بخش 19
39 . غزوه تبوک 40 . قطعنامه روز « منی » 41 . در سوک فرزند 42 . هیئت نمایندگی « نجران » در مدینه
475 |
39
ــــــــــــــــــــــــــــ
غزوه تبوك
دژ بلند و استواري را كه در كنار چشمه آبي ساخته شده بود و در نوار مرزي كشور « سوريه » ، در ميان راه « حجر » و « شام » قرار داشت ؛ « تبوك » مي گفتند . سوريه ، آن روز از مستعمرات روم شرقي كه مركز آن قسطنطنيه بود ، به شمار مي رفت . مرزنشينان شام همگي پيرو آئين مسيح ( عليه السلام ) و رؤساي بخشها همگي دست نشانده فرمانرواي شام بودند ، كه خود او مستقيماً از امپراتور روم الهام مي گرفت .
نفوذ و انتشار سريع اسلام ، در شبه جزيره عربستان و فتوحات درخشان مسلمانان در حجاز ، با وسائل آن روز در خارج حجاز منعكس مي شد ، و پشت دشمنان را به لرزه درآورده ، آنان را به فكر چاره مي افكند .
سقوط حكومت مكه ، و پيروي سران بزرگ حجاز از تعاليم اسلام ، و دلاوريها و جان بازيهاي سربازان آئين توحيد ، امپراتور روم را بر آن داشت كه با ارتش مجهز و منظم بر سر مسلمانان بتازد ، و آنها را غافلگير سازد . زيرا با گسترش و نفوذ فوق العاده اسلام ، پايه هاي حكومت خود را متزلزل ديده ، از فزوني قدرت نظامي و سياسي مسلمانان بيش از حد بيمناك بود .
روم آن روز ، تنها حريف زورمند ايران بود و عظيم ترين نيروي نظامي را در اختيار داشت . و از فتوحاتي كه در نبرد با ايران نصيب وي شده ، و از شكستهائي كه بر ارتش ايران وارد ساخته بود ، سخت مغرور بود .
476 |
ارتش روم ، مركب از چهار هزار سواره نظام و پياده نظام ، مجهز به آخرين نمونه از سلاح زمان ، در نوار مرزي شام مستقر گرديدند . و قبائل مرزنشين مانند قبيله هاي : « لخم » ، « عامله » ، « غسان » و « جذام » ، به آنان پيوسته و پيش رزمانِ سپاه تا « بلقاء » پيشروي كردند . ( 1 )
استقرار گروهي از سربازان روم در نوار مرزي شام ، به وسيله كاروانهائي كه در مسير حجاز و شام به بازرگاني مي پرداختند ، به گوش پيامبر رسيد . پيامبر چاره اي جز اين نديد كه با لشكري عظيم پاسخ تجاوزكاران را بدهد و آئيني را كه به قيمت خون عزيزان اسلام و فداكاريهاي شخص وي استقرار يافته ؛ و مي رود كه در سراسر جهان انتشار يابد ؛ از ضربات غافلگيرانه دشمن حفظ كند .
اين خبر ناگوار ، موقعي رسيد كه مردم مدينه و اطراف آن ، هنوز محصول خود را گرد نياورده و خرماها در حال رسيدن بود ؛ و يك نوع قحطي بر مدينه و اطراف آن سايه افكنده بود . ولي براي مردان خدا ، زندگي معنوي و حفظ اهداف عالي و جهاد در راه خدا بر همه چيز مقدم است .
گردآوري رزمندگان و تأمين هزينه جنگ
پيامبر از استعداد دشمن و ورزيدگي آنان ، به طور اجمال آگاه بود . از اين نظر ، مطمئن بود كه پيروزي در اين جنگ ، علاوه بر سايه معنوي ( ايمان به خدا و جنگ براي رضاي خدا ) به نيروي عظيمي نيازمند است . او براي همين منظور ، افرادي را به « مكه » و اطراف « مدينه » اعزام داشت كه مسلمانان را براي نبرد در راه خدا ، فراخواند ؛ و افراد متمكن از مسلمانان ، هزينه جنگ را با پرداخت زكات تأمين نمايند .
سرانجام ، سي هزار تن آمادگي خود را ، براي نبرد اعلام نموده ، در لشكرگاه مدينه « ثنية الوداع » اجتماع نمودند ، و هزينه نبرد با گرفتن زكات تا حدودي تأمين گرديد . از ميان آنها ده هزار نفر سواره نظام و بيست هزار نفر پياده نظام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « طبقات » ، ج 2/165 .
477 |
بودند . سپس پيامبر دستور داد كه هر قبيله اي ، براي خود پرچمي انتخاب نمايد . ( 1 )
علي ( عليه السلام ) در اين غزوه شركت نكرد
يكي از افتخارات اميرمؤمنان ، اينست كه در تمام نبردها ملازم ركاب پيامبر ، و پرچمداري وي در جنگهاي اسلامي بوده است ؛ جز در غزوه « تبوك » كه به دستور پيامبر در مدينه باقي ماند ، و در اين جهاد شركت نكرد . زيرا پيامبر به خوبي مي دانست كه منافقان و برخي از افراد قريش به دنبال فرصت مي گردند تا در غياب پيامبر ، وضع را دگرگون سازند و حكومت نوبنياد اسلامي را واژگون نمايند . و اين فرصت در صورتي امكان پذير است ، كه پيامبر و ياران گرامي وي به مقصد دوري بروند ، و ارتباط آنان با مركز قطع شود .
تبوك ، دورترين نقطه اي بود كه پيامبر در طي غزوات خود به آنجا مسافرت نمود . پيامبر كاملا احساس كرد كه در غياب او ممكن است گروههاي ضداسلامي ، اوضاع را دگرگون سازند ، و همفكران خود را از نقاط مختلف حجاز گرد آورده ؛ متشكل شوند . او با اينكه « محمد بن مسلمه » را جانشين خود در مدينه قرار داده بود ؛ ولي به علي ( عليه السلام ) فرمود : تو سرپرست اهل بيت و خويشاوندان من و گروه مهاجر هستي ، و براي اينكار جز من و تو ، كسي ديگر شايستگي ندارد .
اقامت اميرمؤمنان در مدينه توطئه گران را سخت ناراحت ساخت . زيرا فهميدند كه با وجود علي و مراقبتهاي پي گير او ، ديگر نمي توانند نقشه هاي خود را پياده كنند . از اينرو ، براي بيرون رفتن علي از مدينه نقشه اي ريختند ، و شايع كردند كه با اينكه پيامبر با كمال ميل علي را براي شركت در جهاد دعوت كرد ؛ ولي او از جهت دوري راه و شدت گرما ، از شركت در اين نبرد مقدس امتناع كرد . علي ، براي ابطال تهمت آنان به محضر پيامبر شرفياب گرديد و جريان را با آن حضرت درميان نهاد . پيامبر ، كلمه تاريخي خود را كه از دلائل واضح و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان مدرك/166 .
