بخش 14
28 . آخرین لانه فساد 29 . یک سفر مذهبی و سیاسی !
347 |
28
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
آخرين لانه فساد
نخستين سالي كه پيامبر گرامي وارد شهر مدينه شد ، براي پايان دادن به تمام دسته بنديها و اختلافات داخلي ، يك سند زنده و منشور محكمي براي مدينه و حومه آن تنظيم فرمود . اوسيان و خزرجيان عموماً و يهوديان اين دو قبيله خصوصاً متعهد شدند كه از منطقه مدينه دفاع نمايند . اين سند با تمام خصوصيات و موادش ، از نظر خوانندگان گرامي گذشت . ( 1 )
از طرفي ، پيامبر با يهوديان مدينه پيمان ديگري بست ؛ و آن اينكه : طوائف گوناگون يهود ، عموماً متعهد شدند كه اگر ضرري به رسول خدا و ياران او برسانند ، و يا اسلحه و مركب در اختيار دشمن بگذارند ، پيامبر در اعدام آنها و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندان ايشان دستش باز باشد .
ولي تمام طوائف سه گانه يهود به عناوين گوناگون پيمان را نقض كرده و آن را ناديده گرفتند . « بني قين قاع » مسلماني را كشتند و « بني النضير » نقشه كشتن پيامبر را طرح كردند . و پيامبر گرامي آنها را مجبور كرد كه جلاء وطن كنند ، و از محيط مسلمانان بيرون روند . طائفه « بني قريظه » ، هم در كوبيدن اسلام ، با سپاه عرب صميمانه همكاري كردند . اكنون بايد ديد رهبر عاليقدر اسلام ، « بني قريظه » را چگونه ادب و تنبيه مي كند ؟ !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به جلد اول اين كتاب صفحه 466 مراجعه بفرماييد .
348 |
هنوز افق مدينه روشن نشده بود كه آخرين دسته احزاب سرزمين را با ترس و وحشت فوق العاده اي ترك گفتند . آثار خستگي و فرسودگي در چهره مسلمانان نمايان بود ، با اين حال ، پيامبر به فرمان خداوند مأمور شد كه كار « بني قريظه » را يكسره كند . مؤذن اذان گفت و پيامبر نماز ظهر را با مسلمانان برگزار كرد . سپس مؤذن به دستور پيامبر چنين گفت : مسلمانان بايد نماز عصر را در محله « بني قريظه » ، بگذارند . ( 1 ) سپس پرچم را به دست علي داد ، و سربازان دلير و فاتح به دنبال علي ( عليه السلام ) به راه افتادند ، سرتاسر دژ بني قريظه را محاصره كردند . ديدبانانِ دژ ، حركت ارتش اسلام را به داخل دژ گزارش كرده ، و يهوديان فوراً درهاي دژ را بستند . از لحظه ورود ارتش اسلام ، جنگ سرد آغاز گرديد ، جهودان بني قريظه از روزنه ها و برجهاي دژ به پيامبر اسلام فحش و ناسزا مي گفتند . پرچمدار لشكر ، اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) ، براي اينكه سخنان ركيك جهودان به گوش پيامبر نرسد ، به سوي مدينه حركت كرد ، تا از نزديك شدن پيامبر به اطراف دژ جلوگيري نمايد . ولي پيامبر به علي فرمود اگر چشم آنها به من افتد ، از فحش و ناسزا خودداري مي نمايند . پيامبر نزديك قلعه آمد ، و به آنان گفت : آيا خداوند شما را خوار و ذليل نساخت ؟ ( 2 )
اين حدت و تندي از پيامبر براي يهوديان بي سابقه بود . براي اينكه احساسات پيامبر را خاموش سازند ، گفتند : اي ابوالقاسم ! تو يك فرد تندزبان نبودي ؟ !
اين سخن آنچنان عواطف حضرت را تحريك كرد كه بي اختيار عقب رفت و عبا از دوش وي افتاد . ( 3 )
شوراي يهوديان در درون دژ
در اين شورا ، حُيّي بن أخطب نضيري كه آتش افروز جنگ احزاب بود ، پس از تفرق احزاب به سوي خيبر نرفت ، بلكه وارد دژ آنها شد . رهبر طائفه سه طرح
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منادي پيامبر چنين گفت : من كان سامعا مطيعا فلايصلين العصر الا ببني قريظه .
2 . هل اخزاكم الله وانزل عليكم نقمته .
3 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/234 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/245 ـ 246 .
349 |
داد ، و درخواست كرد كه با يكي از اين سه طرح موافقت شود :
1 ـ همگي اسلام بياوريم ، زيرا نبوت محمد امريست قطعي و بر همه ما مسلم است ، و تورات نيز آن را تصديق كرده است .
2 ـ زنان و كودكان خود را بكشيم ، و از دژ بيرون آئيم و با مسلمانان آزادانه بجنگيم . اگر كشته شويم نگراني نداريم ؛ و اگر پيروز شويم ؛ دومرتبه زن و فرزند پيدا مي كنيم .
3 ـ امشب شب شنبه است ، محمد و ياران او مي دانند كه طائفه « يهود » ، در شب و روز شنبه دست به هيچ كاري نمي زنند . بنابراين ، ما از غفلت آنها استفاده مي نمائيم و شبانه حمله ببريم .
شورا هر سه پيشنهاد را رد كرد ، و گفت : ما هرگز دست از آئين خود و تورات برنمي داريم ، و زندگي براي ما پس از زنان و كودكان خود لذت بخش نيست . و طرح سوم از نظر عقائد مذهبي قابل اجرا نيست . زيرا ممكن است گرفتار خشم الهي گرديم ، همچنانكه اقوام قبل از ما بر اثر عدم مراعات حقوق و احترام شنبه دچار قهر خداوند گرديدند . ( 1 )
براي شناسائي روحيه اعضاء شورا ، گفتگوهاي آنان بهترين راهنماي ما است . رد طرح نخست ، حاكي است كه آنان يك جمعيت لجوج و معاند بودند ، زيرا اگر براستي ( چنانكه رهبر آنان گفت ) از نبوت پيامبر آگاه بودند ؛ ايستادگي در برابر او معنائي جز لجاجت نخواهد داشت . طرح دوم و گفتگوئي كه پيرامون آن انجام گرفت ، شاهد روشني است كه اين طائفه مردم سنگدلي بوده اند . زيرا كشتن كودكان و زنان معصوم و بي گناه ، بدون قساوت شديد ، امكان پذير نيست . قابل توجه اينكه شورا اين طرح را از اين نظر رد كرد كه زندگي پس از آنها براي ما لذت بخش نخواهد بود . هيچ كس نگفت كه اين بيچاره ها چه گناهي مرتكب شده اند چه ما آنها را ذبح كنيم ، و اگر محمد بر آنها مسلط شود ، هرگز آنها را نمي كشد ، و ما پدران عطوف و مهربان ! ! چگونه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/235 .
350 |
دست به چنين كاري بزنيم .
طرح سوم حاكي است كه آنان قدرت معنوي و آشنائي پيامبر را به فنون نظامي و قوانين دفاعي درست ارزيابي نكرده بودند ، و تصور مي كردند كه قائد اعظم اسلام ، در شب و روز شنبه احتياط را رعايت نمي كند ؛ آنهم درباره دشمني مثل يهود كه به حيله و نيرنگ معروف است .
پيامبر هرگز نمي توانست پس از رفتن سپاه عرب ، « بني قريظه » را به حال خود بگذارد ، زيرا هيچ بعيد نبود بار ديگر سپاه عرب در فصل مناسب ، با تجهيزات كافي درصدد تسخير مدينه برآيند ، وبا همكاري « بني قريظه » كه كليد فتح و سركوبي اسلام بودند و دشمن خانگي محسوب مي شدند ، موجوديت اسلام را به خطر افكند . بنابراين ، حل مشكل بني قريظه و يكسره كردن كار آنها براي مسلمانان يك امر حياتي بود .
خيانت ابولبابه
يهوديان بني قريظه ، پس از محاصره دژ از پيامبر درخواست كردند كه « ابولبابه » اوسي را بفرستد تا با او به مشورت بپردازند . « ابولبابه » سابقاً با « بني قريظه » پيمان دوستي داشت . وقتي وارد دژ شد ، زنان و مردان يهود ، گرد وي جمع شده گريه و شيون آغاز كردند ، و گفتند : آيا صلاح است كه ما بدون قيد و شرط تسليم شويم ؟
ابولبابه گفت : بلي ولي با دست اشاره به گلو برد . يعني اگر تسليم گرديد ، كشته خواهيد شد . « ابولبابه » مي دانست كه پيامبر گرامي با موجوديت اين دسته كه خطرناك ترين جمعيت براي آئين توحيدند ، موافقت نخواهد كرد . ولي « ابولبابه » از اينكه به مصالح عالي اسلام و مسلمانان خيانت ورزيد ، و اسرار آنها را فاش ساخت ، سخت پشيمان شد . با بدني لرزان و چهره اي پريده ، از دژ آنها بيرون آمد و يكسره به مسجد رفت و خود را به يكي از ستونهاي مسجد بست و با خدا پيمان بست كه اگر خداوند از تقصير وي نگذرد ، تا پايان عمر به همين حالت به سر برد .
351 |
مفسران مي گويند : اين آيه در باره خيانت ابولبابه نازل گرديد : « اي افراد باايمان هرگز از روي علم ، به خدا و رسول وي و امانت هائي كه در اختيار شما قرار گرفته است خيانت مورزيد . » ( 1 ) خبر « ابولبابه » به پيامبر گرامي رسيد ، فرمود : اگر قبل از اين عمل پيش من مي آمد ، من براي او از خداوند طلب آمرزش مي كردم و خداوند نيز او را مي بخشيد ؛ ولي اكنون بايد بماند تا مغفرت خدا شامل حال او گردد . همسر وي در اوقات نماز مي آمد ، گره طنابي را كه با آن خود را به ستون بسته بود باز مي كرد و پس از انجام فريضه بار ديگر او را به ستون مسجد مي بست .
