بخش 2

9. عبادت#160;#160;#160; 10. نیایش#160;#160;#160; 11. نمازگزارى#160;#160;#160; 12. روزه#160;#160;#160; 13. هم#160;رنگى و دورى از تکلّف#160;#160;#160; 14. انجام دادن کارهاى شخصى#160;#160;#160; 15. حفظ زبان#160;#160;#160; 16. شوخ طبعى#160;#160;#160; 17. استقامت و پایدارى#160;#160;#160; 18. نظم و انضباط#160;#160;#160; 19. قناعت و ساده زیستى#160;#160;#160; 20. دل#160;سوزى#160;#160;#160; 21. محکم کارى#160;#160;#160; 22. خوش رویى#160;#160;#160; 23. خویشتن#160;دارى#160;#160;#160; 24. محبت نبوى#160;#160;#160; 25. حیا#160;#160;#160; 26. شرح صدر و گذشت#160;#160;#160;


صفحه 51


(حال بندگان) هنگامى كه از هر گروهى، گواهى (بر كردار آنان) بياوريم و تو اى پيامبر گواه بر اين امت باشى.
» پيامبر تا اين آيه را شنيد، منقلب شد و چشم هايش پر از اشك گرديد و فرمود: ديگر بس است.

علامه طبرسى در تعبيرى زيبا ذيل اين آيه مى نويسد:

وقتى كه شاهد و گواه (پيامبر) با شنيدن اين آيه، اين چنين دگرگون و اندوهگين شود، پس امت او كه بر او شهادت داده مى شود، چه بايد بكنند؟(1)

ƒ

 

9

 

عبادت رسول الله(صلى الله عليه وآله)

رسول الله(صلى الله عليه وآله) اولين كسى است كه به حق، معرفت كامل پيدا كرده و در درگاه الهى، پيشانى فروتنى بر خاك بندگى ساييده است.
ايشان فرموده است:

كُنْتُ اَوَّلَ مَنْ اَقَرَّ بِرَبّي جَلَّ جَلالُهُ وَ اَوَّلَ مَنْ اَجَابَ.
(2)

من اولين كسى بودم كه مبدأ را شناختم و به توحيد اقرار كردم و اولين كسى بودم كه دعوت معبود را اجابت كردم.

نماز كه كمال خضوع بندگان در برابر پروردگار است، نور چشم رسول الله(صلى الله عليه وآله)است.
هم ايشان مى فرمايد: «قُرَّةُ عَيْنِى فِى الصَّلوةِ; نماز نور چشم من است».
(3)

رسول الله(صلى الله عليه وآله) شب تا صبح را به طور متناوب به عبادت و شب زنده دارى مشغول بود و چنين نبود كه تمام شب را استراحت كند.
امام صادق(عليه السلام) درباره اين سيره نبوى مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجمع البيان، ج 3، ص 49.

2. بحارالانوار، ج 16، ص 12.

3. محجة البيضاء، ج 3، ص 68 .



صفحه 52


رسول الله(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه نماز عشا را مى خواند، آب وضو و مسواك را بالاى سرش مى نهاد.
روى آن را مى پوشاند.
قدرى مى خوابيد، سپس بيدار مى شد و مسواك مى كرد و وضو مى گرفت.
چهار ركعت نماز مى خواند و آن گاه مى خوابيد.
دوباره برمى خاست و مسواك مى كرد و وضو مى گرفت.
چهار ركعت ديگر نماز مى خواند.
باز مى خوابيد و آن گاه نماز «وتر» را مى خواند.
(1)

آن وجود نازنين چه نيكو به اين كريمه قرآنى عمل مى كرد: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً.
» (انسان: 26)

خداوند از بندگان خاص مى خواهد كه بخشى از شب را به تسبيح معشوق بپردازند و پاسى از شب طولانى را سر بر سجده تواضع نهند و براى معبود خود نيايش كنند.

حضرت در نماز چنان خلوصى داشت كه هنگام نماز از همه تعلق ها مى بريد و تنها توجهش به سوى خداوند بود:

كانَ اذَا حَضَرَ الصَّلوةُ فَكَاَنَّهُ لَمْ يَعْرِفْنا وَ لَمْ نَعْرِفْهُ اِشْتِغالا بِعَظَمَةِ اللهِ.
(2)

هنگامى كه وقت نماز مى رسيد، آن قدر متوجه خدا بود، مثل اينكه او ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناسيم.

دگرگونى حالت حضرت هنگام راز و نياز، نشان دهنده اوج بندگى و خاكسارى ايشان در برابر پروردگار بود:

اِذَا قامَ إِلَى الصَّلوةِ تَرْبَدُ وَجْهَهُ خَوْفاً مِنَ اللهِ.
(3)

هنگامى كه به نماز مى ايستاد، صورت حضرت از بيم خدا دگرگون مى شد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. وسائل الشيعه، ج 3، ص 196.

2. محجة البيضاء، ج 1، ص 351.

3. ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، مؤسسه آل البيت، ج 4، ص 93.



صفحه 53


ايشان از نظر ادب نيز آن قدر مؤدب و خاضعانه در برابر حق قرار مى گرفت كه گويى مانند لباسى است كه كنارى افتاده باشد: «اِذا قامَ إِلىَ الصَّلوةِ كَاَنَّهُ ثَوْبٌ مُلقى».
(1)

پيامبر گرامى اسلام، لذت بخش ترين كارها را ارتباط با معبود و راز و نياز با خدا مى دانست.
بى شك، اظهار بندگى و راز و نياز با خداوند، چنان شوقى در دل ها پديد مى آورد كه محبت غير خدا در آن جاى ندارد.
با بندگى خدا، آدمى در خود احساس آرامش مى كند.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:

كانَ رَسولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) لايُؤثِرُ عَلَى الصَّلوةِ عِشَاءً وَ لا غَيْرَهُ وَ كانَ اِذَا دَخَلَ وَقْتُها كَاَنَّهُ لا يَعْرِفُ اَهْلا وَ لا حَمِيماً.
(2)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هيچ چيز را (از شام و غير آن) بر نماز مقدم نمى داشت و چون وقت نماز مى شد، گويا هيچ يك از اهل و عيال، قوم و خويش و دوست خود را نمى شناخت.

همچنين وارد شده است كه شبى پيامبر در خانه يكى از همسرانش (ام سلمه) بود.
اندكى از شب نگذشته بود كه ام سلمه ديد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در بستر نيست.
برخاست و دنبال او گشت.
ناگهان متوجه شد كه حضرت كنار اتاق ايستاده، دست ها را بلند كرده و اشك از ديدگانش جارى است و چنين با خدا راز و نياز مى كند:

خدايا! نيكى هايى كه به من عطا فرموده اى از من مگير.
خدايا! دشمنان و حسودان مرا شاد مگردان.
خدايا! مرا به بدى هايى كه از آنها نجاتم دادى، باز مگردان.
خدايا! يك لحظه مرا به خودم وامگذار.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان.

2. مجموعه ورام، ج 2، ص 78.



صفحه 54


در اين هنگام، ام سلمه گريست.
پيامبر فرمود: ام سلمه! چرا مى گريى؟ گفت: پدر و مادرم فدايت چرا گريه نكنم؟ تو با آن مقام بلندى كه دارى و با آنكه خداوند گناه گذشته و آينده ات را بخشيده است، چنين با خدا راز و نياز مى كنى (ما به ترس از خدا و گريه سزاوارتريم).
پيامبر فرمود: چگونه در امان باشم، حال آنكه خداوند يك لحظه، يونس پيامبر را به خودش واگذاشت و بر سرش آمد، آنچه آمد.
(1)

در حديثى از پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) آمده است:

اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشِقَ العِبادَةَ فَعانَقَها وَ أَحَبَّها بِقَلْبِهِ وَ باشَرَها بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَها، فَهُوَ لايُبالى عَلى ما أَصْبَحَ مِنَ الدُّنيا: عَلى عُسْر أمْ عَلى يُسْر.
(2)

برترين مردم كسى است كه عاشق عبادت شود.
پس دست در گردن آن آويزد و از صميم دل دوستش بدارد و با پيكر خود با آن درآميزد و خويشتن را وقف آن گرداند و او را باكى نباشد كه دنيايش به سختى بگذرد يا به آسانى.

ƒ

 

10

 

نيايش

روح بندگى خدا در سراسر زندگى پيامبر ديده مى شود.
او پيش از هر چيز، بنده خالص خدا بود.
آن قدر براى نماز و مناجات با خدا مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد و چهره اش زرد مى شد.
يكى از اصحاب به آن حضرت عرض كرد: مگر نه اين است كه خداوند در گذشته و آينده، تو را از گناه دور نگه داشته است.
پس چرا خود را اين گونه به زحمت مى افكنى؟ پيامبر در پاسخ او فرمود: «اَفَلا اَكُونُ عَبْداً شَكُوراً; آيا بنده سپاس گزار خدا نباشم».
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 6، ص 218.

2. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 35.

3. بحارالانوار، ج 17، صص 257و 287.



صفحه 55


پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) معمولا پس از نماز اين دعا را مى خواند:

اَللّهُمَّ اغْفِرْلى خَطائى وَ ذُنوبى كُلَّها، اَللَّهُمَّ أَنْعِمِى وَ اَحْيِنى وَ ارْزُقْنى وَ اهْدِنى لِصالِح الْاَعمالِ وَ الْاَخْلاقِ فَاِنَّهُ لا يَهْدى لِصالِحِها اِلاّ اَنْتَ وَ لا يَصْرِفُ عَنْ سَيِّئِها اِلاّ اَنْتَ.
(1)

خدايا! همه خطاها و گناهانم را بيامرز.
خدايا! به من نعمت بخش و مرا زنده بدار و روزى ده و مرا براى انجام كارهاى نيك و رعايت اخلاق پسنديده، هدايت فرما; چون جز تو كسى انسان ها را به كارهاى نيك، هدايت نكند و از كارهاى زشت باز ندارد.

هنگامى كه صداى اذان را مى شنيد، با بازگو كردن جمله هاى آن، در پايان اذان  مى فرمود:

اللَّهمَ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوةِ التّامَّهِ و الصَّلوهِ الْقائِمَةِ اَعْطِ مُحمّداً سُؤْلَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ و بَلِّغْهُ الدَّرَجَةَ الْوَسيلَةَ مِن الْجَنَّةِ و تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ فى اُمَّتِهِ.
(2)

اى خدايى كه پروردگار اين دعوت تام و نماز برپا شده هستى، خواهش هاى محمد را در روز قيامت برآور و او را به درجه اى كه وسيله آمرزش بهشتى است، برسان و شفاعت او را درباره امتش بپذير.
هنگامى كه بر سر سفره حاضر مى شد، مى فرمود:

سُبْحانَكَ الَّلهُمَّ ما اَحْسَنَ ما تَبْتَلينا سُبحانَكَ ما اَكْثَرَ ما تُعْطِينا، سُبْحانَكَ ما اَكْثَرَ ما تُعافينا اَللّهُمَّ اَوْسِعْ عَلَيْنا و عَلى فُقَراءِ المُؤمنينَ وَ المُؤمِناتِ و الْمُسلِمينَ و الْمُسْلِماتِ.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. علامه سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 6، ص 287.

2. نعمان بن محمد اليتمى، دعائم الاسلام، ج 1، ص 146

3. سنن النبى، ص 323.



صفحه 56


خدايا منزهى تو.
چه نيكوست آنچه ما را به آن آزموده اى و چه بسيار است آنچه به ما بخشيده اى و چه فراوان است سلامتى هايى كه به ما داده اى.
خدايا! بر ما و بر فقيران اهل ايمان، گشايش در روزى كرامت  فرما.

هنگام خواب نيز بدين گونه از خداوند يارى مى جست:

بِسْم اللهِ اَمُوتُ و اَحْيى وَ اِلَى اللهِ الْمَصيرُ، اَللّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتِى وَ اسْتُرْ عَوْرَتى وَ اَدِّ عَنِّى اَمانَتِى.
(1)

به نام خدا مى ميرم و زنده مى شوم و بازگشت همه خلايق به سوى اوست.
خدايا! ترسم را به اَمن و آرامش تبديل فرما و عيبم را بپوشان و خودت امانتى را كه به من سپرده اى، ادا فرما.

هنگام ديدن هلال ماه نو، دست ها را بلند مى كرد و مى گفت:

اَلّلهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَينْا بِالْاَمْنِ و الايمانِ و السَّلامَةِ وَ اْلاِسْلامِ.
(2)

خدايا! هلال اين ماه را براى ما همراه امنيت و داشتن ايمان و سلامتى و بهره مند شدن از اسلام قرار ده.

