بخش 4
45. فصاحت و بلاغت#160;#160;#160; 46. علاقه به زادگاه#160;#160;#160; 47. بزرگوارى و چشم پوشى#160;#160;#160; 48. امانت#160;دارى#160;#160;#160; 49. راستگویى#160;#160;#160; 50. یکسان#160;نگرى#160;#160;#160; 51. احسان و نیکى به سائل#160;#160;#160; 52. غیبت گریزى#160;#160;#160; 53. وفاى به عهد#160;#160;#160; 54. گریستن بر فراق خویشاوندان#160;#160;#160; 55. بخل گریزى#160;#160;#160; 56. مسافرت#160;#160;#160; 57. شبانى#160;#160;#160; 58. تجارت#160;#160;#160; 59. رأفت به حیوانات#160;#160;#160; 60. کودکى پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)#160;#160;#160; 61. پاسداشت مقام مادر#160;#160;#160; 62. همسر گزینى#160;#160;#160; 63. مهریه (مادى و معنوى)#160;#160;#160; 64. ازدواج#160;هاى پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)#160;#160;#160; 65. پذیرش شفاعت همسر#160;#160;#160; 66. همسر دارى#160;#160;#160;
صفحه 151 |
ƒ
45
فصاحت و بلاغت
پيامبر بزرگ ما در شيوايى سخن، مقامى والا داشت.
گفتارش، نغز و سخنانش، حكيمانه بود.
با هر طايفه اى از عرب، با زبان ويژه اش سخن مى گفت و اصول بلاغت آن را به خوبى رعايت مى كرد.
(1)
اصحاب به او گفتند: ما فصيح تر از شما نديده ايم.
حضرت فرمود: چرا چنين نباشم؟ (آنگاه دلايل اين امر را برشمرد) از طايفه قريش به وجود آمده ام; در قبيله بنى سعد پرورش يافته ام و قرآن به زبان من نازل شده است.
(2)
ام معبد در وصف پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) مى گويد:
سخنانش شيرين و خالى از هر نوع ناهنجارى است.
كلمات او گويى دانه هاى درّى است كه به رشته اى چيده و مرتب كرده باشند.
(3)
ابن عباس هم مى گويد:
پيامبر هنگامى كه سخن مى گفت يا پرسشى را پاسخ مى داد، سه مرتبه آن را تكرار مى كرد تا مردم خوب آن را بفهمند.
(4)
درباره پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند: سخن او از همه مردم فصيح تر و بيان او از همه بالاتر بود.
كلام او دل نشين و ساده بود.
از پرگويى دورى مى جست و كلماتش مانند دانه هاى مرواريد، چيده و منظم بود.
سخن او با آنكه مختصر
1. سفينة البحار، ج 1، ص 418.
2. همان.
3. همان، ص 419.
4. همان.
صفحه 152 |
بود، منظور او را كاملا مى رسانيد و از كلمه هاى بيهوده و بى مورد به كار نمى برد.
سخن او پشت سر هم بدون وقفه بود، ولى براى اينكه شنونده آن را به ذهن بسپارد و كاملا متوجه شود، ميان جمله هايش درنگ مى كرد.
آواز آن حضرت بلند و رسا بود.
(1)
از فشرده گوترين انسان ها بود، ولى در عين ايجاز، تمامى آنچه را مى خواست بگويد، بيان مى كرد.
نه زياده گويى داشت و نه ناقص گويى.
جمله هايش پى درپى بود و ميان آنها لحظه اى خاموش مى ماند تا شنونده، سخنانش را دريابد و به خاطر سپارد.
(2)
شيرين سخن ترين و شيوا گوترين مردمان بود و مى فرمود: من فصيح ترين عربم و بهشتيان به زبان محمد(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويند و مى فرمود من زبان آورترين فرد عربم.
(3) وى چنان شمرده سخن مى گفت كه شنونده مى توانست واژگانش را بشمارد.
(4)
ƒ
46
علاقه به زادگاه
هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از مكه هجرت كرد، مشركان تصميم داشتند آن حضرت را بكشند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مخفيانه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد.
وقتى به سرزمين جحفه (كه فاصله چندانى با مكه ندارد) رسيد، به ياد زادگاهش مكه افتاد.
آثار اين شوق كه با تأثر و اندوه عميق آميخته بود، در
1. محجة البيضاء، ج 4، ص 133
2. سنن النبى، ص 106.
3. عوالى اللئالى، ج 4، ص 120.
4. جامع الصغير، ج 2، ص 375.
صفحه 153 |
چهره مباركش ديده مى شد.
در همين زمان، جبرئيل (امين وحى) نازل شد و به پيامبر عرض كرد: به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟ پيامبر فرمود: آرى.
جبرئيل عرض كرد: خداوند اين پيام را براى تو فرستاد:
إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد.
(قصص: 85)
آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد، تو را به جايگاهت (زادگاهت) بازمى گرداند.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه از مكه به سوى مدينه هجرت كرد، رو به مكه فرمود:
اَللهُ يَعْلَمُ أَنِّى اُحِبُّكَ ولَوْلا اَنَّ اَهْلَكَ اَخْرَجونى عَنْكَ، لَما آثَرْتُ عَلَيكَ بَلَداً وَلاَ ابْتَغَيْتُ بِكَ بَدَلا و اَنّى لَمُغْتَمٌّ على مُفارَقَتِكَ.
خداوند مى داند كه من تو را دوست دارم و اگر ساكنان تو مرا از تو بيرون نمى راندند; جز تو را برنمى گزيدم و به جاى تو، شهرى را نمى طلبيدم و همانا از جدايى تو غمگين هستم و دلم پر از اندوه است.
سرانجام پس از گذشت هفت سال از اين وعده، پيامبر با سپاه نيرومند اسلام، مكه را فتح كرد و پرچم اسلام را در آنجا به اهتزاز درآورد و وعده خداوند تحقق يافت.
ايشان سوار بر شتر، با شكوه و عزت بسيار همراه مسلمانان وارد مكه شد و اين شهر مقدس را فتح كرد.
وقتى حضور مسلمانان و عظمت اسلام را ديد، همان جا پيشانى را بر فراز جهاز شتر نهاد و سجده شكر به جا آورد.
(1)
در تاريخ آمده است هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد مكه شد، عمامه سياه بر سر داشت.
كنار كعبه آمد و رو به روى در كعبه ايستاد و گفت:
نيست معبودى جز خداى يكتا و بى همتا كه «وعده اش را تحقق بخشيد.
» بنده اش را يارى كرد و گروه هاى مشرك را شكست داد.
آگاه باشيد:
1. منتهى الآمال، ج 1، ص 63.
صفحه 154 |
هر خون و خون بها و ادعاهاى ديگر كه در زمان جاهليت بود، تمام آنها را زير اين دو پايم مى گذارم; جز توليت كعبه و آبرسانى به حاجيان كه اين دو بايد به صاحبان شايسته اش واگذار شود.
(1)
ƒ
47
بزرگوارى و چشم پوشى
1. انس بن مالك مى گويد: در خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بودم.
آن حضرت لباسى بر تن داشت كه حاشيه اش زبر بود.
عربى باديه نشين از راه رسيد و از ايشان كمك خواست، ولى به اين صورت كه نخست لباس پيامبر را به شدت كشيد، به گونه اى كه بر گردن آن حضرت اثر گذارد.
سپس گفت: اى محمد! دو شتر مرا از مال خدا كه نزد تو است، بار كن كه اگر چنين كنى، از مال خود يا پدرت چيزى به من نداده اى.
پيامبر ابتدا سكوت اختيار كرد.
سپس فرمود: مال، مال خداست و من بنده خدايم.
اى مرد در برابر رفتار خشنى كه با من كردى، معامله به مثل خواهى شد؟ آن شخص گفت: نه.
پيامبر فرمود: به چه علت؟ آن مرد گفت: زيرا تو بدى را با بدى پاداش نمى دهى.
پيامبر شاد شد و دستور داد بر يك شتر او جو و بر شتر ديگرش خرما بار كردند و او را خشنود روانه ساخت.
(2)
2. همچنين آورده اند هبار به زينب، دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، در راه مكه به مدينه حمله كرد، به گونه اى كه زينب از اين حمله ناگهانى وحشت زده شد و بچه اش را سقط كرد.
پيامبر با شنيدن خبر اين واقعه فرمود: هر كس هبار را ديد، او را بكشد.
مدتى از اين قضيه گذشت.
هبار از كردار خود پشيمان شد و
1. كامل ابن اثير، ج 2، ص 352.
2. سفينة البحار، ج 1، ص 412.
صفحه 155 |
تصميم گرفت نزد پيامبر برود و توبه كند.
به اين منظور، خدمت پيامبر رسيد و
گفت: اى پيامبر خدا! ما مشرك و بت پرست بوديم.
خداوند به وسيله تو، ما را هدايت كرد و از هلاكت نجات بخشيد.
اى پيامبر، از كار من كه به خاطر نادانى بود، بگذر.
او با اقرار به زشتى كار خود، مسلمان شد.
پيامبر فرمود: «تو را عفو كردم.
خداوند به تواحسان كرد; زيرا تو را به اسلام هدايت فرمود و اسلام، انسان را از گذشته جدا مى سازد».
(1)
3. عبدالله سهمى در مكه به پيامبر ناسزا گفت و درباره آن حضرت سخنان ناروايى بر زبان راند.
روزى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان، پيروزمندانه وارد مكه شدند و دشمنان اسلام خوار گشتند، عبدالله فرار كرد.
پس از مدتى خدمت پيامبر آمد.
مسلمان شد و از گذشته نادرست خويش عذرخواهى كرد.
پيامبر، عذرش را پذيرفت و او را بخشيد.
عبدالله سهمى در اين هنگام ابياتى سرود كه ترجمه آن چنين است:
اى پيامبر بزرگ، زبان من بسته و هلاكت، مرا در برگرفته است.
من با شيطان در روش هاى گمراهانه مسابقه دادم.
واى بر كسى كه خواسته هاى شيطانى در او پديد آيد.
گوشت و استخوان و دلم، با ايمان كامل گواهى مى دهد كه خدايى هست و تو مأمورى كه مردم را از عذاب او بترسانى.
عبدالله سهمى در جاى ديگر سرود:
اى پيامبر، من از كارهايى كه انجام داده ام، پوزش مى خواهم; زيرا در گمراهى، سرگردان بودم.
مرا ببخش كه بى توجهى پدر و مادرم، مرا به لغزش و زشتى ها كشانيد.
تو پيامبر بخشنده و مهربان هستى.
گواهى مى دهم كه دين تو راست و حق است و تو ميان مردم شخصيت برجسته اى دارى.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان.
2. همان، ص 413.
صفحه 156 |
4. كافران قريش در مكه تا توانستند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را آزار دادند و كار را بر او و پيروانش سخت گرفتند.
پيامبر در برابر آن همه آسيب ها، شكيبايى به خرج داد تا هنگامى كه مكه را فتح كرد و بر دشمنان خويش چيره گشت.
با آن همه بدكردارى مشركان كه همگان مى دانستند، گمان مى رفت پيامبر از آن مردم لجوج و ستيزه گر، سخت انتقام بگيرد و آن افراد بى رحم را كه از شكنجه و كشتار مسلمانان فروگذار نبودند، از دم تيغ بگذراند.
با اين حال، چنين نشد و رسول رحمت در سخنرانى تاريخى خود در مسجدالحرام به مكيان فرمود: بگوييد چگونه با شما رفتار كنم؟ آنان در پاسخ گفتند: ما جز نيكى، گمانى به شما نمى بريم.
شما برادرى بزرگوار و فرزند پدرى بزرگوار هستيد.
پيامبر فرمود: «همان گونه كه برادرم يوسف به برادرانش فرمود كه سرزنشى بر شما نيست، من نيز به شما مى گويم كه برويد، همه شما را آزاد كردم».
