بخش 4

45.فصاحت و بلاغت 46.علاقه به زادگاه 47.بزرگواری و چشم پوشی 48 . امانت داری 49 . راستگویی 50 . یکسان نگری 51.احسان و نیکی به سائل 52.غیبت گریزی 53.وفای به عهد 54.گریستن بر فراق خویشاوندان 55.بخل گریزی 56 . مسافرت 57 . شبانی 58 . تجارت 59.رأفت به حیوانات * فصل دوم : اخلاق خانوادگی 60.کودکی پیامبر اعظم ( صلّی الله علیه وآله ) 61.پاسداشت مقام مادر 62.همسر گزینی 63.مهریه ( مادی و معنوی ) 64 . ازدواج های پیامبر اعظم ( صلّی الله علیه وآله ) 65.پذیرش شفاعت همسر 66.همسر داری


151


45

فصاحت و بلاغت

پيامبر بزرگ ما در شيوايي سخن ، مقامي والا داشت . گفتارش ، نغز و سخنانش ، حكيمانه
بود . با هر طايفه اي از عرب ، با زبان ويژه اش سخن مي گفت و اصول
بلاغت آن را به خوبي رعايت مي كرد . ( 1 )

اصحاب به او گفتند : ما فصيح تر از شما نديده ايم . حضرت فرمود : چرا
چنين نباشم ؟ ( آنگاه دلايل اين امر را برشمرد ) از طايفه قريش به وجود آمده ام ؛
در قبيله بني سعد پرورش يافته ام و قرآن به زبان من نازل شده است . ( 2 )

ام معبد در وصف پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) مي گويد :

سخنانش شيرين و خالي از هر نوع ناهنجاري است . كلمات او
گويي دانه هاي درّي است كه به رشته اي چيده و مرتب كرده
باشند .
( 3 )

ابن عباس هم مي گويد :

پيامبر هنگامي كه سخن مي گفت يا پرسشي را پاسخ
مي داد ، سه مرتبه آن را تكرار مي كرد تا مردم خوب آن را
بفهمند .
( 4 )

درباره پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) نقل
كرده اند : سخن او از همه مردم فصيح تر و بيان او از همه بالاتر بود . كلام
او دل نشين و ساده بود . از پرگويي دوري مي جست و كلماتش مانند
دانه هاي مرواريد ، چيده و منظم بود . سخن او با آنكه مختصر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 418 .

2 . همان .

3 . همان ، ص 419 .

4 . همان .


152


بود ، منظور او را كاملا مي رسانيد و از كلمه هاي بيهوده و
بي مورد به كار نمي برد . سخن او پشت سر هم بدون وقفه بود ، ولي براي اينكه
شنونده آن را به ذهن بسپارد و كاملا متوجه شود ، ميان جمله هايش درنگ
مي كرد . آواز آن حضرت بلند و رسا بود . ( 1 )

از فشرده گوترين انسان ها بود ، ولي در عين ايجاز ، تمامي آنچه را
مي خواست بگويد ، بيان مي كرد . نه زياده گويي داشت و نه
ناقص گويي . جمله هايش پي درپي بود و ميان آنها لحظه اي خاموش
مي ماند تا شنونده ، سخنانش را دريابد و به خاطر سپارد . ( 2 )

شيرين سخن ترين و شيوا گوترين مردمان بود و
مي فرمود : من فصيح ترين عربم و بهشتيان به زبان محمد
( صلّي الله عليه وآله ) سخن
مي گويند و مي فرمود من زبان آورترين فرد عربم . ( 3 ) وي چنان شمرده سخن مي گفت كه شنونده
مي توانست واژگانش را بشمارد .
( 4 )

46

علاقه به زادگاه

هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از مكه
هجرت كرد ، مشركان تصميم داشتند آن حضرت را بكشند . پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) مخفيانه از مكه به سوي مدينه هجرت
كرد . وقتي به سرزمين جحفه ( كه فاصله چنداني با مكه
ندارد ) رسيد ، به ياد زادگاهش مكه افتاد . آثار اين شوق كه با تأثر و اندوه عميق
آميخته بود ، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محجة البيضاء ، ج 4 ، ص 133

2 . سنن النبي ، ص 106 .

3 . عوالي اللئالي ، ج 4 ، ص 120 .

4 . جامع الصغير ، ج 2 ، ص 375 .


153


چهره مباركش ديده مي شد . در همين زمان ، جبرئيل ( امين وحي ) نازل شد و به
پيامبر عرض كرد : به راستي به شهر و زادگاهت اشتياق داري ؟ پيامبر فرمود : آري . جبرئيل عرض كرد : خداوند اين پيام را براي تو فرستاد :

إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي
مَعاد . ( قصص : 85 )

آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد ، تو را به جايگاهت ( زادگاهت ) بازمي گرداند .

پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه
وآله )
هنگامي كه از مكه به سوي مدينه هجرت كرد ، رو به
مكه فرمود :

اَللهُ يَعْلَمُ أَنِّي اُحِبُّكَ ولَوْلا اَنَّ اَهْلَكَ
اَخْرَجوني عَنْكَ ، لَما آثَرْتُ عَلَيكَ بَلَداً وَلاَ ابْتَغَيْتُ بِكَ بَدَلا و
اَنّي لَمُغْتَمٌّ علي مُفارَقَتِكَ .

خداوند مي داند كه من تو را دوست دارم و اگر ساكنان
تو مرا از تو بيرون نمي راندند ؛ جز تو را برنمي گزيدم و به جاي تو ، شهري
را نمي طلبيدم و همانا از جدايي تو غمگين هستم و دلم پر از اندوه
است .

سرانجام پس از گذشت هفت سال از اين وعده ، پيامبر با سپاه نيرومند اسلام ، مكه را فتح كرد و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز درآورد و
وعده خداوند تحقق يافت . ايشان سوار بر شتر ، با شكوه و عزت بسيار همراه مسلمانان
وارد مكه شد و اين شهر مقدس را فتح كرد . وقتي حضور مسلمانان و عظمت اسلام را ديد ،
همان جا پيشاني را بر فراز جهاز شتر نهاد و سجده شكر به جا آورد .
( 1 )

در تاريخ آمده است هنگامي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
وارد مكه شد ، عمامه سياه بر سر داشت . كنار كعبه آمد و رو به روي
در كعبه ايستاد و گفت :

نيست معبودي جز خداي يكتا و بي همتا كه « وعده اش
را تحقق بخشيد . » بنده اش را ياري كرد و گروه هاي مشرك را شكست داد . آگاه
باشيد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منتهي الآمال ، ج 1 ، ص 63 .


154


هر خون و خون بها و ادعاهاي ديگر كه در زمان
جاهليت بود ، تمام آنها را زير اين دو پايم مي گذارم ؛ جز توليت كعبه و آبرساني
به حاجيان كه اين دو بايد به صاحبان شايسته اش واگذار شود .
( 1 )

47

بزرگواري و چشم پوشي

1 . انس بن مالك مي گويد : در خدمت پيامبر اكرم ( صلي
الله عليه وآله )
بودم . آن حضرت لباسي بر تن داشت كه حاشيه اش زبر بود . عربي باديه نشين از راه رسيد و از ايشان كمك خواست ، ولي به اين صورت كه نخست لباس
پيامبر را به شدت كشيد ، به گونه اي كه بر گردن آن حضرت اثر گذارد . سپس گفت : اي
محمد ! دو شتر مرا از مال خدا كه نزد تو است ، بار كن كه اگر چنين كني ، از مال خود يا
پدرت چيزي به من نداده اي . پيامبر ابتدا سكوت اختيار كرد . سپس فرمود : مال ، مال
خداست و من بنده خدايم . اي مرد در برابر رفتار خشني كه با من كردي ، معامله به مثل خواهي شد ؟ آن شخص گفت : نه . پيامبر فرمود : به چه
علت ؟ آن مرد گفت : زيرا تو بدي را با بدي پاداش نمي دهي . پيامبر شاد شد و دستور
داد بر يك شتر او جو و بر شتر ديگرش خرما بار كردند و او را خشنود روانه
ساخت .
( 2 )

2 . همچنين آورده اند هبار به زينب ، دختر رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
، در راه مكه به مدينه حمله كرد ، به گونه اي كه زينب از اين حمله
ناگهاني وحشت زده شد و بچه اش را سقط كرد . پيامبر با شنيدن خبر اين واقعه
فرمود : هر كس هبار را ديد ، او را بكشد . مدتي از اين قضيه گذشت . هبار از كردار خود
پشيمان شد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كامل ابن اثير ، ج 2 ، ص 352 .

2 . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 412 .


155


تصميم گرفت نزد پيامبر برود و توبه كند . به اين منظور ، خدمت پيامبر رسيد
و
گفت : اي پيامبر خدا ! ما مشرك و بت پرست بوديم . خداوند به وسيله تو ، ما را
هدايت كرد و از هلاكت نجات بخشيد . اي پيامبر ، از كار من كه به خاطر ناداني بود ،
بگذر . او با اقرار به زشتي كار خود ، مسلمان شد . پيامبر فرمود : « تو را عفو كردم . خداوند به تواحسان كرد ؛ زيرا تو را به اسلام هدايت فرمود و اسلام ، انسان را از
گذشته جدا مي سازد » . ( 1 )

3 . عبدالله سهمي در مكه به پيامبر ناسزا گفت و
درباره آن حضرت سخنان ناروايي بر زبان راند . روزي كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمانان ، پيروزمندانه وارد مكه
شدند و دشمنان اسلام خوار گشتند ، عبدالله فرار كرد . پس از مدتي خدمت پيامبر آمد . مسلمان شد و از گذشته نادرست خويش عذرخواهي كرد . پيامبر ، عذرش را پذيرفت و او را
بخشيد . عبدالله سهمي در اين هنگام ابياتي سرود كه ترجمه آن چنين است :

اي پيامبر بزرگ ، زبان من بسته و هلاكت ، مرا در برگرفته
است . من با شيطان در روش هاي گمراهانه مسابقه دادم . واي بر كسي كه
خواسته هاي شيطاني در او پديد آيد . گوشت و استخوان و دلم ، با ايمان كامل گواهي
مي دهد كه خدايي هست و تو مأموري كه مردم را از عذاب او بترساني .

عبدالله سهمي در جاي ديگر سرود :

اي پيامبر ، من از كارهايي كه انجام داده ام ، پوزش
مي خواهم ؛ زيرا در گمراهي ، سرگردان بودم . مرا ببخش كه بي توجهي پدر و
مادرم ، مرا به لغزش و زشتي ها كشانيد . تو پيامبر بخشنده و مهربان هستي . گواهي
مي دهم كه دين تو راست و حق است و تو ميان مردم شخصيت برجسته اي
داري .
( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان .

2 . همان ، ص 413 .


156


4 . كافران قريش در مكه تا توانستند پيامبر اكرم ( صلّي الله
عليه وآله )
را آزار دادند و كار را بر او و پيروانش سخت گرفتند . پيامبر در
برابر آن همه آسيب ها ، شكيبايي به خرج داد تا هنگامي كه مكه را فتح كرد و
بر دشمنان خويش چيره گشت . با آن همه بدكرداري مشركان كه همگان
مي دانستند ، گمان مي رفت پيامبر از آن مردم لجوج و ستيزه گر ، سخت
انتقام بگيرد و آن افراد بي رحم را كه از شكنجه و كشتار مسلمانان فروگذار
نبودند ، از دم تيغ بگذراند . با اين حال ، چنين نشد و رسول رحمت در سخنراني تاريخي
خود در مسجدالحرام به مكيان فرمود : بگوييد چگونه با شما رفتار كنم ؟ آنان در پاسخ
گفتند : ما جز نيكي ، گماني به شما نمي بريم . شما برادري بزرگوار و فرزند پدري
بزرگوار هستيد . پيامبر فرمود : « همان گونه كه برادرم يوسف به برادرانش فرمود كه
سرزنشي بر شما نيست ، من نيز به شما مي گويم كه برويد ، همه شما را آزاد
كردم » . ( 1 )

5 . روزي چند نفر از يهوديان بر او وارد شدند و با لحن خاصي
كه دو پهلو بود ، سلام كردند . پيامبر نيز در پاسخ گفت : « و عليكم . » عايشه قصد آنها را
دريافت و با عصبانيت ، پرخاش كرد و ناسزا گفت . رسول اكرم
( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « عايشه آرام بگير و بدزباني
نكن . مگر نمي داني خدا ، مدارا با همه كس را دوست دارد » . ( 2 )

48

امانت داري

دشمنان حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در مكه ، حتي
پس از اعلام پيامبري اش همچنان نفيس ترين اشياي خود را نزد وي به امانت
مي گذاشتند و ترديدي به خود راه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان .

2 . صحيح مسلم ، ج 1 ، ص 97 .


