بخش 15
30 . پیامبر رسالت جهانی خود را اعلام می کند 31 . کانون خطر یا دژ آهنین خیبر
381 |
30
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پيامبر رسالت جهاني خود را اعلام مي كند
پيمان « حديبيه » ، فكر پيامبر را از ناحيه جنوب ( مكه ) آسوده ساخت و در پرتو اين آرامش ، گروهي از سران عرب به آئين اسلام گرويدند . در اين هنگام ، رهبر گرامي مسلمانان فرصت را مغتنم شمرد ، و با زمامداران وقت و رؤساء قبايل و رهبران مذهبي مسيحيان جهان آن روز ، باب مكاتبه را باز نمود ، و آئين خود را ( كه در آن روز از دائره يك عقيده سالم گام فراتر نهاده و مي توانست همه بشر را زير لواي توحيد و تعاليم عالي اجتماعي و اخلاقي خود گرد آورد ) به ملل زنده جهان آن روز عرضه داشت .
اين نخستين گامي بود كه پيامبر پس از 19 سال كشمكش با قريش لجوج ، برداشت . اگر دشمنان داخلي ، با نبردهاي خونين خود او را مشغول نمي ساختند ؛ پيامبر پيش از اين ، به دعوت ملل جهان دست مي زد . ولي حملات ناجوانمردانه عرب او را مجبور ساخت ، كه قسمت مهمي از وقت خود را به امر دفاع از حوزه اسلام صرف نمايند .
نامه هائي كه پيامبر گرامي ، به عنوان دعوت اسلام به امراء و سلاطين ، و رؤساء قبائل و شخصيتهاي برجسته معنوي و سياسي نوشته است ؛ از شيوه دعوت او حكايت مي كند . اكنون 185 ( 1 ) نامه ، از متون نامه هاي پيامبر كه براي تبليغ و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . دانشمندان بزرگ اسلام ، كليه نامه هاي آن حضرت را تا آنجا كه توانسته اند گرد آورده اند . از نظر كليت و وسعت اطلاع و زيادي تتبع ، دو كتاب ياد شده زير ارزش زيادي دارند :
382 |
دعوت به اسلام و يا به عنوان ميثاق و پيمان نوشته شده است ، در دست داريم ؛ كه محدثان و تاريخ نويسان آنها را ضبط كرده اند . همه اين نامه ها حاكي است كه روش اسلام در دعوت و تبليغ ؛ منطق و برهان است ، نه جنگ و شمشير . روزي كه پيامبر از حملات قريش مطمئن گرديد ؛ با فرستادن نامه و اعزام مبلغان ، نداي خود را به گوش جهانيان رسانيد .
متون اين نامه ها و اشاراتي كه در لابلاي آنها نهفته است ؛ نصايح و اندرزها و تسهيلات و نرمشهائي كه پيامبر در موقع بستن پيمان با ملل بيگانه از خود نشان داده ؛ همه و همه گواه زنده بر ضد نظريه خاورشناساني است كه خواسته اند چهره اسلام را با تهمتهاي نارواي خود بپوشانند و پيشرفت اسلام را زاييده نيزه و شمشير دانند . ما اميدواريم كه روزي بتوانيم ترجمه متون تمام اين نامه ها و حوادثي را كه پيرامون آنها رخ داده و يا نوشتن آنها را ايجاب كرده ، به گونه اي به رشته تحرير درآوريم ، و از اين طريق روش اسلام را در نشر آئين خود در نقاط مختلف جهان روشن سازيم . ( 1 )
سفير پيامبر در دربار ايران
روزي كه سفير پيامبر اسلام عازم دربار ايران گرديد ، زمامدار اين سرزمين وسيع ، « خسروپرويز » بود . وي دومين زمامدار ايران پس از انوشيروان بود كه 32 سال پس از هجرت پيامبر ، بر تخت سلطنت نشست . حكومت وي ، در اين مدت با حوادث تلخ و شيرين بي شماري روبرو گرديد . قدرت ايران در دوران زمامداري وي كاملا در نوسان بود . روزي نفوذ ايران ، آسياي صغير را فراگرفت و تا نزديكي قسطنطنيه گسترش يافت و صليب عيسي كه چيزي مقدستر از آن نزد مسيحيان نبود ؛ به « تيسفون » ( مدائن ) آورده شد و سلطان روم درخواست صلح نمود و سفيري براي بستن پيمان صلح به دربار ايران گسيل داشت و حدود ايران به حدود شاهنشاهي هخامنشي رسيد . ولي روز ديگر بر اثر سوءتدبير و غرور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الف ـ « الوثائق السياسية » ، نگارش پرفسور محمد حميدالله حيدرآبادي ، استاد دانشگاه پاريس .
ب ـ « مكاتيب الرسول » ، نگارش دانشمند محترم ، آقاي علي احمدي .
383 |
بي حد و خوشگذراني زمامدار وقت ، ايران در لب پرتگاه سقوط قرار گرفت . نقاط فتح شده يكي پس از ديگري از زير نفوذ درآمد ، و سپاه دشمن تا قلب سرزمين ايران ، يعني « دستگرد » نزديك « تيسفون » رسيد و كار به جائي رسيد كه خسرو پرويز از بيم روميان پا به فرار گذارد . اين عمل ننگين خشم ملت را برانگيخت و سرانجام به دست فرزند خود شيرويه كشته شد .
آسيب شناسان تاريخ ، علت عقب گرد قدرت ايران را معلول غرور و خودخواهي زمامدار وقت و تجمل طلبي و خوش گذراني وي مي دانند . اگر او پيام سفير صلح را پذيرفته بود ، شكوه ايران در پناه صلح محفوظ مي ماند .
اگر نامه پيامبر در روحيه خسروپرويز اثر خوبي نبخشيد ، تقصير نامه و يا نامه رسان نبود ، بلكه روحيات خاص و خودخواهي مفرط او مهلت نداد كه پيرامون دعوت پيامبر چند دقيقه بينديشد . هنوز مترجم نامه را به پايان نرسانيده بود كه فرياد كشيد و نامه را گرفت و پاره كرد . اينك تفصيل جريان :
در آغاز سال هفتم هجرت ، پيامبر ( 1 ) يكي از افسران ارشد خود ، يعني « عبدالله حذافه سهمي قرشي » را مأمور كرد كه نامه وي را به دربار ايران ببرد ، و آن را به خسروپرويز برساند ، تا او را به وسيله نامه به آئين توحيد دعوت نمايد . ما ترجمه نامه را در اينجا و متن آن را در پاورقي مي نگاريم .
