بخش 18
36 . جنگ حنین 37 . غزوه طائف 38 . علی در سرزمین قبیله « طی »
455 |
36
ــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ حنين
شيوه پيامبر اسلام اين بود كه وقتي نقطه اي را فتح مي كرد تا لحظه اي كه خود وي در آنجا تشريف داشت ، شخصاً به كارهاي سياسي منطقه و امور مذهبي مردم رسيدگي مي نمود ، و هر موقع آنجا را ترك مي گفت ، افراد شايسته اي را براي مناصب گوناگوني تعيين مي فرمود ، زيرا مردم چنين مرز و بوم كه با نظام كهنه و برچيده شده آشنا بودند ، اطلاعاتي از نظام نوين كه جايگزين آن شده بود ، نداشتند . از طرفي آئين اسلام يك نظام اجتماعي و اخلاقي و سياسي و ديني است كه قوانين آن از سرچشمه زلال وحي گرفته مي شود ، و آشنا ساختن مردم با اين اصول ، و اجراي آن در ميان آنها ، به افراد زبده و پخته و تعليم ديده نياز دارد كه با درايت كامل ، مردم را به اصول صحيح اسلام آشنا سازند ، و سياست اسلام را در ميان مردم اجراء كنند .
وقتي پيامبر تصميم گرفت مكه را به قصد سرزمين تيره هاي « هوازن » و « ثقيف » ترك
گويد ، معاذبن جبل را به عنوان معلم دين براي تعليم و ارشاد مردم ، گمارد و حكومت و اداره امور شهر و امامت در مسجد را به « عُتّاب بن اُسَيد » كه مرد باكفايتي بود ، سپرد . و خود پيامبر پس از پانزده روز اقامت در مكه ، رهسپار سرزمين تيره هوازن گرديد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « طبقات كبري » ، ج 2/137 .
456 |
ارتش كم نظير
پيامبر اسلام در آن روز 12 هزار سرباز مسلح زير پرچم داشت . ده هزار نفر آنها از مدينه ملازم ركاب آن حضرت بودند ، و در فتح مكه شركت داشتند ، و دو هزار نفر آن را جوانان قريش تشكيل مي داد كه اخيراً به اسلام پيوسته بودند و رهبري اين دسته به عهده ابوسفيان بود .
چنين ارتشي در آنروز بسيار كم نظير بود . و خود همين كثرت ، عامل شكست ابتدائي آنها گرديد ؛ زيرا برخلاف گذشته به زيادي نفرات خود باليده ، و تاكتيكهاي نظامي را به دست فراموشي سپردند ، وقتي چشم ابي بكر به فزوني افراد افتاد ، گفت ما هرگز از كمي نفرات شكست نخواهيم خورد ، زيرا نفرات ما چند برابر افراد دشمن است . ( 1 )
ولي او توجه نداشت كه عامل پيروزي تنها داشتن نفرات زياد نيست ، بلكه اين عامل در برابر ساير عوامل پيروزي كم اهميت است . اين حقيقت را خود قرآن بازگو فرموده مي گويد : { لَقَدْ نَصَرَكُمْ اللهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَة وَيَوْمَ حُنَيْن إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً . . . } . ( 2 )
خداوند در جاهاي زيادي شما را كمك كرده و بالاخص در نبرد حنين ؛ شما به زيادي نفرات خود مباهات كرديد ، ولي سودي نبخشيد .
كسب اطلاعات
پس از فتح مكه جنب و جوشي در مناطق قبائل هوازن و ثقيف به چشم مي خورد ، و تماسهاي خصوصي ميان دو تيره وجود داشت ؛ و حلقه اتصال اين دو گروه جوان سلحشوري به نام « مالك بن عوف نصري » بود . نتيجه نشست و برخاست آنها اين شد كه پيش از آنكه سپاه اسلام به سراغ آنها بيايد ، خود آنها به استقبال ارتش اسلام بروند ؛ و پيش از حمله مسلمانان ، با به كار بردن نيرنگ خاص نظامي ، ضربت مهلكي بر آنها بزنند . آنان از ميان خود جوان سي ساله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « طبقات كبري » ، ج 2/150 .
2 . توبه : 25 .
457 |
بي پروائي را براي فرماندهي انتخاب نمودند . در اين نبرد همه تيره ها به صورت يك واحد ضربتي درآمدند .
به دستور فرمانده كل ، همه شركت كنندگان ، زنان و احشام خود را پشت سر قرار دادند . وقتي از وي نكته اين كار سوال شد ، گفت : در اين موقع اين افراد براي خاطر حفظ زنان و اموال خود ، با ثبات و پايداري كامل نبرد خواهند كرد ، و هرگز فرار و عقب نشيني را به مغز خود راه نخواهند داد . ( 1 )
« دريد بن صمه » ، كه پيرمردي تجربه ديده و جنگ آزموده اي بود ، وقتي گريه كودكان و فرياد زنان را شنيد ؛ با « مالك » به مشاجره پرداخت و اين كار را از نظر اصول نظامي مطرود دانست ، و گفت نتيجه اين كار اينست كه اگر مغلوب شديد ، همه زنان و اموال خود را به رايگان به ارتش اسلام تسليم نماييد ؛ ولي « مالك » به سخن اين پيرمرد آزموده گوش نداد ، و گفت تو پير شده اي و خرد و معلومات نظامي خود را از دست داده اي . آينده اثبات كرد كه حق با اين پيرمرد بوده ، و شركت زنان و كودكان در صحنه نبرد جز ابتلاء و دستوپاگيري ، سودي نداشت .