157


نمي دادند كه مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آيين خود خرج كند . ازهمين رو ، پس از آماده شدن براي هجرت به سوي يثرب ، از امام علي ( عليه السلام ) خواست چند روز در مكه بماند و امانت ها
را به صاحبانشان پس بدهد . رسول گرامي اسلام مي فرمايد :

امانت را به كسي كه تو را امين قرار داد ، باز پس بده و به
كسي كه به تو خيانت كرد ، خيانت مكن .
( 1 )

ايشان حتي نخ و سوزن را به صاحبش برمي گرداند ( 2 ) و مي فرمود :

وقتي كسي سخني گفت و به اطراف خود نگريست ، آن سخن نزد شما
امانت است .
( 3 )

در نبرد خيبر ، مسلمانان دچار كم غذايي شديدي شدند ، به گونه اي كه براي رفع
گرسنگي ، از گوشت برخي حيوانات كه خوردن آنها مكروه است ، استفاده مي كردند . مسلمانان چند دژ از دژهاي خيبر را گشوده بودند ، ولي دژي كه مواد غذايي فراواني در
آنجا انبار كرده بودند ، به دست مسلمانان
نيفتاده بود . در اين هنگام ، چوپان سيه
چرده اي كه براي يهوديان خيبر گله داري مي كرد ، به حضور حضرت شرفياب
شد و درخواست كرد كه حقيقت اسلام را بر او عرضه كند . وي در همان نخستين
جلسه ها ، بر اثر گفتار مستدل و منطقي آن فرستاده خدا ايمان آورد . سپس گفت : همه
اين گوسفندان ، امانت يهوديان خيبر در دست من است . اكنون كه رابطه من با صاحبان
گوسفند قطع شده است ، تكليف من چيست ؟ حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه ، با كمال
صراحت فرمود : در آيين ما ، خيانت به امانت ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 72 ، ص 171 .

2 . سنن النبي ، ص 130 .

3 . جامع الصغير ، ج 1 ، ص 87 .


158


يكي از بزرگ ترين گناهان است . بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه
ببري و همه را به دست صاحبانشان برساني . او نيز از دستور پيامبر پيروي كردو بي درنگ در جنگ عليه يهود به جهاد پرداخت
و در راه اسلام به شهادترسيد . ( 1 )

پيامبر هنگام ورود به مسجدالحرام ، عثمان بن طلحه را
كه كليددار كعبه بود ، نزد خود طلبيد تا در كعبه را باز كند و درون كعبه را از وجود
بت ها پاك سازد . عباس عموي پيامبر پس از انجام اين مقصود ، از پيامبر خواست كه
كليد خانه خدا را به او تحويل دهد و مقام كليدداري بيت الله را كه در ميان عرب ،
مقامي برجسته و شامخ بود ، به او بسپرد .

پيامبر بر خلاف اين تقاضا ، پس از تطهير خانه كعبه از لوث بت ها ، درِ كعبه
را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد ، در حالي كه اين آيه را
تلاوت مي كرد :

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ
إِلي أَهْلِها . . . . ( نساء : 58 )

خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به
صاحبان آن برسانيد . . . .
( 2 )

بر اساس روايت هاي ديگر ، پيامبر داخل خانه خدا دو
ركعت نماز خواند . سپس از كعبه بيرون آمد . عباس در حالي كه تقاضاي كليدداري كعبه را
براي خود مي كرد ، آيه 58 سوره نساء نازل شد . پيامبر نيز به علي
( عليه السلام ) دستور داد كه كليد كعبه
را به عثمان بن طلحه بدهند و از او پوزش بخواهند . عثمان به علي
( عليه السلام ) گفت : در آغاز ، كليد را
با خشونت از من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حسين سيدي ، همنام گل هاي بهاري ،
صص 64 ـ 65 .

2 . داستان هاي شنيدني از فتح مكه و جنگ
حنين
، ص 57 ؛ به نقل از : مجمع البيان ، ج 3 ،
ذيل آيه 58 نساء .


159


گرفتي ، ولي اكنون با كمال مهر و محبت به من دادي ؟
علي
( عليه السلام ) جريان
نزول آيه قرآن را براي او بيان كرد و گفت : به علت احترام فرمان خدا ، چنين كردم . عثمان بن طلحه با شنيدن اين مطلب ، اسلام آورد .
( 1 )

پيش از نبوت ، لقب « امين » به حضرت دادند . ابوجهل در يكي از
سخنانش گفته است كه محمد بن عبدالله در اجتماع ما نشو و نما كرد و ما او را امين
ناميديم ؛ زيرا شخصي درست كار ، آرام و راستگو بود . او را احترام كرديم تا اينكه
مقام والايي يافت . آنگاه ادعا كرد كه پيامبر خداست . ( 2 ) پس از بعثت كه قريش به دشمني با او برخاستند ، باز هم
اموال
خود را نزد او به امانت مي سپردند . در
راستگويي و درست كاري آنچنان شهرت يافت كه همگي به امانت داري او اذعان
داشتند و او را « محمد امين » مي خواندند .
( 3 )

49

راستگويي

امام علي ( عليه
السلام )
، او را راستگوترين مردمان معرفي
مي كند . ( 4 ) ابن عباس نيز مي گويد : چون
آيه « و خويشاوندان نزديكت را هشدار بده » نازل شد ، آن
بزرگوار بر فراز
كوه صفا رفت و فرياد برآورد : به
ما حمله كرده اند ! مردمان گفتند : او كيست ؟ اطرافش گرد آمدند . حضرت فرمود : اگر
بگويم اسباني ( با سواران خويش ) در دره

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 21 ، ص 117 .

2 . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 418 .

3 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 172 .

4 . ذخاير العقبي ، ص 44 .


160


آهنگ هجوم به شما را دارند ، حرفم را مي پذيريد ؟ گفتند : آري ، ما جز راستگويي
از تو نشنيديم . فرمود : پس همانا من هشداردهنده شمايم در برابر عذابي سخت . ( 1 )

حتي روزي ابوجهل به پيامبر گفت : ما تو را تكذيب نمي كنيم ، بلكه دستورهايي
راكه آورده اي ، تكذيب مي كنيم . آنگاه اين آيه نازل شد :

فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ
بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ . ( انعام : 33 )

آنان تو را تكذيب نمي كنند ، ولي ستم كاران ، آيات
خدا را انكار مي كنند .

اخنس در جنگ بدر ، ابوجهل را ديد و به او گفت : اي
ابوحكم ! در اينجا جز من و تو كسي نيست كه سخن ما را بشنود . به من بگو آيا محمد در
ادعايي كه مي كند ، راست مي گويد يا دروغ ؟ ابوجهل گفت : به خدا سوگند ، محمد
راستگو است و هرگز دروغ نگفته است . ( 2 )

هرقل ، پادشاه روم ، وضع پيامبر را از ابوسفيان پرسيد
و گفت : آيا پيش از ادعاي نبوت ، به او تهمت دروغ گويي زده ايد ؟ ابوسفيان
پاسخ داد : نه . ( 3 )

50

يكسان نگري

نه بينوايي را به خاطر فقرش تحقير مي كرد و نه
دولتمردي را به خاطر ثروتش بزرگ مي شمرد . براي هر دو به درگاه خداوند يكسان
دعا مي كرد . ( 4 ) همچنين
مي فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 18 ، ص 164 .

2 . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 418 .

3 . همان .

4 . سنن النبي ، ص 114 .


161


بدترين غذا ، سوري است كه ثروتمندان را بدان دعوت
مي كنند ، نه بينوايان را . كسي كه ثروتمند را گرامي بدارد و بينوا را تحقير
كند ، در آسمان ها دشمن خداوند است . . . ( 1 ) كسي كه
ثروتمندي نزدش بيايد و او
را به خاطر اينكه از دنيا ( و
ثروتش ) بهره مند شود ، برايش فروتني كند ، دو سوم دينش را از دست داده
است .
( 2 )

همچنين از مردم مي خواست آنچه را خودشان ( به خاطر كيفيت بد غذا ) نمي خورند ، به مستمندان ندهند . ( 3 )

امام صادق ( عليه السلام ) فرمود :

فقيري با لباس مندرس به حضور رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد و كنار آن
حضرت نزد شخص ثروتمندي نشست . ثروتمند لباس خود را از زير پاي آن فقير كشيد . پيامبر
به ثروتمند فرمود : ترسيدي چيزي از فقر او به تو بچسبد ؟ گفت : نه . فرمود : ترسيدي از
دارايي تو چيزي به او برسد ؟ گفت : نه . فرمود : ترسيدي لباست چرك شود ؟ گفت : نه . فرمود : پس چه چيز تو را بر اين كار ( كنار كشيدن از فقير ) واداشت ؟ گفت : اي رسول خدا ! من همدمي ( شيطاني ) دارم كه هر كار زشتي را در نظرم خوب جلوه مي دهد و هر كار
خوبي را در نظرم زشت مي نماياند . من ( به جبران اين كار ) نصف مالم را به اين
فقير مي دهم . پيامبر به آن مرد تهي دست فرمود : تو مي پذيري ؟ او گفت : نه . ثروتمند گفت : چرا ؟ گفت : مي ترسم در دل من آيد آنچه به دل تو آمده است ( كه نتيجه آن گمراهي ، تكبر ، تحقير و توهين تهي دستان است ) .
( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . هم نام گل هاي بهاري ، ص 190 .

2 . بحارالانوار ، ج 13 ، ص 348 .

3 . همنام گل هاي بهاري ، ص 191 .

4 . اصول كافي ، ج 2 ، ص 262 .


162


51

احسان و نيكي به
سائل

ابي سعيد خدري مي گويد : در جمع گروهي از
مهاجران نشسته بودم . برخي از آنها ( به خاطر بينوايي ) عريان بودند و در ميان ديگران
مي نشستند تا عرياني خود را پنهان كنند . يكي از ما قرآن مي خواند و
ديگران گوش سپرده بودند . پيامبر آمد و فرمود : سپاس خدايي را كه از امت من كساني را
قرار داد كه به من فرمان داد تا با آنان ( همدل و همدرد باشم و ) شكيبايي ورزم . سپس
براي رعايت عدالت ميان ما نشست وادامه داد : اي گروه تهي دستان مهاجر ! شما را
به نور كامل در رستاخيز مژده مي دهم . نصف روز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت
مي شويد و آن نيمه از روز ، پانصد سال است . ( 1 )

رسول گرامي اسلام مي فرمايد : « خدايم فرمان داد تا بينوايان مسلمان را دوست
بدارم » . ( 2 ) آورده اند هيچ كس از پيامبر چيزي
نخواست كه پاسخ منفي بشنود و آن حضرت هيچ سائلي را جواب رد نمي داد . اگر
مي توانست حاجت او را برمي آورد و اگر نمي توانست ، با زبان خوش او
را قانع مي ساخت . ( 3 )

عجلان مي گويد : خدمت حضرت صادق ( عليه السلام ) بودم كه سائلي آمد . حضرت برخاست و از زنبيلي كه در آن خرما بود ، مشتي برداشت و به او داد . سائل ديگري آمد و حضرت يك مشت ديگر به او داد تا سه نفر فقير آمدند ، ولي حضرت به
فقير چهارم فرمود : خدا ما و تو را روزي بدهد . سپس فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كنز العمال ، ج 6 ، ص 467 .

2 . اصول كافي ، ج8 ، ص 8 .

3 . سنن النبي ، صص 99 و 100 .


163


پيامبر چنين بود كه هيچ سائلي را از مال دنيا محروم
نمي كرد .

روزي زني به پسرش گفت : نزد پيامبر برو و اگر هيچ نداشت ،
پيراهن او را بخواه . وي نزد حضرت آمد و چيزي خواست . حضرت فرمود : هيچ چيز نزد ما
نيست . عرض كرد : پيراهنت را به من بده . حضرت پيراهن خود را بيرون آورد و به او
بخشيد . ( 1 ) پس خداوند فرمان ميانه روي به او
داد و فرمود :

وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلي عُنُقِكَ وَ لا
تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا . ( اسراء : 29 )

دست خود را به گردن خود بسته مدار و به طوركامل آن را باز
مكن كه در نتيجه ، ملامت شده و حسرت زده مي شوي .

برقي مي گويد : در وصيت پيامبر به علي ( عليه السلام ) آمده است كه عمل به سنت من ، در نماز و روزه و
صدقه است . ( 2 ) شيخ كليني از زيد شحام از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند كه فرمود :

هرگز پيامبر ، نيازمندي را محروم نساخت . اگر چيزي داشت ، به
او مي داد و گرنه مي فرمود : خدا برساند .
( 3 )

پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :

هر كه مايل است خداوند از نحوست روزش جلوگيري كند ،
صبح گاه آن روز را صدقه بدهد . اگر مي خواهد نحوست شبش از بين برود ،
سر شب صدقه بدهد . من ابتداي حركت و خارج شدن خود را با صدقه شروع كردم . اين صدقه
دادن برايت بهتر از علم نجوم است .
( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اصول كافي ، ج 4 ، ص 55 .

2 . محاسن ، ص 13 .

3 . اصول كافي ، ج 4 ، ص 15 .

4 . همان ، ص 7 .


