بخش 3

27. صلابت و قاطعیت#160;#160;#160; 28. زهد#160;#160;#160; 29. خشوع#160;#160;#160; 30. فروتنى#160;#160;#160; 31. صبر و تحمل#160;#160;#160; 32. وقت#160;شناسى#160;#160;#160; 33. عزت نفس#160;#160;#160; 34. توبه و استغفار#160;#160;#160; 35. سخاوت#160;#160;#160; 36. شجاعت#160;#160;#160; 37. تکبر گریزى#160;#160;#160; 38. علم #160;#160;#160; 39. گناه گریزى#160;#160;#160; 40. انس با خدا#160;#160;#160; 41. تکریم دیگران#160;#160;#160; 42. مدارا#160;#160;#160; 43. خاموشى#160;#160;#160; 44. دوراندیشى#160;#160;#160;


صفحه 101


احزاب را در كنار ديگر توطئه هاى روزانه اش به راه انداخت.
بى گمان، بيست سال توطئه و ترفند و جنگ عليه مسلمانان، كار كمى نيست.
با اين حال، وقتى مكه در سال هشتم هجرى فتح شد و شوكت بت پرستان درهم شكست، مسلمانان همه منتظر انتقام گرفتن از سران كفر و الحاد و به ويژه ابوسفيان
بودند.
از همين رو، شعار «اَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَهَ»(1) (امروز روز جنگ و انتقام است) سرمى دادند.

در اين ميان، برخلاف باور تمام آنان، رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمان عفو عمومى را صادر كرد و شعار «اَلْيَوْمُ يَوْمُ الرَّحْمَه» (امروز روز رحمت است) را جاى گزين شعار پيشين ساخت و فرمود: «اِذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقاءُ; برويد همه آزاد هستيد».
(2)

رسول الله(صلى الله عليه وآله) در شرايطى اين عفو را صادر كرد كه از جانب ابوسفيان ديگر خطرى اسلام را تهديد نمى كرد واين عفو و گذشت مايه تأليف قلوب و جذب عده بسيارى به سوى توحيد و ارزش هاى الهى مى گرديد.
هوشمندى پيامبر مى طلبيد كه در اين شرايط بخشاينده باشد: «اِنَّ الْعَفْوَ لايَزِيدُ الْعَبْدَ اِلاّ عِزّاً; عفو همواره بر عزت انسان مى افزايد».
(3)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، وحشى، قاتل حمزه سيدالشهدا را پس از مدتى از فتح مكه بخشيد و به او فرمود خويشتن را از من پنهان كن كه تو را نبينم.
(4) همچنين ايشان شش هزار نفر از اسيران جنگ طائف را يك باره عفو كرد.
اين گذشت هاى بهنگام، همواره موجب تأليف قلوب و جذب انسان هاى پاك به اسلام و پيامبر مى شد و اين رويه مى تواند الگوى مناسبى براى مديران سياسى و اجتماعى ما باشد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيره ابن هشام، ج 5، ص 65.

2. همان، ص 74.

3. اصول كافى، ج 1، ص 88.

4. همان، ج 4، ص 20



صفحه 102


همسر يكى از اشراف يهود به نام زينب، دختر حارث، به تحريك يهوديان تصميم گرفت با زهر، پيامبر را به قتل برساند.
او مى دانست كه پيامبر به خوردن دست گوسفند علاقه مند است.
پس دست گوسفندى را تهيه كرد و پخت و به زهر آغشت و به عنوان هديه به حضور پيامبر آورد.
پيامبر رد احسان نكرد و هديه را پذيرفت.
تا لقمه اول از آن غذا را به دهان گذاشت، احساس مسموميت كرد و آن را از دهان بيرون ريخت.
آنگاه دستور داد آن زن را احضار كردند.
پس از گفتوگويى، پيامبر باكمال بزرگوارى، آن زن را بخشيد.
(1)

پس از فتح خيبر، جمعى از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايى مسموم براى پيامبر فرستادند.
پيامبر از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، ولى آنان را به حال خودشان رها كرد.
(2) بار ديگر، زنى از يهود دست به چنين كارى زد و خواست زهر در كامش كند كه او را نيز عفو كرد.
(3)

عبدالله بن ابى، سردسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيت يافته بود، با هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به مدينه، بساط رياست او برچيده شد.
دشمنى حضرت را در دل مى پرورانيد; چون وى با يهوديان مخالف نيز سر و سرّى داشت و از كارشكنى و كينه توزى و شايعه سازى برضد رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)دست برنمى داشت.
او در غزوه بنى المصطلق مى گفت: «چنانچه به مدينه برگشتيم، اين طفيلى هاى زبون را (مقصودش مهاجران بود) از خانه بيرون مى رانيم».
ياران رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) كه دل پرخونى از او داشتند، بارها اجازه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ج 3، ص 352.

2. صحيح بخارى، ج 4، ص 100.

3. صحيح مسلم، ج 7، ص 14.



صفحه 103


خواستند تا او را به سزايش برسانند.
آن حضرت نه تنها اجازه نمى داد، بلكه با كمال مدارا با او رفتار مى كرد و در حال بيمارى به عيادتش رفت و بر سر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز گزارد.
(1) در بازگشت از غزوه تبوك نيز جمعى از منافقان توطئه كردند تا هنگام عبور از گردنه، مركب پيامبر را رم دهند تا در پرتگاه سقوط كند.
با اينكه همگى صورت خود را پوشانده بودند، پيامبر آنها را شناخت و با وجود اصرار فراوان يارانش، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر كرد.
(2)

ƒ

 

27

 

صلابت و قاطعيت رسول الله(صلى الله عليه وآله)

رسول الله(صلى الله عليه وآله) مظهر آيه كريمه «أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ.
» (فتح: 29)
است.
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) همچنان كه از شرح صدر و عفو و گذشت برخوردار بود، صلابت و قاطعيت مثال زدنى نيز داشت.
ايشان به اين آيه كريمه قرآن به درستى
جامه عمل مى پوشاند كه: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ; اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد و مبارزه كن و با آنها شديد و غليظ برخورد كن».
(تحريم: 9)

پيامبر در جايى سخت گيرى مى كرد كه شايسته سخت گيرى بود.
ايشان در جنگ بدر، عباس، عقيل و ابوالعاص (به ترتيب عمو، پسرعمو و داماد خويش) را كه در صف مشركان بودند، همانند ديگر كافران به اسارت گرفت و همچون ديگر اسيران و بر اساس مقررات با آنان رفتار كرد.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مقريزى، امتاع الاسماع، ج 1، ص 496.

2. همان، ص 479.

3. حبيب السير، ج 1، ص 340; به نقل از: سيدمحمدتقى حكيم، پيام پيامبر، بيروت، دارالجيل، ص82 .



صفحه 104


رسول الله(صلى الله عليه وآله) در فتح مكه، شمارى از سركردگان فساد مانند: عبدالله بن سعد، عبدالله بن حنظل، فرتنا، قرينه، حويرث بن نقيذ، عكرمه و وحشى (قاتل حمزه) را به مرگ محكوم كرد، در حالى كه عفو عمومى هم صادر كرده بود.
در جنگ بنى قريظه نيز ششصد يا هفتصد نفر از اسيران بنى قريظه را در ميدان شهر گردن زد.
(1) اين همان پيامبرى است كه شش هزار اسير هوازن را يك باره آزاد كرده بود.

در زمانى كه در شدت گرماى تابستان حجاز و نيز تنگناهاى اقتصادى، رسول الله(صلى الله عليه وآله)، امت اسلامى را براى مقابله با روميان تبوك آماده مى كرد، عده اى منافق كارشكن، با توطئه افكنى و شايعه سازى براى تضعيف روحيه مردم، مى خواستند آنان را به بهانه گرمى هوا از رفتن به جبهه باز دارند:

وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ.
(توبه: 81)

مى گفتند در گرماى تابستان به سوى جبهه حركت نكنيد! بگو آتش دوزخ سوزان تر است، اگر آنها مى فهميدند.

برخى منافقان نيز در خانه سويلم يهودى، انجمن تشكيل دادند و راه هاى دل سرد كردن مسلمانان از شركت در جبهه و مقابله و توطئه برضد مسلمانان را بررسى مى كردند.
وقتى رسول الله(صلى الله عليه وآله) از توطئه آنان باخبر شد، طلحه بن عبيدالله را به همراه عده اى به سوى آنها فرستاد و دستور داد خانه گروهى آنان را آتش بزنند.
(2)

همچنين هنگامى كه رسول الله(صلى الله عليه وآله) در تدارك جنگ تبوك بود، عده اى از منافقان براى كارشكنى و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان، در محله اى از مدينه،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيره ابن هشام، ج 4، ص 201.

2. همان، ج 5، ص 196.



صفحه 105


مسجدى بنا كردند.
چند نفر به نمايندگى از آنان به حضور حضرت آمدند و از ايشان خواستند براى افتتاح مسجد در مراسم آنها شركت كند.
رسول الله(صلى الله عليه وآله)عذر مى آورد كه اكنون عازم جنگ هستم.
پس از رفتن لشكر اسلام به سوى تبوك، در ميانه راه، خداى سبحان، رسول الله(صلى الله عليه وآله) را از نيت شوم منافقان آگاه ساخت كه آنان قصد ساختن مركز عبادى و پايگاه دينى را ندارند، بلكه مى خواهند از دين عليه دين بهره گيرند و از عنوان مسجد سوءاستفاده كنند:

وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْريقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.
(توبه: 107)

آنان كه مسجد انتخاب مى كنند، مسجد ضرار و كفر و جايگاه تفرقه ميان مسلمانان و محل جنگ با خدا و رسول، از پيش سوگند ياد مى كنند كه ما در ساختن مسجد حُسن نيت داريم، ولى خداى سبحان گواهى مى دهد كه آنها دروغ مى گويند.

پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه از نيت پليد منافقان آگاه شد، عده اى از اصحاب را انتخاب كرد و دستور داد مسجد را ويران كنند و بسوزانند.

در نامه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به هرقل، امپراتور روم آمده است: «اَسْلِمْ تَسْلِم.
»
(1) از اين نمونه ها به خوبى روشن مى شود كه اگر اسلام، دين رحمت است، هيچ گاه در برابر فساد سهل انگار نيست تا مبادا معاندان و منافقان بر كيان مسلمانان مسلط شوند و هويت اسلامى آنان را تهديد كنند.

پس از جنگ احد، پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) براى ترساندن كافران، فرمان بسيج عمومى داد.
مسلمانان براى سركوبى كافران حركت كردند تا به حمراء الاسد ـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكاتيب الرسول، ج 1، ص 105.



صفحه 106


كه حدود دو فرسخ و نيمى مدينه قرار داشت ـ رسيدند.
دشمن كه از حمله دوباره مسلمانان آگاهى يافته بود، به سوى مكه گريخت.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همراه مسلمانان روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه درآنجا ماند.
سپس به مدينه بازگشت.
آن گاه در راه به دو نفر فرارى دست يافت.
اولى معاوية بن مغيره بود كه در جنگ احد، بينى حضرت حمزه را بريده بود و ديگرى، ابوعزّه حمجى بود.

ابوعزّه حمجى كسى بود كه در جنگ بدر، به اسارت مسلمانان در آمد و از فقر و عيالمندى خود به پيامبر شكايت كرد.
حضرت او را آزاد كرد، به شرطى كه ديگر بار، به جنگ مسلمانان نيايد.
او نقض عهد كرد و در جنگ احد در صف دشمن، به نبرد با مسلمانان پرداخت و كافران را بر ضد مسلمانان تحريك كرد.
حضرت، فرمان قتل اين دو نفر را صادر كرد.