478 |
روشن امامت و جانشيني بلافصل او پس از پيامبر است ؛ درباره او فرمود : او چنين گفت : برادرم به مدينه بازگرد ! زيرا براي حفظ شئون و اوضاع مدينه جز من و تو كسي شايستگي ندارد . تو نماينده من در ميان اهل بيت و خويشاوندان من هستي . . . « أَ مَا تَرْضَي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي » ؛ « آيا خشنود نمي شوي كه بگويم مَثَلِ تو نسبت به من ، مثَل هارون است نسبت به موسي ، جز اينكه پس از من پيامبري نيست . » همانطوري كه او وصي و جانشين بلافصل موسي بود ، تو نيز جانشين من و خليفه پس از من هستي ؟ ( 1 )
سختيهاي راه
سپاه اسلام در طي طريق مدينه و تبوك ، با سختيهاي زيادي روبرو شدند . به همين جهت ، نام اين سپاه را « جيش العسرة » گفته اند . ولي ايمان و علاقه آنان ، تمام اين مشكلات را آسان كرده ، با آغوش باز از مصائب استقبال مي نمودند . وقتي سپاه اسلام به سرزمين « ثموديان » رسيدند ، بر اثر وزيدن بادهاي داغ و سوزان ، پيامبر صورت خود را با پارچه اي پوشانيد ؛ و از كنار خانه هاي آنان به سرعت عبور كرد ، و به ياران خود گفت : درباره سرانجام زندگي قوم ثمود كه بر اثر سركشي و نافرماني گرفتار قهر الهي گرديدند ، بيانديشيد و بدانيد هيچ فرد باايمان نبايد مطمئن شود كه سرانجام زندگي او مانند قوم ثمود نخواهد بود . سكوت مرگبار اين سرزمين ، خانه هاي ويراني كه در خاموشي عميقي فرو رفته اند ، براي اقوام ديگر درس عبرت و پند و اندرز است .
سپس دستور داد كه سربازان اسلام از آب اين سرزمين ننوشند ، و از آن غذا و ناني درست نكنند ، حتي وضو هم نگيرند و اگر احياناً از آب آنجا غذائي پخته اند ، و يا آرد خمير كرده اند همه را به چهارپايان بدهند .
ارتش اسلام ، پس از دريافت اين دستورها به رهبري پيشواي بزرگ خود ، به راه پيمائي خويش ادامه داد . پاسي از شب گذشته بود كه بر سر چاهي كه ناقه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/520 ؛ « بحار » ، ج 21/207 ـ براي آگاهي از دلالت حديث بر امامت سيدالاولياء اميرمؤمنان ، به كتاب « پيشوايي از نظر اسلام » /248 ـ 251 ، مراجعه بفرماييد .
479 |
صالح از آن آب مي نوشيد رسيدند . پيامبر دستور داد كه همگي فرود آيند و به استراحت بپردازند .
دستورهاي احتياطي
پيامبر از بادهاي مسموم و تند و طوفانهاي شديد آن سرزمين ، كه گاهي انسان و شتر را در ميان مي گرفت و زير توده هاي ريگ و خاك ، مدفون مي ساخت ؛ كاملا آگاه بود . از اين جهت ، دستور داد كه زانوهاي شتران را ببندند و هيچ كس نيمه شب ، تنها از استراحتگاه خود بيرون نرود . تجربه نشان داد كه دستورهاي احتياطي آن حضرت بسيار مفيد بود ، زيرا دو نفر از قبيله « بني ساعده » ، بي انضباطي كرده و نيمه شب از استراحتگاه خود تنها بيرون رفتند ؛ در نتيجه ، شدت طوفان يكي را خفه كرد ، و ديگري را به سينه كوه پرتاب نمود . پيامبر از جريان آگاه شد و از قربانيان بي انضباطي سخت ناراحت شد و بار ديگر سربازان را به انضباط دعوت نمود . ( 1 )
عبادبن بشير ، كه در رأس گروهي حفاظت ارتش اسلام را برعهده داشت ؛ به پيامبر گزارش داد كه سربازان اسلام در مضيقه بي آبي قرار گرفته اند و نزديك است كه تمام ذخاير آبي به آخر برسد . از اين جهت ، گروهي با كشتن شتران گرانقيمت از آبهاي داخل شكم آنها استفاده كرده ، و برخي تن به قضا داده و با دل سوزان در انتظار فرج الهي نشسته بودند .
خدائي كه نويد نصرت و پيروزي به پيامبر خود داده بود ، بار ديگر به وي و ياران باوفاي او كمك كرد . باران سيل آسائي باريد ، و همه را سيراب كرد و مأموران ذخاير ، و ارتش هر چه مي خواستند آب برداشتند .
آگاهي پيامبر از پشت پرده
جاي گفتگو نيست كه پيامبر به تصريح قرآن مجيد ( 2 ) ، مي تواند از غيب خبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 3/152 .
2 . سوره جن/27 : عالِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ علي غَيبِهِ اَحَداً الا منِ ارتَضي مِن رَسول : غيب خود را به كسي جز پيامبر ابراز نمي كند .
480 |
دهد و اسرار پشت پرده را بر نوع مردم مخفي و پنهان است ؛ فاش و آشكا سازد . ولي حدود علم پيامبر محدود بوده ، و به تعليم خدا نيازمند است . از اينرو ، ممكن است از ساده ترين موضوع اطلاعي نداشته باشد ؛ مثلا كليد خانه و يا پولي را گم كند ، و جاي آن را نداند ، ولي گاهي از غامض ترين و پيچيده ترين مسائل غيبي خبر دهد ، و عقول عالميان را متحير سازد . علت اين نشيب و فراز ، همان است كه گفته شد . هرگاه اراده الهي تعلق گيرد ، او مي تواند از جهان غيب و از پشت برده خبر دهد ، و در غير اينصورت بسان بشر عادي اطلاعي نخواهد داشت . ( 1 )
در نيمه راه شتر پيامبر گم شد و گروهي از ياران پيامبر به تعقيب آن پرداختند . يك نفر از همان منافقان برخاست و گفت : مي گويد : من پيامبر خدا هستم و از عالم بالا خبر مي دهم ، ولي تعجب است كه جاي شتر خود را نمي داند . خبر به پيامبر رسيد . او با بياني شيوا ، پرده از روي حقيقت برداشت و چنين فرمود : « وَإنّي و الله لا أعلم إلاّ ما علّمني الله و قد دلّني الله عليها و هي من هذا الوادي في شعب كذا و قد حبستها شجرة بزمامها فانطلقوا حتّي تأتوني بها » .
من فقط آنچه را خدا تعليم نمايد مي دانم . هم اكنون خدا مرا به جاي شتر دلالت نمود . شتر من در بيابان در فلان دره است ، و افسار آن به درختي پيچيده و آن را از راه رفتن بازداشته است . برويد آن را بياوريد . فوراً چند نفر به نقطه اي كه پيامبر فرموده بود رفتند ، و شتر را به همان حالت كه پيامبر توصيف كرده بود ، يافتند . ( 2 )
يك خبر ديگر از پشت پرده غيب :
شتر « ابي ذر » ، از راه رفتن باز ماند ، و سرانجام او از ارتش اسلام عقب افتاد . ابوذر ، مقداري معطل شد تا شايد شتر برخيزد و راه برود ولي انتظار سودي نبخشيد . از اين جهت ، شتر را رها كرد و اثاث سفر را بر پشت خود نهاد ، و به راه افتاد تا هر چه زودتر به مسلمانان برسد . ارتش اسلام در نقطه اي به دستور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در مورد دلائل گاهي پيشوايان اسلام از غيب و حدود آگاهي آنها ، به كتاب « آگاهي سوم » مراجعه بفرماييد .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/523 .
