بخش 20

43 . حجة الوداع


503


43

ــــــــــــــــــــــــــــ

حجة الوداع

در ميان عبادات دستجمعي اسلام ، مراسم حج ، بزرگترين و باشكوهترين عبادتي است كه مسلمانان بجاي مي آورند . زيرا اين مراسم آنهم سالي يكبار ، براي ملت مسلمان بزرگترين مظهر وحدت و يگانگي ، نشانه كامل وارستگي از مال و مقام ، نمونه بارز مساوات و برابري تمام انسانها و وسيله تحكيم روابط در بين مسلمانان و . . . مي باشد . حال اگر ما مسلمانان را از اين خوان گسترده كمتر استفاده مي كنيم ، و اين كنگره سالانه اسلامي ( حقا كه مي تواند پاسخگوي بسياري از مشكلات اجتماعي ما و مبدء تحولاتي عميق در زندگاني ما ، باشد ) بدون بهره برداري كامل ، برگزار مي نمائيم : نشانه قصور قانون نيست ، بلكه گواه بر قصور و يا تقصير رهبران اسلامي است كه درصدد استفاده از اين مراسم بر نمي آيند .

از روزي كه « خليل الرحمن » ، از بناي كعبه فراغت يافت ، و خداپرستان را به زيارت اين خانه دعوت نمود ، پيوسته اين نقطه ، كعبه قلوب ، و مطاف ملتهاي خداشناس بوده است . همه ساله گروهي از اكناف جهان ، و نقاط مختلف عربستان ، به زيارت اين خانه شتافته ، و مراسمي را كه از حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) آموخته بودند ، انجام مي دادند .

اما گذشت زمان ، انقطاع ملت حجاز از رهبري پيامبران ، خودخواهي قريش ، حكومت بت بر افكار جهان عرب ، موجب شده بود كه مراسم حج از نظر زمان و


504


مكان ، دستخوش تحريف و تغيير گردد و قيافه واقعي خود را از دست بدهد .

روي اين جهات ، پيامبر خدا ، در سال دهم هجرت ، از طرف خدا مأموريت يافت ، كه در آن سال شخصاً در مراسم حج شركت جويد ، و عملا مردم را به تكاليف خود آشنا سازد ، و هرگونه شاخه هاي كج و معوجي را كه روي علل يادشده ، بر پيكر اين عبادت روييده بود ، ببرد ، و حدود « عرفات » و « مني » و موقع كوچ از آنها را به مردم تعليم كند . اين سفر ، بيش از آنكه جنبه سياسي و اجتماعي داشته باشد ، جنبه تعليمي داشت .

پيامبر در يازدهمين ماه اسلامي ( ذوالقعده ) دستور داد كه در شهر مدينه و ميان قبايل اعلان كنند كه پيامبر امسال ، عازم زيارت خانه خدا است . اين اطلاعيه ، شوق و علاقه فراواني را در دل گروه عظيمي از مسلمانان برانگيخت و به دنبال آن ، هزاران نفر در اطراف مدينه خيمه زدند و همگي در انتظار حركت پيامبر بودند . ( 1 )

پيامبر در بيست و ششم ذي القعده ، « ابودجانه » را جانشين خود در مدينه قرار داد ، و در حالي كه بيش از شصت قرباني همراه داشت ، به سوي مكه حركت نمود . وقتي به « ذي الحليفه » ( نقطه اي كه « مسجد شجره » نيز در آنجا قرار دارد ) رسيد با پوشيدن دو پارچه ساده از مسجد « شجره » احرام بست ، و هنگام بستن احرام ، دعاي ( 2 ) معروف احرام را كه « لبيك » و پاسخ به نداي ابراهيم است ، قرائت نمود . و نيز هر موقع سواري را مي ديد و يا در بلندي و سرازيري قرار مي گرفت ، « لبيك » مي گفت . وقتي به نزديكي مكه رسيد ، « لبيك » را قطع كرد ، روز چهارم وارد مكه شد ، و يكسره راه مسجد را پيش گرفت و از باب « بني شيبه » وارد مسجدالحرام شد ؛ در حالي كه خدا را حمد و ثنا مي گفت و به ابراهيم درود مي فرستاد .

وقتي هنگام طواف ، برابر « حجرالاسود » قرار گرفت ، نخست آن را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره حلبي » ، ج 3/289 .

2 . لبيك اللهم لبيك ، لبيك لاشريك لك لبيك ان الحمد والنّعمة لك والملك لاشريك لك لبيك .


505


« استلام » ( 1 ) نمود ، و هفت بار اطراف كعبه دور زد . سپس براي اداي نماز طواف ، پشت مقام ابراهيم قرار گرفت و دو ركعت نماز خواند . وقتي از نماز فارغ شد ، شروع به سعي ميان صفا و مروه ( 2 ) نمود . سپس رو به زائران كرد و گفت : كساني كه همراه خود قرباني نياورده اند : از احرام خارج شوند ، و تمام محرمات احرام براي آنان با « تقصير » ( كوتاه كردن مو و يا گرفتن ناخن ) حلال مي شود . اما من و افرادي كه همراه خود قرباني آورده اند ؛ بايد به حالت احرام باقي بمانند ، تا لحظه اي كه قرباني خود را سر ببرند .

اين كار بر گروهي سخت گران آمد . عذر آنان اين بود كه هرگز براي ما گوارا نيست كه پيامبر در احرام باشد و ما از احرام خارج شويم ، و چيزهائي كه بر او حرام است ، براي ما جائز و حلال گردد . گاهي مي گفتند : صحيح نيست ، ما جزوِ زائران خانه خدا باشيم ، ولي قطرات آب غسل از سر و گردن ما بريزد . ( 3 )

ديدگان پيامبر به « عمر » افتاد ، كه در حالت احرام باقي بود . به او گفت : آيا قرباني همراه خود آورده اي ؟ گفت نه . فرمو : چرا از احرام خارج نشدي ؟ گفت : براي من گوارا نيست كه از احرام خارج شوم ، ولي شما به همان حالت باقي بماني . پيامبر فرمود : شما نه حالا ، بلكه پيوسته بر اين عقيده باقي خواهي ماند .

پيامبر از ترديد و دودلي مردم ناراحت شد و گفت : « لَو كُنتُ اسْتقبلتُ مِن أَمري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منظور از « استلام » اينست كه پيش از طواف دستهاي خود را به آن بمالند . و نكته آن اينست كه اين سنگ هنگام ساختن كعبه ، زير پاي ابراهيم قرار داشت ، و به وسيله آن ديواره هاي كعبه را بالا برده است . دست گذاردن بر آن يك نوع بستن پيمان با ابراهيم است و اينكه ابراهيموار تا پاي جان در راه آئين توحيد كوشا باشيم . پيامبر در مدت توقف دهساله خود ، دو بار عمل عمره را انجام داده بود . يكي در سال هفتم ، و ديگري در سال هشتم ، كه پس از فتح مكه بوده است . و اين سومين عمره اي بود كه پيامبر همراه اعمال حج انجام داد ـ « طبقات كبري » ، ج 2/174 .