ابوعزّه پيش از اعدام، به پيامبر عرض كرد: بر من منّت بگذار و مرا آزاد كن كه پيامبر فرمود: «لا يُلْدَغُ الْمُؤمِنُ مِنْ حُجر مَرَّتَيْنِ; مؤمن از يك سوراخ، دوبار گزيده  نمى شود».
(1)

ƒ

 

28

 

زهد پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)

علاقه و وابستگى به دنيا، فضيلت آدمى را تهديد مى كند.
زندگى و متاع دنيا كه تنها شكوفه زيبا و فريبايى است كه هيچ گاه به ثمر نمى نشيند، بسيارى از آدميان سطحى نگر را به سوى خود جلب مى كند.
چنان كه خداوند مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كحل البصر، ص 96.



صفحه 107


وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا.
(طه:131)

چشمان خويش را به آنچه متاع دنيا به شمار مى آيد و ما برخى را از آن بهره داده ايم، خيره مكن كه اينها شكوفه اى بيش نيستند.

علاقه مندى به دنيا منشأ هر خطر و گناهى است.
انسان زاهد كسى است كه وقتى متاع دنيا را از دست داد، متأسف نشود و هنگامى كه متاع دنيا را به دست آورد، فرحناك نگردد:

لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ.
(حديد: 23)

تا بر آنچه از دست شما رفته است، اندوهگين نشويد و به آنچه به شما داده است، شادمانى نكنيد.

انسان زاهد را مى توان به راحتى از رفتار و كردارش در زندگى شناخت.
آنان كه به متاع دنيا توجه ندارند و از خداى خود رزق حلال مى طلبند، با كسانى كه براى به دست آوردن كالاى دنيا شب و روز نمى شناسند، متفاوتند.
درباره رسول الله
(صلى الله عليه وآله)آمده است كه ايشان زندگى بى آلايشى داشت.
در مورد مسكنشان آمده است:

تَوَفَّى رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) ما وَضَعَ لَبِنَةٌ عَلَى لَبِنَة.
(1)

رسول الله(صلى الله عليه وآله) در حالى درگذشت كه خشتى را بر روى خشتى ننهاده بود.

در مورد غذاى ايشان آمده است:

ما اَكَلَ خُبْزُ بُرٍّ قَطُّ وَ لا شَبَعَ مَنْ خُبزِ شَعير قَطُّ.
(2)

هيچ گاه نان گندم نخورد و هيچ گاه از خوردن نان جو، خود را سير نساخت.

مردان الهى كه از زندگى در عالم خاك، مقصدى عالى را مى جويند، هرگز خود را به آرايه هاى دنيايى وابسته نمى كنند.
حضرت على(عليه السلام) در وصف پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 16، ص 321.

2. همان، ص 243.



صفحه 108


از دنيا به قدر حاجت بسنده كرد و چشم ها را به آن خيره نساخت.
از نظر پهلو، لاغرترين و از نظر شكم، گرسنه ترين آنها بود.
همانا رسول خدا
(صلى الله عليه وآله)بر روى زمين غذا مى خورد و همانند بندگان مى نشست و كفش خود را به دست خويش پينه مى زد و لباسش را وصله مى كرد و بر الاغ لخت سوار مى شد و ديگرى را هم رديف خود سوار مى كرد.
چون ديد پرده اى در خانه اش تصوير دارد، به يكى از زنان خود فرمود: اين پرده را از من پنهان كن; زيرا هر وقت به آن نگاه مى كنم، به ياد دنيا و زخارف آن مى افتم.
(1)

امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:

مقدارى حلوا خدمت رسول الله(صلى الله عليه وآله) آوردند، ولى آن حضرت ميل نفرمود.
عرض شد: آيا خوردن آن حرام است؟ فرمود: خير، ولى دوست ندارم خود را به اين گونه غذاها عادت بدهم.
سپس فرمود: نعمت هاى پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان (خودخواهانه) صرف كرديد.
(2)

در روايتى وارد شده است:

مازالَ طَعامُهِ الشَّعِيرَ حَتَّى قَبَضَهُ اللهَ اِلَيْهِ.
(3)

تا هنگام رحلت، نان سفره وى، نان جو بود.

در مورد زيرانداز پيامبر نيز روايت شده است: «وَ كانَ فِراشُ رَسُولَ الله(صلى الله عليه وآله)عَبائَهُ; عبا، فرش حضرت بود.
»
زهد واقعى را در روى گردانى وى از دنيا به خوبى مى ديدند:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نهج البلاغه فيض الاسلام، ح 159.

2. احمدبن محمد خالد برقى، محاسن، دارالكتب الاسلاميه، ص 343.

3. همان، ص 244.



صفحه 109


قَدْ حَقَرَ الدُّنْيا وَ صَغَّرَها...، وَاَعْرَضَ عن الدُّنْيا بِقَلْبِهِ وَ اَماتَ ذِكْرَها عَنْ نَفْسِهِ.
(1)

دنيا را كوچك و حقير شمرد و با تمام وجود از آن روى گرداند و ياد و نام دنيا را از صفحه وجود خويش محو كرد.

اين ويژگى ارزشمند رسول الله(صلى الله عليه وآله) در شرايطى تبلور يافته است كه تمام امكانات عمومى در اختيار ايشان بود.

بايد دانست زهد به معناى سستى و گوشه گيرى و فرار از مسئوليت ها نيست.
انسان زاهد آن نيست كه گوشه گيرى كند و به عبادت صرف روى آورد.
اين مفهوم انحرافى از زهد است.
زهد، بى علاقه بودن به متاع دنيا و وابسته نبودن به مال و مقام دنيوى است و اين معنا با تلاش و سازندگى هم ساز است.
انسان مى تواند پرتلاش باشد و در عين حال، زاهد هم باشد.
تلاش و سازندگى دستور الهى است:

هُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا في مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ.
(ملك: 15)

او آن خدايى است كه زمين را رام شما قرار داده است، ولى براى به دست آوردن روزى حلال بايد بر دوش هاى آن سوار شويد تا روزى حلال به كف آيد.

رسول گرامى اسلام با اينكه زاهدترين انسان ها بود، پرتلاش هم بود.
قرآن مجيد به خوبى، تلاش ايشان را بازتاب مى دهد: «إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحًا طَويلاً; تو در روز آمد و شد فراوان دارى».
(مزمل: 7)

تلاش روزانه، آرامش را از حضرت گرفته بود، به گونه اى كه زمانى براى استراحت نداشت: «وَ لَيْسَتْ لَهُ راحَةٌ.
»
(2) با بررسى زندگى رسول الله(صلى الله عليه وآله)،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صبحى صالح، نهج البلاغه، بيروت، خطبه 109، ص 162.

2. بحارالانوار، ج 16، ص 150.



صفحه 110


درمى يابيم كه حضرت به جز عبادت و پرداختن به كارهاى شخصى، به مديريت و رهبرى و انجام دادن كارهاى ادارى و رسيدگى به وضعيت مردم مشغول بود.

حضرت امام رضا(عليه السلام) مى فرمايد:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت: اى محمد، پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى بيابان مكه را براى تو پر از طلا سازم! پيامبر سر به آسمان برداشت و گفت: پروردگارا مى خواهم يك روز سير باشم و شكر و سپاس تو گويم و روز ديگر گرسنه باشم و از تو روزى بخواهم.
(1)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد:

ما همراه پيامبر (پيش از نبرد خندق) مشغول حفر خندق بوديم.
فاطمه
(عليها السلام)با پاره نانى نزد پيامبر آمد و آن را به او داد.
پيامبر پرسيد: اين پاره نان چيست؟ فاطمه
(عليها السلام) گفت: يك قرص نان براى حسن و حسين تهيه كردم و اين تكه از آن را براى شما آوردم! پيامبر فرمود: از سه روز پيش تاكنون اين اولين غذايى است كه پدرت به دهان مى گذارد.
(2)

ابن عباس مى گويد:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر بوريايى خفته بود و بر دو پهلوى او اثر گذاشته بود.
عمر بن خطاب بر او وارد شد و گفت: اى پيامبر خدا! چرا براى خود بستر و زيراندازى فراهم نمى كنيد؟ پيامبر فرمود: مرا با دنيا چه كار! مَثَل من و دنيا، همانند سوارى است كه در روزى گرم به راهى برود.
آن گاه ساعتى در سايه درختى پناه بگيرد.
پس آن درخت و سايبان را واگذارد و برود!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. شيخ صدوق، امالى، صص 72و73.

2. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 40.



صفحه 111


ابن عباس در ادامه مى گويد:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وقتى از دنيا رفت، زره او بابت سى من جو كه براى نان عائله اش به وام گرفته بود، نزد مردى يهودى گرو بود.
(1)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

مردى از انصار يك من خرما به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هديه كرد.
پيامبر به خدمت كارى كه خرما را آورده بود، فرمود: برو داخل خانه و ببين ظرفى يا طبقى مى يابى برايم بياورى؟ وقتى خدمت كار برگشت، عرض كرد: ظرف يا طبقى نيافتم! پيامبر با عباى خود گوشه اى را روفت و فرمود: خرما را اينجا روى زمين بريز.
آن گاه فرمود: سوگند به آن كه جانم به دست اوست، اگر دنيا پيش خدا به قدر بال پشه اى ارزش داشت، به هيچ كافر و منافقى چيزى از دنيا نمى داد.
(2)

روزى پيامبر از خانه بيرون آمد، در حالى كه اندوهگين بود.
فرشته اى از جانب خدا به سوى او آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! تمام كليدهاى خزينه ها و ثروت هاى دنيا نزد ماست.
خداوند مى فرمايد: اين كليدها هم مال تو باشد.
به وسيله اينها درهاى خزينه ها و ثروت ها را باز كن و آنچه خواستى بردار، بى آنكه كم شود.
پيامبر فرمود:

دنيا خانه كسى است كه جز آن، خانه ديگرى ندارد و براى آن جمع و انباشته مى كند، كسى كه عقل ندارد.

فرشته گفت: سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت، همين سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم ـ وقتى كه كليدها را به او دادم ـ شنيدم.
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكارم الاخلاق، ص 25.

2. بحارالانوار، ج 16، ص 284.

3. اصول كافى، ج 2، ص 129.



صفحه 112


زهد و پارسايى پيامبر از همه پيامبران كه همگى زاهد بودند، بيشتر بود.
ديوار خانه پيامبر از تنه درخت خرما بود.
(1)

عايشه نقل مى كند كه چهل شب بر ما گذشت و در خانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، آتش و چراغى برافروخته نشد.
از او پرسيدند: پس خوراك شما در اين مدت چه بود؟ عايشه گفت: خرما و آب.
(2)

على(عليه السلام) فرمود:

به پيامبر بزرگوار خويش تأسى كن و از روش ستوده وى درس بياموز.
پيامبرى كه زر و زيور جهان را ترك كرد، حتى از پرده اى كه روى آن تصويرهايى نقش شده بود، خوشش نمى آمد.
به غذاى ساده و كم قناعت كرد و بسيار گرسنگى كشيد.
(3)

ابن عباس مى گويد:

پيامبر در روز فتح مكه در حالى كه گرسنه بود، وارد خانه ام هانى، خواهر على(عليه السلام) شد.
پيامبر به اُم هانى فرمود: غذايى نزد تو يافت مى شود كه بخوريم؟ اُم هانى گفت: جز يك تكه نان خشك ندارم و خجالت مى كشم كه به شما تقديم كنم.
پيامبر فرمود: آن را بياور.
اُم هانى آن را آورد و پيامبر آن را خرد كرد و در آب و نمك ريخت.
پس فرمود: آيا خورشى نزد تو هست؟ اُم هانى گفت: كمى سركه دارم.
پيامبر فرمود: آن را بياور.
آن گاه پيامبر سركه را روى نان ريخت و از آن ميل كرد.
بعد هم شكر خدا را به جا آورد و فرمود: سركه خوب خورشى است.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سفينة البحار، ج 1، ص 570.

