وقت خواستند . پيامبر فرمود : محل ملاقات « مني » است . هنگامي كه در شب سيزدهم ذي الحجه ، ديدگان مردم در خواب فرو مي رود ؛ در پائين « عقبه » ( 1 ) به گفتگو بنشينيم .

شب سيزدهم فرا رسيد ، رسول گرامي پيش از همه با عموي خود « عباس » در عقبه حاضر شدند . پاسي از شب گذشت ، ديدگان مشركان عرب ، در خواب فرو رفت . مسلمانان يكي پس از ديگري از جاي خود بلند شدند و مخفيانه به سوي عقبه روي آوردند . عباس ، عموي پيامبر مهر خاموشي را شكست و درباره پيامبر چنين گفت :

« اي خزرجيان ! شما پشتيباني خود را نسبت به آئين « محمد » ابراز داشته ايد . بدانيد كه وي گرامي ترين افراد قبيله خود مي باشد . تمام بني هاشم ، اعم از مؤمن و غيرمؤمن دفاع از او را برعهده خود دارند ، ولي اكنون « محمد » جانب شما را ترجيح داده و مايل است در ميان شما باشد . اگر تصميم داريد كه روي پيمان خود بايستيد و او را از گزند دشمنان حفظ كنيد ، او مي تواند در ميان شما زندگي كند ، و اگر در لحظات سخت قدرت دفاع از او را نداريد ، هم اكنون دست از او برداريد و بگذاريد او در ميان عشيره خود با كمال عزت و مناعت و عظمت بسر ببرد » .

در اين هنگام « براء بن معرور » بلند شد و گفت : به خدا سوگند هرگز در دل ما غير از آنچه بر زبان ما جاري مي شود ، چيز ديگري نيست . ما جز صداقت و عمل به پيمان ، و جانبازي در راه پيامبر ، چيز ديگري در سر نداريم . سپس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گردنه ايست نزديك مني .


184


خزرجيان رو به پيامبر كردند ، و تقاضا نمودند كه حضرتش سخني بفرمايد : رسول گرامي آياتي چند خواند و تمايل آنها را نسبت به آئين اسلام تشديد نمود . سپس فرمود : با شما بيعت مي كنم بر اينكه از من دفاع كنيد ؛ همان طور كه از فرزندان و اهل بيت خود دفاع مي كنيد . ( 1 ) در اين هنگام ، دو مرتبه « براء » برخاست و گفت : ما فرزندان جنگ و مبارزه و تربيت يافتگان جبهه هاي نبرديم و اين خصيصه از نياكان ما به وراثت رسيده است . در اين اثناء كه شور و شوق سراسر جمعيت را فراگرفته بود ، صداي خزرجيان كه حاكي از اشتياق فوق العاده آنان بود ، بلند شد . عباس در حالي كه دست رسولخدا را در دست داشت ، گفت : جاسوساني بر ما گمارده شده و لازم است آهسته سخن بگوييد . در اين حالت « براء بن معرور » و « ابوالهيثم بن تيهان » و « اسعد بن زراره » از جاي خود بلند شدند و با پيامبر دست بيعت دادند ، و سپس تمام جمعيت ، به تدريج بيعت نمودند .

عكس العمل قريش در مقابل پيمان « عقبه »

قريش در خواب سنگين غفلت فرورفته بود و از اينكه اسلام در مكه پيشرفت قابل ملاحظه نداشت ، تصور مي كردند كه قوس نزولي اسلام آغاز گرديده و چيزي نمي گذرد كه شعله آن به خاموشي مي گرايد . ناگهان دومين پيمان « عقبه » ، مثل بمب در ميان قريش صدا كرد . سران بت پرست فهميدند ، كه شب گذشته در تاريكي شب ، هفتاد و سه تن از يثربيان ، با پيامبر پيمان بسته اند كه از وي مانند فرزندان خود دفاع كنند . اين خبر ترس عجيبي در دل آنها پديد آورد . زيرا با خود مي گفتند : اكنون مسلمانان پايگاهي را در قلب شبه جزيره به دست آورده اند و بيم آن مي رود كه تمام قواي متفرق خود را گرد آرند ، و به نشر آئين توحيد بپردازند و بدينوسيله ، بت پرستي را در مكه با جنگ و خطر تهديد كنند .