پيامبر ، « عبدالله اسلمي » را براي كسب اطلاعات از تجهيزات و منويات و خط سير دشمن ، به صورت يك فرد ناشناس به سوي آنها گسيل داشت . او در ميان لشكر دشمن به گردش پرداخت و به سوي پيامبر بازگشت ، و اطلاعاتي در اختيار پيامبر نهاد . مالك نيز سه نفر جاسوس به سوي مسلمانان روانه ساخت ، تا اطلاعاتي به دست آورند . هر سه نفر ، با دلي پر از رعب و هراس به سوي « مالك » بازگشتند .
فرمانده قواي دشمن تصميم گرفت ، كميِ افراد و ضعف روحيه سربازان خود را از طريقِ نيرنگ نظامي و به كار بستن اصل « غافلگيري » جبران نمايد ، و با يك حمله ناگهاني ارتش اسلام را دچار هرج و مرج سازد ، تا نظم واحدها بهم خورد ، و تدبير فرماندهي متزلزل گردد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 3/897 .
458 |
او براي اين منظور ، در انتهاي دره اي كه گذرگاهي به سوي منطقه « حنين » بود ؛ فرود آمد ، و دستور داد كه تمام سربازان در پشت سنگها و صخره ها و شكاف كوه ها و در نقاط مرتفع اين دره ، مخفي شوند . وقتي ارتش اسلام وارد اين دره عميق و طولاني شدند ؛ همگي از مخفي گاه خود بيرون آيند ، و واحدهاي اسلام را زير رگبار تير و سنگ قرار دهند و سپس گروه خاصي به ترتيب از كوه فرود آيند ، و مسلمانان را در پناه تيراندازان خود از دم تيغ بگذرانند .
تجيهزات مسلمانان
پيامبر از قدرت و لجوجي دشمن آگاه بود . پيش از آنكه از « مكه » حركت كند ، صفوان بن اميه را خواست و 100 زره از وي به عنوان عاريه مضمونه گرفت ، و شخصاً دو زره بر تن كرده و كلاه خودي بر سر نهاد ، و بر استر سفيدي ـ كه به صورت پيشكش به وي داده بودند ـ سوار شد و در پشت سر ارتش اسلام حركت كرد .
ارتش اسلام شب را در دهانه دره به استراحت پرداخت . هنوز هوا كاملا روشن نشده بود كه تيره « بني سليم » به فرماندهي خالد بن وليد وارد گذرگاه « حنين » شد . قسمت اعظم ارتش اسلام در داخل دره بود ، كه ناگهان ، صداي پرتاب تيرها و فرياد مردان جنگجو ـ كه در پشت سنگها كمين كرده بودند ـ هراس و وحشت عجيبي در دل مسلمانان پديد آورد و تير به سان رگبار بر سر و صورت آنها باريد و گروهي در پناه همين تيراندازان به سربازان اسلام حمله بردند .
حمله غافلگيرانه دشمن ، مسلمانان را سراسيمه و وحشت زده كرد . آنان ، بي اختيار پا به فرار گذارده و خود بيش از دشمن به بي نظمي و بهم زدن صفوف كمك كردند . منافقانِ سپاه اسلام ، از اين پيش آمد سخت خوشحال شدند . حتي « ابوسفيان » گفت : مسلمانان تا لب دريا خواهند دويد . يكي ديگر از منافقان گفت سحر باطل شد . سومي تصميم گرفت كار اسلام را يكسره كند ، و پيامبر را در آن گير و دار بكشد ، و چراغ توحيد و مشعل فروزان رسالت را خاموش سازد .
459 |
پايداري پيامبر و گروه فداكار
فرار و گريز مسلمانان ، كه علت عمده آن ، وحشت و هرج و مرج بود ، پيامبر را سخت متأثر كرد . او ، احساس كرد كه اگر لحظه اي تأخير كند ، محور تاريخ دگرگون شده و اجتماع بشر ، مسير خود را عوض مي كند و سپاه شرك ، سپاه توحيد را درهم مي كوبد . از اين لحاظ ، روي مركب خود با صداي بلند گفت : « يَا أَنْصَارَ اللهِ وَأَنْصَارَ رَسُولِهِ ، أنا عَبْدُ اللهِ وَرَسُولِهِ » ؛ « اي ياران خدا و ياران پيامبر ! من بنده خدا و پيامبر وي هستم . » اين جمله را گفت و سپس استر خود را به سوي ميدان نبرد ـ كه سربازان مالك آنجا را جولانگاه خود قرار داده و گروهي را كشته و مي كشتند ـ حركت داد . سپاهيانِ فداكاري ، همچون اميرمؤمنان و عباس و فضل بن عباس و اسامه و ابوسفيان بن الحارث ، كه از آغاز نبرد لحظه اي از پيامبر غفلت نورزيده و نگهبان جان او بودند ؛ همراه او حركت كردند . ( 1 ) پيامبر به صورت زير صدا بزند : اي گروه انصار كه پيامبر را ياري كرديد ؟ و اي كساني كه در زير درخت رضوان با پيامبر بيعت كرديد ! كجا مي رويد ؟ پيامبر اينجااست ! نداي عباس كه به گوش آنها رسيد ، حميّت و غيرت ديني آنها را تحريك كرد . فوراً همگي گفتند : لبيك ! لبيك ! و دليرانه به سوي پيامبر بازگشتند .