(1)
5. روزى چند نفر از يهوديان بر او وارد شدند و با لحن خاصى كه دو پهلو بود، سلام كردند.
پيامبر نيز در پاسخ گفت: «و عليكم.
» عايشه قصد آنها را دريافت و با عصبانيت، پرخاش كرد و ناسزا گفت.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «عايشه آرام بگير و بدزبانى نكن.
مگر نمى دانى خدا، مدارا با همه كس را دوست دارد».
(2)
ƒ
48
امانت دارى
دشمنان حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در مكه، حتى پس از اعلام پيامبرى اش همچنان نفيس ترين اشياى خود را نزد وى به امانت مى گذاشتند و ترديدى به خود راه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. همان.
2. صحيح مسلم، ج 1، ص 97.
صفحه 157 |
نمى دادند كه مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آيين خود خرج كند.
ازهمين رو، پس از آماده شدن براى هجرت به سوى يثرب، از امام على(عليه السلام)خواست چند روز در مكه بماند و امانت ها را به صاحبانشان پس بدهد.
رسول گرامى اسلام مى فرمايد:
امانت را به كسى كه تو را امين قرار داد، باز پس بده و به كسى كه به تو خيانت كرد، خيانت مكن.
(1)
ايشان حتى نخ و سوزن را به صاحبش برمى گرداند(2) و مى فرمود:
وقتى كسى سخنى گفت و به اطراف خود نگريست، آن سخن نزد شما امانت است.
(3)
در نبرد خيبر، مسلمانان دچار كم غذايى شديدى شدند، به گونه اى كه براى رفع گرسنگى، از گوشت برخى حيوانات كه خوردن آنها مكروه است، استفاده مى كردند.
مسلمانان چند دژ از دژهاى خيبر را گشوده بودند، ولى دژى كه مواد غذايى فراوانى در آنجا انبار كرده بودند، به دست مسلمانان
نيفتاده بود.
در اين هنگام، چوپان سيه چرده اى كه براى يهوديان خيبر گله دارى مى كرد، به حضور حضرت شرفياب شد و درخواست كرد كه حقيقت اسلام را بر او عرضه كند.
وى در همان نخستين جلسه ها، بر اثر گفتار مستدل و منطقى آن فرستاده خدا ايمان آورد.
سپس گفت: همه اين گوسفندان، امانت يهوديان خيبر در دست من است.
اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفند قطع شده است، تكليف من چيست؟ حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه، با كمال صراحت فرمود: در آيين ما، خيانت به امانت،
1. بحارالانوار، ج 72، ص 171.
2. سنن النبى، ص 130.
3. جامع الصغير، ج 1، ص 87 .
صفحه 158 |
يكى از بزرگ ترين گناهان است.
بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببرى و همه را به دست صاحبانشان برسانى.
او نيز از دستور پيامبر پيروى كرد و بى درنگ در جنگ عليه يهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسيد.
(1)
پيامبر هنگام ورود به مسجدالحرام، عثمان بن طلحه را كه كليددار كعبه بود، نزد خود طلبيد تا در كعبه را باز كند و درون كعبه را از وجود بت ها پاك سازد.
عباس عموى پيامبر پس از انجام اين مقصود، از پيامبر خواست كه كليد خانه خدا را به او تحويل دهد و مقام كليددارى بيت الله را كه در ميان عرب، مقامى برجسته و شامخ بود، به او بسپرد.
پيامبر بر خلاف اين تقاضا، پس از تطهير خانه كعبه از لوث بت ها، درِ كعبه را بست و كليد را به عثمان بن طلحه تحويل داد، در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد:
إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها... .
(نساء: 58)
خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آن برسانيد... .
(2)
بر اساس روايت هاى ديگر، پيامبر داخل خانه خدا دو ركعت نماز خواند.
سپس از كعبه بيرون آمد.
عباس در حالى كه تقاضاى كليددارى كعبه را براى خود مى كرد، آيه 58 سوره نساء نازل شد.
پيامبر نيز به على(عليه السلام)دستور داد كه كليد كعبه را به عثمان بن طلحه بدهند و از او پوزش بخواهند.
عثمان به على(عليه السلام) گفت: در آغاز، كليد را با خشونت از من
1. حسين سيدى، همنام گل هاى بهارى، صص 64 ـ 65.
2. داستان هاى شنيدنى از فتح مكه و جنگ حنين، ص 57 ; به نقل از: مجمع البيان، ج 3، ذيل آيه 58 نساء.
صفحه 159 |
گرفتى، ولى اكنون با كمال مهر و محبت به من دادى؟ على(عليه السلام) جريان نزول آيه قرآن را براى او بيان كرد و گفت: به علت احترام فرمان خدا، چنين كردم.
عثمان بن طلحه با شنيدن اين مطلب، اسلام آورد.
(1)
پيش از نبوت، لقب «امين» به حضرت دادند.
ابوجهل در يكى از سخنانش گفته است كه محمد بن عبدالله در اجتماع ما نشو و نما كرد و ما او را امين ناميديم; زيرا شخصى درست كار، آرام و راستگو بود.
او را احترام كرديم تا اينكه مقام والايى يافت.
آنگاه ادعا كرد كه پيامبر خداست.
(2) پس از بعثت كه قريش به دشمنى با او برخاستند، باز هم اموال خود را نزد او به امانت مى سپردند.
در راستگويى و درست كارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت دارى او اذعان داشتند و او را «محمد امين» مى خواندند.
(3)
ƒ
49
راستگويى
امام على(عليه السلام)، او را راستگوترين مردمان معرفى مى كند.
(4) ابن عباس نيز مى گويد: چون آيه «و خويشاوندان نزديكت را هشدار بده» نازل شد، آن بزرگوار بر فراز كوه صفا رفت و فرياد برآورد: به ما حمله كرده اند! مردمان گفتند: او كيست؟ اطرافش گرد آمدند.
حضرت فرمود: اگر بگويم اسبانى (با سواران خويش) در دره
1. بحارالانوار، ج 21، ص 117.
2. سفينة البحار، ج 1، ص 418.
3. سيره حلبى، ج 1، ص 172.
4. ذخاير العقبى، ص 44.
صفحه 160 |
آهنگ هجوم به شما را دارند، حرفم را مى پذيريد؟ گفتند: آرى، ما جز راستگويى از تو نشنيديم.
فرمود: پس همانا من هشداردهنده شمايم در برابر عذابى سخت.
(1)
حتى روزى ابوجهل به پيامبر گفت: ما تو را تكذيب نمى كنيم، بلكه دستورهايى راكه آورده اى، تكذيب مى كنيم.
آنگاه اين آيه نازل شد:
فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ.
(انعام: 33)
آنان تو را تكذيب نمى كنند، ولى ستم كاران، آيات خدا را انكار مى كنند.
اخنس در جنگ بدر، ابوجهل را ديد و به او گفت: اى ابوحكم! در اينجا جز من و تو كسى نيست كه سخن ما را بشنود.
به من بگو آيا محمد در ادعايى كه مى كند، راست مى گويد يا دروغ؟ ابوجهل گفت: به خدا سوگند، محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفته است.
(2)
هرقل، پادشاه روم، وضع پيامبر را از ابوسفيان پرسيد و گفت: آيا پيش از ادعاى نبوت، به او تهمت دروغ گويى زده ايد؟ ابوسفيان پاسخ داد: نه.
(3)
ƒ
50
يكسان نگرى
نه بينوايى را به خاطر فقرش تحقير مى كرد و نه دولتمردى را به خاطر ثروتش بزرگ مى شمرد.
براى هر دو به درگاه خداوند يكسان دعا مى كرد.
(4) همچنين مى فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 18، ص 164.
2. سفينة البحار، ج 1، ص 418.
3. همان.
4. سنن النبى، ص 114.
صفحه 161 |
بدترين غذا، سورى است كه ثروتمندان را بدان دعوت مى كنند، نه بينوايان را.
كسى كه ثروتمند را گرامى بدارد و بينوا را تحقير كند، در آسمان ها دشمن خداوند است...(1) كسى كه ثروتمندى نزدش بيايد و او را به خاطر اينكه از دنيا (و ثروتش) بهره مند شود، برايش فروتنى كند، دو سوم دينش را از دست داده است.
(2)
همچنين از مردم مى خواست آنچه را خودشان (به خاطر كيفيت بد غذا) نمى خورند، به مستمندان ندهند.
(3)
امام صادق(عليه السلام) فرمود:
فقيرى با لباس مندرس به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيد و كنار آن حضرت نزد شخص ثروتمندى نشست.
ثروتمند لباس خود را از زير پاى آن فقير كشيد.
پيامبر به ثروتمند فرمود: ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟ گفت: نه.
فرمود: ترسيدى از دارايى تو چيزى به او برسد؟ گفت: نه.
فرمود: ترسيدى لباست چرك شود؟ گفت: نه.
فرمود: پس چه چيز تو را بر اين كار (كنار كشيدن از فقير) واداشت؟ گفت: اى رسول خدا! من همدمى (شيطانى) دارم كه هر كار زشتى را در نظرم خوب جلوه مى دهد و هر كار خوبى را در نظرم زشت مى نماياند.
من (به جبران اين كار) نصف مالم را به اين فقير مى دهم.
پيامبر به آن مرد تهى دست فرمود: تو مى پذيرى؟ او گفت: نه.
ثروتمند گفت: چرا؟ گفت: مى ترسم در دل من آيد آنچه به دل تو آمده است (كه نتيجه آن گمراهى، تكبر، تحقير و توهين تهى دستان است).
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. هم نام گل هاى بهارى، ص 190.
2. بحارالانوار، ج 13، ص 348.
3. همنام گل هاى بهارى، ص 191.
4. اصول كافى، ج 2، ص 262.
صفحه 162 |
ƒ
51
احسان و نيكى به سائل
ابى سعيد خدرى مى گويد: در جمع گروهى از مهاجران نشسته بودم.
برخى از آنها (به خاطر بينوايى) عريان بودند و در ميان ديگران مى نشستند تا عريانى خود را پنهان كنند.
يكى از ما قرآن مى خواند و ديگران گوش سپرده بودند.
پيامبر آمد و فرمود: سپاس خدايى را كه از امت من كسانى را قرار داد كه به من فرمان داد تا با آنان (همدل و همدرد باشم و) شكيبايى ورزم.
سپس براى رعايت عدالت ميان ما نشست وادامه داد: اى گروه تهى دستان مهاجر! شما را به نور كامل در رستاخيز مژده مى دهم.
نصف روز زودتر از ثروتمندان وارد بهشت مى شويد و آن نيمه از روز، پانصد سال است.
(1)
رسول گرامى اسلام مى فرمايد: «خدايم فرمان داد تا بينوايان مسلمان را دوست بدارم».
(2) آورده اند هيچ كس از پيامبر چيزى نخواست كه پاسخ منفى بشنود و آن حضرت هيچ سائلى را جواب رد نمى داد.
اگر مى توانست حاجت او را برمى آورد و اگر نمى توانست، با زبان خوش او را قانع مى ساخت.
(3)
عجلان مى گويد: خدمت حضرت صادق(عليه السلام) بودم كه سائلى آمد.
حضرت برخاست و از زنبيلى كه در آن خرما بود، مشتى برداشت و به او داد.
سائل ديگرى آمد و حضرت يك مشت ديگر به او داد تا سه نفر فقير آمدند، ولى حضرت به فقير چهارم فرمود: خدا ما و تو را روزى بدهد.
سپس فرمود:
1. كنز العمال، ج 6، ص 467.
2. اصول كافى، ج8، ص 8 .
3. سنن النبى، صص 99 و 100.
صفحه 163 |
پيامبر چنين بود كه هيچ سائلى را از مال دنيا محروم نمى كرد.
روزى زنى به پسرش گفت: نزد پيامبر برو و اگر هيچ نداشت، پيراهن او را بخواه.
وى نزد حضرت آمد و چيزى خواست.