براي تحقيق بيشتر بامدادان سران قريش ، با خزرجيان تماس گرفتند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . أبايِعُكُم عَلي اَن تَمنَعوني مِما تَمنَعونَ مَنهُ نِسائكُم و اَبنائكُم . همان طور كه ملاحظه مي نمايند پيمان دفاع بستند ، نه جهاد و جنگ در راه خدا . از اين جهت پيامبر در جنگ « بدر » تا رضايت « انصار » جلب نكرد ، فرمان پيشروي به سوي دشمن را نداد .


185


گفتند : به ما گزارش داده اند كه شما شب گذشته با محمد در « عقبه » پيمان دفاعي بسته ايد و به او قول داده ايد كه برضد ما قيام كنيد . آنها سوگند ياد كردند كه ما هرگز دوست نداريم آتش جنگ ميان ما و شما روشن گردد .

كاروان حج يثربيان در حدود پانصد نفر بود ، و از ميان آنها فقط هفتاد و سه تن ، در نيمه شب در عقبه با پيامبر بيعت كرده بودند و افراد ديگر در آن لحظه در خواب فرو رفته و از جريان اطلاع نداشتند . از اين لحاظ آنها كه مسلمان نبودند ، سوگند ياد كردند كه هرگز چنين مطلبي نبوده و اساساً داستانِ « پيمان » دروغ است . « عبدالله بن اُبيّ » خزرجي كه مقدمات رياست او بر تمام يثرب فراهم شده بود ، گفت : هرگز چنين كاري نشده و گروه خزرج بدون مشورت با من ، كاري را انجام نمي دهند . سپس سران قريش از جا برخاستند تا به تحقيق بيشتري بپردازند . مسلماناني كه در آن مجلس حضور داشتند فهميدند كه راز آنان فاش شده است . از اين جهت ، فرصت را غنيمت شمرده و با خود گفتند : پيش از آنكه افراد شناخته شوند ، بايد راه يثرب را در پيش گيريم و از قلمرو حكومت مكيان بيرون درآئيم .

سرعت و عجله برخي از يثربيان ، سوعءظن قريش را نسبت به امر پيمان تشديد كرد . آنان فهميدند كه گزارش صحيح بوده است . از اين جهت ، به تعقيب تمام يثربيان پرداختند ، ولي موقعي فعاليت خود را آغاز كردند كه كار از كار گذشته ، و كاروان حج از محيط حكومت مكيان بيرون رفته بود . تنها در اين ميان ، به « سعد بن عباده » دست يافتند .

ولي به عقيده ابن هشام ، قريش به دونفر دست يافت ؛ يكي « سعد بن عباده » ، ديگري « منذر بن عمر » بود . دومي از دست آنان گريخت ولي با كمال خشونت موي سر سعد را گرفته به زمين مي كشيدند . مردي از قريش از اين وضع رقت بار سخت متأثر شد ؛ نزد « سعد » آمد و گفت : مگر تو در مكه با يك نفر از مكيان ، پيمان نداري ؟ سعد گفت : چرا ، با « مُطعم بن عدي » پيمان دفاعي دارم . زيرا تجارت او را هنگام عبور از يثرب از دستبرد حفظ مي كردم و او را پناه مي دادم .


186


مرد قريشي كه مي خواست او را از اين وضع نجات بخشد ، سراغ مطعم آمد ، و گفت : مردي از خزرجيان گرفتار شده و قريش سخت او را شكنجه مي دهند . او اكنون ترا به ياري مي طلبد و در انتظار كمك تو است . مطعم آمد ديد ، سعد بن عباده است ، همان مردي كه هر سال در پناه او كاروان تجارتي وي سالم به مقصد مي رسد . از اين جهت ، در استخلاص او كوشيد و او را روانه يثرب كرد . دوستان سعد و مسلمانان كه از گرفتاري او آگاه شده بودند تصميم گرفته بودند كه از نيمه راه برگردند و او را آزاد كنند . آنان در اين فكر بودند كه ناگهان سعد از دور پديدار گشت و سرگذشت غم انگيز خود را با آنها گفت . ( 1 )