شش روز گذشت ، سحرگاهان كه پيامبر مهمان « ام سلمه » بود ، پيك وحي فرود آمد و آيه زير را كه حاكي از آمرزش ابولبابه است ، آورد : « گروهي ديگر از آنها به گناهان خود اعتراف كرده ، عمل نيك و بد را به هم آميخته اند ، شايد خداوند توبه آنها را بپذيرد ، خداوند آمرزنده و رحيم است . » ( 2 )
ديدگان « ام سلمه » ، بر چهره نوراني پيامبر در حالي كه خنده اي بر لب داشت ، افتاد . پيامبر به امّ سلمه فرمود : خداوند از تقصير « ابولبابه » درگذشت . برخيز و بشارت بده . وقتي همسر پيامبر آمرزش ابولبابه را به مردم بشارت داد ؛ مردم ريختند كه بندها را باز كنند ، ولي ابولبابه گفت : بايد پيامبر اين قيد و بندها را باز نمايد . پيامبر براي اقامه نماز صبح وارد مسجد گرديد و با دستهاي مبارك خود بندها را باز كرد . ( 3 )
البته لغزش ابولبابه ، به خاطر احساسات نابجاي او بود . گريه مردان و زنان خائن ، قدرت خودداري را از او سلب كرد ، و راز مسلمانان را فاش ساخت ، ولي قدرت ايمان و ترس از خدا بالاتر از آن بود ، تا آنجا كه او را وادار كرد خيانت خود را آنچنان جبران كند ، كه بار ديگر فكر خيانت در انديشه او خطور نكند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ياأيهاالّذين آمَنوا لاتَخُونُوا اللهَ والرَّسولَ وتَخُونُوا أماناتِكُم و أنتُم تَعلَمونَ ـ سوره انفال/27 .
2 . وآخَرونَ اعتَرَفُوا بِذُنوبِهِم خَلَطُوا عَمَلا صالِحاً و آخَرَ سَيَّئاً عتي اللهُ أن يَتُوبَ عَلَيهِم أنّ اللهَ غَفُور رحيم سوره توبه/102 .
3 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/237 .
352 |
كار ستون پنجم به كجا انجاميد ؟
روزي شاس بن قيس يهودي به نمايندگي از قلعه فرود آمد و با پيامبر گرامي تماس گرفت ؛ و درخواست كرد كه پيامبر اجازه دهد « بني قريظه » مانند يهوديان ديگر اموال منقول خود را برداشته ، از محيط مدينه بيرون روند . پيامبر طرح وي را نپذيرفت و فرمود : بايد بدون قيد و شرط تسليم گردند . « شاس » طرح را عوض كرد و گفت : بني قريظه حاضرند اموال خود را در اختيار مسلمانان بگذارند ، و محيط مدينه را ترك نمايند ، پيامبر اين طرح را نيز نپذيرفت . ( 1 )
در اينجا اين سؤال مطرح مي شود كه چرا پيامبر گرامي با طرح نماينده « بني قريظه » موافقت نكرد . علت روشن است ، زيرا هيچ بعيد نبود كه اين گروه مانند گروه بني نضير ، وقتي از تيررس مسلمانان بيرون رفتند ، باز با تحريك نيروهاي عرب بت پرست ، اسلام و مسلمانان را با خطرات بزرگي روبرو سازند ، و باعث شوند كه خون عده زيادي ، ريخته شود . از اين جهت ، پيامبر با طرح وي موافقت نكرد و شاس برگشته ، مراتب را به مقامات بالا رسانيد .
تصميم نهائي بني قريظه اين شد ، كه بدون قيد و شرط تسليم مسلمانان شوند ، و يا بنا به نقل برخي از مورخان ، آنچه « سعد معاذ » هم پيمان آنها درباره آنها روا دانست ، بي چون و چرا بپذيرند . از اين نظر ، درهاي دژ باز شد ، امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) با ستون مخصوصي وارد دژ گرديده ، همه را خلع سلاح كرد ، و آنان را در منازل « بني النجار » بازداشت نمود تا سرنوشت آنها روشن شود .
چون در گذشته يهودان « بني قين قاع » ، به وسيله ارتش اسلام دستگير و با مداخله خزرجيان ، خصوصاً « عبدالله ابي » بخشوده شدند ، و پيامبر از ريختن خون آنها صرف نظر كرد ؛ از اين نظر ، « اوسيان » براي رقابت با خزرجيان ، بيش از حد به پيامبر فشار آوردند ، كه « بني قريظه » را به پاس پيماني كه با آنها دارند ، ببخشد . پيامبر در برابر درخواست آنها مقاومت كرد و فرمود : داوري در اين موضوع را به عهده بزرگ شما و رئيس گروه اوس ، يعني « سعدمعاذ » مي گذارم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/501 .
353 |
او در اين باره هر چه بگويد و نظر دهد ، من خواهم پذيرفت . همه حضار پيشنهاد پيامبر را از صميم دل پذيرفتند .
جالب آنكه : داوري سعد معاذ مورد قبول بني قريظه قرار گرفته بود ؛ و بنا به نقل ابن هشام و شيخ مفيد ، يهوديان بني قريظه به پيامبر چنين پاسخ دادند كه : « ننزل علي حكم سعد معاذ » ، يعني ما تسليم مي شويم كه سعد معاذ درباره ما داوري كند . ( 1 )
سعد معاذ ، در اين وقت بر اثر تيري كه در دست او وارد شده بود ، در خيمه زني بنام « زميده » كه مهارتي در جراحي داشت ، بستري بود ، و پيامبر گاهي از وي عيادت مي نمود . جوانان اوس برخاستند ، رئيس قبيله را با تشريفات خاصي حضور رسول اكرم آوردند . وقتي سعد وارد مجلس شد ، پيامبر فرمود : همگي از بزرگ قبيله خود احترام كنيد ، همه حضار به احترام سعد برخاسته ، و احترامات لازم به عمل آوردند . ملازمان ركاب سعد در اثناء راه ، به طور مكرر از وي درخواست مي كردند كه در حق بني قريظه نيكي كند ، و جان آنها را از خطر مرگ نجات دهد .
ولي او برخلاف اين پافشاريها ، در آن مجلس نظر داد كه مردان جنگنده آنها اعدام ، اموالشان تقسيم و زنان و فرزندانشان اسير شوند . ( 2 )
بررسي مدارك سعد معاذ
جاي گفتگو نيست كه اگر عواطف و احساسات قاضي بر عقل وي پيروز شود ، دستگاه قضائي دچار آشفتگي مي گردد ؛ و در نتيجه ، شيرازه اجتماع از هم مي پاشد ، عواطف مانند اشتهاي كاذب است كه موضوعات مضر و نامطلوب را ، مفيد و سودمند جلوه مي دهد ؛ در صورتي كه غلبه اين احساسات بر عقل ، منافع فرد و صلاح اجتماع را پايمال مي كند .
عواطف و احساسات سعد معاذ ، منظره دلخراش كودكان و زنان بني قريظه ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ارشاد » /50 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/240 ؛ « مغازي واقدي » ، ج 2/510 .
354 |
اوضاع دلخراش مردان آنها كه در بازداشتگاه به سر مي بردند ، و ملاحظه افكار عمومي اوسيان كه جداً اصرار داشتند قاضي از سر تقصير آنها درگذرد ؛ همه اينها ايجاب مي كرد كه قاضي مورد قبول طرفين ، رأي خود را براساس تقديم مصالح يك اقليت ( بني قريظه ) بر مصالح اكثريت ( عموم مسلمانان ) بگذارد و جنايتكاران بني قريظه را به جهاتي تبرئه كند ، و يا دستِ كم در مجازات حداكثر تخفيف قائل شود ؛ و يا به يكي از طرحهاي پيش ، تسليم شود .
ولي منطق و عقل ، حريت و استقلال قاضي ، ملاحظه مصالح عموم ، او را به سوئي راهنمائي كرد كه سرانجام به آن سو رفت و رأي و نظر خود را دائر بر كشتن مردانِ جنگجو و ضبط اموال و اسيري زنان و فرزندان ، صادر نمود . او با ملاحظه دلائل زير ، نظر خود را اعلام كرد :
1 ـ يهوديان بني قريظه ، چندي پيش با پيامبر پيمان بسته بودند كه اگر برضد مصالح اسلام و مسلمانان قيام كنند ، و دشمنان آئين يكتاپرستي را ياري نمايند ، و فتنه و آشوبي برپا كنند ، و برضد مسلمانان تحريكاتي بنمايند ، مسلمانان در كشتن آنها آزاد باشند . ( 1 ) قاضي با خود فكر مي كرد كه اگر من آنها را طبق اين پيمان موأخذه كنم ، نظري برخلاف عدالت نداده ام .
2 ـ گروه پيمان شكن ، در سايه سرنيزه هاي نيروهاي عرب مدتي شهر مدينه را دچار ناامني كرده ، و براي ارعاب مسلمانان به خانه هاي آنها ريختند ، و اگر مراقبت پيامبر نبود ، و گروهي را براي استقرار امنيت در شهر ، از لشكرگاه به داخل شهر اعزام نمي كرد ؛ چه بسا نقشه هاي بني قريظه عملي مي شد ، و آنان در اين صورت مردان جنگنده مسلمانان را اعدام مي كردند ، و اموال آنها را ضبط و زنان و اولاد آنها را به اسارت در مي آوردند ، سعد معاذ با خود فكر كرد كه اگر من در حق آنها چنين داوري كنم ، سخني برخلاف حق و عدالت نگفته ام .
3 ـ سعد معاذ ، رئيس قبيله اوسيان با بني قريظه هم پيمان بود و دوستي نزديكي با هم داشتند . احتمال دارد كه او از قوانين جزائي يهود اطلاع داشته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . متن اين پيمان كه رئيس بني قريظه به نام « كعب بن اسد » ، آن را نيز امضاء كرده بود ، در صفحات پيش گذشت .
355 |
باشد . متن تورات يهود اين است كه : « هنگامي كه به قصد نبرد آهنگ شهري نمودي ، نخست آنها را به صلح دعوت نما ؛ و اگر آنها از درِ جنگ وارد شدند ، شهر را محاصره كن و همينكه بر شهر مسلط گشتي همه مردان را از دم تيغ بگذران ولي زنها و كودكان و حيوانات و هر چه در شهر موجود است ؛ همه را براي خود به عنوان غنيمت بردار » . ( 1 ) شايد سعد معاذ تصور مي كرد من كه قاضي انتخابي طرفين هستم ، اگر متجاوزان را با قوانين مذهبي خود آنها مجازات نمايم ، كاري جز عدالت و انصاف انجام نداده ام .