2 . صفا و مروه ، نام دو كوهي است كه در نزديكي مسجدالحرام قرار دارند . و سعي ، همان پيمودن فاصله ميان دو كوه است ، از صفا آغاز مي شود ، و در مروه پايان مي پذيرد .

3 . اين جمله كنايه از نزديكي با زن و غسل جنابت است . چون يكي از محرمات احرام نزديكي با زن است ، و با « تقصير » تحريم آن برطرف مي شود .


506


ما استدبرتُ لفعلتُ كما أمرتكم » ؛ يعني اگر آينده براي من مانند گذشته روشن بود ، و از دو دلي و ترديد بيجاي شما اطلاع مي داشتم ، من هم مانند شما بدون اينكه قرباني همراه داشته باشم ؛ به زيارت خانه خدا مي آمدم . اما چه كنم ، من قرباني همراه خود آورده ام و به فرمان خدا ( حَتّي يَبلُغَ الهَديَ مَحِلّهُ ) بايد در حال احرام بمانم تا روز مني قرباني خود را در قربانگاه سر ببرم . ولي هركس كه قرباني همراه نياورده ، بايد از احرام خارج شود ، و آنچه را كه انجام داده است عمره محسوب نمايد ، و بعداً براي حج احرام ببندد . ( 1 )

علي از يمن باز مي گردد

اميرمؤمنان ( عليه السلام ) از حركت پيامبر براي شركت در مراسم حج ، آگاه گرديد . وي با سربازان خود در حالي كه 34 قرباني همراه داشت ، براي شركت در مراسم حج حركت كرد و پارچه هائي كه از مردم « نجران » به عنوان ماليات اسلامي گرفته بود ، همراه خود آورد . علي در نيمه راه ، فرماندهي سربازان را به يكي از افسران خود سپرد و به سرعت به سوي مكه حركت كرد و در نزديكي مكه خدمت پيامبر رسيد . پيامبر از ديدار علي و موفقيت او خوشحال گرديد و از علي پرسيد ، چگونه نيت كردي ؟ ! او گفت : من موقع احرام ، به نيت شما احرام بستم و گفتم « اللهمّ اهلالاً كاهلال نبيّك » ؛ « بارالها ! به همان نيتي كه پيامبر تو احرام بسته من نيز احرام مي بندم . » ( 2 ) سپس پيامبر را از قرباني هائي كه همراه خود آورده بود آگاه ساخت . پيامبر فرمود : تكليف من و شما در اين يكي است و ما بايد تا لحظه كشتن قربانيها در حالت احرام باقي بمانيم . سپس دستور داد كه علي به سوي سربازان خود بازگردد و آنها را به مكه برساند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « بحار » ، ج 21/319 ـ اين سرگذشت ما را به سرسختي گروهي از صحابه در مقابل دستورات اكيد پيامبر ، رهبري مي كند . در تاريخ اسلام ، گواههاي زيادي بر اين مطلب هست و مرحوم شرف الدين عامل كتاب ويژه اي ، به نام « النص والاجتهاد » در اين مورد دارند .

2 . كردار علي و امضاي رسول گرامي ، حاكي است كه نيت اجمالي كافي است و هرگز لازم نيست كه نيت كننده بر خصوصيات عمل خود آشنا باشد .


507


وقتي علي به سوي سربازان خود بازگشت ، ديد تمام پارچه هائي كه از ملت « نجران » طبق قرارداد روز « مباهله » گرفته بود ، ميان سربازان تقسيم شده و همگي آنها را به عنوان لباس احرام بر تن كرده اند . علي از اين كار كه جانشين وي در غياب او انجام داده بود ، سخت ناراحت شد ، و به او گفت : چرا پارچه ها را پيش از آنكه به پيامبر خدا تحويل دهيم در ميان سربازان تقسيم كردي ؟ ! وي گفت : آنان اصرار كردند كه من پارچه ها را به طور امانت به آنها بدهم و پس از انجام مراسم حج ، از آنان پس بگيرم . علي به او گفت تو چنين اختياري نداشتي . سپس همه پارچه ها را از آنان بازگرفت ، و بسته بندي كرد ، و در مكه تحويل پيامبر داد .

گروهي كه هميشه از عدل و دادگري و نظم و انضباط رنج مي برند ، و پيوسته مي خواهند كه امور طبق خواستهاي آنان بگردد ، خدمت پيامبر رسيده و از علي درباره پس گرفتن پارچه ها ابراز ناراحتي كردند . پيامبر يكي از ياران خود را خواست كه ميان افراد شاكي برخيزد و پيام زير را از ناحيه او به آنان برساند و بگويد كه پيامبر مي گويد : از بدگوئي درباره علي دست برداريد . او در اجراي دستور خدا بي پروا و اهل تملق و مداهنه نيست . ( 1 )

مراسم حج آغاز مي گردد

اعمال عمره به پايان رسيد . پيامبر راضي نبود در فاصله عمره و اعمال حج ، در خانه كسي بسر ببرد . از اينرو دستور داد كه خيمه او را در بيرون مكه بزنند .

روز هشتم ذي الحجه فرا رسيد . زائران خانه خدا ، همان روز از مكه به سوي عرفات حركت مي كنند تا در عرفه ، از ظهر روز نهم تا غروب آن روز توقف نمايند .

پيامبر روز هشتم ذي الحجه ـ كه روز « ترويه » نيز مي گويند ـ از طريق « مني » عازم عرفات شد ، و تا طلوع آفتاب روز نهم در « مني » ماند . سپس بر شتر خود سوار شد ، و راه « عرفات » را پيش گرفت و در نقطه اي به نام « نمره »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ارفَعُوا ألسِنَتِكُم عَن علي فَانَّهُ خَشِن في ذاتِ الله ، غَيرُ مداهِن في دينه ـ « بحار » ، ج 21/385 .


508


كه خيمه آن حضرت در آنجا زده بودند ، فرود آمد . در آن اجتماع باشكوه ، در حالي كه روي شتر قرار گرفته بود ؛ سخنان تاريخي خود را ايراد فرمود .

