بخش 21

44 . نامه ای که نوشته نشد 45 . آخرین شعله های زندگی


525


44

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه اي كه نوشته نشد

آخرين روزهاي زندگاني پيامبر از فصول بسيار حساس و دقيق تاريخ اسلام مي باشد . اسلام و مسلمانان در آن روزها ، ساعات دردناكي را مي گذراندند . مخالفت علني برخي از صحابه ، و سرپيچي آنان از شركت در سپاه اسامه ، حاكي از يك سلسله فعاليتهاي زيرزميني و تصميم جدي آنان بود ، كه پس از درگذشت پيامبر ، حكومت و فرمانروائي و امور سياسي اسلام را قبضه كنند ، و جانشين رسمي پيامبر را كه در روز « غدير » تعيين گرديده بود ، عقب بزنند .

پيامبر نيز از منويات آنان به طور اجمال آگاه داشت . از اينرو ، براي خنثي كردن فعاليت آنان اصرار ميورزيد كه تمام سران صحابه در سپاه اسامه شركت كنند ، و هر چه زودتر سرزمين مدينه را به قصد نبرد با روميان ترك گويند . ولي بازيگران صحنه سياست ، براي اجراء نقشه هاي خود ، به عللي از شركت در سپاه اسامه اعتذار جسته و حتي سپاه را از حركت بازداشتند ، تا روزي كه پيامبر اسلام درگذشت . و سرانجام پس از شانزده روز توقف و معطلي بر اثر انتشار وفات پيامبر ، دومرتبه به مدينه بازگشتند . آنچه منظور پيامبر بود كه در روز وفات وي ، سرزمين مدينه از رجال سياسي و مزاحم ـ كه ممكن است برضد جانشين بلافصل وي دست به تحريكات بزنند ـ خالي باشد ، جامه عمل نپوشيد . آنان نه تنها مدينه را ترك نگفتند ، بلكه كوشش كردند كه جلو هر نوع فعاليت و كاري را كه مربوط به تحكيم موقعيت اميرمؤمنان علي ( عليه السلام ) ، وصي


526


بلافصل وي باشد ، بگيرند و به عناوين مختلفي پيامبر را از مذاكره و گفتگو پيرامون اين موضوع منصرف سازند .

پيامبر از حركات زننده و فعاليتهاي سرّي برخي دختران آنان ـ كه از همسران خود وي به شمار مي رفتند ـ آگاه گرديد ؛ و با تبي شديد ، وارد مسجد شد و در كنار منبر ايستاد ، با صدائي بلند ، بطوري كه صداي وي از بيرون مسجد شنيده مي شد ، رو به مردم كرد و گفت :

« أيها النّاس سعرت النار ، و اقبلت الفتن كقطع الليل المظلم و إنّي والله ما تمسكون علي بشيء ، إنّي لم أحلّ إلاّ ما أحلّ القرآن و لم أحرم إلاّ ما حرّم القرآن » . ( 1 )

اي مردم ! آتش ( فتنه ) برافروخته شده ، و فتنه مانند پاره هاي شب تاريك ، روي آورده ، و شما هيچ نوع دستاويزي برضد من نداريد . من حلال نكردم مگر آنچه را كه قرآن حلال نموده و تحريم ننمودم ، مگر آنچه را كه قرآن ، آن را تحريم نموده است .

اين جمله حاكي از نگراني شديد پيامبر از آينده و سرنوشت اسلام پس از درگذشت وي بود . مقصود از آتشي كه مي فرمايد « شعلهورشد » كدام آتش است ؟ ! آيا جز آتش فتنه و افتراق و دودستگي است كه در كمين مسلمانان قرار گرفته بود ، و پس از درگذشت پيامبر شعلهور گرديد و زبانه كشيد و هنوز كه هنوز است شعله هاي آن خاموش نگشته و در حال اشتعال است ؟ !