نفوذ معنوي اسلام

خاورشناسان اصرار دارند كه نفوذ و پيشرفت اسلام را زير سايه شمشير قلمداد كنند . در اينكه ، اين انديشه تا چه پايه درست ، است حوادث آينده بي پايگي آنرا ثابت خواهد كرد . اما براي نمونه ، نظر خوانندگان را به جرياني كه پيش از هجرت ، در يثرب اتفاق افتاده است جلب مي نمائيم . بررسي اين جريان به خوبي اثبات مي كند ، كه نفوذ و پيشرفت اسلام در آغاز كار ، تنها به وسيله جذابيت آن بود كه با تشريح مختصري شنونده را مسخر مي ساخت . اينك متن جريان :

« مصعب بن عمير » ، مبلغ و گوينده ناميِ اسلام بود كه بنا به درخواست « اسعد بن زراره » از جانب پيامبر به مدينه اعزام شده بود . اين دو نفر تصميم گرفتند كه سران يثرب را از طريق منطق و دليل به كيش اسلام دعوت كنند . روزي وارد باغي شدند كه جمعي از مسلمانان در آنجا بودند و نيز در آن ميان ، « سعد بن معاذ » و « اُسَيد بن حضير » كه از سران قبيله « بني عبدالاشهل » بودند ديده مي شدند . « سعد بن معاذ » رو به « اُسيد » كرد و گفت شمشير خود را از نيام بيرون آور ، و به سوي اين دو نفر برو و به آنها بگو ، دست از تبليغ آئين اسلام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/448 ـ 450 .



187


بردارند و با سخنان و بيانات خود ، ساده لوحان ما را گول نزنند ؛ از آنجا كه اسعد بن زراره ، پسرخاله من است ، من از آن شرم دارم كه خودم با حربه برهنه با او روبرو شوم .

اُسيد ، با صورت برافروخته و شمشير برهنه سر راه اين دو نفر را گرفت و سخنان ياد شده را با لحن شديدي ادا كرد . « مصعب بن عميره » ، آن سخنور توانا كه روش تبليغ را از پيامبر فراگرفته بود ؛ رو به اُسيد كرد و گفت : ممكن است لحظه اي بنشيني و با هم گفتگو كنيم . هرگاه موافق طبع و ميل شما نباشد ، ما از همان راهي كه آمده ايم برمي گرديم . اُسيد گفت سخن از روي انصاف گفتي ، و لحظه اي چند نشست و شمشير خود را غلاف كرد . مصعب آياتي از قرآن تلاوت نمود ، حقايق نوراني قرآن ؛ جذابيت و شيريني آن ؛ و قدرت منطق او را به زانو درآورد ؛ از خود بي اختيار شد و گفت : « كَيفَ تَصنَعُونَ أذا أرَدتُم أن تَدخُلوا هذَا الدِّينِ » راه مسلمان شدن چيست ؟ گفتند : گواهي به يكتائي خدا مي دهيد ، بدن و جامه خود را در آب مي شوييد و نماز مي گزاريد .

اُسيد كه به منظور ريختن خون اين دو نفر آمده بود ، با چهره باز ، به يگانگي و رسالت پيامبر گواهي داد ، و در آبي كه در آن نقطه بود غسل كرد و جامه را شست . و در حالي كه شهادتين را زمزمه مي كرد به سوي « سعد » برگشت . سعد بن معاذ ، با كمال بي صبري در انتظار وي بود ، چهره باز و خندان اُسيد ناگهان پديدار شد . سعد بن معاذ ، رو به حضار كرد و گفت به خدا قسم ، « اُسيد » تغيير عقيده داده و براي هدفي كه رفته بود موفق نگشته است . اُسيد ، جريان را تشريح كرد ؛ سعد بن معاذ ، در حالي كه خشم سراسر بدن او را فراگرفته بود ، تصميم گرفت كه اين دو نفر را از كار تبليغ بازبدارد . ولي جرياني كه براي « اسيد » اتفاق افتاده بود براي او نيز رخ داد . وي نيز در برابر منطق قوي و محكم و بيانات جذاب و شيرين مُصعَب به زانو درآمد . در برابر آنها انگشت ندامت از تصميمي كه گرفته بود ، به دندان گرفت . سلام و تسليم خود را به آئين توحيد ابراز داشت و در همان نقطه غسل كرد و جامه را آب كشيد سپس به سوي قوم برگشت و به آنها چنين گفت : من ميان شما چه موقعيتي دارم ؟ همگي گفتند : تو سرور و


188


رئيس قبيله ما هستي . وي گفت : من با هيچ فردي از زن و مرد قبيله سخن نخواهم گفت . مگر اينكه به آئين اسلام بگروند .