حضرت فرمود: هيچ چيز نزد ما نيست.
عرض كرد: پيراهنت را به من بده.
حضرت پيراهن خود را بيرون آورد و به او بخشيد.
(1) پس خداوند فرمان ميانه روى به او داد و فرمود:
وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا.
(اسراء: 29)
دست خود را به گردن خود بسته مدار و به طوركامل آن را باز مكن كه در نتيجه، ملامت شده و حسرت زده مى شوى.
برقى مى گويد: در وصيت پيامبر به على(عليه السلام) آمده است كه عمل به سنت من، در نماز و روزه و صدقه است.
(2) شيخ كلينى از زيد شحام از حضرت صادق(عليه السلام)نقل مى كند كه فرمود:
هرگز پيامبر، نيازمندى را محروم نساخت.
اگر چيزى داشت، به او مى داد و گرنه مى فرمود: خدا برساند.
(3)
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) فرمود:
هر كه مايل است خداوند از نحوست روزش جلوگيرى كند، صبح گاه آن روز را صدقه بدهد.
اگر مى خواهد نحوست شبش از بين برود، سر شب صدقه بدهد.
من ابتداى حركت و خارج شدن خود را با صدقه شروع كردم.
اين صدقه دادن برايت بهتر از علم نجوم است.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اصول كافى، ج 4، ص 55.
2. محاسن، ص 13.
3. اصول كافى، ج 4، ص 15.
4. همان، ص 7.
صفحه 164 |
حضرت صادق(عليه السلام) فرمود:
مردى يهودى از محلى كه پيامبر با اصحابش تشريف داشتند، گذشت و گفت «السام عليك.
» آن جناب پاسخ داد: «عليك» (بر تو باد).
اصحاب عرض كردند: اين مرد گفت مرگ بر شما باد.
فرمود: من هم گفتم بر تو باد.
پشت اين شخص را مارى سياه خواهد گزيد و مى ميرد.
يهودى به راه خود رفت و پشته بزرگى هيزم گرد آورد.
طولى نكشيد كه بازگشت.
وقتى خواست از محل حضور پيامبر بگذرد، به او فرمود: پشته ات را زمين بگذار.
هيزم را بر زمين نهاد كه ديدند مار سياهى، چوبى را به دندان گرفته است.
از او پرسيد: امروز چه كار كردى؟ گفت: كارى نكردم.
هيزم را كه جمع كردم، دو گرده نان داشتم.
يكى را خوردم و ديگرى را به مستمندى صدقه دادم.
فرمود: با همان صدقه از مرگش جلوگيرى شد; چون صدقه، مرگ ناگهانى و ناروا را از انسان برمى گرداند.
(1)
ƒ
52
غيبت گريزى
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به اصحابش فرمود: آيا مى دانيد غيبت چيست؟ عرض كردند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.
فرمود:
ذِكْرُكَ أَخاكَ بِما يَكْرَهُ.
(2)
اينكه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فروع كافى، ج 4، ص 5.
2. بحارالانوار، ج 77، ص 89 .
صفحه 165 |
ابوذر در حديثى از رسول گرامى اسلام آورده است كه فرمود: اى اباذر! از غيبت بپرهيز كه غيبت بدتر از زناست.
عرض كردم: اى پيامبر خدا، غيبت چيست؟ فرمود: غيبت اين است كه از برادرت چيزى بگويى كه خوش ندارد.
عرض كردم: اى پيامبر خدا! اگر آنچه درباره او گفته مى شود، در او باشد; چه؟ فرمود: بدان كه اگر آنچه در او هست، بگويى، غيبتش كرده اى و اگر آنچه در او نيست، بگويى، به او بهتان زده اى.
در حديث است كه زنى براى مسئله اى به حضور پيامبر مشرّف شد.
وى مقدارى كوتاه قد بود.
پس از رفتنش، عايشه كوتاهى قد وى را با دست خويش تقليد كرد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به وى فرمود: خلال كن.
عايشه خلال كرد و پاره گوشتى از دهانش بيرون افتاد.
(1)
انس بن مالك مى گويد: روزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به روزه امر فرمود و دستور داد كسى بدون اجازه حضرتش افطار نكند.
مردم همگى روزه گرفتند وچون غروب شد، هر روزه دارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب مى آمد و آن حضرت اجازه افطار مى داد.
در آن وقت، مردى آمد و گفت: دو دختر
دارم كه هنوز افطار نكرده اند و از آمدن به محضر شما حيا مى كنند.
اجازه دهيد هر دو افطار كنند.
حضرت پاسخى نداد.
آن مرد گفته اش را تكرار كرد و باز حضرت چيزى نفرمود.
چون براى بار سوم تكراركرد، حضرت فرمود: روزه نبوده اند.
چگونه روزه بوده اند، در حالى كه گوشت مردم را خورده اند.
به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ كنند.
آن مرد به خانه رفت و از آنان خواست كه استفراغ كنند.
آن دو چنين كردند، در حالى كه از دهان
1. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 247.
صفحه 166 |
هر يك قطعه اى از خون بسته بيرون آمد.
آن مرد با شگفتى به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و داستان را براى آن حضرت تعريف كرد.
حضرت فرمود: به آن كسى كه جانم در دست اوست، اگر اين گناه غيبت بر آنان باقى مانده بود، اهل آتش بودند.
(1)
در حديث معروفى، جابر و ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند كه فرمود:
اَلْغِيْبَةُ أَشَدُّ مِنَ الزَّنا.
(2)
غيبت از زنا بدتر است.
اين سخن به بيانى ديگر نيز آمده است:
اَلرَّجُلُ يَزنى ثمَّ يَتُوبُ فَيَتُوبُ اللَّه عَلَيْه وَ إنَّ صاحِبَ الغِيَْبةِ لا يُغْفَرُ حَتّى يَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ.
(3)
مرد زنا مى كند و سپس توبه مى كند و خدا توبه اش را مى پذيرد، ولى غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا زمانى كه غيبت شونده او را ببخشد.
ƒ
53
وفاى به عهد
پيامبر گرامى اسلام پيش و پس از بعثت، براى وفاى به عهد اهميت بسيارى قائل بود.
ايشان در هر حالى به پيمانى كه با دوست و دشمن برقرار مى كرد،
1. انصاريان، عرفان اسلامى، ج 1، ص 126.
2. بحارالانوار، ج 75، ص 222.
3. الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 511.
صفحه 167 |
پاى بند بود و تا زمانى كه طرف مقابل نقض عهد نمى كرد، بر تعهد خويش استوار بود.
نمونه هايى از وفاى پيامبراسلام به پيمان ها گوياى اين مدعاست:
1. در زمان جاهليت، جمعى از جوان مردان قريش براى دفاع از حقوق مظلومان، پيمانى به نام «حلف الفضول» بستند.
يكى از شركت كنندگان در اين پيمان، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود.
او نه تنها پيش از بعثت، با تمام وجود به اين پيمان وفادار بود، بلكه پس از آن نيز هرگاه از آن ياد مى كرد، مى فرمود: من حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم; اگرچه در مقابل آن، گران بهاترين نعمت را در اختيار من قرار دهند.
(1)
2. عمار ياسر مى گويد: من گوسفندان خودمان را مى چرانيدم و محمد(صلى الله عليه وآله)نيز شبانى مى كرد.
روزى به وى گفتم: من در «فجّ» چراگاه خوبى سراغ دارم; حاضرى فردا به آنجا برويم؟ فرمود: بله.
صبح كه آمدم، ديدم محمد(صلى الله عليه وآله) پيش از من آمده، ولى گوسفندانش را به چراگاه نبرده است.
پرسيدم: پس چرا ايستاده اى؟ فرمود: من با توعهد كردم كه گوسفندانمان را با هم بچرانيم.
دوست نداشتم خلاف وعده عمل كنم و گوسفندانم را پيش از تو بچرانم.
(2)
3. ماه ذى قعده بود كه پيامبر تصميم گرفت به قصد عمره راهى مكه شود.
از ديگر مسلمانان نيز دعوت كرد تا همراه او باشند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با جمعى كه همراه او بودند، به سوى مكه حركت كرد.
در ميانه راه به آن حضرت خبر دادند قريشيان كه از حركت شما خبردار شده اند، خود را براى جنگ آماده كرده و در ذى طوى مستقر شده اند.
آنان سوگند ياد كرده اند كه نگذارند شما وارد مكه شويد.
از آنجا كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى جنگ حركت نكرده بود و
1. سيره حلبى، ج 1، ص 131.
2. بحارالانوار، ج 16، ص 224.
صفحه 168 |
قصد عمره داشت، با آنها مذاكره كرد و بين آنها و پيامبر معاهده اى بسته شد كه به «صلح حديبيه» معروف گشت.
در اين معاهده، پيامبر متعهد امورى شد از جمله: هر فردى از افراد قريش اگر بدون اذن بزرگ تر خود از مكه فرار كند و اسلام بياورد وبه مسلمانان بپيوندد، محمد بايد او را به سوى قريش باز گرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش بگريزد، قريش موظف نيست او را به مسلمانان تحويل دهد.
در همان وقت كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با سهيل، نماينده قريش پيمان مى بست، ابوجندل، فرزند سهيل كه مسلمان شده بود، ولى در زنجير پدر مشركش اسير بود، از مكه فراركرد و به مسلمان ها پيوست.
سهيل گفت: اى محمد! اين اولين مورد وفاى به پيمان است.
اگر مى خواهى صلح برقرار باشد، بايد او را به ما برگردانى.
پيامبر هم پذيرفت.
سهيل گريبان فرزندش را گرفت و به طرف مكه برد.
ابوجندل با لحنى تضرع آميز فرياد زد: اى مسلمانان! آيا شما اجازه مى دهيد مرا به سوى مشركان برگردانند و دوباره گرفتار چنگال آنها گردم؟ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود: اى ابوجندل! صبر كن.
خداوند براى تو و امثال تو گشايشى خواهد كرد.
ما با آنها پيمانى بسته ايم و نمى توانيم عهد و پيمان خود را بشكنيم.
(1)
4. فردى با پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) خريد و فروش كرد.
پيامبر نيز با او قرار گذاشت در جاى معينى، يكديگر را ببينند و معامله را تمام كنند.
او فراموش كرد آن روز و فرداى آن روز در وعده گاه حاضر شود.
پس روز سوم به آنجا رفت و ديد پيامبر همچنان منتظر او مانده است.
پيامبر چون او را ديد، فرمود: اى جوان! مرا به زحمت افكندى.
سه روز است (براى وفاى به وعده) من همين جا مانده ام و انتظار مى كشم.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ، ج 3، ص 232.
2. بحارالانوار، ج 16، ص 235.
صفحه 169 |
5. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از بازگشت از حجة الوداع، بيمار شد.
با اين حال، ميان مردم ظاهر مى شد.
روزى ايشان در حالى كه دستارى به سر بسته بود و از سمت راست به على(عليه السلام) و از سمت چپ به فضل تكيه داده بود، به مسجد آمد و بالاى منبر نشست.
رسول الله(صلى الله عليه وآله) نخست زبان به حمد و ثناى الهى گشود و پس از آن فرمود: اى مردم! نزديك است كه از ميان شما بروم.
به هر كس كه وعده اى داده ام و وفا نكرده ام، بيايد و يادآورى كند تا به آن عمل كنم و هر كس از من طلبى دارد، مرا آگاه سازد.
مردى از ميان جميعيت برخاست و گفت: اى پيامبر خدا! من ازدواج كرده ام.
به من وعده داده بودى كه يك صد و بيست درهم به من بدهى.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فضل اشاره كرد كه اين وجه را بپردازد و از منبر پايين آمد.
(1)
ƒ
54
گريستن بر فراق خويشاوندان
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بسيار رقيق القلب و عطوف ومهربان بود.
در سال ششم هجرت وقتى از ابواء (محلى بين مكه ومدينه) مى گذشت، قبر مادر خود را زيارت و بازسازى كرد و كنار قبر او غمگنانه گريست.