ايشان در ابتداى سال نو چنين دعا مى فرمود:

اَللّهُمَّ اَنْتَ الْاِلهُ الْقَديمُ و هذِهِ سَنَةٌ جَديدَةٌ فَاَسْئَلُكَ فيها الْعِصْمَةَ مِنْ الشَّيْطانِ و الْقُوَّةَ عَلى هذِهِ النَّفْسِ الْاَمّارَةِ بالسُّوءِ و اْلاِشْتِغالَ بِما يُقَرِّبُنى إِلَيْكَ يا كَريمُ، يا ذَالْجَلالِ و الْاِكْرامِ، يا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ، يا ذَخيرَةَ مَنْ لاذَخيرَةَ لَهُ، يا حِرْزَ مَنْ لاحِرْزَ لَهُ، يا غِيَاثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 322.

2. على بن طاهر ابى احمد الحسينى، امالى، ج 2، ص 109.

3. سنن النبى، ص 339.



صفحه 57


خدايا! معبود ازلى تو هستى و اين، سال نو است.
از تو مى خواهم كه در اين سال مرا از شرّ شيطان نگه دارى و بر اين نفس اماره ام پيروز گردانى و به آنچه مرا به تو نزديك مى كند، مشغول سازى.
اى كريم، اى صاحب جلال و كرم، اى تكيه گاه كسى كه تكيه گاهى ندارد، اى مايه اميد كسى كه ذخيره اى ندارد، اى نگه دار كسى كه نگه دارنده اى ندارد، اى فريادرس آن كه فريادرسى ندارد.

آن طور كه نمايان است، روحيه دعا و استعانت از خدا در تمام كارهاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وجود دارد و ايشان به راحتى از سلاح دعا براى ارتباط با مبدأ آفرينش و شكرگزارى به پاس نعمت هاى خداوندى بهره مى گيرد.

ƒ

 

11

 

نمازگزارى

حذيفه مى گويد:

كانَ رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) اِذَا حَزَنَهُ اَمرٌ فَزَعَ اِلَى الصَّلاةِ.
(1)

شيوه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مى آمد، به نماز پناه مى برد و از آن يارى مى جست.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

كانُوا يَعْنِى اَلاَْنْبِياءُ يَفْزَعُونَ اِذَا فَزَعُوا اِلَى الصَّلاةِ.
(2)

پيامبران خدا چنان بودند كه چون دچار نگرانى مى شدند، به نماز پناه مى بردند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تفسير الدر المنثور، ج 1، ص 67 .

2. همان.



صفحه 58


و ابى الدرداء نيز مى گويد:

كانَ رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) اِذَا كَانَت لَيْلَةُ رِيح كانَ مَفْزَعُهُ اِلَى الْمَسْجِدِ حَتّى يَسْكُنَ وَ اِذَا حَدَثَ فِي السَّماءِ حَدَثٌ فِى كُسُوفِ شَمْس اَوْ قَمَر كَانَ مَفْزَعُهُ اِلَى الصَّلاةِ.
(1)

رسم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنان بود كه چون شبى باد سهمگينى مى آمد، به مسجد پناه مى برد تا آرام گيرد و چون در آسمان، كسوف و خسوفى اتفاق مى افتاد، به نماز پناه مى برد.

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: پيامبر گرامى اسلام در خطبه اى فرمود:

اَيُّهَا النّاسُ عَلَيْكُمْ بِالصَّلوةِ فَاِنَّها عَمُودُ دِينِكُم كَابِدوا اللَّيْلَ بِالصَّلوةِ وَ اذْكُرُوا اللهَ كَثِيراً يُكَفِّرْ عَنْكُم سَيِّئاتِكُم.
(2)

اى مردم! نمازتان را رعايت كنيد.
نمازتان را به پا داريد كه ستون دين شما است.
شب را با نماز آغاز كنيد و خدا را زياد ياد كنيد كه آن پوشاننده گناهانتان است.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرموده است:

ما في صَلاة يَحْضُرُ وَقتُها اِلاّ نادى مَلَكٌ بَيْنَ يَدَى النّاسِ: اَيُّهَا النّاسُ قُومُوا اِلَى نِيْرانِكُم الَّتِى اَوْقَدتُمُوها عَلى ظُهُورِكُم فَاطْفَئُوها بِصَلاتِكُم.
(3)

هيچ نمازى نيست كه وقت به جا آوردن آن فرا رسد، مگر آنكه فرشته اى مى آيد و در برابر مردم فرياد مى كند: اى مردم! برخيزيد و به آتش هايى كه (به سبب ارتكاب گناهان) بر پشت هاى خود افروخته ايد، بنگريد.
پس شعله آن آتش ها را به يارى نمازهايتان فرو نشايد.
اين سخن كنايه است از اينكه سيئات خود را به وسيله نماز محو سازيد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان.

2. شيخ مفيد، امالى، ص 189.

3. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 133.



صفحه 59


پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در كلامى ديگر مى فرمايد:

اگر نهرى در كنار خانه شما باشد و در آن هر روز پنج نوبت خود را شستو شو دهيد، آيا در بدن شما چيزى از آلودگى مى ماند؟ هرگز! نماز نيز نهر جارى و روانى است كه هرگاه برپا مى شود، گناهان را مى شويد و از بين مى برد.
(1)

همچنين ايشان فرموده است:

مَنْ اَحَبَّ اَنْ يَعْلَمَ اُقْبِلَتْ صَلوتُهُ اَمْ لَمْ تُقْبَلْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ مَنَعَتْ صَلوتُه عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلَتْ مِنْهُ.
(2)

هركس مى خواهد بداند كه نمازش پذيرفته شده است يا خير، بايد بنگرد اگر نماز، او را از زشتى ها بازداشت، پس بداند كه به ميزان بازدارندگى، نمازش پذيرفته شده است.

عايشه مى گويد:

اوقاتى پيش مى آمد كه پيامبر خدا با ما و ما با حضرتش سخن مى گفتيم.
چون هنگام نماز مى رسيد، به خاطر توجه به عظمت حق تعالى، چنان بود كه گويى ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناسيم و از جمع ما بلند مى شد و خود را براى نماز اول وقت آماده مى كرد.
(3)

حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در سخنى به اباذر، شيفتگى اش به نماز را به شيفتگى انسان گرسنه به غذا و انسان تشنه به آب همانند كرد و فرمود:

گرسنه هرگاه بخورد، سير مى شود و تشنه اگر بنوشد، سيراب مى شود، ولى من از نماز سير نمى شوم.
(4)

آمده است كه نمايندگان طائف به حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيدند و براى پذيرش اسلام چنين شرطى تعيين كردند: ما را از خواندن نماز معاف بدار;

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. وسائل الشيعه، ج 3، ص 7.

2. مجمع البيان، ج 2، ص 285.

3. محجة البيضاء، ج 1، ص 350.

4. علل الشرايع، ج 2، ص 363.



صفحه 60


زيرا ما ركوع را عيب مى دانيم.
پيامبر فرمود:

لاَخَيْرَ فى دين لَيْسَ فيه رُكوعٌ و لا سُجُودٌ.

دينى كه در آن ركوع و سجده نباشد، خيرى در آن نيست.

بعضى از مفسران مى گويند آيه 48 سوره مرسلات در رد پيشنهاد آنها نازل شده است:

وَ اِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ.
(1)

و چون به آنان گويند ركوع كنيد، ركوع نكنند.

ƒ

 

12

 

روزه

سه روز در ماه روزه مى گرفت.
اولين و آخرين پنج شنبه هر ماه و چهارشنبه نيمه هر ماه.
(2)تمامى ماه شعبان را روزه مى گرفت.
با حلوا افطار مى كرد و اگر حلوا نبود، روزه اش را با آب ولرم مى گشود و مى فرمود:

اين كار سبب مى شود كه كبد و معده، پاكيزه، دهان خوش بو و لثه ها محكم شوند و سر درد برطرف شود... دعاى روزه دار به هنگام افطار پذيرفته شده است.
(3)

بر اين باور بود كه روزه، تنها لب بستن از خوردن و آشاميدن نيست، بلكه دست، پا، چشم، گوش و زبان روزه دار نيز بايد روزه بدارد; چنان كه فرمود: «چه بسيار كسان كه از روزه خويش جز گرسنگى و تشنگى سودى نمى برند».
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجمع البيان، ج 10، ص 419.

2. اقبال الاعمال، ج 1، ص 69.

3. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 69.

4. مسند الشهاب، ج 2، ص 309.



صفحه 61


شيخ كلينى از غبسة العابد نقل مى كند: «پيامبر تا زمانى كه از دنيا رفت، ماه شعبان و ماه مبارك رمضان و سه روز هر ماه را روزه مى گرفت».
(1)

شيخ صدوق نقل مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

روزه سه روز در هر ماه; يعنى پنج شنبه اول و چهارشنبه وسط و پنج شنبه آخر ماه و روزه ماه شعبان وسوسه و غم دل را از بين مى برد و ما خاندان پيامبر در هر ماه، اين سه روز را روزه مى گيريم.
(2)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

پيامبر يك روز به اصحاب خود فرمود: چه كسى هميشه روزگار روزه مى گيرد؟ سلمان گفت: من، اى پيامبر.
شخصى به سلمان گفت: من در بيشتر روزها مى ديدم كه تو غذا مى خورى.
سلمان گفت: آن گونه كه تو گمان مى كنى، نيست.
من سه روز در هر ماه روزه مى گيرم.
خداوند مى فرمايد:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها; كسى كه يك حسنه انجام مى دهد، ده برابر پاداش مى گيرد.
» و از طرفى روزه شعبان را هم به ماه مبارك رمضان وصل مى كنم و هركس كه چنين كند، ثواب روزه تمام روزگار را دارد.
پيامبر به آن مرد فرمود: تو كجا و لقمان حكيم كجا كه به سلمان كه مانند لقمان حكيم است; اعتراض مى كنى؟ از او بپرس تا به تو پاسخ دهد.
(3)

شيخ كلينى از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند:

پيامبر در فصل رطب، اولين چيزى كه با آن افطار مى كرد، رطب بود و در زمانى كه خرما بود، با خرما افطار مى كرد.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اصول كافى، ج 4، ص 91.

2. سنن النبى، ص 71.

3. معانى الاخبار، ص 69.

4. اصول كافى، ج 4، ص 153.



صفحه 62


در برخى روايت ها آمده است: «پيامبر گاهى با كشمش افطار مى كرد.
»
(1) شيخ مفيد مى فرمايد:

روايت است كه سحرى خوردن مستحب است، هرچند با يك ليوان آب باشد و بهتر آن است كه با خرما و قاووت سحرى بخورند، چون پيامبر به عنوان سحرى از اينها مى خورد.
(2)

پيامبر وقت افطار مى گفت:

اَللّهُمَّ لَكَ صُمْنا وَ عَلَى رِزْقِكَ اَفْطَرْنا، فَتَقَبَّلْهُ مِنّا.

بار خدايا! براى تو روزه داشتيم و از روزى تو افطار كرديم.
پس آن را از ما بپذير.

و در پى آن مى فرمود: «تشنگى به سر آمد و رگ و پى آب گرفت و پاداش آن باقى است».
(3)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وقتى نزد ديگران افطار مى كرد و غذا مى خورد، مى فرمود: روزه داران نزد شما افطار كردند و نيكان از طعام شما خوردند و فرشتگان نيكوكار بر شما درود فرستادند.
(4)

پيامبر خدا به جابربن عبدالله انصارى فرمود:

اى جابر! اين ماه رمضان است، هركس روز آن را روزه بدارد و قسمتى از شب آن را به عبادت بايستد و شكم و فرج خود را از حرام باز دارد و زبان خود را نگه دارد، از گناهان خود مثل بيرون رفتن از اين ماه بيرون مى رود.

جابر عرض كرد: اى رسول خدا، چه نيكوست اين سخن كه گفتى! فرمود: «و چه سخت است شرط هايى كه كردم».
(5)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تهذيب الاحكام، ج 4، ص 198.

2. مقنعه، ص 50.

3. بحارالانوار، ج 16، ص 242.

4. همان، ص 293.

5. تهذيب الاحكام، ج 4، ص 260.



