بخش 6
88. اداى حقوق دوستان#160;#160;#160; 89. رعایت حال نمازگزاران#160;#160;#160; 90. عیادت و پرستارى از بیمار#160;#160;#160; 91. دانش پرورى#160;#160;#160; 92. موعظه و پند دهى#160;#160;#160; 93. مشورت و نظر سنجى#160;#160;#160; 94. عدالت ورزى#160;#160;#160; 95. مسئولیت پذیرى#160;#160;#160; 96. میانه#160;روى در زندگى#160;#160;#160; 97. کار و تلاش#160;#160;#160; 98. ورزش و پرورش جسم#160;#160;#160; 99. قانون گرایى#160;#160;#160; 100. پیش#160;گیرى از تبعیض#160;#160;#160; 101.#160;برخوردباحیفومیل#160;بیت#160;المال#160;#160;#160; 102. ستم ناپذیرى#160;#160;#160; 103. سازش ناپذیرى#160;#160;#160; 104. مبارزه با تبعیض نژادى#160;#160;#160; 105. رفتار با اسیران#160;#160;#160; 106. داورى خردمندانه#160;#160;#160; 107. نفى قوم#160;گرایى#160;#160;#160; 108. پیمان برادرى#160;#160;#160; 109. بت زدایى#160;#160;#160;
صفحه 251 |
رفتار كن.
عمر بن خطاب از گستاخى او برآشفت و گفت: اجازه بدهيد او را مجازات كنم.
فرمود: نه او را به حال خودش بگذار.
پس رو به سوى او كرد و با خونسردى فرمود: اگر من به عدالت رفتار نكنم، پس چه كسى رفتار خواهد كرد!؟(1)
در صلح حديبيه، عمر بن خطاب از معاهده آن حضرت با قريش انتقاد مى كرد كه چرا با شرايط نابرابر پيمان مى بندد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با منطق و دليل، نه با خشونت و تندى، او را قانع كرد.
(2)
ƒ
88
اداى حقوق دوستان
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) در پاسخ دوستان و غير دوستان و هركس كه صدايش مى كرد، مى گفت: لبيك.
(3) بيشتر از هر كس ديگرى به دوستانش لبخند مى زد و از آنچه نقل مى كردند، اظهار شگفتى مى كرد.
جابر مى گويد: «رسول خدا(صلى الله عليه وآله)را ديدم.
به او سلام كردم.
پس از پاسخ سلام، با من دست داد و دستم را فشرد و فرمود: وقتى مردى دست دوستش را مى فشارد، گويا بر او بوسه مى زند».
(4) مى فرمود:
سه چيز است كه دوستى آدمى را با برادر مسلمانش زلال و محكم مى كند: هنگام ديدار، با چهره اى گشاده با دوستش روبه رو شود; زمان نشستن در مجلس، برايش جا باز كند و او را با محبوب ترين نامش بخواند.
چون با دوستانش برخورد مى كرد، دستانشان را مى گرفت و مى فشرد.
(5) براى احترام و دل جويى از دوستانش، آنان را به كنيه شان صدا مى زد.
(6) حتى نگاه هايش
1. صحيح بخارى، ج 4، ص 200.
2. امتاع الاسماع، ج 1، ص 296.
3. سنن النبى، ص 123.
4. بحارالانوار، ج 73، ص 23.
5. فيض القدير، ج 5، ص 204.
6. سنن النبى، ص 123.
صفحه 252 |
را ميان دوستانش تقسيم مى كرد; گاهى به اين و گاهى به آن، به گونه اى مساوى مى نگريست.
(1) اگر سه روز يكى از دوستانش را نمى ديد، به جستوجو بر مى آمد.
اگر مى گفتند نيست، برايش دعا مى كرد.
اگر دوستش در مسافرت نبود، به ديدنش مى شتافت و اگر بيمار بود، عيادتش مى كرد.
(2)
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) مى فرمود:
حكايت هم نشين خوب بسان عطرفروش است كه اگر عطر خويش به تو ندهد، بوى خوش آن در تو خواهد ماند... .
(3) هم نشينى با آن كس سودى ندارد كه آنچه را براى خود مى خواهد، براى تو نخواهد.
(4) ... بدى هاى همديگر را نزد من بازگو نكنيد; زيرا من دوست دارم با دلى آرام و خالى از كدورت نزد شما بيايم.
(5)
ƒ
89
رعايت حال نمازگزاران
مردى نزد پيامبر آمد و گفت: اى فرستاده خدا! به خاطر اينكه فلانى نماز (جماعت) را خيلى طول مى دهد، (توفيق) نماز (جماعت) را از دست مى دهم.
راوى كه ابو مسعود انصارى است، مى گويد: هيچ روزى پيامبر را بسان آن روز نديدم كه با خشم موعظه كند.
حضرت فرمود: اى مردم! شما (ديگران را از خود) مى رانيد.
كسى كه براى مردم نماز مى خواند، بايد نمازش را سبك گيرد و كوتاه كند، چرا كه ميان آنان بيمار، ضعيف و نيازمند هم وجود دارد.
(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اصول كافى، ج 2، ص 671.
2. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 55.
3. مسند الشهاب، ج 2، ص 287.
4. بحارالانوار، ج 71، ص 198.
5. همان، ج 59، ص 143.
6. جامع الصغير، ج 2، ص 360.
صفحه 253 |
در خلوت و در حالت انفرادى، ساعت هاى طولانى در تهجد و شب زنده دارى به سر مى برد و به نماز و مناجات قيام مى كرد، ولى وقتى به نماز جماعت مى ايستاد، براى رعايت حال نمازگزاران به اختصار مى كوشيد و مى فرمود: دلم مى خواهد بيشتر در نماز بايستم، ولى همين كه صداى گريه كودك يكى از زنان را كه در صف جماعت ايستاده است، مى شنوم، از قصد خود منصرف مى شوم و نمازم را كوتاه ادا مى كنم.
(1)
روزى مرد مسلمانى كه همه روز را آبيارى كرده بود، پشت سر معاذ بن جبل به نماز ايستاد.
معاذ به خواندن سوره بقره آغاز كرد.
آن مرد طاقت ايستادن نداشت و نماز خود را فرادا به پايان رسانيد.
معاذ به او گفت: تو نفاق كردى و از صف ما جدا شدى.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين ماجرا آگاه و چنان خشمگين شد كه نظير آن حالت را از او نديده بودند.
پس به معاذ فرمود: «شما مسلمانان را فرارى مى دهيد و از دين اسلام بيزارشان مى كنيد.
مگر نمى دانيد كه در صف جماعت، بيماران و ناتوانان و سالخوردگان و كاركنان نيز ايستاده اند.
در كارهاى دسته جمعى بايد طاقت ضعيف ترين افراد را در نظر گرفت.
چرا از سوره هاى كوتاه نخواندى؟»(2)
هنگام سرما، نماز جماعت (ظهر) را اول وقت مى خواند و هنگام گرما، نماز (ظهر) را تا خنك شدن هوا به تأخير مى انداخت.
(3) در شب هاى بارانى، نماز مغرب و عشا را با هم مى خواند و مى فرمود: «كسى كه رحم نكند، به او رحم نخواهند كرد.
»(4) در سفر و هنگام كار ضرورى نيز نمازهاى ظهر و عصر يا مغرب و عشا را باهم مى خواند.
(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخارى، ج 1، ص 139.
2. صحيح مسلم، ج 2، ص 42.
3. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 45.
4. همان.
5. جامع الصغير، ج 1، ص 381.