4 ـ ما تصور مي كنيم كه بزرگترين علت اين رأي ، اين بود كه سعد معاذ با ديدگان خود مشاهده كرده بود كه رسول خدا بنا به درخواست خزرجيان ، از تقصير طائفه بني قين قاع گذشت ، و فقط اكتفاء كرد كه از محيط مدينه بيرون روند . اين گروه هنوز خاك اسلام را درست تخليه نكرده بودند ، كه كعب اشرف ، راه مكه را پيش گرفت و بر كشتگان « بدر » اشكهاي تمساحانه ريخت و از پاي ننشست تا قريش را براي جنگ مصمم ساخت . در نتيجه ، جنگ احد پيش آمد و هفتاد تن از فرزندان اسلام در اين راه شربت شهادت نوشيدند .
و همچنين بني النضير ، مورد عفو و بخشودگي پيامبر قرار گرفتند ، ولي در برابر آن ، با تشكيل يك اتحاديه نظامي ، جنگ احزاب را به وجود آوردند ؛ كه اگر كارداني پيامبر اسلام ، و نقشه خندق نبود ، در همان روزهاي نخست ، تار و پود اسلام را به باد مي دادند ، و بعدها نامي از اسلام باقي نمي ماند و هزاران نفر كشته مي شدند .
سعد معاذ اين مراتب را از نظر خود مي گذارند . تجربه هاي گذشته ، اجازه نمي داد كه او تسليم عواطف گردد ، و مصالح هزاران تن را فداي دوستي و مصالح يك اقليت نمايد . زيرا به طور مسلم ؛ اين گروه در آينده اين بار با تشكيل يك اتحاديه وسيع تر ، نيروهاي عرب را برضد اسلام شورانيده و با نقشه هاي ديگر هسته مركزي اسلام را به خطر مي افكندند . روي اين جهت ، موجوديت اين گروه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تورات ، سفر تثنيه ، فصل 20 .
356 |
را صددرصد به ضرر اجتماع مسلمانان تشخيص داد ، و يقين داشت كه اگر اين دسته از تيررس مسلمانان بيرون روند ، لحظه اي آرام نخواهند گرفت ، و مسلمانان رابا خطرات بزرگي روبرو خواهند ساخت .
شاهد دقت و نظر و صحت تشخيص وي اينست : هنگامي كه آنها را براي اعدام مي بردند ، اسرار دل را بيرون مي ريختند . چشم حُيّي بن اخطب ، آتش افروز جنگ ، موقع اعدام به رسولخدا افتاد ، و چنين گفت : « من از كينه توزي با تو پشيمان نيستم ، ولي هر كس خداوند را ياري نكند خوار مي گردد » . ( 1 ) سپس رو به مردم كرد و گفت : از فرمان خداوند نگران مباشيد ، ذلت و خواري به بني اسرائيل از ناحيه خداود قطعي است .
از زنان ، يك تن كشته شد ، زيرا او با پرتاب سنگِ دست آس ، مسلماني را كشته بود ، از ميان محكومان به اعدام ، يك نفر با نام « زبيرباطا » به وسيله شفاعت مسلماني به نام « ثابت بن قيس » بخشوده شد . زنان و فرزندان او نيز از بند اسارت بيرون آمدند و اموال او پس داده شد . چهار تن از بني قريظه اسلام آوردند ، و غنائم دشمن پس از اخراج يك پنجم كه به اداره دارائي اسلام تعلق داشت ؛ ميان مسلمانان تقسيم گرديد . سواره نظام سه سهم ، پياده نظام يك سهم ، پيامبر اسلام خمس غنائم را به زيد داد كه به نجد برود و با فروش آنها اسب و سلاح و ساز و برگ جنگ تهيه نمايد . بدين ترتيب ، غائله بني قريظه ، در نوزدهم ذي الحجه سال پنج هجرت پايان پذيرفت و آيه هاي 26 ـ 27 سوره احزاب ، در مورد « بني قريظه » نازل گرديد و سعد معاذ كه در جنگ « خندق » زخمي شده بود ، پس از حادثه « بني قريظه » با همان زخم به شهادت رسيد . ( 2 )
غزوه بني المصطلق
بني المصطلق ، تيره اي از قبيله خزاعه هستند كه با قريش همجوار بودند . گزارشهائي به مدينه رسيد كه : « حارث بن ابي ضرار » ، رئيس قبيله ، درصدد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اماوالله في عداوتك ولكن من يخذل الله يخذل ـ « تاريخ طبري » ، ج 2/250 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/ 250 ـ 254 .
357 |
جمع سلاح و سرباز است و مي خواهد مدينه را محاصره كند . پيامبر گرامي ، بسان مواقع ديگر تصميم گرفت فتنه را در نطفه خفه كند . از اين جهت ، يكي از ياران خود به نام « بريده » را ، براي تحقيق رهسپار سرزمين قبيله ياد شده كرد . وي به صورت ناشناس با رئيس قبيله تماس گرفت و از جريان آگاه شد . سپس به مدينه برگشت و گزارش را تأييد كرد . در اين موقع ، پيامبر با ياران خود ، به سوي قبيله « بني المصطلق » حركت كرد ، و در كنار چاه « مُرَيسيع » با آنها روبرو گرديد . جنگ ميان دو دسته آغاز شد . جانبازي مسلمانان ، و رعبي كه در دل قبائل عرب از ناحيه مسلمانان افتاده بود ؛ سبب شد كه پس از زد و خورد كوتاهي با كشته شدن ده نفر از دشمن و يك نفر از مسلمانان ، ـ آنهم بطور اشتباهي ـ سپاه دشمن متفرق گرديد . سرانجام ، اموال زيادي نصيب ارتش اسلام شد ، و زنان آنها به اسارت درآمدند . ( 1 )
نكات آموزنده اين جنگ سياستهائي است كه پيامبر اكرم در حوادث پس از اين جنگ اعمال نمود .
براي نخستين بار ، آتش اختلاف ميان مهاجر و انصار در اين سرزمين روشن گشت . اگر تدابير پيامبر نبود ، نزديك بود كه اتحاد و اتفاق آنها ، دستخوش هوي و هوس چند نفر كوته فكر شود .
ريشه جريان اين بود كه پس از خاموش شدن جنگ ، دو مسلمان بهنام « جهجاه مسعود » از مهاجران ، و ديگري به نام « سنان جهني » از انصار ، بر سر آب با يكديگر اختلاف پيدا كردند . هركدام طائفه خود را به كمك خويش طلبيد . نتيجه اين كمك طلبي اين شد كه مسلمانان ، در اين نقطه دور از مركز نزديك بود به جان يكديگر بيفتند ؛ و به هستي خويش خاتمه دهند . پيامبر از جريان آگاه شد ، فرمود :
اين دو نفر را به حال خود واگذاريد ؛ و اين فرياد كمك ، بسيار نفرت انگيز و بدبو است ، ( 2 ) و بسان دعوتهاي دوران جاهليت است و هنوز آثار شوم جاهليت از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/260 .
2 . دعوها فانها منتنة .
358 |
دل اينها ريشه كن نشده است .
« اين دو نفر از برنامه اسلام آگاهي ندارند ، كه اسلام همه مسلمانان را برادر يكديگر خوانده و هر ندائي كه باعث تفرقه گردد ، از نظر آئين يكتاپرستي بي ارزش است » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تعاليق سيره ابن هشام » ، نقل از « سهيلي » .
359 |
29
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يك سفر مذهبي و سياسي !
سال ششم هجرت ، با حوادث تلخ و شيرين خود مي رفت كه پايان يابد . ناگهان ، پيامبر در رؤياي شيريني ، ديد كه مسلمانان در « مسجدالحرام » ، مشغول انجام مراسم خانه خدا هستند . پيامبر خواب خود را به ياران خويش گفت ، و اين را به فال نيك گرفت كه مسلمانان در همين نزديكيها به آرزوي ديرينه خود خواهند رسيد . ( 1 )
چيزي نگذشت كه به مسلمانان دستور داد كه آماده « عمره » شوند ، و از قبائل مجاور كه هنوز به حال شرك باقي بودند ، دعوت كرد ، كه با مسلمانان هم سفره گردند . از اينرو ، اين خبر در همه نقاط عربستان انتشار يافت كه مسلمانان در ماه « ذي القعده » به سوي مكه حركت مي كنند و مراسم « عمره » را انجام مي دهند .
اين مسافرت روحاني علاوه بر مزاياي معنوي و روحي ، يك سلسله مصالح اجتماعي و سياسي را در برداشت و موقعيت مسلمانان را در شبه جزيره بالا مي برد و باعث انتشار آئين يكتاپرستي در ميان ملت عرب مي گشت .
اولا : قبائل مشرك عرب تصور مي كردند كه پيامبر با تمام عقائد و مراسم ملي و مذهبي آنان ، حتي فريضه « حج » و « عمره » كه يادگار نياكان آنها است ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مجمع البيان » ، ج 9/126 .
360 |
مخالف است . از اين جهت ، از محمد و آئين او وحشت و اضطراب داشتند . در اين موقع شركت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) و ياران او در مراسم « عمره » ، توانست تا حدي از وحشت و اضطراب قبائل مشرك بكاهد ؛ و در عمل روشن كند كه پيامبر هرگز با زيارت خانه خدا و فريضه يادشده كه از شعائر مذهبي و رسوم مذهبي آنها است ، نه تنها مخالف نيست ، بلكه آن را يك فريضه لازم مي داند ؛ و او بسان پدربزرگ عرب حضرت « اسماعيل » ، در احياء و ابقاء آنها كوشا است و از اين راه مي تواند قلوب گروهي را كه آئين آن حضرت را با شئون ملي و مذهبي خود صددرصد مخالف مي دانستند ، به سوي خود جلب نمايد و از وحشت آنها بكاهد .