صفحه 63


همچنين آورده اند: «پيامبر زنى را ديد كه با زبان روزه به كنيز خود دشنام مى داد.
  پيامبر غذايى طلبيد و به آن زن گفت: بخور.
عرض كرد: روزه هستم! فرمود: چگونه روزه اى در حالى كه به كنيز خود دشنام دادى؟ روزه فقط خوددارى از خوردن و نوشيدن نيست، بلكه خداوند، روزه را حجاب همه امور زشت و ناروا ساخته است.
چه كم هستند روزه داران و چه بسيارند گرسنگى كشندگان».
(1)

ƒ

 

13

 

هم رنگى و دورى از تكلّف

پيامبر به تمام معنا از تكلف دور بود و اين حقيقت در همه امور زندگى شخصى و اجتماعى آن حضرت مشهود است.
بى تكلفى پيامبر در لباس و آراستگى و نشست و برخاستش، به تمام معنا وجود داشت.
مانند پادشاهان و اشراف لباس نمى پوشيد و از حركت هاى پر طمطراق بيزار بود.
چنان نبود كه در رفت و آمد، خيل مريدان و ملتزمان ركاب همراهى اش كنند.
چشم ها را با كبكبه و دبدبه پر نمى ساخت كه اين سيره «مَلاَء» است.
سادگى، راحتى و بى آلايشى او، همه را مجذوب خود مى كرد.
چون راه مى رفت، قدم هايش را سبك برمى داشت و تند مى رفت.
(2)

اين ويژگى بندگان حقيقى خداست كه سبك بار و بى پيرايه و فروتن هستند:

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى اْلأَرْضِ هَوْنًا.
(فرقان: 63)

و بندگان خداى رحمان، آنان هستند كه بر روى زمين سبك بال و فروتنانه روند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 258.

2. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 95.



صفحه 64


ابن عباس مى گويد:

كانَ رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) اِذَا مَشِىَ مَشْياً يُعْرَفُ اَنَّهُ لَيْسَ بِمَشْىِ عاجِز وَ لا بِكَسْلانِ.
(1)

چنان با نشاط راه مى رفت كه به نظر ناتوان و كسل نمى رسيد.

آن چنان بى تكلف بود كه وقتى وارد مجلسى مى شد، در نزديك ترين جا به محل ورود خود مى نشست: «كانَ رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) اِذَا دَخَلَ مَنْزِلا قَعَدَ فِي اَدْنَى الْمَجْلِسِ حِينَ يَدْخُلُ.
»
(2) همچنين كراهت داشت كسى براى وى به پا خيزد و مردم نيز از اين جهت پيش پاى آن حضرت بلند نمى شدند.
(3)

ابو امامه نقل مى كند: «روزى پيامبر در حالى كه به عصا تكيه داده بود، بر ما گذشت و ما به احترام او از جا برخاستيم، به ما گفت: آن سان كه ايرانيان براى بزرگ داشتن يكديگر در پيش پاى هم برمى خيزند، برنخيزيد.
»(4) همين بى پيرايگى او سبب شده بود همه شيفته او شوند.
مردمش، او را سخت دوست مى داشتند و به او عشق مىورزيدند.
(5) ايشان مى فرمود:

مرا بالاتر از آنچه هستم، قرار مدهيد و آن سان كه نصارا درباره مسيح سخن گفتند، درباره من سخن مگوييد.
همانا خداوند پيش از آنكه مرا رسول گيرد، بنده گرفته است.
(6)

در سيره حضرت آمده است كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) احترام ديگران را براى خود نمى پسنديد:

اَنَّهُ كانَ يَكْرَهُ أنْ يُقامَ لَهُ فَكَانُوا اِذَا قَدَمَ لايَقُومُونَ لِعِلْمِهِمْ كِراهَةَ ذَلِكَ فَاذِا قامَ قامُوا مَعَهُ حَتّى يَدْخُلَ مَنْزِلَهُ.
(7)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكارم الاخلاق، ص 22.

2. كافى، ج 2، ص 662.

3. مكارم الاخلاق، ص 16.

4. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 168.

5. مكارم الاخلاق، ص 16.

6. الكامل فى اللغة و الادب، ج 1، ص 203.

7. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 113.



صفحه 65


رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كراهت داشت كسى براى وى به پا خيزد و مردم نيز از اين جهت پيش پاى آن حضرت بلند نمى شدند، ولى هنگام رفتن، آنان با حضرت برمى خاستند و همراهش تا در خانه مى آمدند.

ابوذر غفارى مى گويد:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در ميان اصحابش مى نشست.
اگر ناشناسى مى آمد، نمى دانست پيامبر كدام است تا آنكه مى پرسيد.
پس از پيامبر درخواست كرديم تا جايگاهى اختيار كند كه اگر ناشناسى وارد شد، حضرت را بشناسد.
آن گاه سكويى از گِل بنا كرديم، حضرت بر آن مى نشست و ما نيز گرد او مى نشستيم.

در حديث آمده است:

كانَ من خُلْقِهِ اَنْ يَبْدَأَ مَنْ لَقِيَهُ بالسَّلامِ.
(1)

از خلق و خوى حضرت آن بود كه با هركس برخورد مى كرد، پيش از او سلام مى كرد.

همچنين اول از همه دست مى داد و مصافحه مى كرد:

اِذَا لَقِىَ مُسْلِماً بَدَأَ بالمُصافَحَة.
(2)

هرگاه با مسلمانى ديدار مى كرد، ابتدا با او دست مى داد.

خدمت كاران شهر مدينه كه با ظرف هاى مخصوص، آب را براى اربابان خود مى آوردند، پس از نماز صبح، ظرف هاى آب را خدمت پيامبر مى بردند تا آن حضرت، دست خود را در آنها قرار دهد و به اين صورت متبرك شوند.
چه بسا روزهاى سرد كه اين كار انجام مى شد و پيامبر بدون اينكه اظهار ناراحتى كند، دست خود را در آن آب هاى سرد مى گذاشت.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. المحجة البيضاء، ج 4، ص 134.

2. سنن النبى، ص 62.

3. سفينة البحار، ج 1، ص 416.



صفحه 66


ƒ

 

14

 

انجام كارهاى شخصى

پيامبر در روش و منش خويش استقلال را مى آموخت.
آن حضرت در برخوردها و رفتار، مسلمانان را متوجه اين اصل با ارزش در حيات انسان ها مى كرد و شخصيت مستقل را در آنها احيا مى فرمود.
لقمان حكيم در وصاياى خود به فرزندش، راز رشد و تعالى پيامبران و راست كرداران را چشم پوشى از غير خدا مى دانست:

فَاِنَّما بَلَغَ الاَْنبياءُ وَ الصِّدّيقونَ ما بَلَغوا بِقَطْعِ طَمَعِهِمْ.
(1)

همانا پيامبران و راست كرداران به آنچه دست يافتند، جز به قطع طمعشان نبود.

آن حضرت كارهاى شخصى خود را به ديگران نمى سپرد و آنچه را خود مى توانست انجام دهد، به ديگران واگذار نمى كرد.
در وصف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمده است:

كانَ يَخيِطُ ثَوْبَهُ وَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ وَ كانَ اَكْثَرُ عَمَلِهِ في بَيْتِهِ الْخِياطَةَ.
(2)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) لباس خود را مى دوخت و كفشش را پينه مى كرد و بيشترين كارى كه در خانه انجام مى داد، دوزندگى بود.

پيامبر خدا كفش خود را پينه مى زد و لباس خود را مى دوخت و در خانه را خود باز مى كرد.
شير گوسفندان را مى دوشيد و شتر را مى بست و سپس آن را مى دوشيد.
چون خادمش در دستاس كردن خسته مى شد، به او كمك مى كرد.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 13، ص 420.

2. الجامع الصغير، ج 2، ص 116.

3. اسد الغابه، ج 1، ص 29.



صفحه 67


نوشته اند آن حضرت در سفرى با اصحاب و ياران خود در جايى كه آب بود، توقف كردند تا آماده نماز شوند.
پيامبر كه به سوى آب مى رفت، بدون آنكه با كسى چيزى بگويد، به سوى شتر خويش برگشت.
اصحاب متوجه برگشت وى شدند و پرسيدند: چه مى خواهيد؟ فرمود: مى خواهم زانوى شتر خويش را ببندم.
گفتند: اجازه دهيد ما اين كار را برايتان انجام دهيم.
فرمود: هرگز در كارهاى خود از ديگران ولو به اندازه يك قطعه چوب مسواك كمك نخواهيد و كارهاى خود را خودتان انجام دهيد.
(1) آن حضرت مى فرمود:
«كُلُوا مِنْ كَدِّ اَيْدِيكُمْ; از دسترنج خود بخوريد».
(2)

رسول عزتمند اسلام در روايتى ديگر مژده داده است:

مَنْ اَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ مَرَّ عَلَى الصِّراطِ كَالْبَرْقِ الْخاطِفِ.
(3)

كسى كه از دسترنج خويش بخورد، از صراط چون برق درخشان بگذرد.

همچنين فرمود:

مَنْ اَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ حَلالا فُتِحَ لَهُ الاَْبْوابُ الْجَنَّةِ يَدخُلُ مِنْ أَيِّها شاءَ.
(4)

هركس معاش خود را از دسترنج حلال خويش تأمين كند، درهاى بهشت بر او گشوده شود تا از هر يك كه خواست، داخل شود.

ƒ

 

15

 

حفظ زبان

حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) همواره مراقب زبان خويش بود و در سخنانش نيز نقش بسيار مهم زبان را يادآورى مى فرمود:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كحل البصر، صص 68 ـ 69.

2. بحارالانوار، ج 66، ص 314.

3. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 417.

4. همان.



صفحه 68


زبان چنان عذابى مى بيند كه هيچ يك از اعضاى بدن چنان رنجى نمى بينند.
زبان مى گويد: خداوندگارا! مرا چنان شكنجه اى دادى كه هيچ عضوى را چنان رنجى ندادى؟ آفريدگار پاسخ مى دهد: از تو سخنى برآمد كه به خاور و باختر رسيد و در نتيجه آن خون بى گناهان ريخت; فال هايى به ناحق گرفته شد و حرمت هايى هتك شد.
پس سوگند به ارجمندى خودم تو را چنان عذاب خواهم كرد كه هيچ عضوى از اعضا را چنين عذابى نكرده باشم.
(1)

همچنين فرمود:

من ضامن خانه اى در بالاى بهشت، خانه اى در ميانه بهشت و خانه اى در ورودى بهشت براى كسى هستم كه ستيزه جويى در گفتار را رها كند; گرچه بر حق باشد.
بنده به اوج ايمان نمى رسد، جز آنكه زبان خويش را نگه دارد.
(2)

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

در قيامت، اهل سخريه و استهزا را مى آورند و براى يكى از آنها، يك در بهشت باز مى شود و به او گفته مى شود كه بيا داخل بهشت شو.
او با غم و اندوه مى آيد، ولى همين كه مى خواهد داخل بهشت شود، در به رويش بسته مى شود.
بعد درِ ديگرى باز مى شود و مى گويد بيا از اين در داخل شو.
تا نزديك در بهشت مى رسد، در به رويش بسته مى شود و به همين ترتيب در سوم و چهارم و... تا اينكه بالاخره در بهشت به رويش گشوده مى شود، به او مى گويند بيا بيا از اين در داخل شو.
او كه چندين دفعه مسخره شده است، ديگر باور نمى كند و به طرف در بهشت نمى رود.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كنز العمال، ج 3، ص 577.

2. بحارالانوار، ج 2، ص 128.

3. محجة البيضاء، ج 5، ص 236.



صفحه 69


نقل است: «شخصى به حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسيد و عرض كرد: من بيشتر گناهان را مرتكب مى شوم، ولى تصميم گرفته ام كه خود را اصلاح كنم، ولى نمى دانم چگونه؟ حضرت فرمود: راست بگو و دروغ نگو و هر گناهى را كه مى خواهى، انجام بده.
او در محضر پيامبر تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد.
پس از مدت كوتاهى، شيطان او را وسوسه كرد تا كار خلافى انجام دهد.
بى درنگ به فكر فرو رفت كه اگر من مرتكب چنين عملى شوم و فردا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از من در اين باره بپرسد، چه بگويم.
اگر راست بگويم، حد بر من جارى مى كند و اگر دروغ بگويم، كه خلاف تعهد است.
به همين ترتيب، هرگاه مى خواست مرتكب گناهى شود، قدرى انديشه مى كرد و به اين ترتيب، ترك دروغ سبب شد ديگر گناهان را نيز ترك كند».
(1)

ƒ

 

16

 

شوخ طبعى

اسلام، شوخى را تا زمانى تأييد كرده است كه با گناه ديگرى مانند تحقير و تمسخر و افترا و غيبت و مانند آن همراه نباشد.
رسول گرامى اسلام با سفارش ياران خود به شوخ طبعى، به مقدار ضرورت، خود نيز با آنان شوخى مى كرد.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:

كانَ رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) لَيَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اَصْحابِهِ اِذا رأهُ مَغْمُوماً بِالْمُداعَبَةِ وَ كانَ يَقُولُ اِنَّ اللهَ يُبْغِضُ الْمُعَبَّسَ في وَجْهِ اَخيهِ.
(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. امالى، ص 419.