به نام خداوند بخشنده مهربان
« از محمد ، فرستاده خداوند به كسري بزرگ ايران . درود بر آنكس كه حقيقت جويد و به خدا و پيامبر او ايمان آورد ، و گواهي دهد كه جز او خدائي نيست ، و شريك و همتائي ندارد و معتقد باشد كه « محمد » بنده و پيامبر او است . من به فرمان خداوند ترا به سوي او مي خوانم . او مرا به هدايت همه مردم فرستاده است تا همه مردم را از خشم او بترسانم ، و حجت را بر كافران تمام كنم . اسلام بياور تا در امان باشي ، و اگر از ايمان و اسلام سر برتافتي ، گناه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن سعد در « طبقات » ، ج 1/285 تاريخ اعزام سفيران را محرم سال هفت هجرت مي داند .
384 |
ملت مجوس بر گردن تو است » . ( 1 )
شاعر سخن ساز و شيرين زبان ايران « حكيم نظامي » ، اين حقايق تاريخي را به نظم درآورده و چنين مي گويد :
تو اي عاجز كه خسرو نام داري * * * وگر كيخسروي صد جام داري
مبين در خود كه خودبين را بصرنيست * * * خدابين شو كه خودديدن هنرنيست
گواهي ده كه عالم را خدائي است * * * نه بر جا و نه حاجتمند جائي است
خدائي كآدمي را سروري داد * * * مرا بر آدمي پيغمبري داد
سفير پيامبر وارد دربار گرديد . خسروپرويز دستور داد تا نامه را از او بگيرند ، ولي او گفت : بايد نامه را شخصاً خودم برسانم و نامه پيامبر را به خسرو تسليم كرد . خسروپرويز مترجم خواست . مترجم نامه را باز كرد و چنين ترجمه نمود . نامه ايست از محمد رسولخدا به « كسري » بزرگ ايران . هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود كه زمامدار ايران سخت برآشفت و داد زد و نامه را از مترجم گرفت ، و پاره كرد و فرياد كشيد : اين مرد را ببينيد كه نام خود را پيش تر از نام من نوشته است . فوراً دستور داد كه عبدالله را از قصر بيرون كنند . عبدالله از قصر بيرون آمد ، و بر مركب خود سوار شد و راه مدينه را پيش گرفت . او جريان كار خود را گزارش داد ، پيامبر از بي احترامي « خسرو » سخت ناراحت گرديد و آثار خشم در چهره او ديده شد و در حق وي چنين نفرين كرد : « اللهُمَّ مَزَّق مُلكَه » : خداوندا رشته سلطنت او را پاره كن . ( 2 ) باز حكيم نظامي شاعر و سخنور معروف ايران چنين سروده است :
چو قاصد عرضه كرد آن نامه تو * * * بجوشيد از سياست خون خسرو
خطي ديد از سواد هيبت انگيز * * * نوشته از محمد سوي پرويز
* * *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله الي كسري عظيم فارس . سلام علي من اتبع الهدي و آمن بالله و رسوله و اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمداً عبده و رسوله ، ادعوك بدعاية الله فاني انا رسول الناس كافة لانذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين اسلم تسلم ، فان ابيت فعليك اثم المجوس ؟ « طبقات كبري » ، ج 1/260 ؛ « تاريخ طبري » ، ج 2/295 و 296 ؛ « كامل » ، ج 2/81 ؛ « بحار » ، ج 20/389 .
2 . « طبقات كبري » ، ج 1/260 .
385 |
كرا زَهره كه با اين احترامم * * * نويسد نام خود بالاي نامم
دريد آن نامه گردن شكن را * * * نه نامه بلكه نام خويشتن را
نظريه يعقوبي
« ابن واضح » ، اخباري معروف به « يعقوبي » در تاريخ خود برخلاف اتفاق عموم تاريخ نويسان مي نويسد : « خسروپرويز نامه پيامبر را خواند و براي احترام پيامبر مقداري مشك و ابريشم وسيله سفير پيامبر فرستاد » . پيامبر عطر را تقسيم كرده و فرمود : ابريشم شايسته مردان نيست و فرمود : قدرت اسلام وارد سرزمين او مي شود « وَاَمرُاللهِ اسرع مِن ذلِك » ( 1 ) .
ولي با اين وصف ، نظر هيچ يك از تاريخ نويسان با نظر يعقوبي موافق نيست ، جز اينكه احمد بن حنبل ( 2 ) مي نويسد : خسروپرويز ، هديه اي براي پيامبر فرستاد .
فرمانِ خسروپرويز به فرماندار يمن
سرزمين حاصل خيز « يمن » ، در جنوب مكه قرار دارد ، و حكمرانان آنجا همواره دست نشانده شاهان ساساني بودند . در آن روز « باذان » ، حكمران آنجا بود . شاه ساساني ، از شدت غرور نامه اي به فرماندار « يمن » ، به شرح زير نوشت :
به من گزارش رسيده است كه مردي از قريش در مكه مدعي نبوت است . دو نفر از افسران ارشد خود را به سوي او اعزام كن تا او را دستگير كرده به سوي من بياورند . ( 3 ) و بنا به نقل ابن حجر در « الاصابه » ، « باذان » دستور داد كه اين دو افسر ، او را وادار كنند تا به آئين نياكان خود برگردد ، و اگر نپذيرفت سر او را از تن جدا كرده براي او بفرستند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ يعقوبي » ، ج 2/62 .
2 . « مسند احمد » ، ج 1/96 .
3 . « سيره حلبي » ، ج 3/278 .