2. همان.

3. نهج البلاغه، ص 227.

4. سفينة البحار، ج 1، ص 425.



صفحه 113


ƒ

 

29

 

خشوع

رسول الله(صلى الله عليه وآله) با اينكه از مقام و قرب والايى نزد خداوند برخوردار بود و اشرف مخلوقات به شمار مى آمد، بيش از ديگران نسبت به مقام ربوبى، از خويش خشيت نشان مى داد:

كانَ النَّبِى(صلى الله عليه وآله) اِذا خَطَبَ وَ ذَكَرَ السّاعَةَ رَفَعَ صَوْتَهُ وَ اَحْمَرَتْ وَجَناتُهُ كَاَنَّهُ مُنْذِرُ جَيْش.
(1)

وقتى خبر از قيامت مى داد، صداى خود را بلند مى كرد و صورتش گلگون مى شد، همانند اينكه از هجوم يك لشكر مهاجم خطرناك خبر مى داد.

آن بزرگوار از خوف الهى آن قدر گريه مى كرد كه غش به او دست مى داد: «كانَ يَبْكِى حَتّى يُغْشى عَلَيْهِ.
»
(2) از سوى ديگر، ايشان آن قدر از خوف خدا اشك مى ريخت كه مصلاى او تر مى شد: «وَ كانَ يَبْكِى حَتَّى تَبَتَّلَ مُصَلاّهُ خَشْيَةً عَزَّوَجَلْ».
(3)

با اينكه ايشان از مقام عصمت برخوردار بود، همواره از خداوند مى خواست كه نظر لطفش را لحظه اى از او برنگيرد:

لا تَكِلْنِى اِلَى نَفْسِى طَرْفَةَ عَيْن اَبَداً.
(4)

خدايا! مرا يك لحظه و يك چشم برهم زدن، به حال خويش وامگذار.

خداى بزرگ هم از خشيت اين بنده خوبش پرده برمى دارد كه مى فرمود:

اِنِّى اَخافُ اَنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذابَ يَوْم عَظِيم.
(انعام:15)

من ترس دارم كه اگر گناه كنم، دچار عذاب روز بزرگ شوم.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. محجة البيضاء، ج 8، ص 251.

2. بحارالانوار، ج 10، ص 40.

3. همان، ص 45.

4. همان، ج 14، ص 384.



صفحه 114


ƒ

 

30

 

فروتنى

انسان موحد كه خداى سبحان را سرچشمه كمال مى داند و باور دارد هر نعمتى از جانب خداوند است، در برابر انسان هاى ديگر فروتن خواهد بود و هيچ گاه خود را برتر از ديگران به شمار نخواهد آورد.
رسول الله(صلى الله عليه وآله)، الگوى فروتنى است; چون ايشان به واقع، مظهر كمال الهى بود و تمام ارزش هاى انسانى در او تبلور يافته بود.
ايشان بر اساس رهنمود قرآنى «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ; بال تواضع را همواره زير پاى پيروان خويش بگستران.
» (شعراء:215)
با بندگان خدا از هر طبقه و موقعيتى كه بودند، معاشرت متواضعانه داشت.
تواضع او در برابر خلق الله براى جلب رضاى خدا بود:

يَاْكُلُ اَكْلَةَ الْعَبِيدِ وَ يَجْلِسُ جَلْسَةَ الْعَبِيدِ تَواضُعاً للهِ عَزَّوَجَلَّ.
(1)

براى رضاى خدا همانند بردگان بى آلايش مى نشست و غذا ميل مى كرد.

شيوه نشستن حضرت در مجلس نيز نشان دهنده فروتنى اش بود:

وَ كانَ يَاكُلُ عَلَى الْحَضِيضِ وَ يَنامُ عَلى الْحَضِيضِ.
(2)

به هنگام خوردن غذا در پايين مجلس مى نشست و در همان جا هم  مى خوابيد.

همچنين وارد شده است: «ما اَكَلَ مُتَّكِئاً قَطُّ; هيچ گاه در حالى كه تكيه داده باشد، غذا نمى خورد».
(3) نيز گفته اند:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ج 16، ص 261.

2. همان، ص 262.

3. همان، ص 237.



صفحه 115


ما عابَ رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله) مَضْجَعاً اَنْ فَرَشُوا لَهُ اِضْطَجَعَ وَ اِنْ لَمْ يُفْرَشْ لَهُ اِضْطَجَعَ عَلَى الاَْرْضِ.
(1)

هيچ گاه به بسترى كه براى او در نظر مى گرفتند تا بنشيند يا بخوابد، خرده نمى گرفت.
اگر چيزى پهن مى كردند، بر روى آن مى خوابيد و اگر پهن نمى كردند، روى زمين مى خوابيد.

از فروتنى ايشان همين بس كه در سلام كردن، كسى نمى توانست از ايشان پيشى بگيرد.
درباره نهايت فروتنى ايشان آمده است:

با بردگان بر روى زمين غذا خوردن; سوار شدن بر چهار پا كه تنها پلاسى بر پشت آن قرار داشت; دوشيدن گوسفند با دست مبارك; پوشيدن لباس پشمى زبر و سلام كردن بر كودكان، روش ايشان بود.
(2)

همين روش زندگى بود كه قلب هاى جهانيان از هر سو مجذوب ايشان گرديد و به راستى كه اسوه حسنه اى براى جهانيان بود.

از تشريفات و رفتار خودپسندانه پادشاهان بيزار بود.
امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: «كانَ تَكْرَهُ اَنْ يَتَشَبَّهَ بِالْمُلُوكِ; هيچ دوست نداشت به پادشاهان شبيه شود».
(3)

عبدالله بن مسعود مى گويد:

مردى خدمت پيامبر آمد و از هيبت پيامبر بر خود لرزيد.
پيامبر به او فرمود: آرام باش، من پادشاه نيستم.
من فرزند زنى هستم كه غذايى ساده و خشن مى خورد.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. محجة البيضاء، ج 4، ص 215.

2. همان، ص 98.

3. مكارم الاخلاق، ص 26.

4. كنز العمال، ج 6، ص 88.



صفحه 116


همچنين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود است:

هر كس دوست داشته باشد كه ديگران جلوى او برپا بايستند، جايگاه خود را در آتش دوزخ در نظر بگيرد.
(1)

ƒ

 

31

 

صبر و تحمل

پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) در همه مناسبات خويش، صبرى شگرف داشت و اين در حالى بود كه خود فرمود: «مَا اُوذِىَ اَحَدٌ مَا اُوذيتُ فِى الله; هيچ كس آنچنان كه من در راه خدا آزار ديدم، آزار نديد.
»
(2) آن حضرت در برابر آن آزارها صبر كرد و در مقابل زياده روى هاى جاهلان جز بردبارى روا نداشت.
وقتى در جنگ احد، دندان هاى حضرت را شكستند و پيشانى ايشان شكاف برداشت، اين صحنه بر بسيارى از اصحاب گران آمد و برخى عرض كردند: اى رسول خدا! نفرينشان كن تا به لعنت الهى دچار شوند.
آن حضرت در پاسخ گفت:

من برانگيخته نشده ام تا انسان ها را لعنت كنم.
من مبعوث شده ام تا آنها را به سوى خدا دعوت كنم و به سوى رحمت رهنمون گردم و براى آنان رحمت باشم، نه لعنت.
خدايا! اين قوم مرا هدايت فرما; زيرا نمى فهمند.
(3)

در نتيجه همين صبر و بردبارى بود كه توانست انسان ها را متحول سازد و آنان را از تاريكى جاهليت رهايى بخشد.
نقل شده است كه روزى شخصى يهودى در ميانه راهى جلو پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) را گرفت و مدّعى شد كه از پيامبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكارم الاخلاق، ص 14و15.

2. الجامع الصغير، ج 2، ص 125.

3. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 135.



صفحه 117


طلبكار است.
وى اظهار كرد كه هم اكنون و در همين كوچه بايد طلب مرا بدهى! پيامبر فرمود: شما از من طلبى نداريد.
بعد هم اجازه بدهيد بروم خانه و پول بياورم.
يهودى گفت: يك قدم نمى گذارم عقب بروى! پيامبر بردبارى نشان داد، ولى مرد عبا و رداى پيامبر را گرفت و شروع به كشيدن كرد، به گونه اى كه گردن آن حضرت قرمز شد.
ازآنجا كه پيامبر قرار بود براى اداى فريضه نماز به مسجد برود و دير كرده بود، مردم نگران شدند و به دنبال ايشان آمدند و ديدند مردى يهودى آن حضرت را گرفته است و توهين مى كند.

خواستند او را بزنند.
پيامبر فرمود: هيچ كارى با او نداشته باشيد.
من خودم مى دانم كه با اين رفيقم چگونه معامله كنم.
پس با ملايمت و حوصله با او صحبت كرد و آن قدر صبر نشان داد كه مرد يهودى همان جا شهادتين گفت و مسلمان شد.
مرد گفت: چنين صبر و تحملى را انسان عادى نمى تواند داشته باشد و به يقين، تو از جانب خدا مبعوث شده اى و پيامبرى.
اين صبر، صبر  انبياست.
(1)

آن حضرت نشانه هاى صابر را چنين برمى شمارد:

عَلامَةُ الصّابِرِ في ثَلاث: أَوَّلُها أنْ لا يَكْسِلَ وَ الثّانِيَةُ أنْ لا يَضْجَرَ وَ الثالِثَةُ أنْ لا يَشْكُو مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ.
لاَِنّهُ اِذا كَسَلَ فَقَدْ ضَيِّعَ الْحَقَّ وَ اِذَا ضَجِرَ لَمْ يُؤَدِّ الشُّكْرَ وَ اِذَا شَكَا مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ عَصى.
(2)

نشانه هاى انسان صابر سه چيز است: اول آنكه تنبلى و سستى نمى كند.
دوم آنكه دل تنگى نمى كند و سوم آنكه از پروردگارش شكوه نمى كند; زيرا اگر سستى و تنبلى كند، حق را ضايع مى سازد و اگر دل تنگى كند، شكر او را ادا نكند و چنانچه شكوه كند، به يقين، در برابر پروردگارش عصيان كرده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيره نبوى، ص 139.

2. بحارالانوار، ج 71، ص 86.



صفحه 118


در آيات الهى، نصرت و پيروزى از پى آمدهاى صبر عنوان شده است.
(1)حضرت رسول الله(صلى الله عليه وآله) نيز در كلامى متين به اين امر اشاره مى كند: «اِنّ النّصرَ مع الصّبر; به درستى كه پيروزى با صبر است».
(2)

در نبرد اُحُد، پس از آنكه سواران دشمن به سركردگى خالد بن وليد از پشت سر به مسلمانان حمله كردند، نظام سپاه مسلمانان به هم ريخت.
مسلمانان سرآسيمه از ميدان نبرد گريختند و به كوه پناه بردند و فقط على بن ابى طالب(عليه السلام) در كنار پيامبر باقى ماند.
كار بسيار سخت شد و سپاه ابوسفيان از هرسو به جانبى كه پيامبر ايستاده بود، حملهور شدند.
تمام تلاش دشمن بر آن بود كه پيامبر را از ميان بردارند.
در اين گيرودار، سنگى به پيشانى پيامبر خورد و ضربتى بر دهان مبارك.
خون بر چهره مطهر او جارى شد و دندان او شكست.
ايشان در همه اين امور تحمل فرمود و به كسى نفرين نكرد و مى گفت: «خدايا! از اين گروه درگذر كه نادانند».
(3)

هنگام تقسيم غنايم حنين، شخصى با كمال تندى گفت: اين چگونه تقسيمى است؟ خدا چنين تقسيمى را نخواسته است! بعضى از مسلمانان، با تندى جلو او را گرفتند و به او گفتند: اى دشمن خدا، آيا اين گونه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويى؟ پس آن مسلمان به حضور پيامبر آمد و جريان را به عرض آن حضرت رساند.
پيامبر فرمود: برادرم، موسى(عليه السلام) را قومش بيشتر از اين آزار دادند و او تحمل كرد.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نك: انفال: 64و65; آل عمران: 120.