سخنان تاريخي پيامبر در حجة الوداع

. . . در آن روز ، سرزمين عرفه شاهد اجتماعي عظيم و باشكوه بود ، و ملت حجاز تا به آن روز ، چنين اجتماعي را به ياد نداشت . نداي توحيد و شعار يگانه پرستي در آن سرزمين طنين انداز بود . نقطه اي كه تا چندي پيش ، اقامتگاه مشركان و بت پرستان بود ، براي ابد پايگاه رجال توحيد و خداپرستان گرديد . پيامبر ، نماز ظهر و عصر را در سرزمين عرفات با صد هزار تن به جا آورد . سپس خطبه تاريخي خود را در آن روز ، در حالي كه روي شتر قرار گرفته بود ايراد فرمود . و يكي از ياران او ـ كه صداي بلند و رسائي داشت ـ سخنان او را تكرار كرده ، و به گوش افراد دوردست مي رسانيد .

او در آن روز سخنان خود را چنين آغاز كرد و گفت : « اي مردم ! سخنان مرا بشنويد ، شايد پس از اين ، شما را در اين نقطه ملاقات نكنم .

« اي مردم ! خونها و اموال ( 1 ) شما بر يكديگر تا روزي كه خدا را ملاقات نماييد ، مانند امروز و اين ماه محترم ، و هر نوع تجاوز به آنها حرام است » .

پيامبر براي اينكه از رسوخ و تأثير پيام خود پيرامون احترام جان و مال مسلمانان مطمئن شود ، به « ربيعة بن اميه » فرمود : « از آنان چند مطلب زير را بپرس و بگو : اين ماه چه ماهي است ؟ همگي گفتند : ماه حرام است و جنگ و خونريزي در اين ماه ممنوع و قدغن مي باشد . پيامبر به ربيعه گفت : به آنان بگو : خداوند خونها و مالهاي شما را بر يكديگر تا روزي كه رخت از اين جهان بربنديد ؛ مانند اين ماه ، حرام كرده و محترم شمرده است » .

« باز فرمود از آنان بپرس : اين سرزمين ، چه سرزميني است ؟ همگي گفتند : سرزمين محترم و خونريزي و تجاوز در آن ، شديداً ممنوع است . فرمود : به آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . و نواميس و اعراض ـ به « خصال صدوق » ، ج 2/84 مراجعه شود .


509


برسان كه : خون و مال شما ، بسان اين سرزمين محترم و هر نوع تجاوز به آنها ممنوع مي باشد » .

« باز فرمود از آنان سؤال كن : امروز چه روزي است ؟ گفتند : حج اكبر است . فرمود : به ايشان ابلاغ كن كه خون و مال شما بسان امروز محترم مي باشد » . ( 1 )

« هان اي مردم ! بدانيد : خونهائي كه در دوران جاهليت ريخته شده ، همگي بايد به دست فراموشي سپرده شود ، و قابل تعقيب نيست . حتي خون ابن ربيعه ( يكي از نزديكان پيامبر ) نيز بايد فراموش گردد » .

« شما به زودي به سوي خدا باز مي گرديد . در آن جهان به اعمال نيك و بد شما رسيدگي مي شود . من به شما ابلاغ مي كنم : هر كس امانتي نزد او باشد بايد آن را به صاحبش بازگرداند » .

هان اي مردم ! بدانيد ربا در آئين اسلام شديداً حرام است . كساني كه سرمايه هاي خود را در راه اخذ ربا ، به كار انداخته اند ؛ فقط مي توانند سرمايه هاي خود را بازستانند . نه ستم كنند و نه ستم بكشند و ربحي كه عباس قبل از اسلام از بدهكاران خود ، مي خواست ، اكنون ساقط است و حق مطالبه ندارد » .

« اي مردم ! شيطان از اينكه در سرزمين شما مورد پرستش قرار گيرد ، نوميد گشته ، ولي اگر در امور كوچك از او پيروي كنيد ، از شما راضي و خرسند مي گردد . از پيروي شيطان بپرهيزيد » .

« تغيير و تبديل ( 2 ) ماههاي حرام ناشي از افراط در كفر است ، و افراد كافري كه با ماههاي حرام آشنائي كامل ندارند ، بر اثر اين تبديل ، گمراه مي شوند ، و اين تغيير باعث مي شود كه ماه حرام ، يكسان ماه حلال گردد ، و سال ديگر ماه حرام شود . آنان بدانند كه با اين عمل ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام مي كنند » .

بايد ترتيب ماههاي حلال و حرام در سال ، به سان روزي باشد كه خداوند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/605 .

2 . متوليان كعبه با گرفتن پول از قبائلي كه انديشه جنگ و خونريزي در ماههاي حرام را در مغز داشتند ، ماههاي حرام را تغيير داده ؛ بجاي آنها ، ماههاي ديگر را ماه حرام اعلام مي كردند .


510


در آن روز آسمان و زمين و ماه و خورشيد را آفريد . شماره ماهها نزد خدا دوازده تا است ، كه چهار ماه از آن دوازده ماه را ماه حرام قرار داده است . اين چهار ماه عبارتند از : ذي القعده و ذي الحجه و محرم كه پشت سر هم قرار دارند ، و ماه رجب .

« هان اي مردم ! زنان شما بر شما حق دارند . شما نيز به گردن آنان حق داريد . حق شما اينست كه بدون رضايت شما ، كسي را به خانه نپذيرند ، و مرتكب خلافي نشوند . در غير اينصورت ، خدا به شما اذن داده كه بستر آنها را ترك كنيد و آنان را تأديب نماييد ، و اگر به راه حق بازگشتند ، سايه لطف و محبت خود را بر بستر آنها بيفكنيد ، و وسائل زندگي آنها را بطور مرفه فراهم سازيد » .

« من در اين سرزمين به شما سفارش مي كنم كه به زنان نيكي كنيد . زيرا آنان امانتهاي الهي در دست شما هستند ، و با قوانين الهي بر شما حلال شده اند » .

« هان اي مردم ! در سخنان من دقت كنيد و بينديشيد . من در ميان شما دو چيز به يادگار مي گذارم كه اگر به آنها چنگ بزنيد گمراه نشويد . يكي كتاب خدا و ديگري سنت و گفتار من است » . ( 1 )

« هان اي مردم ! سخنان مرا بشنويد و درباره آنها فكر نماييد . هر مسلماني با مسلمان ديگر برادر است ، و همه مسلمانان جهان با يكديگر برادرند ، و چيزي از اموال مسلمانان براي مسلماني حلال نيست ، مگر اينكه آن را به طيب خاطر به دست آورده باشد » . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پيامبر در اين خطبه تاريخي ، قرآن و سنت را به مردم توصيه نموده و در خطبه غدير ، و روزهاي رحلت خود كتاب خدا و عترت خويش را سفارش كرده ، و اين دو حديث از آنجا كه در دو واقعه وارد شده اند ، با يكديگر منافاتي ندارند . زيرا هيچ مانعي ندارد كه پيامبر در يك واقعه ، سنت را معادل قرآن قرار داده و بيادگار بگذارد و در مورد ديگر ، خاندان پيامبر در يك واقعه ، سنت را معادل قرآن قرار داده و بيادگار بگذارد و در مورد ديگر ، خاندان و جانشينان خود را توصيه نمايد و پيروي از آنان را كه در حقيقت پيروي از خود او و سنت نيز هست ، تأكيد كند . برخي از علما اهل تسنن مانند شيخ شلتوت ، در تفسير خود تصور كرده كه پيامبر فقط در يك واقعه سخن گفته ؛ و در پاورقي ، لفظ « عترت » را به عنوان نسخه بدل ذكر كرده است . در صورتي كه ما نيازي به چنين تصحيحي نداريم ، زيرا اصولا تعارضي ميان دو نقل نيست تا از اين طريق مطلب را حل نمائيم .