(2)
وقتى پيامبر پس از نبرد احد، بالاى سر شهيدان حاضر شد، با ديدن پيكر جناب حمزة بن عبدالمطلب كه پس از شهادت، هند (مادر معاويه بن ابى سفيان)، آن را مثله كرده بود، دردمندانه گريست.
(3)
پس از تولد امام حسين(عليه السلام)، وقتى نوزاد را براى نام گذارى خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بردند، پيامبر او را در آغوش گرفت و با تأثر شديد گريه كرد.
چون از
1. مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 201.
2. فروع كافى، ج 1، ص 301.
3. طبقات الكبرى، ج 1، ص 116.
صفحه 170 |
آن گرامى پرسيدند كه براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: «براى اين فرزند دلبند خود گريه مى كنم كه گروهى از كافران ستمگر بنى اميه، او را مى كشند.
خداوند آنان را مشمول شفاعت من نفرمايد».
(1)
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در وفات فرزندش ابراهيم، نيز اشك مى ريخت و مى فرمود: «چشم اشك مى ريزد و دل اندوهمند است، ولى سخنى كه خلاف رضاى الهى باشد، نمى گويم و ما براى تو اى ابراهيم غمگين هستيم».
(2)
در سال دهم پس از بعثت، اندكى پس از نجات مسلمانان از محاصره اقتصادى قريش در شعب ابوطالب، به فاصله اندكى، دو يار و حامى صميمى و وفادار پيامبر; يعنى حضرت ابوطالب، عموى ارجمند و بزرگوار او و حضرت خديجه، همسر مهربان و ايثارگرش درگذشتند.
وفات آن دو براى پيامبر بسيار اندوه بار بود.
پيامبر در سوگ هر يك از آن دو سخت گريست و بعدها نيز از آنان هميشه ياد مى كرد.
بسيار اتفاق مى افتاد كه با زنده شدن خاطره خديجه، به ياد او و نيكى ها و مهربانى هايش مى گريست.
(3)
به روايت حضرت صادق(عليه السلام)، هنگامى كه فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين على(عليه السلام) از دنيا رفت، على(عليه السلام) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ديده مى شد) خدمت پيامبر آمد.
آن جناب فرمود: چه شده؟ عرض كرد: مادرم از دنيا رفت.
پيامبر فرمود: مادر من از دنيا رفته است و شروع به گريه كرد و مى گفت: مادر جان! سپس پيراهن و رداى خود را به على(عليه السلام) داد و فرمود با اينها او را كفن كنيد.
وقتى فارغ شديد، مرا نيز خبر دهيد.
جناره را كه به مدفن آوردند، پيامبر بر او نماز گزارد كه بر هيچ كس پيش و پس از او چنين
1. بحارالانوار، ج 43، ص 239.
2. فروع كافى، ج 1، ص 72.
3. كشف الغمه، صص 151 ـ 153.
صفحه 171 |
نمازى نخوانده بود.
آن گاه داخل قبر فاطمه شد و در آنجا خوابيد.
پس از دفن.
فرمود: فاطمه.
پاسخ داد: لبيك يا رسول الله.
پرسيد: آنچه پروردگارت وعده داده بود، درست يافتى؟ پاسخ داد: بلى، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند.
آنگاه پيامبر در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد.
همين كه از قبر خارج شد، پرسيدند عملى كه با جنازه فاطمه كرديد، از خوابيدن در قبر و كفن كردن با لباس خود و نماز خواندن طولانى و راز و نياز طولانى، با هيچ كس چنين نكرديد؟ فرمود: آرى، اينكه لباس خودم را كفنش قرار دادم، براى آن بود كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت
برايش شرح مى دادم كه بسيار متأثر شد و گفت: آه واى بر من.
به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشوند تا همان گونه در قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود.
خداوند نيز پذيرفت.
اينكه داخل قبرش شدم، به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم وقتى ميت را در قبر مى گذارند، دو ملك (نكير و منكر) از او خواهند پرسيد.
گفت: آه به خدا پناه مى برم از چنين روزى.
در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و به باغستانى از باغ هاى بهشت وارد گرديد.
(1)
«ابوبصير نيز مى گويد: از حضرت صادق(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: وقتى رقيه، دختر پيامبر از دنيا رفت، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاد و دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گريست.
عرض كردند: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله) ! براى چه به سوى آسمان دست بلند كرديد و گريستيد؟ فرمود: از خدا خواستم دخترم، رقيه را از فشار قبر، به من ببخشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 6، ص 232.
صفحه 172 |
همچنين انس مى گويد: كسى با زن و فرزندش مهربان تر از رسول گرامى نبود.
حضرت پسرى شيرخوار در حومه شهر داشت كه به سوى آنجا رهسپار مى شد و ما نيز با او مى رفتيم.
داخل خانه مى شد، آتش مى افروخت و بر آن مى دميد.
پسرش ابراهيم را مى گرفت، مى بوسيد و مى بوييد و سپس برمى گشت.
هنگامى كه پسر چشم از جهان فروبست، فرمود: او را در كفن نپوشانيد تا بدو بنگرم.
كودك را آوردند.
خويش را بر وى افكند و گريست.
(1)
ƒ
55
بخل گريزى
پيامبر گرامى اسلام مى فرمود:
تربيت من از خدا و تربيت على از من است.
پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى امر و از بخل و ستم نهى فرمود.
نزد خداوند بزرگ چيزى بدتر ازبخل و اخلاق ناپسند نيست.
اين دو خوى زشت، هر عبادت و عملى راكه انسان براى انجام آن كوشيده است، تباه مى سازد.
(2)
مردى نزد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و از آن حضرت كمك مالى خواست.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: اكنون چيزى نزد من نيست، ولى با ما بيا.
هنگامى كه چيزى رسيد، به تو خواهيم داد.
يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول الله! خداوند آنچه از قدرت شما خارج است، وظيفه شما قرار نداده است (منظورش اين بود حال كه شما چيزى نداريد، به اين سائل جواب منفى
1. صحيح مسلم، ج 7، ص 76.
2. سفينة البحار، ج 1، ص 412.
صفحه 173 |
بدهيد و او را رد كنيد).
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از اين سخن خوشش نيامد.
آن مرد سائل گفت: انفاق كن و به لطف خدا از كم شدن و كاستن مال، ترسى به خود راه مده.
پيامبر از گفتار آن مرد متبسم شد و آثار شادى در صورتش هويدا گشت.
نظر به اينكه سخن مرد سائل، تحسين پيامبر را برانگيخت، امام رضا(عليه السلام)در نامه اى به پسرش، امام محمدتقى(عليه السلام) مى نويسد: شنيده ام هنگامى كه مى خواهى سواره از خانه بيرون بروى، خادمان، تو را از در كوچك بيرون مى برند و اين كار به سبب بخل آنهاست كه مبادا كسى تو را ملاقات كند و از تو خيرى به او برسد.
از تو مى خواهم به پاس حقى كه بر تو دارم، ورود و خروجت جز از در بزرگ نباشد و هنگامى كه سوار مى شوى، سكه هاى طلا و
نقره همراه تو باشد كه هركس چيزى از تو خواست، به او عطا كنى.
هر كدام از عموهايت درخواستى داشت، كمتر از پنجاه دينار طلا به او مده و اگر خواستى بيشتر به او عطا كنى، خود مى دانى.
هر يك از عمه هاى تو چيزى درخواست كرد، كمتر از بيست و پنج دينار طلا به او عطا مكن و بيش از آن بسته به همت تو است.
مى خواهم خداوند با انفاق و بخشش، تو را بلندمرتبه گرداند.
پس انفاق كن و به لطف خدا از تنگ دستى ترسى به خود راه مده.
(1)
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سال هشتم هجرى در پايان جنگ حنين در محلى به نام جعرانه توقف فرمود تا غنايمى كه از جنگ به دست آمده بود، ميان مسلمانان تقسيم كند.
مسلمانان براى گرفتن سهميه خود ازدحام كردند و حق خود را از پيامبر مى خواستند.
پيامبر به آنان فرمود: به خدا سوگند، اگر به اندازه درختان تهامه، شتر نزد من باشد، آنها را ميان شما تقسيم مى كنم و مرا مردى ترسو و بخيل نخواهيد يافت.
آنگاه همه شتران و اموال را ميان مسلمانان قسمت و حق هر كسى را ادا كرد.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان، ص 413.
2. سفينة البحار، ج 1، ص 413.
صفحه 174 |
ƒ
56
مسافرت
سير و سفر براى كسب تجربه و دست يابى به معرفت و ارضاى حس كنجكاوى بسيار كارساز است.
پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:
سافِرُوا فَاِنَّكم اِنْ لَمْ تَغْنَموا مالا أفَدْتُمْ عَقلا.
(1)
مسافرت كنيد! چه اگر در سفر نفع مالى عايدتان نشود، از فوايد عقلى آن بهره مند مى شويد.
در حقيقت، بهره گيرى از امكانات طبيعى و هم نوايى با طبيعت هميشه سرشار از زيبايى، روح و روان آدمى را شاداب مى سازد و در پى سلامت روح، جسم آدمى نيز با طراوت مى شود.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «سافِروا تَصِحّوا;(2) سفر كنيد تا سلامت باشيد».
از سوى ديگر، اهداف سفر كردن چنين ترسيم شده است.
سزاوار نيست انسان به سفر برود، مگر براى سه چيز: يا براى تجارت، تحصيل درآمد و اصلاح معاش; يا براى دست يابى به كمال معنوى و تعالى روح و يا براى تفريح و تفرج و جلب لذت هاى مباح.
(3)
البته اسلام در آموزه هاى خود بر جماعت و روح جمعى، تأكيد ويژه اى دارد.
در مسافرت نيز به سير جمعى تمايل نشان مى دهد، ولى پيش از همه چيز، به گزينش هم سفر و پذيرش مسئوليت براى پيشبرد كارها توجه مى كند.
رسول گرامى اسلام مى فرمايد: «اَلرَّفيقُ ثُمَّ الطَّريق; اول رفيق راه، آن گاه سفركردن».
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 513.
2. بحارالانوار، ج 59، ص 267.
3. همان.
4. بحارالانوار، ج 73، ص 221.
صفحه 175 |
ايشان همچنين مى فرمايد:
اذا كانَ ثَلاثَةٌ فى سَفَر، فَلْيُومِّرُوا اَحَدَهُمْ.
(1)
هرگاه سه نفر در سفرى بيرون رفتند، بايد كسى از خود را امير گردانند.
حس تفاهم و تعامل با هم نوعان، سازگارى با اطرافيان و هم زيستى و انس گرفتن با دوستان از بايسته هاى سفر است.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
اَمَّا الَّتى فى السَّفَرِ فَبَذْلُ الزَّادِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمِزاحُ فى غَيْرِ المَعاصى.
(2)
بذل و بخشش توشه، خوش اخلاقى و شوخى كردن در چارچوب دورى از گناه، از آداب سفر است.
همكارى، هميارى و تقسيم كار، سفر را به كام آدمى گوارا و خاطره هاى خوشى از آن به يادگار مى گذارد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در سفرى كه با دوستان خود داشت، براى مهيا كردن غذا، دستور كشتن گوسفندى را داد.
فردى ذبح گوسفند را پذيرفت.
شخصى ديگر سلاخى آن را به عهده گرفت.
ديگرى تقسيم و قطعه كردن آن را عهده دار شد و فرد ديگر متصدى پختن گوشت ها شد.
پيامبر نيز براى برپا كردن آتش هيزم جمع كرد.
ياران گفتند: اى رسول خدا! تو را به پدر و مادرمان سوگند! خودت را به سختى ميفكن.
ما تو را كفايت مى كنيم.
پيامبر فرمود: مى دانم كه شما همه كارها را به خوبى انجام مى دهيد، ولى خداوند از بنده اى كه از همسفران خود كناره گيرد، ناخرسند است.