صفحه 254 |
ƒ
90
عيادت و پرستارى از بيمار
عيادت از بيمار در سيره پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) جايگاه ويژه اى داشت; چون عيادت از بيمار عامل تذكر و بيدارى است.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمود:
عُوُدُوا الْمَريضَ وَ اَتْبِْعُوا الْجنازةَ يُذَكِّرْكُمُ الْآخِرَة.
(1)
به عيادت بيمار برويد و در تشييع جنازه شركت كنيد كه شما را به يادآخرت مى اندازد.
پيامبر، عيادت كننده را در رحمت الهى غوطهور مى بيند و مى فرمايد:
عائِدُ الْمَريضِ يَخُوضُ فى الرَّحْمَة.
(2)
عيادت كننده از بيمار در رحمت الهى غوطهور مى شود.
ايشان از بيمار در دورترين بخش شهر عيادت مى كرد، حتى اگر بيمارى اش چشم درد بود.
(3)
رسول رحمت درباره آداب عيادت از بيمار مى فرمايد:
تَمامُ عِيادَةِ المَريضِ أنْ يَضَعَ أَحَدُكُم يَدَه عَلَيْه وَ يَسْألَهَ كَيْفَ اَنْتَ؟ كَيْفَ اَصْبَحْتَ؟ وَ كَيْفَ أَمْسَيْتَ؟(4)
كمال عيادت بيمار در آن است كه دست بر (سر) او بنهى، حالش را بپرسى و از اينكه شب و روز خود را چگونه مى گذراند، بپرسى.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ميزان الحكمه، ج 11، ص 553.
2. همان.
3. فيض القدير، ج 5، ص 143.
4. مكارم الاخلاق، ص 359.
صفحه 255 |
خوب است عيادت از بيمار سبك و كوتاه باشد تا مايه ناراحتى بيمار نگردد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «خَيْرُ الْعِيادَةِ أَخَفُّها;(1) بهترين عيادت آن است كه سبك تر برگزار شود».
در روايتى آمده است كه مسلمانان ديدند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سر به آسمان برداشت و لبخندى زد.
علتش را پرسيدند.
فرمود: از دو فرشته اى تعجب كردم كه از آسمان به زمين فرود آمدند و به سراغ بنده مؤمن و درست كارى در مصلايش كه در آن نماز مى خواند، رفتند تا عمل روز و شب او را بنويسند.
وى را در نمازگاهش نيافتند.
پس به آسمان رفتند و عرض كردند: اى پروردگار ما! به سراغ فلان بنده مؤمنت در مصلايش رفتيم تا عمل شبانه روز او را بنويسيم، ولى پيدايش نكرديم، بلكه او را در دام بيمارى يافتيم.
خداى عزوجل فرمود: براى بنده ما تا زمانى كه در دامن من است، مانند خير و ثوابى را بنويسيد كه در زمان سلامتى اش در شب و روز انجام مى داد; زيرا بر من است كه وقتى سلامتى را از او بازمى گيرم، پاداش كارى را كه در زمان تندرستى اش مى كرد، برايش بنويسم.
(2)
اين سخن نشان دهنده ارزش بيمار نزد پروردگار است.
«حتى آفريدگار در روز رستاخيز مى فرمايد: آدمى زاد! بيمار شدم، مرا عيادت نكردى.
آدمى گويد: خدايا، چگونه تو را كه پروردگار جهانيانى، عيادت كنم؟ يزدان پاسخ مى دهد: مگر نمى دانستى كه فلان بنده ام بيمار بود و او را عيادت نكردى؟ مگر نمى دانستى كه اگر او را عيادت مى كردى، مرا نزد او مى يافتى».
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ميزان الحكمه، ج 11، ص 5530.
2. ميزان الحكمه، ج 11، ص 5525.
3. بحارالانوار، ج 64، ص 156.
صفحه 256 |
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با تأكيد بر عيادت بيمار، پاداش آن را در پيشگاه خداى متعال، چنين يادآور مى شود:
مَنْ عادَ مَريضاً فَجَلَسَ عِنْدَهُ ساعَةً أَجْرَى اللّهُ لَهُ عَمَلَ أَلْفِ سَنَة لا يعْصى اللّهَ فيها طَرْفَةَ عَيْن.
(1)
كسى كه بيمارى را عيادت كند و ساعتى نزد او بنشيند، خداوند، پاداش عمل هزار سال را كه لحظه اى در آن معصيت نكرده باشد، به او ارزانى مى دارد.
پيامبر مهربان كه همواره جوياى احوال مسلمانان مى شد، شنيد يكى از يارانش بيمار شده است.
پس به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و احوال پرسى كرد.
بيمار گفت: در نماز مغرب كه با شما به جماعت خواندم، شما سوره «قارعه» را خواندى.
تحت تأثير قرار گرفتم و عرض كردم: خدايا اگر من در پيشگاه تو گنه كار هستم و مى خواهى مرا عذاب كنى، در همين دنيا مرا عذاب كن.
اينك مى بينى كه گرفتار بيمارى هستم.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) فرمود: درست نگفتى.
بايد بگويى:
رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنيا حَسَنَةً و فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ.
(بقره: 201)
پروردگارا! هم در دنيا و هم در آخرت به من پاداش بده و مرا از عذاب دوزخ حفظ كن.
آن گاه پيامبر براى وى دعا كرد و او بهبود يافت.
(2)
پيامبر گرامى اسلام در آخرين روزهاى عمر خود، در آخرين خطبه اى كه در مدينه ايراد كرد، پس از دعوت همه مردم به مسجد، بر فراز منبر قرار گرفت.
ايشان در موعظه و پيامى رسا كه اشك ها را جارى ساخت، فرمود:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 79.
2. سفينة البحار، ج 1، ص 208.
صفحه 257 |
مَنْ قامَ عَلى مَريض يَوْماً وَ لَيْلَةً بَعَثَهُ اللهُ مَعَ ابراهيمَ الْخَليلِ(عليه السلام) فَجازَ عَلَى الصِّراط كَالْبَرْقِ اللّامِعِ وَ مَنْ سَعى لِمَريض فى حاجَة فَقَضاها خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ كَيَوْم وَلَدَتْهُ اُمُّهُ.
(1)
كسى كه يك روز و يك شب پرستارى بيمارى را به عهده بگيرد، خداوند، او را با ابراهيم خليل(عليه السلام) محشور مى كند.
پس همچون درخشش برقى از صراط مى گذرد و كسى كه در برطرف كردن نيازهاى بيمار تلاش كند و نياز او را برآورد، همانند روزى كه از مادر متولد شده است، از گناهان پاك مى شود.
برپا كردن خيمه پرستارى در مسجد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دستور آن حضرت در نخستين روزهاى حكومت اسلام در مدينه، از ديگر امورى است كه اهميت پرستارى را در نگاه ايشان نشان مى دهد.
در سيره ابن هشام آمده است: «يكى از اصحاب خاص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به نام سعد بن معاذ را كه جراحت سختى در جنگ خندق برداشته بود، به دستور حضرت در مسجد در خيمه زنى از قبيله اسلم كه به او رُفيده مى گفتند، قرار دادند.
رفيده در اين خيمه مجروحان جنگ را درمان مى كرد و به پرستارى و مراقبت از آنان مى پرداخت».
(2)
ايشان علاوه بر يادآورى پاداش ها و آثار معنوى پرستارى، خود نيز به اين عمل ارزشمند اقدام مى كرد.
علامه مجلسى از حضرت على(عليه السلام) نقل كرده است: «شبى تب وجودم را فرا گرفت و خواب را از من ربود.
بدين جهت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز تا صبح بيدار بود و شب را بين من و نماز تقسيم مى كرد.