2 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/605 .


511


« هان اي مردم ! حاضران به غائبان برسانند ، بعد از من پيامبري نيست ، و پس از شما مسلمانان امتي نيست » . ( 1 )

« اي مردم ! بدانيد من امروز اعلام مي كنم كه كليه مراسم و عقائد دوران جاهلي را زير پاي خود نهاده ، بطلان آن را به اطلاع شما مي رسانم » . ( 2 )

در اين موقع پيامبر سخنان خود را قطع كرد و در حالي كه با انگشت سبابه ( انگشت شهادت ) به آسمان اشاره مي كرد ، گفت : بارالها پيامهاي ترا رسانيدم . سپس پيامبر با گفتن سه بار « اللَّهُمَّ اشْهَدْ » گفتار خود را به پايان رسانيد .

پيامبر تا غروب روز نهم در عرفه توقف نمود . وقتي خورشيد در افق مغرب پنهان گشت ، و هوا كمي تاريك شد بر شتر خود سوار شد ، و قسمتي از شب را در « مزدلفه » و فاصله طلوع فجر و آفتاب را در مشعر به سر برد . روز دهم ، رهسپار « مني » گرديد ، و مراسم « رمي جمره » و قرباني و « تقصير » را انجام داده ، براي انجام مراسم ديگر حج عازم مكه گرديد ، و بدينوسيله مناسك حج را به مردم آموخت . گاهي در لسان حديث و تاريخ ، اين سفر تاريخي را « حج وداع » ، و گاهي « حج بلاغ » و « حج اسلام » مي نامند ، و هر كدام از اين نامها روي مناسبتي است كه وجه آن براي افراد بصير پنهان نيست .

در پايان ، اين نكته را متذكر مي شويم كه مشهور ميان محدثان اين است كه : پيامبر اين خطبه را در روز عرفه ايراد فرموده است ، ولي برخي ( 3 ) معتقدند كه اين خطبه در روز دهم ذي الحجه ايراد شده است .

سرگذشت « غدير »

مراسم حج به پايان رسيد : مسلمانان ، اعمال حج را از پيامبر عاليقدر آموختند . در اين هنگام ، پيامبر گرامي تصميم گرفت ، كه مكه را به عزم مدينه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « خصال صدوق » ، ج 2/84 .

2 . « بحار » ، ج 21/405 .

3 . « طبقات ابن سعد » ، ج 2/184 .


512


ترك گويد . فرمان حركت صادر گرديد . هنگامي كه كاروان به سرزمين « رابغ » ( 1 ) كه در سه ميلي « جحفه » ( 2 ) قرار دارد ، رسيد ؛ امين وحي در نقطه اي به نام « غديرخم » فرود آمد ، و او را با آيه زير مورد خطاب قرار داد كه : {  بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ . . . } ( 3 ) آنچه كه از طرف خدا فرستاده شده ، به مردم ابلاغ كن . و اگر ابلاغ نكني رسالت خود را تكميل نكرده اي ، خداوند ترا از شر مردم حفظ مي كند .

لحن آيه حاكي است كه خداوند انجام امر خطيري را به عهده پيامبر گذارده است . چه امر خطيري بالاتر از اينكه در برابر ديدگان صد هزار نفر ، علي را به مقام خلافت و وصايت و جانشيني نصب كند . از اين نظر ، دستور توقف صادر شد . كساني كه جلو كاروان بودند ، از حركت بازايستادند ، و آنها كه دنبال كاروان بودند ، به آنها پيوستند . وقت ظهر بشدت هوا گرم بود . مردم قسمتي از رداي خود را بر سر ، و قسمتي را زير پا مي افكندند . براي پيامبر سايباني ، به وسيله چادري كه روي درخت افكنده بودند ، درست كردند و پيامبر نماز ظهر را با جماعت خواند . سپس در حالي كه جمعيت گرد او حلقه زده بودند ، بر روي نقطه بلندي كه از جهاز شتر ترتيب داده بودند ، قرار گرفت و با صداي بلند و رسا خطبه اي به شرح زير خواند :

خطبه پيامبر در غديرخم

حمد و ثنا مخصوص خدا است . از او ياري مي طلبيم و به او ايمان داريم و بر او توكل مي كنيم . از بديهاي خود و اعمال ناشايست خود به او پناه مي بريم . خدائي كه جز او هادي و راهنمائي نيست . هركس را كه هدايت نمود ، گمراه كننده اي براي او نخواهد بود . گواهي مي دهم كه جز او معبودي نيست ، و محمد بنده و پيامبر او است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « رابغ » ، هم اكنون بر سر راه مكه به مدينه است .

2 . يكي از « ميقاتهاي » حرام است و راه اهل مدينه و مصر و عراق از آنجا منشعب مي شد .

3 . سوره مائده/67 .


513


هان اي مردم ! نزديك است من دعوت حق را لبيك بگويم و از ميان شما بروم . من مسئولم و شما نيز مسئوليد ، درباره من چه فكر مي كنيد ؟ ! در اين موقع صداي جمعيت به تصديق بلند شد و گفتند : ما گواهي مي دهيم كه : تو رسالت خود را انجام دادي ، و كوشش نمودي ، خدا ترا پاداش نيك دهد .

پيامبر فرمود : آيا گواهي مي دهيد كه معبود جهان يكي است ، و محمد بنده خدا و پيامبر او مي باشد ؛ و بهشت و دوزخ جاويدان در سراي ديگر جاي ترديد نيست ؟ همگي گفتند : صحيح است و گواهي مي دهيم .

سپس فرمود : مردم من دو چيز نفيس و گرانمايه در ميان شما مي گذارم ببينيم چگونه با دو يادگار من رفتار مي نماييد ؟ ! در اين وقت يك نفر برخاست و با صداي بلند گفت : منظور از اين دو چيز نفيس چيست ؟ ! پيامبر فرمود : يكي كتاب خدا و ديگري عترت و اهل بيت من . خداوند به من خبر داده كه اين دو يادگار ، هرگز از هم جدا نخواهند شد .