481 |
پيامبر منزل كرده و به استراحت پرداخته بودند . ناگهان سيماي شخصي كه زير بار گران ، طي مسافت مي كرد ، از دور نمايان شد . يك نفر از ياران رسول خدا ، او را از جريان آگاه ساخت . پيامبر فرمود : وي ابوذر است ، رحم الله اباذر يمشي وحده و يموت وحده ؛ و يبعث وحده : ( 1 )
خدا ابوذر را بيامرزد تنها راه مي رود ، و تنها مي ميرد ؛ و تنها زنده مي شود . آينده نشان داد ، كه خبر پيامبر واقع بود ، زيرا در بيابان « ربذه » ، دور از اجتماع در كنار دختر خويش با وضع رقت باري جان سپرد . ( 2 )
اين پيشگوئي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، در جنگ « تبوك » بعد از بيست و سه سال تحقق يافت . رادمرد الهي كه به جرم حق گويي و دعوت به عدل و داد ، به ربذه تبعيد شده بود ، كم كم قواي بدني خود را از دست داد و در بستر بيماري افتاد . او واپسين دقايق عمر پرفراز و نشيب خود را سپري مي كرد ، همسرش به سيماي نوراني و تكيده او مي نگريست و به تلخي مي گريست و قطرات عرق پيشاني شوهر خود را پاك مي كرد . ابوذر پرسيد : چرا گريه مي كني ؟
زن پاسخ داد : براي اين گريه مي كنم كه تو اكنون مي ميري و من لباسي كه با آن پيكر تو را دفن كنم ، دراختيار ندارم !
لبخندي اندوهگين همچون خنده افق غروب ، در ميان لب هاي ابوذر نقش بست و گفت :
آرام باش ! گريه نكن ! من روزي با گروهي از ياران پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در محضر او نشسته بودم ، پيامبر رو به ما كرد و فرمود : « يكي از شما در يكي از بيابانها ، تنها و دور از جمعيت از دنيا مي رود ، و گروهي از مؤمنان او را به خاك مي سپارند » . همه كساني كه در آن مجلس بودند ، در ميان مردم و در آبادي از دنيا رفته اند . اكنون غير از من كسي از آنان باقي نمانده است ، و اينك يقين دارم شخصي كه پيامبر از او خبر داده منم !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/525 .
2 . « مغازي واقدي » ، ج 3/1000 .
482 |
پس از مرگ من ، سر راه حجاج عراق بنشين . طولي نمي كشد كه گروهي از مؤمنان مي آيند ، آنان را از مرگ من آگاه ساز .
همسرش گفت : اكنون هنگام عبور كاروان سپري شده است . ابوذر گفت تو مراقب راه باش . به خدا سوگند نه دروغ مي گويم و نه دروغ شنيده ام . اين را گفت و مرغ روحش به سوي فردوس برين بال و پر گشود . ( 1 )
ابوذر راست گفته بود . كارواني از مسلمانان به سرعت پيش مي آمدند كه در ميان آن ، شخصيت هاي بزرگي مانند : « عبدالله بن مسعود » ، « حجر بن عدي » و « مالك اشتر » بودند .
عبدالله از دور منظره عجيبي ديد ، منظره پيكر بي جاني در كنار راه ديد ، و نزديك آن يك نفر زن و يك پسربچه هر دو گريه مي كردند ( ص 2 پيوست 782 ) .
« عبدالله » ، لجام مركب را به سوي آن دو نفر پيچيد . كاروانيان هم دنبال او روانه شدند . عبدالله تا به آن جسد نگاه كرد ، چشمش به صورت دوست و برادرش در اسلام ـ ابوذرافتاد !
چشمانش پر از اشك شد . بالاي پيكر ابوذر ايستاد و با يادآوري پيشگوئي پيامبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) در جنگ تبوك ، گفت : پيامبر اسلام راست فرمود كه تو تنها مي روي و تنها مي ميري و تنها از گور برانگيخته مي شوي ! ( 2 )
آنگاه عبدالله بن مسعود بر جسد او نماز گزارد ( 3 ) ، سپس او را به خاك سپردند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « اسدالغابه » ، ج 1/302 ؛ « طبقات ابن سعد » ، ج 4/243 ؛ « حلية الاولياء » ، ج 1/302 .
2 . مورخان ، جزئيات مرگ و دفن ابوذر را مختلف نقل كرده اند . از بعضي متون تاريخي بر مي آيد كه هنگام رسيدن كاروان ، هنوز ابوذر زنده بود و آنان با او گفت و گو پرداختند . ولي برخي ديگر مي گويند : هنگام رسيدن كاروان ، ابوذر از دنيا رفته بود . و نيز به گفته بعضي ، پيكر ابوذر به وسيله همسرش و فرزندش به كنار راه حمل شده بود ، و به گفته برخي ديگر ، آن دو ، كنار جاده نشستند كاروانيان را به محل جسد راهنمائي كردند . در اين زمينه به كتاب هاي زير مراجعه بفرماييد : « طبقات ابن سعد » ، ج 4/34 ـ 232 ؛ « الدرجات الرفيعه » /53 .
3 . به گفته برخي ، مالك اشتر بر او نماز خواند .
483 |
هنگامي كه از دفن او فارغ شدند ، مالك اشتر در كنار قبراو بپا ايستاد و چنين گفت :
پروردگارا ! اين ابوذر ، يار پيامبر است كه عمري تو را پرستش كرد و در راه تو با مشركان جهاد نمود و هرگز در پيروي از آئين حق ، تغيير روش و مسير نداد . لكن چون با زبان و قلب خود به مبارزه با فساد و منكر پرداخت ، مورد جفاو ستم و محروميت و تحقير واقع شد و تبعيد گرديد و سرانجام در سرزمين غربت ، تنها جان سپرد .
ارتش اسلام در سرزمين تبوك
سپاه توحيد در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت ، به سرزمين تبوك گام نهاد . اما اثري از اجتماع و سپاه روم نديد . گويا سران روم ، از افزوني سپاه اسلام و شهامت و فداكاري كم نظير آنان ، كه نمونه كوچك آن را در نبرد « موته » ، از نزديك مشاهده كرده بودند ، آگاهي يافته ، و صلاح ديده بودند كه سپاه خويش را به داخل كشور بازگردانند . و در عمل ، خبرِ اجتماع برضد مسلمانان را تكذيب كرده ، و چنين وانمود كنند كه هرگز فكر حمله اي در مغز آنان نبوده ، و اين گزارش شايعه اي بيش نبوده است . و از اين طريق ، بي طرفي خود را نسبت به جريانات و حوادثي كه در عربستان رخ مي دهد ؛ ثابت كنند . ( 1 )
در اين لحظه ، پيامبر اسلام افسران عاليرتبه خود را گرد آورد ، و روي اصل مسلم اسلامي : { . . . وَشَاوِرْهُمْ فِي الاَْمْرِ . . . } ؛ پيرامون پيشروي در خاك دشمن ، و يا بازگشت به مدينه ، با آنان مشاوره نمود .
نتيجه شوراي نظامي اين شد كه سپاه اسلام بر اثر سختيهاي زيادي كه در طي راه تبوك ديده اند ؛ براي تجديد قوا ، به مدينه بازگردد . علاوه بر اين ، مسلمانان در اين مسافرت به هدف عالي خود ، كه پراكنده ساختن سپاه روم بود ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي ، در « مغازي » ، ج 3/1015 ـ 1041 مي نويسد كه : پيامبر بيست روز در تبوك به سر برد و نيز يادآور مي شود كه در يكي از روزها پس از اداي فريضه صبح ، خطبه مفصل و بليغ و آموزنده اي ايراد نمود . سپس متن خطبه را نقل مي نمايد .