قلم و دوات بياوريد تا نامه اي بنويسم

پيامبر گرامي از فعاليتهائي كه در خارج از خانه او براي قبضه كردن موضوع خلافت انجام مي گرفت ، آگاه بود . از اينرو ، براي پيشگيري از انحراف مسأله خلافت از محور اصلي خود و جلوگيري از بروز اختلاف و دودستگي ، تصميم گرفت كه موقعيت خلافت اميرمؤمنان ، و اهل بيت خود را به طور كتبي تحكيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/654 ؛ « طبقات ابن سعد » ، ج 2/216 .


527


كرده ، سندي زنده پيرامون موضوع خلافت به يادگار بگذارد .

از اين جهت ، روزي كه سران صحابه براي عيادت آمده بودند ، كمي سر به زير افكند و مقداري فكر كرد ؛ سپس رو به آنان نمود و فرمود كاغذ و دواتي براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم ! كه پس از آن گمراه نشويد . ( 1 ) در اين لحظه ، خليفه دوم سكوت مجلس را شكست و گفت : بيماري بر پيامبر غلبه كرده ، قرآن پيش شما است ، كتاب آسماني ما را كافي است .

نظر خليفه مورد گفتگو قرار گرفت . گروهي با وي مخالفت كرده گفتند حتماً بايد دستور پيامبر اجرا گردد . برويد قلم و كاغذي بياوريد تا آنچه مورد نظر او است ، نوشته شود ، و برخي جانب خليفه را گرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگيري كردند . پيامبر ، از اختلاف و سخنان جسارت آميز آنان سخت ناراحت شد و گفت برخيزيد و خانه را ترك كنيد .

ابن عباس ، پس از نقل اين واقعه مي گويد : بزرگترين مصيبت براي اسلام اين بود كه اختلاف و مجادله گروهي از صحابه ، مانع از آن شد كه پيامبر نامه مورد نظر خود را بنويسد . ( 2 )

هدف از نامه چه بود ؟ !

ممكن است سؤال شود : نامه اي كه پيامبر مي خواست بنويسد پيرامون چه موضوعي بوده است ؟ پاسخ اين سؤال روشن است ، زيرا هدف پيامبر ، چيزي جز تحكيم وصايت و خلافت اميرمؤمنان ، و لزوم پيروي از اهل بيت خود نبود و اين مطلب از ملاحظه حديث « ثقلين » ، كه مورد اتفاق جامعه محدثان از اهل تسنن و شيعه است ؛ به دست مي آيد . زيرا درباره نامه اي كه مي خواست بنويسد ، چنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ايتوني بدواة صحيفة اكتب لكم كتاباً لاتضلول بعده . ناگفته پيدا است منظور اين بود كه نامه را املا كند و يكي از دبيران آن حضرت بنويسد ، وگرنه پيامبر اسلام تا آخرين لحظه زندگي قلم به دست نگرفته و خطي ننوشته بود . براي توضيح بيشتر به كتاب « در مكتب وحي » به قلم نگارنده مراجعه بفرماييد .

2 . « صحيح بخاري » ، كتاب علم ، ج 1/22 و ج 2/14 ؛ « صحيح مسلم » ، ج 2/14 ؛ « مسند احمد » ، ج 1/325 ؛ « طبقات كبري » ، ج 2/244 .

528


فرمود : اين نامه را براي آن مي نويسم كه پس از من گمراه نشويد و در حديث « ثقلين » ، عين همين جمله را آورده ؛ و علت پيروي از كتاب و اهل بيت خود را اين دانسته كه پيروي از اين دو « ثقل » ، سبب مي شود كه هيچ گاه گمراه نشويد . اينك متن حديث ثقلين :

« إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثِّقْلَيْنِ ما إنْ تَمَسَّكْتُم بِهِما لَن تَضِلّوا ؛ كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي » : من در ميان شما ، دو چيز گرانبها مي گذارم ، تا از آن دو پيروي مي نماييد هرگز گمراه نمي شويد . اين دو چيز گرانبها عبارتند از : كتاب خدا ( قرآن ) و عترت و اهل بيت من .