پس از نماز نزد من مى آمد و جوياى حال من مى شد و با نگاه كردن به من از وضعيت بيمارى ام اطلاع مى يافت.
و شيوه پيامبر تا طلوع صبح چنين بود.
1. بحارالانوار، ج 76، ص 368.
2. سيره ابن هشام، ج 3، ص 250.
صفحه 258 |
پس از آنكه حضرت با اصحاب نماز گزارد، در حق من دعا كرد كه: خدايا على را شفا ده و سلامتى بخش كه به خاطر بيمارى اش تا صبح نخوابيدم».
(1)
در كتاب هاى تاريخ و روايات آمده است كه پيامبر اسلام در جنگ ها با دل جويى از پرستاران و پرداخت غنيمت به ايشان، از تلاش آنان قدردانى مى كرد.
براى نمونه، علامه مجلسى نقل مى كند كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى درمان مجروحان، بعضى از زنان را با خود به جبهه جنگ مى برد و از انفال (اموال عمومى كه در اختيار حاكم اسلامى است) به آنان مى بخشيد.
(2) از ابن عباس نيز نقل شده است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) زنان پرستار را به جنگ مى برد تا مجروحان را درمان كنند و از غنيمت به آنان عطا مى كرد.
(3)
نكته ارزشمند ديگر اين است كه پرستارى و كمك به كسانى كه از نظر جسمى ناتوانند، پاداش فراوانى دارد.
رسول رحمت در اين باره مى فرمايد:
مَنْ اَعانَ ضَعيفاً فى بَدَنِهِ عَلى اَمْرِهِ، اَعانَهُ اللهُ عَلى اَمْرِهِ و نَصَبَ لَهُ فى القيامَةِ مَلائِكَةً يُعينُونَهُ عَلى اَمْرِهِ وَ نَصَبَ لَهُ فى الْقِيامَةِ مَلائكَةً يُعينُونَهُ عَلى قَطْع تِلْكَ الْأَهْوالِ و عُبُورِ تِلْكَ الْخَنادِقِ مِنَ النّارِ، حَتّى لايُصيبَهُ مِنْ دُخانِها وَ عَلى سَمُومِها وَ عَلى عُبُورِ الصِّراطِ اِلَى الجَنّةِ سالِماً امِناً.
(4)
هركس انسانى را كه ناتوانى جسمى دارد، يارى كند، خداوند، او را در كارهايش يارى مى دهد و در قيامت، فرشتگانى را مى گمارد تا او را در پيمودن مسير هولناك قيامت و گذر از گودال هاى آتش ـ به گونه اى كه از سموم آنها آسيب نبيند ـ نيز در گذر از صراط به سوى بهشت، با سلامت و امنيت كامل يارى دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 43، ص 173.
2. همان، ج 19، ص 184.
3. صحيح مسلم، ج 2، ص 179.
4. بحارالانوار، ج 75، ص 21.
صفحه 259 |
ƒ
91
دانش پرورى
پيامبر خدا فرمود: «اذا جاء المُوتُ بطالِبِ الْعِلْمِ ماتَ وَ هُوَ شَهْيدٌ; كسى كه در حال دانش اندوزى بميرد، شهيد است».
(1)
مردى از انصار نزد رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! جنازه شخصى در ميان است و بايد تشييع و سپس دفن شود.
مجلسى علمى هم هست كه از شركت در آن بهره مند مى شوم.
وقت و فرصت هم نيست كه در هر دو شركت كنم.
در هر كدام از اين دو كار شركت كنم، از ديگرى محروم مى مانم.
شما كدام يك از اين دو را بيشتر دوست داريد تا من در آن شركت كنم؟
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: اگر افراد ديگرى هستند كه همراه جنازه بروند و آن را دفن كنند، در مجلس علم شركت كن; چون شركت در يك مجلس علمى از حضور در هزار تشييع جنازه و هزار عيادت بيمار و هزار شب عبادت و هر روز روزه گرفتن و هزار درهم تصدّق و هزار حج غير واجب و هزار جهاد غير واجب بهتر است.
اينها كجا! و حضور در محضر عالم كجا.
مگر نمى دانى به وسيله علم است كه خدا اطاعت و عبادت مى شود.
خير دنيا و آخرت با علم همراه است، همان گونه كه شر دنيا و آخرت با جهل همراه است.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. نهج الفصاحه، ص 37.
2. مرتضى مطهرى، داستان راستان، ج 2، ص 215.
صفحه 260 |
روزى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) وارد مسجد شد.
دو گروه در مسجد بودند.
دسته اى قرآن مى خواندند و نيايش مى كردند و جمعى مى آموختند و مى آموزاندند.
حضرت فرمود: هر دو كار نيك مى كنند.
اينان قرآن و خدا را مى خوانند.
اگر خدا بخواهد به آنان مى بخشد يا بازمى دارد و آنان فرامى گيرند و مى آموزانند.
همانا من آموزگار برانگيخته شدم و در جمع آنان نشست.
(1)
پيامبر بزرگوار اسلام مى فرمود:
دانش را بجوييد، گرچه در (سرزمينى دور دست) چين باشد.
همانا دانش جويى براى هر مسلمان ضرورى است.
فرشتگان بال خويش را براى او مى گسترانند; زيرا از آنچه او در جستوجوى آن است، خشنودند.
(2)
ساعتى كه دانشور بر بستر خويش تكيه زده است و به دانش خويش مى انديشد، از هفتاد سال عبادت نيايشگر بهتر است.
(3)
دانش ابزار حلال و حرام است و جوينده اش را به جاده هاى بهشت مى كشاند.
از هراس تنهايى مى رهاند و در غربت هم صحبت است.
راهنماى امور نهان است و سلاحى در برابر دشمنان و زيورى براى دوستان.
دانش، حيات دل ها و روشنى چشم ها از كورى (جهل) است.
با دانش است كه آفريدگار اطاعت و پرستش مى شود.
با دانش است كه خداوند شناخته مى شود.
دانش، پيشواى خِرَد است.
(4)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سنن دارمى، ج 1، ص 99.
2. جامع الصغير، ج 1، ص 168.
3. همان، ج 2، ص 39.
4. تحف العقول، ص 28; بر گرفته از: همنام گل هاى بهارى، ص 75.
صفحه 261 |
ƒ
92
موعظه و پند دهى
پند دهى و موعظه از ديگر سيره هاى هميشگى پيامبر اسلام بود.
آن حضرت در طول حيات خويش بارها به اصحاب و يارانش در مناسبت هاى مختلف و در زمينه ها و موضوع هاى گوناگون پندهايى مى داد.
در اين جا به گوشه اى از پندهاى پيامبر اسلام خطاب به اصحاب اشاره مى كنيم.
پيامبر خدا خطاب به ابن مسعود مى گويد:
اى ابن مسعود! كسى كه مشتاق بهشت است، به سوى انجام كارهاى نيك مى شتابد و اگر كسى از دوزخ بترسد، شهوت ها را ترك مى كند و كسى كه منتظر مرگ باشد، از لذت ها روى مى گرداند و اگر كسى در دنيا پارسايى ورزد، مصيبت ها در نظرش ناچيز جلوه مى كنند.
اى ابن مسعود! اين فرموده الهى را بخوان: ملاحظه كن كه اگر سال ها برخوردارشان سازيم، سپس از آنچه بيمشان داده ايم به سراغ آنان آمد، آن برخوردارى شان به كار آنان نيايد.
(شعراء: 205)
اى ابن مسعود! بايد هم نشينانت، نيكان و برادرانت، پرهيزگاران و پارسايان باشند; چون خداوند متعال در كتابش فرموده است: دوستان در چنين روزى، با همديگر دشمنند، مگر پرهيزگاران.