386 |
اين نامه حاكي از بي اطلاعي زمامدار وقت است . او به قدري بي اطلاع بود كه نمي دانست كه اين شخص مدعي نبوت بيش از شش سال است كه از مكه به مدينه مهاجرت نموده است . وانگهي شخصي را كه در نقطه اي داعيه نبوت دارد ، و نفوذ او به قدري گسترش يافته كه پيك براي دربار شاهان جهان مي فرستد ، نمي توان با اعزام دو افسر دستگير كرد و او را به يمن احضار نمود .
فرماندار « يمن » طبق دستور مركز ، دو افسر ارشد و نيرومند خود را به نامهاي « فيروز » و « خرخسره » ، روانه حجاز كرد . اين دو مأمور نخست در « طائف » ، با يك مرد قريشي تماس گرفتند . وي آنها را راهنمائي كرد و گفت : شخصي كه مورد نظر شما است ، اكنون در مدينه است . آنان راه مدينه را پيش گرفتند ، و شرفياب محضر پيامبر شدند . نامه باذان را تقديم كرده و چنين گفتند : ما به دستور مركز از طرف فرماندار يمن مأموريم شما را به يمن جلب كنيم و تصور مي كنيم كه « باذان » ، درخصوص كار شما با خسروپرويز مكاتبه كند و موجبات رضايت او را جلب نمايد . در غير اين صورت ، آتش جنگ ميان ما و شما روشن مي شود ، و قدرت ساسان خانه هاي شما را ويران مي سازد و مردان شما را مي كشد . . .
پيامبر ، با كمال خونسردي آنان را شنيد . پيش از آنكه به پاسخ گفتار آنها بپردازد ، نخست آنها را به اسلام دعوت نمود ؛ و از قيافه آنها كه داراي شاربهاي بلندي بودند ، خوشش نيامد . ( 1 ) عظمت و هيبت پيامبر و خونسردي او ، آنچنان آنها را مرعوب ساخته بود كه وقتي پيامبر آئين اسلام را به آنها عرضه داشت ، بدنشان مي لرزيد .
سپس به آنها فرمود : امروز برويد ، من فردا نظر خود را به شما مي گويم . در اين هنگام ، وحي آسماني نازل گرديد و فرشته وحي پيامبر را ، از كشته شدن « خسروپرويز » آگاه ساخت . فرداي آن روز كه افسران ( فرماندار ) يمن ، براي گرفتن جواب به حضور پيامبر رسيد ، پيامبر فرمود : پروردگار جهان مرا مطلع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . و به آنها چنين فرمود : امرني ربي ان اعفي لحيتي واقص شاربي : خدايم به من دستور داده كه ريش را بلند ، و شاربها را كوتاه سازم ـ « كامل » ، ج 2/106 .
387 |
ساخت كه ديشب ، « خسروپرويز » ، وسيله پسرش « شيرويه » كشته شد و پسر بر تخت سلطنت نشست . شبي را كه پيامبر معين نمود ، شب سه شنبه دهم جمادي الاولي سال هفت هجري بوده است . ( 1 ) مأمورانِ باذان ، از شنيدن اين خبر سخت وحشتزده شده گفتند : مسئوليت اين گفتار شما به مراتب بالاتر از ادعاء نبوت است كه شاه ساسان را به خشم درآورده است . ما ناچاريم جريان را به حضور باذان برسانيم و او به « خسروپرويز » گزارش خواهد داد .
پيامبر فرمود : من خوشوقتم كه او را از جريان آگاه سازيد ، و نيز به او بگوييد : « إنَّ دِيني وَسُلطانِي سَيَبلُغُ إلي مُنتَهي الخُفَّ والحافِر » يعني : « آيين و قدرت من به آن نقطه اي كه مركبهاي تندرو به آنجا مي رسند ، خواهد رسيد . » و اگر تو اسلام آوري ترا در اين حكومت كه اكنون دراختيار داري باقي مي گذارم . سپس پيامبر ، براي تشويق مأموران ، كمربند گرانبهائي را كه برخي از رؤساي قبائل به او هديه كرده و در آن طلا و نقره به كار رفته بود ؛ به مأمورانِ باذان داد ، و هر دو نفر با كمال رضايت از محضرش مرخص شده راه يمن را پيش گرفتند و « باذان » را از خبري كه پيامبر به آنها داده بود ، مطلع ساختند .
« باذان » گفت : اگر اين گزارش درست باشد ، حتماً او پيامبر آسماني است و بايد از او پيروي كرد . چيزي نگذشت كه نامه اي از « شيرويه » ، به مضمون زير به فرماندار يمن رسيد : آگاه باش ! من « خسروپرويز » را كشتم ، و خشم ملت باعث شد كه من او را بكشم . زيرا او اشراف ( فارس ) را كشت و بزرگان را متفرق ساخت هر موقع نامه من به دست شما رسيد از مردم براي من بيعت بگير و هرگز با شخصي كه ادعاء نبوت مي كند و پدرم برضد او دستور داده بود ، با خشونت رفتار مكن تا دستور مجدد من به تو برسد .
نامه « شيرويه » موجبات اسلام آوردن باذان و كليه كارمندان حكومت وقت را كه همگي ايراني بودند ؛ فراهم آورد . در اين باره ، باذان با پيامبر مكاتبه كرد و اسلام خود و كارمندان حكومت را بحضرتش ابلاغ نمود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « طبقات كبري » ، ج 1/260 ؛ « بحار » ، ج 20/382 .
389 |
31
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كانون خطر يا دژ آهنين خيبر
روزي كه ستاره فروزان اسلام در سرزمين « مدينه » درخشيد ، ملت يهود پيش از قريش ، عداوت پيامبر و مسلمانان را به دل گرفتند ، و با تمام دسيسه ها و قواي خود ، بر كوبيدن آن كمر بستند .
يهودياني كه در مدينه و اطراف آن سكونت داشتند ، به سرنوشت شومي كه نتيجه مستقيم اعمال و حركات ناشايسته خود آنها بود ، دچار شدند . گروهي از آنها اعدام و برخي مانند قبيله هاي « بني قين قاع » و « بني النضير » ، از سرزمين مدينه رانده شدند و در « خيبر » و « وادي القري » و يا « اذرعات شام » سكونت گزيدند .