نداي پياپي عباس ـ كه سلامت پيامبر را نويد مي داد ـ موجب شد كه دسته هاي فراري با ندامت و پشيماني عجيبي به سوي پيامبر بازگردند ؛ و صفوف خود را در برابر دشمن منظم و فشرده تر سازند . مسلمانان به دستور پيامبر و براي پاك كردن لكه ننگين فرار به حمله عمومي دست زده و در اندك زماني دشمن را به عقب نشيني و فرار مجبور ساختند . پيامبر ، براي تشجيع مسلمانان مي فرمود : من پيامبر خدا هستم و هرگز دروغ نمي گويم ؛ و خدا وعده پيروزي به من داده است . اين تدبير نظامي باعث شد كه جوانان هوازن و ثقيف و مردان جنگجوي آنان ، زنان و احشام خود را ترك گفته و با دادن تعدادي كشته به منطقه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي ، در مغازي گوشه اي از جانبازيهاي اميرمؤمنان را در ج 3 ص 602 آورده است .
460 |
« اوطاس » و « نخله » و دژهاي « طائف » فرار نمايند .
غنائم جنگ : آمار تلفات مسلمانان در اين نبرد ، به هشت نفر ( 1 ) رسيد ، در مقابل دشمن با دادن شش هزار اسير ، و بيست و چهار هزار شتر و چهل هزار گوسفند و چهارهزار « وقيه » ( 2 ) نقره ، پا به فرار گذاردند . پيامبر دستور داد همه اسيران و غنائم را به « جَعِرّانه » ببرند ، و افرادي را براي حفاظت آنها گمارد و اسيران را در خانه هاي مخصوص جاي دادند و دستور داد كه همه غنائم بدون دست خوردگي ، در آنجا بمانند ، تا وي به تعقيب دشمن ـ كه به مناطق « اوطاس » و « نخله » و « طائف » گريخته بود ـ بپردازد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ابن هشام در سيره خود ، تعداد تلفات را چهار نفر مي نويسد ، ولي چنين نبرد گسترده اي بايد تلفات بيشتري داشته باشد .
2 . رطل 2564 گرم و « وقيه » يك دوازدهم رطل است ، بنابراين وقيه ، تقريباً 213 گرم است . و چهارهزار « وقيه » مساوي 852 كيلوگرم مي باشد .
461 |
37
ــــــــــــــــــــــــــــ
غزوه طائف
طائف يكي از شهرهاي ييلاقي و حاصل خيز حجاز است و در جنوب شرقي « مكه » به فاصله 12 فرسنگي آن ، قرار گرفته است . و ارتفاع آن از سطح دريا هزار متر مي باشد . شهرستان طائف ، بر اثر داشتن هواي لطيف و باغها و نخلستان هاي فراوان ، مركز گروه خوشگذران حجاز بوده و هست . قبيله « ثقيف » كه يكي از قبائل نيرومند و پرجمعيت عرب به شمار مي رفت ، در اين شهر زندگي مي كردند . اعراب « ثقيف » ، از جمله كساني بودند كه در نبرد « حنين » ، برضد اسلام شركت كرده و پس ازشكست فاحش به شهر خود ـ كه داراي دژ محكم و مرتفعي بود ـ پناهنده شده بودند .
پيامبر ، براي تكميل پيروزي دستور داد كه فراريان نبرد « حنين » تعقيب شوند . از اينرو ، به ابوعامر اشعري و ابوموسي اشعري با گروهي از سربازان اسلام ، مأموريت داد كه قسمتي از آنها را كه به ( اوطاس ) پناهنده شده بودند ، تعقيب نمايند . فرمانده نخست ، جان خود را در اين نبرد از دست داد و دومي با پيروزي كامل دشمن را پراكنده ساخت . ( 1 ) و خود پيامبر نيز با باقي مانده سپاه اسلام رهسپار طائف گرديد ( 2 ) و در مسير خود به طائف ، دژ « مالك » ، آتش افروز جنگ « حنين » را با خاك يكسان نمود . البته تخريب دژ مالك ، جنبه انتقامي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 3/ 915 ـ 916 .
2 . « بحارالانوار » ، ج 21/162 .
462 |
نداشت ، بلكه منظور اين بود كه در پشت سر خود ، نقطه اتكا و پناهگاهي براي دشمن باقي نگذارد .