2. سنن النبى، ص 60.



صفحه 70


رسول الله(صلى الله عليه وآله) هرگاه مردى از اصحابش را غمگين مى يافت، او را با شوخى، خرسند مى ساخت و مى فرمود: خداوند دشمن دارد كسى را كه به روى برادرش چهره در هم كشد.

نمونه هاى ديگرى از مزاح هاى پيامبر در كتاب هاى احاديث و سيره ذكر شده است.
از آن جمله:

1. انجشه، خادم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى شتر همسر آن حضرت «حُدى»(1)مى خواند.
پيامبر فرمود: «اى انجشه! با شيشه ها مدارا كن».
(2) (كنايه از اينكه زنان، لطيف و ضعيفند ممكن است با شتابان رفتن شتر بترسند و بيفتند).

2. زنى خدمت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و نام شوهرش را برد.
حضرت فرمود: شوهرت همان است كه در چشمانش سفيدى هست؟ گفت: نه در چشمانش سفيدى نيست.
آن زن به خانه آمد و جريان را براى شوهرش تعريف كرد.
مرد گفت: آيا نمى بينى كه سفيدى چشم من از سياهى آن بيشتر است.
(3)

3. پيامبر به پيرزنى از قبيله اَشجَع فرمود: پيرزنان وارد بهشت نشوند.
بلال حبشى كه سياه چهره بود، آن پيرزن را ناراحت ديد و جريان را به رسول الله(صلى الله عليه وآله)باز گفت.
پيامبر فرمود: سياه هم به بهشت نمى رود.
بلال و پيرزن هر دو ناراحت بودند كه ناگهان عباس، عموى پيامبر كه پيرمرد بود، آن دو را ديد و حال آنان را براى پيامبر بازگو كرد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: پيرمرد هم به بهشت نمى رود.
همه غمگين شده بودند.
پيامبر كه چنين ديد، همه آنها را فراخواند، دلشان را نرم كرد و فرمود: «خداوند، پيرزنان، پيرمردان و سياهان را به نيكوترين شكل برمى انگيزاند و آنان جوان و نورانى شده به بهشت مى روند».
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نوعى از خواندن كه باعث حركت بيشتر شتر مى شود.

2. بحارالانوار، ج 16، ص 294.

3. همان.

4. همان، ص 295.



صفحه 71


4. سيره رسول الله(صلى الله عليه وآله) به گونه اى بود كه به يارانش اجازه مى داد تا در حضور مباركش، گفته هاى طنزآميز ادا كنند.
آنان نيز به پيروى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از شوخى هاى ناپسند پرهيز داشتند، ولى از شوخى هاى پسنديده دريغ نمى كردند.
از جمله، نُعيمان، مرد شوخ طبعى بود.
روزى عربى را با يك خيك عسل ديد.
آن را خريد و به خانه عايشه برد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پنداشت كه به عنوان هديه آورده است.
نعيمان رفت و اعرابى بر در خانه پيامبر ايستاده بود.
چون انتظارش طولانى شد، صدا زد: اى صاحب خانه! اگر پول نداريد، عسل را برگردانيد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جريان را دريافت و قيمت عسل را به آن شخص پرداخت.
پيامبر چون زمانى ديگر، نعيمان را ديد، فرمود: چرا چنين كردى؟ گفت: ديدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عسل را دوست مى دارد و اعرابى هم يك خيك عسل داشت.
پيامبر خدا از كار نعيمان خنديد و به او هيچ گونه درشتى نكرد.
(1)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هم كلام خويش را با تبسم مى آميخت و هم چهره اى خندان داشت و هم به چهره ديگران لبخند مى زد.
در حديث است:

كَانَ اَكْثَرُ النّاسِ تَبَسُّماً و ضِحْكاً فى وُجُوهِ اَصْحابِهِ.
(2)

بيش از همه، لبخند داشت و بر روى يارانش لبخند مى زد.

5. امام موسى بن جعفر(عليه السلام) مى فرمايد: «عربى بدوى نزد پيامبر مى آمد و هديه و سوغاتى به پيامبر اهدا مى كرد.
بعد همان ساعت مى گفت: پول سوغات و هديه ما را بدهيد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز مى خنديد.
پس از آن جريان هر وقت غمگين مى شد، مى فرمود: آن اعرابى كجاست.
كاش پيش ما مى آمد».
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 296.

2. المحجة البيضاء، ج 4، ص 134.

3. اصول كافى، ج 2، ص 663 .



صفحه 72


6. پيامبر از پشت سر كسى آمد و بازوى او را گرفت و فرمود: «چه كسى اين «بنده» را مى خرد؟» (و منظور حضرت، بنده خدا بود).

7. شوخى و مزاح ظريف و زيباى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان على(عليه السلام)درباره خوردن خرما نيز معروف است.
گفته اند روزى آن دو گرامى با هم خرما مى خوردند كه پيامبر، هسته ها را جلوى على(عليه السلام) مى گذاشت و در پايان فرمود: هركه هسته اش بيشتر باشد، پرخور بوده است! اميرمؤمنان در پاسخ گفت: هر كه با هسته خورده باشد، پرخورتر بوده است.
(1)

8 .
همچنين از شوخ طبعى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل مى كنند كه حضرت برخى ياران را از پشت سر بغل مى گرفت و دو دستش را بر چشمان آنان مى گذارد تا آنان را بيازمايد كه آيا مى توانند با چشم بسته، طرف مقابل را تشخيص دهند يا نه.
(2)

9. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نه تنها خود، شوخى را آغاز مى كرد، بلكه زمينه فرح را براى ياران خود فراهم مى آورد.

روزى مرد عربى بر آن حضرت ـ كه بسيار اندوهگين مى نمود ـ وارد شد.
وى مى خواست چيزى بپرسد.
اصحاب گفتند: نپرس! چهره پيامبر چنان گرفته است كه جرئت پرسيدن نداريم.
چهره پيامبر هرگز گرفته نبود، مگر هنگام نزول آيات موعظه يا آيات قيامت.
او گفت: مرا به حال خود واگذاريد.
سوگند به خدايى كه او را به پيامبرى برانگيخت، هرگز رهايش نمى كنم تا خنده بر لبانش ظاهر شود.
آن گاه به پيامبر گفت: اى رسول خدا! شنيده ام دجّال با نان و غذا نزد مردم گرسنه مى آيد.
پدر و مادرم به فدايت.
آيا بايد غذا نخورم تا از لاغرى بميرم يا بهتر است نزد دجّال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ملامحسن فيض كاشانى، التحفَةُ السنّيه، ص 323.

2. سيد نعمت الله جزايرى، زُهر الربيع، ص 7.



صفحه 73


غذاى كافى بخورم و چون سير شدم، به خدا ايمان آورم؟ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن قدر خنديد كه دندان هاى مباركش نمايان شد.
سپس فرمود: خير! خداوند تو را به وسيله آنچه ديگر مؤمنان را بى نياز مى كند، بى نياز مى سازد.
(1)

9. نقل است روزى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) به صهيب بن سنان فرمود: در حالى كه از چشم درد رنج مى برى، خرما مى خورى؟ صهيب گفت: اين چشم من درد مى كند و من خرما را با طرف ديگر مى خورم.
(2)

10. روزى ابوهريره كفش حضرت را ربود و آن را نزد خرمافروشى گرو گذاشت و خرما گرفت.
مشغول خوردن بود كه پيامبر سر رسيد و از او پرسيد: اى ابا هريره! چه مى خورى؟ پاسخ داد: كفش پيامبر را.
(3)

در مكتب رسول الله(صلى الله عليه وآله) شوخى بايد به اندازه اى باشد كه مايه تخريب شخصيت گوينده آن نشود.
قيس بن سعد، يار جوان پيامبر پس از توصيف شوخ طبعى حضرت مى گويد: «به خدا سوگند! آن حضرت با آن شگفتى و خنده، هيبتش از همه افزون تر بود».
(4)

زياده روى در شوخى، ابهت انسان را درهم مى شكند و اسلام هم براى شخصيت پيروان خود ارزش والايى قائل شده است.
بنابراين، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)افراط در شوخى را نكوهش مى كرد: «لاتَمْزَحْ فَيَذْهَبَ بَهاؤُكَ; از شوخى ]زياد [بپرهيز; زيرا ارزش و قداستت شكسته مى شود».
(5)

در شوخى نبايد از وسايل نامشروعى چون دروغ، براى خندان ديگران بهره گرفت.
رسول گرامى اسلام در هشدارى مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. محجة البيضاء، ج 4، ص 134.

2. زُهرالربيع، ص 7.

3. بحارالانوار، ج 16، ص 296.

4. منتهى الآمال، ج 1، ص 151.

5. بحارالانوار، ج 74، ص 48.



صفحه 74


وَيْلٌ لِلَّذى يُحَدِّثُ فَكَذِبَ لِيَضْحَكَ به الْقَوْمُ وَيْلٌ لهُ، وَيْلٌ لهُ.
(1)

واى بر كسى كه كلام دروغى را نقل كند تا ديگران بخندند.
واى بر او، واى بر او.

مزاح بايد از زشتى گفتار و نادرستى عارى باشد.
پيامبر مى فرمود:

اِنّى لااَمْزَحُ وَلا أقُولُ اِلاّ حَقاً.
(2)

من شوخى نمى كنم و سخنى نمى گويم، مگر آنكه در چارچوب حق  باشد.

يكى از ياران پيامبر از ايشان پرسيد: آيا در اينكه با دوستان خود شوخى مى كنيم و مى خنديم، اشكالى هست؟ پيامبر در پاسخ فرمود: «اگر سخنى ناشايست در ميان نباشد، اشكالى ندارد».
(3)

از سوى ديگر، خنده زياد و قهقهه نيز عظمت و متانت آدمى را از بين مى برد.
از اين رو، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

اِيّاكَ و كَثُرَةَ الضِّحْكِ فَإِنَّهُ يُميتُ الْقَلْبَ.
(4)

از خنده بسيار برحذر باش كه دل را مى ميراند.

تبسم، بهترين نشانه شادى و نشاط است.
چهره رسول الله(صلى الله عليه وآله)نيز هنگام ديدار ياران بيش از ديگران شاداب و خندان مى نمود و گاه چنان مى خنديد كه دندان هاى مباركش نمايان مى شد.
(5) ابوالدرداء مى گويد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)هرگاه سخنى مى فرمود، سخنش با لبخند همراه بود».
(6)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 88.

2. همان، ج 66 ، ص 7.

3. كافى، ج 2، ص 192.

4. بحارالانوار، ج 74، ص 285.

5. محجة البيضاء، ج 4، ص 134.

6. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 58.



صفحه 75


ƒ

 

17

 

استقامت و پايدارى

مهم تر از كسب پيروزى، نگه دارى دستاوردهاى آن است كه تنها در سايه استقامت و پايدارى امكان پذير خواهد بود.
در همين زمينه، وقتى آيه شريفه سوره هود نازل شد، اين حقيقت كه بقاى پيروزى به استقامت مردم بستگى كامل دارد، پيامبر را به سختى، به تفكر واداشت:

فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ.
(هود: 111)

پس چنان كه مأمور شده اى، استقامت كن و كسانى نيز كه همراه تو رو به خدا كرده اند، استقامت بكنند و از حد مگذريد كه خداوند به آنچه مى كنيد، بيناست.

از ابن عباس نقل است كه هيچ آيه اى شديدتر و مشكل تر از اين آيه بر پيامبر نازل نشد.
به همين دليل، هنگامى كه اصحاب آن حضرت از وى پرسيدند كه چرا به اين زودى موهاى شما سپيد شده و آثار پيرى در شما نمايان گشته است، فرمود: «سوره هود و واقعه مرا پير كرد».
(1)

به راستى چرا اين آيه اين قدر بر پيامبر گران و سنگين بود؟ آيا امر به استقامت به آن بزرگوار اين شدت و سنگينى را سبب گشته بود؟ او كه خود اسوه استقامت بود; سيزده سال استقامت در مكه و ده سال استقامت در مدينه.
بنابراين، چه چيزِ اين آيه، آن همه سنگينى و فشار بر حضرت وارد آورده بود كه موجب سپيد شدن موها و فرا رسيدن پيرى وى شده بود؟ آيا امر به استقامت موجب شده بود; حال آنكه خطاب «وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» (شورا: 15)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صدوق، امالى، ص 194.