آيا با ملاحظه الفاظ اين دو حديث و تشابهي كه ميان آنها حكمفرماست ، نمي توان حدس قطعي زد كه هدف پيامبر از خواستن قلم و كاغذ ، نوشتن مضمون حديث ثقلين ، و يا قدري هم بالاتر از آنچه حديث ثقلين آن را مي رساند ؛ بوده است و آن همان ، تحكيم ولايت و وصايت وصيّ بلافصل خود بود كه در هيجدهم ذي الحجه ، در نقطه افتراق حجاج عراقي و مصري و حجازي ( غديرخم ) بطور شفاهي اعلام گرديد .

آخرين وداع با ياران

پيامبر ، در طول بيماري خود گاه بيگاهي به مسجد مي آمد و با مردم نماز مي گزارد و برخي از موضوعات را تذكر مي داد .

در يكي از روزهاي بيماري ، در حالي كه سرش را با پارچه اي بسته بود و علي ( عليه السلام ) و فضل بن عباس زير بغلش را گرفته بودند و پاهايش بر زمين كشيده مي شد ؛ وارد مسجد شد ، و روي منبر قرار گرفت و شروع به سخن فرمود و گفت : مردم ! وقت آن رسيده است كه من از ميان شما غائب گردم . اگر به كسي وعده اي داده ام آماده ام انجام دهم ، و هركس طلبي از من دارد بگويد تا بپردازم . در اين موقع مردي برخاست و عرض كرد چندي قبل به من وعده داديد كه اگر ازدواج كنم ، مبلغي به من كمك كنيد . پيامبر فوراً به فضل دستور داد ، كه مبلغ مورد نظر او را بپردازد و از منبر پائين آمد و به خانه رفت . سپس روز جمعه سه


529


روز پيش از وفات خود ، بار ديگر به مسجد آمد ، و شروع به سخن نمود و در طي سخنان خود فرمود : هر كسي حقي بر گردن من دارد برخيزد و اظهار كند ، زيرا قصاص در اين جهان آسانتر از قصاص در روز رستاخيز است . ( 1 )

در اين موقع ، سوادة بن قيس برخاست و گفت : موقع بازگشت از نبرد « طائف » ، در حالي كه بر شتري سوار بوديد ، تازيانه خود را بلند كرديد كه بر مركب خود بزنيد اتفاقاً تازيانه بر شكم من اصابت كرد . من اكنون آماده گرفتن قصاصم .

درخواست پيامبر ، يك تعارف اخلاقي نبود بلكه جداً مايل بود حتي يك چنين حقوقي را كه هرگز مورد توجه مردم قرار نمي گيرد ( 2 ) جبران نمايد . پيامبر دستور داد ، بروند همان تازيانه را از خانه بياورند . سپس پيراهن خود را بالا زد تا « سواده » قصاص كند . ياران رسول خدا با دلي پرغم و ديدگاني اشك بار و گردنهائي كشيده و ناله هائي جانگداز منتظرند كه جريان به كجا خاتمه مي پذيرد . آيا « سواده » واقعاً از درِقصاص وارد مي شود ؟ ناگهان ديدند سواده بي اختيار شكم و سينه پيامبر را مي بوسد . در اين لحظه ، پيامبر او را دعا كرده ، گفت : خدايا ! از « سواده » بگذر همان طور كه او از پيامبر اسلام درگذشت . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اَلقِصاصُ في دارِ الدُنيا اَحَبُّ اِليَّ مِنَ القِصاصِ في دارالاخرةِ .

2 . گذشته از اين ، چون اصابت تازيانه بر شكم سواده ، عمدي نبوده است ؛ از اين نظر ، حق قصاص نداشته است ، بلكه با پرداخت ديه اي جبران مي گرديد با اين حال پيامبر ، خواست ، نظر وي را تأمين كند .

3 . « مناقب آل ابي طالب » ، ج 1/164 .