ستونهاي سپاه اسلام يكي پس از ديگري حركت نمودند ، و اطراف شهر را اردوگاه خود قرار دادند . دژ طائف بسيار مرتفع بود ، و ديوار محكمي داشت و برجهاي مراقبت آن كاملا بر خارج قلعه مسلط بود . محاصره دژ از طرف ارتش اسلام آغاز گرديد ، ولي هنوز حلقه محاصره تكميل نشده بود كه دشمن با تيراندازي از پيشروي سربازان اسلام جلوگيري كرده ، و گروهي را در همان لحظه نخست از پاي درآوردند . ( 1 )
پيامبر گرامي دستور داد كه سپاه عقب نشيني كند ، و اردوگاه خود را در نقطه اي كه از تيررس دشمن دورتر بود قرار دهد . ( 2 ) سلمان فارسي ، كه مسلمانان از تدابير نظامي وي در جنگ « خندق » نتيجه گرفته بودند ؛ به پيامبر پيشنهاد كرد كه با نصب منجنيق دژ دشمن را سنگباران كند . منجنيق در نبردهاي آنروز ، كار توپخانه امروز را انجام مي داد . افسران اسلامي با راهنمائي سلمان منجنيق نصب كرده و نزديك به بيست روز ، برجها و داخل دژ را سنگباران كردند ؛ ( 3 ) ولي دشمن در برابر اين عمليات حاد جنگي ساكت ننشسته ، به تيراندازي خود ادامه داد و از اين راه آسيبهائي به سپاهيان اسلام رسانيد .
اكنون بايد ديد كه در آن گير و دار ، مسلمانان چگونه بر منجنيق دست يافتند . برخي مي گويند كه خود سلمان با دست تواناي خود منجنيق را ساخت و راه بهره برداري از آن را به سربازان اسلام آموخت . برخي معتقدند كه مسلمانان در فتح خيبر ، به اين آلت جنگي دست يافتند و آن را همراه خود به طائف آورده بودند . ( 4 ) بعيد نيست كه سلمان همان منجنيق را دستكاري كرده ، و راه نصب و كيفيت استفاده از آن را به مسلمانان آموخته باشد . از مضمون تاريخ به دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 3/132 .
2 . « طبقات » ، ج 2/158 .
3 . « سيره ابن هشام » ، ج 4/126 ، وي مي گويد : نخستين كسي كه از « منجنيق » استفاده كرد ، خود پيامبر بود .
4 . « سيره حلبي » ، ج 3/134 .
463 |
مي آيد كه منجنيق منحصر به همان منجنيق به دست آمده از « خيبر » بوده است ؛ زيرا پيامبر مقارن با نبرد حنين و طائف ، طفيل بن عمرو دوسي را براي كوبيدن بتخانه هاي قبيله « دوس » ، اعزام نمود . و او فاتحانه با چهارصد سرباز كه همگي از جوانان قبيله خود او بود و يك منجنيق و يك ارابه جنگي ، در طائف به حضور پيامبر رسيد و در اين نبرد از اين وسائل جنگي كه مجاهدِ « دوسي » ، از دشمن به غنيمت گرفته بود ، نيز استفاده شد . ( 1 )
شكافتن ديوار دژ به وسيله ارابه هاي جنگي
براي تسليم شدن دشمن ، حملات همه جانبه لازم بود . همزمان با نصب منجنيق و پرتاب سنگ ، قرار شد كه براي شكافتن ديوار دژ ، از « ارابه هاي جنگي » استفاده كنند ، و با ايجاد شكاف در ديوار دژ ، ورود سپاه اسلام به داخل آن عملي گردد . ول شكافتن ديوار با مشكل بزرگي روبرو بود ؛ زيرا تير از برجها و سائر نقاط دژ ، مانند رگبار بر سر واحدهاي سپاه اسلام مي ريخت ؛ و كسي را ياراي نزديك شدن به ديوار نبود . بهترين وسيله براي اين كار ، « ارابه جنگي » بود كه در آن زمان به صورت ناقص در ارتشهاي منظم جهان وجود داشت . « ارابه جنگي » از چوب ساخته مي شد و روي آن را به سوي دژ رانده و در پناه آن ديوار دژ را سوراخ مي نمودند . سربازان اسلام با كمال رشادت از اين وسيله جنگي استفاده كرده ، مشغول شكافتن ديوار شدند . ولي دشمن با ريختن پاره آهنهاي گداخته و مفتولهاي آتشين ، پوشش ارابه را سوزانيده سقف آن را منهدم ساخته ؛ و به سرنشينان آن آسيب وارد نمودند . اين شيوه نظامي ، با تدابير دشمن به نتيجه نرسيد و پيروزي حاصل نگرديد و مسلمانان با دادن چند زخمي و كشته از به كار بردن آن منصرف شدند . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « طبقات » ، ج 2/157 .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 3/928 .
464 |
ارتش اسلام به مدينه باز مي گردد
پيامبر در اين نبرد تمام شيوه هاي نظامي از مادي و معنوي را به كار برد ، ولي تجربه اثبات كرد كه گشودن دژ به فعاليت و صبر بيشتري نياز داشت . در صورتي كه شرايط فصلي و امكانات ارتش اسلام ، توقف بيش از اندازه را در منطقه طائف اجازه نمي داد ؛ زيرا :
اولا : در طي اين مدت محاصره ، 13 نفر از مسلمانان كشته شده بود كه هفت نفر از آنها از قريش ، و چهار نفر از انصار و يك نفر از قبيله ديگر بود . گروهي نيز در وادي حنين ، بر اثر حمله مكارانه دشمن و گسيختن نظم سپاه از بين رفته بودند ، كه متأسفانه نام و شماره آنان در سيره ها ضبط نشده است . از اين نظر ، يك نوع خستگي در روحيه سپاه اسلام مشاهده مي شد .