164


حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود :

مردي يهودي از محلي كه پيامبر با اصحابش تشريف داشتند ،
گذشت و گفت « السام عليك . » آن جناب پاسخ داد : « عليك » ( بر تو باد ) . اصحاب عرض كردند : اين مرد گفت مرگ بر شما باد . فرمود : من هم گفتم بر تو باد . پشت اين شخص را ماري
سياه خواهد گزيد و مي ميرد .

يهودي به راه خود رفت و پشته بزرگي هيزم گرد آورد . طولي نكشيد كه بازگشت . وقتي
خواست از محل حضور پيامبر بگذرد ، به او فرمود : پشته ات را زمين بگذار . هيزم را
بر زمين نهاد كه ديدند مار سياهي ، چوبي را به دندان گرفته است . از او پرسيد : امروز
چه كار كردي ؟ گفت : كاري نكردم . هيزم را كه جمع كردم ، دو گرده نان داشتم . يكي را
خوردم و ديگري را به مستمندي صدقه دادم . فرمود : با همان صدقه از مرگش جلوگيري شد ؛
چون صدقه ، مرگ ناگهاني و ناروا را از انسان برمي گرداند . ( 1 )

52

غيبت گريزي

رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به اصحابش فرمود : آيا مي دانيد غيبت چيست ؟ عرض كردند : خدا و رسولش بهتر مي دانند . فرمود :

ذِكْرُكَ أَخاكَ بِما يَكْرَهُ . ( 2 )

اينكه از برادرت چيزي بگويي كه خوش ندارد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فروع كافي ، ج 4 ، ص 5 .

2 . بحارالانوار ، ج 77 ، ص 89 .


165


ابوذر در حديثي از رسول گرامي اسلام آورده است كه فرمود : اي اباذر ! از غيبت
بپرهيز كه غيبت بدتر از زناست . عرض كردم : اي پيامبر خدا ، غيبت چيست ؟ فرمود : غيبت
اين است كه از برادرت چيزي بگويي كه خوش ندارد . عرض كردم : اي پيامبر خدا ! اگر آنچه
درباره او گفته مي شود ، در او باشد ؛ چه ؟ فرمود : بدان كه اگر آنچه در او هست ،
بگويي ، غيبتش كرده اي و اگر آنچه در او نيست ، بگويي ، به او بهتان
زده اي .

در حديث است كه زني براي مسئله اي به حضور پيامبر مشرّف شد . وي مقداري
كوتاه قد بود . پس از رفتنش ، عايشه كوتاهي قد وي را با دست خويش تقليد كرد . رسول
اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به وي فرمود : خلال كن . عايشه خلال كرد و پاره گوشتي از دهانش بيرون افتاد . ( 1 )

انس بن مالك مي گويد : روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به روزه امر فرمود و دستور داد كسي
بدون اجازه حضرتش افطار نكند . مردم همگي روزه گرفتند وچون غروب شد ، هر روزه داري براي اجازه افطار به محضر آن جناب
مي آمد و آن حضرت اجازه افطار مي داد . در آن وقت ، مردي آمد و گفت : دو
دختر
دارم كه هنوز افطار نكرده اند و از آمدن به محضر شما حيا
مي كنند . اجازه دهيد هر دو افطار كنند . حضرت پاسخي نداد . آن مرد گفته اش
را تكرار كرد و باز حضرت چيزي نفرمود . چون براي بار سوم تكراركرد ، حضرت فرمود : روزه
نبوده اند . چگونه روزه بوده اند ، در حالي كه گوشت مردم را
خورده اند . به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ كنند . آن مرد به خانه رفت و از
آنان خواست كه استفراغ كنند . آن دو چنين كردند ، در حالي كه از دهان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مرتضي مطهري ، عدل الهي ، ص 247 .


166


هر يك قطعه اي از خون بسته بيرون آمد . آن مرد با
شگفتي به محضر رسول خدا
( صلّي الله عليه
وآله )
آمد و داستان را براي آن حضرت تعريف كرد . حضرت فرمود : به آن كسي كه
جانم در دست اوست ، اگر اين گناه غيبت بر آنان باقي مانده بود ، اهل آتش بودند . ( 1 )

در حديث معروفي ، جابر و ابوسعيد خدري از پيامبر اكرم ( صلي
الله عليه وآله )
نقل كرده اند كه فرمود :

اَلْغِيْبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزَّنا . ( 2 )

غيبت از زنا بدتر است .

اين سخن به بياني ديگر نيز آمده است :

اَلرَّجُلُ يَزني ثمَّ يَتُوبُ فَيَتُوبُ اللَّه عَلَيْه
وَ إنَّ صاحِبَ الغِيَْبةِ لا يُغْفَرُ حَتّي يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ .
( 3 )

مرد زنا مي كند و سپس توبه مي كند و خدا
توبه اش را مي پذيرد ، ولي غيبت كننده آمرزيده نمي شود تا زماني
كه غيبت شونده او را ببخشد .

53

وفاي به عهد

پيامبر گرامي اسلام پيش و پس از بعثت ، براي وفاي به عهد اهميت بسياري قائل بود . ايشان در هر حالي به پيماني كه با دوست و دشمن برقرار مي كرد ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انصاريان ، عرفان اسلامي ، ج 1 ، ص 126 .

2 . بحارالانوار ، ج 75 ، ص 222 .

3 . الترغيب و الترهيب ، ج 3 ، ص 511 .


167


پاي بند بود و تا زماني كه طرف مقابل نقض عهد نمي كرد ، بر تعهد خويش
استوار بود . نمونه هايي از وفاي پيامبراسلام به پيمان ها گوياي
اين مدعاست :

1 . در زمان جاهليت ، جمعي از جوان مردان قريش براي دفاع از حقوق مظلومان ،
پيماني به نام « حلف الفضول » بستند . يكي از شركت كنندگان در اين پيمان ، پيامبر
اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بود . او نه تنها پيش از
بعثت ، با تمام وجود به اين پيمان وفادار بود ، بلكه پس از آن نيز هرگاه از آن ياد
مي كرد ، مي فرمود : من حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم ؛ اگرچه در مقابل آن ،
گران بهاترين نعمت را در اختيار من قرار دهند . ( 1 )

2 . عمار ياسر مي گويد : من گوسفندان خودمان را
مي چرانيدم و محمد ( صلّي الله عليه وآله ) نيز شباني
مي كرد . روزي به وي گفتم : من در « فجّ » چراگاه خوبي سراغ دارم ؛ حاضري فردا به
آنجا برويم ؟ فرمود : بله . صبح كه آمدم ، ديدم محمد ( صلّي الله
عليه وآله )
پيش از من آمده ، ولي گوسفندانش را به چراگاه نبرده است . پرسيدم : پس چرا ايستاده اي ؟ فرمود : من با توعهد كردم كه گوسفندانمان را با هم بچرانيم . دوست نداشتم خلاف وعده عمل كنم و گوسفندانم را پيش از تو بچرانم . ( 2 )

3 . ماه ذي قعده بود كه پيامبر تصميم گرفت به قصد عمره راهي مكه شود . از
ديگر مسلمانان نيز دعوت كرد تا همراه او باشند . رسول خدا ( صلي
الله عليه وآله )
با جمعي كه همراه او بودند ، به سوي مكه حركت كرد . در ميانه
راه به آن حضرت خبر دادند قريشيان كه از حركت شما خبردار شده اند ، خود را براي
جنگ آماده كرده و در ذي طوي مستقر شده اند . آنان
سوگند ياد كرده اند كه نگذارند شما وارد مكه شويد . از آنجا كه پيامبر
اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) براي جنگ حركت نكرده بود و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 131 .

2 . بحارالانوار ، ج 16 ، ص 224 .


168


قصد عمره داشت ، با آنها مذاكره كرد و بين آنها و پيامبر معاهده اي بسته شد
كه به « صلح حديبيه » معروف گشت . در اين معاهده ، پيامبر متعهد اموري شد از جمله : هر فردي از افراد قريش اگر بدون اذن بزرگ تر خود از مكه فرار كند و اسلام
بياورد وبه مسلمانان بپيوندد ، محمد بايد او را به سوي قريش باز گرداند ، ولي
اگر فردي از مسلمانان به سوي قريش بگريزد ، قريش موظف نيست او را به مسلمانان تحويل
دهد .

در همان وقت كه پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
با سهيل ، نماينده قريش پيمان مي بست ، ابوجندل ، فرزند سهيل كه مسلمان
شده بود ، ولي در زنجير پدر مشركش اسير بود ، از مكه فراركرد و
به مسلمان ها پيوست . سهيل گفت : اي محمد ! اين اولين مورد وفاي به پيمان است . اگر مي خواهي صلح برقرار باشد ، بايد او را به ما برگرداني .

پيامبر هم پذيرفت . سهيل گريبان فرزندش را گرفت و به طرف
مكه برد . ابوجندل با لحني تضرع آميز فرياد زد : اي مسلمانان ! آيا شما اجازه
مي دهيد
مرا به سوي مشركان برگردانند و دوباره گرفتار چنگال آنها گردم ؟
پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : اي
ابوجندل ! صبر كن . خداوند براي تو و امثال تو گشايشي خواهد كرد . ما با آنها پيماني
بسته ايم و نمي توانيم عهد و پيمان خود را بشكنيم . ( 1 )

4 . فردي با پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) خريد
و فروش كرد . پيامبر نيز با او قرار گذاشت در جاي معيني ، يكديگر را ببينند و معامله
را تمام كنند . او فراموش كرد آن روز و فرداي آن روز در وعده گاه حاضر شود . پس
روز سوم به آنجا رفت و ديد پيامبر همچنان منتظر او مانده است . پيامبر چون او را
ديد ، فرمود : اي جوان ! مرا به زحمت افكندي . سه روز است ( براي وفاي به وعده ) من همين
جا مانده ام و انتظار مي كشم . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره ابن هشام ، ، ج 3 ، ص 232 .

2 . بحارالانوار ، ج 16 ، ص 235 .


169


5 . پيامبر اكرم ( صلّي الله
عليه وآله )
پس از بازگشت از حجة الوداع ، بيمار شد . با
اين حال ، ميان مردم ظاهر مي شد . روزي ايشان در حالي كه دستاري به سر بسته بود
و از سمت راست به علي
( عليه السلام ) و از سمت چپ به فضل تكيه داده بود ، به مسجد آمد و بالاي منبر نشست . رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) نخست زبان به حمد و ثناي الهي گشود و پس از آن فرمود : اي مردم ! نزديك است كه از ميان شما بروم . به هر كس كه وعده اي داده ام و وفا
نكرده ام ، بيايد و يادآوري كند تا به آن عمل كنم و هر كس از من طلبي دارد ، مرا
آگاه سازد . مردي از ميان جميعيت برخاست و گفت : اي پيامبر خدا ! من ازدواج
كرده ام . به من وعده داده بودي كه يك صد و بيست درهم به من
بدهي . پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) به فضل اشاره
كرد كه اين وجه را بپردازد و از منبر پايين آمد . ( 1 )

54

گريستن بر فراق
خويشاوندان

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بسيار رقيق القلب
و عطوف ومهربان بود . در سال ششم هجرت وقتي از ابواء ( محلي بين مكه ومدينه ) مي گذشت ، قبر مادر خود را زيارت و بازسازي كرد و كنار
قبر او غمگنانه گريست . ( 2 )

وقتي پيامبر پس از نبرد احد ، بالاي سر شهيدان حاضر شد ، با ديدن پيكر جناب حمزة بن عبدالمطلب كه پس از شهادت ، هند ( مادر معاويه بن ابي سفيان ) ، آن را مثله كرده بود ، دردمندانه
گريست . ( 3 )

پس از تولد امام حسين ( عليه السلام ) ، وقتي نوزاد را
براي نام گذاري خدمت پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
بردند ، پيامبر او را در آغوش گرفت و با تأثر شديد گريه كرد . چون از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مناقب آل ابي طالب ، ج 1 ، ص 201 .

2 . فروع كافي ، ج 1 ، ص 301 .

3 . طبقات الكبري ، ج 1 ، ص 116 .


170


آن گرامي پرسيدند كه براي چه گريه مي كنيد ؟ فرمود : « براي اين فرزند دلبند
خود گريه مي كنم كه گروهي از كافران ستمگر بني اميه ، او را مي كشند . خداوند آنان را مشمول شفاعت من نفرمايد » . ( 1 )

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در وفات فرزندش
ابراهيم ، نيز اشك مي ريخت و مي فرمود : « چشم اشك مي ريزد و دل
اندوهمند است ، ولي سخني كه خلاف رضاي الهي باشد ، نمي گويم و ما براي تو اي
ابراهيم غمگين هستيم » . ( 2 )

در سال دهم پس از بعثت ، اندكي پس از نجات مسلمانان از محاصره اقتصادي قريش در
شعب ابوطالب ، به فاصله اندكي ، دو يار و حامي صميمي و وفادار پيامبر ؛ يعني حضرت
ابوطالب ، عموي ارجمند و بزرگوار او و حضرت خديجه ، همسر مهربان و ايثارگرش درگذشتند . وفات آن دو براي پيامبر بسيار اندوه بار بود . پيامبر در سوگ هر يك از آن دو
سخت گريست و بعدها نيز از آنان هميشه ياد مي كرد . بسيار اتفاق مي افتاد
كه با زنده شدن خاطره خديجه ، به ياد او و نيكي ها و مهرباني هايش
مي گريست . ( 3 )

به روايت حضرت صادق ( عليه السلام ) ، هنگامي كه فاطمه
بنت اسد ، مادر اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) از دنيا
رفت ، علي ( عليه السلام ) ( با حالتي كه غم و اندوه كاملا
در رخسارش ديده مي شد ) خدمت پيامبر آمد . آن جناب فرمود : چه شده ؟ عرض كرد : مادرم از دنيا رفت . پيامبر فرمود : مادر من از دنيا رفته است و شروع به گريه كرد و
مي گفت : مادر جان ! سپس پيراهن و رداي خود را به علي ( عليه السلام ) داد و فرمود با اينها او را كفن كنيد . وقتي
فارغ شديد ، مرا نيز خبر دهيد . جناره را كه به مدفن آوردند ، پيامبر بر او نماز گزارد
كه بر هيچ كس پيش و پس از او چنين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 43 ، ص 239 .