484 |
رسيده و رعب و هراس شديدي در دل روميان افكنده بود . اين ترس و واهمه ، تا مدتي آنان را از فكر حمله و تشكيل سپاه ، بازخواهد داشت و اين اندازه نتيجه ، كه خود تا مدتي امنيت عربستان را از ناحيه شمال تضمين مي كرد ، براي ما مسلمانان كافي بود ، تا خدا در آينده چه بخواهد .
سران شورا ، براي حفظ موقعيت پيامبر و اينكه نظر آنان قابل رد و پس گرفتن است ؛ اين جمله را نيز افزودند : « اِن كُنتَ اُمِرتَ بِالسيرِ فَسِر » ، يعني با اين شرايط اگر ، از ناحيه خدا مأمور به پيشروي هستي ، فرمان حركت صادر بنما ، و ما نيز به دنبال تو هستيم . ( 1 )
پيامبر فرمود : دستوري از خدا نرسيده و اگر چنين فرماني از خدا رسيده بود ، هرگز از در مشاوره با شما وارد نمي شدم . بنابراين ، من نظر شورا ، را محترم شمرده از همين جا به مدينه باز مي گردم .
سرگذشت مسجد ضرار
در شبه جزيره عربستان ، مدينه و نجران دو نقطه وسيع و مركزي بزرگ براي اهل كتاب به شمار مي رفت . از اين نظر ، گروهي از عربهاي اوس و خزرج به آئين يهود و مسيح گرويده ، و پيرو آنها شده بودند .
« ابوعامر » ، پدر « حنظله » ، شهيدِ معروف غزوه « احد » ، گويا در دوران جاهليت تمايلاتي شديد به آئين مسيح پيدا كرده و در سلك راهبان درآمده بود . هنگامي كه ستاره اسلام از افق مدينه طلوع نمود ، و اقليتهاي مذهبي را در خود هضم كرد ؛ « ابوعامر » سخت از اين جريان ناراحت شد ، و با منافقان « اوس » و « خرزج » ، همكاري صميمانه اي را آغاز نمود . پيامبر از نقشه هاي تخريبي وي آگاه گرديد و خواست او را دستگير كند . او از مدينه به مكه و از آنجا به طائف
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 3/161 .
485 |
و پس از سقوط طائف به شام گريخت و از آنجا شبكه جاسوسي حزب منافقان را رهبري مي نمود .
او در يكي از نامه هاي خود به دوستانش چنين نوشت : در دهكده قبا مسجدي در برابر مسجد مسلمانان بسازيد و در مواقع نماز در آنجا گرد آييد . به بهانه اداء فريضه ، پيرامون موضوعات مربوط به اسلام و مسلمانان و نحوه اجراء نقشه هاي حزبي به بحث و گفتگو بپردازيد .
ابوعامر بسان دشمنان امروز اسلام ، احساس كرده بود كه در كشوري كه دين رواج كامل دارد ، بهترين وسيله براي هدم و قلع آن ، همان استفاده از نام دين است و از نام دين بيش از هر عامل ديگر مي توان بر ضرر آن استفاده نمود .
او مي دانست كه پيامبر به هيچ عنواني به حزب منافق اجازه نخواهد داد ، مركزي براي خود بسازند ؛ مگر در صورتي كه به آن مركز رنگ مذهبي بدهند ، و تحت عنوان مسجد و ساختن معبد ، محفلي براي خود بسازند .
هنگامي كه پيامبر عازم تبوك بود ، نمايندگان حزب نفاق خدمت پيامبر رسيدند و به بهانه اينكه پيران و بيماران آنان را در شبهاي تار و باراني ، نمي توانند مسافت ميان خانه ها و مسجد « قبا » را طي كنند ؛ از او خواستند كه اجازه دهد آنان در محله خود مسجدي بسازند . پيامبر در مورد آنان نفياً و اثباتاً پاسخي نگفت ، و تصميم نهائي را به پس از مراجعت از سفر موكول نمود . ( 1 )
حزب نفاق در غياب پيامبر ، نقطه اي را در نظر گرفتند و با شتاب هر چه تمامتر ، ساختمان محفل را به نام مسجد به پايان رسانيدند . روزي كه پيامبر به مدينه بازگشت ، از حضرتش خواستند كه اين پرستشگاه را با خواندن چند ركعت نماز بگشايد . در اين لحظه ، فرشته وحي نازل گرديد ، و پيامبر را از جريان آگاه ساخت ، و آنجا را مسجد « ضرار » ، كه براي دسته بنديهاي سياسي و ايجاد تفرقه در ميان مسلمانان ساخته شده است ، خواند . ( 2 )
پيامبر دستور داد كه ساختمان مسجد را با خاك يكسان كنند ، و تيرهاي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « مغازي واقدي » ، ج 3/1046 .
2 . درباره مسجد ضرار آياتي نازل گرديد : سوره توبه ، آيه هاي 107 ـ 110 .
486 |
آنجا را بسوزانند . و براي مدتي مركز زباله باشد . ( 1 )
ويران كردن مسجد ضرار ، ضربه شكننده اي بود كه بر فرق حزب نفاق وارد شد . از آن به بعد ، رشته حزب از هم گسست و يگانه حامي آنان ، عبدالله بن ابي ، دو ماه پس از جنگ تبوك درگذشت .
تبوك ، آخرين غزوه اسلامي بود كه پيامبر در آن شركت داشت . وي ، پس از آن در هيچ نبردي شركت نكرد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/530 ؛ « بحار » ، ج 20/253 .
487 |
40
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قطعنامه روز « مني »
در اواخر سال نهم هجرت ، پيك وحي ، آياتي چند از سوره « توبه » ( برائت ) را آورد و پيامبر را مأمور نمود ، كه شخصي را روانه مكه كند كه در مراسم حج ، آيات يادشده را همراه با قطعنامه چهارماده اي بخواند . در اين آيات ، امان از مشركان برداشته شده ؛ و كليه پيمانها ( جز پيمانهائي كه صاحبان آنها به پيمان وفادار بوده و عملا نقض نكرده بودند ) ناديده گرفته شده است . و به سران شرك و پيروان آنها ابلاغ گرديده ، كه در ظرف چهارماه ، تكليف خود را با حكومت اسلامي ـ كه اساس آن يكتاپرستي است ـ روشن سازند . و اگر در ظرف اين چهار ماه ، شرك و بت پرستي را ترك نگويند ، از آنها سلب مصونيت مي شود .
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، ابوبكر را به حضور خود طلبيد و آياتي چند از آغاز سوره توبه را به وي تعليم كرد و دستور داد با چهل تن ( 1 ) از مسلمانان راه مكه را در پيش گيرد ؛ و اين آيات را كه متضمن برائت و بيزاري از مشركان است ، در روز عيد قربان تلاوت كند .
ابوبكر به فرمان پيامبر آماده مسافرت گرديد و راه مكه را در پيش گرفت . چيزي نگذشت كه پيك وحي نازل گرديد و پيامي از طرف خدا آورد و آن اينكه بايد موضوع بيزاري از مشركان را ، خود او يا كسي كه از او است به مردم ابلاغ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . واقدي ، تعداد آنها را سيصد نفر نقل كرده است ـ « مغازي واقدي » ، ج 3/1077 .