ثانياً : اگر مسلمانان در اين راه با موفقيت روبرو شوند ، و فرائض عمره را آزادانه در مسجدالحرام ، در برابر ديده هزاران عرب مشرك انجام دهند ؛ اين عمل ، تبليغ عظيمي از آئين اسلام خواهد بود . زيرا در اين ايام كه مشركان ، از تمام نقاط عربستان در آن سرزمين گرد خواهند آمد ، اخبار مسلمانان را به وطن خود خواهند برد و از اين طريق نداي اسلام به نقاطي كه پيامبر نمي توانست در آن روز به آن نقاط مبلّغ اعزام كند ، خودبخود خواهد رسيد ، و اثر خواهد گذاشت .
ثالثاً : پيامبر ، احترام ماههاي حرام را در مدينه يادآور شد و فرمود : « ما فقط براي زيارت خانه خدا مي رويم » ، و به مسلمانان دستور داد كه از حمل هرنوع اسلحه ، جز شمشيري كه مسافر در حال سفر همراه خود حمل مي كند خودداري كنند . اين مطلب ، عواطف و تمايلات بسياري از اجانب را به سوي اسلام جلب نمود ، زيرا برخلاف تبليغات سوئي كه قريش درباره اسلام انجام داده بود ؛ همگي مشاهده كردند كه پيامبر گرامي همانند ديگران ، جنگ را در اين ماهها حرام دانسته و خود طرفدار بقاء اين سنت ديرينه است .
رهبر عاليقدر اسلام با خود مي انديشيد كه اگر در اين راه توفيقي نصيب مسلمانان گردد ، مسلمانان به يكي از آرزوهاي ديرينه خود نائل خواهند شد . همچنين ، دورافتادگان از وطن ، از خويشان و دوستان خود ، تجديد ديدار خواهند كرد ، و اگر قريش از ورود آنها به سرزمين حرم جلوگيري نمايند ، در اين صورت حيثيت خود را در جهان عرب از دست مي دهند .
361 |
زيرا نمايندگان عموم قبائل بي طرف خواهند ديد كه قريش با دسته اي كه عازم زيارت كعبه و انجام فرائض عمره بودند ، و سلاحي جز سلاح مسافر همراه نداشتند ، چگونه معامله كردند ، در صورتي كه « مسجدالحرام » به عموم عرب تعلق دارد ، و قريش فقط توليت مناصب آنجا را دارند .
در اين لحظه حقانيت مسلمانان به گونه اي روشن تجلي نموده و زورگوئي قريش آشكار خواهد شد و بار ديگر قريش نخواهند توانست با قبائل عرب برضد اسلام پيمان نظامي تشكيل دهند ؛ زيرا آنها در برابر ديده هزاران زائر ، مسلمانان را از حق مشروع خود بازداشتند .
پيامبر جوانب موضوع را بررسي نمود ، و دستور حركت داد ، و با هزار و چهارصد ، ( 1 ) و يا هزار و ششصد ( 2 ) ، و يا هزار و هشتصد ( 3 ) نفر در نقطه اي به نام « ذوالحليفه » احرام بست و هفتاد شتر براي قرباني تعيين نمود ، و آنها را نشانه گذاري كرد و از اين راه هدف خود را از اين سفر آشكار ساخت .
گزارشگران پيامبر ؛ جلوتر از او براه افتادند ، تا اگر در نيمه راه به دشمن برخورد نمودند ، فوراً پيامبر را مطلع سازند .
در نزديكي « عسفان » ، يك مرد خزاعي كه عضو دستگاه اطلاعات پيامبر بود ، حضور پيامبر رسيد و چنين گزارش داد :
قريش از حركت شما آگاه شده اند ، و نيروهاي خود را گرد آورده و به « لات » و « عزي » سوگند ياد كرده اند كه از ورود شما جلوگيري نمايند .
سران و شخصيتها مؤثر قريش در « ذي طوي » ( نقطه اي است در نزديكي مكه ) اجتماع كره اند ، و براي جلوگيري از پيشروي مسلمانان ، سردار شجاع خود « خالد بن وليد » را با دويست سواره نظام تا « كراع الغميم » ( بياباني است در هشت ميلي عسفان ) فرستاده اند و آنها در آنجا موضع گرفته اند . ( 4 ) برنامه آنها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/309 .
2 . « روضه كافي » ، 322 .
3 . « مجمع البيان » ، ج 2/488 .
4 . « بحار » ، ج 20/330 .
362 |
اينست كه يا از ورود مسلمانان جلوگيري كنند ؛ و يا در اين راه كشته شوند .
پيامبر پس از شنيدن گزارش چنين فرمود : واي بر قريش ، جنگ آنها را نابود ساخت ؛ اي كاش كار مرا به سائر قبائل بت پرست واگذار مي كردند كه اگر بر من پيروز مي شدند به هدف خود مي رسيدند و اگر من بر آنها پيروز مي شدم در اين صورت يا اسلام مي آوردند ؛ و يا با قدرتهاي محفوظ خود با من نبرد مي كردند . به خدا سوگند در تبليغ آئين يكتاپرستي ، كوشش خواهم كرد تا خدا ، يا آن را پيروز گرداند ، و يا در اين راه جان بسپارم . سپس راهنمائي خواست تا او را از طريقي عبور دهد كه با خالد روبرو نشود . مردي از قبيله « اسلم » ، راهنمائي كاروان را بر عهده گرفت و آنها را از دره هاي صعب العبور ، گذراند ، و در نقطه اي به نام « حديبيه » فرود آورد . ناقه پيامبر در اين نقطه زانو زد . پيامبر فرمود : اين حيوان به فرمان خداوند در اين نقطه خوابيد ، تا تكليف ما روشن شود . سپس دستور داد همگي از مركبها فرود آيند ، و خيمه ها را بر پا كنند .
سواران قريش از مسير پيامبر آگاه شده فوراً خود را به نزديكي مسلمانان رسانيدند . اگر پيامبر مي خواست ، به مسير خود ادامه دهد ناچار بود صفوف سواران قريش را بشكافد ، و خون آنها را بريزد و از روي كشته هاي آنها بگذرد ؛ در صورتي كه همه مي دانستند كه او هدفي جز زيارت و انجام مراسم عمره ندارد و اين كار به حيثيت و صلح جوئي پيامبر زيان مي رساند . وانگهي كشتن اين سواران ، موانع را از سر راه او بر نمي داشت ، زيرا قواي امدادي قريش يكي پس از ديگري مي رسيد ، و كار خاتمه پيدا نمي كرد . علاوه بر اين ، مسلمانان جز سلاح مسافر ، چيز ديگري همراه نداشتند ؛ و با اين وضع ، نبرد و جنگ هرگز صلاح نبود ، و بايد مشكل از طريق مذاكره و گفتگو گشوده شود .
روي اين جهات ، پيامبر پس از فرود آمدن رو به ياران خود كرد و چنين گفت : اگر امروز قريش از من چيزي بخواهند كه باعث تحكيم روابط خويشاوندي شود ؛ من آن را خواهم داد ، و راه مسالمت را در پيش خواهم گرفت . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لاتدعوني قريش اليوم الي خطة يسألونني فيها صلة الرحم الا اعطيتهم اياها ـ « تاريخ طبري » ، ج 2/270 - 272 .
363 |
سخن پيامبر به گوش مردم رسيد و طبعاً دشمن نيز از آن آگاه شد . از اين جهت ، قريش تصميم گرفت از هدف نهائي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) باخبر شوند . براي كسب اطلاع شخصيتهائي را حضور پيامبر فرستادند تا از مقصد واقعي مسلمانان آگاه گردند .
نمايندگان قريش در حضور پيامبر
قريش نمايندگان متعددي حضور پيامبر فرستادند تا هدف او را از اين مسافرت به دست آورند .
نخست « بُدَيل » خزاعي با چند تن از شخصيتهاي قبيله « خزاعه » به نمايندگي از جانب قريش با پيامبر تماس گرفتند . پيامبر به آنها فرمود : « من براي جنگ نيامده ام ، آمده ام خانه خدا را زيارت كنم » . نمايندگان برگشتند و حقيقت را به سران قريش رسانيدند ، ولي مردم ديرباور قريش ، سخنان آنها را نپذيرفتند و گفتند : « به خدا سوگند ، ما نخواهيم گذارد او وارد مكه شود ، هر چند براي زيارت خانه خدا آمده باشد . »
براي مرتبه دوم ، شخص ديگري به نام « مُكرِز » ، به نمايندگي قريش با پيامبر تماس گرفت . او نيز برگشت و سخن « بُدَيل » را تصديق كرد اما قريش به گزارشهاي ايندو اعتماد نكردند . براي بار سوم « حُلَيس بن علقمه » را كه رئيس تيراندازان عرب بود ، براي ختم غائله حضور پيامبر فرستادند ( 1 ) وقتي چشم رسول خدا از دور به او افتاد فرمود : اين مرد از قبيله پاك و خداشناسي است . شتران قرباني را جلو او رها كنيد ، تا بداند كه ما براي جنگ نيامده ايم و نظري جز زيارت خانه خدا نداريم . چشم « حُليس » ، به هفتاد شتر لاغراندامي افتاد كه از فرط گرسنگي پشمهاي يكديگر را مي خوردند . او از همان نقطه برگشت و با پيامبر تماس نگرفت ؛ و با شدت هر چه تمامتر به سران قريش گفت : ما هرگز با شما پيمان نبسته ايم كه زائران خانه خدا را از زيارت بازداريم . محمد نظري جز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بنا به نقل « تاريخ طبري » ، ج 2/276 ، وي پس از عروه ثقفي حضور پيامبر رسيد .
364 |
زيارت ندارد . به خدائي كه جان من در دست او است اگر از ورود محمد ( صلّي الله عليه وآله ) جلوگيري كنيد ، من با تمام قبيله ام ، كه عموماً تيراندازان عربند بر شما مي ريزم و ريشه شما را قطع مي كنم .
سخن « حُليس » بر قريش گران آمد و از مخالفت او ترسيده ، در انديشه و فكر فرو رفتند ، و به او گفتند : آرام باش ، ما خود راهي انتخاب مي كنيم ، كه مورد رضايت تو باشد .
بالاخره در مرحله چهارم ، « عروة بن مسعود ثقفي » را كه به عقل و درايت ، و خيرخواهي او اطمينان داشتند ، به حضور پيامبر روانه كردند . او در آغاز كار نمايندگي قريش را نمي پذيرفت ، زيرا مي ديد كه با نمايندگان سابق چگونه معامله شد . ولي قريش به او اطمينان دادند كه مقام و موقعيت او در نظر آنها مسلم است و او را متهم به خيانت نخواهند كرد .