531


45

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آخرين شعله هاي زندگي

اضطراب و دلهره سراسر « مدينه » را فراگرفته بود . ياران پيامبر با ديدگاني اشكبار ، و دلهائي آكنده از اندوه دور خانه پيامبر گرد آمده بودند ، تا از سرانجام بيماري پيامبر آگاه شوند . گزارشهائي كه از داخل خانه به بيرون مي رسيد ، از وخامت وضع مزاجي آن حضرت حكايت مي كرد ؛ و هر نوع اميد به بهبودي را از بين مي برد و مطمئن مي ساخت كه جز ساعاتي چند ، از آخرين شعله هاي نشاط زندگي پيامبر باقي نمانده است .

گروهي از ياران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزديك رهبر عاليقدر خود را زيارت كنند ، ولي وخامت وضع پيامبر اجازه نمي داد در اطاقي كه وي در آن بستري گرديده بود ؛ جز اهل بيت وي ، كسي رفت و آمد كند .

دختر گرامي و يگانه يادگار پيامبر ، فاطمه ( عليه السلام ) ، در كنار بستر پدر نشسته بود ، و بر چهره نوراني او نظاره مي كرد . او مشاهده مي نمود كه عرق مرگ ، بسان دانه هاي مرواريد ، از پيشاني و صورت پدرش سرازير مي گردد . زهرا ( عليه السلام ) ، با قلبي فشرده و ديدگاني پر از اشك و گلوي گرفته ، شعر زير را كه از سروده هاي ابوطالب درباره پيامبر عاليقدر بود ، زمزمه مي كرد و مي گفت :

وابيض يستسقي الغمام بوجهه * * * ثمال ايتامي عصمة للارامل :

چهره روشني كه به احترام آن ، باران از ابر درخواست مي شود ، شخصيتي كه پناهگاه يتيمان و نگهبان بيوه زنان است .


532


در اين هنگام ، پيامبر ديدگان خود را گشود ، و با صداي آهسته به دختر خود فرمود : اين شعري است كه ابوطالب درباره من سروده است ؛ ولي شايسته است به جاي آن ، آيه زير را تلاوت نماييد : { وَما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللهُ الشّاكِرِينَ } ؛ ( 1 ) « محمد پيامبر خدا است و پيش از او پيامبراني آمده اند و رفته اند . آيا هرگاه او فوت كند و يا كشته شود ، به آئين گذشتگان خود باز مي گرديد ؟ هركس به آئين گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمي رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مي دهد . » ( 2 )

پيامبر با دختر خود سخن مي گويد :

تجربه نشان مي دهد كه عواطف در شخصيتهاي بزرگ ، بر اثر تراكم افكار و فعاليتهاي زياد ، نسبت به فرزندان خود كم فروغ مي گردد . زيرا اهداف بزرگ و افكار جهاني آنچنان آنان را به خود مشغول مي سازد كه ديگر عاطفه و علاقه به فرزندان ، مجالي براي بروز و ظهور نمي يابد ؛ ولي شخصيتهاي بزرگ معنوي و روحاني از اين قاعده مستثني هستند . آنان با داشتن بزرگترين اهداف و ايده هاي جهاني و مشاغل روزافزون ، روح وسيع و روان بزرگي دارند ، كه گرايش به يك قسمت ، آنها را از قسمت ديگر باز نمي دارد .

علاقه پيامبر به يگانه فرزند خود ، از عاليترين تجلي عواطف انساني بود تا آنجا كه پيامبر هيچگاه بدون وداع با دختر خود ، مسافرت نمي كرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به ديدن او مي شتافت . در برابر همسران خود ، از وي احترام شايسته اي به عمل مي آورد ، و به ياران خود مي فرمود :

« فاطمه پاره تن من است . خشنودي وي خشنودي من ، و خشم او خشم من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوره آل عمران/144 .

2 . « ارشاد » /98 .


533


است » . ( 1 )

ديدارِ زهرا ، او را به ياد پاكترين و عطوفترين زنان جهان ، « خديجه » مي انداخت كه در راه هدف مقدس شوهر ، به سختيهاي عجيبي تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود .

در تمام روزهائي كه پيامبر بستري بود ، فاطمه ( عليه السلام ) در كنار بستر نشسته و لحظه اي از او دور نمي شد . ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگويد . دختر پيامبر قدري خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد . آنگاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفت . كساني كه در كنار بستر پيامبر بودند ، از حقيقت گفتگوي آنها آگاه نشدند . وقتي سخن پيامبر به پايان رسيد ، زهرا سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جاري گرديد . ولي مقارن همين وضع ، پيامبر بار ديگربه او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت . اين بار زهرا با چهره اي باز و قيافه اي خندان و لبان پرتبسم سر برداشت . وجود اين دو حالت متضاد در وقت مقارن ، حضار را به تعجب واداشت . آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد ، و علت بروز اين دو حالت مختلف را ، براي آنان روشن سازد . زهرا فرمود : من راز رسول خدا را فاش نمي كنم .

پس از درگذشت پيامبر ، زهرا ( عليه السلام ) روي اصرار « عائشه » ، آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود : پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيماري بهبودي نمي يابم . براي همين جهت به من ، گريه و ناله دست داد ، ولي بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسي هستي كه از اهل بيت من ، به من ملحق مي شوي . اين خبر به من نشاط و سرور بخشيد ، فهميدم كه پس از اندكي به پدر ملحق مي گردم . ( 2 )

در آخرين لحظه هاي زندگي ، چشمان خود را باز كرد و گفت : برادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بستر من بنشيند . همه فهميدند كه مقصودش علي است . علي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « صحيح بخاري » ، ج 5/21 .

2 . « طبقات ابن سعد » ، ج 2/247 ؛ « كامل » ، ج 2/219 .


534


در كنار بستر وي نشست ، ولي احساس كرد كه پيامبر مي خواهد از بستر برخيزد . علي پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينه خود تكيه داد . ( 1 )

چيزي نگذشت كه علائم احتضار ، در وجود شريف او پديد آمد . شخصي از ابن عباس پرسيد ، پيامبر در آغوش چه كسي جان سپرد . ابن عباس گفت : پيامبر گرامي در حالي كه سر او در آغوش علي بود ، جان سپرد . همان شخص افزود كه عايشه مدعي است كه سر پيامبر بر سينه او بود كه جان سپرد . ابن عباس گفته او را تكذيب كرد و گفت : پيامبر در آغوش علي ( عليه السلام ) جان داد . و علي و برادر من ، « فضل » او را غسل دادند . ( 2 )

امير مؤمنان ، در يكي از خطبه هاي خود به اين مطلب تصريح كرده مي فرمايد : « وَلَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ( صلّي الله عليه وآله ) وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَي صَدْرِي . . . وَلَقَدْ وُلِّيتُ غُسْلَهُ ( صلّي الله عليه وآله ) وَالْمَلاَئِكَةُ أَعْوَانِي . . . » . ( 3 )

پيامبر در حالي كه سر او بر سينه من بود ، قبض روح شد . من او را در حالي كه فرشتگان مرا ياري و كمك مي كردند ، غسل دادم .

گروهي از محدثان نقل مي كنند كه آخرين جمله اي كه پيامبر در آخرين لحظات زندگي خود فرمود ، جمله « لا ، مع الرفيق الاعلي » بوده است . گويا فرشته وحي او را در موقع قبض روح ، مخيّر ساخته است كه بهبودي يابد و بار ديگر به اين جهان بازگردد ؛ و يا پيك الهي ، روح او را قبض كند و به سراي ديگر بشتابد . وي با گفتن جمله مزبور ، به پيك الهي رسانيده است كه مي خواهد به سراي ديگر بشتابد و با كساني كه در آيه زير به آنها اشاره شده ، بسر ببرد . { . . . فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنْ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقاً } ؛ ( 4 ) آنان با كساني هستند كه خداوند بر آنها نعمت بخشيده ؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان ، و اينها چه نيكو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان مدرك/263 .

2 . « طبقات » ، ج 2/263 .