هان اي مردم ! بر قرآن و عترت من پيشي نگيريد ، و در عمل به هر دو ، كوتاهي نورزيد كه هلاك مي شويد .

در اين لحظه دست علي را گرفت و آنقدر بلند كرد كه سفيدي زير بغل هر دو براي مردم نمايان گشت ، و او را به همه مردم معرفي نمود . سپس فرمود : سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست ؟ همگي گفتند : خدا و پيامبر او داناترند . پيامبر فرمود : خدا مولاي من ، و من مولاي مؤمنان هستم ، و من بر آنها از خودشان اولي و سزاوارترم .

هان اي مردم ! « مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ ( 1 ) اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَاُحِبُّ مَن اُحِبَّهُ واُبغِضُ مَن أَبغَضَهُ و انصُر مَن نَصَرهُ واخذُل مَن خَذَلَهُ واَدِرِالحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دارَ » ؛ « هركس را من مولايم ، علي مولاي اوست . خداوندا ! كساني كه علي را دوست دارند ، آنان را دوست بدار ؛ و كساني كه او را دشمن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پيامبر براي اطمينان خاطر ، اين جمله را سه بار تكرار كرد كه مبادا بعدها اشتباهي رخ دهد .


514


بدارند دشمن دار . خدايا ! ياران علي را ياري كن ، دشمنان علي را خوار و ذليل نما ، و او را محو حق قرار بده . »

واقعه غدير ، ابدي و جاوداني است

اراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعه تاريخي غدير ، در تمام قرون و اعصار بصورت يك تاريخ زنده كه قلوب و دلها به سوي آن جذب مي شوند ، بماند ؛ و نويسندگان اسلامي در هر عصر و زماني در كتابهاي تفسير و تاريخ و حديث و كلام ، پيرامون آن سخن بگويند ؛ و گويندگان مذهبي در مجالس وعظ و خطابه درباره آن دادِ سخن دهند و آن را از فضايل غيرقابل انكار امام بشمارند . نه تنها خطبا و گويندگان ، بلكه شعرا و سرايندگان ، از اين واقعه الهام گرفته و ذوق ادبي خود را از تفكر و انديشه پيرامون اين حادثه و از مزيد اخلاص به صاحب ولايت مشتعل سازند ، و عاليترين قطعات را بصورتهاي گوناگون و به زبانهاي مختلف از خود به يادگار بگذارند .

از اين جهت ، كمتر واقعه تاريخي در جهان ، بسان رويداد « غدير » ، مورد توجه طبقات مختلف ، از محدث و مفسر و از متكلم و فيلسوف ، از خطيب و شاعر ، و از مورخ و سيره نويس قرار گرفته و اين اندازه درباره آن عنايت مبذول شده است .

يكي از علل ابديت و جاوداني بودن اين حديث ، نزول دو آيه ( 1 ) از آيات قرآن پيرامون اين واقعه است ، و تا روزي كه قرآن ابدي و جاوداني است ، اين واقعه تاريخي نيز ابدي بوده و از خاطره ها محو نخواهد شد .

از آنجا كه جامعه اسلامي در اعصار ديرينه و هم اكنون جامعه شيعه ، آن را يكي از اعياد مذهبي مي شمارند و مراسمي را كه در ديگر اعياد برپا مي دارند ، در اين روز نيز انجام مي دهند ؛ طبعاً واقعه تاريخي غدير رنگ ابديت به خود گرفته و هيچ گاه از خاطره ها فراموش نمي شود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره مائده/67 و 3 .


515


از مراجعه به تاريخ ، به خوبي معلوم مي شود كه روز هيجدهم ذي الحجة الحرام ، در ميان مسلمانان به نام روز عيد غدير معروف بود ، تا آنجا كه « ابن خلكان » ، درباره « المستعلي ابن المستنصر » مي گويد : در سال 487 در روز غدير خم كه روز هيجدهم ذي الحجة الحرام است ، مردم با او بيعت كردند ( 1 ) و درباره المستنصربالله العبيدي مي نويسد : وي در سال 487 ، دوازده شب به آخر ماه ذي الحجه باقي مانده بود ، درگذشت . اين شب همان شب هيجدهم ماه ذي الحجه شب عيد غدير است . ( 2 )

« ابوريحان بيروني » ، در كتاب « الآثار الباقيه » ، عيد غدير را از عيدهائي شمرده كه همه مسلمانان ، برپا مي داشتند و جشن مي گرفتند . ( 3 )

نه تنها ابن خلكان و ابوريحان بيروني ، اين روز را عيد مي نامند ؛ بلكه « ثعالبي » نيز ، اين شب را از شبهاي معروف در ميان امت اسلامي شمرده است . ( 4 )

ريشه اين عيد اسلامي به خود روز غدير باز مي گردد . زيرا در آن روز پيامبر به مهاجر و انصار ، بلكه به همسران خود دستور داد كه بر علي وارد شوند و به او در مورد چنين فضيلتي بزرگ تبريك بگويند .

« زيدبن ارقم » مي گويد : از مهاجر ، ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير ، نخستين كساني بودند كه با علي دست بيعت دادند و مراسم تبريك و بيعت تا مغرب ادامه داشت .

دلائل ديگر بر ابديت اين واقعه

در اهميت اين رويداد تاريخي ، همين اندازه كافيست كه اين واقعه تاريخي را صد و ده صحابي نقل كرده اند . البته اين جمله نه به آن معني است كه از آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « وفيات الاعيان » ، ج 1/60 .

2 . « وفيات الاعيان » ، ج 2/223 .

3 . « ترجمه الاثارالباقيه » /395 ؛ « الغدير » ، ج 1/267 .

4 . ثمارالقلوب/511 .


516


گروه زياد تنها همين افراد ، اين حادثه را نقل كرده اند ؛ بلكه تنها در كتابهاي دانشمندان اهل تسنن ، نام صد و ده تن به چشم مي خورد . درست است كه پيامبرسخنان خود را در جامعه صدهزارنفري القاء نمود ، ولي گروه زيادي از آنان از نقاط دوردست حجاز بودند كه از آنان حديثي نقل نشده است ، و گروهي از آنها اين واقعه را نقل كرده اند ، ولي تاريخ موفق به درج آنان نگرديده است و اگر هم درج كرده است ، به دست ما نرسيده است .

در قرن دوم اسلامي كه عصر تابعان است ، هشتاد و نه تن از آنان به نقل اين حديث پرداخته اند .