فرزند « مسعود » ، بر پيامبر وارد شد و چنين گفت : اي محمد ! دسته هاي مختلفي دور خويش گرد آورده اي ، اكنون تصميم گرفته اي به زادگاه خود ( مكه ) حمله كني ، ولي قريش با تمام قدرت از پيشروي تو ممانعت خواهند كرد ، و نخواهند گذاشت تو وارد مكه شوي . اما من از آن مي ترسم كه اين دسته ها فردا ترا رها كنند ، و از گرد تو پراكنده شوند .
هنگامي كه سخن او به اينجا رسيد ، « ابوبكر » بالاي سر پيامبر ايستاده بود ، رو به او كرد و گفت : اشتباه مي كني ، هرگز ياران پيامبر دست از او برنخواهند داشت . عروه ، به صورت يك ديپلمات ورزيده ، كه هدف او تضعيف روحيه محمد و يارانش بود ، سخن مي گفت و سخنان او سرانجام پايان پذيرفت .
فرزند مسعود براي تحقير مقام پيامبر موقع مذاكره دست به ريش پيامبر مي برد و سخن مي گفت . « مغيرة بن شعبه » ، مرتب روي دست او مي زد و مي گفت : ادب و احترام را در نظر بگير ، و به ساحت پيامبر جسارت مكن . « عروة بن مسعود » از پيامبر پرسيد اين كيست ؟ ( گويا كساني كه دور پيامبر بودند ، چهره هاي خود را پوشانيده بودند ) . پيامبر فرمود : اين برادرزاده تو مغيره ، فرزند شعبه است . عروه ناراحت شده گفت : اي حيله گر من ديروز آبروي ترا خريدم . تو چندي پيش از
365 |
آنكه اسلام بياوري 13 نفر از مردان ثقيف را كشتي ، و من براي خاموش ساختن آتش جنگ ميان تيره هاي ثقيف ، خونبهاي آنها را پرداختم .
پيامبر سخن عروه را قطع نمود و هدف خود را از سفر ـ همانگونه كه به نمايندگان پيش گفته بود ـ تشريح كرد . ولي براي اينكه پاسخ دندان شكني به تهديد عروه داده باشد ، برخاست وضو گرفت . « عروه » با چشم خود ديد كه ياران او نگذاشتند قطره اي از آب وضوي او به زمين بريزد .
عروه از آنجا برخاست ، وارد محفل قريش گرديد . جريان ملاقات و هدف پيامبر را براي سران قريش ـ كه همگي در « ذي طوي » اجتماع كرده بودند ـ رسانيد و نيز افزود و گفت : من شاهان بزرگ را ديده ام . قدرتهاي بزرگي ، مانند قدرت كسري ، قيصر روم ، سلطان حبشه را مشاهده كرده ام و موقعيت هيچ كدام را ميان قوم خود ، مانند محمد نديده ام . من با ديدگان خود ديدم كه ياران او نگذاشتند قطره آبي از وضوي او به زمين بريزد و براي تبرك آن را تقسيم مي نمودند . اگر موئي از محمد بيفتد ، فوراً آن را بر مي دارند . بنابراين ، سران قريش بايد در اين موقعيت خطرناك فكر و تأمل كنند . ( 1 )
پيامبر اسلام نماينده مي فرستد
تماسهائي كه نمايندگان قريش با رهبر عاليقدر اسلام انجام دادند ، به نتيجه نرسيد . جا دارد پيامبر تصور كند كه نمايندگان قريش نتوانستند و يا نخواستند حقيقت را به گوش بزرگان قريش برسانند ، و ترس از اتهام ، آنان را از صراحت سخن بازداشته است . از اين نظر ، پيامبر تصميم گرفت ، شخصاً نماينده اي به سوي سرانِ شرك بفرستد تا هدف پيامبر را از اين مسافرت كه جز زيارت خانه خدا چيزي نبود تشريح كند .
مرد زبردستي از قبيله « خزاعه » ، به نام « خِراش بن امية » انتخاب گرديد . پيامبر شتري در اختيار او گذارد ، و او خود را به دسته هاي قريش رسانيد ، و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/314 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/274 ـ 275 .
366 |
مأموريت خود را انجام داد . ولي برخلاف انتظار و برخلاف رسوم ملل جهان كه سفير از هر نظر مصونيت دارد ؛ شتر وي را پي كرده ، و نزديك بود او را بكشند . اما وساطت تيراندازان عرب او را از مرگ نجات داد . اين كار ناجوانمردانه ثابت كرد كه قريش نمي خواهند از در صلح و صفا وارد شوند و درصدد روشن كردن آتش جنگند .
چيزي از اين حادثه نگذشته بود ، كه پنجاه نفر از جوانان كارآزموده قريش مأموريت يافتند كه در اطراف منطقه سربازان اسلام به گردش بپردازند ؛ و در صورت امكان ، اموالي را غارت كرده ، و تني چند را اسير كنند ، ولي اين نقشه نقش بر آب شده نه تنها كاري نتوانستند انجام دهند ، بلكه همگي دستگير شده و به حضور پيامبر آورده شدند . با آنكه آنها به مسلمانان تير و سنگ پرتاب كرده بودند ، ولي پيامبر فرمود : همه آنها را آزاد كنيد ، و بار ديگر روح صلح جوئي خود را ثابت كرد و تفهيم كرد كه هرگز فكر نبرد در سر ندارد . ( 1 )
پيامبر نماينده ديگري اعزام مي كند
با اين همه باز پيامبر گرامي ما از صلح و مسالمت نوميد گشته ، و جداً مي خواست مشكل را از راه مذاكره و دگرگون ساختن افكار سران قريش حل كند . اين بار بايد كسي را به نمايندگي انتخاب كند كه دست او به خون قريش آلوده نشده باشد . بنابراين ، علي و زبير و ساير قهرمانان اسلام كه با ابطال عرب و قريش دست و پنجه نرم كرده و گروهي از آنها را كشته بودند ؛ براي نمايندگي صلاحيت نداشتند . سرانجام فكر او به اين نقطه منتهي شد كه عمر فرزند خطاب را براي انجام مأموريت انتخاب كند ، زيرا او تا آن روز حتي قطره اي خون از مشركان نريخته بود . عمر از پذيرفتن اين مأموريت پوزش طلبيد و گفت : من از قريش بر جانم مي ترسم و از فاميل من كسي در مكه نيست كه از من حمايت كند . ولي من شما را به شخص ديگري هدايت مي كنم كه انجام اين مأموريت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/278 .
367 |
درخور قدرت اوست . او « عثمان بن عفان » امويست كه با ابوسفيان خويشاوندي نزديكي دارد ، و مي تواند پيغام شما را به سران قريش برساند .
عثمان براي اين كار مأموريت پيدا كرد ، و رهسپار مكه گرديد . وي در نيمه راه با « ابان بن سعيدبن عاص » برخورد نمود ، و در پناه او به مكه وارد شد . « ابان » تعهد نمود كه كسي متعرض او نشود ، تا پيام پيامبر را صريحاً برساند ، ولي قريش در پاسخ پيامبر چنين گفتند : ما سوگند ياد كرده ايم نگذاريم محمد با زور وارد مكه شود ، و با اين سوگند ديگر راه براي مذاكره به منظور ورود مسلمانان به مكه بسته است . سپس به عثمان اجازه دادند كه كعبه را طواف كند ، ولي او به پاس احترام پيامبر ، از طواف خانه خدا امتناع ورزيد . كاري كه قريش درباره عثمان انجام دادند ، اين بود كه از بازگشت او جلوگيري نمودند ، و شايد نظرشان اين بود ، كه در اين مدت راه حلي پيدا كنند . ( 1 )
بيعت رضوان
بر اثر تأخير نماينده پيامبر ، اضطراب و هيجان عجيبي در ميان مسلمانان پديد آمد . وقتي خبر قتل عثمان انتشار يافت ، اين بار مسلمانان به جوش و خروش افتاده ، آماده انتقام شدند . پيامبر نيز براي تحكيم اراده و تحريك احساسات پاك آنها ، رو به مسلمانان كرد و چنين گفت :
از اينجا نمي روم تا كار را يكسره كنم .
در اين لحظه كه خطر نزديك بود ، و مسلمانان با ساز و برگ جنگي بيرون نيامده بودند ؛ پيامبر تصميم گرفت كه پيمان خود را با مسلمانان تجديد كند . از اينرو ، براي تجديد پيمان زير سايه درختي نشست ، و تمام ياران او دست وي را به عنوان بيعت و پيمان وفاداري فشردند ، و سوگند ياد كردند كه تا آخرين نفس از حريم آئين پاك اسلام دفاع كنند . اين رويداد ، همان پيمان « رضوان » است كه در قرآن كريم چنين وارد شده است :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/278 ـ 279 .
368 |
« خداوند از مؤمناني كه زير درخت با تو پيمان بستند ، خشنود شد ، و از وفا و خلوص آنها آگاه بود ، كه آرامش روحي كامل برايشان فرستاد ، و آنان را به فتحي نزديك پاداش داد » . ( 1 )
پس از پيمان ، تكليف مسلمانان روشن شد ، يا قريش به آنان راه مي دهند و آنان به زيارت خانه خدا موفق مي شوند ، و يا با سرسختي قريش روبرو شده و به جنگ خواهند پرداخت . قائد بزرگ مسلمانان در اين فكر بود كه قيافه عثمان از دور پيدا شد ، و اين خود طليعه صلحي بود كه پيامبر خواهان آن بود . عثمان مراتب را به عرض پيامبر رسانيد و گفت : مشكل قريش سوگنديست كه ياد كرده اند ، و نماينده قريش در پيدا كردن راه حل اين مشكل با شما سخن خواهد گفت .
سهيل بن عمرو با پيامبر تماس مي گيرد .