جلگه وسيع حاصلخيزي را كه در شمال مدينه ، به فاصله سي و دو فرسنگي آن قرار دارد ؛ « وادي خيبر » مي نامند و پيش از بعثت پيامبر ، ملت يهود براي سكونت و حفاظت خويش در آن نقطه ، دژهاي هفتگانه محكمي ساخته بودند . از آنجا كه آب و خاك اين منطقه براي كشاورزي آمادگي كاملي داشت ؛ ساكنان آنجا در امور زراعت و جمع ثروت و تهيه سلاح و طرز دفاع ، مهارت كاملي پيدا كرده بودند ، و آمار جمعيت آنها بالغ بر بيست هزار بود ، و در ميان آنها مردان جنگاور و دلير فراوان به چشم مي خورد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 3/36 ؛ « تاريخ يعقوبي » ، ج 2/46 .
390 |
جرم بزرگي كه يهوديان خيبر داشتند ، اين بود كه تمام قبائل عرب را براي كوبيدن حكومت اسلام تشويق كردند ، و سپاه شرك با كمك مالي يهوديان خيبر ، در يك روز از نقاط مختلف عربستان حركت كرده خود را به پشت مدينه رسانيدند . در نتيجه ، جنگ احزاب كه شرح آن را خوانده ايد ، رخ داد ؛ و سپاه مهاجم با تدابير پيامبر و جانفشاني ياران او ، پس از يكماه توقف در پشت خندق ، متفرق شدند و به وطن خود ـ از آن جمله يهوديان خيبر به خيير ـ بازگشتند و مركز اسلام آرامش خود را بازيافت .
ناجوانمردي يهود خيبر ، پيامبر را بر آن داشت كه اين كانون خطر را برچيند ، و همه آنها را خلع سلاح كند . زيرا بيم آن مي رفت كه اين ملت لجوج و ماجراجو ، بار ديگر با صرف هزينه هاي سنگين ، بت پرستانِ عرب را برضد مسلمانان برانگيزند ، و صحنه نبرد احزاب بار ديگر تكرار شود . بخصوص كه تعصب يهود نسبت به آئين خود ، بيش از علاقه مردم قريش به بت پرستي بود ، و براي همين تعصب كور بود كه هزار مشرك اسلام مي آورد ، ولي يك يهودي حاضر نبود دست از كيش خود بردارد !
بهترين موقعيت براي اين كار همين موقع بود . زيرا ، فكر پيامبر با بستن پيمان حديبيه ، از ناحيه جنوب ( قريش ) آسوده بود . وي مي دانست كه اگر دست به تركيب تشكيلات يهود بزند ، قريش دستِ كمك به سوي يهود دراز نخواهد كرد و براي جلوگيري از كمك كردن سائر قبائل شمال ، مانند تيره هاي « غطفان » كه همكار و دوست خيبريان در جنگ احزاب بودند ؛ نقشه اي داشت كه بعداً خواهيم گفت .
روي اين انگيزه ها ، پيامبر گرامي فرمان داد كه مسلمانان براي تسخير آخرين مراكز يهود در سرزمين عربستان ، آماده شوند و فرمود : فقط كساني مي توانند افتخار شركت در اين نبرد را بدست آورند كه در صلح « حديبيه » حضور داشته اند ، و غير آنان مي توانند بعنوان داوطلب شركت كنند ، ولي از غنائم سهمي نخواهند داشت . پيامبر « غيله ليثي » را جانشين خود در مدينه قرار داد ، و پرچم سفيدي به دست علي ( عليه السلام ) داد و فرمان حركت صاد نمود . براي اينكه كاروان
391 |
آنها زودتر به مقصد برسد ، اجازه داد كه « عامر بن اكوع » ، ساربان آن حضرت ، موقع راندن شتران سرود ( حداء ) بخواند . او اشعار زير را كه متن آن را در پاورقي مطالعه مي فرماييد ، ترنم مي كرد : ( 1 )
به خدا سوگند اگر عنايات و الطاف خدا نبود ، ما گمراه بوديم نه صدقه مي داديم و نه نماز مي خوانديم . ما ملتي هستيم كه اگر قومي بر ما ستم كنند و يا فتنه اي بر پا نمايند ، ما زير بار آنها نمي رويم . خداوندا پايداري را نصيب ما بفرما و ما را در اين راه ثابت قدم گردان .
مضمون اين سرودها ، انگيزه اين نبرد را به گونه اي روشن بيان مي كند و مي رساند : از آنجا كه ملت يهود بر ما ستم نموده و آتش فتنه را در آستانه خانه ما روشن ساخته اند ، ما براي خاموش ساختن اين كانون ، رنج سفر را بر خود هموار نموده ايم .
مضامين سرود ، آنچنان پيامبر را راضي و مسرور ساخت كه آن حضرت درباره « عامر » دعا فرمود . اتفاقاً « عامر » ، در اين جنگ شربت شهادت نوشيد .
رهبر بزرگ اسلام با هزار و ششصد سرباز ـ كه دويست سوارنظام در ميان آنها بودبه سوي خيبر پيشروي كرد . ( 2 )
هنگامي كه به سرزمين خيبر نزديك شد ، دعاي زير را كه حاكي از نيت پاك او است خواند : بارالها ! توئي خداي آسمانها و آنچه زير آنها قرار گرفته ، و خداي زمين و آنچه بر آن سنگيني افكنده . من از تو خوبي اين آبادي و خوبي اهل آن و آنچه در آن هست ، مي خواهم و از بديهاي آن و بدي آنچه در آن قرار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . والله لو لا الله مااهتدينا ولا تصدقنا ولا صلينا
انا اذا قوم بغوا علينا وان ارادو فتنة ابينا
فانزلن سكينة علينا و ثبت الاقدام ان لاقينا
2 . « امالي طوسي » /164 ـ ابن هشام در سيره خود ج 2/328 . تاريخ حركت سربازان اسلام را ماه محرم و ابن سعد در طبقات ج 2/77 ، تاريخ آنرا جمادي الاولي سال هفتم مي دانند . چون اعزام سفيران در ماه محرم همان سال انجام گرفت ، از اين جهت نظريه دوم استوارتر به نظر مي رسد . بخصوص كه مهاجران حبشه پس از نامه پيامبر به « نجاشي » به وسيله « عمرو بن اميه » ، در خيبر به پيامبر رسيدند . زيرا مدت زماني لازم است كه سفير پيامبر از مدينه به حبشه برود و از آنجا همراه مهاجران به مدينه و خيبر بازگردد . و چون حركت سفيران در ماه محرم بود ، طبعاً ، بايد نبرد خيبريان در ماههاي بعد انجام گرفته باشد .