راويان حديث غدير ، در قرنهاي بعدي همگي علماء و دانشمندان اهل تسنن مي باشند . سيصد و شصت تن از آنها اين حديث را در كتابهاي خود گرد آورده و گروه زيادي به صحت و استواري آنها اعتراض نموده اند .

در قرن سوم نود و دو دانشمند ، در قرن چهارم چهل و سه ، در قرن پنجم بيست و چهار ، در قرن ششم بيست ، در قرن هفتم بيست و يك ، در قرن هشتم هيجده ، در قرن نهم شانزده ، در قرن دهم چهارده ، در قرن يازدهم دوازده ، در قرن دوازدهم سيزده ، در قرن سيزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بيست دانشمند ، اين حديث را نقل كرده اند .

گروهي تنها به نقل اين حديث اكتفا نكرده ، بلكه پيرامون اسناد و مفاد آن مستقلا كتاب هائي نوشته اند .

مورخ بزرگ اسلامي ، طبري ، كتابي به نام « الولاية في طرق حديث الغدير » نوشته و اين حديث را از هفتاد و پنج طريق از پيامبر نقل كرده است .

ابن عقده كوفي ، در رساله « ولايت » ، اين حديث را از صد و پنج تن نقل كرده است .

ابوبكر محمد بن عمر بغدادي ، معروف به جمعاني ، اين حديث را از بيست و پنج طريق نقل نموده است .

از بزرگان حديث :

احمد بن حنبل شيباني به 40 سند نقل كرده است


517


ابن حجر عسقلاني به 25 سند نقل كرده است .

جزري شافعي به 80 سند نقل كرده است .

ابوسعيد سجستاني به 120 سند نقل كرده است .

اميرمحمد يمني به 40 سند نقل كرده است .

نسائي به 250 سند نقل كرده است .

ابوالعلاء همداني به 100 سند نقل كرده است .

ابوالعرفان حبان به 30 سند نقل كرده است .

تعداد كساني كه مستقلا پيرامون خصوصيات اين واقعه تاريخي كتاب نوشته اند ، 26 نفر مي باشد و شايد كساني باشند كه پيرامون اين رويداد رساله و كتاب نوشته اند كه تاريخ نام آنها را ضبط نكرده است . ( مجموع اين آمارها از كتاب الغدير ، جلد اول ، گرفته شده است ) .

دانشمندان شيعه ، پيرامون اين واقعيت تاريخي ، كتابهاي ارزنده اي نوشته اند . جامع ترين آنها كتاب تاريخي « الغدير » است كه به خامه تواناي نويسنده نامي اسلامي ، علامه مجاهد مرحوم آية الله اميني نگارش يافته است . در نگارش اين بخش ، از اين كتاب استفاده فراواني به عمل آمد .

آنگاه فرمود :

مردم اكنون فرشته وحي نازل گرديد و اين آيه را آورد : {  الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دِيناً . . . } ؛ ( 1 ) « امروز دين شما را كامل نمودم ، و نمعت را بر شما تمام كردم و اسلام را يگانه آئين انتخاب كردم . »

در اين موقع صداي تكبير بلند شد . سپس افزود : خدا را سپاسگزارم كه آئين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رسانيد ، و از وصايت و ولايت و جانشيني علي پس از من خشنود گشت . سپس پيامبر از نقطه مرتفع فرود آمد و به علي فرمود : در زير خيمه اي بنشيند ، تا سران و شخصيتهاي بارز اسلام با علي مصافحه كرده و به او تبريك گويند . پيش از همه ، شيخين به علي تبريك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره مائده/3 .


518


گفتند و او را مولاي خود خواندند .

حسان بن ثابت ، فرصت را غنيمت شمرده ، با كسب اجازه از محضر پيامبر ، اشعاري چند سرود و در آنجا برابر پيامبر اكرم خواند كه ما دو بيت آن را در اينجا نقل مي كنيم :

فقال لهم قم يا علي فانّني * * * رضيتك من بعدي إماماً و هادياً

فمن كنت مولاه فهذا وليّه * * * فكونوا له اتباع صدق موالياً

به علي فرمود برخيز كه من ترا براي جانشيني و راهنمائي مردم پس از خويش انتخاب كردم .

من مولاي هر كسي باشم علي ولّي او است . شما در حالي كه او را از صميم دل دوست مي داريد ، از پيروان او باشيد .

اين حديث در طول تاريخ ، بزرگترين سند بر فضيلت و برتري امام علي در تمام صحابه اسلام بوده است . حتي اميرمؤمنان ، در جلسه شوراي خلافت ـ كه پس از درگذشت خليفه دوم منعقد گرديد ـ و در دوران خلافت عثمان ، و ايام خلافت خويش ؛ با آن احتجاج كرده است . از اين گذشته ، شخصيتهاي بزرگي از مسلمانان ، همواره با اين حديث در برابر مخالفان و منكران حقوق علي ( عليه السلام ) احتجاج كرده اند .

پس از پيامبر مراسم تعيين جانشين ، در سرزمين « غديرخم » ، كساني كه از ناحيه شام و مصر در برگزاري مراسم « حجوداع » شركت كرده بودند ، همگي در سرزمين « جحفه » از پيامبر جدا شده و رهسپار زادگاه خود گرديدند . و افرادي كه از « حضرموت » و « يمن » آمده بودند ، آنان نيز در اين نقطه يا در نقطه پيش از آن ، از كاروان حج جدا شده ، راه وطن را پيش گرفتند . ولي گروه ده هزار نفري كه از « مدينه » همراه پيامبر گرامي آمده بودند ، همگي در ركاب وي راه مدينه را پيش گرفتند . هنوز سال دهم به پايان نرسيده بود كه وارد مدينه شدند .

پيامبر مطمئن بود كه دولت نيرومند روم ، كه شاهد نفوذ روزافزون دولت اسلامي است ، از اينكه پيامبر يهوديت را از عربستان برانداخت ، و گروهي از


519


مسيحيان را باجگذار دولت اسلامي نموده ، سخت ناراحت مي باشد . او مدتها بود كه خطر روميان را جدي تلقي كرده و براي همين نظر در سال هشتم هجرت ، سپاهي را به فرماندهي جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه و عبدالله رواحه روانه سرزمين روميان نمود . در اين نبرد ، هر سه فرمانده كشته شده ، و سپاه اسلام ، در نتيجه تدبير خالد ، بدون پيروزي به مدينه بازگشت .

در سال نهم هجرت ، وقتي خبر آمادگي روميان براي حمله به سرزمين حجاز ، در مدينه انتشار يافت ؛ پيامبر شخصاً ، با سي هزار تن عازم « تبوك » گرديد و بدون جنگ و برخورد با دشمن به مدينه بازگشت .