براي بار پنجم « سهيل بن عمرو » ، با دستورات مخصوصي از جانب قريش مأمور شد ، كه غائله را تحت يك قرارداد خاصي ـ كه بعداً مي خوانيم ـ خاتمه دهد . وقتي چشم پيامبر به « سهيل » افتاد ، فرمود : « سهيل » آمده است قرارداد صلحي ميان ما و قريش ببندد . سهيل آمد و نشست ، و از هر دري سخن گفت و مانند يك ديپلمات ورزيده عواطف پيامبر را براي انجام چند مطلب تحريك كرد .
او چنين گفت : اي ابوالقاسم ! مكه حرم و محل عزت ما است . جهان عرب مي داند ، تو با ما جنگ كرده اي . اگر تو با همين حالت كه با زور و قدرت توأم است وارد مكه شوي ؛ ضعف و بيچارگي ما را در تمام جهان عرب آشكار مي سازي . فردا تمام قبائل عرب به فكر تسخير سرزمين ما مي افتند ، من ترا به خويشاوندي كه با ما داري ، سوگند مي دهم و احترامي را كه مكه دارد و زادگاه تو است يادآور مي شوم . . .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . لَقَد رَضِي اللهُ عَنِ المؤمِنينَ أذ يُبايِعونَكَ تَحتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلوبِهِم فَأنزَلَ السَّكينَةَ عَلَيهِم و أثابَهُم فَتحاً قريباً ـ سوره فتح/18 .
369 |
وقتي سخن « سهيل » به اينجا رسيد ؛ پيامبر كلام او را قطع كرد و فرمود : منظورتان چيست ؟
گفت : نظر سران قريش اينست كه امسال از اين نقطه به مدينه بازگرديد و انجام مراسم عمره را به سال آينده موكول كنيد . مسلمانان مي توانند سال آينده مانند تمام طوائف عرب در مراسم حج شركت كنند ، مشروط بر اينكه بيش از سه روز در مكه نمانند و سلاحي جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند .
مذاكرات سهيل با پيامبر سبب شد كه يك قرارداد كلي و وسيعي ميان مسلمانان و قريش بسته شود . او در شرايط و خصوصيات پيمان ، فوق العاده سختگيري مي كرد . گاهي كار به جائي مي رسيد كه نزديك بود رشته مذاكرات صلح قطع شود ، ولي از آنجا كه طرفين به صلح و مسالمت علاقمند بودند ؛ دومرتبه رشته سخن را در دست گرفته در پيرامون آن سخن مي گفتند .
مذاكرات هر دو نفر ، با تمام سختگيريهاي سهيل به پايان رسيد و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظيم گردد و به امضاء طرفين برسد .
بنا به نوشته عموم سيره نويسان ، پيامبر علي را خواست و دستور داد ، كه پيمان صلح را به شرح زير بنويسد :
پيامبر به امير مؤمنان فرمود بنويس : « بسم الله الرحمن الرحيم » و علي نوشت . سهيل گفت : من با اين جمله آشنائي ندارم و « رحمان » « رحيم » را نمي شناسم . بنويس باسمك اللهم . يعني به نام تو اي خداوند .
پيامبر موافقت كرد به ترتيبي كه سهيل مي گويد ، نوشته شود و علي نيز آن را نوشت . سپس پيامبر به علي دستور داد كه بنويسد :
هذا ما صالح عليه محمد رسول الله : يعني اين پيماني است كه محمد ، پيامبر خدا با سهيل نماينده قريش بست .
سهيل گفت : ما رسالت و نبوت ترا به رسميت نمي شناسيم . اگر معترف به رسالت و نبوت تو بوديم ، هرگز با تو از در جنگ وارد نمي شديم . بايد نام خود و پدرت را بنويسي و اين لقب را از متن پيمان برداري .
370 |
در اين نقطه ، برخي از مسلمانان راضي نبودند كه پيامبر تا اين حد تسليم خواسته سهيل شود . ولي پيامبر با در نظر گرفتن يك رشته مصالح عالي ـ كه بعداً تشريح مي شودخواسته سهيل را پذيرفت و به علي ( عليه السلام ) دستور داد كه لفظ « رسول الله » را پاك كند .
در اين لحظه علي ( عليه السلام ) با كمال ادب عرض كرد : مرا ياراي چنين جسارت نيست ، كه رسالت و نبوت ترا از پهلوي نام مباركت محو كنم . پيامبر از علي خواست كه انگشت او را روي آن بگذارد تا او شخصاً آن را پاك كند و علي انگشت پيامبر را روي آن لفظ گذارد و پيامبر لقب « رسول الله » را پاك نمود . ( 1 )
گذشت و مسالمتي كه رهبر عاليقدر اسلام ، در تنظيم اين پيمان از خود نشان داد ، در تمام جهان بي سابقه بود . زيرا او در گرو افكار مادي و احساسات نفساني نبود ، و مي دانست كه واقعيات و حقائق ، با نوشتن و پاك كردن عوض نمي شود . از اين جهت ، براي حفظ پايه هاي صلح در برابر تمام سخت گيريهاي سهيل ، از در مسالمت وارد شد ، و گفتار او را پذيرفت .
تاريخ تكرار مي شود
نخستين شاگرد ممتاز مكتب پيامبر ، علي ( عليه السلام ) با همين گرفتاري روبرو گرديد . از اين نظر ، نسخه دوم نفس نبوي ، در مراحل زيادي با هم تطابق پيدا نمود . در آن لحظه كه امير مؤمنان از پاك كردن لفظ « رسول الله » امتناع ورزيد ، پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) رو به علي كرد و از آينده پسرعم خود علي كه كاملا با وضع پيامبر مشابه بود ، چنين گزارش داد :
علي ! فرزندان اين گروه ترا به چنين امري دعوت مي نمايند و تو با كمال مظلوميت به چنين كاري تن مي دهي . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ارشاد مفيد » /60 ؛ « اعلام الوري » ، 106 ؛ « بحار » ، ج 20/368 ، طبري در اين قسمت دچار اشتباه شده و نوشته است كه : خودِ پيامبر نام خود را نوشت و ما در اين قسمت به طور گسترده در كتاب « مكتب وحي » سخن گفته ايم .
2 . « كامل » ، ج 2/138 ؛ « بحار » ، ج 20/353 .
371 |
اين مطلب در خاطره علي ( عليه السلام ) باقي بود تا اينكه جريان جنگ صفين پيش آمد و پيروان ساده لوح امير مؤمنان ، تحت تأثير تظاهرات فريبنده سربازان شام ـ كه بفرماندهي معاويه و عمروعاص با علي جنگ مي كردند ـ قرار گرفته و علي را وادار كردند كه تن به صلح بدهد .
براي نوشتن صلح و قرارداد ، انجمني ترتيب داده شد . دبير اميرمؤمنان « عبيدالله بن ابي رافع » ، از طرف اميرمؤمنان مأموريت يافت صلح نامه را چنين بنويسد :
« هَذَا مَا تَقَاضَي عَلَيْهِ أَمِير الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّ » . در اين لحظه « عمروعاص » ، نماينده رسمي معاويه و سربازان شام رو به دبير علي ( عليه السلام ) كرد و گفت : نام علي و نام پدر او را بنويس ، زيرا اگر ما او را رسماً اميرمؤمنان مي دانستيم ؛ هرگز با او از در نبرد وارد نمي شديم . در اين باره سخن به طول انجاميد ، اميرمؤمنان حاضر نبود بهانه به دست دوستان ساده لوح بدهد . پاسي از روز با طرفين كشمكش داشت تا اينكه به اصرار يكي از افسران خود ، اجازه داد لفظ اميرمؤمنان را پاك كند ، سپس فرمود :
« اللهُ أكبرُ سُنَّة بِسُنَّة » : اين روش ، مطابق روش پيامبر است و داستان حديبيه و يادآوري پيامبر را به مردم بازگو كرد . ( 1 )
متن پيمان حديبيه
سرانجام پس از توافق در عناوين پيمان ، قراردادي ميان پيامبر و قريش ، تحت شرايطي بسته شد كه مواد آن را يادآور مي شويم :
1 ـ قريش و مسلمانان متعهد مي شوند كه مدت ده سال جنگ و تجاوز را برضد يكديگر ترك كنند ، تا امنيت اجتماعي و صلح عمومي در نقاط عربستان مستقر گردد .
2 ـ اگر يكي از افراد قريش بدون اذن بزرگتر خود از مكه فرار كند و اسلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « كامل » ، ج 3/162 .
372 |
آورد ، و به مسلمانان بپيوندد ؛ محمد بايد او را به سوي قريش بازگرداند ، ولي اگر فردي از مسلمانان به سوي قريش بگريزد ؛ قريش موظف نيست آن را به مسلمانان تحويل بدهد .
3 ـ مسلمانان و قريش مي توانند با هر قبيله اي كه خواستند پيمان برقرار كنند .
4 ـ محمد و ياران او امسال از همين نقطه به مدينه باز مي گردند ، ولي در سالهاي آينده مي توانند آزادانه ، آهنگ مكه نموده و خانه خدا را زيارت كنند ؛ مشروط بر اينكه سه روز بيشتر در مكه توقف ننمايند ، و سلاحي جز سلاح مسافر ، كه همان شمشير است همراه نداشته باشند . ( 1 )
5 ـ مسلمانان مقيم مكه ، به موجب اين پيمان مي توانند آزادانه شعائر مذهبي خود را انجام دهند ، و قريش حق ندارند آنها را آزار دهد ، و يا مجبور كند كه از آئين خود برگردند و يا آئين آنها را مسخره نمايد . ( 2 )
6 ـ امضاءكنندگان متعهد مي شوند كه اموال يكديگر را محترم بشمارند ، و حيله و خدعه را ترك كرده و قلوب آنها نسبت به يكديگر خالي از هرگونه كينه باشد .
7 ـ مسلماناني كه از مدينه وارد مكه مي شوند ، مال و جان آنها محترم است . ( 3 )
اين متن پيمان صلح حديبيه است و ما آنها را از مدارك گوناگوني جمع آوري كرديم كه به برخي از آنها در پاورقي اشاره شد . پيمان با مواد ياد شده در دو نسخه تنظيم گرديد . سپس گروهي از شخصيتهاي قريش و اسلام ، پيمان را گواهي كرده ، يك نسخه به « سهيل » و نسخه ديگر به پيامبر تقديم گرديد . ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 3/24 .
2 . « بحار » ، ج 20/353 .