392 |
گرفته ، به تو پناه مي برم . ( 1 )
اين دعا در حال تضرع ، آن هم در برابر هزار و ششصد سرباز دلير كه هر كدام كانون سوزاني از عشق و شور به جنگ و نبرد بودند ؛ حاكيست كه او به منظور كشورگشائي ، و توسعه طلبي و انتقام جوئي پا به اين سرزمين نگذاشته است . او براي اين آمده است كه اين كانون خطر را كه هر لحظه ممكن است ، پايگاهي براي مشركان بت پرست ، قرار بگيرد ؛ درهم بكوبد ، تا نهضت اسلامي از اين ناحيه تهديد نشود . شما خواننده گرامي ، خواهيد ديد كه پيامبر پس از فتح دژها و خلع سلاح ، اراضي و مزارع آنها را به خود آنها واگذار نمود ، و تنها به اخذ « جزيه » در برابر حفظ جان و مال آنها ، اكتفاء كرد .
نقاط حساس و راهها شبانه اشغال مي شود .
دژهاي هفتگانه « خيبر » ، هركدام نام مخصوصي داشتند و نامهاي آنها به قرار زير بود : ناعم ؛ قموص ، كتيبه ، نسطاة ، شق ، وطيح ؛ سلالم . برخي از اين دژها گاهي به يكي از سران آن دژ منسوب مي شد ؛ مثلا مي گفتند : دژ « مرحب » و . . .
همچنين ، براي حفاظت و كنترل اخبار خارج دژ ، در كنار هر دژي ، برج مراقبت ساخته شده بود ، تا نگهبانان برجها ، جريان خارج قلعه را به داخل گزارش دهند ، و طرز ساختمان برج و دژ طوري بود ، كه ساكنان آنها بر بيرون قلعه كاملا مسلط بودند و با منجنيق و غيره مي توانستند دشمن را سنگباران كنند . ( 2 ) در ميان اين جمعيت بيست هزاري ، دو هزار مرد جنگي و دلاور بود كه فكر آنها از نظر آب و ذخائر غذائي كاملا آسوده بود ، و در انبارها ، ذخاير زيادي داشتند . اين دژها آنچنان محكم و آهنين بودند كه سوراخ كردن آنها امكان نداشت ، و كساني كه مي خواستند خود را به نزديكي دژ برسانند ، با پرتاب سنگ مجروح و يا كشته مي شدند . اين دژها سنگرهاي محكمي براي جنگاوران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اللهم رب السموات و ما اظللن و رب الارضين و مااقللن . . . نسألك خير هذه القرية و خير اهلها و خير مافيها ، و نعوذ بك من شرها و شر اهلها و شر مافيها- « كامل » ، ج 2/147 .
2 . « سيره حلبي » ، ج 3/38 .
393 |
يهود به شمار مي رفت .
مسلمانان ، كه در برابر چنين دشمن مجهز و نيرومندي قرار گرفته بودند ؛ بايد در تسخير اين دژها از هنرنمائي نظامي و تاكتيكهاي جنگي حداكثر استفاده را بنمايند . نخستين كاري كه انجام گرفت ، اين بود كه شبانه تمام نقاط حساس و راهها ، به وسيله سربازان اسلام اشغال گرديد . اينكار بقدري مخفيانه و در عين حال سريع انجام گرفت ، كه نگهبانان برجها نيز از اين كار آگاهي نيافتند . صبحگاهان كه كشاورزان « خيبر » ، با لوازم كشاورزي از قلعه ها بيرون آمدند ؛ چشمهاي آنها به سربازان دلير و مجاهد اسلام افتاد ، كه در پرتو قدرت ايمان و بازوان نيرومند و سلاحهاي برنده ، تمام راهها را به روي آنها بسته اند ، كه اگر قدمي فراتر بگذارند ، فوراً دستگير خواهند شد . اين منظره آنچنان آنها را خائف و مرعوب ساخت ، كه بي اختيار پا به فرار گذاردند ، و همگي گفتند كه : محمد با سربازانش اينجاست و فوراً درهاي دژها را سخت بسته و در داخل دژها شوراي جنگي تشكيل گرديد . وقتي چشم پيامبر به لوازم تخريبي مانند بيل و كلنگ افتاد ، آن را به فال نيك گرفت و براي تقويت روحيه سربازان اسلام فرمود : « الله أكبر خزيت خيبر إنّا إذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرين » ؛ « ويران باد اين خيبر ! وقتي بر قومي فرود آئيم چه قدر بد است روزگار بيم داده شدگان » . نتيجه اين شورا اين بود كه زنان و كودكان را در يكي از دژها ، و ذخائر غذائي را در دژ ديگر جاي دهند و دليران و جنگاوران هر قلعه با سنگ و تير از بالا دفاع كنند و قهرمانان هر دژ در مواقع خاصي از دژ بيرون آيند و در بيرون دژ با دليران اسلام بجنگند . دلاوران يهود از اين نقشه تا آخر نبرد دست برنداشته ، از اين جهت ، توانستند مدت يك ماه در برابر ارتش نيرومند اسلام مقاومت كنند ؛ به طوريكه گاهي براي تسخير يك دژ ده روز تلاش انجام مي گرفت و نتيجه اي به دست نمي آمد .
پرهيزكاري در عين گرفتاري
در اين حالت كه گرسنگي شديد ، بر مسلمانان مستولي گرديده بود و آنان با
394 |
خوردن گوشت حيواناتي كه خوردن آنها مكروه است ، گرسنگي را برطرف مي كردند : چوپان سياه چهره اي كه براي يهوديان گله داري مي كرد ، حضور پيامبر شرفياب گرديد و درخواست نمود كه حقيقت اسلام را بر او عرضه بدارد . او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد ، و گفت : اين گوسفندان همگي در دست من امانت است ، و اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شده ، تكليف من چيست ؟ !