ثانياً : ماه شوال سپري مي شد ، و ماه ذي القعده فرا مي رسيد ، كه جنگ و نبرد در آن از نظر ملت عرب حرام بود . اسلام هم بعدها اين سنت صالح را تحكيم نمود . ( 1 ) از اينرو ، براي حفظ اين سنت لازم بود كه هر چه زودتر محاصره برچيده شود ، تا عرب ثقيف ، پيامبر را به مخالف با سنت صالح متهم نسازند .
از اين گذشته ، مراسم حج نزديك بود و نظارت بر مراسم حج در آن سال برعهده مسلمانان بود ؛ زيرا پيش از آن ، تمام مراسم حج زير نظر مشركان مكه اداره مي شد .
موسم حج كه پديدآورنده يك اجتماع باشكوه و انبوهي از مردم عربستان مي باشد ، بهترين فصل براي تبليغ اسلام و بيان حقيقت آئين توحيد به شمار مي رفت . پيامبر بايد از اين فرصت كه براي نخستين بار به دست او افتاده ، حداكثر استفاده را بكند و فكر خود را متوجه مسائل ديگري سازد . كه به مراتب بالاتر از فتح يك دژ دورافتاده است . با در نظر گرفتن اين شرائط ، پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شاهد اين گفتار اينست كه پيامبر در پنجم ما شوال ، مكه را ترك گفته و مدت محاصره حدود بيست روز بود ، و باقيمانده ماه كه پنج روز است در راه پيمائي و نبرد حنين صرف شده است . و اينكه گفته شد كه مدت محاصره 20 روز بوده ، مطابق روايتي است كه ابن هشام نقل كرده ، ولي ابن سعد ، در طبقات ج 2 ص 158 ، مدت محاصره را چهل روز ضبط كرده است .
465 |
محاصره طائف را ترك گفت ، و همراه سپاهيان خود به « جَعِرّانه » ، كه محل حفاظت غنائم جنگي و اسيران بود ، حركت كرد .
حوادث پس از جنگ
جنگ حنين و طائف به پايان رسيد ، و پيامبر بدون اخذ نتيجه قطعي براي تقسيم غنائم - كه در جنگ طائف به دست آمده بود ـ به « جَعرّانه » بازگشت ، و غنيمتي كه مسلمانان در نبرد « حنين » به دست آورده بودند ، چشم گيرترين و بزرگترين غنيمتي بود كه در طول غزوه هاي اسلامي نصيب ارتش اسلام گرديده بود . زيرا روزي كه پيامبر وارد « جعرّانه » شد ، در مركز غنائم شش هزار اسير ، 24 هزار شتر و بيش از 40 هزار گوسفند ، 852 كيلوگرم نقره وجود داشت ( 1 ) و آن روز قسمتي از هزينه ارتش اسلام از همين طريق مي توانست تأمين گردد .
در اواخر سال هشتم هجرت ، پيامبر اكرم بزرگترين دختر خود ، زينب را از دست داد . وي پيش از بعثت با پسرخاله خود ، « ابوالعاص » ازدواج كرده بود ، و پس از بعثت بلافاصله به رسالت پدر خود ايمان آورد . ولي شوهر او بر آئين شرك باقي ماند و در نبرد بدر برضد اسلام شركت كرد و اسير شد . پيامبر او را آزاد ساخت ، ولي شرط كرد كه دختر او را به مدينه روانه كند . او نيز به پيمان خود عمل نمود و دختر پيامبر را روانه مدينه ساخت . اما سران قريش كسي را مأمور نمودند كه او را از نيمه راه برگرداند . مأمور در اثناء راه ، خود را به كجاوه زينب رسانيد ، ونيزه خود را بر كجاوه او فرو برد . دختر بي پناه پيامبر ، از كثرت وحشت ، حمل خود را در نيمه راه ساقط كرد ، ولي از اراده خود دائر بر رفتن به مدينه برنگشت و با بدني رنجور و بيمار وارد مدينه شد ، و باقيمانده عمر را در مدينه با رنج و بيماري گذراند و در اواخر سال هشتم هجرت بدرود زندگي گفت .
ولي اين غم ، با شادي ديگر توأم گرديد . زيرا پيامبر در اواخر همان سال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « طبقات ابن سعد » ، ج 2/152 .
466 |
از « ماريه » ( كنيزي كه فرمانرواي مصر ، مقوقس براي پيامبر هديه فرستاده بود ) داراي فرزندي شد و نام او را « ابراهيم » نهاد . وقتي قابله ( سلمي ) ، به پيامبر بشارت داد كه خداوند به وي فرزندي عطا كرده است ، هديه گرانبهائي به او داد . و روز هفتم گوسفندي را عقيقه كرد و موي سر نوزاد را كوتاه ساخت و به وزن آن ، نقره در راه خدا انفاق كرد . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ الخميس » ، ج 2/131 .