آن گاه رسول الله(صلى الله عليه وآله) برخاست و به جمع آورى هيزم پرداخت.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كنزالعمال، ج 6، ص 717.
2. بحارالانوار، ج 76، ص 266.
3. همان، ص 273.
صفحه 176 |
عده اى كه پياده سفر مى كردند، از حضرت خواستند برايشان دعا كند.
پيامبر برايشان دعا كرد.
سپس فرمود: «بر شما باد به سرعت (حركت كردن)، سحرخيزى و ساعتى پيش از طلوع آفتاب حركت كردن; زيرا عمر سفر در شب كوتاه است».
براى پيش گيرى از گزيدگى و هجوم درندگان مى فرمود: «در پشت جاده ها و دلِ دره ها اتراق نكنيد».
(1) همچنين مى فرمود:
حق مسلمان (بر مسلمان) آن است كه هرگاه آهنگ سفر دارد، دوستانش را از مسافرت آگاه كند و حق او بر دوستانش آن است كه وقتى برگشت، به ديدنش بيايند.
(2)
نيز با توجه به تأثير مثبت سفر بر شادابى روحى و تجديد قوا مى فرمود: «مسافرت كنيد تا تندرست بمانيد».
(3)
همچنين فرموده است:
هرگاه كسى از شما از سفر برمى گردد، بايد براى خانواده اش هديه اى بياورد، گرچه قطعه سنگى باشد.
(4) روش صحيح آن است كه هرگاه گروهى براى سفر مى روند، مخارج خود را تفكيك كنند.
اين كار برايشان بهتر و براى اخلاقشان نيكوتر است.
(5)
وقتى كه از مسافرت برمى گشت، ابتدا به مسجد مى رفت و دو ركعت نماز به جاى مى آورد.
سپس به حضرت زهرا(عليها السلام) سر مى زد و آنگاه نزد همسرانش مى رفت.
(6) سفر طولانى را خوش نمى داشت و مى فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 73، ص 277.
2. اصول كافى، ج 2، ص 174.
3. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 240.
4. بحارالانوار، ج 73، ص 283.
5. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 534.
6. جامع الصغير، ج 2، ص 345.
صفحه 177 |
رفتن، پاره اى از رنج است.
هرگاه يكى از شما كارش در سفر تمام شد، هرچه زودتر نزد خانواده اش برگردد.
(1)
همچنين مى فرمود:
شش چيز از جوان مردى است.
سه تاى آن در غير سفر است و سه تا در مسافرت، ولى آنهايى كه در سفر است: خوراك و توشه بخشيدن، خوش خُلقى و شوخى در غير گناه.
(2)
در سفرى كه براى حج مى رفت، اعلام كرده بود: «كسى كه بداخلاق و بدهم نشين است، همراه ما نيايد».
(3)
ƒ
57
شبانى
روزگارى كه در كفالت حليمه به سرمى برد، روزى از حليمه پرسيد: برادرانم (فرزندان حليمه) روزها به كجا مى روند؟ حليمه گفت: گوسفندان ما را به چراگاه مى برند.
گفت: من هم از امروز با آنها خواهم بود.
(4)
در هفت سالگى، او را ديدند كه خاك و كلوخ در دامن ريخته است و در خانه سازى به عبدالله بن جرعان كمك مى كند.
در طول زندگى اش ديده نشد روزى را به بيهودگى بگذراند.
در مقام نيايش هميشه مى گفت: «خدايا! از بى كاره بودن و تنبلى و زبونى به تو پناه مى برم.
»(5) شايد به واسطه همين علاقه
1. محاسن، ج 2، ص 377.
2. عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 30.
3. بحارالانوار، ج 76، ص 273.
4. سيره حلبى، ج 1، ص 111.
5. صحيح بخارى، ج 8، ص 79 .
صفحه 178 |
به كار و نيز براى اينكه خوش نداشت در ميان خانواده زندگى كند، بى آنكه گوشه اى از امور زندگانى آنها را بر عهده گيرد، به شبانى گوسفندان ابوطالب پرداخت.
(1) افزون بر آن، از اوان كودكى، با فضاى آزاد و دامن صحرا انس داشت و فكر عزلت و انزوا در خاطرش قوت مى يافت.
گويى به او الهام شده بود كه از هم اكنون، دور از تنگنا و جنجال شهر، با ديده بصيرت به مطالعه كتاب آفرينش بپردازد و صفحه هاى آن را با دقت ورق بزند.
از سوى ديگر، سر و كار داشتن با جانوران زبان بسته و نگاه دارى ايشان از آسيب درندگان و از خطر پرتگاه ها و بازداشتن آنها از هجوم به يكديگر، نوعى تمرين براى آينده اش بود.
مگر نه اينكه بايد عمرى با مردم گمراه، سرسخت و جاهل روبه رو شود و آنها را از مهلكه گمراهى برهاند.
پيش از او نيز برادرانش، موسى و داوود، روزگارى به شغل شبانى مى پرداختند.
(2) خلاصه اينكه شبانى كار است و كار، آدمى را از نياز به ديگران در امان نگه مى دارد.
آرامش دشت و باديه براى محمد(صلى الله عليه وآله)، از ماندن در ميان مشركان و بت پرستان مكه پسنديده تر بود و او بهترين پيشه را در چوپانى مى دانست.
پس بخش زيادى از سال هاى جوانى را با شبانى سپرى كرد و گوسفندان را نگه مى داشت.
خلوت و تنهايى صحرا افزون بر اينكه برايش دست مايه شكيبايى و بردبارى بود، سبب مى شد به درستى در طبيعت بنگرد و به راستى بينديشد; در تاريكى شب نجوا كند و سختى روز را به جان بخرد.
محمد(صلى الله عليه وآله)درباره اينكه پيامبران الهى با سپرى كردن اين دوران، بر مسند راهنمايى امت تكيه مى زنند، فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح حلبى، ج 1، ص 150.
2. همان.
صفحه 179 |
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نفرمود، مگر اينكه چوپان گوسفندان بوده است.
(1)
از ايشان پرسيدند كه آيا شما نيز شبانى كرده ايد؟ فرمود: آرى! من مدتى شبان گوسفندان اهل مكه در (سرزمين) قراريط بوده ام.
(2) آن حضرت همچنين از شبانى گوسفندان خانواده خود در ايجاد ياد مى كرد:
خداوند، موسى را مبعوث فرمود، در حالى كه گوسفندچرانى مى كرد.
داوود را مبعوث فرمود و او هم چوپان بود و من هم هنگامى كه به پيامبرى مبعوث شدم، چوپان گوسفندان خانواده خود در اجياد بودم.
(3)
ƒ
58
تجارت
در آستانه حركت كاروان بازرگانى قريش به سوى شام، خديجه، بانوى پرآوازه، شرافتمند و ثروتمند مكه در پى مرد امينى مى گشت تا سرمايه خود را براى تجارت بدو سپارد و در برابر تلاش او مزدى پرداخت كند.
ابوطالب از اين فرصت بهره جست و به محمد، برادرزاده بيست و پنج ساله خود، پيشنهاد سفر تجارتى را داد و وى را تشويق كرد.
(4)
خديجه از گفتوگو و پيشنهاد ابوطالب آگاه شد و به سرعت، كسى را پى محمد(صلى الله عليه وآله) فرستاد و به او گفت: چيزى كه مرا شيفته تو كرده است، همان راستگويى، امانت دارى و اخلاق پسنديده تو است.
من حاضرم دو برابر آنچه
1. سفينة البحار، ج 2، ص 565.
2. سيره حلبى، ج 1، ص 139.
3. طبقات الكبرى، ج 1، ص 101.
4. بحارالانوار، ج 16، ص 22.
صفحه 180 |
به ديگران مى دادم، به تو بدهم.
(1) محمد(صلى الله عليه وآله) پيشنهاد سفر تجارتى را پذيرفت و با ميسره ـ غلام خديجه ـ به سمت شام رهسپار شد و در اين سفر، چند برابر ديگران سود برد.
فرزند عبدالله چون به بُصرى رسيد، نُسطور راهب، او را ديد و ميسره را به پيامبرى وى مژده داد و گفت: اين مرد كه زير سايه درخت نشسته، همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل درباره او بشارت هاى فراوانى خوانده ام.
(2) غلام خديجه نيز كرامت ها و ويژگى هاى خاصى را در طول اين سفر از محمد(صلى الله عليه وآله) ديده بود.
از جمله اينكه محمد امين بر سر موضوعى با تاجرى اختلاف پيدا كرد.
آن مرد به او گفت: به «لات» و «عزّى» سوگند بخور تا من سخن تو را بپذيرم.
محمد در پاسخ او چنين گفت: «پست ترين و مبغوض ترين موجودات پيش من همان لات و عزّى است كه تو آنها را مى پرستى».
(3)
ميسره پس از بازگشت به مكه تمام رخدادها را به خديجه گزارش داد.
(4)آن گاه خديجه آنچه را از غلام خود شنيده بود و موارد و ويژگى هايى را كه خودش از محمد امين ديده بود، نزد ورقة بن نوفل ـ داناى عرب ـ بازگو كرد.
او به خديجه گفت: اگر اينها درست باشد، او پيامبر اين امت است.
(5)
ناگفته نماند كه محمد(صلى الله عليه وآله) پيش از اين سفر، سفرهاى بازرگانى به شام و يمن داشت و اين سفر، اولين سفرش به همراهى ابوطالب به شهر بصرى بود.
او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مى كرد.
دروغ و تدليس كه روش بيشتر بازرگانان است، هيچ گاه در كارش نبود و هيچ گاه در معامله سخت گيرى نمى كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره حلبى، ج 1، ص 147.
2. بحارالانوار، ج 16، ص 18.
3. طبقات الكبرى، ج 1، ص 104.
4. التنبيه و الاشراف، ص 197.
5. البداية و النهاية، ج 2، ص 362.
صفحه 181 |
سائب بن ابى السائب مى گويد: در دوران جاهليت، در كار تجارت با او شريك بودم و او را از هر جهت بهترين شريكان يافتم.
نه با كسى مجادله مى كرد و نه لجاجت مىورزيد و نه كار خود را به گردن شريك خود مى انداخت.
(1) در راستگويى و درست كارى آنچنان شهرت يافت كه همگى به امانت او اذعان داشتند و او را محمد امين مى خواندند.
(2)
به گفته امام صادق(عليه السلام)، در عصر پيامبر، زنى بود كه عطر مى فروخت و زينب نام داشت.
او خودش نيز به خاطر همراه داشتن عطر، خوش بو بود.
روزى به حضور همسران پيامبر اسلام آمد.
پس از ساعتى، پيامبر به خانه آمد و بوى خوش به مشامش رسيد.
دانست كه زينب عطرفروش درآنجا است.
به او فرمود: وقتى به خانه ما مى آيى، خانه هاى ما را خوش بو مى كنى؟ زينب در پاسخ گفت: خانه هاى شما به خاطر وجود تو (اى پيامبر) پاكيزه تر و خوش بوتر است (نه به خاطر عطر همراه من).
آن گاه پيامبر در اين سفارش به او كه سفارش به همه فروشندگان كالا نيز هست، فرمود:
اِذَا بِعْتِ فَأَحْسِنى وَ لاتَغَشِّى فَاِنَّهُ أَتْقَى لِلّهِ و أَبْقَى لِلْمالِ.
(3)
وقتى كه چيزى مى فروشى، آن را نيكو بفروش و در فروختن، كسى را فريب مده; زيرا اگر چنين كنى، به پاكى و پرهيزگارى در پيشگاه خداوند بهتر است و براى بقا و دوام ثروتت نيكوتر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره حلبى، ج 1، ص 150.
2. همان، ص 162.
3. وسائل الشيعه، ج 12، ص 287.
صفحه 182 |
ƒ
59
رأفت به حيوانات
رحمت و رأفت، يكى ديگر از صفات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود.