488 |
كند . ( 1 ) از اين نظر ، پيامبر علي ( عليه السلام ) را به حضور خود خواست ، و جريان را به او گفت ، و مركب مخصوص خود را در اختيار وي نهاد و دستور داد كه هر چه زودتر مدينه را ترك گويد ، تا ابوبكر را در راه ملاقات كند و آيات را از او بازگيرد و در روز عيد قربان ، آيات بيزاري را به ضميمه قطعنامه اي در آن اجتماع باشكوه كه از تمام نقاط عربستان در آن شركت مي نمايند ـ ايراد كند .
مواد قطعنامه عبارت بود از :
1 ـ بت پرستان حق ندارند وارد خانه شوند .
2 ـ طواف با بدن برهنه ممنوع است .
3 ـ بعد از اين هيچ بت پرستي در مراسم حج شركت نخواهد كرد .
4 ـ كساني كه با پيامبر پيمان عدم تعرض بسته اند ، و در طول مدت به پيمان خود وفادار بوده اند ؛ پيمان آنان محترم است و تا انقضاي وقت پيمان ، جان و مالشان محترم مي باشد ، ولي به مشركاني كه با مسلمانان پيماني ندارند و يا عملا پيمان شكني كرده اند ، از اين تاريخ ( دهم ذي الحجه ) چهار ماه مهلت داده مي شود كه تكليف خود را با حكومت اسلامي روشن سازند : يا بايد به گروه موحدان و يكتاپرستان بپيوندند ، و هر نوع مظاهر شرك و دوگانه پرستي را درهم كوبند و يا اينكه آماده جنگ و نبرد گردند . ( 2 )
امير مؤمنان با گروهي از آن جمله « جابربن عبدالله انصاري » ، در حالي كه مركب مخصوص پيامبر را در اختيار داشت ، راه مكه را در پيش گرفت و در « جُحفه » با ابوبكر ملاقات نمود ، و پيام پيامبر را به وي رسانيد و او آيات را در اختيار علي ( عليه السلام ) نهاد .
محدثان شيعه و سني و جمعي از محدثان سني ، نقل مي كنند كه علي فرمود : پيامبر او را مخبر نوده كه يا همراه من به مكه بيائي و يا از همين نقطه به سوي مدينه بازگردي . ابوبكر ، مراجعت را براي ادامه مسافرت ترجيح داد ، و به مدينه بازگشت ؛
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . لايُؤدّيها عنك الا انت او رجل منك ، و در برخي از روايات وارد شده است كه : اَو رَجُل مِن اهلِ بَيتِك « سيره ابن هشام » ، ج 6/545 ؛ « بحار » ، ج 21/267 .
2 . « فروع كافي » ، ج 1/326 .
489 |
و به حضور پيامبر رسيد و گفت : مرا براي انجام كاري لايق و شايسته شمردي كه گردنها به سوي آن كشيده مي شد ، و هر كسي افتخار انجام آن را در دل مي پروراند . وقتي مقداري راه پيمودم ، مرا عزل نمودي . آيا درباره من وحي الهي نازل گرديد ؟ پيامبر با لحن دلجويانه فرمود : جبرئيل آمد ، و پيام الهي را رسانيد كه براي اين كار جز من و يا كسي كه از خودم باشد ، صلاحيت ندارد . ( 1 ) ولي برخي از روايات اهل سنت مي رساند كه ابوبكر مقام سرپرستي حج را برعهده داشت و علي ( عليه السلام ) فقط مأموريت داشت كه آيات الهي و قطعنامه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) را در روز مني بر عموم مردم قرائت كند . ( 2 )
اميرمؤمنان وارد مكه شد ، در روز دهم ذي الحجه ، بالاي جمره « عقبه » قرار گرفت و سيزده آيه ، از آغاز سوره برائت را قرائت نمود . وي ، قطعنامه پيامبر را با دلي لبريز از شجاعت و قدرت ، با صداي بلند ـ كه به گوش تمام شركت كنندگان مي رسيد ـ خواند ، و به تمام مشركاني كه پيماني با مسلمانان نداشتند ، رسانيد كه فقط چهار ماه مهلت دارند و بايد هر چه زودتر ، محيط خويش را از هر نوع تظاهر به بت پرستي پاك سازند ، و در غير اينصورت از آنها سلب مصونيت مي شود .
اثر اين آيات و قطعنامه ، اين شد كه هنوز چهار ماه سپري نشده بود ، مشركان دسته دسته رو به يگانه پرستي آوردند و در اواسط سال دهم هجرت ، بت پرستي در شبه جزيره ريشه كن گرديد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ارشاد مفيد » /33 .
2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/546 .
491 |
41
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سوك فرزند
« ابراهيم عزيز ! كاري از ما براي تو ساخته نيست . تقدير الهي نيز بر نمي گردد . چشم پدر در مرگ تو گريان ، و دل او محزون و اندوهبار است ، ولي هرگز سخني را كه موجب خشم خداوند باشد ، بر زبان جاري نمي سازم . اگر وعده صادق و محقق الهي نبود ، كه ما نيز به دنبال تو خواهيم آمد ، در فراق و جدائي تو پيش از اين گريه مي كردم و غمگين مي شدم . » ( 1 )
اين جمله ها را پيامبر گرامي در سوك فرزند دلبندش « ابراهيم » ـ در حالي كه در آغوش پرمهر پدر جان مي سپرد ، و لبان پرمهر خود را بر چهره گلگون فرزند نهاده بودبيان نمود ، و با چهره اي اندوهگين ، و روحي مملو از احساسات و عواطف ، و در عين حال راضي به تقدير حق ، با او وداع نمود .
مهر و مودت به اولاد ، از عاليترين و پاكترين تجليات روح انساني است و نشانه سلامت روح و لطافت آن مي باشد .
پيامبر عاليقدر پيوسته مي گفت : « أَكرِمُوا أولادَكُم » ؛ « به فرزندان خود مهر ورزيد و عواطف خويش را به آنان ابراز نماييد » ؛ ( 2 ) تا آنجا كه عطوفت و محبت به كودكان ، از صفات پسنديده پيامبر گرامي شمرده شده است . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تبكي العين ويحزن القلب و لا تقول مايسخط الرب . . . « سيره حلبي » ، ج 3/34 ؛ « بحار » ، ج 22/157 .
2 . « بحار » ، ج 23/114 .
3 . « المحجة البيضاء » ، ج 3/366 .
492 |
در سالهاي گذشته ، پيامبر با مرگ سه فرزند به نامهاي « قاسم و طاهر و طيب » ( 1 ) و سه دختر به نامهاي زينب ؛ رقيه ، ام كلثوم ، روبرو شد ، و در فراق آنها به طور شديد متأثر گرديد . و « فاطمه » يگانه فرزند و يادگار او ، از همسر گراميش « خديجه » بود .
پيامبر ، در سال ششم هجرت ، سفيراني را به كشورهاي خارج فرستاد . در ضمن يكي از آن نامه ها را به فرمانرواي مصر نوشت و او را به آئين توحيد دعوت كرد . وي اگر چه به نداي پيامبر در ظاهر پاسخ مثبت نگفت ، ولي به نامه او ـ ضمن ارسال هدايائي از آن جمله كنيزي به نام « ماريه » ـ محترمانه پاسخ داد .
اين كنيز بعداً افتخار همسري پيامبر را پيدا كرد و براي او فرزندي به نام « ابراهيم » آورد ، كه شديداً مورد علاقه پيامبر بود . تولد ابراهيم ، تا حدّي از اثرات نامطبوع مرگ فرزندان ششگانه كاست ، و نور اميدي در دل او برافروخت . اما متأسفانه اين نور پس از 18 ماه به افول و خاموشي گراييد . پيامبر براي انجام كاري از خانه بيرون رفته بود ، وقتي از وضع وخيم فرزندش آگاه شد ، فوراً وارد خانه گرديد ، او را از آغوش مادر گرفت و در حالي كه آثار ناراحتي از چهره او نمايان بود ؛ سخنان ياد شده را بيان فرمود . . .