2 . فروع كافي ، ج 1 ، ص 72 .

3 . كشف الغمه ، صص 151 ـ 153 .


171


نمازي نخوانده بود . آن گاه داخل قبر فاطمه شد و در آنجا خوابيد . پس از
دفن .
فرمود : فاطمه . پاسخ داد : لبيك يا رسول الله . پرسيد : آنچه پروردگارت وعده
داده بود ، درست يافتي ؟ پاسخ داد : بلي ، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند . آنگاه
پيامبر در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتي طولاني كرد .

همين كه از قبر خارج شد ، پرسيدند عملي كه با جنازه فاطمه كرديد ، از خوابيدن در
قبر و كفن كردن با لباس خود و نماز خواندن طولاني و راز و نياز طولاني ، با هيچ كس
چنين نكرديد ؟ فرمود : آري ، اينكه لباس خودم را كفنش قرار دادم ، براي آن بود كه روزي
كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت
برايش شرح مي دادم كه بسيار متأثر شد و
گفت : آه واي بر من . به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه
نشوند تا همان گونه در قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود . خداوند نيز پذيرفت . اينكه داخل قبرش شدم ، به واسطه آن بود كه روزي به او گفتم وقتي ميت را در قبر
مي گذارند ، دو ملك ( نكير و منكر ) از او خواهند پرسيد . گفت : آه به خدا پناه
مي برم از چنين روزي . در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا دري از
بهشت براي او باز شد و به باغستاني از باغ هاي بهشت وارد گرديد . ( 1 )

« ابوبصير نيز مي گويد : از حضرت صادق ( عليه السلام ) شنيدم كه مي فرمود : وقتي رقيه ، دختر
پيامبر از دنيا رفت ، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاد و دست هاي خود را به سوي
آسمان بلند كرد و گريست . عرض كردند : يا رسول الله ( صلي
الله عليه وآله )
! براي چه به سوي آسمان دست بلند كرديد و گريستيد ؟
فرمود : از خدا خواستم دخترم ، رقيه را از فشار قبر ، به من ببخشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 6 ، ص 232 .


172


همچنين انس مي گويد : كسي با زن و فرزندش مهربان تر از رسول گرامي
نبود . حضرت پسري شيرخوار در حومه شهر داشت كه به سوي آنجا رهسپار مي شد و ما
نيز با او مي رفتيم . داخل خانه مي شد ، آتش مي افروخت و بر آن
مي دميد . پسرش ابراهيم را مي گرفت ، مي بوسيد و مي بوييد و سپس
برمي گشت . هنگامي كه پسر چشم از جهان فروبست ، فرمود : او را در كفن نپوشانيد تا
بدو بنگرم . كودك را آوردند . خويش را بر وي افكند و گريست . ( 1 )

55

بخل گريزي

پيامبر گرامي اسلام مي فرمود :

تربيت من از خدا و تربيت علي از من است . پروردگارم مرا به
سخاوت و نيكي امر و از بخل و ستم نهي فرمود . نزد خداوند بزرگ چيزي بدتر ازبخل و
اخلاق ناپسند نيست . اين دو خوي زشت ، هر عبادت و عملي راكه انسان براي انجام آن
كوشيده است ، تباه مي سازد .
( 2 )

مردي نزد پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) آمد و
از آن حضرت كمك مالي خواست . پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
به او فرمود : اكنون چيزي نزد من نيست ، ولي با ما بيا . هنگامي كه چيزي
رسيد ، به تو خواهيم داد . يكي از اصحاب عرض كرد : يا رسول الله ! خداوند آنچه از قدرت
شما خارج است ، وظيفه شما قرار نداده است ( منظورش اين بود حال كه شما چيزي نداريد ،
به اين سائل جواب منفي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح مسلم ، ج 7 ، ص 76 .

2 . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 412 .


173


بدهيد و او را رد كنيد ) . پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
از اين سخن خوشش نيامد . آن مرد سائل گفت : انفاق كن و به لطف خدا از كم شدن و كاستن مال ، ترسي به خود راه مده . پيامبر از
گفتار آن مرد متبسم شد و آثار شادي در صورتش هويدا گشت .

نظر به اينكه سخن مرد سائل ، تحسين پيامبر را برانگيخت ، امام رضا ( عليه السلام ) در نامه اي به پسرش ، امام محمدتقي ( عليه السلام ) مي نويسد : شنيده ام هنگامي كه
مي خواهي سواره از خانه بيرون بروي ، خادمان ، تو را از در كوچك بيرون
مي برند و اين كار به سبب بخل آنهاست كه مبادا كسي تو را ملاقات كند و از تو
خيري به او برسد . از تو مي خواهم به پاس حقي كه بر تو دارم ، ورود و خروجت جز
از در بزرگ نباشد و هنگامي كه سوار مي شوي ، سكه هاي طلا و
نقره همراه
تو باشد كه هركس چيزي از تو خواست ، به او عطا كني . هر كدام از عموهايت درخواستي
داشت ، كمتر از پنجاه دينار طلا به او مده و اگر خواستي بيشتر به او عطا كني ، خود
مي داني . هر يك از عمه هاي تو چيزي درخواست كرد ، كمتر از بيست و پنج
دينار طلا به او عطا مكن و بيش از آن بسته به همت تو است . مي خواهم خداوند با
انفاق و بخشش ، تو را بلندمرتبه گرداند . پس انفاق كن و به لطف خدا از تنگ دستي
ترسي به خود راه مده . ( 1 )

پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) سال هشتم هجري در
پايان جنگ حنين در محلي به نام جعرانه توقف فرمود تا
غنايمي كه از جنگ به دست آمده بود ، ميان مسلمانان تقسيم كند . مسلمانان براي گرفتن سهميه خود ازدحام كردند و حق خود را از پيامبر
مي خواستند . پيامبر به آنان فرمود : به خدا سوگند ، اگر به اندازه درختان تهامه ،
شتر نزد من باشد ، آنها را ميان شما تقسيم مي كنم و مرا مردي ترسو و بخيل
نخواهيد يافت . آنگاه همه شتران و اموال را ميان مسلمانان قسمت و حق هر كسي را ادا
كرد .
( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص 413 .

2 . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 413 .


174


56

مسافرت

سير و سفر براي كسب تجربه و دست يابي به معرفت و ارضاي حس كنجكاوي بسيار كارساز
است . پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد :

سافِرُوا فَاِنَّكم اِنْ لَمْ تَغْنَموا مالا أفَدْتُمْ
عَقلا .
( 1 )

مسافرت كنيد ! چه اگر در سفر نفع مالي عايدتان نشود ، از
فوايد عقلي آن بهره مند مي شويد .

در حقيقت ، بهره گيري از امكانات طبيعي و
هم نوايي با طبيعت هميشه سرشار از زيبايي ، روح و روان آدمي را شاداب
مي سازد و در پي سلامت روح ، جسم آدمي نيز با طراوت مي شود . رسول خدا
( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد : « سافِروا
تَصِحّوا ؛
( 2 ) سفر كنيد
تا سلامت باشيد » .

از سوي ديگر ، اهداف سفر كردن چنين ترسيم شده است . سزاوار نيست انسان به سفر
برود ، مگر براي سه چيز : يا براي تجارت ، تحصيل درآمد و اصلاح معاش ؛ يا براي
دست يابي به كمال معنوي و تعالي روح و يا براي تفريح و تفرج و جلب
لذت هاي مباح . ( 3 )

البته اسلام در آموزه هاي خود بر جماعت و روح جمعي ، تأكيد ويژه اي
دارد . در مسافرت نيز به سير جمعي تمايل نشان مي دهد ، ولي پيش از همه چيز ، به
گزينش هم سفر و پذيرش مسئوليت براي پيشبرد كارها توجه مي كند . رسول گرامي
اسلام مي فرمايد : « اَلرَّفيقُ ثُمَّ الطَّريق ؛ اول رفيق راه ، آن گاه سفركردن » . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مكارم الاخلاق ، ج 1 ، ص 513 .

2 . بحارالانوار ، ج 59 ، ص 267 .

3 . همان .

4 . بحارالانوار ، ج 73 ، ص 221 .


175


ايشان همچنين مي فرمايد :

اذا كانَ ثَلاثَةٌ في سَفَر ، فَلْيُومِّرُوا
اَحَدَهُمْ .
( 1 )

هرگاه سه نفر در سفري بيرون رفتند ، بايد كسي از خود را
امير گردانند .

حس تفاهم و تعامل با هم نوعان ، سازگاري با اطرافيان و هم زيستي و انس
گرفتن با دوستان از بايسته هاي سفر است . پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) مي فرمايد :

اَمَّا الَّتي في السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ
الخُلْقِ وَ الْمِزاحُ في غَيْرِ المَعاصي .
( 2 )

بذل و بخشش توشه ، خوش اخلاقي و شوخي كردن در چارچوب دوري
از گناه ، از آداب سفر است .

همكاري ، همياري و تقسيم كار ، سفر را به كام آدمي گوارا و خاطره هاي خوشي از
آن به يادگار مي گذارد . پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
در سفري كه با دوستان خود داشت ، براي مهيا كردن غذا ، دستور كشتن
گوسفندي را داد . فردي ذبح گوسفند را پذيرفت . شخصي ديگر سلاخي آن را به عهده گرفت . ديگري تقسيم و قطعه كردن آن را عهده دار شد و فرد ديگر متصدي پختن
گوشت ها شد . پيامبر نيز براي برپا كردن آتش هيزم جمع كرد .

ياران گفتند : اي رسول خدا ! تو را به پدر و مادرمان سوگند ! خودت را به سختي ميفكن . ما تو را كفايت مي كنيم . پيامبر فرمود : مي دانم
كه شما همه كارها را به خوبي انجام مي دهيد ، ولي خداوند از بنده اي كه از
همسفران خود كناره گيرد ، ناخرسند است . آن گاه رسول الله
( صلّي الله عليه وآله ) برخاست و به جمع آوري هيزم
پرداخت . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كنزالعمال ، ج 6 ، ص 717 .

2 . بحارالانوار ، ج 76 ، ص 266 .

3 . همان ، ص 273 .


176


عده اي كه پياده سفر مي كردند ، از حضرت خواستند برايشان دعا كند . پيامبر برايشان دعا كرد . سپس فرمود : « بر شما باد به سرعت ( حركت كردن ) ، سحرخيزي و
ساعتي پيش از طلوع آفتاب حركت كردن ؛ زيرا عمر سفر در شب كوتاه است » .

براي پيش گيري از گزيدگي و هجوم درندگان مي فرمود : « در پشت
جاده ها و دلِ دره ها اتراق نكنيد » . ( 1 ) همچنين مي فرمود :

حق مسلمان ( بر مسلمان ) آن است كه هرگاه آهنگ سفر دارد ،
دوستانش را از مسافرت آگاه كند و حق او بر دوستانش آن است كه وقتي برگشت ، به ديدنش
بيايند .
( 2 )

نيز با توجه به تأثير مثبت سفر بر شادابي روحي و تجديد قوا مي فرمود : « مسافرت كنيد تا تندرست بمانيد » . ( 3 )

همچنين فرموده است :

هرگاه كسي از شما از سفر برمي گردد ، بايد براي
خانواده اش هديه اي بياورد ، گرچه قطعه سنگي باشد . ( 4 ) روش صحيح آن است كه هرگاه
گروهي براي سفر مي روند ، مخارج خود را تفكيك كنند . اين كار
برايشان بهتر و براي اخلاقشان نيكوتر است .
( 5 )

وقتي كه از مسافرت برمي گشت ، ابتدا به مسجد مي رفت و دو ركعت نماز به
جاي مي آورد . سپس به حضرت زهرا ( عليها السلام ) سر
مي زد و آنگاه نزد همسرانش مي رفت . ( 6 ) سفر
طولاني را خوش نمي داشت و مي فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 73 ، ص 277 .

2 . اصول كافي ، ج 2 ، ص 174 .

3 . مكارم الاخلاق ، ج 1 ، ص 240 .

4 . بحارالانوار ، ج 73 ، ص 283 .