3 . « مجمع البيان » ، ج 9/117 .
4 . « سيره حلبي » ، ج 3/25 و 26 .
373 |
سروش آزادي
سروش آزادي از لابلاي اين پيمان به گوش هر خردمند بي غرض مي رسد . با اينكه هر يك از مواد اين پيمان قابل تقدير است ، ولي نقطه حساس و شايان توجه آن ، همان « ماده دوم » است كه آن روز خشم گروهي را برانگيخت . ياران پيامبر از اين تبعيض ، فوق العاده ناراحت شدند و حرفهائي را كه نبايد درباره تصميم رهبري مانند پيامبر اسلام بزنند ، زدند ؛ اين ماده مانند مشعل فروزان هنوز مي درخشد ، و طرز تفكر پيامبر را در نحوه تبليغ و اشاعه اسلام معرفي مي نمايد و از ظاهر آن ، احترام وصف ناپذيري كه آن رهبر عاليقدر نسبت به اصول آزادي قائل بود ، كاملا هويدا است .
پيامبر گرامي در برابر اعتراض دسته اي از ياران خود ، كه چرا ما پناهندگان قريش را تحويل دهيم ، ولي آنان موظف به تحويل فراري ما نباشند ؛ چنين فرمود : « مسلماني كه از زير پرچم اسلام به سوي شرك فرار كند ، و محيط بت پرستي و آئين ضدانساني را بر محيط اسلام و آئين خداپرستي ترجيح دهد ؛ حاكي از اين است كه اسلام را از جان و دل نپذيرفته و ايمان او بر پايه صحيح استوار نبوده است و چنين مسلماني به درد ما نمي خورد . و اگر پناهندگان قريش را تحويل مي دهيم ؛ از اين نظر است كه اطمينان داريم خداوند وسيله نجات آنها را فراهم مي آورد » . ( 1 )
نظر پيامبر با اصول و موازين عقل و منطق همراه بود ، و اين مطلب با گذشت زمان ، به خوبي آشكار شد . زيرا چيزي نگذشت كه بر اثر حوادث ناگواري كه از اين ماده متوجه قريش مي گرديد ؛ خودِ آنان ، خواستار الغاء اين ماده گرديدند . چنانكه مشروحاً بيان خواهد شد .
اين ماده ، پاسخ كوبنده ايست نسبت به غرضورزي بسياري از خاورشناساني كه اصرار ميورزند علت پيشرفت اسلام را ، همان زور شمشير قلمداد كنند . آنان نمي توانند اين افتخار را براي اسلام ببينند كه چگونه در مدت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 3/12 ؛ « بحار » ، ج 20/312 .
374 |
كوتاهي بسياري از اقطار زمين را فراگرفت . ناچار براي مشوب ساختن اذهان ، غرضورزي نموده ، علت پيشرفت آن را قدرت و زور بازوي مسلمانان معرفي مي كنند ؛ در صورتي كه اين پيمان در شبه جزيره در حضور رهبر ، در برابر ديدگان هزاران نفر بسته شده ، كاملا مي تواند روح اسلام و تعاليم عالي آن را ، منعكس سازد . با اين همه ، بسيار دور از واقع بيني است كه بگوئيم : زور شمشير باعث پيشرفت اسلام و مسلمانان گرديده است .
قبيله « خزاعه » ، در سايه ماده سوم با مسلمانان هم پيمان شده و قبيله « بني كنانه » كه دشمنان ديرينه « خزاعه » بودند ، پيوستگي خود را با « قريش » اعلام كردند .
آخرين تلاش براي حفظ صلح
مقدمات پيمان و متن آن ، كاملا حاكي است كه بسياري از آن جنبه تحميلي داشته است و اگر پيامبر زير بار اين پيمان رفت ، و حاضر شد لقب « رسول الله » را از متن آن بردارند و پيمان ، مانند پيمانهاي دوران جاهليت با لفظ « بسمك اللهم » نوشته شود ؛ همه ، براي حفظ صلح و برقراري امنيت در محيط عربستان بود . اگر او حاضر شد پناهندگان مسلمان قريش را ، به مقامات حكومت بت پرستي تحويل دهد ؛ مقداري براي لجاجت سهيل بود . اگر پيامبر ( براي حفظ حقوق اين دسته و مراعات افكار عمومي كه مخالف با تبعيض در تحويل دادن پناهندگان بودند ) ، تسليم خواسته سهيل نمي شد رشته مذاكرات قطع مي شد و صلح انجام نمي گرفت . و اين نعمت بزرگ كه آينده آثار چشمگير آنرا ثابت كرد ، از دست مي رفت . از اينرو ، پيامبر براي حفظ هدف بالا ، همه فشارها و تحميلها را پذيرفت ، تا مقصد بزرگ ـ كه اين گونه ناملائمات در برابر آن ناچيز است ـ از دست نرود . پيامبر افكار عمومي و حقوقي اين دسته را مراعات مي نمود ، « سهيل » روي لجاجت خاصي كه داشت ، باعث روشن شدن آتش جنگ مي شد كه جريان زير شاهد گوياي مطلب است :
مذاكرات پيرامون مواد پيمان به آخر رسيده و علي ( عليه السلام ) مشغول نوشتن آن بود
375 |
كه ناگهان « ابوجندل » ، فرزند « سهيل » ، نماينده و نويسنده قرارداد صلح از طرف قريش ، در حالي كه زنجير به پاي داشت ، وارد جلسه شد . همه از ورود او تعجب كردند ، زيرا او مدتها بود كه در زندان بدر ـ در حالي كه پاهاي او به زنجير بسته شده بود ـ بسر مي برد . او زنداني بيگناهي بود و گناه او اين بود كه آئين يكتاپرستي را پذيرفته و در شمار علاقمندان سرسخت پيامبر درآمده بود . « ابوجندل » ، از مذاكراتي كه در اطراف زندان صورت مي گرفت ، به دست آورده بود كه مسلمانان در « حديبيه » ( 1 ) فرود آمده اند . از اين جهت ، با تدبير مخصوصي از زندان گريخته و از بيراهه از ميان كوهها خود را به مسلمانان رسانيد .
همين كه ديدگانِ « سهيل » ، به فرزند خويش افتاد به اندازه اي ناراحت شد كه از شدت خشم برخاست و سيلي محكمي بر صورت وي نواخت . سپس رو به پيامبر كرد و گفت : اين نخستين فرد است كه بايد به حكم ماده دوم پيمان ، به مكه بازگردد . يعني فراري ما را تحويل بدهي . جاي گفتگو نيست كه ادعاء « سهيل » كاملا واهي و بي اساس بود ، زيرا هنوز پيمان درست روي كاغذ نيامده است ، چگونه مي توان مدرك براي يك طرف شود . از اين جهت پيامبر فرمود :
هنوز پيمان امضاء نشده است . « سهيل » گفت : در اين صورت من تمام مطالب را ناديده گرفته ، و اساس آن را به هم مي زنم . او به قدري در گفتار خود اصرار كرد كه دو شخصيت بزرگ قريش ، به نام « مُكرز » و « حُوَيطب » ، از سختگيري « سهيل » ناراحت شده ، فوراً برخاستند و « ابوجندل » را از دست پدر گرفته وارد خيمه اي كردند و به پيامبر گفتند : ابوجندل در پناه تو باشد .
آنان از اين طريق مي خواستند نزاع را خاتمه دهند ، ولي اصرار « سهيل » تدبير آنها را باطل كرد و روي سخن خود ايستاده و گفت : پيمان از نظر مذاكره تمام شده بود . سرانجام پيامبر ناچار گشت ، آخرين تلاش را براي حفظ پايه صلح ـ كه براي انتشار اسلام فوق العاده مغتنم بود ـ انجام دهد . از اين جهت ، راضي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حديبيه ، مصغر حدباء ، در نه ميلي مكه است و بيشتر زمينهاي آن ، جزء حرم است .
376 |
شد ابوجندل همراه پدر خود به مكه بازگردد ، و به عنوان دلجوئي به آن مسلمانِ اسير چنين گفت :
ابوجندل ! شكيبائي را پيشه ساز ! ما خواستيم پدرت ، از طريق لطف و محبت ، تو را به ما ببخشد ، اكنون كه او نپذيرفت ، تو صابر و بردبار باش ، و بدان خداوند براي تو و گرفتاران ديگر راه فرجي باز مي كند .
جلسه به آخر رسيد . نسخه هاي پيمان امضاء شد . سهيل و دوستان او راه مكه را پيش گرفته و ابوجندل نيز در حمايت « مكرز » و « حويطب » به مكه بازگشتند و پيامبر به عنوان خروج از احرام در همان نقطه شتر خود را نحر كرد ، و سر خود را تراشيد ، و گروهي نيز از وي پيروي نمودند . ( 1 )
ارزيابي پيمان حديبيه
پيمان صلح ميان پيامبر و سران شرك بسته شد و پس از 19 روز توقف در سرزمين « حديبيه » ، مسلمانان به سوي مدينه و بت پرستان به سوي مكه بازگشتند .
هنگام نوشتن پيمان ، و پس از آن ، اختلاف و مشاجراتي ميان ياران رسولخدا درگرفت . دسته اي آن را به نفع اسلام و گروه انگشت شماري آن را برخلاف مصالح اسلام تشخيص دادند . اكنون كه چهارده قرن از انعقاد پيمان مي گذرد ، ما با واقع بيني دور از هرگونه تعصب ، پيمان حديبيه را ارزيابي مي نمائيم و به گوشه اي از اين مشاجرات اشاره كرده و از اين فصل مي گذريم .
ما تصور مي كنيم كه اين صلح صددرصد به نفع اسلام تمام شد و پيروزي آن را قطعي ساخت . اينك دلائل آن :
1 ـ نبردها و هجومهاي پي در پي قريش ، و تحريكات داخلي و خارجي آنها ـ كه به طور اختصار در بيان حوادث « احد » و « احزاب » از نظر خوانندگان گذشت ـ فرصت نمي داد كه پيامبر اسلام ، به نشر و تبليغ آئين اسلام در ميان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/281 ؛ « بحار » ، ج 20/353 ؛ و « سيره ابن هشام » ، ج 2/318 .