467 |
38
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علي در سرزمين قبيله « طي »
اسلام عدي بن حاتم
سال هشتم هجرت ، با همه شيرينيها و تلخيهاي خود سپري گرديد . در اين سال ، بزرگترين پايگاه شرك به دست مسلمانان افتاد ، و رهبر عاليقدر اسلام با پيروزي كامل به مدينه بازگشت ؛ و سايه قدرت نظامي اسلام بر بيشتر نقاط عربستان كشيده شد . قبائل سركش عرب ، كه تا آن روز چنين پيروزي را براي آئين توحيد فكر نمي كردند ، كم كم به فكر افتادند كه به مسلمانان نزديك شوند ، و آئين آنها را بپذيرند . از اين نظر ، نمايندگان قبائل مختلف عرب ، و گاهي گروهي از آنان به سرپرستي سران خود ، به حضور پيامبر شرفياب مي شدند و اسلام و ايمان خود را ابراز مي داشتند . در سال نهم ، نمايندگان قبيله ها به قدري به مدينه رفت و آمد نمودند كه نام آن سال را « عام الوفود » ( 1 ) نهادند .
وقتي گروهي از قبيله « طي » ، به رياست « زيدالخيل » حضور پيامبر رسيدند ، و رئيس قبيله شروع به سخن كرد ؛ پيامبر از متانت و خردمندي « زيد » در شگفت ماند و فرمود : منبا شخصيتهاي معروفي از عرب ملاقات كرده ام ، ولي آنان را كمتر از آنچه شنيده بودم ، دريافتم . اما « زيد » را بيش از آنچه شنيده بودم ، يافتم ، چه بهتر او را به جاي زيدالخيل ، به « زيدالخير » بخوانيد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وفود جمع « وفد » به معني هيئت يعني سال ورود هيئتها .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/577 .
468 |
بررسي سرگذشت اين هيئتهاي نمايندگي ( 1 ) و دقت در مذاكرات آنان با رسول گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) به روشني مي رساند كه اسلام از طريق تبليغ و دعوتهاي منطقي ، در شبه جزيره نفوذ كرد . البته طاغوتهاي زمان ، يعني ابوسفيان ها و ابوجهل ها مانع از نفوذ اسلام بودند . جنگهاي پيامبر ، گذشته از اينكه بيشتر براي خنثي كردن توطئه ها بود ، براي سركوبي اين گونه طاغوتها نيز بود . طاغوتهائي كه بر سر راه اسلام قد علم كرده و مانع از ورود سپاه تبليغ به سرزمين حجاز و نجد و غيره بودند . هيچ آئين و برنامه اصلاحي ، بدون شكستن طاغوت ها و برچيدن خارهاي روييده بر سرِ راه آن امكانپذير نيست . از اين جهت است كه مي بينيم ، نه تنها پيامبر اسلام ، بلكه عموم پيامبران الهي قبل از هر چيز براي كوبيدن طاغوتها و نابودكردن موانع كوشش مي كردند .
قرآن مجيد ، در سوره خاصي از ورود اين هيئتها و پيروزي روزافزون اسلام ، در شبه جزيره سخن مي گويد و مي فرمايد : « آنگاه كه پيروزي خدا فرارسيد و مكه فتح گرديد و مردم را ديدي كه فوج فوج در آئين خدا وارد مي شوند ، در اين حالت ، خدايت را با ستايش او تسبيح گو ، و طلب آمرزش نما كه او توبه پذير است » . ( 2 )
عليرغم اين آمادگي در قبايل عرب و ورود هيئتهاي نمايندگي ، از طرف آنها در سال نهم هجرت ، هفت سريه و يك غزوه اتفاق افتاد . سريّه ها ، به خاطر خنثي كردن توطئه ها و غالباً براي شكستن بتهاي بزرگي بود كه همچنان در ميان قبائل عرب مورد پرستش بود . از جمله اين سريه ها ، سريه علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) است كه به فرمان پيامبر ، رهسپار سرزمين « طي » گرديد . و از جمله غزوات در سال نهم ، غزوه تبوك را مي توان نام برد . در اين غزوه ، پيامبر با سپاهي گران سرزمين مدينه را به عزم سرزمين مرزي تبوك ، ترك گفت و بدون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تشريح خصوصيات اين هيئتها و مذاكراتي كه ميان آنها و رسول خدا صورت گرفت و بيان الطاف و محبتهائي كه رسول گرامي در مورد آنان مبذول نمود ؛ در اين نوشته فشرده نمي گنجد . سيره نويس معروف ، محمد بن سعد در كتاب خود ، قسمت اعظم ويژگيهاي اين هيئتهاي نمايندگي را آورده است . او از هفتاد و سه هيئت نمايندگي نام مي برد كه دسته دسته و گروه گروه در طول سال نهم و يا كمي پيش از آن ، به حضور پيامبر رسيدند ـ « الطبقات الكبري » ، ج 1/291 ، 359 .
2 . سوره نصر/1 ـ 3 .
469 |
مقابله با دشمن و خونريزي به مدينه بازگشت . اما راه فتح شهرهاي مرزي را براي آيندگان هموار كرد .