5 . مكارم الاخلاق ، ج 1 ، ص 534 .

6 . جامع الصغير ، ج 2 ، ص 345 .


177


رفتن ، پاره اي از رنج است . هرگاه يكي از شما كارش در
سفر تمام شد ، هرچه زودتر نزد خانواده اش برگردد .
( 1 )

همچنين مي فرمود :

شش چيز از جوان مردي است . سه تاي آن در غير سفر است و
سه تا در مسافرت ، ولي آنهايي كه در سفر است : خوراك و توشه بخشيدن ، خوش خُلقي و
شوخي در غير گناه .
( 2 )

در سفري كه براي حج مي رفت ، اعلام كرده بود : « كسي كه بداخلاق و
بدهم نشين است ، همراه ما نيايد » . ( 3 )

57

شباني

روزگاري كه در كفالت حليمه به سرمي برد ، روزي از حليمه پرسيد : برادرانم ( فرزندان
حليمه ) روزها به كجا مي روند ؟ حليمه گفت : گوسفندان ما را به چراگاه
مي برند . گفت : من هم از امروز با آنها خواهم بود . ( 4 )

در هفت سالگي ، او را ديدند كه خاك و كلوخ در دامن ريخته است و در خانه سازي به عبدالله بن جرعان كمك مي كند . در طول
زندگي اش ديده نشد روزي را به بيهودگي بگذراند . در مقام نيايش هميشه
مي گفت : « خدايا ! از بي كاره بودن و تنبلي و زبوني به تو پناه
مي برم . » ( 5 ) شايد به واسطه همين علاقه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محاسن ، ج 2 ، ص 377 .

2 . عيون اخبارالرضا ، ج 1 ، ص 30 .

3 . بحارالانوار ، ج 76 ، ص 273 .

4 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 111 .

5 . صحيح بخاري ، ج 8 ، ص 79 .


178


به كار و نيز براي اينكه خوش نداشت در ميان خانواده زندگي كند ، بي آنكه
گوشه اي از امور زندگاني آنها را بر عهده گيرد ، به شباني گوسفندان ابوطالب
پرداخت . ( 1 ) افزون بر آن ، از اوان كودكي ، با فضاي آزاد
و دامن صحرا انس داشت و فكر عزلت و انزوا در خاطرش قوت مي يافت . گويي به او
الهام شده بود كه از هم اكنون ، دور از تنگنا و جنجال شهر ، با ديده بصيرت به مطالعه
كتاب آفرينش بپردازد و صفحه هاي آن را با دقت ورق بزند . از سوي ديگر ، سر و كار
داشتن با جانوران زبان بسته و نگاه داري ايشان از آسيب درندگان و از خطر
پرتگاه ها و بازداشتن آنها از هجوم به يكديگر ، نوعي تمرين براي آينده اش
بود . مگر نه اينكه بايد عمري با مردم گمراه ، سرسخت و جاهل روبه رو شود و آنها
را از مهلكه گمراهي برهاند . پيش از او نيز برادرانش ، موسي و داوود ، روزگاري به شغل
شباني مي پرداختند . ( 2 ) خلاصه اينكه شباني كار
است و كار ، آدمي را از نياز به ديگران در امان نگه مي دارد .

آرامش دشت و باديه براي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ،
از ماندن در ميان مشركان و بت پرستان مكه پسنديده تر بود و او بهترين
پيشه را در چوپاني مي دانست . پس بخش زيادي از سال هاي جواني را با شباني
سپري كرد و گوسفندان را نگه مي داشت . خلوت و تنهايي صحرا افزون بر اينكه
برايش دست مايه شكيبايي و بردباري بود ، سبب مي شد به درستي در طبيعت
بنگرد و به راستي بينديشد ؛ در تاريكي شب نجوا كند و سختي روز را به جان بخرد . محمد ( صلّي الله عليه وآله ) درباره اينكه پيامبران الهي
با سپري كردن اين دوران ، بر مسند راهنمايي امت تكيه مي زنند ، فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح حلبي ، ج 1 ، ص 150 .

2 . همان .


179


خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نفرمود ، مگر اينكه چوپان
گوسفندان بوده است .
( 1 )

از ايشان پرسيدند كه آيا شما نيز شباني كرده ايد ؟ فرمود : آري ! من مدتي شبان
گوسفندان اهل مكه در ( سرزمين ) قراريط بوده ام . ( 2 ) آن حضرت همچنين از شباني گوسفندان
خانواده خود در ايجاد ياد مي كرد :

خداوند ، موسي را مبعوث فرمود ، در حالي كه گوسفندچراني
مي كرد . داوود را مبعوث فرمود و او هم چوپان بود و من هم هنگامي كه به پيامبري
مبعوث شدم ، چوپان گوسفندان خانواده خود در اجياد بودم .
( 3 )

58

تجارت

در آستانه حركت كاروان بازرگاني قريش به سوي شام ، خديجه ، بانوي پرآوازه ،
شرافتمند و ثروتمند مكه در پي مرد اميني مي گشت تا سرمايه خود را براي تجارت
بدو سپارد و در برابر تلاش او مزدي پرداخت كند . ابوطالب از اين فرصت بهره جست و به
محمد ، برادرزاده بيست و پنج ساله خود ، پيشنهاد سفر تجارتي را داد و وي را تشويق
كرد . ( 4 )

خديجه از گفتوگو و پيشنهاد ابوطالب آگاه شد و به سرعت ، كسي را پي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) فرستاد و به او گفت : چيزي كه مرا
شيفته تو كرده است ، همان راستگويي ، امانت داري و اخلاق پسنديده تو است . من
حاضرم دو برابر آنچه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفينة البحار ، ج 2 ، ص 565 .

2 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 139 .

3 . طبقات الكبري ، ج 1 ، ص 101 .

4 . بحارالانوار ، ج 16 ، ص 22 .


180


به ديگران مي دادم ، به تو بدهم . ( 1 ) محمد ( صلّي الله عليه وآله ) پيشنهاد سفر تجارتي را پذيرفت و با ميسره ـ غلام خديجه ـ به سمت شام رهسپار شد و در اين
سفر ، چند برابر ديگران سود برد . فرزند عبدالله چون به بُصري رسيد ، نُسطور راهب ، او را
ديد و ميسره را به پيامبري وي مژده داد و گفت : اين مرد كه زير سايه درخت نشسته ،
همان پيامبري است كه در تورات و انجيل درباره او بشارت هاي فراواني
خوانده ام . ( 2 ) غلام خديجه نيز كرامت ها و
ويژگي هاي خاصي را در طول اين سفر از محمد ( صلّي الله
عليه وآله )
ديده بود . از جمله اينكه محمد امين بر سر موضوعي با تاجري اختلاف
پيدا كرد . آن مرد به او گفت : به « لات » و « عزّي » سوگند بخور تا من سخن تو را بپذيرم . محمد در پاسخ او چنين گفت : « پست ترين و مبغوض ترين موجودات پيش من همان
لات و عزّي است كه تو آنها را مي پرستي » . ( 3 )

ميسره پس از بازگشت به مكه تمام رخدادها را به خديجه گزارش داد . ( 4 ) آن گاه خديجه آنچه را از غلام خود شنيده بود و
موارد و ويژگي هايي را كه خودش از محمد امين ديده بود ، نزد ورقة بن نوفل ـ داناي عرب ـ بازگو كرد . او به خديجه گفت : اگر
اينها درست باشد ، او پيامبر اين امت است . ( 5 )

ناگفته نماند كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) پيش از
اين سفر ، سفرهاي بازرگاني به شام و يمن داشت و اين سفر ، اولين سفرش به همراهي
ابوطالب به شهر بصري بود . او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مي كرد . دروغ و
تدليس كه روش بيشتر بازرگانان است ، هيچ گاه در كارش نبود و هيچ گاه در
معامله سخت گيري نمي كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 147 .

2 . بحارالانوار ، ج 16 ، ص 18 .

3 . طبقات الكبري ، ج 1 ، ص 104 .

4 . التنبيه و الاشراف ، ص 197 .

5 . البداية و النهاية ، ج 2 ، ص 362 .


181


سائب بن ابي السائب مي گويد : در دوران جاهليت ،
در كار تجارت با او شريك بودم و او را از هر جهت بهترين شريكان يافتم . نه با
كسي مجادله مي كرد و نه لجاجت ميورزيد و نه كار خود را به گردن شريك خود
مي انداخت . ( 1 ) در راستگويي و درست كاري
آنچنان شهرت يافت كه همگي به امانت او اذعان داشتند و او را محمد امين
مي خواندند . ( 2 )

به گفته امام صادق ( عليه
السلام )
، در عصر پيامبر ، زني بود كه عطر مي فروخت
و زينب نام داشت . او خودش نيز به خاطر همراه داشتن عطر ، خوش بو بود . روزي به
حضور همسران پيامبر اسلام آمد . پس از ساعتي ، پيامبر به خانه آمد و بوي خوش به
مشامش رسيد . دانست كه زينب عطرفروش درآنجا است . به او فرمود : وقتي به خانه ما
مي آيي ، خانه هاي ما را خوش بو مي كني ؟ زينب در پاسخ گفت : خانه هاي شما به خاطر وجود تو ( اي پيامبر ) پاكيزه تر و خوش بوتر است ( نه به خاطر عطر همراه من ) . آن گاه پيامبر در اين سفارش به او كه سفارش به همه
فروشندگان كالا نيز هست ، فرمود :

اِذَا بِعْتِ فَأَحْسِني وَ لاتَغَشِّي فَاِنَّهُ أَتْقَي
لِلّهِ و أَبْقَي لِلْمالِ .
( 3 )

وقتي كه چيزي مي فروشي ، آن را نيكو بفروش و در
فروختن ، كسي را فريب مده ؛ زيرا اگر چنين كني ، به پاكي و پرهيزگاري در پيشگاه خداوند
بهتر است و براي بقا و دوام ثروتت نيكوتر است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 150 .

2 . همان ، ص 162 .

3 . وسائل الشيعه ، ج 12 ، ص 287 .


182


59

رأفت به حيوانات

رحمت و رأفت ، يكي ديگر از صفات پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
بود . او نه تنها نسبت به انسان ها ، بلكه در حق حيوانات نيز عطوفت
و مهرباني مي كرد تا جايي كه خداوند به او « رحمة للعالمين » لقب داد : « وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ . » ايشان
مسلمانان را به مهرباني نسبت به حيوانات تشويق مي فرمود و با رفتار
رأفت آميز خود به شتر و اسب سواري اش ، به آنان مي آموخت كه با حيوان
بايد مهربان بود .

روزي براي اصحاب تعريف كرد كه مردي تشنه كام در حالي كه عطش ، او را سخت
كلافه كرده بود ، به چاه آبي رسيد . به درون چاه رفت و از آب آن نوشيد . سپس بالا آمد . ناگهان سگي را ديد كه زبان خود را بيرون آورده است و از شدت عطش خاك مي خورد . مرد گفت : اين سگ نيز تشنه شده است . بار ديگر به درون چاه رفت و كلاه خود را پر آب
كرد . آن را با دهان گرفت و بالا آمد و سگ را آب داد . خداوند به پاس اين محبت ، وي را
مورد مغفرت قرار داد . اصحاب گفتند : اي پيامبر خدا ! يعني ما در برابر كمك به حيوانات
نيز پاداش داريم ؟ پيامبر فرمود : آري ، كمك به هر جانداري پاداش دارد . ( 1 )

دايره رحمت و عطوفت پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) به
اندازه اي وسيع بود كه حتي پرندگان را شكار نمي كرد . رسول
خدا
( صلّي الله عليه وآله ) از گوشت پرنده شكار
شده ميل مي كرد ، ولي خودش آن را شكار نمي كرد . از علي ( عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عبدالكريم بي آزار شيرازي ، اخلاق
پيامبر
، ص 8 .


183


روزي پيامبر اكرم ( صلّي الله
عليه وآله )
وضو مي گرفت . در زمان وضو ،
گربه اي كه در خانه بود ، جلو آمد و به آن حضرت پناه آورد . پيامبر متوجه شد كه
آن حيوان تشنه است . ظرف آب را جلويش گذارد و آن گربه آب آشاميد و پيامبر با بقيه آن
آب ، وضوي خود را تمام كرد .
( 1 )

ايشان مي فرمود : « كسي كه ( به مردم و جانداران ) رحم نكند ، به او رحم نخواهند
كرد » . ( 2 )

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) درباره كساني كه به
حيوان ترحم و مهرباني نمي كنند ، مي فرمايد :

زني بر اثر زنداني كردن گربه اي كه به او خوراك و آب
نداد و آن را رها نساخت تا از حشرات بيابان بخورد ، مورد عذاب قرار
گرفت .
( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفينة البحار ، ج 1 ، ص 417 .

2 . سنن النبي ، ص 293 .

3 . همراه با پيامبران در قرآن ، ص 529 .