(زخرف: 67)
اى ابن مسعود! نيكوكاران را دوست بدار; چون شخص همراه كسى خواهد بود كه او را دوست مى دارد و اگر بر نيكوكارى توانا نباشى، عالمان را دوست بدار; چون خداوند مى فرمايد:
صفحه 262 |
و كسانى كه از خداوند و پيامبر اطاعت كنند، در شمار كسانى هستند كه خداوند بر آنان انعام فرموده است، اعم از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان و اينان نيك رفيقانى هستند.
(نساء: 69)
اى ابن مسعود! از آنان مباش كه مردم را به نيكى راهنمايى مى كنند و به نيكى فرمان مى دهند و خود از آن غافل مى مانند.
خداوند متعال مى فرمايد: آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد.
(بقره: 44)
اى ابن مسعود! زبانت را حفظ كن; چون خداوند متعال مى فرمايد: آن روز بر زبان هايشان مهر مى زنيم و دستانشان با ما سخن مى گويند وپاهايشان به آنچه عمل مى كردند، گواهى مى دهند.
(يس: 65)
سفارش ديگر اينكه تلاش كن كه باطن خود را اصلاح كنى;(1) چون خداوند متعال مى فرمايد: روزى كه نهفته ها آشكار مى شوند، توان و ياورى نخواهند داشت.
(طارق:9)
همچنين رسول الله(صلى الله عليه وآله) به ابن عباس مى فرمود:
هيچ چيزى را با خداوند شريك قرار مده، حتى اگر كشته يا به آتش انداخته شوى.
از پدرت و مادرت نافرمانى مكن، اگرچه به تو فرمان دهند كه از اهل و مال خويش كناره گيرى.
نمازهاى واجب را به عمد ترك مگوى; زيرا كسى كه نماز واجب را به عمد ترك كند، عهد (امان) الهى از او برداشته مى شود.
شراب منوش; چون سرچمشه هر شرى است.
از گناه كردن بپرهيز; زيرا خشم خداوند با ارتكاب گناه نازل مى شود.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مكارم الاخلاق، ج 2، صص 338 ـ 361 ; جوان در چشم و دل پيامبر، صص 203 ـ 206.
2. جوان در چشم و دل پيامبر، صص 207 و 208.
صفحه 263 |
پندهاى برادرانه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) نيز شنيدنى است:
اى على! چهار كار است كه مرتكب آنها زودتر كيفر مى بيند: شخصى كه به او نيكى كنى و در برابر نيكى به تو بدى كند; كسى كه بر او ستم نكنى و او به تو ستم كند; شخصى كه با او بر انجام دادن كارى پيمان ببندى و تو به عهد خود وفا كنى و او خيانت كند و كسى كه پيوند خويشاوندى را با او نگاه دارى و او اين پيوند را قطع كند.
اى على! خردمند را روا نيست كه عمر خود، جز در سه مورد بگذراند: تحصيل معاش، ره توشه برگرفتن براى روز قيامت و لذت بردن از امور حلال.
اى على! تو را از سه خصلت باز مى دارم: حسد، حرص و كبر.
اى على! چون بنده اى بميرد، مردم مى گويند چه برجاى گذاشت و فرشتگان مى گويند: چه از پيش فرستاد.
اى على! كسى كه صلوات فرستادن بر من را فراموش كند، راه بهشت را گم كرده است.
(1)
ƒ
93
مشورت و نظر سنجى
مشورت در اسلام و در منطق عملى پيشوايان حق از اهميت بسيارى برخوردار است.
در سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نوشته اند كه آن حضرت با اصحاب خود بسيار مشورت مى كرد.
سلامت تصميم گيرى ها در گرو مشورت است.
اصولا مردمى كه امور مهم خود را با مشورت يكديگر انجام مى دهند، كمتر گرفتار لغزش و پشيمانى مى شوند و آنان كه گرفتار خودرأيى و استبدادند، هرچند افراد فوق العاده اى باشند، در اشتباه به سر مى برند.
در حديث نبوى آمده است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مكارم الاخلاق، ج 2، صص 319 و 337.
صفحه 264 |
هنگامى كه زمام داران شما، نيكانتان و توانگران شما، سخاوتمندانتان باشند و كارهايتان به مشورت انجام شود، در اين هنگام، روى زمين از زيرزمين براى شما بهتر است (شايسته زندگى و بقا هستيد)، ولى اگر زمام دارانتان، بدان و توانگرانتان، افراد بخيل باشند و كارها به مشورت برگزار نشود، در اين صورت، زيرزمين از روى آن براى شما بهتر است.
(1)
رسول الله(صلى الله عليه وآله) پيوسته با ياران خود مشورت مى كرد.
در جنگ احد پس از آنكه نيروهاى اطلاعاتى پيامبر به آن حضرت گزارش دادند كه قريش در تدارك حمله به مدينه است، آن حضرت براى رويارويى با لشكر قريش، شوراى نظامى تشكيل داد و فرمود: نظر مشورتى خود را بيان كنيد.
عبدالله ابن اُبّى (سر كرده منافقان مدينه) پيشنهاد كرد كه در شهر بمانند و با دشمن روبه رو شوند و گفت: اى رسول خدا! ما در جاهليت داخل شهر
مى جنگيديم و زنان و كودكان را در اين حصارها جاى مى داديم و به ايشان مقدارى سنگ مى داديم، به گونه اى كه به خدا سوگند، گاهى يك ماه بچه ها مى توانستند ما را با آوردن سنگ در مبارزه با دشمن يارى كنند.
خانه هاى مدينه را هم به گونه اى به هم متصل مى كرديم كه از هر سو چون دژى بود كه زن ها و بچه ها از بالاى حصارها سنگ مى زدند و ما در كوچه ها با شمشيرهايمان نبرد مى كرديم.
نوجوانانى كه در بدر حضور نداشتند، خواهان بيرون رفتن و رويارويى با دشمن بودند.
برخى از مردان كامل و خيرخواه و خبير چون حمزة بن عبدالمطلب،
1. تحف العقول، ص 26.
صفحه 265 |
سعد بن عباده، نعمان بن ثعلَبَه و گروهى ديگر از اوس و خزرج هم نظرشان بر
پيكار روياروى در خارج از شهر بود.
آنها مى گفتند: اى رسول خدا! مى ترسيم دشمن گمان كند كه ما از ترس مقابله با آنها از شهر خارج نشده ايم و اين امر موجب گستاخى و جسور شدن آنها نسبت به ما شود.
آن گاه نبرد بدر را يادآور شدند و خود را خواهان يكى از دو نيكوترين، شهادت يا پيروزى معرفى كردند.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از شنيدن سخنان دو گروه، نظر مقابله با دشمن در خارج از شهر را پذيرفت.
پس به خانه رفت و لباس رزم پوشيد.
(1)
نقل شده است كه پيامبر خدا در زمينه فرستادن افراد براى اداره امور يك منطقه و فرماندارى و حكومت بخشى از مناطق تحت اداره مسلمانان مشورت مى كرد.
(2) پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) مى فرمود:
با پرهيزكاران مشورت كنيد; چون آنها كسانى هستند كه آخرت را بر دنيا ترجيح مى دهند و كارهاى شما را بر امور خويش مقدم مى دارند...(3) با انسان عاقل مشورت كنيد و از او نافرمانى نكنيد; كه پشيمان مى شويد.
(4)
و در كلامى ديگر فرمود:
مشورت با انسان عاقل خيرخواه، رشد و بركت و توفيقى از جانب خداست.
پس هرگاه خيرخواه عاقلى نظر مشورتى داد، از مخالفت با آن بپرهيز كه سختى به دنبال خواهد داشت.