علي در سرزمين قبيله طي
پيامبر از قبل ، اطلاع داشت كه در ميان قبيله « طي » ، بت بزرگي هست كه هنوز ارادت ! گروهي به آن باقي است . از اين نظر ، افسر خردمند و ورزيده خود را با صد و پنجاه سوارِنظام مأمور تخريب بتخانه و شكستن بت قبيله نمود . فرمانده گردان دريافت كه قبيله مزبور در برابر عمليات سربازان اسلام مقاومت خواهند نمود ، و كار بدون جنگ فيصله نخواهد يافت . از اين نظر ، سحرگاهان بر نقطه اي كه بت در آنجا قرار داشت حمله برد ، و با موفقيت كامل گروهي از دسته مقاوم را دستگير كرد و جزء غنائم جنگي به مدينه برد . « عدي بن حاتم » ، كه بعدها در رديف مسلمانان مبارز و مجاهد درآمد و رياست آن منطقه را پس از پدر جوانمردش ، « حاتم » برعهده داشت ، موضوع فرار خود را چنين شرح مي دهد :
من پيش از آنكه آئين اسلام را در اختيار كنم ، يك فرد مسيحي بودم و بر اثر تبليغات سوئي كه درباره پيامبر انجام گرفته بود ، كينه وي را در دل داشتم . از پيروزيهاي بزرگ او در سرزمين حجاز بي اطلاع نبودم ، و مطمئن بودم كه روزي موج اين قدرت به سرزمين « طي » كه رياست آنجا را داشتم ، خواهد رسيد . از اينرو ، براي اينكه دست از آئين خود برندارم ، به دست سربازان اسلام دستگير نشوم ، به غلامان خود دستور داده بودم كه شتران تندرو و رهوار مرا ، آماده حركت سازند كه هر موقع خطري پيش آيد ، فوراً با وسايل آماده به حركت ، راه شام در پيش گيرم و از قلمرو قدرت مسلمانان خارج گردم .
براي اينكه غافلگير نشوم ، ديده باني را بر سر راه ها گمارده بودم كه هر موقع گرد و خاك ارتش اسلام را مشاهده كنند ، و يا نمونه اي از پرچم هاي آنها را ببينند مرا از وضع آگاه سازند .
روزي ناگهان يكي از غلامان من وارد شد و زنگ خطر را نواخت و مرا از پيشروي ارتش اسلام ، آگاه ساخت . من آن روز ، همراه همسر و فرزندان خود با
470 |
وسايل آماده به حركت ، به سوي شام كه مركز مسيحيت در شرق بود رهسپار شدم . خواهرم ، « دخترحاتم » در ميان قبيله باقي ماند و دستگير شد .
خواهرم ، پس از انتقال به مدينه در خانه اي در نزديكي مسجد پيامبر ـ كه مركز اسيران بود ـ نگاهداري مي شد . او سرگذشت خود را چنين نقل مي كند :
روزي پيامبر براي اداء نماز در مسجد از كنار خانه اسيران عبور مي كرد ، من فرصت را مغتنم شمردم و در برابر پيامبر ايستاده به وي گفتم : « يا رسول الله ، هلك الوالد و غاب الوافد فامنن عليّ من الله عليك » ؛ « پدرم درگذشته ، و نگه دارنده من ناپديد شده ، بر من منت گذار ، خدا بر تو منت گذارد . » پيامبر پرسيد كه كفيل تو چه كسي بود ؟ گفتم : برادرم « عدي بن حاتم » فرمود : همان شخص كه از خدا و رسول او ، به سوي شام گريخت ؟ پيامبر اين جمله را فرمود و راه مسجد را در پيش گرفت .
فردا نيز عين همين گفتگو ميان من و پيامبر تكرار شد و به نتيجه نرسيد . روز سوم از مذاكره با پيامبر مأيوس و نوميد بودم ، ولي هنگامي كه پيامبر از همان نقطه عبور كرد ، جواني را پشت سر او ديدم كه به من اشاره مي كند كه برخيزم و سخنان ديروز را تكرار كنم . از اشاره آن جوان ، بارقه اميد ، درونم را روشن ساخت . برخاستم جمله هاي پيشين را در حضور پيامبر براي بار سوم تكرار كردم . پيامبر در پاسخ من گفت : براي رفتن شتاب مكن ، من تصميم گرفته ام كه ترا فردا همراه امين به زادگاهت بازگردانم . اما فعلا مقدمات مسافرتِ شما فراهم نيست .
خواهرم مي گويد آن جواني كه پشت سر پيامبر راه مي رفت و به من اشاره كرد كه سخنان خود را در حضور پيامبر تكرار كنم ؛ علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بود .
روزي كارواني ـ كه در ميان آنها از خويشاوندان ما نيز وجود داشت ـ از مدينه به سوي شام مي رفت . خواهرم از پيامبر درخواست كرده بود كه اجازه دهد او با اين كاروان به شام برود ، و به برادر خود بپيوندد . پيامبر خواهش وي را پذيرفته و مبلغي به عنوان هزينه مسافرت ، و مركبي رهوار و مقداري لباس در اختيار وي گذارده بود . من در شام در غرفه خود نشسته بودم ، ناگهان ديدم شتري
471 |
با كجاوه در برابر در منزل من زانو به زمين زد . نگاه كردم خواهر خويش را در ميان آن ديدم . خواهرم را از كجاوه پياده كردم و به منزل بردم . پس از مقداري استراحت خواهرم زبان به شكوه و گله گشود كه او را در سرزمين « طي » ترك گفته ، خود به شام آمدم و او را همراه خود نياوردم .