184


فصل دوم : اخلاق خانوادگي

60

كودكي پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله )

هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگاني شام ، در مدينه درگذشت ، به همين
دليل ، جدّش ، عبدالمطلب سرپرستي او را برعهده گرفت . از كودكي ، آثار بزرگي در رفتار و
گفتارش هويدا بود . عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده درخشاني
خواهد داشت . هشت ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت . بنابر وصيت عبدالمطلب ، ابوطالب ،
عموي بزرگ محمد ( صلّي الله عليه وآله ) عهده دار
سرپرستي او شد . ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ديگر كودكان شباهت نداشت ،
در شگفت مي ماند .

هرگز ديده نشد مانند كودكان هم سالش نسبت به غذا ، حرص و علاقه نشان بدهد . به غذاي اندك بسنده مي كرد و زياده روي نمي كرد . برخلاف كودكان
هم سالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز ، موهاي خويش را مرتب مي كرد و سر و
صورت خود را تميز نگه مي داشت .


185


روزي ابوطالب از محمد خواست كه در حضور او جامه هايش را درآورد و به بستر
برود . او اين دستور را با كراهت پذيرفت و چون نمي خواست از دستور عموي خود
سرپيچي كند ، به عمو گفت : روي خويش را بازگردان تا بتوانم
جامه ام را بكنم ! ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد ؛ زيرا آن روز ، حتي مردان
بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاي بدن خود پرهيز نداشتند .

ابوطالب مي گويد :

من هرگز از او دروغ نشنيدم . كار ناشايسته و خنده
بي جا نديدم . به بازي هاي بچه ها رغبت نمي كرد . تنهايي و خلوت
را دوست مي داشت و در همه حال فروتن بود .
( 1 )

درباره كودكي پيامبر آورده اند كه روزي ياران و همگنانش به جستوجويش
پرداختند . پس از تلاش بسيار ، او را در سايه ديواري بيرون شهر مكه يافتند . آن گاه بسيار كوشيدند تا او را همراه خود به يك شب نشيني ببرند كه ساز و
طبل در آن مترّنم و انواع بازي ها فراهم بود . كودك خردسال به نشانه عذرخواهي
گفت : « اَنَا لَمْ أُخْلَقُ لِهذا ؛ من براي اين كار آفريده نشده ام » . ( 2 )

محمد ( صلّي الله عليه وآله ) چهار ساله شد . در يكي از
روزها كه ضمره ، برادر هم شيرش ، مثل هميشه گوسفندان
را به جلو انداخت كه به صحرا ببرد ، محمد به سوي حليمه دويد و دست هايش را به
گردن او آويخت و گفت : من مي خواهم با برادرم بروم . حليمه همان طور كه خم
شده بود و صورتش را به صورت كودك محبوبش مي ماليد ، پاسخ داد : تو دوست داري با
او باشي ؟ محمد گفت : آري ، خيلي دوست دارم با گله در صحرا باشم . حليمه او را به طرف
چادر برد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مرتضي مطهري ، وحي و نبوت ، ص 169 .

2 . صدر بلاغي ، پيامبر رحمت ، ص 157 .


186


سرمه به چشمش كشيد و روغني به صورتش ماليد . كودك مي خواست بدود و به سوي
ضمره برود ، ولي حليمه سخت او را نگاه داشت ، در آغوش گرفت و گفت : صبر كن ! آن گاه بندي كه عقيق يماني در وسطش آويزان بود ، از بقچه
بيرون كشيد و
به گردن محمد آويزان كرد . محمد چانه خود را در گردنش فرو برد ، به گونه اي كه
غبغبي پيدا كرد . سپس كوشيد عقيق را كه زير چانه اش بود ، ببيند و گفت : اين
چيست ؟ حليمه با مهرباني گفت : حرز است ! محمد دوباره گفت : براي چه خوب است ؟ حليمه
پاسخ داد : براي اينكه تو را از چشم بد حفظ كند ، اي نور چشم من ! محمد بند را با يك
تكان پاره كرد و گفت : مادر ! من كسي را دارم كه حفظم كند ! اين را گفت و عقيق را به
چابكي در دست حليمه گذارد و به سوي گوسفندان دويد . باد با گيسوان بلندش بازي
مي كرد . ( 1 )

61

پاسداشت مقام مادر

مادر نزد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) از اهميت
خاصي برخوردار بود . ايشان هم خود به والدين سببي و نسبي احترام مي نهاد و هم
ديگران را به اين كار تشويق مي كرد . روزي حضرت رسول ( صلي
الله عليه وآله )
به بالين جواني رفت كه در حال جان دادن بود ، ولي جان دادن
بر او بسيار سخت و دشوار مي نمود . حضرت او را صدا زد . پاسخ داد . پيامبر فرمود : چه مي بيني ؟ عرض كرد : دو نفر سياه چهره را مي بينم كه روبه روي من
ايستاده اند و از آنها مي ترسم . آن جناب پرسيد : آيا اين جوان مادر دارد ؟
مادرش آمد و عرض كرد : بلي يا رسول الله ! من مادر او هستم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . زين العابدين رهنما ، پيامبر ، ص 119 .


187


حضرت پرسيد : آيا از او راضي هستي ؟ عرض كرد : راضي نبودم ، ولي اكنون به واسطه شما
راضي شدم . آن گاه جوان بي هوش شد . وقتي به هوش آمد ، باز او را صدا زد . پاسخ داد . فرمود : چه مي بيني ؟ عرض كرد : آن دو سياه چهره رفتند و اكنون دو نفر
سفيدرو و نوراني آمدند كه از ديدن آنها من خشنود مي شوم . سپس از دنيا
رفت . ( 1 )

كساني كه به مادر خود خدمت مي كردند ، نزد پيامبر خدا ارزش والايي داشتند . داستان اويس قرني در اين ميان جذابيت ويژه اي
دارد . گويند اويس شترباني مي كرد و از مزد آن ، مخارج مادر خود را مي داد . يك روز از مادر اجازه خواست كه براي زيارت پيامبر به مدينه رود . مادرش گفت : اجازه
مي دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكني . اويس حركت كرد . وقتي
به خانه حضرت رسيد ، پيامبر نبود . به ناچار اويس پس از يكي دو ساعت توقف ، بدون ديدن
پيامبر به يمن بازگشت . چون حضرت به خانه برگشت ، پرسيد : اين نور كيست كه در اين خانه
تابيده است ؟ گفتند : شترباني كه اويس نام داشت ، به اينجا رسيد . هرچه منتظر ماند ، شما
نيامديد و بازگشت . پيامبر فرمود : آري ، اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و
رفت . آن گاه درباره او فرمود :

يَفُوحُ رَوائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ القَرَنِ وَ
اشَوْقَاه اِليْكَ يَا اُوَيْسَ الْقَرنِ .
( 2 )

نسيم بهشت از جانب يمن و قرن ميوزد . چه بسيار مشتاقم به
ديدارت ، اي اويس قرني !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . داستان ها و پندها ، ج 1 ، ص 140 .

2 . منتهي الآمال ، ج 1 ، ص 142 .


188


همچنين آورده اند كه مردي مادر سالخورده اش را به دوش گرفته بود و او
را در اطراف كعبه ، طواف مي داد . هنگام طواف ، پيامبر را ديد . از آن حضرت پرسيد : آيا حق مادرم را ادا كردم ؟ پيامبر فرمود : نه ، حتي يك نفس او را
جبران نكرده اي . ( 1 )

پيامبر گرامي اسلام خيلي زود از نعمت پدر و مادر محروم شد . پدر ارجمند وي در
دوران بارداري همسر خود آمنه ، از سفر تجارتي شام بازنگشت و به ديار باقي شتافت . آمنه نيز در سفري به يثرب كه براي زيارت قبر شوهر خود و ديدار با خويشاوندان انجام
گرفت ، بيمار شد و در ميانه راه درگذشت . در اين سفر ، محمد ( صلي
الله عليه وآله )
كه شش سال از عمرش مي گذشت ، همراه مادر بود . ( 2 ) يك ماه كه به همراه مادر
در مدينه به سر مي برد ، همه روزه كنار
قبر
عبدالله مي نشستند و اشك مي ريختند . اين منظره جان فرسا در خاطر
كودك نقش بسته بود .

هنگام هجرت وقتي از كوچه هاي مدينه مي گذشت ، همين كه چشمش به آن خانه
افتاد ، آن را شناخت و گفت : با مادرم در اين خانه منزل كرديم و اينجا قبر پدر من
است . ( 3 ) پيامبر همواره خاطره رحلت مادر مهربان را با
خود داشت ، به گونه اي كه پس از گذشت پنجاه و پنج سال ، در سفر عمرة القضاء همين كه گذارش به مزار
مادر افتاد ، چنان اشك از ديدگانش فروريخت كه همه حاضران را به گريه انداخت . ايشان
مي گفت : مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم .
( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تفسير في ظلال القرآن ، ج 7 ، ص 415 .

2 . محمد بن جرير طبري ، تاريخ طبري ، ج 2 ،
ص 165 .

3 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 95 .

4 . همان ، ص 125 .


189


62

همسر گزيني

ازدواج يك كمال است و در دين مبين اسلام ارزش و جايگاه والايي دارد . اسلام اين
بناي ارزشمند را از بهترين بنيادها معرفي مي كند ، به گونه اي كه
پيامبر اسلام مي فرمايد :

ما بُنِيَ بِنأٌ فِي الْاِسْلامِ اَحَبُّ اِلَي اللهِ
عَزَّوَجَلَّ مِنَ التَزْويج .
( 1 )

هيچ بنيادي در اسلام نزد خداوند محبوب تر از ازدواج
نيست .

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، اين زيباترين پيوند
را يك سنت محمدي مي داند و ديگران را نيز به انجام آن تشويق مي كند :

مَنْ اَحَبَّ فِطْرَتيِ فَلْيَسْتَنَّ بِسُنَّتي وَ مِن
سُنَّتي النِّكاحُ .
( 2 )

هركس كه مرا دوست دارد ، از سنت من پيروي كند و ازدواج از
سنت من است .

تمايل مرد و زن براي ازدواج ، واقعيتي خدادادي است كه آثار فراواني در پي دارد . از آن جمله ، پيامبر اسلام ، فزوني مروت و نيكي سيرت را نتيجه ازدواج مي داند و
مي فرمايد :

زَوِّجُوا اَيامَكُمْ ، فَاِنَّ اللهَ يَحْسِنُ لَهُمْ في
اَخْلاقِهِمْ . . . و يَزيدُهم في مُرُوآتِهِم .
( 3 )

پسران و دختران مجرد خود را همسر دهيد كه خداوند مروتشان
را افزون و سيرتشان را نيكو كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 3 .

2 . مكارم الاخلاق ، ج 1 ، ص 429 .

3 . بحارالانوار ، ج 100 ، ص 222 .


190


از سوي ديگر ، ازدواج وسيله پاك دامني شمرده شده است . پيامبر رحمت در سخني
ديگر مي فرمايد :

هُوَ اَغَضُّ لِلْبَصَرِ اَعَفُّ لِلْفَرجِ و اَلَفُّ و
اَشْرَفُ .
( 1 )

ازدواج بهترين وسيله براي نفي نگاه شهواني ، برخورداري از
عفت جنسي ، پاك دامني و شرافت انساني است .

پيامبر به مجرداني كه توانايي ازدواج دارند ، هشدار مي داد و خود نيز به
شيوه حسنه ، آنان را به تزويج وامي داشت . براي نمونه ، روزي عكاف يكي از جوانان مدينه خدمت پيامبر
رسيد ، آن حضرت از او پرسيد : آيا زني داري ؟ گفت خير . فرمود : در اين باره مشكل داري ؟
گفت : خير . فرمود : سالم و توانگري ؟ گفت : آري بحمدلله . حضرت فرمود : در اين صورت ، تو
از برادران شيطاني ! يا بايد از راهبان مسيحي باشي ـ و اگر مسلماني ـ مانند همه
مسلمانان رفتار كن . زن گرفتن از سنت هاي من است . بدترين افراد شما
بي زنان هستند و بدترين مردگان ، مردگان مجردند . واي بر تو اي عكاف ! زن بگير كه
خطاكاري ! گفت : يا رسول الله ! پيش از آنكه از جاي خود برخيزم ، مرا زن بده !
فرمود : كريمه ، دختر كلثوم
حميري
را به ازدواج تو درآوردم . ( 2 )

ايشان در رفع نگراني بعضي از افراد براي اداره زندگي مشترك مي فرمايد :

اِتَّخِذوا الْاَهْلَ ، فَاِنَّهُ اَرْزَقُ
لَكُمْ .
( 3 )

خانواده تشكيل دهيد كه براي شما روزي آور
است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 153 .

2 . همان ، ج 14 ، صص 155 و 156 .

3 . بحارالانوار ، ج 103 ، ص 217 .


191


ايشان در كلام شيرين ديگري مي فرمايد :

تَزَوَّجُوا النِّساءَ ، فَاِنَّهُنَّ يَأْتينَ
بالْمالِ .
( 1 )

با زنان ازدواج كنيد ! آنان ثروت و روزي
مي آورند .