صفحه 76


پيش تر نازل گشته بود.
اين بار سخن از «من تاب معك» بود.
براى آنكه پيروزى بماند، امت تو بايد استقامت كند و پيامبر نگران اين امر بود.

هنگامى كه آيه شريفه نازل شد، پيامبر فرمود: «شَمِّرُوا شَمِّرُوا;(1) دامن به كمر بزنيد! دامن به كمر بزنيد (يعنى وقت كار و تلاش بسيار است).
» از آن پس ايشان هرگز خندان ديده نشد.

پيامبر نگران آينده امت بود; چون صلاح و خير و سعادت شان در گرو استقامت آنها بود.
(2) پيامبر، الگوى تمام عيار ثبات نفس و استقامت به شمار مى رفت.
(3) ياران مقاوم و پرتلاش ايشان نيز استقامت و پايدارى را از رسول الله(صلى الله عليه وآله) آموخته بودند.
در آن هنگام كه مشركان، محمد(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) را محاصره كرده بودند، ناگاه چشم پيامبر به ابودجانه افتاد.
فرمود: ابودجانه! من بيعت خود را از تو برگرفتم و به سلامت بيرون شو و به هر جا خواهى برو، ولى على، او از من و من از اويم.
ابودجانه گريه كرد و گفت: به خدا سوگند، هرگز خود را از بيعت تو رها نمى كنم.
به كجا بروم; به سوى زنم بروم كه خواهد مرد.
به خانه خود بروم كه خراب خواهد شد يا به طرف مال خود برگردم كه فانى مى شود يا به سوى اجل بگريزم كه زود مى رسد؟ حضرت رسول از مشاهده قطره هاى درشت اشك كه از ديدگان ابودجانه مى ريخت،
بر او رقّت كرد و اجازه مبارزه داد.
از يك طرف، على(عليه السلام) و از طرف ديگر، ابودجانه با كفار جنگيدند.
در اين هنگام، ابودجانه از كثرت جراحت بر زمين افتاد.
على(عليه السلام) او را برداشت و خدمت پيامبر آورد.
ابودجانه عرض كرد: يا رسول الله! آيا بيعت خويش را به انجام رسانيده ام؟ آن حضرت فرمود: آرى و در حق او دعاى خير گفت.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الدر المنثور، ج 3، ص 351.

2. سيره نبوى، دفتر اول، ص 469.

3. بحارالانوار، ج 16،ص 175.



صفحه 77


باز على(عليه السلام) يك تنه به جنگ درآمد.
آن قدر در رزم كوشيد كه بدن مباركش نود زخم برداشت و شانزده مرتبه هنگام حمله آوردن بر زمين افتاد كه در چهار مرتبه از آن، جبرئيل به صورت مردى نيكوصورت، آن حضرت را از زمين بلند كرد.
ناگاه پيامبر ديد كه پاهاى على(عليه السلام) از فشار درگيرى لرزان شده است.
پس سيلاب اشك از ديده فرو ريخت و عرض كرد: پروردگارا! مرا وعده دادى كه دين خود را قوى و غالب كنى و البته اگر بخواهى، بر تو دشوار نيست.
(1)

اين الگوهاى استقامت چنان مطيع حق بودند كه از هرگونه سختى و مشكلى در راه اطاعت او استقبال مى كردند.
آنها با يقين به راه خود و ايمان به مقصد، هرگز از درگاه اطاعت حق خارج نشدند.

وقتى دعوت علنى پيامبر آغاز شد و ايشان مردم را به اطاعت خدا فرا خواند و بت ها را نفى كرد، سران قريش سراغ ابوطالب رفتند كه از مرام پيامبر دفاع مى كرد.
آنان با او اتمام حجت كردند و گفتند كه برادرزاده ات به خدايان ما عيب مى گيرد و پدران ما را گمراه مى داند.
يا خودت جلوى او را بگير يا ما با تو كارزار مى كنيم.

ابوطالب سخنان قريش را با پيامبر در ميان گذاشت.
آن حضرت در پاسخ فرمود: اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمى دارم تا اينكه آن را انتشار دهم يا در راه آن كشته شوم.
پس از اين موضع گيرى صريح و محكم پيامبر، ابوطالب كه خود نمونه استقامت بود، خطاب به او گفت: به راه خود ادامه بده و هرچه مى خواهى بگو.
به خدا سوگند، هرگز از يارى تو دست برنخواهم داشت.
(2)

در دوران سخت گيرى قريش، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از اينكه آشكارا به نماز و عبادت بپردازد، باكى نداشت.
گاهى آن حضرت به همراه على(عليه السلام) و همسرش،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. ناسخ التواريخ، ج 1، ص 357.

2. سيره ابن هشام، ج 1، ص 278.



صفحه 78


خديجه در كنار خانه كعبه به نماز مى ايستاد.
روزى عفيف كندى آنها را در آن حالت ديد.
از عباس بن عبدالمطلب پرسيد: اينها چه كسانى هستند و اين چه آيينى است؟ گفت اين آيين برادرزاده من محمد است كه خدا، او را به نبوت برگزيده است و اين زن، همسر او و اين جوان، برادرزاده من، على بن ابى طالب است.
(1)

كفار قريش در برخورد با شخص رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به ناسزا گويى و توهين مى پرداختند تا او دست از دعوت خويش بكشد، ولى استقامت رسول الله(صلى الله عليه وآله)ستودنى بود.
روزى پيامبر در مسجد الحرام در حال سجده بود.
عقبة بن ابى معيط مقدارى خون و فضولات شكم شترى را كه در گوشه اى ريخته بودند، برداشت بر سر و گردن رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نهاد.
دخترش، فاطمه آنها را از سر و گردن رسول الله(صلى الله عليه وآله) برداشت و ايشان بار ديگر به نماز ايستاد.
اين بار عقبه، بالاپوش خود را به گردن پيامبر پيچيد و به سختى فشار داد و نزديك بود ايشان را خفه كند كه ابوبكر فرا رسيد، دست عقبه را گرفت و او را به كنارى كشيد.

روزى ديگر به ديوار كعبه تكيه داده و در سايه آن آرميده بود كه خباب بن ارت از ستم هاى قريش شكايت كرد و گفت: آيا وقت آن نرسيده است كه براى ما از خدا فرج و گشايش بخواهى.
پيامبر برخاست و نشست و در حالتى كه رنگ رخسارش برافروخته بود، گفت: «هنوز به پاى خداپرستان پيشين نرسيده ايد.
بدن آنها را با شانه هاى آهنين چنان مى خراشيدند تا به استخوان مى رسيد.
با اره به دو پاره شان مى كردند و آنان همچنان در راه دين و عقيده شان استقامت مى كردند.
سوگند مى خورم كه خداوند، دين خود را سرانجام پيروز خواهد ساخت».
(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيره حلبى، ج 1، ص 306.

2. صحيح بخارى، ج 5، صص 45و46.



صفحه 79


آرى، محاصره سه ساله در شعب ابوطالب، گرسنگى، محروميت و آوارگى نتوانست استقامت پيامبر و يارانش را درهم شكند.
ايشان پس از
بيست و سه سال مبارزه، هدف خويش را پيش برد و دين اسلام را گسترش داد.

ƒ

 

18

 

نظم و انضباط

پيامبر اسوه نظم و انضباط بود.
نظمى دقيق و الهى بر همه شئون رفتارى وى سايه افكنده بود.
وى صف هاى نماز را منظم مى داشت و سخت بر آن تأكيد مى كرد و مى فرمود:

سَوُّوا بَيْنَ صُفُوفِكُم وَ حاذُوا بَيْنَ مَناكِبِكُمْ لايَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ.
(1)

ميان صف ها را پر كنيد و دوش به دوش يكديگر بايستيد تا شيطان بر شما چيره نشود.

پيامبر آن قدر نسبت به نظم حساس بود كه در سخن ديگرى با شدت بيشترى، رعايت اين هماهنگى را از نمازگزاران مى طلبد:

اَقِيمُوا صُفُوفَكُم فَإِنّي أراكُم مِنْ خَلْفي كَما اَراكُم مِنْ قُدّامي وَ مِنْ بَيْنَ يَدَىَّ وَ لاتَخالِفُوا فَيُخالِفَ اللهُ بَيْنَ قُلُوبِكُم.
(2)

صف هايتان را به پا داريد (و بدانيد) كه من شما را از پس سر مى بينم، همان گونه كه از جلو مى بينم.
نامرتب نباشيد; كه خداوند دل هاى شما را از يكديگر دور مى گرداند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. وسائل الشيعه، ج 5، ص 472.

2. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 385.



صفحه 80


نعمان مى گويد:

حضرت همواره صف هاى نماز ما را منظم مى كرد; آن چنان كه تيرهاى كشيده و صاف را رديف مى كنند.
روزى براى آغاز نماز ايستاد و چيزى نمانده بود كه تكبيرة الاحرام را نيز بگويد كه ديد مردى سينه اش را جلو داده است.
سپس فرمود: بندگان خدا يا صف هايتان را منظم كنيد يا (همين بى نظمى در شما تأثير مى گذارد و) ميانتان اختلاف خواهد افتاد.
(1)

از ابوذر غفارى نقل شده است كه پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

بر عاقل واجب است كه براى خود ساعت هايى را داشته باشد.
ساعتى براى مناجات با پروردگار; ساعتى براى رسيدگى به كردار خود; ساعتى براى انديشه در آنچه خداوند نسبت به او انجام داده است و ساعتى براى خلوت خويش و بهره گرفتن از حلال.
(2)

بنابراين، شأن انسان عاقل، برنامه ريزى و نظم است و سيره انبياى الهى نيز بر نظم استوار بوده است.

رسول الله(صلى الله عليه وآله) در ساعت معينى از شبانه روز به همسرانش سر مى زد.
(3)چون به خانه مى رفت، وقتش را سه قسمت مى كرد: بخشى براى پروردگار والا (و راز و نياز با او); قسمتى براى خانواده اش و پاره اى براى خودش.
همچنين گاه آن ساعت را كه به خود اختصاص داده بود، بين خود و مردم تقسيم مى كرد.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فيض القدير، ج 4، ص 396.

2. بحارالانوار، ج 71، ص 323.

3. صحيح بخارى، ج 1، ص 71.

4. بحارالانوار، ج 16، ص 150; حلية الابرار، ج 1، ص 174.



صفحه 81


پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در آرايش نظامى و نظم دادن به صف هاى سربازان اسلام چنان دقيق بود كه هرگاه شانه سربازى جلوتر بود، او را به عقب مى برد و پس از منظم ساختن صف ها، براى آنان خطبه مى خواند.
(1)

در جنگ موته، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) لشكرى سه هزار نفرى فراهم ساخت و براى اين لشكر، سه فرمانده برگزيد كه در صورت شهادت هر كدام، ديگرى فرماندهى را برعهده گيرد: جعفر بن ابى طالب; زيدبن حارثه; عبداللله بن رواحه.
همچنين دستور داد در صورت به شهادت رسيدن نفر سوم، لشكريان، خود، يك نفر را به فرماندهى برگزينند.
(2)

همچنين نقل است كه ايشان گروهى ده نفرى را كه طلحه نيز در ميان آنان بود، براى جهاد به منطقه اى فرستاد و به آنان فرمود: اسم رمز شما «يا عشرة» (= اى ده نفر) باشد.
اسم رمز رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در يكى از جنگ ها «يا كُلُّ خير» و در جنگى ديگر «اَمِتْ اَمِت» (=بمير، بمير) بوده است.
همچنين كسى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيد كه آن حضرت مى فرمايد: «هرگاه دشمن به منطقه شما وارد شد، اسم رمزتان «طم لاينصرون» باشد».
(3)

پس از جنگ بدر، پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) دستور داد شهيدان مسلمان را در قبر گذارند و فرمود: قبرها را در يك رديف قرار دهيد و دقت كنيد كه ظاهر قبرها خوب و زيبا باشد.
يكى از مسلمانان گفت: اى رسول خدا! اگر ظاهر قبرها خوب و زيبا نباشد، تصور مى كنيد كه شهيدان را ناراحت كند؟ پيامبر در پاسخ فرمود: آنها را ناراحت نمى كند، بلكه زندگان را ناراحت و اندوهگين مى كند; زيرا مشاهده يك قبر زشت و ناهمگون يكى از مناظر غم انگيز است.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. فروغ ابديت، ج 2، ص 380.

2. همان، ص 289.