377 |
قبائل و نقاط خارج از عربستان بپردازد . از اينرو ، اوقات گرانبهاي او بيشتر صرف دفاع و عقيم ساختن نقشه هاي خطرناك دشمن مي شد ، ولي پس از پيمان ، خاطر مسلمانان و قائد اعظم آنان از ناحيه جنوب آرام گشت ، و زمينه براي تبليغ اسلام در نقاط ديگر فراهم گرديد . اثر اين آرامش پس از دو سال آفتابي شد ، زيرا در صلح حديبيه هزار و چهارصد نفر در ركاب پيامبر اكرم بودند ؛ ولي دو سال بعد كه پيامبر به طور رسمي براي فتح مكه حركت كرد ، ده هزار نفر زير پرچم اسلام همراه پيامبر حركت نمودند و اين تفاوت بارز ، نتيجه مستقيم پيمان « حديبيه » بود .
زيرا دسته اي از بيم قريش نمي توانستند به مسلمانان بپيوندند ، ولي پس از آنكه قريش موجوديت اسلام را به رسميت شناخته ، و قبائل را در پيوستن به اسلام آزاد گذاردند ، ترس و لرز از قبائل زيادي برداشته شد ، و مسلمانان توانستند با فكر آزاد به تبليغ اسلام بپردازند .
2 ـ دومين نتيجه اي كه مسلمانان از اين پيمان بردند ، اين بود كه پرده آهنيني كه مشركان ميان مردم و آئين اسلام پديد آورده بودند ، از ميان رفت . در نتيجه ، رفت و آمد به مدينه آزاد گرديد و آنان در مسافرتهاي خود به مدينه ، با مسلمانان تماس بيشتري گرفته و از برنامه هاي سودمند و تعاليم عالي اسلام آگاه شدند .
نظم و انتظام مسلمانان ، اخلاص و پيروي بي چون و چراي افراد باايمان از پيامبر ، عقل و هوش مشركان را مي ربود . وضوء و نظافت مسلمانان در اوقات نماز ، و صفوف فشرده آنها و سخنرانيهاي گرم و شيرين پيامبر ، آيات لذت بخش قرآن كه در نهايت سلاست و فصاحت بود ؛ آنان را به اسلام علاقمند مي كرد . از طرف ديگر ، مسلمانان پس از پيمان ، به عناوين گوناگوني به مكه و نواحي آن مسافرت مي كردند و در تماسهاي مختلفي كه با بستگان و دوستان ديرينه خود مي گرفتند ؛ از اسلام تبليغ مي نمودند و مزاياي اسلام و قوانين و آداب و حلال و حرام آن را به آنها گوشزد مي كردند . و اين خود سبب مي شد كه دسته زيادي از سران شرك ، مانند خالد بن وليد و عمروعاص پيش از فتح مكه به مسلمانان
378 |
بپيوندند و اين گونه آشنائي به حقيقت اسلام ، مقدمات فتح مكه را پي ريزي كرد و موجب شد كه پايگاه عظيم بت پرستي ؛ بدون كوچكترين مقاومت ، به تصرف مسلمانان درآيد و مردم دسته دسته به آئين اسلام وارد شوند . چنانكه در حوادث سال هشتم ، به طور مشروح خواهد آمد . اين پيروزي بزرگ ، نتيجه تماسهاي نزديك ، از بين رفتن ترس و وحشت ، آزادي دعوت و تبليغ اسلام مي باشد .
3 ـ تماس نزديك سران شرك به هنگام بستن پيمان با پيامبر ، بسياري از عقده هاي روحي آنان را گشود . زيرا اخلاق عظيم پيامبر و نرمش و تحمل او در برابر سخت گيري طرف ، و تلاشهاي صادقانه او براي حفظ صلح ، ثابت كرد كه او سرچشمه خلق عظيم انساني است .
ارزيابي پيمان از اينجا معلوم مي گردد : هنوز پيامبر اكرم به مدينه نرسيده بود كه سوره فتح كه نويد پيروزي براي مسلمانان مي داد ، نازل گرديد ، و اين كار را مقدمه پيروزي ديگري كه همان فتح مكه است تلقي نمود . چنانكه مي فرمايد : { إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً } .
قريش براي الغاء يكي از مواد ، اصرار مي كنند
چيزي نگذشت كه حوادث تلخ ، قريش را وادار كرد كه از پيامبر درخواست كنند كه ماده دوم را لغو كند . همان ماده اي كه خشم ياران پيامبر را برانگيخت و پيامبر روي سختگيري فوق العاده « سهيل » زير بار آن رفت . آن ماده اين بود كه : « حكومت اسلام موظف است ، فراريان مسلمان قريش را به حكومت مكه تحويل دهد ، ولي قريش موظف نيستند كه فراري مسلمانان را به خود آنها تحويل دهند » . اين ماده در آن روز خشم گروهي را برانگيخت ، ولي پيامبر با چهره باز آن را پذيرفت و فرمود : خداوند براي ضعفاي اسلام كه اسير چنگال قريش هستند ، راه نجاتي فراهم مي سازد . اينك راه نجات ، و علت لغوشدن اين ماده :
مسلماني به نام « ابوبصير » ، كه مدتها در زندان مشركان بسر مي برد ؛ با تدابير مخصوصي به مدينه گريخت . دو شخصيت بزرگ به نام « ازهر » و
379 |
« اخنس » ، با پيامبر گرامي مكاتبه نموده و يادآور شدند كه طبق ماده دوم ، بايد « ابوبصير » را بازگردانيد و نامه را به مردي از « بني عامر » و غلام خود تسليم كردند كه به پيامبر اسلام برساند .
پيامبر طبق تعهدي كه كرده بود به « ابوبصير » گفت : بايد پيش قوم بازگردي و هرگز صحيح نيست ما از در حيله با آنان وارد شويم . من مطمئن هستم كه خداوند وسيله آزادي تو و ديگران را فراهم مي سازد . ابوبصير گفت : آيا مرا به دست مشركان مي سپاري تا از دين خدا بازم گردانند . پيامبر باز جمله ياد شده را تكرار نمود و او را به دست نمايندگان قريش سپرد و به سوي مدينه حركت داد . وقتي آنان به « ذي الحليفه » ( 1 ) رسيدند ، ابوبصير از فرط خستگي به ديواري تكيه زد . در آن حال ، با قيافه اي دوستانه به آن مرد « عامري » گفت : شمشيرت را بده تا تماشا كنم . وقتي شمشير به دست او رسيد ، آن را از غلاف بيرون كشيد و در همان لحظه آن مرد عامري را كشت . « غلام » از فرط وحشت پا به فرار گذارد و به مدينه آمد و جريان را به عرض رسول خدا رسانيد و گفت : ابوبصير رفيق مرا كشت . چيزي نگذشت كه ابوبصير وارد شد و سرگذشت خويش را بازگو كرد و گفت :
اي پيامبر خدا تو به پيمان خويش عمل نمودي ، ولي من حاضر نيستم به دسته اي كه با آئين من بازي مي كنند بپيوندم . وي اين جمله را گفت و ساحل دريا را كه كاروان قريش از آنجا عبور مي كرد ، در پيش گرفت و در نقطه اي به نام « عيص » مسكن گزيد . مسلمانان مكه ، از سرگذشت ابوبصير آگاه شدند ، قريب هفتاد نفر از چنگال قريش فرار كرده و در مقر او گرد آمدند . هفتاد نفر مسلمان توانا كه از شكنجه قريش به ستوه آمده بودند ، نه زندگي داشتند و نه آزادي . تصميم گرفتند كه كاروانهاي تجارتي قريش را غارت نمايند و يا به هر كس از آنها دست يابند بكشند . آنان آنچنان ماهرانه نقش خود را بازي كردند كه قريش را به ستوه آوردند تا آنجا كه قريش با پيامبر اسلام مكاتبه نمودند كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . دهي است در شش يا هفت ميلي مدينه كه گروهي از آنجا براي مكه محرم مي شوند .
380 |
اين ماده را با رضايت طرفين الغاء كند و آنها را به مدينه بازگرداند .
پيامبر ، ماده مزبور را با رضايت هر دو دسته ملغي ساخت و فراريان را كه در نقطه عيص مسكن گزيده بودند ، به مدينه فراخواند . ( 1 )
و از اين راه وسيله اي براي عموم فراهم آمد و قريش فهميدند كه مرد باايمان را براي هميشه ، نمي توان در بند نگاه داشت و بند كردن او از آزاد كردنش خطرناكتر است ، زيرا روزي كه فرار مي كند ، با دلي پر از عقده انتقام خود را از دشمنان مي گيرد .
زنان مسلمان به قريش تحويل داده نمي شدند
پيمان حديبيه به امضاء رسيد . ام كلثوم دختر « عقبة بن ابي معيط » ، از مكه وارد مدينه شد . برادران او به نام « عماره » و « وليد » ، از پيامبر خواستند كه طبق ماده دوم خواهر آنها را بازگرداند . پيامبر فرمود : زنان مشمول ماده ياد شده نيستند و آن ماده راجع به مردان است . ( 2 ) و آيه دهم از سوره ممتحنه نيز تكليف آنها را روشن كرد . مضمون آيه اينست كه : « هرگاه زنان باايمان به سوي پيامبر آمدند ؛ لازم است ايمان آنها آزمايش شود ، اگر در ايمان خود استوار بودند نبايد به سوي كافران بازگردند ، زيرا زن مسلمان بر كافر حرام است » . ( 3 )
اين بود سرگذشت « حديبيه » و در پرتو اين آرامش ، پيامبر توانست با ملوك و سلاطين جهان مكاتبه نموده و دعوت و نبوت خود را به گوش جهانيان برساند . اينك مشروح اين قسمت را در فصل آينده مي خوانيد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 2/624 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/284 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/323 .
3 . يا ايُّهاالَّذينَ آمَنوا أذا جاءكُمُ المؤمِناتُ مُهاجرات فامتَحِنوهُنَّ اللهُ اعلَمُ بِايمانِهِنَّ فَان عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنات فَلا تَرجِعوهُنَّ الي الكُفارِ لاهُنَّ حِلّ لَهُم ولا هُم يَحِلّونَ لَهُنَّ و آتوهُم ما أنفَقُوا ـ سوره ممتحنه/10 .