جواني خدمت پيامبر آمد و در محضر ايشان ، اظهار نياز كرد . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به او پيشنهاد داد كه ازدواج كند . آن جوان از آنكه دوباره
نزد رسول خدا
( صلّي الله عليه
وآله )
برود و درخواست خويش را مطرح كند ، شرم داشت . در آن حال ، مردي از انصار او را ديد و گفت : دختر خوش چهره اي
دارم ، مي خواهم او را به ازدواج تو درآورم ! آن گاه آن جوان با دختر مرد
انصاري ازدواج كرد و در پرتو اين پيوند ، رحمت و فضل الهي برزندگي شان سايه
افكند و در زندگي زناشويي شان گشايش فراهم آمد . روزي آن جوان خدمت پيامبرخدا
آمد و ايشان را از ماجراي خويش آگاه كرد . پيامبر پس از شنيدن ماجراي شيرين اين جوان
فرمود : « جوانان بر شما باد كه ازدواج كنيد » . ( 2 )

جواني نزد پيامبر آمد و از ايشان درباره ازدواج رهنمود خواست . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود :

نَعَمْ اَنْكِحْ ! وَعَلَيْكَ بِذَواتِ
الدّينِ .
( 3 )

آري ازدواج كن و بر تو باد كه همسر دين دار
برگزيني .

ايشان همسرگزيني بر محور ثروت يا زيبايي منهاي دين داري را نهي كرده است و
مي فرمايد :

هركه با زني براي مالش ازدواج كند ، خداوند او را به مال وي
واگذار خواهد كرد . هركه با او براي زيبايي اش ازدواج كند ، در او چيزي كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مكارم الاخلاق ، ج 1 ، ص 34 .

2 . وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 25 .

3 . كافي ، ج 5 ، ص 332 .


192


خوشايند نيست ، خواهد ديد و هركه با وي براي دينش ازدواج
كند ، خداوند تمام اين مزايا را براي او جمع خواهد كرد .
( 1 )

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، مؤمنان را
هم شأن و همتاي هم مي دانست . از نگاه او ، ايمان ، بهترين شرافت آدمي است و
داستان ازدواج جويبر و ذلفا ترجمان ديگري از اين انديشه نبوي است . جويبر مردي سياه
پوست و فقير از
اهل يمامه بود كه به حضور پيامبر شتافت و با اشتياق اسلام آورد . رسول
خدا
( صلّي الله عليه وآله ) او را مورد تفقد قرار مي داد و لباس و غذاي او و اصحاب صفه را فراهم مي كرد . روزي
پيامبر نگاهي به جويبر كرد و فرمود : جويبر ! چه خوب بود كه همسري اختيار
مي كردي تا هم شهوت خود را كنترل كني و هم در امور دنيا و آخرت شريكي داشته
باشي .

جويبر گفت : اي پيامبر خدا ! پدرم و مادرم فدايت ! كدام زن حاضر است به همسري من تن
دردهد ؟ نه حسب و نسبي دارم و نه مال و جمالي . پيامبر فرمود : اي جويبر ! خداوند جهان
به بركت دين اسلام ، آن كسي را كه در جاهليت شرافت داشت ، پست كرد و كساني را كه پست
بودند ، شرافت داد . امروزهمه مردم ، سفيد ، سياه ، قريش ،
عرب و عجم برابرند و همه فرزندان آدم هستند و آدم هم از خاك
آفريده شده است . جويبر ! من براي هيچ كدام از مسلمانان ، امروز نسبت به ديگري فضيلتي
نمي بينم ، جز براي آن كه تقوا و فرمانبرداري اش در پيشگاه خدا بيشتر
باشد . جويبر ! هم اكنون نزد
زياد بن لبيد كه شريف مردم قبيله بني بياضه است ، مي روي و به او مي گويي : رسول
خدا
( صلّي الله عليه وآله ) مرا فرستاده و دستور داده است كه دخترت ذلفا را به عقد جويبر در آوري !

جويبر نيز با خوشحالي به سوي خانه زياد روانه شد . وقتي وارد خانه او شد ، گروه زيادي از بستگان وي پيرامونش نشسته بودند و گفتوگو

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 31 .


193


مي كردند . جويبر اجازه ورود خواست و پيام پيامبر را اين گونه به
زيادبن لبيد ابلاغ كرد : رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
پيغام داده است كه ذلفا را به عقد من درآوري !

پدر ذلفا گفت : آيا پيامبر خدا تو را براي ابلاغ اين پيام فرستاده است . جويبر
گفت : آري ! من سخن دروغ به رسول خدا ( صلّي الله عليه
وآله )
نسبت نمي دهم . پدر دختر گفت : ما دختران خود
را به اشخاصي كه هم شأن ما نيستند ، تزويج نمي كنيم ! برگرد تا خودم نزد
پيامبر بيايم و عذر خود را بگويم . جويبر ناراحت شد و بازگشت . در آن حال ،
ذلفا نزد پدر آمد و پرسيد : پدر جان ! چه گفتوگويي با جويبر داشتي ؟ پدر گفت : او مي گويد پيامبر مرا فرستاده
است كه ذلفا را به همسري من درآوري . ذلفا گفت : به خدا سوگند ، جويبر دروغ
نمي گويد ! كسي را بفرست تا پيش از آنكه جويبر نزد رسول خدا
( صلّي الله عليه وآله ) رود ، او را برگرداند .

زياد ، بي درنگ ، جويبر را از ميان راه برگردانيد و مورد احترام قرار داد و
گفت : اينجا باش تا من برگردم . آن گاه خود به محضر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد و گفت : پدر و مادرم فدايتان ! جويبر حامل پيامي از سوي شما بود . ما طايفه انصار ، دختران خود را جز به افراد
هم شأن خود تزويج نمي كنيم . پيامبر فرمود : اي زياد ! جويبر ، مردي با ايمان
است . مرد مؤمن هم شأن زن مسلمان است . دخترت را به همسري جويبر درآور و از
دامادي او ننگ مدار !

زياد به خانه برگشت و گفته هاي پيامبر را به دختر رسانيد ، ذلفا نيز با
خرسندي از نظر رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، به پدر
چنين گفت : پدر جان ! اين را بدان كه اگر از فرمان پيامبر خدا سرپيچي كني ، كافر خواهي
شد .

پس زياد بن لبيد دست جويبر را گرفت و او را به ميان بزرگان قوم خود آورد و ذلفا
را به ازدواج او درآورد . مهريه و جهيزيه عروس را نيز برعهده


194


گرفت و به دليل تنگ دستي داماد ، خودش ، خانه اي با وسايل زندگي تهيه
كرد و به وي اختصاص داد . بدين گونه ذلفا به همسري جويبر درآمد . ( 1 )

عكاف بن الوداعه الهلالي مي گويد : به خدمت پيامبر گرامي اسلام رسيدم . پيامبر روي به من
كرد و فرمود : اي عكاف آيا همسر داري ؟ گفتم : نه يا رسول الله . فرمود : آيا كنيز
داري ؟ گفتم : نه يا رسول الله . فرمود : آيا تو سالم و توان مند هستي ؟ گفتم : آري
و الحمدلله . پيامبر فرمود : پس بدان كه تو از برادران شيطان هستي . يا برو و از
راهبان ترسايان ( نصاري ) شو يا اينكه مانند مسلمانان عمل كن و بدان كه نكاح از سنت
ماست . بدترين شما و پست ترين مردگانتان زنان و مردان مجرد و بدون همسرند . واي
بر تو اي عكاف ! ازدواج كن كه تاكنون خطا رفته اي ! گفتم : يا
رسول الله ! حال كه چنين است ، پس براي من همسري انتخاب كنيد ، پيش از
اينكه از جايم برخيزم . فرمود :
كريمه ، دختر كلثوم حميري ( كه ظاهر روايت نشان
مي دهد ، پيامبر پيش تر از جانب اين دختر وكيل بوده است ) را به ازدواجت
درآوردم .
( 2 )

63

مهريه ( مادي و
معنوي )

پيامبر گرامي اسلام مي فرمايد :

مردي كه مهر همسرش را ندهد ( درصورت توانايي و درخواست
همسر ) ، در روز رستاخيز ، خداوند والا مي گويد : بنده من ! كنيزم را به عهد خودم
به عقدت در آوردم . تو ( با نپرداختن مهريه ) به عهدم وفا نكردي و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كافي ، ج 5 ، ص 339 .

2 . سيد محمد حسيني شيرازي ، پرتويي از مكتب
پيامبر و اميرمؤمنان
( عليه السلام ) ، صص 69 و 70 .


195


به كنيزم ستم كردي . پس از نيكي هاي مردمي گيرند و به
اندازه حق زن بدو مي دهند . اگر مرد نيكي نداشته باشد ، فرمان مي رسد او را
به خاطر شكستن پيمان ، در دوزخ افكنيد . ( 1 ) كسي كه زني
بگيرد و در انديشه اش ،
قصد پرداخت مهريه نداشته
باشد ، هنگام مرگ بسان زناكاران مي ميرد .
( 2 )

از سوي ديگر ، خطاب به افرادي كه با سخت گيري ، زنان را به چشم پوشي از
مهريه وادار مي كنند ، مي فرمايد :

كسي كه به زني زيان رساند تا بدان جا كه زن بگويد : مهرم حلال ، جانم آزاد ، پروردگار براي آن مرد ، به مجازاتي كمتر از آتش دوزخ راضي
نخواهد شد .
( 3 )

البته در مكتب رسول اسلام ، فزوني مهريه مورد نظر نبود ، بلكه به تناسب شأن و
توانايي مردان ، مهريه براي زنان در نظر مي گرفت .

در روايتي آمده است : محمدبن مسلم از امام محمد
باقر ( عليه السلام ) نقل كرده است كه زني خدمت پيامبر
اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) شرف ياب شد و عرضه
داشت : يا رسول الله ! مرا به ازدواج كسي در آوريد . پيامبر روي به اصحاب كرد و فرمود : چه كسي آماده است با اين زن ازدواج كند ؟ مردي برخاست و آمادگي خود را اعلام كرد . پيامبر پرسيد : مهريه او را چه قرار مي دهي ؟ عرضه داشت : چيزي ندارم . پيامبر
نپذيرفت . آن زن بار دوم خواسته اش را تكرار كرد . پيامبر نيز فرمايش خود را تكرار كرد ، ولي هيچ كس جز همان مرد اعلام آمادگي نكرد . اين
كار سه بار تكرار شد تا پيامبر از آن مرد پرسيد : آيا چيزي از قرآن آموخته اي ؟
عرضه داشت : آري . پيامبر فرمود : من اين زن را به ازدواج تو درآوردم ، مشروط بر اينكه
آنچه را از قرآن آموخته اي ، به عنوان مهريه به او بياموزي و آن مرد
پذيرفت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 73 ، ص 333 .

2 . جامع الصغير ، ج 1 ، ص 455 .

3 . بحارالانوار ، ج 76 ، ص 365 .


196


در روايتي ديگر آمده است كه آن مرد عرضه داشت : يا رسول
الله ! تنها يك سوره از قرآن را مي دانم . پيامبر فرمود : به اين زن به عنوان
مهريه ، بيست آيه قرآني بياموز .

سهل ساعدي روايت كرده است كه زني خدمت پيامبر بزرگ اسلام
شرف ياب شد و عرضه داشت : يا رسول الله ! من خودم را به شما بخشيدم . پيامبر
فرمود : من چشم داشتي به زنان ندارم . آن زن عرض كرد : پس مرا براي هركه خواهي از
اصحاب خودت ، عقد كن . مردي برخاست و عرضه داشت : يا رسول الله ! به ازدواج من درآورش . پيامبر فرمود : آيا چيزي داري كه مهريه اش قرار بدهي ؟ مرد گفت : به خدا سوگند ،
جز اين رداي خود چيزي ندارم . پيامبر فرمود : اگر آن را به همسرت بدهي ، خود بدون ردا
مي ماني . حال بگو آيا چيزي از قرآن آموخته اي ؟ مرد گفت : آري يا رسول
الله ، سوره فلان و سوره فلان . پيامبر فرمود : حال من اين زن را به ازدواجت درآوردم ،
به شرط آنكه آنچه را از قرآن مي داني ، به عنوان مهريه به او
بياموزي .
( 1 )

64

ازدواج هاي پيامبر
اعظم
( صلّي الله عليه وآله )

ام سلمه ، همسر پيامبر مي گويد : روزي شوهر سابقم ، ابوسلمه ، از نزد پيامبر
آمد و گفت : سخني از پيامبر شنيدم كه شادمان شدم . پيامبر فرمود : كسي كه پس از وارد
آمدن مصيبت ، استرجاع ( إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ
راجِعُونَ )
بر زبان جاري كند و بگويد : « اَللَّهُمَّ
اَجْرِني في مُصيبَتي وَ اخْلُفْ لي خَيراً ؛
خدايا در
اين مصيبت مرا پاداش كرامت فرما و به جاي فوت شده ام ، بهتر از او
عنايت كن » ،
خداوند او را اجر مي دهد و بهتر از فوت شده به او
مرحمت مي كند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پرتويي از مكتب پيامبر و امير
مؤمنان
، صص 68 و 69 .