از اين نظر ، احتمال خطر در نظر پيامبر فوق العاده جدي بود . به همين جهت ، پس از بازگشت از حجة الوداع و ورود به مدينه ، سپاهي منظم از مهاجر و انصار كه در آن افراد سرشناسي مانند ابوبكر و عمر و ابي عبيده و سعد وقاص و . . . نيز شركت داشتند ترتيب داد . همچنين ، دستور داد آن گروه از مهاجران كه پيش از ديگران به مدينه هجرت كرده بودند ، همگي در اين نبرد شرك كنند . ( 1 )

پيامبر براي تحريك احساسات مذهبي مجاهدان ، با دست خود پرچمي براي اسامه بست ، ( 2 ) و به او چنين دستور داد : به نام خدا و در راه خدا نبرد كن ، با دشمنان خدا پيكار بنما ، سحرگاهان بر اهالي اُنبا ( 3 ) حمله ببر ، و اين مسافت را آنچنان سريع طي كن ، كه پيش از آنكه خبر حركت تو ، به آنجا برسد ، خود و سربازانت به آنجا رسيده باشيد .

« اسامه » ، پرچم را به « بريده » داد و « جُرف » ( 4 ) را اردوگاه خود قرار داد تا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/642 ؛ « النص والاجتهاد » /12 ، نگارش علامه مجاهد مرحوم شرف الدين عاملي .

2 . منابع اهل سنت ، تاريخ بستن پرچم را 26 صفر تعيين كرده اند و از آنجا كه آنان وفات پيامبر را در روز 12 ربيع الاول مي دانند ؛ همه اين حوادث كه به تدريج از نظر خوانندگان خواهد گذشت ، مي تواند در ظرف شانزده روز رخ دهد . ولي از آنجا كه دانشمندان شيعه به پيروي از فرزند گرامي خود پيامبر ، روز وفات پيامبر را 28 صفر مي دانند ، ناچار بايد اين حوادث زياد ، چند روزي جلوتر از 28 انجام گيرد .


3 . به ضم همزه ، جزئي از خاك « بلقاء » ، واقع در سرزمين سوريه است و در نزديكي « موته » ميان « عسقلان » و « رمله » قرار دارد .

4 . نقطه وسيعي در سه ميلي به سمت شام ، اول آن مضموم و دوم آن ساكن است .


520


سربازان اسلام دسته دسته به آنجا بيايند ، و همگي در وقت معيني حركت كنند .

پيامبر ، از اينكه جوان نورسي را براي فرماندهي انتخاب نمود ، و بزرگاني از مهاجر و انصار را زير دست او قرار داد ، دو نظر داشت :

نخست خواست از اين طريق مصيبتي را كه متوجه « اسامه » شده بود جبران كند و شخصيت او را بالا ببرد ، زيرا او پدرش را در جنگ با روميان از دست داده بود .

در درجه دوم خواست قانون « تقسيم كار و مقام » براساس « شخصيت و لياقت » را زنده كند ، و آشكارا برساند ، مقام و موقعيتهاي اجتماعي جز لياقت و كارداني ، چيز ديگري نمي خواهد ، و هيچگاه در گرو سن و سال نيست تا جواناني كه داراي لياقت و شايستگي هستند ، خود را براي يك سلسله مسئوليتهاي سنگين اجتماعي آماده سازند ، و بدانند در آئين اسلام مقام و موقعيت ، رابطه مستقيم ، با لياقت و كارداني دارد نه با سن و سال .

اسلام واقعي ، همان انضباط شديد ، در برابر تعاليم عالي خدا است ، و مسلمان حقيقي كسي است كه بسان سرباز جبهه جنگ ، در برابر دستورات او تسليم گردد و همه را از جان و دل بپذيرد ؛ خواه به سود او تمام شود ، يا به زيان وي . خواه مطابق تمايلات و خواسته هاي دروني او باشد ، يا مخالف آن .

اميرمؤمنان ( عليه السلام ) ، در جمله كوتاهي اما بسيار پرمغز ، حقيقت اسلام را چنين تعريف مي فرمايد : « الاسلام هوالتسليم » ( 1 ) : آئين اسلام جز تسليم در برابر دستورات آن ، چيزي نيست .

كساني كه در انجام دستورات اسلام ، راه تبعيض را پيش مي گيرند و هر جا كه آن را مخالف خواسته هاي دروني خود مي يابند ؛ فوراً زبان به اعتراض گشوده ، به بهانه هاي مختلفي شانه از آن خالي مي نمايند ، چنين گروهي فاقد انضباط اسلامي بوده ، تسليم واقعي را كه اساس و ريشه اسلام است دارا نمي باشند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، كلمات قصار ، شماره 125 .


521


فرماندهي جوان نورسي به نام « اسامة بن زيد » ، كه سن او از بيست ( 1 ) تجاوز نمي كرد ، گواه زنده گويائي براي موضوع ما است . زيرا رياست وي بر گروهي از صحابه كه از نظر سن و سال چند برابر او بودند ، بسيار سخت و گران آمد . زيرا آنان ، زبان به طعن و اعتراض گشودند و سخناني گفتند كه همگي حاكي از فقدان روح تسليم و نداشتن انضباط سربازي در برابر فرمانده كل قواي اسلام ( پيامبر ) بود . محور گفتار آنان اين بود كه پيامبر ، جوان كم سني را بر بزرگاني از صحابه فرمانده قرار داده است . ( 2 )

ولي آنان از نكات و مصالح ارزنده اين كار- كه ما در گذشته توضيحي در اين باره داديم ـ غافل بوده و همه كارها را با عقل كوچك خود سنجيده و با مقياسهاي شخصي خود ، اندازه گيري مي كردند .

با اينكه آنان از نزديك احساس مي نمودند كه پيامبر در بسيج كردن اين سپاه مي كوشد ، ولي دستهاي مرموزي حركت سپاه را از لشكرگاه « جرف » به تأخير مي انداخت و به طور پنهاني كارشكني مي كرد .

روزي كه پيامبر ، پرچم جنگ را براي « اسامه » بست ، فرداي آنروز در بستر تب شديدي توأم با سردرد سخت افتاد . اين بيماري ، چند روزي ادامه داشت كه سرانجام به رحلت آن حضرت انجاميد .