(5) هركس با صاحبان خرد مشورت كند، به آنچه صواب و درست است، رهنمون مى شود.
(6)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ج 3، ص 7.
2. اسدالغابه، ج 3، ص 258.
3. سيره نبوى (دفتر دوم)، ص 259; برگرفته از: تفسير تسترى، ص 28.
4. بحارالانوار، ج 75، ص 100.
5. وسائل الشيعه، ج 8، ص 426.
6. الارشاد، ص 158.
صفحه 266 |
ƒ
94
عدالت ورزى
عدل چنان جايگاهى در زندگى انسانى دارد كه همه چيز با آن سنجيده مى شود.
عدالت، اصلى اساسى است كه هدف از فرستادن پيامبران و كتاب هاى آسمانى نيز دست يابى به آن است.
عدالت ارزش ذاتى دارد و سلامت همه چيز به آن است.
از اين رو، خداوند دستور مى دهد كه برپا كننده قسط و عدالت اجتماعى باشيد:
يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوا كُونوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ.
(نساء: 135)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! برپادارندگان پيوسته عدالت باشيد.
براساس همين اصل است كه پيام آور عدالت و رسول هدايت مى فرمايد:
عَدْلُ سَاعة خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبعينَ سَنَةً قيامُ لَيلِها و صيامُ نهارِها.
(1)
ساعتى عدالت، از هفتاد سال عبادتى كه شب هايش به نماز شب و روزهايش به روزه بگذرد، بهتر است.
اگر عدالت برقرار نشود، جامعه، جولان گاه زورمندان، ستمگران و غارتگران مى شود.
در چنين ميدانى، فضيلت ها و ارزش ها به دست فراموشى سپرده خواهد شد.
ارزش يك جامعه به ميزان دادگرى و دادخواهى است.
على(عليه السلام) مى فرمايد:
فَاِنّى سَمِعتُ رَسولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يَقولُ فِى غَيرِ مَوْطن: لَنْ تَقَدَّسَ اُمّةٌ لاَيُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّه مِن الْقَوىِّ غَيرُ مُتَتَعْتَع.
(2)
من بارها از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين سخن را شنيدم: ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد، هرگز پاك و پاكيزه نمى شود و روى سعادت را نمى بيند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. مستدرك الوسائل، ج 11، ص 317.
2. نهج البلاغه، نامه 53.
صفحه 267 |
آن حضرت مأمور برپايى قسط بود: «قل امر ربّى بالقسط; بگو پروردگارم به قسط فرمان داد.
» (اعراف: 29)رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ، مظهر كامل عدالت بود.
ايشان مى فرمود:
خداوند مرا به نه چيز سفارش كرده است: ... و عدالت در خشنودى و خشم.
(1)
از ابوسعيد خُدرى نقل شده است كه در يكى از روزها پيامبر سرگرم تقسيم مالى ميان ما بود.
ذُو الْخُوَيْصَره كه مردى از بنى تميم بود، گفت: يا رسول الله! با عدالت تقسيم كن.
حضرت فرمود: واى بر تو! اگر من عدالت نداشته باشم، چه كسى به عدالت رفتار مى كند؟ اگر من عادل نباشم، تو زيان كرده اى.
(2)
آن حضرت عادل ترين مردم بود و 23 سال رسالت براى آن بود كه عدالت در همه ابعادش آشكار شود.
اميرمؤمنان على(عليه السلام) در توصيف آن حضرت مى فرمايد:
دين حق را به حق آشكار كرد.
از نادرستى ها و باطل هايى كه سر و صدا به راه انداخته بودند، جلوگيرى كرد و صولت گمراهى ها را درهم شكست.
همان گونه كه با تمام قدرت، سنگينى بار رسالت را تحمل كرد، به فرمان حق قيام كرد و به سرعت در راه رضا و خشنودى او گام برداشت.
حتى يك قدم هم عقب ننشست.
اراده محكمش سست نگشت و در پذيرش وحى نيرومند بود.
نگهبان پيمان رسالت بود.
آنچنان در اجراى فرمان خدا كوشش كرد كه شعله فروزان حق را آشكار و راه را براى جاهلان روشن ساخت.
دل هايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند، به واسطه او هدايت شدند و پرچم هاى حق را برافراشت.
او داراى منطق عادلانه و طريقى جدا كننده حق از باطل بود.
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تحف العقول، ص 25.
2. سيره ابن هشام، ج 4، ص 144.
3. نهج البلاغه، خطبه 72.
صفحه 268 |
با اجراى عدالت، مردم بى نياز مى شوند و فقر و نادارى از ميانشان رخت برمى بندد.
به اعتقاد پيامبر عدالت، وجود فقر و مسكنت نشانه بى عدالتى اقتصادى است.
از همين رو مى فرمود:
بى گمان، خداوند روزى بينوايان را در اموال و دارايى توانگران قرار داده است.
پس اگر گرسنه و برهنه ماندند، بر اثر گناه توانگران است و حقى است بر خدا كه آنان را در آتش دوزخ سرنگون سازد.
(1)
ƒ
95
مسئوليت پذيرى
پيامبران الهى چون از ظرفيت وجودى بالايى برخوردار بودند، در پذيرش مسئوليت هاى فردى، خانوادگى و اجتماعى، بر ديگران پيشى مى گرفتند كه سيره رسول الله(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه از همه درخشنده تر است.
قرآن هم اين روحيه را به زيبايى ترسيم مى كند كه ايشان چگونه براى راهنمايى به مردم روز و شب نمى شناخت:
حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَّحيمٌ.
(توبه: 128)
و نسبت به هدايت و سعادت شما حريص است و نسبت به مؤمنان، رئوف مهربان است.
او حتى نسبت به كسانى كه زمينه هدايت را از كف داده بودند و در برابر حق سركشى مى كردند و دشمن سرسخت آرمان هاى رسول الله(صلى الله عليه وآله) به شمار مى رفتند، خود را مسئول مى دانست.
ايشان مى كوشيد آنان را از آتش دوزخ
1. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 24.
صفحه 269 |
رهايى بخشد.
در اين راه تا بدانجا پيش مى رفت كه خداى سبحان از ايشان مى خواست خويشتن دارى كند و خود را به زحمت نيندازد:
طه ما اَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَتَشْقى.
(طه: 1)
قرآن را بر تو نازل نكرديم كه اين مقدار خود را به زحمت اندازى.
انسان به بركت تكليف و حس مسئوليت مى تواند نردبان تعالى را بپيمايد.
اساساً آدمى در برابر خود، ديگران و خداى خود مسئول است.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در اين باره مى فرمايد:
همه شما نسبت به زيردستان خود مسئول هستيد.
پس حاكم نسبت به رعيت خود مسئوليت دارد.
مرد، سرپرست خانواده است و نسبت به آنها وظيفه دارد.
زن، نگهبان خانه شوهر و فرزندان اوست و نسبت به آنها مسئوليت دارد.
بنده هم نگهبان اموال مولاى خود است و در اين باره مسئول است.
آگاه باشيد كه همه شما بندگان هستيد و نسبت به رعيت خود مسئوليت داريد.
(1)
تنها در پرتو احساس مسئوليت در برابر جامعه است كه رعايت حقوق ديگران معنا مى يابد.
مسلمان بودن، حقوق و تكاليف ويژه اى را براى فرد به بار مى آورد كه مسئوليت در برابر هم كيشان يكى از آنهاست.
هركس صداى آنها را بشنود و به فريادشان نشتابد، مسلمان نيست.