پيامبر در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه ، با كمال صراحت فرمود : « در آئين ما خيانت در امانت يكي از بزرگترين جرمها است . بر تو لازم است گوسفندان را تا در قلعه اي ببري و همه را به دست صاحبنشان برساني » . او دستور پيامبر را اطاعت نمود و بلافاصله در جنگ شركت كرد و در راه اسلام جام شهادت نوشيد . ( 1 )
آري ، پيامبر نه تنها در دوران جواني ، لقب « امين » گرفته بود ؛ بلكه در تمام حالات امين و درستكار بود . در تمام دوران محاصره ، رفت و آمد گله هاي قلعه ، در صبح و عصر ، كاملا آزاد بود ، و يك نفر از مسلمانان در فكر ربودن گوسفندان دشمن نبود . زيرا آنان در پرتو تعاليم عالي رهبري خود ، امين و درستكار بار آمده بودند . تنها يك روز كه گرسنگي شديدي بر همه آنها غالب گرديده بود ؛ دستور داد ، دو رأس گوسفند از گله بگيرند ، و باقيمانده را رها كنند ، تا آزادانه وارد دژ شوند ، و اگر اضطرار شديد در كار نبود ، هرگز دست به چنين كار نمي زد . از اينرو ، هرموقع شكايت سربازان خود را از گرسنگي مي شنيد ، دست به دعا بلند مي كرد و مي گفت : بارالها ! دژي كه مركز غذا است ، به روي سربازان بگشا و هرگز اجازه نمي داد ، بدون فتح و پيروزي به اموال مردم دستبرد زنند . ( 2 )
دژها يكي پس از ديگري گشوده مي شود
پس از فتح قلعه هاي « ناعم » و « قموص » ، سپاهيان اسلام به طرفِ دژهاي « وطيح » و « سلالم » يورش آوردند . ولي مسلمانان با مقاومت سرسختانه يهود ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 3/345 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 3/346 و 350 .
395 |
در بيرون قلعه روبرو شدند . از اينرو ، سربازان دلير اسلام با جانبازي و فداكاري و دادن تلفات سنگين ـ كه سيره نويس بزرگ اسلام « ابن هشام » آنها را در ستون مخصوص گرد آورده است ـ نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود ، دست و پنجه نرم كرده ، و هر روز بدون نتيجه به لشكرگاه باز مي گشتند .
در يكي از روزها ، « ابي بكر » مأمور فتح گرديد و با پرچم سفيد تا لب دژ آمد . مسلمانان نيز به فرماندهي او حركت كردند ، ولي پس از مدتي بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هر كدام گناه را به گردن يكديگر انداخته و همديگر را به فرار متهم نمودند .
روز ديگر فرماندهي لشكر به عهده « عمر » واگذار شد . او نيز داستان دوست خود را تكرار نمود و بنا به نقل طبري ، ( 1 ) پس از بازگشت از صحنه نبرد ؛ با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده رئيس دژ « مرحب » ، ياران پيامبر را مرعوب مي ساخت . اين وضع ، پيامبر و سرداران اسلام را سخت ناراحت كرده بود . در اين لحظات پيامبر ، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد ، و جمله ارزنده زير را كه در صفحات تاريخ ضبط است ، فرمود : لاَُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَي يَدَيْهِ لَيْسَ بِفَرّار . . . » ( 2 )
اين پرچم را فردا به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مي دارند و خداوند اين دژ را به دست او مي گشايد . او مرديست كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمي كند و بنا به نقل طبرسي و حلبي چنين فرمود : كرّار غير فرّار ، يعني به سوي دشمن حمله كرده ، و هرگز فرار نمي كند . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/300 .
2 . « مجمع البيان » ، ج 9/120 ؛ « سيره حلبي » ، ج 2/43 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 3/349 .
3 . مورخ بزرگ اسلام ، ابن ابي الحديد از سرگذشت فرار اين دو سردار ، سخت متأثر گشته و در قصيده معروف خود چنين مي گويد :
وما انس لاانس اللذين تقدما وفرهما والفر ، قد علما ، خوب
اگر همه چيز را فراموش كنم كه هرگز سرگذشت اين دو سردار را فراموش نخواهم كرد ، زيرا آنان شمشير به دست گرفته و به سوي دشمن رفتند و با اينكه مي دانستند فرار از جهاد حرام است ، پشت به دشمن كرده فرار نمودند .
396 |
اين جمله كه حاكي از فضيلت و برتري معنوي و شهامت آن سرداري است كه مقدر بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد ؛ غريوي از شادي توأم با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت . هر فردي آرزو مي كرد ( 1 ) كه اين مدال بزرگ نظامي نصيب وي گردد ، و اين قرعه به نام او افتد .
سياهي شب همه جا را فراگرفت . سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند . نگهبانان در مواضع مرتفع ، مراقب اوضاع دشمن بودند . آفتاب با طلوع خود ، سينه افق را شكافت ، خورشيد با اشعه طلائي خود دشت و دمن را روشن ساخت . سرداران گرد پيامبر آمده و دو سردار شكست خورده ، با گردنهاي كشيده متوجه دستور پيامبر شده و مي خواستند هر چه زودتر بفهمند كه اين پرچم پرافتخار به دست چه كسي داده خواهد شد . ( 2 )
سكوت پرانتظار مردم ، با جمله پيامبر كه فرمود : « علي كجا است ؟ ! » درهم شكست . در پاسخ او گفته شد كه او دچار درد چشم است ، و در گوشه اي استراحت نموده است . پيامبر فرمود او را بياوريد . طبري مي گويد : علي را بر شتر سوار نموده ، و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند . اين جمله حاكي است كه عارضه چشم به قدري سخت بوده كه سردار را از پاي درآورده بود . پيامبر دستي بر ديدگان او كشيد ، و در حق او دعا نمود . اين عمل و آن دعا ، مانند دم مسيحائي ، آنچنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامي تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد .
پيامبر به علي دستور پيشروي داد . همچنين ، يادآور شد كه قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دژ اعزام بدارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وللراية وقد ذهبابها ملابس ذل فوقها ، و جلابيت
آنها پرچم بزرگ را به سوي دشمن بردند ، ولي در عالم معني پرده هائي از ذلت و خواري آن را پوشانيده بود .
يشلّهما من آل موسي شمردل طويل نجاد السيف ، اجيد يعبوب
يك جوان تندرو از فرزندان موسي آنان را طرد مي كرد ، جوان بلندبالا كه بر اسب تندرو سوار بود .
براي صفحه قبل بود .
هنگامي كه علي در خيمه سخن فوق را از پيامبر شنيد ، با دلي پر از شوق چنين گفت : اللهم لامعطي لمامنعت ولامانع لما اعطيت ـ « سيره حلبي » ، ج 3/41 .
2 . عبارت تاريخ طبري در اين بحث چنين است : فتطاول ابوبكر و عمر .
397 |
اگر او را نپذيرفتند ، آنها را به وظايف خويش تحت لواي حكومت اسلام آشنا سازد كه بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلامي آزادانه زندگي كنند . ( 1 ) و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند ، با آنان بجنگد . جمله زير ، آخرين جمله اي بود كه مقام فرماندهي بدرقه راه علي ساخت و گفت : « لئن يهدي الله بك رجلاً واحداً خير من أن يكون لك حمر النعم . . . » ؛ « هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند ، بهتر از اين است كه شتران سرخ موي مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كني . » ( 2 )
آري ، پيامبر عاليقدر در بحبوحه جنگ ، باز در فكر راهنمائي مردم بوده و همين ، مي رساند كه تمام اين نبردها براي هدايت مردم بوده است .
پيروزي بزرگ در خيبر
هنگامي كه امير مؤمنان علي ( عليه السلام ) ، از ناحيه پيامبر مأمور شد كه دژهاي « وطيح » و « سُلالم » را بگشايد ( دژهائي كه دو فرمانده قبلي موفق به گشودن آنها نشده بودند ، و با فرار خود ضربه جبران ناپذيري بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند ) زره محكمي بر تن كرد و شمشير مخصوص خود ، « ذوالفقار » را حمايل نموده ؛ « هروله » كنان و با شهامت خاصي كه شايسته قهرمانان ويژه ميدانهاي جنگي است ، بسوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر به دست او داده بود ، در نزديكي خيبر بر زمين نصب نمود . در اين لحظه درِ خيبر باز گرديد ، و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند . نخست برادر « مرحب » به نام « حارث » ، جلو آمد هيبتِ نعره او آنچنان مهيب بود كه سربازاني كه پشت سر علي ( عليه السلام ) بودند ؛ بي اختيار عقب رفتند ، ولي علي مانند كوه پاي برجا ماند . لحظه اي نگذشت كه جسد مجروح « حارث » ، به روي خاك افتاد و جان سپرد .
مرگ برادر ، « مرحب » را سخت غمگين و متأثر ساخت . او براي گرفتن انتقام برادر در حالي كه غرق در سلاح بود ، و زره يماني بر تن و كلاهي كه از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 21/28 .
2 . « صحيح مسلم » ، ج 5/195 ، « صحيح بخاري » ، ج 5/22 و 23 .
398 |
سنگ مخصوص تراشيده شده بود بر سر داشت ، در حالي كه « كلاه خود » را روي آن قرار داده بود ، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را مي خواند :
قد علمت خيبر أنّي مرحب * * * شاكي السلاح بطل مجرب
در و ديوار خيبر گواهي مي دهد كه من مرحبم ، قهرماني كارآزموده و مجهز با سلاح جنگي هستم .
إن غلب الدهر فإنّي اغلب * * * والقرآن عندي بالدماء مخضب ( 1 )
اگر روزگار پيروز است ، من نيز پيروزم ، قهرماناني كه در صحنه هاي جنگ با من روبرو مي شوند ، با خون خويشتن رنگين مي گردند .
علي نيز رجزي در برابر او سرود ، و شخصيت نظامي و نيروي بازوان خود را به رخ دشمن كشيد و چنين گفت :
أنا الذي سمتني أمي حيدرة * * * ضرغام آجام و ليث قسورة
من همان كسي هستم كه مادرم مرا حيدر ( شير ) خوانده ؛ مرد دلاور و شير بيشه ها هستم .
عبل الذراعين غليظ القصرة * * * كليث غابات كريه المنتظرة
بازوان قوي و گردن نيرومند دارم ، در ميدان نبرد مانند شير بيشه ها صاحب منظري مهيب هستم .
رجزهاي دو قهرمان پايان يافت . صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود ، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد . ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام ، بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر راتا دندان دو نيم ساخت . اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه برخي از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند ، پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند . و عده اي كه فرار نكردند ، با علي تن به تن جنگيده و كشته شدند . علي يهوديان فراري را تا درِ حصار تعقيب نمود . در اين كشمكش ، يكنفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر علي زد و سپر از دست وي افتاد . علي فوراً
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام ، در سيره خود ، رجز « مرحب » را به گونه اي ديگر نقل كرده است .
399 |
متوجه در دژ گرديد ، و آن را از جاي خود كند ، و تا پايان كارزار به جاي سپر به كار برد . پس از آنكه آن را بر روي زمين افكند ، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آنجمله ابورافع ، سعي كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند ، نتوانستند . ( 1 ) در نتيجه قلعه اي كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند ، در مدت كوتاهي گشوده شد .
يعقوبي ، در تاريخ خود ( 2 ) مي نويسد : در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناي آن دو ذرع بود . شيخ مفيد ، در ارشاد ( 3 ) به سند خاصي از اميرمؤمنان ، سرگذشت كندن درِ خيبر را چنين نقل مي كند : من درِ خيبر را كنده به جاي سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روي خندقي كه يهوديان كنده بودند ، قرار دادم . سپس آن را در ميان خندق پرتاب كردم مردي پرسيد آيا سنگيني آن را احساس نمودي ؟ گفتم به همان اندازه سنگيني كه از سپر خود احساس مي كردم .