3. جعفر ابن حيان اصفهانى، اخلاق النبى، ص 135.

4. محمد پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 233; داستان ها و پندها، ج 6، ص 67.



صفحه 82


نظم و ترتيب و مانور نظامى سپاه اسلام براى فتح مكه به فرماندهى رسول گرامى اسلام نيز نشان دهنده اهميت دادن رسول اعظم(صلى الله عليه وآله) به نظم و انضباط نظامى است.

هنگام فتح مكه، عباس در مورد ابوسفيان پيشنهادى به پيامبر اسلام داد.
وى گفت: ابوسفيان فرد نيرنگ بازى است.
اينك همه اميدهاى او به نااميدى تبديل شده است، ولى در مورد اينكه بين مسلمانان اختلاف ايجاد شود و در نتيجه شكست بخورند، اميدوار است.
از اين رو، بجاست كه او در اين زمينه نيز نااميد گردد.
پيامبر به عباس فرمود: اين مأموريت با توست كه ابوسفيان را به كنار بيابان در تنگناى محل عبور لشكر بياورى تا صلابت لشكر اسلام و اتحاد و استوارى و به هم پيوستگى آنها را بنگرد و ديگر اميدى براى او در مورد اختلاف افكندن بين مسلمانان نماند.

عباس مأموريت خود را به خوبى انجام داد.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) لشكر ده هزار نفرى اسلام را به چند گردان تقسيم كرد.
آن گاه سپاه اسلام، گُردان به گرُدان در برابر چشم ابوسفيان حركت كردند.

ابوسفيان كه سخت تحت تأثير لشكر اسلام قرار گرفته بود و گردان هاى رزمى سپاه اسلام را تماشا مى كرد، وقتى كه يك گردان از سپاه اسلام نزديك او رسيد، مضطربانه گفت: اين محمد است كه پيشاپيش مى آيد؟ عباس گفت: نه، اين خالدبن وليداست.
گردان ديگر نزديك آمد، ابوسفيان گفت: اين (اشاره به فرمانده) محمد(صلى الله عليه وآله) است؟ عباس گفت: نه، او زبير است.
گردان ها يكى پس از ديگرى با كمال صلابت و شكوه، رژه مى رفتند.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) نيز در ميان گُردان انصار بود و سعد بن عباده در آخر اين گردان، پرچم اسلام را حمل مى كرد.
وقتى اين گردان به ابوسفيان رسيد، سعد با خشم فرياد زد: امروز روز



صفحه 83


انتقام است.
امروز روز اسير گرفتن زنان و كودكان است.
اى گروه اوس و خزرج! امروز روزى است كه بايد شما خون پاك عزيزان جنگ اُحُد را از اين كافران بخواهيد و انتقام بگيريد.

وقتى ابوسفيان اين سخن را شنيد، عباس را رها ساخت و با شتاب زدگى خاصى در ميان ازدحام جمعيت به سوى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) رفت و عاجزانه ركاب اسب آن حضرت را بوسيد و سخن سعد را به آن حضرت بازگو كرد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: سخن سعد درست نيست.
آن گاه به على(عليه السلام) فرمود: نزد سعد بن عباده برو و پرچم را از او بگير و با همراهان با كمال رفاقت و مدارا، وارد مكه شويد.

ابوسفيان كمى آرام گرفت، ولى با شتاب زدگى و هيجان ناشى از ترس به سوى مكه رفت.
قريش به استقبال او شتافتند، ولى او را ژوليده و غبار آلوده ديدند و پرسيدند: چه خبر است؟ در پاسخ گفت: سپاه بزرگ اسلام به سوى مكه مى آيد، ولى هركس داخل خانه من شود، در امان است.
(چون رسول الله(صلى الله عليه وآله) اين گونه فرموده بود).

همسرش، هند وقتى اين سخن را شنيد، ناراحت شد و كافران را از ورود به خانه خود بازداشت و گفت: اين پير ناپاك (ابوسفيان) را بكشيد كه ديگر چنين سخنى نگويد.
ابوسفيان به هند گفت: واى بر تو، من گردان هاى نيرومند و پرصلابتشان را ديدم و يكّه سواران چابكى را مشاهده كردم كه از فرزندان دليرمردان بزرگ هستند و سيماى شاهان كنده و جوانان حِمْيَرْ را در آنها ديدم.
واى بر تو، خاموش باش، كه حق فرا رسيد و بلا و گرفتارى نزديك شد.
(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعلام الورى، ص 116.



صفحه 84


ƒ

 

19

 

قناعت و ساده زيستى

ساده زيستى براى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) يك اصل بود.
روش او در خوراك، پوشاك، مسكن و برخورد با افراد، سادگى بود و در تمام رفتارهايش اصل سادگى و سبك بودن مئونه به چشم مى خورد.
(1)

على(عليه السلام) در نهج البلاغه جمله اى دارد كه سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را تفسير مى كند.
در قسمتى از آن مى فرمايد:

مَعَ قَناعَة تَمْلاََ الْقُلُوبَ وَ الْعُيُونَ غَنِىً.
(2)

خدا به آنها در درونشان نيروى عزم و تصميم و اراده داد، با قناعتى كه دل ها و چشم ها را از نظر بى نيازى پر مى كند.
(3)

به فرموده امام على(عليه السلام)، پيامبران در زىّ قناعت و سادگى بودند و اين سياستشان بود.
سياست الهى آنها، علاوه بر چشم ها، دل ها را هم پر مى كرد، ولى نه با جلال و شكوه ظاهرى، بلكه با جلال معنوى كه با سادگى همراه بود.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به قدرى از جلال و حشمت هاى ظاهرى تنفر داشت كه سراسر زندگى او از اين قضيه پر است.

اگر سواره بود و يك پياده مى خواست با او بيايد، مى گفت: برادر! يكى از كارها را بايد انتخاب بكنى: يا تو جلو برو تا من از پشت سرت بيايم يا من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، صص 101و103.

2. نهج البلاغه، شهيدى، قسمتى از خطبه 192 (قاصعه)، ص 215.

3. سيرى در سيره نبوى، صص 107 و 108.



صفحه 85


مى روم و تو بعد بيا.
يا اگر هم ممكن بود كه دو نفرى سوار بشوند، مى فرمود: بيا دو نفرى با همديگر سوار مى شويم.
در مجلس كه مى نشست، مى گفت:
]به شكل [حلقه بنشينيم كه مجلس ما بالا و پايين نداشته باشد.
حضرت تا زنده بود، از اين اصل تجاوز نكرد و اين شيوه را براى رهبر جامعه، ضرورى و لازم مى دانست.
على
(عليه السلام)نيز در زمان خلافت خويش، اين اصل را رعايت مى كرد; چون اسلام هرگز به رهبر اجازه نمى دهد كه براى خودش، جلال و جبروت قائل شود.
جلال و جبروت، در معنويت، قناعت و روح فرد است، نه در جسم و تشكيلات
ظاهرى اش.
(1)منطق عملى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)چنين بود: ساده و بى پيرايه، مردمى، به دور از تجمل و رفتوآمدهاى تشريفاتى.
سيره نويسان درباره اش نوشته اند: «كانَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله)خَفِيفَ الْمَؤُونة; پيامبر (در زندگى) كم خرج بود».
(2)

امام على(عليه السلام) مى فرمايد:

و كافى است روش پيامبر را سرمشق خويش قرار دهى.
همچنين او سرمشق توست در بى ارزش بودن دنيا و رسوايى ها و بدى هايش; چه اينكه دنيا از او گرفته شده، ولى براى ديگران مهيا گرديد.
(3)

ايشان در بيانى ديگر مى فرمايد:

در زندگى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امورى است كه تو را به عيب هاى دنيا آگاه مى سازد، چه اينكه او و نزديكانش در آن گرسنه بودند و با اينكه مقام بزرگى در پيشگاه خداوند داشت، زينت هاى دنيا را از او دريغ داشت.
بنابراين، هركس با عقل خويش بايد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار، پيامبرش را گرامى داشته يا به او اهانت كرده است؟ اگر كسى بگويد او را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، صص 110 و 111.

2. ارشاد القلوب، ص 115.

3. نهج البلاغه، خطبه 160.



صفحه 86


تحقير كرده است كه ـ به خدا سوگند ـ اين دروغ محض است و اگر گويد او را گرامى داشته است، بايد بداند خداوند، ديگران را (كه زينت هاى دنيا را به آنها داده) گرامى نداشته است; چه اينكه دنيا را براى آنها گسترده و از نزديك ترين افراد به او دريغ داشته است.

بنابراين، (كسى كه بخواهد خوشبختى واقعى پيدا كند) بايد به اين فرستاده خداوند اقتدا كند، گام در جاى گام هايش بگذارد و از هر درى كه او داخل شده است، وارد شود و اگر چنين نكند، از هلاكت ايمن نشود.
(1)

ابن ابى الحديد نيز در شرح قول امام على(عليه السلام) درباره پيامبر اسلام كه فرمود: «لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَر» مى نويسد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، بدون اينكه سنگى را بر سنگى نهاده باشد».
(2)

عمربن خطاب مى گويد: با اجازه قبلى به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدم و آن حضرت را در حجره (ام ابراهيم) ملاقات كردم.
ديدم بر فرشى بسيار ساده آرميده كه قسمتى از بدنش روى خاك زمين و قسمتى ديگر روى فرش است.
زير سرش هم متكايى از ليف خرما قرار دارد.
بر او سلام كردم و در محضرش نشستم.
عرض
كردم: اى پيامبر خدا! تو برگزيده خداوند در ميان همه مخلوقات هستى.
در حالى كه قيصر و كسرى (شاهان روم و ايران) بر فرش هاى طلا بافت و ديبا و ابريشم مى آرمند، ولى تو كه مقامت از آنها بالاتر است، چنينى؟ پيامبر در پاسخ فرمود:

آنها در عيش و نوش و بهره مندى از لذت ها و شادى ها در همين دنيا شتاب كردند، در حالى كه دنيا محل گذر و ناپايدار است و بهره هاى آن نابود مى شود، ولى زندگى خوش ما براى آخرت، تأخير افتاده است و من سراى جاويد آخرت را برگزيده ام.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان.

2. شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 235.

3. مجمع البيان، ج 9، ص 88 .



صفحه 87


ƒ

 

20

 

دل سوزى

حضرت باقر(عليه السلام) فرمود: مردى از پيروان رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به نام سعد بسيار مستمند بود و جزو اصحاب صفه به شمار مى رفت.
وى تمام نمازهاى شبانه روزى را پشت سر پيامبر به جا مى آورد.
آن جناب از تنگ دستى سعد متأثر بود.
روزى به او وعده داد كه اگر مالى به دستم بيايد، تو را بى نياز مى كنم.
مدتى گذشت و چيزى به دست ايشان نيامد.
افسردگى پيامبر از وضع سعد بيشتر شد.
در اين هنگام، جبرئيل نازل گرديد و دو درهم با خود آورد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد ما از اندوه تو به واسطه تنگ دستى سعد آگاهيم.
اگر مى خواهى از اين حال خارج شود، دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند.

حضرت رسول دو درهم را گرفت.
وقتى براى نماز ظهر از خانه خارج مى شد، سعد را ديد كه بر در يكى از حجره هاى مقدسه به انتظار ايشان ايستاده است.
فرمود: آيا مى توانى تجارت كنى؟ عرض كرد: سوگند به خدا كه سرمايه ندارم.
پيامبر دو درهم را به او داد و فرمود: با همين سرمايه خريد و فروش كن.

سعد پول را گرفت و براى انجام فريضه در خدمت حضرت به مسجد رفت.
نماز ظهر و عصر را به جا آورد و پس از پايان نماز عصر، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: برخيز و در طلب روزى جستوجو كن.
سعد بيرون رفت و شروع به معامله كرد.
خداوند بركتى به او داد كه هرچه را به يك درهم مى خريد، دو درهم مى فروخت.
خلاصه معاملات او هميشه سودى برابر با اصل سرمايه داشت.
كم كم وضع مالى او رو به افزايش گذاشت، به گونه اى كه بر در مسجد دكانى گرفت و اموال و كالاى خود را درآنجا جمع مى كرد و



صفحه 88


مى فروخت.
رفته رفته اشتغال تجارى اش چنان زياد شد كه وقتى بلال اذان مى گفت و حضرت براى نماز بيرون مى آمد، سعد را مى ديد كه هنوز خود را آماده نماز نكرده و وضو نگرفته است، در حالى كه پيش از اين جريان، زودتر از اذان، مهياى نماز بود.