گريه و اندوه پيامبر در سوك فرزند خود ، نشانه عواطف انساني او است كه پس از مرگ نيز ادامه داشت . ابراز احساسات و اظهار تألم ، بيانگر روح عاطفي رسولخدا بود كه بدون اختيار خود را نشان مي داد . و اينكه پيامبر سخني برخلاف رضاي حق بر زبان جاري نمي ساخت ، نشانه ايمان و رضاي او به تقدير الهي بود كه كسي را از آن گريزي نيست .
اعتراض بي مورد :
عبدالرحمن بن عوف ، كه از تيره انصار بود ، از گريه پيامبر تعجب كرد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 22/166 ـ ولي برخي از دانشمندان شيعه ، فرزند ذكور وي را از خديجه ، دو نفر دانسته اند ؛ به ج 22 ص 151 بحار ، چاپ جديد مراجعه فرماييد .
493 |
زبان به اعتراض گشود و گفت : شما ، ما را از گريه بر مردگان نهي مي نموديد ، اكنون چگونه در سوك فرزند خود اشك مي ريزيد ؟ !
پيامبر در پاسخ وي فرمود : « من هرگز نگفته ام كه در مرگ عزيزان خود گريه نكنيد ، زيرا اين احساسات نشانه دلسوزي و مهرباني و ترحم است ، و شخصي كه دلش بر حال ديگران نسوزد ، مورد رحمت الهي قرار نمي گيرد » . ( 1 )
من گفته ام كه در مرگ عزيزان ، داد و فرياد نكنيد و سخنان كفرآميز و يا سخناني كه بوي اعتراض مي دهد نگوييد ، و از شدت اندوه ، لباسهاي خود را پاره ننماييد . ( 2 )
اميرمؤمنان ( 3 ) به دستور پيامبر ، بدن ابراهيم را غسل داد و كفن نمود . آنگاه گروهي از اصحاب پيامبر جنازه او را پس از مشايعت ، به قبرستان بقيع بردند و به خاك سپردند .
پيامبر نگاهي به قبر ابراهيم كرد . حفره اي در گوشه قبر او ديد ، براي هموار ساختن آن بر زمين نشست ؛ روي قبر را با دست خود صاف كرد و اين جمله را فرمود : « إذا عمل أحدكم عملاً فليتقن » ؛ « هرگاه يكي از شما عملي را انجام داد ، بايد در اتقان و استحكام آن كوشش نمايد . » ( 4 )
مبارزه با خرافات
روزي كه ابراهيم درگذشت ، آفتاب گرفت . گروهي بي خبر از نواميس و قوانين طبيعي جهان ، تصور كردند كه آفتاب براي مرگ ابراهيم گرفته است . به طور مسلم چنين انديشه باطلي ، اگر چه افسانه و موهوم بود ؛ ولي در ظاهر به نفع پيامبر تمام مي شد و اگر پيامبر يك رهبر عادي و مادي بود ؛ جا داشت ، بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 22/151 .
2 . « سيره حلبي » ، ج 3/348 .
3 . « بحار » ، ج 22/156 و به نقل سيره حلبي ، مراسم غسل و كفن ابراهيم را فضل ، فرزند عباس ، عموي پيامبر انجام داد .
4 . « بحارالانوار » ، ج 22/157 .
494 |
اين انديشه ، صحه بگذارد و از اين راه عظمت و بزرگي خود را ثابت نمايد .
ولي او برخلاف چنين تصوري ، بر فراز منبر رفت و مردم را از حقيقت امر آگاه ساخت و فرمود : هان ! اي مردم ! بدانيد « إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ يَجْرِيَانِ بِأَمْرِهِ ، مُطِيعَانِ لَهُ لاَ يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَد وَلاَ لِحَيَاتِهِ . . . » ؛ ( 1 ) آفتاب و ماه نشانه هاي قدرت خدا هستند . آنها بر طبق سنن طبيعي و قوانيني كه خدا بر آنها مقرر داشته است ، در مسير خاصي مي گردند . هرگز براي مرگ كسي و يا تولد كسي نمي گيرند ، بلكه وظيفه شما در موقع كسوف اين است كه نماز بگزاريد . او برخلاف بسياري از فرصت طلبان ، كه نه تنها حقايق را به نفع خود تفسير مي كنند بلكه از جهل و ناداني ، و از خرافه و افسانه پرستي مردم ، به سود خود استفاده مي نمايند ؛ هرگز پرده بر روي حقايق نيافكند و از جهل و ناداني مردم به سود خود استفاده ننمود .
اگر او در آن روز صحه بر چنين انديشه باطلي مي نهاد ، در جهان امروز كه پرده از اسرار طبيعت برافتاده ، و قوانين و نواميس جهان ماده و علل كسوف خورشيد و گرفتگي ماه روشن و مبرهن گرديده است ؛ نمي توانست خود را رهبر جاويدان بشر ، و نماينده و برگزيده خدا ـ كه خالق طبيعت و پايه گذار قوانين عالم ماده است ـ معرفي كند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « المحاسن » /313 ؛ « سيره حلبي » ، ج 3/348 .
495 |
42
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هيئت نمايندگي « نجران » در مدينه
بخش باصفاي « نجران » ، با هفتاد دهكده تابع خود ، در نقطه مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است . در آغاز طلوع اسلام ، اين نقطه تنها منطقه مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده ، و به آئين مسيح گرويده بودند . ( 1 )
پيامبر اسلام به موازات مكاتبه با سران دول و مراكز مذهبي جهان ، نامه اي به اسقف نجران ، ( 2 ) « ابوحارثه » نوشت و طي آن نامه ، ساكنان نجران را به آئين اسلام دعوت نمود . اينك مضمون نامه آن حضرت :
« به نام خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب . ( اين نامه ايست ) از محمد پيامبر خدا به اسقف نجران : خداي ابراهيم و اسحاق و يعقوب را حمد و ستايش مي كنم ، و شماها را از پرستش « بندگان » ، به پرستش « خدا » دعوت مي نمايم . شما را دعوت مي كنم كه از ولايت بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خداوند وارد آييد ، و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد ( لااقل ) بايد به حكومت اسلامي ماليات ( جزيه ) بپردازيد ( كه در برابر اين مبلغ جزئي از جان و مال شما دفاع مي كند ) و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ياقوت حموي ، در « معجم البلدان » ، ج 5/ 267 ـ 266 ، علل گرايش آنان را به آئين مسيح بيان كرده است .
2 . اسقف ، معرب كلمه يوناني « اپسكوپ » به معني رقيب و ناظر است ، و هم اكنون نشانه يك منصب روحاني مافوق كشيش مي باشد .
496 |
در غير اينصورت به شما اعلام خطر مي شود . ( 1 )
و برخي از مصادر تاريخي شيعه اضافه مي كند كه آن حضرت آيه مربوط ( 2 ) به اهل كتاب را ، كه در آن همگي به پرستش خداي يگانه دعوت شده اند نيز نوشت .