نويسندگان سيره مطالب شگفت انگيز درباره كندن باب خيبر و خصوصيات آن و رشادت هاي علي ( عليه السلام ) كه در فتح اين دژ انجام داده ، نوشته اند . اين حوادث ، هرگز با قدرتهاي معمولي بشري وفق نمي دهد . اميرمؤمنان ، خود در اين باره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده است . آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود : « مَا قَلَعتُها بِقوّة بَشَريّة وَلكن قَلَعتُها بِقُوّة إلهيّة و نفس بلقاء ربّها مطمئنة رضية » ( 4 ) يعني من هرگز آن در را با نيروي بشري از جاي نكندم ، بلكه پرتو نيروي خداداد و با ايماني راسخ به روز باز پسين اين كار را انجام دادم .
گذشت در هنگام پيروزي
مردان الهي و جوانمردان بزرگ جهان ، به هنگام فتح و پيروزي ، با دشمن ناتوان و رنجور ، با كمال لطف و محبت معامله مي نمايند . اغماض و گذشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ طبري » ، ج 2/94 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 3/349 .
2 . ج 2/46 .
3 . « ارشاد » /59 .
4 . « بحار » ، ج 21/21 .
400 |
آنان بر سرِ دشمن ، سايه مي افكند و از لحظه اي كه دشمن تسليم مي شود ، از درِ عطوفت وارده شده ، انتقام جوئي و كينه توزي را كنار مي گذارند .
پيشواي بزرگ مسلمانان پس از فتح خيبر ؛ بالهاي عطوفت خود را بر سر مردم خيبر گشود ، ( مردمي كه با صرف هزينه هاي زياد ، اعراب بت پرست را برضد او شورانيده و مدينه را مورد تهاجم و در آستانه سقوط قرار داده بودند ) و تقاضاي يهوديان خيبر را ، مبني بر اينكه آنان در سرزمين خيبر سكني گزينند ، و اراضي و نخلهاي خيبر در اختيار آنها باشد و نيمي از درآمد را به مسلمانان بپردازند ؛ پذيرفت . ( 1 ) حتي به نقل ابن هشام ( 2 ) ، مطلب يادشده را خود پيامبر پيشنهاد كرد ، و دست يهود را در امور كشاورزي و غرس نهال و پرورش درختان باز گذارد .
پيامبر مي توانست خون همه آنها را بريزد و يا آنان را از سرزمين خيبر براند ، و يا مجبورشان سازد كه آئين اسلام را بپذيرند ، اما برخلاف پندار يك مشت خاورشناس مغرض و سربازان علمي استعمار ، كه تصور مي كنند : « آئين اسلام ، آئين زور و شمشير است ، و مسلمانان به زور سرنيزه ملل مغلوب را وادار كردند كه آئين اسلام را بپذيرند » ، هرگز چنين كاري نكرد ، بلكه آنان را در اقامه شعائر ديني خود و اصول و فروع مذهب خويش آزاد گذارد .
اگر پيامبر با يهود خيبر نبرد كرد ، از اين نظر بود كه : خيبر و ساكنان آن ، كانون خطري براي اسلام و آئين توحيد بودند ؛ و پيوسته با مشركان در براندازيِ حكومت نوبنياد اسلام همكاري مي كردند . روي اين نظر ، پيامبر ناچار بود با آنها نبرد كند و همه آنها را خلع سلاح نمايد ؛ تا زيرِحكومت اسلامي ، با كمال آزادي به امور كشاورزي و اقامه شعائر مذهبي خود بپردازند . در غير اينصورت ، زندگي براي مسلمانان مشكل بود ، و پيشرفت آئين اسلام متوقف مي گرديد .
اگر از يهوديان جزيه گرفت ، براي اين بود كه آنان از امنيت حكومت اسلامي بهره مند بودند و حفظ جان و مال آنها براي مسلمانان لازم بود . و طبق محاسبات دقيق ، مقدار مالياتي كه هر مسلمان موظف بود ، به حكومت اسلامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 1/337 .
2 . همان مدرك/356 .
401 |
بپردازد ؛ بيشتر از جزيه اي بود كه دولت اسلام از ملت هاي يهود و نصاري مي گرفت . مسلمانان بايد خمس و زكات بدهند و گاهي از اصل اموال خود نيازمنديهاي دولت اسلامي را برطرف سازند و در برابر آن يهود و مسيحياني كه زير لواي اسلام زندگي مي كنند ، و از حقوق فردي و اجتماعي بهره مند مي شوند ؛ بايد در برابر اين حقوق مانند سائر مسلمانان مبلغي تحت عنوان جزيه بپردازند ، و حساب « جزيه » اسلامي از « باج گرفتن » جدا است .
نماينده اي كه هر سال از طرف پيامبر براي ارزيابي محصول خيبر و تنصيف آن معين مي شد ؛ فردي ارزنده و دادگر بود ، كه عدالت و دادگستري او مورد اعجاب يهود قرار مي گرفت . اين شخص ، « عبدالله رواحه » بود كه بعدها در جنگ « موته » كشته شد . او سهميه مسلمانان را از محصول خيبر تخمين مي زد . و گاهي يهود تصور مي كردند كه او در حدس خود اشتباه كرده و زياد تخمين زده است . او در پاسخ آنها مي گفت : من حاضرم قيمت تعيين شده را به شما بپردازم ، و باقيمانده ، مالِ مسلمانان باشد .
يهود در برابر اين دادگري مي گفتند : « بهذا قامت السَّموات والأرض » ؛ « در سايه اينگونه عدل و داد ، آسمانها و زمين استوار گرديده است . » ( 1 )
در اثناء گردآوري غنائم جنگ ، قطعه اي از تورات به دست مسلمانان افتاد . يهوديان از پيامبر درخواست نمودند كه آن قطعه را به خود آنها بازگرداند . پيامبر به مسئول بيت المال دستور داد كه آن را رد كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/354 ؛ « فروع كافي » ، ج 1/405 .