روزى پيامبر فرمود: سعد! دنيا تو را مشغول كرده و از نماز بازداشته است.
عرض كرد: چه كنم، اموال خود را بگذارم تا ضايع شود؟ به اين شخص جنسى فروخته ام، مى خواهم قيمتش را دريافت كنم و از آن ديگرى كالايى خريده ام، بايستى جنس را تحويل بگيرم و قيمتش را بپردازم.

حضرت از مشاهده اشتغال سعد به مال دنيا و ثروت اندوزى و بازماندنش از عبادت، دوباره افسرده گشت، حتى بيشتر از مقدارى كه هنگام تنگ دستى اش متأثر بود.
روزى جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد از افسردگى تو اطلاع يافتيم.
اينك كدام حال را براى سعد مى پسندى، وضع پيشين را يا گرفتارى و اشتغال كنونى اش را به دنيا و افزايش ثروت؟ پيامبر فرمود: همان تنگ دستى سابقش را بهتر مى دانم; زيرا دنياگرايى او، آخرتش را بر باد داده است.

جبرئيل گفت: آرى، علاقه به دنيا و ثروت، انسان را از ياد آخرت غافل مى كند.
اگر بازگشت وضع گذشته او را مى خواهى، دو درهمى را كه به او داده اى، پس بگير.
آن جناب از خانه بيرون آمد.
پيش سعد رفت و فرمود: دو درهمى را كه به تو داده ام، بر نمى گردانى؟ عرض كرد: چنانچه دويست درهم خواسته باشيد، مى دهم.
فرمود: نه همان دو درهمى كه گرفتى، پس بده.
سعد پول را تقديم كرد.
چيزى نگذشت كه دنيا از او گريزان شد و سعد دوباره به حال اولش بازگشت.
(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. حيوة القلوب، ج 1، ص 578.



صفحه 89


ƒ

 

21

 

محكم كارى

محكم كارى يكى از جلوه هاى روشن سيره پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) است.
سعد مقبرى در اين باره مى گويد:

چون پيامبر گرامى اسلام كارى را آغاز مى كرد، آن را به انجام مى رساند و چنين نبود كه بخشى از آن را انجام دهد و بخشى ديگر را واگذارد.
(1) پيشواى گرامى اسلام در سخنى نورانى مى فرمايد:

انّ اللّه تعالى يُحِبُّ إذا عَمِلَ أَحَدُكُمُ عَمَلا أن يُتْقِنَهُ.
(2)

به درستى كه خداوند دوست دارد وقتى يكى از شما كارى را انجام مى دهد، آن را محكم و استوار كند.

داستان تدفين سعد بن معاذ، نمونه اى از محكم كارى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) است.
از امام صادق(عليه السلام) روايت است كه چون نزد پيامبر آمدند و خبر دادند كه سعدبن معاذ درگذشته است، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برخاست.
اصحاب نيز همراه آن حضرت برخاستند.
سپس حضرت دستور داد سعد را بشويند.
چون سعد را شستند و حنوط كردند و كفن پوشاندند، در تابوت نهادند.
آنگاه رسول خدا
(صلى الله عليه وآله)پاى برهنه و بدون ردا، در پى تابوت به راه افتاد و گاه سوى راست تابوت و گاه سوى چپ تابوت را مى گرفت تا به قبرستان رسيدند.
پس از كندن قبر، رسول خدا
(صلى الله عليه وآله)داخل قبر شد و لحد را چيد و آن را با گِل محكم كرد و پيوسته مى فرمود: سنگ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 379.

2. جامع الصغير، ج 1، ص 384.



صفحه 90


بدهيد، گل بدهيد! و به وسيله آن، ميان خشت ها را محكم مى كرد.
چون از محكم ساختن لحد فارغ شد و بر آن خاك ريخت و قبر آماده شد، فرمود:

وَ اِنّي لأَعْلَمُ أنَّهُ سَيُبْلى وَ يَصِلُ إلَيْهِ الْبَلاءُ وَلكِنَّ اللهَ يُحِبُّ عَبْداً إذا عَمِلَ عَمَلا أحْكَمَهُ.
(1)

به درستى كه من مى دانم اين قبر به زودى فرسوده مى شود و بلا به سوى آن سرازير مى شود، ولى خدا دوست مى دارد وقتى بنده اى، كارى را انجام مى دهد، آن را محكم و استوار كند.

در حديثى ديگر از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه چون ابراهيم، فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله)از دنيا رفت، پيامبر پس از دفن او دريافت كه در قبر وى شكافى هست.
با دست خود آن را پر كرد و محكم ساخت.
آن گاه فرمود: «إذا عَمِلَ أَحَدُكُمْ عَمْلا فَلْيُتْقِنْ; وقتى يكى از شما كارى انجام مى دهد، پس آن را محكم و استوار سازد».
(2)

پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

بهترين مردمان كسى است كه (هنگام انجام دادن كارى) همه كوشش خود را به كار گيرد.
(3)

ƒ

 

22

 

خوش رويى

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره گشاده رويى مى فرمود:

همانا آفريدگار از كسى كه با چهره اى اخم آلوده با دوستانش روبه رو شود، نفرت دارد.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. الامالى صدوق، ص 314.

2. اصول كافى، ج 3، ص 263.

3. جامع الصغير، ج 1، ص 194.

4. جامع الصغير، ج 1، ص 283.



صفحه 91


مردى نزد ايشان آمد و پندى خواست.
ايشان در يكى از اندرزهايش به او فرمود: «با دوستت با سيمايى گشاده روبه رو شو.
»(1)همچنين مى فرمود: «گشاده رويى، كينه را مى برد».
(2)

يكى از نمودهاى حسن خلق، آميختن سخن با لبخند است.
هم جاذبه مى آفريند و هم سخن را دل نشين تر مى سازد.
سخن گفتن پيامبر اعظم
(صلى الله عليه وآله) به تبسمى مليح و دل نشين آميخته بود: «كان رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) اِذا حَدَّثَ بِحَديث تَبَسَّمَ فى حَديثهِ».
(3)

گاهى هم با ديگران، با گفتار خوش، مزاح و شوخى مى كرد، با اين هدف و قصد كه آنان را مسرور و خرسند سازد.
(4) اين گشاده رويى سبب شده بود كه اصحاب از برخورد تند رسول الله(صلى الله عليه وآله) خود را ايمن دانند.

ابن عبدالبر در استيعاب مى نويسد: «نعيمان بن عمرو انصارى از قدماى صحابه و از جمله انصار و اهل بدر و مردى خوش مجلس و مزّاح بود.
گفته اند مرد عربى از باديه نشينان خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و شتر خود را پشت مسجد خوابانيد و به مسجد وارد شد.
بعضى از اصحاب به نعيمان گفتند كه اگر اين شتر را بكشى، گوشت آن را تقسيم مى كنيم.
رسول الله(صلى الله عليه وآله) نيز قيمتش را به اعرابى خواهد داد و اين كار، او را خشنود خواهد كرد.
نعيمان شتر را كشت.
در اين ميانه، اعرابى بيرون آمد و شتر خود را كشته ديد.
پس فرياد كشيد و پيامبر را به دادخواهى خواست.
نعيمان فرار كرد.
رسول الله(صلى الله عليه وآله) آن فرياد را كه شنيد، از مسجد خارج شد.
ناقه اعرابى را كشته ديد.
پرسيد اين كار از چه كسى سر زده است؟ گفتند: از نعيمان.
آن جناب يك نفر را فرستاد تا او را بياورد.
فرستاده رفت.
پس از جستوجو فهميد در خانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شرح اصول كافى، ج 8 ، ص 295.

2. جامع الصغير، ج 2، ص 603 ; به نقل از: همنام گل بهارى، ص 175.

3. سنن النبى، ص 48.

4. همان.



صفحه 92


ضباعه دختر زبيربن عبدالمطلب همسر مقداد بن اسود پنهان شده است.
خانه وى نزديك مسجد بود.

نعيمان خود را در حفره اى پنهان كرده و با مقدارى علف سبز جلو حفره را پوشانيده بود.
فرستاده رسول الله(صلى الله عليه وآله) او را نيافت.
نزد پيامبر بازگشت و عرض كرد: يا رسول الله! من او را نديدم.
حضرت با دسته اى از اصحاب به خانه ضباعه آمدند و آن مرد، مخفى گاه نعيمان را نشان داد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور داد علف ها را برداشتند و نعيمان را بيرون آوردند كه ديدند پيشانى و رخسارش از علف هاى تازه رنگين شده است.
حضرت رسول فرمود: نعيمان! اين چه كارى بود كه انجام دادى؟ گفت: يا رسول الله! همان كسانى كه شما را به محل من راهنمايى كرده اند، مرا به اين كار وادار كردند! پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تبسم كنان، رنگ علف را با دست مبارك خويش از پيشانى و رخسار او زدود، بهاى شتررا نيز به صاحبش داد و او را راضى كرد».
(1)

همچنين آورده اند كه دسته اى از بچه ها دامن پيامبر را در راه گرفته بودند و مى گفتند ما را بر شانه خود سوار كن.
همان گونه كه براى حسن و حسين، خود را شتر مى كنى! آن جناب به بلال فرمود: به خانه برو و هرچه پيدا كردى بياور تا خود را از اين بچه ها بخرم! بلال هشت دانه گردو آورد.
حضرت گردوها را تقسيم كرد و خود را از آنها خريد.
سپس فرمود:

رَحِمَ اللهُ اَخِى يُوسُفَ بَاعُوهُ بِثَمَن بَخْس دَراهِمَ مَعْدُودَة وَ بَاعُوني بِثَمان جَوزات.
(2)

خدا، برادرم، يوسف صديق را مورد رحمت خويش قرار دهد.
او را به پول بى ارزش فروختند و مرا نيز به هشت دانه گردو معامله كردند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. داستان ها و پندها، ج 2، صص 101 و 103; به نقل از: لطائف الطوائف، ص 27.

2. همان، ص 101; به نقل از: وقايع الايام، ج 3.



صفحه 93


او براى پروردگارش غضب مى كرد، ولى به خاطر خودش خشمگين نمى شد.
هميشه خوش رو، نيك خو و فروتن بود.
تندى و خشونت نداشت.
صدايش را بلند نمى كرد، ناسزا نمى گفت و عيب جويى نمى كرد.
(1) خداوند متعال هم در مورد اخلاق پيامبر فرموده است:

به سبب رحمت الهى، با مردم نرم شدى و اگر سنگ دل بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند.
پس آنان را عفو كن و براى آنان آمرزش بخواه.
(آل عمران: 159)

ايشان مى فرمود:

در ترازوى عمل كسى در روز قيامت، چيزى بهتر از خوش خُلقى گذاشته نمى شود.
(2) اى فرزندان عبدالمطلب! شما با ثروت خود نمى توانيد همه مردم را
راضى كنيد.
پس با آنان با چهره اى گشاده و خوش خلقى روبه رو مى شويد.
(3)نزديك ترين هم نشين من در رستاخيز، خوش اخلاق ترين شماست.
(4)

ƒ

 

23

 

خويشتن دارى

حضرت رسول الله(صلى الله عليه وآله) بسيار بردبار بود.
اين ويژگى سبب مى شد كه ديگران روز به روز بر گرد وجود او حلقه زنند و بر محبتشان به ايشان افزوده شود.
كمتر كسى را مى توان يافت كه مانند رسول الله(صلى الله عليه وآله) تحمل داشته باشد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سفينة البحار، ج 1، ص 415.

2. اصول كافى، ج 2، ص 99.

3. همان، ص 103.

4. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 41.



صفحه 94


انس بن مالك مى گويد: «روزى عربى باديه نشين سراغ پيامبرآمد و به شدت رداى آن بزرگوار را كشيد به گونه اى كه ردا، بر گردن رسول خدا(صلى الله عليه وآله)خط انداخت و اثر گذاشت.
آن گاه به آن پيامبر رئوف خطاب كرد و پرسيد: يا محمد! از آن اموال خدا كه در اختيار توست، دستور بده كه به من بدهند! حضرت لبخندى زد و دستور داد كه چيزى به او بدهند».
(1)

حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:

پيامبر خدا در برابر جفا و تندى غريبان در حرف زدن و سؤال كردن و خواستشان، آن قدر صبر و تحمّل از خود نشان مى داد كه اصحاب تصميم مى گرفتند آن غريبان را جلب و بازخواست كنند و نگذارند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مورد آزار قرار گيرد.
(2)

در خبرى وارد شده است كه روزى مردى اعرابى حضور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)آمد و از حضرت چيزى طلب كرد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او عطا كرد و فرمود: آيا به تو احسان كردم؟ آن مرد گفت: نه، هرگز به من احسان و نيكى نكردى.
اصحاب از ناسپاسى اين مرد خشمگين شدند و قصد آزار او را داشتند، ولى پيامبر آنان را از تعرّض به وى باز داشت.