من خواهرم را زن عاقل و خردمندي مي دانستم . روزي با وي درباره پيامبر گفتگو كردم و گفتم : نظر شما درباره او چيست ؟ وي در پاسخ من چنين گفت : در شخص وي ، فضائل و ملكات بسيار عالي ديدم و مصلحت مي بينم كه هر چه زودتر با او پيمان دوستي ببندي . زيرا اگر پيامبر باشد در اين صورت فضيلت از آن كسي خواهد بود كه پيش از ديگران به وي ايمان آورده باشد . و اگر فرمانرواي عادي باشد ، هرگز از او ضرري به تو نخواهد رسيد و از سايه قدرت او بهره مند خواهي بود .
عدي بن حاتم رهسپار مدينه مي شود
عدي مي گويد : سخنان خواهرم در من اثر گذارد . راه مدينه را در پيش گرفتم ، وقتي وارد مدينه شدم يكسره سراغ پيامبر رفته ، او را در مسجد يافتم . در برابر وي نشستم و خود را معرفي كردم . وقتي پيامبر مرا شناخت ، از جاي خود برخاست و دست مرا گرفته به خانه خود برد . در نيمه راه پيرزني جلو راه او را گرفت و با او سخن گفت . من ديدم كه او با كمال فروتني به سخنان پيرزن گوش مي دهد و پاسخ مي گويد . مكارم اخلاق او ، مرا مجذوب وي ساخت و با خود گفتم كه او هرگز فرمانروايي عادي نيست . وقتي وارد منزل وي شدم ، زندگيِ ساده وي ، توجه مرا جلب كرد . تشكي از ليف خرما را كه در منزل داشت ، در اختيار من گذارد و به من گفت : روي آن بنشين . شخص اول كشور حجاز ، كه تمام قدرتها را در اختيار داشت خود به روي حصير و يا زمين نشست . من از فروتني وي غرق حيرت شدم و از اخلاق پسنديده و ملكات فاضله ، و از احترام فوق العاده اي كه نسبت به تمام افراد بشر قائل است ، دريافتم كه وي فرد عادي ، و فرمانرواي معمولي نيست .
472 |
در اين لحظه ، پيامبر رو به من كرد و از خصوصيات زندگي من به طور دقيق خبر داد و گفت : آيا تو از نظر آئين ، « ركوسي » ( 1 ) نبودي ؟ ! گفتم چرا . فرمود : چرا يك چهارم درآمد قوم خود را به خود اختصاص داده بودي ؟ آيا آئين تو اين كار را به تو اجازه مي داد ؟ گفتم نه . من از گزارشهاي غيبي وي مطمئن شدم كه او فرستاده خدا است . هنوز در اين انديشه بودم كه با سخن سوم او روبرو شدم ؛ فرمود : فقر و تهي دست بودن مسلمان مانع از پذيرفتن اسلام تو نگردد ، زيرا روزي فرا مي رسد كه ثروت جهان بسوي آنها سرازير مي گردد و كسي پيدا نمي شود كه آن را جمع و ضبط كند .
و اگر فزوني دشمن و كمي مسلمانان مانع از ايمان آوردن شما مي گردد ؛ به خدا سوگند روزي فرا مي رسد كه بر اثر گسترش اسلام و فزوني مسلمانان ، زنان بي كس از « قادسيه » به زيارت خانه خدا مي آيند ، و احدي متعرّض آنها نمي شود . اگر امروز مي بيني كه قدرت و نفوذ در اختيار ديگران است ، من به تو قول مي دهم ؛ روزي فرا رسد كه نيروهاي اسلام تمام اين كاخهاي تو را تصرف كرده و « بابل » را به روي خود بگشايند .
عدي مي گويد : من زنده ماندم و ديدم كه در پرتو امنيت اسلام ، زنان بي كس از دورترين نقاط به زيارت خانه خدا مي آمدند و كسي متعرض آنها نمي شد . ديدم كه كشور بابل فتح شد و مسلمانان تاج و تخت كسري را تصاحب كردند . اميدوارم كه سومي را نيز ببينم يعني ثروت جهان رو به مدينه بگذارد ، و كسي رغبت به جمع و ضبط آن پيدا نكند . ( 2 )
« طبرسي » ، در تفسير آيه { اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ . . . } ( توبه / 30 ) ملاقات « عدي » را با پيامبر نقل كرده ؛ و مي گويد : وي موقعي حضور پيامبر رسيد كه رسول خدا ، آيه ياد شده را تلاوت مي كرد . وقتي پيامبر از تلاوت آيه فارغ شد ، « عدي » با لحن اعتراض آميز به وي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آئيني است حدوسط ميان مسيحيت و صابئي .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 3/988 ـ 989 ؛ « سيره ابن هشام » ، ج 23/578 ـ 581 ؛ « الدرجات الرفيعة في طبقات الشيعة الامامية » /352 ـ 354 .
473 |
گفت : ما هرگز « احبار » و « راهبان » خود را پرستش نمي كنيم ، در اين صورت چگونه به ما نسبت مي دهيد كه ما آنها را « ارباب » خود اخذ كرده ايم . در اين موقع ، پيامبر فرمود : اگر آنان حلال خدا را حرام ، و حرام او را حلال كنند ، آيا از آنها پيروي مي كنيد ؟ گفت : آري و فرمود : اين كار گواه بر آنست كه شما آنها را « رب » و « اختياردار » خود اخذ كرده ايد » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مجمع البيان » ، ج 3/24 .