197


ام سلمه گفت : من اين كلمات را حفظ كردم . هنگامي كه ابوسلمه از دنيا رفت ،
همان ها را با خود گفتم . بعد فكر كردم چگونه بهتر از ابوسلمه نصيب من خواهد
شد . عدّه ام سپري شد . روزي حضرت رسول اجازه ورود به خانه ام را خواست . من
مشغول دباغي پوستي بودم . برخاستم و دست خود را شستم . تشكي از چرم كه داخلش ليف خرما
بود ، براي آن حضرت انداختم . بر روي آن نشست و مرا براي خود خواستگاري كرد . عرض
كردم : يا رسول الله ! آيا ممكن است مرا به مثل شما رغبت و ميل نباشد ؟ ولي چون زني
غيورم ، مي ترسم عملي از من سر زند كه خداوند عذابم كند . از اين گذشته ، عيالمند
و مُسنّم . حضرت فرمود : عيال و بچه هايت بچه منند ، ولي مسن بودنت ؛ من هم همانند
تو مسنم . آن گاه اظهار رضايت كردم و مرا تزويج كرد و خداوند به جاي ابوسلمه ،
بهتر از او ؛ فردي چون پيامبر خدا به من عنايت فرمود . ( 1 )

حضرت در سن كهولت ، همسران متعدد اختيار كرد كه هريك براي
رعايت مصلحتي بوده است ، وگرنه لازم نبود به سراغ پيرزنان سالخورده برود . بعضي از
ازدواج ها براي تأليف قلوب بود و جنبه سياسي داشت و بعضي ديگر نيز مصلحت
اخلاقي داشت . براي نمونه ، پيامبر در مراسم
عمره
قضاء
كه يك سال پيش از فتح مكه صورت گرفت ، با شكوه
خاصي وارد مكه شد . ايشان شتران فراواني همراه داشت و با نهايت محبت با مردم مكه
برخورد مي كرد و خلاصه آنچه را موجب جذب قلوب مي شد ، انجام داد . حتي زن
بيوه اي از زنان مكه را كه با بعضي از سران قريش ، خويشاوندي داشت ، به ازدواج
خود درآورد تا به رسم عرب ، پيوند خويشاوندي خود را با آنها محكم كند . اين پيوند نقش
بسزايي در جلب عواطف طايفه آن زن داشت . حتي پيامبر مي خواست براي ايجاد ارتباط
بيشتر ، براي آن ازدواج ، وليمه و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 6 ، ص 726 .


198


غذايي تهيه و جمعي را دعوت كند كه مشركان نپذيرفتند . اين
زن ،
ميمونه دختر حارث از قبيله عامريه و نيز خواهر ام الفضل ، همسر عباس ( عموي پيامبر ) بود . ( 1 )

65

پذيرش شفاعت همسر

در مورد عبدالله بن ابي اميّه ( برادر ام سلمه يكي از همسران رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ) آمده است كه او
به استقبال پيامبر ، از مكه خارج شد و به محضر رسول خدا
( صلّي الله عليه وآله ) رسيد و سلام كرد . آن حضرت پاسخ سلام او را نداد و به او اعتنا نفرمود . او نزد خواهرش ، ام سلمه ، همسر
رسول خدا
( صلّي الله عليه وآله ) كه آنجا بود ،
رفت و گفت : خواهرم ! رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اسلام همه مردم را پذيرفته ، ولي اسلام مرا قبول نكرده است .

وقتي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نزد ام سلمه
آمد ، ام سلمه به آن حضرت عرض كرد : پدر و مادرم به فدايت اي رسول خدا ، همه مردم به
وسيله تو به سعادت اسلام رسيدند ، جز برادرم كه اسلام او را در بين قريش و عرب ، رد
كردي و اسلام ديگران را پذيرفته اي . رسول اكرم ( صلّي الله
عليه وآله )
در پاسخ فرمود : اي ام سلمه ! برادر تو به گونه اي مرا
تكذيب كرد كه هيچ كسي از مردم اين گونه مرا تكذيب نكردند . او
پيش از هجرت به من گفت : « و گفتند ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد ، مگر اينكه از
زمين براي ما چشمه اي خارج سازي يا اينكه به آسمان بالا روي ، باز هم با به
آسمان رفتنت ايمان نمي آوريم ! مگر اينكه نامه اي براي ما نازل كني كه آن
را بخوانيم » . ( اسراء : 90 ـ 93 ) ام سلمه عرض كرد : پدر و مادرم به فدايت اي رسول خدا ! آيا شما نفرموديد كه :
« اِنّ الاسلام يُجِبُّ ما كان
قَبْلَهُ ؛
با آمدن اسلام ، آنچه پيش از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ طبري ، ج 3 ، ص 1595 ؛ مجمع البيان ، ج 9 ، ص 127 .


199


اسلام كفر و [ از ] گناهان
بود ، قطع و محو مي شود » ؟
در اين هنگام ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) شفاعت ام سلمه را در مورد برادرش
پذيرفت و اسلام او را قبول كرد . ( 1 )

66

همسر داري

حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) با وجود همه نيرو و
نشاط جواني ، به خاطر عفت و علوّ همت ، هرگز تمايلات جواني به دلش راه نيافت . پيش از
ازدواج با خديجه هيچ گاه ديده يا شنيده نشد كه با زنان انس و الفت داشته باشد . چنان كه پس از هجرت به مدينه در سن پيري ، همسران متعددي اختيار كرد كه هريك به
خاطر مصلحتي بود . اگر قصد كام جويي داشت ، به سراغ پيرزنان سالخورده
نمي رفت . آن حضرت كساني را كه ازدواج را فقط وسيله لذت جويي قرار
مي دهند ، محكوم كرده است . ( 2 )

اولين همسرش ، خديجه دختر خويلد اسدي است كه از خاندان
سرشناس بود و خود ، بانوي اول قريش به شمار مي رفت . خديجه به عفت و شرافت
آراسته بود و بدين امتياز او را طاهره مي ناميدند . ( 3 ) خديجه يكي از ثروتمندان مكه بود
و بارها بزرگان قريش از او خواستگاري كرده بودند ، ولي او چون مي دانست كه آنها
به طمع ثروت به سراغش مي آيند ، به همه جواب رد مي داد . حسن شهرت و فضايل
اخلاقي محمد امين ، توجه خديجه را جلب كرد . خديجه ، گم گشته خود را در وجود او
يافت و به همسري محمد در آمد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحارالانوار ، ج 21 ، ص 114 .

2 . الاسلام روح المدينه ، ص 182 .

3 . سيره حلبي ، ج 1 ، ص 163 .


200


وصلت آنان به هوس جاه و مال و جمال يا به عنوان معامله و تفاخر كه در بيشتر
پيوندهاي آن عصر متعارف بود ، صورت نگرفت ، بلكه بر شالوده تجانس اخلاقي و حب فضيلت و
ائتلاف روحي و محبت متبادل استوار شده بود و پايدار ماند . اين پيوند در پيشبرد دعوت
اسلام و دلگرمي رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) بسيار
سودمند افتاد . اين زن با فضيلت و فداكار ، همه جا شريك رنج و راحت و در تحمل
سختي ها ، يار و مددكار همسر خود بود . همه ثروت و دارايي خود را در راه اعتلاي
كلمه توحيد و كمك به مستمندان بخشيد . خديجه ، اولين كسي است كه به دين اسلام گرويد و
پشت سر همسر خود به نماز ايستاد . تا او در قيد حيات بود ، رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) زن ديگري اختيار نكرد .

رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) با همسران خود با
عطوفت و عدل رفتار مي كرد ، كسي را بر كس ديگر ترجيح نمي داد . در
مسافرت ها به نام هر كدام از آنها قرعه مي افتاد ، او را همراه
مي برد . ( 1 ) ايشان هيچ گاه خشونت اخلاقي
نداشت . به ويژه در مورد زنان نهايت رفق و مدارا را به كار مي برد و تندخويي و
بدزباني همسران خود را تحمل مي كرد . چنان كه بعضي از آنها گستاخي را به
جايي رساندند كه اسرار داخلي او را فاش مي ساختند و با توطئه چيني و
تباني ، آزارش مي دادند . به همين دليل ، آياتي از قرآن مجيد در تهديد و توبيخ
آنها نازل شد . ( تحريم : 3 ـ 5 )

پس از جنگ با بني نصير و بني قريظه ، بعضي از همسرانش به تصور اينكه حالا ديگر
گنجينه هاي يهود به تصرف رسول اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
در آمده است ، به فكر زندگي اشرافي و تجملي
افتادند و تقاضاي زر و زيور كردند . او كه نمي خواست

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري ، ج 4 ، ص 34 .


201


عدل اجتماعي و بيت المال عمومي را فداي درخواست شخصي
زنان خود كند ، از پذيرش درخواست آنان خودداري ورزيد و سخنان درشت آنان را ناشنيده
گرفت . ابوبكر و عمر كه از ماجرا خبر يافتند ، درصدد تنبيه و
تأديب دختران
خود ، عايشه و حفصه برآمدند ، ولي رسول اكرم ( صلّي الله عليه
وآله )
آنها را از اين كار بازداشت . ( 1 ) در اين
ميان ، رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) تنها به
كناره گيري از همسران خود بسنده كرد .

پس از گذشت يك ماه ، با نزول آيات قرآن ، دستور رسيد كه زنان خود را مخير كن تا
يكي از اين دو راه را انتخاب كنند : هر كدام از آنها كه به ادامه همسري تو
علاقه مند است ، بايد افزون طلبي را ترك كند و به همين زندگاني ساده و
قناعت آميز بسازد و به ثواب بيشتري اميدوار باشد . هريك از آنها نيز كه مال
دنيا و زندگاني پر تجمل را بر تو ترجيح بدهد ، او را با تجهيزات كافي و شايسته رها
كن . ( احزاب : 28 و 29 )

رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) در دوراني كه زن را
داراي روح انساني و حقوق بشري نمي دانستند ، مقام و مرتبه زن را به پايه يك
انسان داراي حق استقلال و تصرف در جان و مال خود بالا برد . حتي در لحظه هاي آخر حياتش نيز مدارا با زنان و رعايت مقتضيات فطرت زن را
ياد آورد شد . در مقام توضيح و تمثيل فرمود :

زن به استخوان خميده دنده ها مي ماند و در همان
وضعي كه هست ، سودمند است و اگر بخواهند آن را راست كنند ، مي شكند و ضايع
مي شود .
( 2 )

نقشه خلقت و مرزهاي فطرت را نمي توان تغيير داد و
آنچه در صلاحيت مردان است ، از زنان ساخته نيست و در دستگاه آفرينش ، هر كدام موقعيت
و
مواهب ويژه خود را دارد . ايشان بر حسن معاشرت با زنان تأكيد فرمود و
مي گفت :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 187 .

2 . صحيح بخاري ، جلد 7 ، ص 26 .


202


همه مردمان داراي خصلت هاي نيك و بد هستند و مرد
نبايد تنها جنبه هاي ناپسند را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند ؛ چون هرگاه
از يك خصلت او ناراضي مي شود ، خُلق ديگرش مايه خشنودي اوست و اين دو را بايد
روي هم به شمار آورد .
( 1 )

كساني را كه از تلاش براي آسايش خانواده خودشان كوتاهي مي كنند ، لعن و
نفرين مي كرد و مي فرمود :

از رحمت خدا دور باد كسي كه خانواده خود را ضايع كند و
آنها را به حال خود واگذارد .
( 2 )

رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) به مردان سفارش
مي كرد :

كسي كه همسري گرفته است ، بايد او را گرامي بدارد . ( 3 ) اگر مرد به زنش بگويد « تو
را دوست دارم » ، هرگز از دل زن بيرون نمي رود .
( 4 )

پيامبر اعظم ( صلّي الله عليه وآله ) ، محبت به زنان و
چشم پوشي از اشتباه هاي آنها را مستحب مي شمرد ( 5 ) و مي فرمود :

بهترين شما كساني هستند كه براي زنان خود بهترين باشند و
من از همه شما براي خانواده ام بهترم .
( 6 )

همچنين مي فرمود :

هر مردي كه به همسرش سيلي بزند ، آفريدگار بلندپايه به
كليددار دوزخ فرمان مي دهد كه هفتاد سيلي داغ از آتش دوزخ به او
بزند .
( 7 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 178 .

2 . گوشه اي از اخلاق محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ، ص 17 ؛ برگرفته از : وسائل الشيعه ، باب العفوعن
الزوجه .

3 . سنن ابي داوود ، ج 2 ، ص 214 .

4 . اصول كافي ، ج 5 ، ص 569 .

5 . وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 121 .

6 . من لايحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 443 .

7 . مستدرك الوسائل ، ج 14 ، ص 250 .


203


نيز مي فرمايد : « همسرانتان را با چوب كتك نزنيد كه قصاص دارد » . ( 1 )

حضرت براي پاسداري از حريم خانواده مي فرمود :

مردي كه با زني نامحرم شوخي كند ، پروردگار به خاطر هر
واژه ، هزار سال زنداني اش مي كند .
( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك سفينة البحار ، ج 10 ، ص 47 .

2 . وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص 143 .


| شناسه مطلب: 78829