آن گاه حضرت به خانه رفت و مقدار بيشترى به او عطا كرد و فرمود: آيا اكنون به تو احسان كردم؟ آن مرد گفت: بلى، خداوند به تو پاداشى خير دهد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: بر اثر سخنى كه نزد اصحاب من گفتى، ممكن است نسبت به تو بدبينى پيدا كرده باشند.
اگر دوست دارى نزد آنان حاضر شو و رضايت خود را اعلان كن تا آن فكر از سرشان بيرون رود.
آن مرد به حضور اصحاب آمد و پيامبر فرمود: اين مرد از ما راضى شده است; آيا چنين است؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكارم الاخلاق، ص 17.

2. همان، ص 15.



صفحه 95


او گفت: بلى، خدا به تو و خانواده ات جزاى خير دهد.
آن گاه پيامبر فرمود: مثَل من و اين مرد مانند كسى است كه ناقه اش فرارى شده است و هر چه مردم آن را تعقيب مى كنند، او بيشتر فرار مى كند، ولى صاحبش مى گويد رهايش كنيد; من خودم مى دانم چگونه او را رام كنم.
مى آيد و دستى بر سر و روى او مى كشد و خاك و غبار از تن و چهره اش پاك مى كند و افسار او را به دست مى گيرد.
من اگر در روز گذشته شما را آزاد مى گذاشتم، آن مرد را بر اثر بدزبانى اش به قتل مى رسانديد و او در آن حال به دوزخ مى رفت.
(1)

ƒ

 

24

 

محبت نبوى

دايره عطوفت و مهربانى آنچنان در رسول گرامى اسلام گسترده بود كه از نزديك ترين فرد خانواده اش گرفته تا اصحاب و ياران و نيز كودكان و يتيمان و حتى گمراهان و اسيران را دربرمى گرفت.
در حقيقت، اين رفتار، شعاعى تابناك از انوار الهى در سرزمين وجود پاك پيامبر گرامى اسلام بود كه: «فبمارَحْمَة مِن اللهِ لِنْتَ لَهُمْ; رحمت خدا، تو را با ايشان مهربان گردانيد».
(آل عمران: 159)

بيان نمونه هايى از رأفت و مهربانى رسول مكرم اسلام خالى از لطف نيست:

1. پيامبر گرامى اسلام به مؤمنان و دوستداران رسالتش محبت و عاطفه اى خاص داشت.
آن حضرت پيوسته جوياى حال اصحاب خود بود و از آنان دلجويى مى كرد.
اگر سه روز يكى از آنها را نمى ديد، احوال او را مى پرسيد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سفينة البحار، ج 1، ص 416.



صفحه 96


اگر مى گفتند به سفر رفته است، براى او دعا مى كرد و اگر حاضر بود، به ديدن او مى رفت و چنانچه مريض بود، از وى عيادت مى كرد.
(1)

2. هنگامى كه در جنگ احد، دندان پيامبر را شكستند و چهره مبارك آن حضرت، مجروح و خون آلود شد، بر اصحاب بسيار سخت و گران آمد.
پس درخواست كردند كه به كافران و دشمنان نفرين كند.
حضرت در پاسخ فرمود: «من براى لعن و نفرين مبعوث نشده ام، بلكه پيامبر رحمت هستم و براى آنها دعا مى كنم كه خدايا قوم مرا هدايت كن; زيرا آنها نادان  هستند».
(2)

3. روش آن حضرت در جنگ و برخورد با دشمن و سفارش كردن فرماندهان و سپاهيان به خوش رفتارى، نشان دهنده روح بلند و پُرمهر آن سفير الهى بوده است.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هرگاه مى خواست لشكرى را به جنگ اعزام كند، آنان را به حضور مى طلبيد و مى فرمود: به نام خداى متعال حركت كنيد و به او استقامت جوييد و براى الله جهاد كنيد.
از غنايم دزدى نكنيد و كافران را مُثله نكنيد.
پيرمردان و اطفال و زنان را نكشيد.
رهبانان را كه در غارها و بيغوله ها جاى دارند، به قتل نرسانيد و درختان را از بيخ نزنيد، مگر ناچار باشيد.
نخلستان را نسوزانيد و به آب غرق نكنيد.
هرگز آب مشركان را با زهر آلوده نسازيد.
حيله و خيانت نكنيد.
هر كدام از مسلمانان اگر به مردى از مشركان پناه داد، او در پناه است تا كلام خدا را بشنود و اسلام را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سنن النبى، ص 51.

2. محجة البيضاء، ج 4، ص 129.



صفحه 97


بر او عرضه كنيد.
اگر پذيرفت، او هم برادر دينى شماست و اگر قبول نكرد، او را به مأمن خويش برسانيد.
(1)

ƒ

 

25

 

حياى رسول الله(صلى الله عليه وآله)

از آنجا كه مردان الهى بايد الگوى فضيلت و كمال باشند، الگوى كامل بشر يعنى پيامبر اسلام نيز در حد اعلا به زيور حيا و عفت آراسته بود.
ايشان مظهر حيا و عفت بود و چنان اين حالت در او قوى بود كه از كارهاى مباحى هم كه تا اندازه كمى شايبه كم عفتى در آن مى رفت، دورى مى جست.
امام صادق
(عليه السلام)درباره اين خصلت پسنديده حضرت مى فرمايد:

اذا جَلَس لَمْ يحِلّ ثَوْبَهُ حَتْى يَقومَ جَليسُهُ.
(2)

وقتى پيامبر با كسى مى نشست، تا او حضور داشت، حضرت لباسش را از تن درنمى آورد.

همچنين از ابى سعيد خدرى نقل شده است كه:

كانَ رسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) اَشَّدَّ حَياءً مِنَ الْعَذراءِ فى خِدْرِها و كانَ اِذا كَرِهَ شيئاً عَرَّفْناهُ فى وَجْههِ.
(3)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از دختران پس پرده باحياتر بود و چنان بود كه چيزى را كه دوست نمى داشت، از قيافه آن حضرت مى فهميديم.

به درستى كه حيا و پاك دامنى از ويژگى هاى اخلاقى اهل ايمان و خوى آزادگان است.
حيا از ايمان است و كسى كه حيا ندارد، خيرى در او نيست و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 19، ص 177.

2. تفسير عياشى، ج 1، ص 203.

3. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 17.



صفحه 98


ايمانى ندارد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: «اَلاِسْلامُ عُرْيانٌ فَلِباسُهُ الْحَياء; اسلام، برهنه است و لباس آن حياست».
(1)

پيوند حيا با ايمان چنان است كه در زبان پيشوايان حق، قرين يكديگر تعبير شده اند كه با رفتن يكى از آن دو، ديگرى نيز مى رود.
حيا، از بهترين ويژگى هاى انسانى و نهايت كرم به شمار مى رود و عاقل ترين انسان ها باحياترين آنهاست و كثرت حيا نشانه ايمان انسان است.
انسانى كه حيا ندارد، خيرى ندارد; چون همه حيا، خير و نيكى است.
آن گاه كه حيا نباشد، هر كارى مجاز مى شود.
از پيامبر نقل شده است كه اگر حيا نمى كنى، پس هر كارى براى تو مجاز است و آنچه خواستى، انجام مى دهى;(2) زيرا انسان آزاد از خدا و اباحى مذهب، هيچ قيد و بندى بر خود نمى بيند، مگر آنچه حافظ منافع و تعلق هاى نفسانى اوست.
آن را كه حيا نيست، دارويى براى دردش نيست; چون بى حيايى، درد بى درمان است.

حيا نسبت به خدا، زمينه هاى بسيارى از گناهان را از بين مى برد و انسان را از زشت كارى باز مى دارد و آدمى را از عذاب و آتش نگه مى دارد.
از سوى ديگر، حيا و عفت چنان با يكديگر پيوند دارند كه گويا دوروى يك سكّه اند.
به بيان اميرمؤمنان على(عليه السلام)، حيا و عفت دوشادوش يكديگرند.
(3)رابطه حيا و عفت دوسويه و تنگاتنگ است و ثمره حيا، عفت است.
پس حيا عامل پاك دامنى است.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اصول كافى، ج 2، ص 46.

2. عيون الاخبار، ج 1، ص 279.

3. غرر الحكم، ج 1، ص 32.

4. سيره نبوى، دفتر اول، ص 322.



صفحه 99


ƒ

 

26

 

شرح صدر و گذشت

در فضايل پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) آمده است:

اِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) لَمْ يَنْتَقِمْ لِنَفْسِهِ مِنْ اَحَد قَطُّ بَلْ كانَ يَعْفُو وَ يَصْفَحُ.
(1)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى خود از كسى انتقام نگرفت، بلكه ازآنان كه آزارش مى دادند، گذشت مى كرد.

پيامبر گرامى اسلام افزون بر اينكه خود اهل عفو و گذشت بود، ديگران را نيز متوجه اين ارزش والاى الهى و انسانى مى كرد و مى فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالْعَفْوِ فَاِنَّ الْعَفْوَ لا يَزِيدُ الْعَبْدَ اِلاّ عِزّاً فَتَعافَوْا يُعِزَّكُمُ اللَّهَ.
(2)

عفو و گذشت را پيشه كنيد; زيرا گذشت جز بر عزّت انسان نمى افزايد.
پس گذشت داشته باشيد تا خدا شما را عزيز سازد.

همچنين ايشان در كلام ارزشمند ديگرى مى فرمايد:

اَلا اُخْبِرُكُم بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ تَصِلْ مَنْ قَطَعَكَ وَ الاِْحْسانُ اِلَى مَنْ اَساءَ اِلَيْكَ وَ اِعْطاءُ مِنْ حَرُمَكَ.
(3)

آيا شما را آگاه نكنم از بهترين خصلت هايى كه براى دنيا و آخرت نافع باشد: گذشت كردن از كسى كه به تو ستم كرده; پيوستن به كسى كه از تو بريده; نيكى كردن به كسى كه در حق تو بدى روا داشته و بخشيدن به كسى كه تو را محروم كرده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 87.

2. محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج 8، ص 194.

3. همان، ص 192.



صفحه 100


پذيرش مسئوليت هاى بزرگ، ظرفيت روحى والا مى خواهد.
ازآنجا كه رسول الله(صلى الله عليه وآله)، رهبرى جامعه دينى را برعهده داشت، بايد از ظرفيت و بلندنظرى والايى برخوردار مى بود تا بتواند از عهده اين مسئوليت سنگين برآيد.
در اين راه، برخوردارى از سعه صدر بسيار ضرورى است.
به همين دليل، خداى سبحان كه مسئوليت تدبير جامعه را به رسول الله(صلى الله عليه وآله)واگذاشته بود، از ظرفيت بالا و شرح صدر وى سخن مى گويد; شرح صدر و ظرفيت بالايى كه توان تحمل معارف وحى را داشته باشد: «اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ; آيا به تو شرح صدر عطا نكرديم.
» (انشراح: 1)
رسول الله(صلى الله عليه وآله)چون از شرح صدر و ظرفيت كامل بهره مند بود، توانست در مديريت جامعه، موضع گيرى هاى متناسب داشته باشد.
سيره ايشان در همه ابعاد آموزنده است.
وى بر اساس رهنمودهاى خداوند سبحان، عفو و گذشت را در رأس كار خود قرار داد; چون خداوند فرموده بود: «خَذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ; عفو و گذشت را پيشه كن و به كارهاى پسنديده ترغيب كن.
» (اعراف: 199)
يا اينكه فرمود: «فَاعْفُ عَنْهُمَ وَ اصْفَحْ اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ; از لغزش هاى آنان درگذر و گشاده رو و با ظرفيت باش; كه خدا، انسان هاى باگذشت و نيكوكار را دوست دارد».
(مائده: 13)

ايشان در مقابل حقوق فردى خود، كسانى را كه حقش را تضييع كرده يا ايشان را آزار داده بودند، عتاب و تنبيه نكرد.
گفته اند كه هيچ گاه از كسى به خاطر حق شخصى انتقام نگرفت.
او خطاكاران را همواره عفو مى كرد.
(1)

خوب است به ياد آوريم كه ابوسفيان از آغاز آشكار شدن دعوت پيامبر خدا به اسلام، با رسول الله(صلى الله عليه وآله) ستيزه كرد و جنگ هاى خونينى چون احد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 66، ص 295.



| شناسه مطلب: 78861