او نه تنها نسبت به انسان ها، بلكه در حق حيوانات نيز عطوفت و مهربانى مى كرد تا جايى كه خداوند به او «رحمة للعالمين» لقب داد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ.
» ايشان مسلمانان را به مهربانى نسبت به حيوانات تشويق مى فرمود و با رفتار رأفت آميز خود به شتر و اسب سوارى اش، به آنان مى آموخت كه با حيوان بايد مهربان بود.
روزى براى اصحاب تعريف كرد كه مردى تشنه كام در حالى كه عطش، او را سخت كلافه كرده بود، به چاه آبى رسيد.
به درون چاه رفت و از آب آن نوشيد.
سپس بالا آمد.
ناگهان سگى را ديد كه زبان خود را بيرون آورده است و از شدت عطش خاك مى خورد.
مرد گفت: اين سگ نيز تشنه شده است.
بار ديگر به درون چاه رفت و كلاه خود را پر آب كرد.
آن را با دهان گرفت و بالا آمد و سگ را آب داد.
خداوند به پاس اين محبت، وى را مورد مغفرت قرار داد.
اصحاب گفتند: اى پيامبر خدا! يعنى ما در برابر كمك به حيوانات نيز پاداش داريم؟ پيامبر فرمود: آرى، كمك به هر جاندارى پاداش دارد.
(1)
دايره رحمت و عطوفت پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) به اندازه اى وسيع بود كه حتى پرندگان را شكار نمى كرد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از گوشت پرنده شكار شده ميل مى كرد، ولى خودش آن را شكار نمى كرد.
از على(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. عبدالكريم بى آزار شيرازى، اخلاق پيامبر، ص 8 .
صفحه 183 |
روزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وضو مى گرفت.
در زمان وضو، گربه اى كه در خانه بود، جلو آمد و به آن حضرت پناه آورد.
پيامبر متوجه شد كه آن حيوان تشنه است.
ظرف آب را جلويش گذارد و آن گربه آب آشاميد و پيامبر با بقيه آن آب، وضوى خود را تمام كرد.
(1)
ايشان مى فرمود: «كسى كه (به مردم و جانداران) رحم نكند، به او رحم نخواهند كرد».
(2)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره كسانى كه به حيوان ترحم و مهربانى نمى كنند، مى فرمايد:
زنى بر اثر زندانى كردن گربه اى كه به او خوراك و آب نداد و آن را رها نساخت تا از حشرات بيابان بخورد، مورد عذاب قرار گرفت.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سفينة البحار، ج 1، ص 417.
2. سنن النبى، ص 293.
3. همراه با پيامبران در قرآن، ص 529.
صفحه 184 |
فصل دوم: اخلاق خانوادگى
ƒ
60
كودكى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)
هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام، در مدينه درگذشت، به همين دليل، جدّش، عبدالمطلب سرپرستى او را برعهده گرفت.
از كودكى، آثار بزرگى در رفتار و گفتارش هويدا بود.
عبدالمطلب به فراست دريافته بود كه نوه اش آينده درخشانى خواهد داشت.
هشت ساله بود كه عبدالمطلب نيز درگذشت.
بنابر وصيت عبدالمطلب، ابوطالب، عموى بزرگ محمد(صلى الله عليه وآله)عهده دار سرپرستى او شد.
ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ديگر كودكان شباهت نداشت، در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان هم سالش نسبت به غذا، حرص و علاقه نشان بدهد.
به غذاى اندك بسنده مى كرد و زياده روى نمى كرد.
برخلاف كودكان هم سالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت.
صفحه 185 |
روزى ابوطالب از محمد خواست كه در حضور او جامه هايش را درآورد و به بستر برود.
او اين دستور را با كراهت پذيرفت و چون نمى خواست از دستور عموى خود سرپيچى كند، به عمو گفت: روى خويش را بازگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم! ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد; زيرا آن روز، حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاى بدن خود پرهيز نداشتند.
ابوطالب مى گويد:
من هرگز از او دروغ نشنيدم.
كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم.
به بازى هاى بچه ها رغبت نمى كرد.
تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال فروتن بود.
(1)
درباره كودكى پيامبر آورده اند كه روزى ياران و همگنانش به جستوجويش پرداختند.
پس از تلاش بسيار، او را در سايه ديوارى بيرون شهر مكه يافتند.
آن گاه بسيار كوشيدند تا او را همراه خود به يك شب نشينى ببرند كه ساز و طبل در آن مترّنم و انواع بازى ها فراهم بود.
كودك خردسال به نشانه عذرخواهى گفت: «اَنَا لَمْ أُخْلَقُ لِهذا; من براى اين كار آفريده نشده ام».
(2)
محمد(صلى الله عليه وآله) چهار ساله شد.
در يكى از روزها كه ضمره، برادر هم شيرش، مثل هميشه گوسفندان را به جلو انداخت كه به صحرا ببرد، محمد به سوى حليمه دويد و دست هايش را به گردن او آويخت و گفت: من مى خواهم با برادرم بروم.
حليمه همان طور كه خم شده بود و صورتش را به صورت كودك محبوبش مى ماليد، پاسخ داد: تو دوست دارى با او باشى؟ محمد گفت: آرى، خيلى دوست دارم با گله در صحرا باشم.
حليمه او را به طرف چادر برد.
1. مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ص 169.
2. صدر بلاغى، پيامبر رحمت، ص 157.
صفحه 186 |
سرمه به چشمش كشيد و روغنى به صورتش ماليد.
كودك مى خواست بدود و به سوى ضمره برود، ولى حليمه سخت او را نگاه داشت، در آغوش گرفت و گفت: صبر كن! آن گاه بندى كه عقيق يمانى در وسطش آويزان بود، از بقچه
بيرون كشيد و به گردن محمد آويزان كرد.
محمد چانه خود را در گردنش فرو برد، به گونه اى كه غبغبى پيدا كرد.
سپس كوشيد عقيق را كه زير چانه اش بود، ببيند و گفت: اين چيست؟ حليمه با مهربانى گفت: حرز است! محمد دوباره گفت: براى چه خوب است؟ حليمه پاسخ داد: براى اينكه تو را از چشم بد حفظ كند، اى نور چشم من! محمد بند را با يك تكان پاره كرد و گفت: مادر! من كسى را دارم كه حفظم كند! اين را گفت و عقيق را به چابكى در دست حليمه گذارد و به سوى گوسفندان دويد.
باد با گيسوان بلندش بازى مى كرد.
(1)
ƒ
61
پاسداشت مقام مادر
مادر نزد رسول الله(صلى الله عليه وآله) از اهميت خاصى برخوردار بود.
ايشان هم خود به والدين سببى و نسبى احترام مى نهاد و هم ديگران را به اين كار تشويق مى كرد.
روزى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به بالين جوانى رفت كه در حال جان دادن بود، ولى جان دادن بر او بسيار سخت و دشوار مى نمود.
حضرت او را صدا زد.
پاسخ داد.
پيامبر فرمود: چه مى بينى؟ عرض كرد: دو نفر سياه چهره را مى بينم كه روبه روى من ايستاده اند و از آنها مى ترسم.
آن جناب پرسيد: آيا اين جوان مادر دارد؟ مادرش آمد و عرض كرد: بلى يا رسول الله! من مادر او هستم.
1. زين العابدين رهنما، پيامبر، ص 119.
صفحه 187 |
حضرت پرسيد: آيا از او راضى هستى؟ عرض كرد: راضى نبودم، ولى اكنون به واسطه شما راضى شدم.
آن گاه جوان بى هوش شد.
وقتى به هوش آمد، باز او را صدا زد.
پاسخ داد.
فرمود: چه مى بينى؟ عرض كرد: آن دو سياه چهره رفتند و اكنون دو نفر سفيدرو و نورانى آمدند كه از ديدن آنها من خشنود مى شوم.
سپس از دنيا رفت.
(1)
كسانى كه به مادر خود خدمت مى كردند، نزد پيامبر خدا ارزش والايى داشتند.
داستان اويس قرنى در اين ميان جذابيت ويژه اى دارد.
گويند اويس شتربانى مى كرد و از مزد آن، مخارج مادر خود را مى داد.
يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيامبر به مدينه رود.
مادرش گفت: اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى.
اويس حركت كرد.
وقتى به خانه حضرت رسيد، پيامبر نبود.
به ناچار اويس پس از يكى دو ساعت توقف، بدون ديدن پيامبر به يمن بازگشت.
چون حضرت به خانه برگشت، پرسيد: اين نور كيست كه در اين خانه تابيده است؟ گفتند: شتربانى كه اويس نام داشت، به اينجا رسيد.
هرچه منتظر ماند، شما نيامديد و بازگشت.
پيامبر فرمود: آرى، اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت.
آن گاه درباره او فرمود:
يَفُوحُ رَوائِحُ الْجَنَّةِ مِنْ قِبَلِ القَرَنِ وَ اشَوْقَاه اِليْكَ يَا اُوَيْسَ الْقَرنِ.
(2)
نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مىوزد.
چه بسيار مشتاقم به ديدارت، اى اويس قرنى!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. داستان ها و پندها، ج 1، ص 140.
2. منتهى الآمال، ج 1، ص 142.
صفحه 188 |
همچنين آورده اند كه مردى مادر سالخورده اش را به دوش گرفته بود و او را در اطراف كعبه، طواف مى داد.
هنگام طواف، پيامبر را ديد.
از آن حضرت پرسيد: آيا حق مادرم را ادا كردم؟ پيامبر فرمود: نه، حتى يك نفس او را جبران نكرده اى.
(1)
پيامبر گرامى اسلام خيلى زود از نعمت پدر و مادر محروم شد.
پدر ارجمند وى در دوران باردارى همسر خود آمنه، از سفر تجارتى شام بازنگشت و به ديار باقى شتافت.
آمنه نيز در سفرى به يثرب كه براى زيارت قبر شوهر خود و ديدار با خويشاوندان انجام گرفت، بيمار شد و در ميانه راه درگذشت.
در اين سفر، محمد(صلى الله عليه وآله) كه شش سال از عمرش مى گذشت، همراه مادر بود.
(2) يك ماه كه به همراه مادر در مدينه به سر مى برد، همه روزه كنار قبر عبدالله مى نشستند و اشك مى ريختند.
اين منظره جان فرسا در خاطر كودك نقش بسته بود.
هنگام هجرت وقتى از كوچه هاى مدينه مى گذشت، همين كه چشمش به آن خانه افتاد، آن را شناخت و گفت: با مادرم در اين خانه منزل كرديم و اينجا قبر پدر من است.
(3) پيامبر همواره خاطره رحلت مادر مهربان را با خود داشت، به گونه اى كه پس از گذشت پنجاه و پنج سال، در سفر عمرة القضاء همين كه گذارش به مزار مادر افتاد، چنان اشك از ديدگانش فروريخت كه همه حاضران را به گريه انداخت.
ايشان مى گفت: مهر و محبت مادرم را به خاطر آوردم.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تفسير فى ظلال القرآن، ج 7، ص 415.
2. محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 165.
3. سيره حلبى، ج 1، ص 95.
4. همان، ص 125.
صفحه 189 |
ƒ
62
همسر گزينى
ازدواج يك كمال است و در دين مبين اسلام ارزش و جايگاه والايى دارد.
اسلام اين بناى ارزشمند را از بهترين بنيادها معرفى مى كند، به گونه اى كه پيامبر اسلام مى فرمايد:
ما بُنِىَ بِنأٌ فِى الْاِسْلامِ اَحَبُّ اِلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِنَ التَزْويج.
(1)
هيچ بنيادى در اسلام نزد خداوند محبوب تر از ازدواج نيست.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، اين زيباترين پيوند را يك سنت محمدى مى داند و ديگران را نيز به انجام آن تشويق مى كند:
مَنْ اَحَبَّ فِطْرَتىِ فَلْيَسْتَنَّ بِسُنَّتى وَ مِن سُنَّتى النِّكاحُ.