اين مسئوليت پذيرى به طور كامل در پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)نمودار بود، به گونه اى كه خداوند متعال در آيه كريمه مى فرمايد:
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِيثِ أسَفاً.
(كهف: 6)
گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان، خود را از غم و اندوه هلاك كنى; اگر به اين گفتار ايمان نمى آورند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. ميزان الحكمه، ج 4، ص 327.
صفحه 270 |
تلاش خستگى ناپذير و بى منت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در ارشاد و رهبرى مردم كه با تدبير و آينده نگرى، براى سعادت مندى همه بشريت و هميشه تاريخ همراه بود، بر كسى پوشيده نيست.
ƒ
96
ميانه روى در زندگى
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) همگان را به ميانه روى و اعتدال فرا مى خواند: «بر شما باد ميانه روى، بر شما باد ميانه روى، بر شما باد ميانه روى.
»(1) عايشه مى گويد: پيامبر نزد من آمد و زنى از قبيله بنى اسد با من بود.
حضرت پرسيد: او كيست؟ گفتم: فلانى است كه شب ها (به خاطر عبادت) نمى خوابد.
حضرت فرمود: بس كن.
به اندازه توانتان كار كنيد.
محبوب ترين (كارها) نزد خداوند آن است كه كننده آن بر آن عمل مداومت داشته باشد.
(نه اينكه بسيار انجام دهد و خود را خسته كند)(2)
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به يكى از ياران خود فرمود:
اى ابادرداء! پيكرت بر تو حقى دارند.
پس گاهى روزه (مستحبى) بگير و گاهى روزه (مستحبى) نگير.
نماز بخوان و بخواب.
حق هركسى را به او بده.
(3) چه نيك است ميانه روى در عبادت.
(4)
رسول الله(صلى الله عليه وآله) حفظ توازن را در امور معاش و معاد و نيازهاى روح و بدن لازم مى ديد و اجازه نمى داد كسى راه افراط و تفريط بپيمايد.
ايشان، رهبانيت و غوطهور شدن در شهوت هاى حيوانى را به يك نسبت محكوم مى ساخت و
1. خصال، ص 68.
2. صحيح بخارى، ج 1، ص 16.
3. بحارالانوار، ج 67، ص 128.
4. جامع الصغير، ج 2، ص 480.
صفحه 271 |
حد وسط اين دو را با گفتار و رفتار خود نشان مى داد.
همچنين آنها را كه همه وقت خود را در نماز و روزه صرف مى كردند و به كارهاى زندگى بى اعتنا بودند، از انحراف بازمى داشت.
پس مى فرمود: «بدن شما و زن و فرزند و يارانتان همگى حقوقى بر شما دارند و بايد آنها را رعايت كنيد».
(1)در يكى از سفرها، بعضى از اصحاب به دليل كج فهمى، روزه گرفته و از شدت گرما، هريك به گوشه اى افتاده و از حال رفته بودند.
ديگران نيز در نصب چادرها و سيراب كردن چارپايان و خدمات ديگر مى كوشيدند.
ايشان فرمود: «همه ثواب متعلق به كسانى است كه اين كارها را انجام مى دهند».
(2) حضرت على(عليه السلام)درباره سيره پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «سيرته القصد; سيره آن حضرت، ميانه روى بود».
(3)
از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل است:
اَلْبِسُوا وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا فى انْصافِ البُطُونِ; فَإِنَّهُ جُزْءٌ مِنَ النُّبُوَّةِ.
(4)
بپوشيد و بخوريد و بياشاميد، ولى با ميانه روى.
ميانه روى، از ويژگى هاى نبوت است.
نيز مى فرمايد:
لاتُميتُوا القُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعامِ و الشَّرابِ; فَإنَّ الْقلبَ يَمُوتُ كَالزَّرْعِ إذا كَثُرَ عَلَيْهِ الْماءُ.
(5)
با زياده روى در خوردن و آشاميدن، قلب ها را نميرانيد.
همانا قلب مى ميرد، همانند زراعت كه بر اثر آب فراوان مى ميرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح مسلم، ج 3، ص 163.
2. همان، ص 144.
3. نهج البلاغه، خطبه 94.
4. ميزان الحكمة، ج 1، ص 116.
5. همان، ص 117.
صفحه 272 |
ƒ
97
كار و تلاش
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) از روح سخاوتمندى بهره مند بود، ولى آن حضرت دوست نداشت كسى بدون عذر موجه، به تن پرورى و تنبلى روى آورد و دست نياز به سوى اين و آن دراز كند.
بنابراين، كسانى را كه با اين حالت به ايشان مراجعه مى كردند، به كار و تلاش دعوت مى كرد.
هرگاه كسى را مى ديد كه توجه او را جلب مى كرد و از وى خوشش مى آمد، مى پرسيد: آيا شغل و حرفه اى هم دارد؟ اگر گفته مى شد كه حرفه اى ندارد، حضرت مى فرمود: از چشم من افتاد.
پرسيدند: چرا اى رسول خدا؟ فرمود: چون اگر مؤمن، حرفه اى نداشته باشد، دين خود را وسيله معاش قرار مى دهد.
(1)
مردى نزد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: دو روز است غذا نخورده ام.
حضرت فرمود: برو از بازار براى خودت روزى طلب كن.
روز ديگر آمد و گفت: يا رسول الله! ديروز به بازار رفتم، ولى چيزى پيدا نكردم و ديشب بدون غذا خوابيدم.
حضرت باز هم فرمود: «عليك بالسُّوق; به بازار برو.
» روز سوم نيز كه همان پاسخ را شنيد، حركت كرد و به سوى بازار روانه شد.
كاروانى آمده بود.
او در فروش اجناس به افراد آن كاروان يارى داد و در پايان سهمى از سود متاع خويش به او دادند.
بار ديگر نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: چيزى پيدا نكردم.
حضرت فرمود: چرا به تو دادند.
گفت: بلى.
فرمود: پس چرا دروغ گفتى؟ آن مرد گفت.
شما راستگويى.
مى خواستم ببينم آيا شما از عمل مردم باخبريد.
همچنين خواستم از شما
1. بحارالانوار، ج 103، ص 109.
صفحه 273 |
هم چيزى بگيرم.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: راست گفتى، هركس بى نيازى بورزد، خدا او را بى نياز كند و هركس درى از درخواست به روى خود باز كند، خداوند هفتاد در از فقر را به روى او بگشايد كه قابل بسته شدن نيست.
صدقه بر كسى كه بى نياز است و كسى كه با سلامتى اعضا مى تواند نياز خود را برطرف كند، حلال نيست.
(1)
آن حضرت مى فرمود:«كُلوا مِنْ كَدِّ أيْدِيكم; از دسترنج خود بخوريد».
(2)
رسول عزتمند اسلام در روايتى ديگر مژده داده است:
مَنْ اَكَلَ مِن كَدِّ يَدِهِ مَرَّ عَلَى الصِّراطِ كَالْبَرْقِ الْخاطِفِ.
(3)
كسى كه از دسترنج خويش بخورد، از صراط چون برق درخشان بگذرد.
همچنين فرمود:
مَنْ اَكَلَ مِنْ كَدِّ يَدِهِ حَلاَلا فُتِحَ لَهُ أَبْوابُ الْجَنَّةِ يَدخُلُ مِنْ أيِّها شاء.
(4)
هركس معاش خود را از دسترنج حلال خويش تأمين كند، درهاى بهشت بر او گشوده شود تا از هريك كه خواست، داخل شود.
پيامبر رحمت همگان را به كار فرا خوانده است و با تأكيد بر ارتباط استعداد فرد با نوع كار، مى فرمايد:
همه شما كار كنيد و كوشش كنيد، ولى متوجه باشيد كه هركس براى كارى آفريده شده است و آن را به سهولت انجام مى دهد.