2. مكارم الاخلاق، ص 469.

3. مجمع البيان، ج 2، ص 50.

4. بحارالانوار، ج 21، ص 178.



صفحه 119


پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) در گفتارى ديگر فرمود:

هنگامى كه روز قيامت مى شود، منادى ندا مى كند، به گونه اى كه همه صداى او را مى شنوند و مى گويند: كجايند صاحبان فضل! گروهى از مردم برمى خيزند، فرشتگان از آنها استقبال مى كنند و مى گويند: فضيلت شما چه بود كه به عنوان «صاحب فضل» شما را صدا زده اند؟ آنها در پاسخ گويند: در دنيا وقتى كه از ناحيه ناآگاهان به ما آسيب مى رسيد، تحمل مى كرديم و اگر از ناحيه آنها به ما بدى مى شد، عفو مى كرديم.
منادى از طرف خداوند اعلام مى كند: اين بندگانم راست مى گويند.
آنها را آزاد بگذاريد تا بدون حساب وارد بهشت شوند.
(1)

ƒ

 

32

 

وقت شناسى

فرصت و ابر همانندند و به سرعت مى گذرند و بازگشتى ندارند.
هنر در بهره بردارى نيك از وقت است.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد:

اِنّ لِرَبِّكُمْ فى اَيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ اَلافَتَعَرَّضُوا لَها.
(2)

در ايام زندگى تان نسيم هاى رحمتى مىوزد.
مراقب باشيد خود را در معرض آن قرار دهيد.

ايشان در سخنى ديگر مى فرمايد:

مَنْ فُتِحَ لَهُ بابٌ مِنَ الخَيرِ فَلْينْتَهِزْهُ فَإنَّهُ لا يَدرى مَتى يُغْلَقُ عَنْهُ.
(3)

هر كس كه براى او در خير و نيكويى گشوده شد، آن را غنيمت شمارد; چون او نمى داند كى آن را بر او مى بندد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. داستان ها و پندها، ج 6، ص 142; به نقل از: مجالس ابن الشيخ، ص 63.

2. بحارالانوار، ج 68، ص 221.

3. متقى هندى، كنزالعمال، ج 15، ص 791.



صفحه 120


رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بيشتر مردم را در استفاده درست از اوقات، غافل مى داند و آنان را به قدرشناسى از اوقات گران بها و بهره بردارى از آن در شرايط گوناگون فرامى خواند:

اى مردم! حقا كه راه هاى روشنى داريد.
پس به سوى راه هاى روشن خويش روى آوريد و حقا كه حد و حدودى داريد.
پس سوى حد و حدود خويش روى نهيد.
بدانيد كه مؤمن بين دو حَذَر در عمل است; بين اَجَلى كه گذشته است و نمى داند كه خداوند در آن چه مى كند و بين اجلى كه باقى مانده است و نمى داند خداوند در آن چه حكم مى كند.
پس بايد بنده مؤمن از نفس خود براى دنياى خويش و از دنياى خود براى آخرت خويش و در جوانى اش از پيرى و در زندگانى اش از مرگ بهره گيرد.
(1)

به راستى كه زندگى كوتاه است و فرصت ها زودگذر و تنها سرمايه گران بهاى آدمى براى دست يابى به كمال وخودسازى، وقت است.
اگر آن را قدر نداند و در راه خدمت به هم نوعان و رضايت خداوند به كار نگيرد، جز حسرت و پشيمانى چيزى براى او به همراه ندارد.
حضرت رسول مى فرمايد:

اِغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْس شَبابَكَ قَبْلَ هِرَمِكَ وَ صِحَّتَكَ قَبْلَ سُقْمِكَ و فَراغَكَ قَبْلَ شُغْلِكَ وَحَياتَكَ قَبْلَ مَوْتِكَ و غِناكَ قَبْلَ فَقْرِكَ.
(2)

پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت شمر: جوانى را پيش از پيرى; سلامتى را پيش از بيمارى; فراغت را پيش از مشغول شدن به كار; زندگى را پيش از مرگ و دارايى را پيش از فقر و ندارى.

رسول گرامى اسلام، اوقات خود را به سه بخش تقسيم كرده بود: بخشى براى خدا كه در اين بخش به عبادت و نماز و نيايش و تهجد مى پرداخت.
بخشى براى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كافى، ج 8، ص 152.

2. مشكوة الانوار، ص 298.



صفحه 121


خانواده و گفتوگو و انس گرفتن با آنان و تأمين نيازهاى روحى و عاطفى آنان و بخش ديگر را براى خود و مردم گذاشته بود.
چون در اوقات حضور آن حضرت در خانه نيز مراجعه كنندگان با ايشان كار داشتند، پيامبراكرم
(صلى الله عليه وآله) بخشى از وقت درون خانه را براى رسيدگى به امور مردم و برآوردن نيازهاى آنان اختصاص داده بود.
(1)

از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود:

كُن عَلى عُمْرِكَ أَشَحَّ مِنكَ عَلى دِرْهَمِكَ وَ دينارِكَ.
(2)

بر عمر خود، بخيل تر از درهم و دينارت باش.

ƒ

 

33

 

عزت نفس

پيشوايان حق در سخت ترين شرايط از خود ضعف نشان ندادند و جز در مقابل خداوند، از كسى ترحم (استرحام) نخواستند.
آنان به پيروان خود آموختند كه عزت مؤمن در بى نيازى از مردم است.
نبى مكرم اسلام مى فرمايد:

عِزُّ الْمُؤمِنِ اسْتِغْناؤُه عَنِ النّاسِ.
(3)

عزت مؤمن در بى نيازى او از مردم است.

البته اين سخن به معناى بى نيازى انسان ها از يكديگر نيست، بلكه نشان دهنده آن است كه آدمى در روابط اجتماعى و رفع نيازها، همواره بايد حفظ عزت نفس خود را در نظر داشته باشد، همان گونه كه پيامبر عزت مند اسلام در سخنى ديگر مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكارم اخلاق، ص 13.

2. مكارم الاخلاق، ص 460.

3. شيخ عباس قمى، انوار البهيه، ص 221.



صفحه 122


اُطْلُبُوا الْحَوائِجُ بِعِزَّةِ النَّفْسِ.
(1)

خواسته هاى خود را با حفظ عزت نفس بخواهيد.

شأن مؤمن چنين مى طلبد و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز در برخورد با مردم چنين رفتار مى كرد كه جلوه بى نيازى از ديگران در آنها شكوفا شود.
در اين زمينه،راز امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه مردى از اصحاب پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) دچار تنگ دستى و سختى شد.
همسرش گفت: كاش خدمت پيامبر مى رسيدى و از او چيزى مى خواستى.
مرد خدمت پيامبر آمد و چون حضرت، او را ديد، فرمود: هركس از ما سؤال كند، به او عطا كنيم و هركس
بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش كند.
مرد با خود گفت: منظور پيامبر جز من نيست.
پس به سوى همسرش بازگشت و او را از اين ماجرا آگاه كرد.
زن گفت: رسول خدا
(صلى الله عليه وآله) نيز بشر است و از حال تو آگاه نيست.
او را آگاه ساز.
مرد دوباره نزد پيامبر آمد و چون حضرت، او را ديد، همان جمله را فرمود و اين كار سه بار تكرار شد.
در نتيجه، مرد رفت و كلنگى عاريه گرفت و راهى صحرا شد.
قدرى هيزم بريد و آورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را به خانه برد و خوردند.
فرداى آن روز همين كار را كرد و هيزم بيشترى آورد و فروخت.
او پيوسته كار مى كرد و
مى اندوخت تا كلنگى خريد.
باز هم اندوخت تا دو شتر و غلامى خريد و توانگر شد و حال او نيكو گشت.
روزى خدمت پيامبر اعظم
(صلى الله عليه وآله) آمد و گزارش داد كه چگونه براى سؤال آمده بود و از پيامبر چه شنيد.
حضرت فرمود: من كه گفتم: «هر كس از ما سؤال كند، به او عطا كنيم و هر كس بى نيازى جويد، خداوند بى نيازش كند».
(2)

آنجا كه پاى عزت و كرامت در ميان است، بايد روحيه عزت مدارى را پاس داشت و به تكاپو پرداخت.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. نهج السعادة، ج 8، ص 276.

2. مشكاة الانوار، صص 184و185.



صفحه 123


اِسْتَغْنُوا عَنِ النّاسِ وَلَوْ بِشَوْصِ السِّواكِ.
(1)

از مردم بى نياز باشيد، هر چند با تركِ خواستن چوب مسواك.

پيامبر كرامت و عزت در همين باره براى پرهيز از سؤال كردن مى فرمايد:

لَوْ يَعْلَمُونَ ما فِي الْمَسْأَلَةِ ما هَشَى اَحَدٌ يَسْأَلُهُ شَيْئاً.
(2)

اگر مردم مى دانستند در سؤال چه (زشتى ها و آبروريزى هايى) نهفته است، هرگز كسى از كسى چيزى درخواست نمى كرد.

پيامبران در كمال مناعت طبع و استغنا از مردم قرار داشتند و مى كوشيدند تا ديگران را به ساده زيستى همراه با عزت دعوت كنند.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) در سفارش به ابوذر غفارى(رحمه الله) مى فرمايد:

يا اَباذرُ اِيّاكَ وَ السُّؤالَ فَاِنَّهُ ذُلٌّ حاضِرٌ وَ فَقْرٌ تَتَعَجَّلُهُ وَ فِيهِ حِسابٌ طَوِيلٌ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
(3)

اى ابوذر! از سؤال كردن (اظهار نياز و ندارى) بپرهيز; چون اين كار، ذلت نقد است و فقرى است كه خود به استقبال آن رفته اى و اين كار در روز قيامت، حساب طولانى خواهد داشت.

حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:

اين سخن پيامبر را بپذيريد كه فرمود: هر كس درِ سؤال بر خود بگشايد، خداوند درِ نياز بر او باز كند.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 71.

2. الجامع الصغير، ج 2، ص 431.

3. وسائل الشيعه، ج 6، ص 308.

4. كافى، ج 4، ص 19.



صفحه 124


ƒ

 

34

 

توبه و استغفار

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) طلب آمرزش از خدا را وسيله رهايى از آسيب هاى نافرمانى و رنج هاى گناه مى داند و مى فرمايد:

عَلَيْكَ بِالاِْسْتِغْفارِ فَاِنَّهُ الْمَنْجاةُ.
(1)

بر شما باد به آمرزش خواهى; چون نجات دهنده است.

ايشان در جاى ديگر فرمود:

اِنّ لِلقُوبِ صَدَأً كَمَصْدَأِ النُّحاسِ فَاجْلُوها بِالإستِغفارِ.
(2)

دل ها نيز مانند مس زنگ مى گيرد.
آن را با استغفار جلا دهيد.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، چاره گناه را توبه و پشيمانى از گناه مى داند و مى فرمايد:

لِكُلّ شَىء حِيْلَةٌ و حيلَةُ الذُّنوبِ التَّوْبَةُ.
(3)

هر چيزى چاره اى دارد و چاره گناهان، توبه و بازگشت است.

زيباترين توبه، توبه خالص، راستين و بدون بازگشت دوباره به گناه است.
چنين پشيمانى، توبه نصوح است; همان كه پروردگار، آدميان را به آن فرامى خواند:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا.
(تحريم: 8)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به درگاه خدا توبه اى راستين كنيد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 90، ص 283.                                                                          

2. ابن فؤاد حلى، عدة الداعى، ص 249.                                                              

3. حسن بن على يزدى، انوار الهدايه، ص 246.