سخنان رئيس قبيله دهن به دهن براي اهل قبيله نقل گرديد و مدتي نگذشت كه تمام قبيله « بني عبدالاشهل » ، پيش از آنكه پيامبر را ببينند ، اسلام آوردند و از مدافعان آئين توحيد گرديدند . ( 1 )

ما نمونه هاي زيادي از اين جريانها در تاريخ اسلام داريم و هر يك از آنها گواه بر بي پايگي سخن خاورشناسان درباره پيشرفت اسلام است . زيرا ، در اين حوادث نه زوري بود و نه زري ؛ نه پيامبر را ديده بودند و نه با او تماس گرفته بودند ، جز منطق محكم يك گوينده اسلامي كه توانست در ظرف چند دقيقه انقلاب روحي غريبي در ميان قبيله پديد آورد ؛ عامل ديگري در كار نبوده است .

ترس و وحشت قريش

حمايت و پشتيباني يثربيان ، از مسلمانان بار ديگر قريش را از خواب سنگين غلفلت بيدار كرد . دوباره آزار و اذيت را از سر گرفته و آماده شدند كه از نفوذ اسلام و انتشار آن جلوگيري به عمل آورند .

ياران پيامبر از فشار و آزار مشركان شكايت نمودند ، و اجازه خواستند كه به نقطه اي مسافرت كنند . پيامبر چند روزي مهلت خواست ، سپس فرمود : بهترين نقطه براي شما همان يثرب است . شما مي توانيد با كمال آرامش تنها تنها به آن نقطه مهاجرت نماييد .

پس از صدور فرمان مهاجرت ، مسلمانان به بهانه هاي گوناگوني ، از مكه بيرون رفته و راه يثرب را در پيش گرفتند . هنوز آغاز مهاجرت بود ، كه قريش به راز مسافرت پي بردند و از هرگونه نقل و انتقال جلوگيري كردند و تصميم گرفتند كه به هركس دست يابند از راه بازگردانند و اگر شخصي با زن و بچه خود مهاجرت كند ؛ هرگاه همسر او قريشي باشد از برذن زنش ممانعت كنند . ولي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « اعلام الوري » /137 ؛ « بحارالانوار » ، ج 19/10 ـ 11 .


189


ريختن خون بيمناك بودند ، و حدود آزار را ، از دائره حبس و شكنجه بيرون نمي بردند . خوشبختانه فعاليتهاي قريش مؤثر واقع نشد . ( 1 )

سرانجام ، عده زيادي از چنگال قريش نجات يافتند و به يثربيان پيوستند . كار به جائي رسيد كه از مسلمانان در مكه جز پيامبر و علي و عده اي از مسلمانان بازداشت شده و يا بيمار ، كس ديگري باقي نماند . در اين هنگام ، گردآمدن مسلمانان در يثرب ، قريش را بيش از پيش به وحشت انداخت و براي درهم شكستن اسلام تمام سران قبيله « دارالندوه » گرد آمدند و براي علاج موضوع طرحهائي پيشنهاد شد و تمام طرح هاي آنها با تدابير مخصوص پيامبر خنثي گرديد . در نتيجه ، پيامبر در ماه ربيع الاول سال 14 ، بعثت به مدينه مهاجرت نمود .

قريش از اينكه « محمد » پايگاه دومي به دست آورده سخت وحشت زده و بيمناك بودند و نمي دانستند چه كنند ! زيرا تمام نقشه هاي خود را در جلوگيري از انتشار اسلام نقشر برآب مي ديدند .

رسول گرامي به ياران خود دستور داد كه به مدينه مهاجرت كنند و به برادرانِ « انصار » خود بپيوندند و فرمود : خدا براي شما برادراني قرار داده و خانه هائي آماده كرده است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « طبقات ابن اسد » ، ج 7/210 .



| شناسه مطلب: 78724