نمايندگان پيامبر وارد نجران شده ، نامه پيامبر را به اسقف نجران دادند . وي نامه را با دقت هر چه تمامتر خواند . و براي تصميم ، شورائي مركب از شخصيتهاي بارز مذهبي و غيرمذهبي تشكيل داد . يكي از افراد طرف مشورت ، « شرحبيل » بود كه به عقل و درايت و كارداني معروفيت كامل داشت . وي در پاسخ « اسقف » ، چنين اظهار نمود : اطلاعات من در مسائل مذهبي بسيار ناچيز است . بنابراين ، من حق ابراز نظر ندارم ، و اگر در غير اين موضوع با من وارد شور مي شديد ؛ مي توانستم راه حلهائي در اختيار شما بگذارم .
اما ناچارم مطلبي را تذكر دهم و آن اينكه : ما مكرر ، از پيشوايان مذهبي خود شنيده ايم : روزي كه منصب نبوت نسل اسحاق به فرزندان « اسماعيل » انتقال خواهد يافت ، و هيچ بعيد نيست كه محمد از اولاد اسماعيل است ، همان پيامبر موعود باشد !
بدين ترتيب ، شصت تن از ارزنده ترين و داناترين مردم « نجران » انتخاب گرديدند ، كه در رأس آنان سه تن پيشواي مذهبي قرار داشت :
1 ـ « ابوحارثه بن علقمه » ، اسقف اعظم نجران كه نماينده رسمي كليساهاي روم در حجاز بود .
2 ـ « عبدالمسيح » ، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحارالانوار » ، ج 21/285 .
2 . منظور آيه : يا اهلَ الكتابِ تَعالوا الي كَلِمة سَواء بَينَنا و بينَكُم مي باشد ـ سوره آل عمران / 64 ، « بحار » ، ج 21/287 .
497 |
معروفيت داشت .
3 ـ « اَيهَم » كه فردي كهنسال و يكي از شخصيتهاي محترم ملت نجران به شمار مي رفت . ( 1 )
هيئت نمايندگي ، طرف عصر در حالي كه لباس هاي تجملي ابريشمي در تن ، و انگشترهاي طلا بر دست و صليبها بر گردن داشتند ، وارد مسجد شده به پيامبر سلام كردند . ولي وضع زننده و نامناسب آنان آنهم در مسجد ، پيامبر را سخت ناراحت نمود . آنان احساس كردند كه پيامبر از آنان ناراحت شده است ، اما علت ناراحتي را ندانستند . فوراً با عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف ، كه سابقه آشنائي با آنان داشتند ، تماس گرفتند ، و جريان را به آنها گفتند . آنها اظهار داشتند كه حل اين گره به دست علي بن ابي طالب است . وقتي به امير مؤمنان مراجعه كردند ، علي ( عليه السلام ) در پاسخ آنها چنين گفت : شما بايد لباسهاي خود را تغيير دهيد ، و با وضع ساده ، بدون زر و زيور به حضور حضرت بياييد . در اين صورت ، مورد احترام و تكريم قرار خواهيد گرفت .
نمايندگان نجران ، با لباس ساده بدون انگشتر طلا ، به محضر پيامبر شرفياب شده ، سلام كردند . پيامبر با احترام خاص ، پاسخ آنان را داد ، و برخي از هدايائي را كه براي وي آورده بودند ؛ پذيرفت . نمايندگان ، پيش از آنكه وارد مذاكره شوند ، اظهار كردند كه وقت نماز آنان رسيده است . پيامبر اجازه داد كه نمازهاي خود را در مسجد مدينه ، در حالي كه رو به مشرق ايستاده بودند ، بخوانند . ( 2 )
مذاكره نمايندگان نجران
گروهي از سيره نويسان و محدثان و مورخان اسلامي ، متن مذاكره نمايندگان نجران را با پيامبر نقل كرده اند .
ما گوشه اي از مذاكرات آنان را كه « حلبي » در سيره خود آورده است ، در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « تاريخ يعقوبي » ، ج 2/66 .
2 . « سيره حلبي » ، ج 3/239 .
498 |
اينجا منعكس مي نمائيم . ( 1 )
پيامبر : من شما را به آئين توحيد و پرستش خداي يگانه و تسليم در برابر اوامر او دعوت مي كنم . سپس آياتي چند از قرآن براي آنان خواند .
نمايندگان نجران : اگر منظور از اسلام ، ايمان به خداي يگانه جهان است ، ما قبلا به او ايمان آورده و به احكام وي عمل مي نمائيم .
پيامبر : اسلام علائمي دارد و برخي از اعمال شما حاكي است كه به اسلام واقعي نگرويده ايد . چگونه مي گوييد كه خداي يگانه را پرستش مي كنيد ، در صورتي كه شماها « صليب » را مي پرستيد ، و از خوردن گوشت خوك پرهيز نمي كنيدو براي خداوند فرزند معتقديد ؟
نمايندگان نجران : ما او را خدا مي دانيم ، زيرا او مردگان را زنده كرد ، و بيماران را شفا بخشيد ، و از گِل پرنده اي ساخت كه آن را به پرواز درآورد ، و تمام اين اعمال ، حاكي است كه او خدا است !
پيامبر : نه ! او بنده خدا و مخلوق او است كه او را در رحم مريم قرار داد ، و اين قدرت و توانائي را خدا به او داده بود .
يك نفر از نمايندگان : آري او فرزند خدا است زيرا مادر او مريم ، بدون اينكه با كسي ازدواج كند ، او را به دنيا آورد . پس ناچار بايد پدر او همان ، خداي جهان باشد .
در اين موقع ، وحي نازل گرديد و به پيامبر گفت كه به آنان بگوييد : وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود ، بدون اينكه داراي پدر و مادري ، باشد از خاك آفريد . ( 2 ) و اگر نداشتن پدر ، گواه بر اين باشد كه او فرزند خدا است ، پس حضرت آدم براي اين منصب شايسته تر است ، زيرا او نه پدر داشت و نه مادر !
نمايندگان نجران : گفتگوهاي شما ما را قانع نمي كند . راه اينست كه در وقت معيني با يكديگر مباهله كنيم ، و بر دروغگو نفرين بفرستيم ، و از خداوند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « سيره حلبي » ، ج 3/239 .
2 . منظور آيه : انَّ مَثَلَ عيِسي عِندَاللهِ كَمثَلِ آدَمَ خَلَقهُ مِن تُراب ثُمَّ قالَ لَهُ كُن فَيَكونَ ( سوره آل عمران/59 ) است .499 |
خواهيم دروغگو را هلاك و نابود كند . ( 1 )
در اين موقع پيك وحي نازل گرديد و آيه مباهله را آورد و پيامبر را مأمور ساخت تا با كساني كه با او به مجادله و محاجه بر مي خيزند و زير بار حق نمي روند ؛ به مباهله برخيزد ؛ و طرفين از خداوند بخواهند كه افراد دروغگو را از رحمت خود دور سازد . اينك آيه مباهله :
{ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ } . ( 2 )
« هركس پس از روشن شدن جريان با تو مجادله كند ، بگو بياييد فرزندان و زنان و نزديكان خود را گرد آوريم و لابه كنيم و بناليم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم . »
طرفين به فيصله دادن مسأله از طريق مباهله آماده شدند ، و قرار شد كه فردا همگي براي مباهله آماده شوند .