(2)
هركس كه مرا دوست دارد، از سنت من پيروى كند و ازدواج از سنت من است.
تمايل مرد و زن براى ازدواج، واقعيتى خدادادى است كه آثار فراوانى در پى دارد.
از آن جمله، پيامبر اسلام، فزونى مروت و نيكى سيرت را نتيجه ازدواج مى داند و مى فرمايد:
زَوِّجُوا اَيامَكُمْ، فَاِنَّ اللهَ يَحْسِنُ لَهُمْ فى اَخْلاقِهِمْ... و يَزيدُهم فى مُرُوآتِهِم.
(3)
پسران و دختران مجرد خود را همسر دهيد كه خداوند مروتشان را افزون و سيرتشان را نيكو كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. وسائل الشيعه، ج 14، ص 3.
2. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 429.
3. بحارالانوار، ج 100، ص 222.
صفحه 190 |
از سوى ديگر، ازدواج وسيله پاك دامنى شمرده شده است.
پيامبر رحمت در سخنى ديگر مى فرمايد:
هُوَ اَغَضُّ لِلْبَصَرِ اَعَفُّ لِلْفَرجِ و اَلَفُّ و اَشْرَفُ.
(1)
ازدواج بهترين وسيله براى نفى نگاه شهوانى، برخوردارى از عفت جنسى، پاك دامنى و شرافت انسانى است.
پيامبر به مجردانى كه توانايى ازدواج دارند، هشدار مى داد و خود نيز به شيوه حسنه، آنان را به تزويج وامى داشت.
براى نمونه، روزى عكاف يكى از جوانان مدينه خدمت پيامبر رسيد، آن حضرت از او پرسيد: آيا زنى دارى؟ گفت خير.
فرمود: در اين باره مشكل دارى؟ گفت: خير.
فرمود: سالم و توانگرى؟ گفت: آرى بحمدلله.
حضرت فرمود: در اين صورت، تو از برادران شيطانى! يا بايد از راهبان مسيحى باشى ـ و اگر مسلمانى ـ مانند همه مسلمانان رفتار كن.
زن گرفتن از سنت هاى من است.
بدترين افراد شما بى زنان هستند و بدترين مردگان، مردگان مجردند.
واى بر تو اى عكاف! زن بگير كه خطاكارى! گفت: يا رسول الله! پيش از آنكه از جاى خود برخيزم، مرا زن بده! فرمود: كريمه، دختر كلثوم حميرى را به ازدواج تو درآوردم.
(2)
ايشان در رفع نگرانى بعضى از افراد براى اداره زندگى مشترك مى فرمايد:
اِتَّخِذوا الْاَهْلَ، فَاِنَّهُ اَرْزَقُ لَكُمْ.
(3)
خانواده تشكيل دهيد كه براى شما روزى آور است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مستدرك الوسائل، ج 14، ص 153.
2. همان، ج 14، صص 155 و 156.
3. بحارالانوار، ج 103، ص 217.
صفحه 191 |
ايشان در كلام شيرين ديگرى مى فرمايد:
تَزَوَّجُوا النِّساءَ، فَاِنَّهُنَّ يَأْتينَ بالْمالِ.
(1)
با زنان ازدواج كنيد! آنان ثروت و روزى مى آورند.
جوانى خدمت پيامبر آمد و در محضر ايشان، اظهار نياز كرد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او پيشنهاد داد كه ازدواج كند.
آن جوان از آنكه دوباره نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برود و درخواست خويش را مطرح كند، شرم داشت.
در آن حال، مردى از انصار او را ديد و گفت: دختر خوش چهره اى دارم، مى خواهم او را به ازدواج تو درآورم! آن گاه آن جوان با دختر مرد انصارى ازدواج كرد و در پرتو اين پيوند، رحمت و فضل الهى برزندگى شان سايه افكند و در زندگى زناشويى شان گشايش فراهم آمد.
روزى آن جوان خدمت پيامبرخدا آمد و ايشان را از ماجراى خويش آگاه كرد.
پيامبر پس از شنيدن ماجراى شيرين اين جوان فرمود: «جوانان بر شما باد كه ازدواج كنيد».
(2)
جوانى نزد پيامبر آمد و از ايشان درباره ازدواج رهنمود خواست.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:
نَعَمْ اَنْكِحْ! وَعَلَيْكَ بِذَواتِ الدّينِ.
(3)
آرى ازدواج كن و بر تو باد كه همسر دين دار برگزينى.
ايشان همسرگزينى بر محور ثروت يا زيبايى منهاى دين دارى را نهى كرده است و مى فرمايد:
هركه با زنى براى مالش ازدواج كند، خداوند او را به مال وى واگذار خواهد كرد.
هركه با او براى زيبايى اش ازدواج كند، در او چيزى كه
1. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 34.
2. وسائل الشيعه، ج 14، ص 25.
3. كافى، ج 5، ص 332.
صفحه 192 |
خوشايند نيست، خواهد ديد و هركه با وى براى دينش ازدواج كند، خداوند تمام اين مزايا را براى او جمع خواهد كرد.
(1)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مؤمنان را هم شأن و همتاى هم مى دانست.
از نگاه او، ايمان، بهترين شرافت آدمى است و داستان ازدواج جويبر و ذلفا ترجمان ديگرى از اين انديشه نبوى است.
جويبر مردى سياه پوست و فقير از اهل يمامه بود كه به حضور پيامبر شتافت و با اشتياق اسلام آورد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله)او را مورد تفقد قرار مى داد و لباس و غذاى او و اصحاب صفه را فراهم مى كرد.
روزى پيامبر نگاهى به جويبر كرد و فرمود: جويبر! چه خوب بود كه همسرى اختيار مى كردى تا هم شهوت خود را كنترل كنى و هم در امور دنيا و آخرت شريكى داشته باشى.
جويبر گفت: اى پيامبر خدا! پدرم و مادرم فدايت! كدام زن حاضر است به همسرى من تن دردهد؟ نه حسب و نسبى دارم و نه مال و جمالى.
پيامبر فرمود: اى جويبر! خداوند جهان به بركت دين اسلام، آن كسى را كه در جاهليت شرافت داشت، پست كرد و كسانى را كه پست بودند، شرافت داد.
امروزهمه مردم، سفيد، سياه، قريش، عرب و عجم برابرند و همه فرزندان آدم هستند و آدم هم از خاك آفريده شده است.
جويبر! من براى هيچ كدام از مسلمانان، امروز نسبت به ديگرى فضيلتى نمى بينم، جز براى آن كه تقوا و فرمانبردارى اش در پيشگاه خدا بيشتر باشد.
جويبر! هم اكنون نزد زياد بن لبيد كه شريف مردم قبيله بنى بياضه است، مى روى و به او مى گويى: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرا فرستاده و دستور داده است كه دخترت ذلفا را به عقد جويبر در آورى!
جويبر نيز با خوشحالى به سوى خانه زياد روانه شد.
وقتى وارد خانه او شد، گروه زيادى از بستگان وى پيرامونش نشسته بودند و گفتوگو
1. وسائل الشيعه، ج 14، ص 31.
صفحه 193 |
مى كردند.
جويبر اجازه ورود خواست و پيام پيامبر را اين گونه به زيادبن لبيد ابلاغ كرد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پيغام داده است كه ذلفا را به عقد من درآورى!
پدر ذلفا گفت: آيا پيامبر خدا تو را براى ابلاغ اين پيام فرستاده است.
جويبر گفت: آرى! من سخن دروغ به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نسبت نمى دهم.
پدر دختر گفت: ما دختران خود را به اشخاصى كه هم شأن ما نيستند، تزويج نمى كنيم! برگرد تا خودم نزد پيامبر بيايم و عذر خود را بگويم.
جويبر ناراحت شد و بازگشت.
در آن حال، ذلفا نزد پدر آمد و پرسيد: پدر جان! چه گفتوگويى با جويبر داشتى؟ پدر گفت: او مى گويد پيامبر مرا فرستاده است كه ذلفا را به همسرى من درآورى.
ذلفا گفت: به خدا سوگند، جويبر دروغ نمى گويد! كسى را بفرست تا پيش از آنكه جويبر نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رود، او را برگرداند.
زياد، بى درنگ، جويبر را از ميان راه برگردانيد و مورد احترام قرار داد و گفت: اينجا باش تا من برگردم.
آن گاه خود به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيد و گفت: پدر و مادرم فدايتان! جويبر حامل پيامى از سوى شما بود.
ما طايفه انصار، دختران خود را جز به افراد هم شأن خود تزويج نمى كنيم.
پيامبر فرمود: اى زياد! جويبر، مردى با ايمان است.
مرد مؤمن هم شأن زن مسلمان است.
دخترت را به همسرى جويبر درآور و از دامادى او ننگ مدار!
زياد به خانه برگشت و گفته هاى پيامبر را به دختر رسانيد، ذلفا نيز با خرسندى از نظر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، به پدر چنين گفت: پدر جان! اين را بدان كه اگر از فرمان پيامبر خدا سرپيچى كنى، كافر خواهى شد.
پس زياد بن لبيد دست جويبر را گرفت و او را به ميان بزرگان قوم خود آورد و ذلفا را به ازدواج او درآورد.
مهريه و جهيزيه عروس را نيز برعهده
صفحه 194 |
گرفت و به دليل تنگ دستى داماد، خودش، خانه اى با وسايل زندگى تهيه كرد و به وى اختصاص داد.
بدين گونه ذلفا به همسرى جويبر درآمد.
(1)
عكاف بن الوداعه الهلالى مى گويد: به خدمت پيامبر گرامى اسلام رسيدم.
پيامبر روى به من كرد و فرمود: اى عكاف آيا همسر دارى؟ گفتم: نه يا رسول الله.
فرمود: آيا كنيز دارى؟ گفتم: نه يا رسول الله.
فرمود: آيا تو سالم و توان مند هستى؟ گفتم: آرى و الحمدلله.
پيامبر فرمود: پس بدان كه تو از برادران شيطان هستى.
يا برو و از راهبان ترسايان (نصارى) شو يا اينكه مانند مسلمانان عمل كن و بدان كه نكاح از سنت ماست.
بدترين شما و پست ترين مردگانتان زنان و مردان مجرد و بدون همسرند.
واى بر تو اى عكاف! ازدواج كن كه تاكنون خطا رفته اى! گفتم: يا رسول الله! حال كه چنين است، پس براى من همسرى انتخاب كنيد، پيش از اينكه از جايم برخيزم.
فرمود: كريمه، دختر كلثوم حميرى (كه ظاهر روايت نشان مى دهد، پيامبر پيش تر از جانب اين دختر وكيل بوده است) را به ازدواجت درآوردم.
(2)
ƒ
63
مهريه (مادى و معنوى)
پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:
مردى كه مهر همسرش را ندهد (درصورت توانايى و درخواست همسر)، در روز رستاخيز، خداوند والا مى گويد: بنده من! كنيزم را به عهد خودم به عقدت در آوردم.
تو (با نپرداختن مهريه) به عهدم وفا نكردى و
1. كافى، ج 5، ص 339.
2. سيد محمد حسينى شيرازى، پرتويى از مكتب پيامبر و اميرمؤمنان(عليه السلام)، صص 69 و 70.
صفحه 195 |
به كنيزم ستم كردى.
پس از نيكى هاى مردمى گيرند و به اندازه حق زن بدو مى دهند.
اگر مرد نيكى نداشته باشد، فرمان مى رسد او را به خاطر شكستن پيمان، در دوزخ افكنيد.
(1) كسى كه زنى بگيرد و در انديشه اش، قصد پرداخت مهريه نداشته باشد، هنگام مرگ بسان زناكاران مى ميرد.