صفحه 125


خاتم الانبيا نيز همگان را به چنين توبه اى فرا مى خواند و مى فرمايد:

بابُ التَّوْبَةِ مَفتُوحٌ لِمَن أرادَها فَتُوبُوا اِلَى اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً.
(1)

هر كه بخواهد توبه كند، درِ توبه به روى او باز است.
بنابراين، پيش خداوند همانند توبه نصوح، توبه كنيد.

معاذ بن جبل از رسول الله(صلى الله عليه وآله) از چيستى توبه نصوح پرسيد.
حضرت فرمود:

اَنْ يَتُوبَ التّائِبُ ثُمَّ لايَرْجِعُ فى ذَنْب كَما لا يَعُودُ اللَّبَنُ إلَى الضَّرعِ.
(2)

توبه كننده آنچنان به خدا روى آورد كه ديگر به گناه بازنگردد، بدان سان كه شير دوشيده هرگز به پستان بازنمى گردد.

جوانى خوش سيما با صورتى گريان و حالتى پريشان نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)آمد.
حضرت از حال او جويا شد و فرمود: جوان! چرا گريه مى كنى؟ جوان گفت: چرا نگريم در حالى كه گناهان زيادى انجام داده ام و هر آينه، خداوند به سبب بعضى از آنها مرا دوزخى خواهد كرد و بى شك مرا نخواهد بخشيد.
پيامبر فرمود: آيا به خدا شرك ورزيدى؟ جوان گفت: خير! پناه بر خدا اگر براى او شريك قرار داده باشم! پيامبر پرسيد: آيا كسى را كشته اى؟ جوان گفت: هرگز! پيامبر فرمود: خداوند گناهان تو را خواهد بخشيد.
در مقابل، جوان گناهان خود را بسيار سنگين مى شمرد و نگران بود.
پيامبر با نگاهى تند به او خطاب كرد و فرمود: جوان! واى بر تو! آيا گناهان تو بزرگ است يا خداوند؟ جوان گفت: هيچ چيز از پروردگارم بزرگ تر نيست و خداوند از هر چيز بزرگى بزرگ تر است.
پيامبر فرمود: آيا جز خداوند عظيم، كسى گناهان بزرگ را مى بخشايد؟ جوان گفت: خير، اى رسول خدا! پيامبر فرمود: جوان! آيا يك گناه از گناهان خود را بازگو مى كنى؟


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 77، ص 169.

2. مجمع البيان، ج 10، ص 318.



صفحه 126


آن گاه جوان پس از اشاره به پيشه قبركنى خود، از يك گناه جنسى كه بدان آلوده شده بود، ياد كرد.
زشتى گناه، پيامبر اعظم
(صلى الله عليه وآله) را به خشم آورد و آن حضرت براى بيدارى دل خفته و گسست هميشگى جوان از گناه بر او نهيب زد و فرمود: از من دور شو! چقدر دوزخ به تو نزديك است! مى ترسم از آنكه با آتش تو بسوزم.

جوان خطاكار پريشان شد و به سرعت از نزد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رفت.
پس از برداشتن توشه اندك، در دل يكى از كوه هاى اطراف مدينه پناه گرفت و دستان خود را به گردن خود بست و براى طلب آمرزش به عبادت پرداخت.
او اين گونه با خداى خود نجوا مى كرد: الها! اين بنده خطاكار و گريان تو است كه دست بسته در پيشگاه تو زانو زده است.
خدايا! تو مرا به خوبى مى شناسى! معبودا! پشيمانم! نزد نبى تو آمدم، ولى او مرا از خود راند و بر ترسم افزود.
به نام و جايگاه و عظمتت سوگند مى دهم كه نااميدم مكن! آقاى من! مرا از رحمت خود محروم نساز!

جوان چهل شبانه روز با خداى خود نجوا كرد و از پروردگار بخشش خواست.
در روز چهلم، دست هاى خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! با درخواستم چه كردى؟ اگر دعايم را برآورده اى و از گناهانم درگذشته اى، به نبى خود وحى فرست و اگر درخواستم را اجابت نكرده اى و مرا نبخشيده اى و مجازاتى برايم در نظر گرفته اى، پس آتشى برايم بفرست و آتشم زن يا مرا با گرفتارى دنيا هلاك ساز و از رسوايى روز رستاخيز نجاتم ده!

در همان روز، اين آيات فرح بخش بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نازل شد:

وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ.
ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.
أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ.
(آل عمران: 135و136)



صفحه 127


و آنان كه چون كار زشتى كنند و يا برخود ستم روا دارند، خدا را به ياد مى آورند و براى گناهانشان آمرزش مى خواهند و چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟ و بر آنچه مرتكب شده اند، با آنكه مى دانند (كه گناه است) پافشارى نمى كنند.
آنان، پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستان هايى است كه از زير (درختان) آن جويبارها روان است.
جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نيكوست.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از نزول آيات از خانه خود خارج شد و در حالى كه با تبسم، آن آيات را زمزمه مى كرد، رو به يارانش فرمود: چه كسى مرا به محل آن جوان توبه كار راهنمايى مى كند؟ معاذ بن جبل چون از محل اقامت جوان آگاهى داشت، قدم پيش نهاد و همراه پيامبر روانه شد.
همگى به سوى آن كوه رفتند و آن جوان را يافتند.
در حالى كه دستانش را به گردن بسته و در ميان دو صخره ايستاده بود.
صورتش از شدت تابش آفتاب سياه گشته و به دليل فزونى گريه، مژه هايش افتاده بود.
در همين حال ديدند چنين دعا مى كرد: خدايا! به نيكويى خلقم كردى و سيماى مرا زيبا آفريدى، ولى اى كاش مى دانستم كه با من چه خواهى كرد؟ آيا مرا در آتش خواهى سوزاند يا در جوار خود، منزل خواهى داد.
خدايا! بسيار به من احسان كردى و مرا غرق نعمت خود ساختى... اى كاش مى دانستم كه سرانجامم چگونه است؟ آيا مرا به بهشت مى برى يا به دوزخ مى كشانى؟ خدايا! گناهانم از آسمان و زمين و كرسى گسترده و عرش عظيم تو بزرگ تر است؟ آيا مرا مى بخشايى يا در قيامت رسوايم مى سازى؟

جوان در حالى كه اين سخنان را تكرار مى كرد، مى گريست و خاك بر سر و روى خود مى ريخت.
در آن هنگام، پيامبر رحمت به او نزديك شد و دستان او را از گردنش گشود و خاك ها را از صورتش پاك كرد و چنين گفت: بشارت! همانا كه رها شده خدا از دوزخ هستى!



صفحه 128


رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از مژده دادن به جوان، رو به ياران خود كرد و با معرفى اين جوان به عنوان بهترين الگوى پشيمانى از گناه فرمود: مانند او گناهان خود را جبران كنيد.
آن گاه آياتى را كه نازل شده بود، خواند و جوان را به بهشت مژده داد.
(1)

ƒ

 

35

 

سخاوت رسول اعظم(صلى الله عليه وآله)

حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هيچ خواهنده و سائلى را منع و رد نمى كرد.
اگر داشت، به او عطا مى كرد و اگر نداشت، مى فرمود: خدا مى دهد.
(2)

نيز فرمود:

هرگز از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى درخواست نكردند كه جواب رد بدهد.
اگر داشت، عطا مى كرد و اگر نداشت، مى فرمود: ان شاءالله مى رسد و هرگز با بدى و رفتار زشت كسى مقابله به مثل نكرد.
(3)

همچنين فرمود:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از نبرد حنين كه غنايم زيادى به دست آمده بود، به جعرانه (محلى بين مكه و طائف) آمد تا در آنجا غنايم را تقسيم كند.
مردمان پياپى از او درخواست غنيمت مى كردند و پيامبر به آنان عطا مى فرمود.
فشار و ازدحام جمعيت، او را به بُن درختى كشاند.
پيامبر به آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 6، صص 23و26.

2. فروع كافى، ج 2، ص 183.

3. بحارالانوار، ج 16، ص 340.



صفحه 129


درخت تكيه كرد و ردايش برداشته شد و پشت او خراشيده گشت.
از آن
درخت نيز او را گذراندند و همچنان از او درخواست مى كردند.
پيامبر فرمود: اى مردم، رداى مرا به من برگردانيد.
به خدا سوگند! اگر نزد من به تعداد درختان سرزمين
تهامه، شتر باشد، همه را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا ترسو و بخيل نخواهيد يافت.
آن گاه در ذى قعده از جعرانه بيرون رفت.
پس از آن، مردم آن درخت را همواره سرسبز و شاداب مى ديدند چنان كه گويى بر آن آب زده اند.
(1)

على(عليه السلام) فرمود:

پيامبر خدا، بخشنده ترين و خوش معاشرت ترين مردم بود.
هر كسى كه با
  او هم نشينى مى كرد و به اخلاق نيك او آشنا مى شد، به او علاقه مند  مى گشت.
(2)

ƒ

 

36

 

شجاعت

پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) از شجاع ترين شخصيت ها در تاريخ بشر است.
او به تنهايى در برابر جهانى از شرك و كفر قد برافراشت.
همچنين با عقايد خرافى اعرابى كه از خشن ترين مردم روى زمين بودند، به مبارزه برخاست.
وى مدت پانزده سال بدون هيچ اقدام نظامى و تنها با اعتماد و توكل به خداوند، در برابر كافران ايستادگى و مقاومت كرد.
اين در حالى بود كه مشركان از به كار گرفتن شديدترين شكنجه ها براى دوستان ايشان و بدترين سخت گيرى ها در حق ايشان كوتاهى نكردند.
پس از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 226.

2. محجة البيضاء، ج 4، ص 149.



صفحه 130


هجرت به مدينه نيز كه فرمان جهاد بر ايشان نازل شد، در نبردهاى بسيارى كه روى مى داد، شركت مى كرد.
اميرمؤمنان
على(عليه السلام) در همين زمينه مى فرمايد:

ما مسلمانان در جنگ ها آن گاه كه جنگ شعله مى كشيد و كار سخت مى شد، به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پناه مى جستيم و هيچ كس از او به دشمن نزديك تر نبود.
(1)

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

از وقتى آيه: «فَقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ لا تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ; در راه خدا جنگ و جهاد كن و جز خود را به آن تكليف مكن.
» (نساء: 84) بر پيامبر نازل شد، به هر جنگ و جهادى، خود اقدام مى كرد و فرماندهى آن را برعهده مى گرفت و ديگرى را به اين كار مأمور نمى ساخت.
از وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، شجاع ترين فرد كسى بود كه به پيامبر مى پيوست و به او پناه مى جست (;زيرا پيامبر از همه بى باك تر و به دشمن و خطر، نزديك تر بود).
(2)

گفته اند ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از آن وجود گرامى پاسدارى مى كردند.
روزى اين آيه نازل شد:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ.
(مائده: 67)

اى پيامبر، آنچه از سوى پروردگارت در مورد جانشينى و ولايت اميرمؤمنان على(عليه السلام) بر تو نازل شده است، ابلاغ كن و گرنه رسالت الهى را ابلاغ نكرده اى و خدا، تو را از خطر مردم حفظ مى كند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 16، صص 232 و 240.

2. همان.