3 . نهج البلاغه .

4 . سوره نساء/69 .


535


دوستان و رفيقاني هستند . پيامبر اين جمله را فرمود و ديدگان و لبهاي وي روي هم افتاد . ( 1 )

روز رحلت

روح مقدس و بزرگ آن سفير الهي ، نيمروزِ دوشنبه در 28 ماه صفر ، ( 2 ) به آشيان خلد پرواز نمود . آنگاه پارچه اي يمني بر روي جسد مطهر آن حضرت افكندند و براي مدت كوتاهي درگوشه اتاق گذاردند . شيون زنان و گريه نزديكان پيامبر ، مردم بيرون را مطمئن ساخت ، كه پيامبر گرامي درگذشته است . چيزي نگذشت كه خبر رحلت وي در سرتاسر شهر انتشار يافت .

خليفه دوم ، روي عللي ، در بيرون خانه فرياد زد كه پيامبر فوت نكرده و بسان موسي پيش خداي خود رفته است ؛ و بيش از حد در اين موضوع پافشاري مي نمود و نزديك بود كه گروهي را با خود همرأي سازد . در اين ميان ، يك نفر از ياران ( 3 ) رسول خدا اين آيه را بر او خواند : { . . . وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِيْن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ . . . } محمد پيامبريست كه پيش از او پيامبراني آمده اند و رفته اند . آيا هرگا بميرد و يا كشته شود ، عقب گرد مي نماييد ؟ وي با شنيدن اين آيه ، دست از مدعاي خود برداشت و آرام گرفت . ( 4 )

اميرمؤمنان جسد مطهّر پيامبر را غسل داد و كفن كرد ، زيرا پيامبر فرموده بود كه نزديكترين فرد مرا غسل خواهد داد ، ( 5 ) و اين شخص جز علي ، كسي نبود . سپس چهره او را باز كرد ، و در حالي كه سيلاب اشك از ديدگان او جاري بود ؛ اين جمله ها را گفت : پدر و مادرم فداي تو گردد ، با فوت تو ريشه نبوت و وحي الهي و اخبار آسمانها ـ كه هرگز با مرگ كسي بريده نمي شود ـ قطع گرديد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . « اعلام الوري » /83 .

2 . اتفاق محدثان و سيره نويسان شيعه ، بر اين است و در سيره ابن هشام ج 2/658 ، به صورت قولي نقل شده است .

3 . بنا به نقل بخاري ، ابوبكر بوده است .

4 . « سيره ابن هشام » ، ج 2/656 .

5 . « طبقات كبري » ، ج 2/57 .


536


اگر نبود كه ما را به شكيبائي در برابر ناگواريها دعوت فرموده ايد ، آنچنان در فراق تو اشك مي ريختم كه سرچشمه اشك را مي خشكانيدم ، ولي حزن و اندوه ما در اين راه پيوسته است و اين اندازه در راه تو بسيار كم است ، و جز اين چاره نيست . پدر و مادرم فداي تو باد ما را در سراي ديگر بياد آر و در خاطر خود نگاهدار . ( 1 )

نخستين كسي كه بر پيامبر نماز گزارد ، اميرمؤمنان بود . سپس ياران پيامبر ، دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و اين مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت . و سپس تصميم بر اين شد كه جسد مطهر پيامبر را در همان حجره اي كه درگذشته بود ، به خاك بسپارند . قبرِ آنحضرت ، به وسيله ابوعبيده جراح و زيد بن سهل آماده گرديد و مراسم دفن به وسيله اميرمؤمنان به كمك فضل و عباس انجام گرفت .

سرانجام ، آفتاب زندگي شخصيتي كه با فداكاريهاي خستگي ناپذير خود ، سرنوشت بشريت را دگرگون ساخت و صفحات نوين و درخشاني از تمدن به روي انسانها گشود ، غروب نمود .

قم ـ حوزه علميه

جعفر سبحاني

شعبان 1390 برابر مهرماه 1349

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه ، خطبه 23 .


| شناسه مطلب: 78737