(2)
از سوى ديگر، خطاب به افرادى كه با سخت گيرى، زنان را به چشم پوشى از مهريه وادار مى كنند، مى فرمايد:
كسى كه به زنى زيان رساند تا بدان جا كه زن بگويد: مهرم حلال، جانم آزاد، پروردگار براى آن مرد، به مجازاتى كمتر از آتش دوزخ راضى نخواهد شد.
(3)
البته در مكتب رسول اسلام، فزونى مهريه مورد نظر نبود، بلكه به تناسب شأن و توانايى مردان، مهريه براى زنان در نظر مى گرفت.
در روايتى آمده است: محمدبن مسلم از امام محمد باقر(عليه السلام) نقل كرده است كه زنى خدمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شرف ياب شد و عرضه داشت: يا رسول الله! مرا به ازدواج كسى در آوريد.
پيامبر روى به اصحاب كرد و فرمود: چه كسى آماده است با اين زن ازدواج كند؟ مردى برخاست و آمادگى خود را اعلام كرد.
پيامبر پرسيد: مهريه او را چه قرار مى دهى؟ عرضه داشت: چيزى ندارم.
پيامبر نپذيرفت.
آن زن بار دوم خواسته اش را تكرار كرد.
پيامبر نيز فرمايش خود را تكرار كرد، ولى هيچ كس جز همان مرد اعلام آمادگى نكرد.
اين كار سه بار تكرار شد تا پيامبر از آن مرد پرسيد: آيا چيزى از قرآن آموخته اى؟ عرضه داشت: آرى.
پيامبر فرمود: من اين زن را به ازدواج تو درآوردم، مشروط بر اينكه آنچه را از قرآن آموخته اى، به عنوان مهريه به او بياموزى و آن مرد پذيرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 73، ص 333.
2. جامع الصغير، ج 1، ص 455.
3. بحارالانوار، ج 76، ص 365.
صفحه 196 |
در روايتى ديگر آمده است كه آن مرد عرضه داشت: يا رسول الله! تنها يك سوره از قرآن را مى دانم.
پيامبر فرمود: به اين زن به عنوان مهريه، بيست آيه قرآنى بياموز.
سهل ساعدى روايت كرده است كه زنى خدمت پيامبر بزرگ اسلام شرف ياب شد و عرضه داشت: يا رسول الله! من خودم را به شما بخشيدم.
پيامبر فرمود: من چشم داشتى به زنان ندارم.
آن زن عرض كرد: پس مرا براى هركه خواهى از اصحاب خودت، عقد كن.
مردى برخاست و عرضه داشت: يا رسول الله! به ازدواج من درآورش.
پيامبر فرمود: آيا چيزى دارى كه مهريه اش قرار بدهى؟ مرد گفت: به خدا سوگند، جز اين رداى خود چيزى ندارم.
پيامبر فرمود: اگر آن را به همسرت بدهى، خود بدون ردا مى مانى.
حال بگو آيا چيزى از قرآن آموخته اى؟ مرد گفت: آرى يا رسول الله، سوره فلان و سوره فلان.
پيامبر فرمود: حال من اين زن را به ازدواجت درآوردم، به شرط آنكه آنچه را از قرآن مى دانى، به عنوان مهريه به او بياموزى.
(1)
ƒ
64
ازدواج هاى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)
ام سلمه، همسر پيامبر مى گويد: روزى شوهر سابقم، ابوسلمه، از نزد پيامبر آمد و گفت: سخنى از پيامبر شنيدم كه شادمان شدم.
پيامبر فرمود: كسى كه پس از وارد آمدن مصيبت، استرجاع (إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) بر زبان جارى كند و بگويد: «اَللَّهُمَّ اَجْرِنى فى مُصيبَتى وَ اخْلُفْ لى خَيراً; خدايا در اين مصيبت مرا پاداش كرامت فرما و به جاى فوت شده ام، بهتر از او عنايت كن»، خداوند او را اجر مى دهد و بهتر از فوت شده به او مرحمت مى كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. پرتويى از مكتب پيامبر و امير مؤمنان، صص 68 و 69.
صفحه 197 |
ام سلمه گفت: من اين كلمات را حفظ كردم.
هنگامى كه ابوسلمه از دنيا رفت، همان ها را با خود گفتم.
بعد فكر كردم چگونه بهتر از ابوسلمه نصيب من خواهد شد.
عدّه ام سپرى شد.
روزى حضرت رسول اجازه ورود به خانه ام را خواست.
من مشغول دباغى پوستى بودم.
برخاستم و دست خود را شستم.
تشكى از چرم كه داخلش ليف خرما بود، براى آن حضرت انداختم.
بر روى آن نشست و مرا براى خود خواستگارى كرد.
عرض كردم: يا رسول الله! آيا ممكن است مرا به مثل شما رغبت و ميل نباشد؟ ولى چون زنى غيورم، مى ترسم عملى از من سر زند كه خداوند عذابم كند.
از اين گذشته، عيالمند و مُسنّم.
حضرت فرمود: عيال و بچه هايت بچه منند، ولى مسن بودنت; من هم همانند تو مسنم.
آن گاه اظهار رضايت كردم و مرا تزويج كرد و خداوند به جاى ابوسلمه، بهتر از او; فردى چون پيامبر خدا به من عنايت فرمود.
(1)
حضرت در سن كهولت، همسران متعدد اختيار كرد كه هريك براى رعايت مصلحتى بوده است، وگرنه لازم نبود به سراغ پيرزنان سالخورده برود.
بعضى از ازدواج ها براى تأليف قلوب بود و جنبه سياسى داشت و بعضى ديگر نيز مصلحت اخلاقى داشت.
براى نمونه، پيامبر در مراسم عمره قضاء كه يك سال پيش از فتح مكه صورت گرفت، با شكوه خاصى وارد مكه شد.
ايشان شتران فراوانى همراه داشت و با نهايت محبت با مردم مكه برخورد مى كرد و خلاصه آنچه را موجب جذب قلوب مى شد، انجام داد.
حتى زن بيوه اى از زنان مكه را كه با بعضى از سران قريش، خويشاوندى داشت، به ازدواج خود درآورد تا به رسم عرب، پيوند خويشاوندى خود را با آنها محكم كند.
اين پيوند نقش بسزايى در جلب عواطف طايفه آن زن داشت.
حتى پيامبر مى خواست براى ايجاد ارتباط بيشتر، براى آن ازدواج، وليمه و
1. بحارالانوار، ج 6، ص 726.
صفحه 198 |
غذايى تهيه و جمعى را دعوت كند كه مشركان نپذيرفتند.
اين زن، ميمونه دختر حارث از قبيله عامريه و نيز خواهر ام الفضل، همسر عباس (عموى پيامبر) بود.
(1)
ƒ
65
پذيرش شفاعت همسر
در مورد عبدالله بن ابى اميّه (برادر ام سلمه يكى از همسران رسول الله(صلى الله عليه وآله)) آمده است كه او به استقبال پيامبر، از مكه خارج شد و به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)رسيد و سلام كرد.
آن حضرت پاسخ سلام او را نداد و به او اعتنا نفرمود.
او نزد خواهرش، ام سلمه، همسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كه آنجا بود، رفت و گفت: خواهرم! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اسلام همه مردم را پذيرفته، ولى اسلام مرا قبول نكرده است.
وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نزد ام سلمه آمد، ام سلمه به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا، همه مردم به وسيله تو به سعادت اسلام رسيدند، جز برادرم كه اسلام او را در بين قريش و عرب، رد كردى و اسلام ديگران را پذيرفته اى.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در پاسخ فرمود: اى ام سلمه! برادر تو به گونه اى مرا تكذيب كرد كه هيچ كسى از مردم اين گونه مرا تكذيب نكردند.
او پيش از هجرت به من گفت: «و گفتند ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه از زمين براى ما چشمه اى خارج سازى يا اينكه به آسمان بالا روى، باز هم با به آسمان رفتنت ايمان نمى آوريم! مگر اينكه نامه اى براى ما نازل كنى كه آن را بخوانيم».
(اسراء: 90 ـ 93) ام سلمه عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا! آيا شما نفرموديد كه: «اِنّ الاسلام يُجِبُّ ما كان قَبْلَهُ; با آمدن اسلام، آنچه پيش از
1. تاريخ طبرى، ج 3، ص 1595; مجمع البيان، ج 9، ص 127.
صفحه 199 |
اسلام كفر و ]از[ گناهان بود، قطع و محو مى شود»؟ در اين هنگام، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شفاعت ام سلمه را در مورد برادرش پذيرفت و اسلام او را قبول كرد.
(1)
ƒ
66
همسر دارى
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) با وجود همه نيرو و نشاط جوانى، به خاطر عفت و علوّ همت، هرگز تمايلات جوانى به دلش راه نيافت.
پيش از ازدواج با خديجه هيچ گاه ديده يا شنيده نشد كه با زنان انس و الفت داشته باشد.
چنان كه پس از هجرت به مدينه در سن پيرى، همسران متعددى اختيار كرد كه هريك به خاطر مصلحتى بود.
اگر قصد كام جويى داشت، به سراغ پيرزنان سالخورده نمى رفت.
آن حضرت كسانى را كه ازدواج را فقط وسيله لذت جويى قرار مى دهند، محكوم كرده است.
(2)
اولين همسرش، خديجه دختر خويلد اسدى است كه از خاندان سرشناس بود و خود، بانوى اول قريش به شمار مى رفت.
خديجه به عفت و شرافت آراسته بود و بدين امتياز او را طاهره مى ناميدند.
(3) خديجه يكى از ثروتمندان مكه بود و بارها بزرگان قريش از او خواستگارى كرده بودند، ولى او چون مى دانست كه آنها به طمع ثروت به سراغش مى آيند، به همه جواب رد مى داد.
حسن شهرت و فضايل اخلاقى محمد امين، توجه خديجه را جلب كرد.
خديجه، گم گشته خود را در وجود او يافت و به همسرى محمد در آمد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 21، ص 114.
2. الاسلام روح المدينه، ص 182.
3. سيره حلبى، ج 1، ص 163.
صفحه 200 |
وصلت آنان به هوس جاه و مال و جمال يا به عنوان معامله و تفاخر كه در بيشتر پيوندهاى آن عصر متعارف بود، صورت نگرفت، بلكه بر شالوده تجانس اخلاقى و حب فضيلت و ائتلاف روحى و محبت متبادل استوار شده بود و پايدار ماند.
اين پيوند در پيشبرد دعوت اسلام و دلگرمى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)بسيار سودمند افتاد.
اين زن با فضيلت و فداكار، همه جا شريك رنج و راحت و در تحمل سختى ها، يار و مددكار همسر خود بود.
همه ثروت و دارايى خود را در راه اعتلاى كلمه توحيد و كمك به مستمندان بخشيد.
خديجه، اولين كسى است كه به دين اسلام گرويد و پشت سر همسر خود به نماز ايستاد.
تا او در قيد حيات بود، رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) زن ديگرى اختيار نكرد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با همسران خود با عطوفت و عدل رفتار مى كرد، كسى را بر كس ديگر ترجيح نمى داد.
در مسافرت ها به نام هر كدام از آنها قرعه مى افتاد، او را همراه مى برد.
(1) ايشان هيچ گاه خشونت اخلاقى نداشت.
به ويژه در مورد زنان نهايت رفق و مدارا را به كار مى برد و تندخويى و بدزبانى همسران خود را تحمل مى كرد.
چنان كه بعضى از آنها گستاخى را به جايى رساندند كه اسرار داخلى او را فاش مى ساختند و با توطئه چينى و تبانى، آزارش مى دادند.
به همين دليل، آياتى از قرآن مجيد در تهديد و توبيخ آنها نازل شد.
(تحريم: 3 ـ 5)
پس از جنگ با بنى نصير و بنى قريظه، بعضى از همسرانش به تصور اينكه حالا ديگر گنجينه هاى يهود به تصرف رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)در آمده است، به فكر زندگى اشرافى و تجملى افتادند و تقاضاى زر و زيور كردند.
او كه نمى خواست
1. صحيح بخارى، ج 4، ص 34.