صفحه 131


وقتى اين آيه بر پيامبر نازل شد، آن حضرت، پاسدارى اصحاب را از خود نپذيرفت; زيرا خداى متعال فرموده بود: «تو را از مردم حفظ مى كنم».
(1)

در جنگ حنين، مالك بن عوف، فرمانده سپاه دشمن بود كه افراد قبيله هوازن را براى جنگ با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)تحريك كرده بود.
البته وى سرانجام شكست خورد و اموال و خاندان او به عنوان غنيمت به دست مسلمانان افتاد.
پس خود را به پيامبر رسانيد و تسليم شد.
پيامبر براى به دست آوردن دل او، اموال و خانواده اش را به او برگردانيد و علاوه بر آنها صد شتر نيز به او بخشيد.
مالك مسلمان شد و در اسلام خويش استوار ماند و خدمات شايانى كرد.
مالك در ستايش پيامبر اشعارى دارد كه ترجمه پاره اى از آنها چنين است:

من ميان مردم، كسى به پايه و عظمت محمد نديده و نشنيده ام.
هنگام جود و بخشش، عطايش بسيار بود و هر وقت مصلحت مى ديد، از آينده خبر مى داد.
در ميدان كارزار كه جنگ جويان با شدت هر چه تمام تر مشغول جنگ و شمشير زدن بودند، پيامبر مانند شير با توان و نيروى فوق العاده اى آماده حمله بود.
(2)

در نبرد، كسى شجاع به شمار مى آمد كه در كنار او باشد; زيرا در مصاف ها، پيامبر به دشمن نزديك بود.
عثمان بن حصين مى گويد: «هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با سپاه دشمن برخورد مى كرد، او نخستين كسى بود كه مى جنگيد.
»(3) در نبرد خندق، دليرى بى نظيرى از خود نشان داد; زيرا هنگامى كه قبيله هوازن با تيراندازى، مسلمانان را پراكندند، او يك تنه برابر دشمن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 257.

2. سفينة البحار، ج 1، ص 414.

3. فيض القدير، ج 5، ص 219.



صفحه 132


ايستاد.
از استرش پياده شد و با اشعار حماسى، خود را حتى به كسانى كه او را نمى شناختند، معرفى كرد: «من پيامبرى بى دروغ هستم.
من پسر عبدالمطلب هستم.
» تاريخ نويسان نوشته اند كه در آن روز كسى ثابت قدم تر و نزديك تر از او به دشمن نبود.
(1)

ƒ

 

37

 

تكبر گريزى

براى مقابله با خوى استكبارى، لازم است نگاه آدمى اصلاح شود.
بايد چون مستضعفان زيست تا وارسته شد.
پيام آور آزادى از همه اسارت ها، در اين باره به ابوذر فرمود: اى ابوذر! بيشتر كسانى كه در آتش دوزخ مى روند، مستكبرانند.
فردى عرض كرد: اى رسول خدا! آيا كسى را از كبر نجات هست؟ فرمود: آرى، هر كه لباس درشت پوشد و چارپا سوار شود و بز بدوشد و با مسكينان نشيند.
(2)

همچنين آن حضرت خطاب به ابوذر گفت:

اى ابوذر! آن كه به بازار رود و نيازهاى خود را بخرد و خودش آن را حمل كند، از كبر دور گردد.
(3) اى ابوذر! هر كه لباس خود را وصله كند و
كفش خود را پينه زند و چهره بر خاك سايد، از كبر دور شود.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اخلاق النبى فى القرآن، ج 3، ص 1340.

2. طوسى، امالى، ج 2، ص 151.

3. همان، ص 152.

4. همان.



صفحه 133


آن حضرت، نمونه وارستگى و خاكسارى بود.
ايشان مى فرمود:

من بنده اى هستم كه بر زمين غذا مى خورم و لباس درشت مى پوشم و شتر را مى بندم و انگشتان خود را مى ليسم.
چون بنده مملوكى مرا دعوت كند، اجابتش مى كنم.
پس هر كه سنت و روش مرا ترك كند، از من نيست.
(1)

آن حضرت در رفتار خود، با همه جلوه هاى تكبر برخورد مى كرد.
وقتى با اصحاب خود راه مى رفت، آنان را پيش مى انداخت و خود در ميان آنان راه مى رفت.
در روايت است كه آدمى وقتى كسى در عقب او راه مى رود، از خدا دور مى شود.
(2)

ابوسعيد خدرى روايت كرده است: آن حضرت، خود شتر را علف مى داد و آن را مى بست.
خانه را مى روفت و گوسفند را مى دوشيد.
نعلين خود را پينه مى كرد و جامه خود را وصله مى زد.
با خدمت كار خويش غذا مى خورد و چون خادم از دستاس كردن خسته مى شد، او را يارى مى كرد.
از بازار چيزى مى خريد و به دست يا به گوشه جامه خويش مى گرفت و به خانه مى آورد.
با توانگر و فقير و خرد و بزرگ دست مى داد.
به هر كسى از نمازگزاران كه مى رسيد ـ كوچك و بزرگ و سياه و سفيد و آزاد و بنده ـ ابتدا سلام مى كرد.
جامه خانه و بيرون او يكى بود.
هر ژوليده و غبارآلوده كه او را دعوت مى كرد، از اجابت آن شرمگين نبود و آنچه را به آن دعوت مى كردند، حقير نمى شمرد; اگرچه به جز خرماى پوسيده چيزى نبود.
صبح از براى شام چيزى نگاه
نمى داشت و شام از براى صبح چيزى ذخيره نمى گذاشت.
كم خرج، خوش خلق و نرم خو و كريم الطبع و نيكومعاشرت و گشاده رو بود.
متبسم بود، بى خنده و اندوهناك بود، بى ترش رويى.
در امر دين محكم و استوار بود،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. محمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 356.

2. همان، ص 357.



صفحه 134


بى درشتى.
فروتن بود، بى خوارى.
بخشنده بود، بى اسراف.
به همه خويشان، مهربان و با همه مسلمانان و اهل ذمه نزديك بود.
دل او رقيق و نازك بود.
پيوسته سر به پيش افكنده بود.
پرخور نبود و هيچ گاه دست طمع به چيزى دراز نمى كرد.
(1)

از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده است:

لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ خَرْدَل مِنْ كِبْر.
(2)

هر كس به قدر يك دانه خردل در دلش كبر باشد، به بهشت نمى رود.

همچنين از ايشان رسيده است: «بپرهيزيد از هم نشينى با مردگان.
» عرض شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: «هر توانگرى كه ثروتش او را به سركشى وا دارد».
(3)

از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است:

آيا شما را از بدترين بندگان خدا آگاه نسازم؟ درشت خوى متكبر.
آيا شما را از بهترين بندگان خدا آگاه نسازم؟ ناتوان مستضعف.
(4)

ƒ

 

38

 

علم پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)

حضرت اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود:

به پيامبر، علم پيامبران و علم اوصياى آنان و علم هر چه تا قيامت رخ مى دهد، داده شد.
(آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود كه) خداوند به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، صص 357و358.

2. كافى، ج 2، ص 310.

3. تنبيه الخواطر، ج 2، ص 32.

4. كنزالعمال، ج 3، ص 155.



صفحه 135


پيامبرش مى فرمايد: «هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلي; اين ذكر آنان است كه با منند و ذكر آنان كه پيش از من بوده اند».
(انبياء: 24)
(1)

امام صادق(عليه السلام) نيز در روايتى فرمود:

خداى متعال چيزى به پيامبران عطا نكرده، مگر آنكه آن را به محمد(صلى الله عليه وآله) نيز عطا فرموده و به محمد(صلى الله عليه وآله) همه آنچه را به پيامبران داده، عطا فرموده است.
(2)

از حضرت على(عليه السلام) در مورد علم پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) پرسيدند كه فرمود:

پيامبر داراى علم همه پيامبران است و علم آنچه در گذشته بوده و علم آنچه در آينده تا قيامت خواهد بود.
(3)

حضرت امام باقر(عليه السلام) در روايتى ديگر مى فرمايد:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وقتى به معراج برده شد، خداى متعال، علم گذشته و آينده را به او آموخت و بسيارى از اين علم، مجمل و غيرمشروح است و تفسير آن در شب قدر مى آيد.
پيامبر اجمال و تفسير اين علم را دارا  بود.
(4)

همچنين ايشان در مورد آيه «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ; و حقيقت آن را جز خدا نمى داند و راسخان در علم.
» (آل عمران: 7)
فرمود:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برترين راسخان در علم است و خداى متعال همه آنچه از تنزيل و تأويل بر او نازل كرده، به او آموخته است.
(5)

امام موسى بن جعفر(عليه السلام) فرمود: «خداوند پيامبرى نفرستاده است، مگر آنكه محمد(صلى الله عليه وآله)، از او داناتر است».
(6)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 16، ص 352.

2. اصول كافى ، ج 1، ص 225.

3. بحارالانوار، ج 17، ص 144.

4. اصول كافى، ج 1، صص 242، 251 و 252.

5. همان، ص 213.

6. بحارالانوار، ج 17، ص 134.



صفحه 136


ابوحمزه ثمالى از حضرت امام زين العابدين(عليه السلام) پرسيد: آيا امامان نيز مى توانند مردگان را زنده كنند و كور و بيمار مبتلا به برص و پيسى را شفا بخشند و بر روى آب راه بروند؟ امام فرمود:

خداى متعال هر چه به هر پيامبرى عطا كرده، به محمد(صلى الله عليه وآله) نيز عطا فرموده و اضافه بر آن، به او چيزهايى عطا كرده است كه پيامبران نداشتند; يعنى امامان وارث پيامبر هستند و پيامبر به عطا و عنايت الهى بر هر معجزه اى كه پيامبران گذشته داشتند، مثل زنده كردن مردگان، توانا بود و امامان نيز به وراثت از او، اين مقام را دارا هستند.
(1)

ƒ

 

39

 

گناه گريزى

زشتى گناه، خانه دل آدمى را تاريك و سياه و آن را محل آمد و شد شيطان مى سازد.
خنجر گناه، چشم دل را كور مى كند و اين كوردلى، به ناپاكى جسم مى انجامد.
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

إذا خَبِثَ القَلبُ خَبِثَ الجَسَدُ.
(2)

هر گاه دل آدمى ناپاك شد، جسم نيز ناپاك مى شود.

مراقبت از كردارها و رفتارها و محاسبه و دقت در آن، شرط بازدارندگى از گناه است.
بزرگ ترين زيانِ گناه، نافرمانى خدايى است كه هيچ خطايى در محضر او زيبنده نيست.
رسول الله(صلى الله عليه وآله) خطاب به ابوذر مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، ص 136.

2. همان، ج 67، ص 51.



صفحه 137


يا اَبَاذَرَ! لا تَنْظُرْ اِلى صِغَرِ الْخَطِيئَةِ وَلكِنْ اُنْظُرْ اِلَى مَنْ عَصَيتَ.
(1)

اباذر! به كوچكى گناه نگاه مكن، بلكه به آن كسى بنگر كه او را نافرمانى  كرده اى.

بنابراين، حساب رسى كردار، در بازدارندگى و پيش گيرى از گناه مؤثر است.
رسول گرامى اسلام مى فرمايد:

حاسِبُوا اَنْفُسَكُم قَبْلَ اَن تُحاسَبُوا وَزِنُوها قَبْلَ أنْ تُوزَنُوا و تَجَهَّزُوا لِلْعَرْصِ الأَكْبَرِ.
(2)

پيش از آنكه به حساب شما برسند، خود، به حساب خويش برسيد و پيش از آنكه مورد سنجش قرار گيريد، خويشتن را بسنجيد و خود را براى بزرگ ترين امتحان آماده سازيد.

خويشتن دارى، براى انسان به ويژه در دوران جوانى اهميت بسيارى دارد.
پيامبر اسلام مى فرمايد:

يَقُولُ اللهُ اَيُّها الشّابُ التّارِكُ شَهْوَتَهُ فِى المُبتَذِل شَبابَه! اَنْتَ عِندى كَبَعْضِ مَلائِكَتى.
(3)

اى جوانى كه شهوت هاى خود را در راه من ترك گفته اى، آن شهوت هايى كه جوانى را به ابتذال مى كشاند، بدان تو در پيشگاه من همانند بعضى از فرشتگانم هستى.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با زشت انگاشتن گناه، به تمثيل آن پرداخته و فرموده است:

عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمىِ مِنَ الطَّعامِ مَخافَةَ الدّاءِ كَيْفَ لا يَحْتَمى مِنَ الذُّنُوبِ مَخافَةَ النّارِ.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مجموعه ورام، ج 2، ص 53.