پيامبر به مباهله مي رود
سرگذشت مباهله پيامبر اسلام ، با هيئت نمايندگي « نجران » ، از حوادث جالب و تكان دهنده و شگفت انگيز تاريخ اسلام مي باشد . اگر چه برخي از مفسران و سيره نويسان ، در نقل جزئيات آن ، كوتاهي ورزيده اند ، ولي گروه زيادي مانند زمحشري در كشاف ، ( 3 ) و امام رازي در تفسير خود ، ( 4 ) و ابن اثير در كامل ، ( 5 ) در اين باره داد سخن راه داده اند . اينك ما در اينجا بخشي از گفتار زمحشري را بيان مي نمائيم :
وقت مباهله فرا رسيد . قبلا پيامبر و هيئت نمايندگي « نجران » ، توافق كرده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « بحار » ، ج 21/32 ، ولي از آيه مربوط به « مباهله » و از سيره حلبي استفاده مي شود كه موضوع مباهله را خود پيامبر پيشنهاد كرد . همچنانكه جمله « تَعالَوا نَدعُ اَبنائنا » از آن حكايت مي كند .
2 . « سوره آل عمران/61 .
3 . ج 1/282 و 283 .
4 . « مفاتيح الغيب » ، ج 2/471 و 472 .
5 . ج 2/112 .
500 |
بودند كه مراسم مباهله را در نقطه اي خارج از شهر مدينه ، در دامنه صحرا انجام بگيرد . پيامبر از ميان مسلمانان و بستگان خود ، فقط چهار نفر را برگزيد كه در اين حادثه تاريخي شركت نمايند . اين چهار تن ، جز علي ابن ابي طالب ( عليه السلام ) و فاطمه دختر پيامبر و حسن و حسين كس ديگر نبود ، زيرا در ميان تمام مسلمانان نفوسي پاكتر ، و ايماني استوارتر از ايمان اين چهار تن وجود نداشت .
پيامبر ، فاصله منزل و نقطه اي را كه قرار بود در آنجا مراسم مباهله انجام بگيرد ، با وضع خاصي طي نمود . او در حالي كه حضرت حسين را در آغوش ( 1 ) و دست حضرت حسن را در دست داشت و فاطمه به دنبال آن حضرت و علي بن ابي طالب پشت سر وي حركت مي كردند ؛ گام به ميدان مباهله نهاد و پيش از ورود به ميدان « مباهله » به همراهان خود گفت : من هر موقع دعا كردم ، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد .
سران هيئت نمايندگي نجران ، پيش از آنكه با پيامبر روبرو شوند به يكديگر مي گفتند : هرگاه ديديد كه « محمد » افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد ، و شكوه مادي و و قدرت ظاهري خود را نشان ما داد در اين صورت وي يك فرد غيرصادق است و اعتمادي به نبوت خود ندارد . ولي اگر با فرزندان و جگرگوشه هاي خود به « مباهله » بيايد و با يك وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادي ، رو به درگاه الهي گذارد ؛ پيداست كه پيامبري راستگو است و به قدري به خود ايمان و اعتقاد دارد كه نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودي قرار دهد ، بلكه با جرأت هر چه تمامتر ، حاضر است عزيزترين و گرامي ترين افراد نزد خود را در معرض فنا و نابودي واقع سازد .
سران هيئت نمايندگي در اين گفتگو بودند . ناگهان قيافه نوراني پيامبر با چهار تن ديگر كه سه تن از آنها شاخه هاي شجره وجود او بودند ، نمايان گرديد . همگي با حالت بهت زده و متحير به چهره يكديگر نگاه كردند ، و از اينكه او جگرگوشه هاي معصوم و بي گناه ، و يگانه دختر و يادگار خود را به صحنه مباهله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در برخي از روايات وارد شده است : پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود ، و علي پيش روي پيامبر و فاطمه پشت سر آن حضرت حركت مي كردند ـ « بحار » ، ج 21/338 .
501 |
آورده است ، انگشت تعجب به دندان گرفتند . آنان دريافتند كه پيامبر ، به دعوت و دعاي خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه يك فرد مردد ، عزيزان خود را در معرض بلاي آسماني و عذاب الهي قرار نمي دهد .
اسقف نجران گفت : من چهره هائي را مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه الهي بخواهند كه بزرگترين كوهها را از جاي بكند ، فوراً كنده مي شود . بنابراين ، هرگز صحيح نيست ما با اين قيافه هاي نوراني و با اين افراد بافضيلت ، مباهله نمائيم ؛ زيرا بعيد نيست كه همه ما نابود شويم ، و ممكن است دامنه عذاب گسترش پيدا كند ، و همه مسيحيان جهان را بگيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند ! ( 1 )
انصراف هيئت نمايندگي از مباهله
هيأت نمايندگي با ديدن وضع ياد شده ، وارد شور شدند و به اتفاق آراء تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند ، و حاضر شدند كه هر سال مبلغي به عنوان « جزيه » ( ماليات سرانه ) بپردازند و در برابر آن ، حكومت اسلامي از جان و مال آنان دفاع كند . پيامبر رضايت خود را اعلام كرد ، و قرار شد هر سال در برابر پرداخت يك مبلغ جزئي ، از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند . سپس پيامبر فرمود : عذاب ، سايه شوم خود را بر سر نمايندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد مي شدند ، صور انساني خود را از دست داده ، در آتشي كه در بيابان برافروخته مي شد ، مي سوختند و دامنه عذاب به سرزمين « نجران » كشيده مي شد .
از عايشه نقل شده است : روز مباهله ، پيامبر اسلام چهار تن از همراهان خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . دانشمند بزرگوار شيعه ، در كتاب « اقبال » نقل مي كند : در روز مباهله گروه زيادي از انصار و مهاجر به نزديكي نقطه اي كه قرار بود مراسم مباهله در آنجا انجام بگيرد ، آمده بودند . ولي پيامبر از منزل با همان چهار نفر حركت كرد ، و در محل مباهله جز اين پنج نفر از مسلمانان كس ديگر نبود . پيامبر وارد محل مباهله شد و عباي خود را از دوش برگرفت و بر روي دو درخت بياباني كه نزديك يكديگر بودند افكند ، و با همان هيئت پنج نفري كه از منزل حركت كرده بود زير سايه عبا قرار گرفتند ، و هيئت نمايندگي نجران را به مباهله دعوت نمود .
502 |
زير عباي مشكي رنگي وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود : { إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } . سپس زمحشري ، به بيان نكات آيه مباهله پرداخته و در پايان بحث مي نويسد : سرگذشت مباهله و مفاد اين آيه ، بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء بوده و سندي زنده بر حقانيت آئين اسلام است .
از رواياتي كه از پيشوايان مذهبي ما وارد شده است ، استفاده مي شود كه موضوع مباهله اختصاص به پيامبر نداشته و هر فرد مسلماني در مسائل مذهبي مي تواند با مخالفان خود به مباهله برخيزد . طرز مباهله و دعاي آن ، در كتابهاي حديث وارد شده ، براي اطلاع بيشتر به كتاب « نورالثقلين » ( 1 ) مراجعه بفرماييد .
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائي چنين مي خوانيم : مباهله يكي از معجزات باقي است ، و هر فرد باايماني به پيروي از نخستين پيشواي اسلام مي تواند در راه اثبات حقيقتي از حقائق اسلام با مخالف خود به مباهله بپردازد ، و از خداوند جهان درخواست كند كه طرف مخالف را كيفر بدهد و محكوم سازد . ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ج 1/292 ـ 291 .
2 . در برخي از روايات اسلامي نيز به اين موضوع تصريح شده است ، به « كافي » ج 2 كتاب دعا باب مباهله ، صفحه 513 ـ 514 مراجعه فرماييد .