پيامبر در اثناء بيماري آگاه شد كه در حركت سپاه از لشكرگاه ، كارشكنيهائي مي شود ، و گروهي به فرماندهي اسامه ، طعن مي زنند . وي از اين جريان ، سخت خشمگين گرديد ، در حالي كه حوله اي بر دوش انداخته و دستمالي بر سر بسته بود ؛ آهنگ مسجد كرد تا از نزديك با مسلمانان سخن بگويد ؛ و آنان را از خطر اين تخلف بيم دهد . وي با آن تب شديد بالاي منبر قرار گرفت و پس از اداي مراسم حمد و ثناء خدا چنين فرمود :

هان اي مردم ! من از تأخير حركت سپاه سخت ناراحتم . گويا فرماندهي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برخي از سيره نويسان مانند حلبي ، سن او را 17 سال نوشته و برخي ديگر 18 نوشته اند . بالاخره همگي اتفاق دارند كه سن او در آن روز از بيست متجاوز نبود .

2 . « طبقات ابن سعد » ، ج 2/120 .


522


اسامه بر گروهي از شماها گران آمده و زبان به انتقاد گشوده ايد ؛ ولي اعتراض و سرپيچي شما تازگي ندارد ؛ قبلا از فرماندهي پدر او « زيد » انتقاد مي كرديد . به خدا سوگند ، هم پدر او شايسته اين منصب بود و هم فرزندش براي اين مقام لايق و شايسته است . من او را سخت دوست دارم . مردم ! درباره او نيكي نماييدو ديگران را در حق او به نيكي سفارش كنيد ، او از نيكان شما است .

پيامبر سخنان خود را در همين جا به پايان رسانيد ، و از منبر پائين آمد و با تب شديد و بدن سنگين در بستر بيماري افتاد . او به كساني كه از بزرگان صحابه عيادت وي مي آمدند ، مرتب سفارش مي كرد و مي فرمود : « اُنفُذوا بعث اسامة » : سپاه اسامه را حركت دهيد . ( 1 )

پيامبر به قدري اصرار به حركت سپاه اسامه داشت كه در همان بستر بيماري وقتي به ياران مي فرمود : سپاه اسامه را آماده حركت كنيد به دنبال آن ، به كساني كه مي خواستند از سپاه او جدا شوند و در مدينه بمانند ، لعنت مي فرستاد . ( 2 )

اين سفارشها سبب شد كه گروه مهاجر و انصار ، به عنوان توديع حضور پيامبر برسند و خواه ناخواه از مدينه حركت كنند و به سپاه اسامه ، در لشكرگاه مدينه « جرف » بپيوندند .

در آن دو سه روزي كه اسامه مشغول تنظيم مقدمات حركت سپاه بود ، گزارشهائي از مدينه درباره وخامت وضع پيامبر به آنها مي رسيد ، و تصميم آنان را براي حركت سست مي نمود . تا آنكه روز دوشنبه ، فرمانده سپاه براي توديع ، حضور پيامبر رسيد ، و آثار بهبودي در قيافه او احساس نمود .

پيامبر فرمود هر چه زودتر به سوي مقصد حركت كن . او به لشكرگاه بازگشت ، و فرمان حركت را صادر نمود ، هنوز سپاه از « جرف » ( مركز سپاه ) حركت نكرده بود ، گزارشي از مدينه رسيد ، كه پيامبر در حال احتضار است . بعضي كه به دنبال بهانه بودند و شانزده روز تمام حركت سپاه را به عناوين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « طبقات ابن سعد » ، ج 2/190 ـ و گاهي مي فرمود : جهزواجيش اسامة و يا ارسلو بعث اسام .

2 . « ملل و نحل شهرستاني » ، مقدمه چهارم / 29 ؛ « شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد » ، ج 2/20 .


523


گوناگون عقب انداخته بودند ؛ بار ديگر وضع وخيم حال پيامبر را دستاويز قرار داده به مدينه بازگشتند . به دنبال آنها ، همه افراد سپاه ، راه مدينه را پيش گرفتند و يكي از آمال بزرگ پيامبر بر اثر بي انضباطي برخي از سران سپاه ، در حال حيات او جامه عمل نپوشيد . ( 1 )

طلب آمرزش براي اهل بقيع

روزي كه پيامبر احساس بيماري كرد ، دست علي را گرفت و با گروهي كه به دنبال وي بودند به سوي قبرستان بقيع حركت كرد ، و به همراهان خود گفت : از طرف خدا مأمورم كه براي اهل بقيع طلب آمرزش نمايم . هنگامي كه گام به بقيع نهاد بر اهل قبور سلام كرد و سخنان خود را چنين آغاز نمود : سلام من بر شما اي كساني كه زير خاكها قرار گرفته ايد . حالتي كه در آن قرار داريد ، بر شما خوش و گوارا باد . فتنه ها مانند پاره هاي شب تاريك ، روي آورده و يكي به ديگري پيوسته است . سپس براي اهل بقيع طلب آمرزش نمود . بعداً رو به علي ( عليه السلام ) كرد و گفت : كليد گنجهاي دنيا و زندگي ممتد در آن را به من عرضه داشته اند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار و دخول به بهشت ، مخيّر ساخته اند ؛ ولي من ملاقات پروردگار و ورود به بهشت را ترجيح داده ام . ( 2 )

فرشته وحي ، هر سال قرآن را يكبار به من عرضه مي داشت ، ولي امسال دوبار آن را به من عرضه داشت و جهتي ندارد جز اينكه اجل من فرارسيده است . ( 3 )

كساني كه به جهان آفرينش از ديدگاه ماديگري مي نگرند و دايره هستي را چيزي جز ماده و آثار آن نمي دانند ؛ شايد در اين باره ترديد ورزند و با خود بگويند : چگونه مي توان با ارواح سخن گفت ؟ ! و چگونه مي شود با آنها ارتباط برقرار ساخت ؟ چطور انسان مي تواند از مرگ خود آگاه گردد ؟ اما اين موضوع براي كساني كه حصار ماديگري را شكسته اند و به وجود روان مجرد از بدن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « طبقات » ، ج 2/190 .

2 . به نقل نويسندگان طبقات و غيره رو به « ابي مويهبه » نمود .

3 . « طبقات » ، ج 2/204 ؛ « بحار » ، ج 22/466 .


524


عنصري معتقدند ، هرگز ارتباط با ارواح را انكار نكرده ، ( 1 ) و آن را كاملا امري ممكن و واقعي تلقي مي كنند .

پيامبري كه با عالم وحي و عوالم ديگر مجرد از ماده و مصون از خطا ، مربوط است ، به طور مسلم مي تواند از فرارسيدن اجل خود به فرمان خدا گزارش دهد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ولي همانطور كه در بحثهاي مربوط به ارتباط با ارواح نيز گفته شده است ، هرگز نبايد به قول هر مدعي در اين باره گوش داد و به قول معروف « نه هر كه آئينه سازد سكندري داند » . براي آگاهي از غيب و ارتباط با جهان ارواح به كتابهاي « آگاهي سوم » و « اصالت روح از نظر قرآن » مراجعه بفرماييد .



| شناسه مطلب: 78736