2. بحارالانوار، ج 70، ص 73.

3. صادق احسان بخش، آثار الصادقين، ج 9، ص 253; كنزالعمال، ج 15، ص 775.

4. بحارالانوار، ج 69 ، ص 347.



صفحه 138


درشگفتم از كسى كه از بيم درد، از غذا پرهيز مى كند; چگونه از ترس آتش از گناهان پرهيز نمى كند؟

آورده اند كه مرد بيمارى از مقابل پيامبر و اصحابش گذشت.
بعضى از ياران، آن مرد را ديوانه خطاب كردند.
رسول گرامى اسلام با اشاره به بيمار بودن آن رهگذر فرمود: «ديوانه آن مرد و زنى است كه جوانى خويش را در غير فرمان بردارى خدا هدر داده باشد.
»(1) آن حضرت مى فرمايد:

هر كس كارى زشت يا چيزى كه به آن تمايل دارد، براى او پيش بيايد و از ترس خدا از آن دورى گزيند، خداوند، آتش را بر او حرام مى گرداند و او را از ترس بزرگ ايمن مى دارد و به وعده اى كه كتاب خدا به او داده است، عمل خواهد كرد،آنجا كه فرموده است: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ  جَنَّتانِ; كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو بهشت دارد».
 (الرحمن:46)

ƒ

 

40

 

انس با خدا

ياد خدا، حيات جان و جلاى سينه هاست و كليد انس، در گنجينه ياد خدا نهفته است.
هر محب عاشقى با ذكر او آرامش مى يابد و شناخت و معرفت  خدا، شرط نخست بندگى و طاعت است.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين باره  مى فرمايد:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مشكاة الانوار، ص 169.



صفحه 139


خداوند را چنان عبادت كن كه گويى او را مى بينى.
اگر نمى توانى تصوّر كنى كه او را مى بينى، چنان به عبادت بپرداز كه او تو را مى بيند.
بدان كه نخستين عبادت خداوند، شناخت اوست.
خداوند «اول» است و پيش از همه چيز است و هيچ چيز پيش از او نيست.
يگانه اى است كه دومى ندارد و پايدار و بى نهايت است.
او آسمان ها و زمين و آنچه را در آن هست، آفريده ا ست.
او همان خداوند لطيف و خبير است و بر همه چيز
 تواناست.
(1)

حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در توصيه به انس با خداوند، از آرزوى داوود حكايت مى كند كه مى فرمود:

خداوندا! من از تو، دوستى تو را و دوستى كسى كه تو را دوست دارد و كارى كه مرا به دوستى تو مى رساند، مى خواهم.
خداوندا! دوستى خودت را براى من از وجودم، خانواده ام و از (نعمت هايى چون) آب خنك محبوب تر قرار ده.
(2)

پيامبر در هر نشست و برخاست، خدا را ياد مى كرد.
(3)

به يقين، اگر باب دوستى گشوده شود، خداوند نيز به آدمى توجه خاص مى كند.
در همين باره پيامبر اسلام مى فرمايد:

چون بنده اى، ديدار مرا دوست بدارد، ديدارش را دوست مى دارم.
اگر در خلوت يادم كند، در خلوت يادش مى كنم و چون در ميان گروهى يادم كند، در ميان گروهى بهتر يادش مى كنم.
(4)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكارم الاخلاق، ج 2، ص 363.

2. پيام پيامبر، ص 644.

3. سفينة البحار، ج 1، ص 418.

4. همان، ص 263.



صفحه 140


نشانه دوستى و محبت به خدا، ياد اوست.
پيشواى راستين اسلام مى فرمايد:

عَلامَةُ حُبِّ اللهِ تَعالى حُبُّ ذِكْرِ اللهِ.
(1)

نشانه دوستى خداى متعال، دوستى ياد خداست.

جوانى از انصار با عبدالله بن عباسرفت و آمد صميمانه داشت.
روزى فردى، ابن عباس را به دليل تكريم بسيار اين جوان نكوهش كرد و گفت كه او شب ها به قبرستان مى رود و نبش قبر مى كند.
ابن عباس شبى در تعقيب جوان، راهى قبرستان شد و از دور او را نظاره مى كرد تا آنكه ديد جوان وارد قبرى شد.
سپس به ضجه و ناله پرداخت و با خداى خود نجوا مى كرد.
وى با صداى بلند از حوادث پس از مرگ، همچون تنهايى در قبر، رسوايى قيامت و عذاب دوزخ مى گفت و به شدت مى گريست.

جوان پس از مناجات از قبر خارج شد.
ابن عباس بى درنگ به سويش رفت و او را در آغوش كشيد و گفت: چه قبركن خوبى هستى! گناهان خود را به خوبى نبش كردى و در پيشگاه خدا بدان اعتراف كردى.
(2)

از نگاه پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)، افزون بر دعا، تلاوت قرآن مجيد نيز يكى از راه هاى ارتباط و انس با خداوند است.
رسول رحمت(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد:

إذا اَحَبَّ اَحَدُكُمْ اَنْ يُحَدِّثَ رَبَّهُ فَلْيَقْرَءِ القُرآنَ.
(3)

چون كسى از شما دوست دارد كه با پروردگارش سخن بگويد، قرآن بخواند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 63، ص 252.

2. همان، ج 6، ص 130.

3. پيام پيامبر، ص 707.



صفحه 141


ƒ

 

41

 

تكريم ديگران

سيره پيامبران در برخورد با انسان، كريمانه بوده است.
آنان بزرگوار بودند و در تكريم مردم مى كوشيدند.
پيامبر اسلام افزون بر اينكه نيكوترين اخلاق را داشت، بيشترين تكريم را در رفتارش نسبت به خلق خدا روا مى داشت.
او كه مزّين به وصف
«لولاك لما خلقت الافلاك» بود، در روابط اجتماعى خود آن قدر بى پيرايه و خالى از تكلّف بود كه گويا بشرى است مثل ديگر آدميان، بى هيچ گونه مزيتى.
او هماره در سيره اجتماعى اش به مردم احترام مى گذاشت.
حضرت امام حسين
(عليه السلام)مى فرمايد: از پدرم درباره مجلس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرسيدم.
ايشان فرمود:

پيامبر در مجلسش بهره هر كس را عطا مى كرد.
هيچ كس گمان نمى برد از او گرامى تر هم كسى باشد... مجلس او مجلس گذشت، حيا، راستى و امانت بود.
در آن صداها بلند نمى شد.
انسان ها در مجلس رسول خدا
(صلى الله عليه وآله)، فروتن بودند و بزرگ را گرامى مى داشتند و با كوچك ترها مهربان بودند.
حاجت انسان حاجتمند را بر خويش مقدم مى داشتند و روا مى كردند و غريب و بى كس را نگه دارى و رسيدگى مى كردند.

امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد كه به پدرم گفتم: سيره آن حضرت با هم نشينانش چگونه بود؟ ايشان فرمود:

هميشه خوش رو و خوش خوى و نرم بود.
خشن و درشت خو و سبك سر
و ناسزاگو و عيب جو نبود و كسى را مدح نمى كرد.
هرگز كسى را سرزنش



صفحه 142


نمى كرد و از او عيب نمى گرفت و لغزش و عيب هاى مردم را جستوجو نمى كرد.
بر بى ادبى شخص غريب در پرسش و گفتار شكيبا بود تاآنجا كه اصحاب درصدد برخورد برمى آمدند، ولى ايشان مى فرمود: وقتى حاجتمندى را ديديد، يارى اش كنيد.
هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت، مگر آنكه به عنوان تشكر باشد.
سخن هيچ كس را قطع نمى كرد، مگر آنكه از حد گذشته باشد.
در آن صورت، با نهى يا برخاستن، كلام او را  مى بريد.
(1)

ايشان مى فرمود:

مَنْ أَكْرَمَ أَخاهُ الْمُسلِمَ فَإِنَّما يُكْرِمُ اللهَ عزَّوجلَّ.
(2)

اگر كسى برادر مسلمانش را تكريم كند، خداى عزوجل را تكريم كرده  است.

آن حضرت هرگز به كسى اجازه نمى داد ديگران را تحقير كند و مى فرمود:

لا تُحَقِّرَنَّ أحَداً مِن الْمُسلمينَ فَإنَّ صَغيرَهُم عِندَاللهِ كَبيرٌ.
(3)

مبادا فردى از مسلمانان را كوچك شماريد و تحقير كنيد; كه كوچك آنان نزد خدا بزرگ است.

ايشان دوست داشت كه با او بدون تكلف و به راحتى برخورد كنند، ولى خود از سر تكريم، آنان را چنان احترام مى كرد كه موجب شگفتى است.
نقل كرده اند كه مردى وارد مسجد شد، در حالى كه پيامبر به تنهايى نشسته بود.
با ورود آن مرد، حضرت بلند شد و جا باز كرد.
مرد با تعجب گفت: اى رسول خدا! جا كه بسيار است.
فرمود:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 16، ص 152.

2. الجامع الصغير، ج 2، ص 580.

3. تنبيه الخواطر، ج 1، ص 31.



صفحه 143


حق مسلمان بر مسلمان است كه اگر ديد برادرش مى خواهد بنشيند، بلند شود و برايش جا باز كند.
(1)

همه اينها نمونه هاى روشنى از كرامت و بزرگ منشى رسول الله(صلى الله عليه وآله) و بزرگداشت مقام انسان ها نزد ايشان است.
ايشان حتى نسبت به كودكان كرامت ويژه اى داشت.
در رفتار آن حضرت نوشته اند: هنگامى كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از سفرى بازمى گشت، در راه با كودكان مردم برخورد مى كرد و به احترام آنها مى ايستاد.
سپس امر مى فرمود كودكان را مى آوردند و از زمين بلند مى كردند و به آن حضرت مى دادند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بعضى را در آغوش مى گرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مى كرد و به اصحاب خود نيز مى فرمود كودكان را در آغوش بگيريد و بر دوش خود بنشانيد.
كودكان از اين كار بى اندازه خوشحال مى شدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمى كردند.
(2) انس بن مالك گويد: «ما كودك بوديم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر ما گذشت و فرمود: سلام بر شما كودكان».
(3)

ƒ

 

42

 

مدارا

پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) با ملايمت و مدارا توانست دنيا و آخرت مردم را اصلاح كند.
اين منش به عنوان يك سيره جارى درباره همه پيامبران وجود داشته است.
چنان كه خاتم آنان فرمود:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مكارم الاخلاق، ص 25.

2. محجة البيضاء، ج 3، صص 366 و 367.

3. عمل اليوم و الليلة، سلوك النبى مع ربه، ص 87 .



صفحه 144


إنّا اُمِرْنا مَعاشرَ الْأنبياءِ بِمُداراةِ النّاسِ كَما اُمِرْنا بِأَداءِ الْفَرائِضِ.
(1)

ما جمعيت پيامبران، همان گونه كه به انجام واجبات امر شده ايم، به مدارا با مردم امر شده ايم.

آن بزرگوار در كنار تبليغ رسالت خويش، به مدارا با خلق خدا مأمور بود.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

جاءَ جَبرئيلُ إلى النبَّىِ(صلى الله عليه وآله) فَقالَ يا مُحمد! رَبُّكَ يَقْرئُكَ السَّلامَ و يَقولُ لَكَ دَارِ خَلْقى.
(2)

جبرئيل نزد پيامبر آمد و گفت: اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: با خلق من مدارا كن.

رسول الله(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

إنَّ اللهَ تَعالىَ اَمَرَنِى بِمُداراةِ النَّاسِ، كَما أمَرَنى بِإقامَهِ الْفَرائِضِ.
(3)

خداوند تعالى، همان گونه كه مرا به برپايى واجبات دستور داده، به مدارا با مردم امر كرده است.

رسول رحمت با ملايمت و مدارا، دل ها را متحول و جان ها را به حق متمايل كرد.
نقل شده است كه عربى بيابانى نزد حضرت آمد و از وى چيزى خواست.
پيامبر چيزى به او داد، ولى آن مرد راضى نشد و ناسپاسى و جسارت كرد.
اصحاب پيامبر از رفتار آن مرد خشمگين شدند و برخاستند تا با او برخورد كنند، ولى پيامبر به آنان اشاره كرد كه آرام بگيرند.
سپس اعرابى را با خود به خانه برد و مقدارى ديگر به او داد و پرسيد: آيا راضى شدى؟ مرد عرب كه وضع زندگى پيامبر و گذشت و بزرگوارى او را ديد، گفت: آرى، خدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 75، ص 53.

2. كافى، ج 2، ص 117.

3. الجامع الصغير، ج 1، ص 259.



صفحه 145


خيرت دهد.
آن گاه پيامبر به او گفت: آنچه تو در مقابل اصحاب من بر زبان راندى، موجب خشم آنها شد.
مايلم اين اظهار رضايت و تشكرت را در مقابل آنها بگويى تا ناراحتى و خشم آنها نسبت به تو از بين برود.
اعرابى پذيرفت و روز بعد به مسجد آمد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رو به اصحاب خويش كرد و فرمود:
اين مرد اظهار مى كند كه از ما راضى شده است; اين طور نيست؟ اعرابى گفت: چنين است.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) رو به اصحاب كرد و گفت: مَثَل من و اين مرد، مَثَل همان مردى است كه شترش رم كرده بود و مى گريخت.
مردم براى كمك به او دنبال شتر مى دويدند و فرياد مى كردند و اين كار باعث مى شد شتر بيشتر فرارى شود.
صاحب شتر مردم را بانگ زد كه مرا با او بگذاريد كه من نسبت به او ملايم تر از شما هستم و خود مى دانم با او چگونه رفتار كنم.
پس مشتى علف برداشت و آرام آرام بدون آنكه فريادى كند، به سوى شتر رفت و به راحتى مهار آن را در دست گرفت و در پى كار خويش رفت.
اگر ديروز زمانى كه آن اعرابى جسارت كرد، شما را به حال خود گذاشته بودم، به يقين اين بيچاره را مى كشتيد، در حالى كه در كفر به سر مى بُرد و اهل آتش بود.
(1)

خاتم فرستادگان خدا، معدن و مركز حلم، مدارا، گذشت و رحمت بود.
او رحمتى براى همه عالميان بود:

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ.
(انبياء: 107)

ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم.

حضرت رسول مى فرمود:

بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَركَزاً.
(2)

برانگيخته شده ام كه مركز حلم و بردبارى باشم.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. محجة البيضاء، ج 4، ص 149; كحل البصر، ص 70.

2. مصباح الشريعه، ص 155.



صفحه 146


انس بن مالك از يارانش مى گويد:

كَانَ رَسولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) مِنْ أشَّدِ النَّاسِ لُطْفاً بِالنَّاسِ.
(1)

رسول الله(صلى الله عليه وآله) بيشترين لطف و محبت را به مردم داشت.

ƒ

 

43

 

خاموشى

در زمينه تأثير سكوت بر استوارى عقل، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود:

اِذا رَأيتُمُ المُؤمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ يُلَقِّى الحِكمَةَ.
(2)

هرگاه مؤمن را خاموش ديديد، به او نزديك شويد; زيرا حكمت القامى كند.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سفارشى به ابوذر مى فرمايد:

أَرْبَعٌ لا يُصيبُهُنَّ اِلاّ مُؤمنٌ: الصَّمتُ و هُوَ أَوَّلُ العِبادَةِ... .
(3)

چهار چيز است كه جز مؤمن به آنها دست نمى يابد: خاموشى كه گام نخست عبادت است... .

مردى خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد.
حضرت به او فرمود: آيا تو را به كارى راهنمايى كنم كه خداوند بدان وسيله تو را به بهشت ببرد؟ عرض كرد: آرى، اى رسول خدا! حضرت فرمود: از آنچه خداوند به تو ارزانى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كافى، ج 2، ص 119.

2. بحارالانوار، ج 78، ص 312.

3. مكارم الاخلاق، ج 2، ص 377.



صفحه 147


داشته است، بخشش كن.
عرض كرد: اگر خودم از كسى كه بدو بخشش مى كنم، نيازمندتر بودم; چه؟ حضرت فرمود: ستم ديده را يارى كن.
عرض كرد: اگر خودم از كسى كه يارى اش مى كنم، ناتوان تر بودم; چه؟ فرمود: براى آدم نادان كارسازى كن (او را راهنمايى كن).
عرض كرد: اگر خودم از او نادان تر بودم;  چه؟ حضرت فرمود: زبانت را جز از خير، خاموش نگه دار.
آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين خصلت ها در تو باشد و تو را به بهشت رهنمون سازد.
(1)

معاذبن جبل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره آنچه او را به بهشت مى برد و از آتش دور مى گرداند، پرسيد.
حضرت پاسخ او را داد تا آنجا كه فرمود: آيا بنياد همه اينها را به تو خبر ندهم؟ عرض كرد: چرا، اى رسول خدا.
پيامبر به زبان خود اشاره كرد و فرمود: اين را نگه دار.
عرض كرد: اى پيامبر خدا! آيا ما درباره آنچه مى گوييم، بازخواست مى شويم؟ حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند.
مگر مردم را چيزى جز دِرَويده هاى زبانشان، به رو ـ يا فرمود: به بينى ـ در آتش مى افكند؟(2)

مرد عربى نزد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: يا رسول الله! عملى به من بياموز كه سبب شود به بهشت روم.
حضرت فرمود: «گرسنه را سير و تشنه را سيراب و امر به معروف و نهى از منكر كن! و اگر توانستى جز در راه خير، زبانت را نگه دار; زيرا تو بدين وسيله بر شيطان چيره مى شوى.
»(3) حضرت در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كافى، ج 2، ص 113.

2. الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 528.

3. مجموعه ورام، ج 1، ص 206.



صفحه 148


كلام زيباى ديگرى مى فرمايد: «بنده به اوج ايمان نمى رسد، جز آنكه زبان خويش را نگه دارد».
(1)

سكوتش به درازا مى كشيد و بى ضرورت لب به سخن نمى گشود.
خاموشى اش به خاطر خودخواهى نبود.
نكو گفتن را بهتر از سكوت و خاموشى را بهتر از بد گفتن مى دانست.
(2) همچنين مى فرمود:

خاموشى، خردمندى است و خاموشى گزينان اندكند.
(3) خداوند بنده اى
را  بيامرزد كه سخن نيكو گويد و بهره اى برد يا خاموش ماند و سلامت  ماند.
(4)

خاموشى او بسيار بود و جز به وقت نياز سخن نمى گفت.
سخن زشت از او شنيده نشد.
هنگام خشم و خشنودى، جز حق بر زبان جارى نمى كرد.
از كسى كه سخن ناروا مى گفت، روى مى گردانيد.
(5)

ƒ

 

44

 

دورانديشى

سيره و منطق عملى آن حضرت بر تفكر و تدبر استوار شده بود:

كَانَ رَسولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) مُتَواصِلَ الاَْحْزانِ، دَائِمَ الْفِكْرَةِ وَ لاَ يَتكلَّمُ فِى غَيرِ حاجة طَويلَ السُّكوتِ.
(6)

پيامبر پيوسته اندوهگين بود و هماره مى انديشيد و جز به نياز سخن نمى گفت و بسيار سكوت مى كرد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مستدرك الوسائل، ج 9، ص 30.

2. مستدرك حاكم، ج 3، ص 344.

3. كنزالعمال، ج 3، ص 350.

4. علل الشرايع، ج 2، ص 606.

5. محجة البيضاء، ج 4، ص 133.

6. مكارم الاخلاق، ص12.



صفحه 149


آن حضرت هميشه در حال انديشيدن بود و هيچ كارى را بدون فكر انجام نمى داد.
زبان خود را از سخنان بى مورد بازمى داشت و بجا سخن مى گفت.
خود را از پرحرفى و گفتن مطالب بى فايده دور مى داشت.
سخن نمى گفت، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت.
(1)

انسانى كه اهل تفكر باشد، اهل سخنان بى فايده نيست و پيامبر چنين بود.
حضرت امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد از پدرم، اميرمؤمنان على(عليه السلام) درباره سكوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرسيدم.
فرمود:

سكوت آن حضرت بر چهار چيز بود: بردبارى، دورانديشى، اندازه نگاه دارى و تفكر.

سكوتش در اندازه نگاه دارى از آن رو بود كه همه مردم را به يك چشم ببيند و يكسان به گفتار همه گوش دهد، ولى سكوتش در تفكر آن بود كه در چيزهاى باقى و فانى فكر مى كرد.
بردبارى و شكيبايى اش براى او با هم جمع شده بود.
به همين جهت، هيچ چيز او را به خشم نمى آورد و برنمى انگيخت.
دورانديشى براى او در چهار چيز فراهم آمده بود.
به كارهاى نيك چنگ مى زد تا ديگران به او اقتدا كنند.
از كارهاى زشت دورى مى كرد تا مردم از آن بپرهيزند.
در انتخاب رأى صحيح براى اصلاح كارهاى امت، مى كوشيد و به آنچه خير دنيا و آخرت در آن بود، قيام مى كرد.
(2)

از امام صادق(عليه السلام) نقل است كه مردى خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: اى رسول خدا، مرا نصيحت كن و به من اندرزى ده! حضرت فرمود: اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، صص 12 ـ 15.

2. همان، ص 15.



صفحه 150


نصيحت كنم، عمل مى كنى؟ مرد گفت: آرى.
باز پيامبر سخن خويش را تكرار كرد و مرد پاسخ مثبت داد.
بدين ترتيب، حضرت سخن خود را سه بار تكرار كرد و مرد نيز اعلام آمادگى كرد.
گويا پيامبر با اين كار مى خواست به وى بفهماند كه آنچه مى خواهد بگويد، بسيار مهم است و نصيحت با ارزشى است.
پس حضرت در ادامه فرمود:

فَإنِّى اُوصِيكَ إذَا أنتَ هَمَمْتَ بَأمر فَتَدبَّرْ عَاقِبَتَه، فَإنْ يَكُ رُشْداً فَاَمْضِهِ وَ إنْ يَكُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْه.
(1)

من تو را سفارش مى كنم به اينكه هر زمان تصميم به انجام كارى گرفتى، در عاقبت آن كار بينديشى.
پس چنانچه عاقبت آن رشد بود (و كار درست و صحيحى بود)، انجامش بدهى و اگرعاقبت آن كار گمراهى و تباهى بود، از آن دست بكشى و آن را رها كنى.

در حديث ديگرى، امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند:

مردى خدمت پيامبر رسيد و تقاضاى آموختن چيزى كرد.
حضرت او را به قطع اميد از آنچه در دست مردمان است، نصيحت كرد كه اين روحيه بى نيازى نقد است.
مرد از حضرت خواست افزون بر آن نيزمطلبى به او بياموزد.
حضرت او را به پرهيز از طمع كه فقر نقد است،سفارش كرد.
مرد چيزى بالاتر خواست.
حضرت فرمود: هر زمان كه تصميم به انجام كارى گرفتى، در عاقبت آن بينديش.
پس اگرخيرو رشد بود، آن را پى بگير و اگر گمراهى و تباهى بود، از آن دورى كن.
(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. وسائل الشيعه، ج 11، ص 224.

2. من لايحضره الفقيه، ج 4، صص 409 و 410.



| شناسه مطلب: 78862