(5)
در شرافت و عزت كارگران همين بس كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بر دستشان بوسه زد.
روزى آن حضرت با كارگرى از انصار برخورد كرد كه آثار پينه بر دستش هويدا بود.
پرسيد: اين آثار چيست؟ گفت: من كارگر هستم و اين آثار بيل زدن
1. همان، ج 18، ص 115.
2. همان، ج 66، ص 314.
3. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 417.
4. همان.
5. سفينة البحار، ج 2، ص 732.
صفحه 274 |
است كه به وسيله آن خانواده خود را اداره مى كنم.
حضرت دست او را در دست هاى مهربان خويش گرفت.
بنا به روايتى آن دست را بوسيد و به ياران خود نشان داد و فرمود: «هذا يد يُحِبُّهَا اللهُ; اين دستى است كه خدا آن را دوست مى دارد».
(1)
نگاه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به جوانان پرتلاش، سرشار از محبت بود و همواره جايگاه آنان را پاس مى داشت.
روزى آن حضرت با ياران خود نشسته بود.
جوان توانا و نيرومندى را ديد كه اول صبح به كار و تلاش مشغول شده است.
كسانى كه در محضر پيامبر بودند، سخن به كنايه گشودند و گفتند: اين جوان اگر نيرومندى و توان خود را در راه خدا به كار مى انداخت، شايسته ستايش بود.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در پاسخ اصحاب فرمود: اين سخن را نگوييد.
اگر اين جوان براى معاش خود كار مى كند كه در زندگى به ديگران نيازمند نباشد، با اين عمل در راه خدا قدم برمى دارد.
همچنين اگر كار مى كند تا زندگى والدين ضعيف يا كودكان ناتوان را تأمين كند و از مردم بى نيازشان گرداند، باز هم در راه خدا مى رود.
اگر كار مى كند تا با درآمد خود بر تهى دستان مباهات كند و بر ثروت و دارايى خود بيفزايد، او به راه شيطان رفته و از صراط حق منحرف شده است.
(2)
تنبلى و تن پرورى همواره مورد نكوهش پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) و مايه غضب الهى است.
رسول مكرم اسلام فرمود:
اِنَّ اللهَ يُبْغِضُ الشّابَّ الفارِغَ.
(3)
خداوند، جوان بى كار را دوست نمى دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. باقر شريف القرشى، العمل و حقوق العامل فى الاسلام، ص 305.
2. محجة البيضاء، ج 3، ص 140.
3. سفينة البحار، ج 2، ص 624.
صفحه 275 |
ƒ
98
ورزش و پرورش جسم
سلامت جسم، نشاط روان، حفظ شادابى و تجديد قواى جسمانى با ورزش به دست مى آيد.
برخى از گونه هاى ورزش مانند كشتى، روحيه جوان مردى، شجاعت، حق طلبى و ستم ستيزى را پرورش مى دهد.
برخى نيز همچون شنا، تيراندازى و سواركارى، مقاومت جسمى و روحى آدم را در برابر شرايط سخت زندگى و آسيب هاى اجتماعى افزايش مى دهد.
همچنين جوان را سالم و بدن را چابك و قوى و براى رزم و دفاع آماده مى سازد.
رسول گرامى اسلام مى فرمايد:
عَلَيْكُمْ بِالرَّمْىِ فَاِنَّهُ مِن خَيرِ لَهْو لَكُمْ.
(1)
به تيراندازى پاى بند باشيد; چون از بهترين بازى هاى شما است.
در سخنى ديگر فرمود:
اَللَّهوُ فى ثَلاث: تَأْديبُ فُرْسِكَ وَ رَمْيُكَ بِقَوْسِكَ.
(2)
سرگرمى در چند چيز است: تربيت اسب و تيراندازى.
همچنين ايشان مى فرمود:
عَلِّموا اَوْلادَكُمْ السِّباحَةَ و الرِّمايَةَ.
(3)
به فرزندان خود تيراندازى و شنا ياد دهيد.
حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) براى تقويت روحيه حميت و غيرت جوانان مسابقه بر پا مى كرد.
از جمله هنگامى كه سپاه اسلام از تبوك بازمى گشت، پيامبر ميان
1. بحارالانوار، ج 15، ص 236.
2. پيام پيامبر، تدوين و ترجمه: بهاء الدين خرمشاهى و مسعود انصارى، ص 793.
3. همان، ص 818 .
صفحه 276 |
ياران مسابقه سواركارى برگزار كرد و شتر خود را به اسامه داد.
اسامة بن زيد كه بر شتر معروف پيامبر به نام غضباء سوار بود، از همه پيشى گرفت.
مردم به خاطر اينكه شتر از آن پيامبر بود، صدا مى زدند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برنده شد.
ازآن سو، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) بانگ مى زد كه اسامه پيشى گرفت و برنده شد(1)(يعنى سواركار مهم است، نه مركب).
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به قهرمان پرورى مثبت عنايت داشت و حتى در داورى مسابقات، ياران را به قهرمانى در مسابقات روحى تشويق مى كرد.
روزى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) از محله اى در شهر مدينه مى گذشت.
گروهى از جوانان سرگرم زورآزمايى بودند.
به اين ترتيب كه سنگ بزرگى را بلند مى كردند تا ببينند چه كسى بهتر مى تواند آن را بلند كند.
اين مسابقه به داور نياز داشت.
جوانان تا نگاهشان به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) افتاد، گفتند: هيچ داورى بهتر از پيامبر نيست.
يا رسول الله! شما اينجا بايستيد و براى ما داورى كنيد كه كدام يك از ما بهتر وزنه را بلند مى كند.
پيامبر پذيرفت و در آخر فرمود: مى خواهيد بگويم كه از همه شما نيرومندتر كيست؟ گفتند: آرى يا رسول الله! پيامبر فرمود:
از همه نيرومندتر كسى است كه وقتى به خشم آيد، خشم بر او چيره نشود، بلكه او بر خشمش چيره شود.
خشم، او را در راهى كه رضاى خدا نيست، نيندازد و بر خشم خودش مسلط شود.
آن گاه كه از چيزى خوشش مى آيد، آن خوش آمدن، او را به غير رضاى خدا نيندازد و بتواند بر رضا و ميل و رغبت خودش مسلط شود.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سفينة البحار، ج 1، ص 596 .
2. مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص 220.
صفحه 277 |
ƒ
99
قانون گرايى
در آخرين روزهاى زندگى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، مردم شاهد صحنه اى شگفت بودند تا همگان براى هميشه بدانند كه در برابر قانون يكسانند.
پيامبر خدا در آن روز در حالى كه بيمارى اش شدت يافته بود و فضل بن عباس و على بن ابى طالب زير بغلش را گرفته بودند، به سختى راه مى رفت.
با اين حالت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرين سخنانش را با مردم چنين بيان كرد:
مردم! من خدايى را كه جز او خدايى نيست، در برابر شما مى ستايم.
هر كه در ميان شما حقى بر من دارد، اينك من اگر بر پشت كسى تازيانه اى زده ام، اين پشت من است، بيايد و بر آن تازيانه بزند.
اگر كسى را دشنام داده ام، بيايد دشنامم دهد.
زنهار كه دشمنى در سرشت من نيست و در شأن من نيست.
بدانيد كه محبوب ترين شما نزد من كسى است كه اگر حقى بر من دارد، از من بستاند يا مرا حلال كند تا خدا را كه ديدار مى كنم، پاك و پاكيزه باشم.
چنين مى بينم كه اين درخواست، مرا كافى نيست و لازم است چند بار در ميان شما برخيزم و آن را تكرار كنم.
سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تكرار كرد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جلوه تام رحمت الهى بود.
هرگز كسى را نيازرده و حقى را پاى مال نكرده بود.
برخلاف مساوات و عدالت عمل نكرده بود.
در اجراى قانون، ملاحظه اين و آن را نكرده و جز براى خدا خشمگين
صفحه 278 |
نشده بود.
با اين حال، اكنون به گاه پيوستن به رفيق اعلى، اصرار داشت
كوچك ترين حقى از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترين درجه اش تحقق بخشد.
مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا! من سه درهم نزد تو دارم! پيامبر فرمود: فضل! به او بده.
فضل آن را پرداخت و مرد نشست.
آن گاه فرمود:
اَيُّها النَّاسُ مَنْ كانَ عِندَه شَىءٌ فَلْيُؤَدِّهِ و لاَيقُلْ فُضوحُ الدُّنيا، ألا وَ اِنَّ فُضوحَ الدُّنيا أَيْسَرُ مِنْ فُضوحِ الاْخِرةِ.
(1)
مردم هركس مالى از كسى نزدش هست، بايد آن را بپردازد و نگويد رسوايى دنياست.
بدانيد كه بى شك، رسوايى هاى دنيا آسان تر از رسوايى هاى آخرت است.
مردى ديگر برخاست و گفت: اى رسول خدا! سه درهم نزد من است كه در راه خدا به كار زده ام.
پيامبر فرمود: چرا به كار زدى؟ گفت: بدان محتاج بودم.
فرمود: فضل! آن را از وى بستان.
مردى برخاست و گفت: اى رسول خدا! در فلان جنگ بر شكم من تازيانه اى زدى! پيامبر پيراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بيايد و قصاص كند.
مرد پيش آمد و خود را به سينه و شكم برهنه پيامبر افكند و جاى قصاص را بوسيد.
(2)
آن حضرت بدين وسيله نشان داد كه پيامبر خدا در برابر قانون هيچ امتيازى بر مردم عادى ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ طبرى، ج 3، صص 189 و 190.
2. جمعى از نويسندگان، محمد خاتم پيامبران، صص 362 و 363.
صفحه 279 |
ƒ
100
پيش گيرى از تبعيض
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) در مسائل فردى و شخصى، نرم و ملايم بود، ولى در مسائل اصولى و كلى و مسئوليت هاى اجتماعى، نهايت درجه صلابت را داشت; زيرا آن موضوع به قانون اسلام مربوط مى شد، نه خودش.
در فتح مكه، زنى از اشراف قريش از قبيله بنى مخزوم دزدى كرده بود كه به حكم قانون اسلام، بايد دست دزد بريده مى شد.
وقتى قضيه ثابت گرديد و قرار شد حكم درباره او اجرا شود، وساطت هاى افراد گوناگون آغاز شد كه مى گفتند: يا رسول الله! اگر مى شود از مجازات صرف نظر كنيد.
اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدر محترم است.
آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود.
هرچه گفتند، پيامبر فرمود: محال و ممتنع است.
آيا مى گوييد من قانون اسلام را معطل كنم؟ اگر همين زن يك زن بى كس بود و به فاميل اشرافى وابسته نبود، همه شما مى گفتيد: دزد است و بايد مجازات شود.
(1)
ايشان همان روز هنگام عصر در ميان مردم سخنرانى كرد و فرمود:
اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند.
هرگاه يكى از توانگران مرتكب جرم مى شد، معاف مى گشت و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد، به مجازاتش مى رسيد.
سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، در
1. صحيح مسلم، ج 5، ص 124.
صفحه 280 |
اجراى «عدل» درباره هيچ كس سستى نمى كنم، هرچند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد.
حتى اگر فاطمه دختر محمد نيز دست به دزدى بزند، محمد دستش را قطع خواهد كرد.
بدين ترتيب، دست زن مخزومى بريده شد.
(1)
ƒ
101
برخورد با حيف و ميل بيت المال
مِدعَمْ از خدمت گزاران پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) بود كه در يكى از جنگ ها همراه پيامبر به جبهه رفت و به شهادت رسيد.
مسلمانان كنار پيكر به خون تپيده او آمدند و با احساسات پاك به او مى گفتند: بهشت بر تو گوارا باد.
در اين ميان، پيامبر نه تنها سخنى نفرمود، بلكه خشمناك به نظر مى رسيد.
حاضران علت خشم پيامبر را نمى دانستند.
ناگهان پيامبر فرمود:
نه هرگز، سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست اوست، روپوش وى هم اكنون او را در ميان آتش شعلهور خود مى سوزد; چون او آن روپوش را از بيت المال مسلمانان (بدون مقررات و اجازه موازين نظامى و رهبرى) از روى خيانت برداشته و آن لباس را هم اكنون پوشيده است.
يكى از مسلمانان، هنگامى كه اين سخن را شنيد و فهميد كه خيانت به بيت المال، كيفر سختى دارد، به شدت تحت تأثير قرار گرفت و به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: من دو عدد بند كفش را برخلاف مقررات از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 851 .
صفحه 281 |
بيت المال برداشته ام، آيا همين مقدار نيز بازخواست و كيفر دارد؟ پيامبر در پاسخ فرمود: آرى، به اندازه همين مقدار براى تو آتش دوزخ فراهم شده است.
(1)
حادثه عجيب بالا كه كشف گوشه اى از عالم برزخ در برابر چشم پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) است، نشان مى دهد هرگونه حيف و ميل بيت المال و استفاده نابه جا از آن، گناه بزرگ به شمار مى آيد و كيفر سختى دارد.
بنابراين، مى توان گفت استفاده شخصى از امكانات دولتى و ادارى و آنچه برخلاف مقررات قانونى باشد، خيانت به بيت المال است.
اين روايت، هشدارى كوبنده در مورد افرادى است كه در حفظ بيت المال دقت نمى كنند.
در سال نهم هجرى، پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)، ابن الليثيه را براى گرفتن زكات به ميان طايفه اى از مسلمانان فرستاد.
او پس از گرفتن زكات نزد پيامبر آمد و گفت: اين زكات اموال است و اين هم هديه اى است كه به من داده اند.
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) پس از شنيدن اين جمله، بالاى منبر رفت و فرمود: من گروهى را براى كارى كه خداوند مرا والى آن كرده است، مى فرستم، ولى يكى مى آيد و مى گويد اين زكات است و اين هم هديه اى كه به من داده اند.
چرا در خانه پدر و مادر خود نمى نشينيد تا ببينيد كه هيچ هديه اى براى شما نمى آورند.
به خدايى كه جان من به دست قدرت اوست، هيچ كس چيزى از زكات برنگيرد مگر آنكه در روز قيامت، آن را بر گردن خود برداشته باشد.
اگر شتر باشد، شتر است و اگر گاو و گوسفند باشد، گاو و گوسفند است.
(آن گاه دو مرتبه فرمود): خدايا من رسالتم را ابلاغ كردم.
(2)
پس از جنگ حنين، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سوار بر مركب خود شد و به راه افتاد، ولى بعضى از تازه مسلمانان به دنبال آن حضرت رفتند و خواستند هرچه زودتر غنايم تقسيم شود، به گونه اى كه عباى آن حضرت را مى گرفتند.
1. سيره ابن هشام، ج 3، ص 354.
2. ناسخ التواريخ، ج 2، ص 159.
صفحه 282 |
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به آنها فرمود: سوگند به آن كسى كه جانم در دست قدرت او است، اگر نزد من متاع بى حساب بود، آن را بين شما تقسيم مى كردم.
پس مرا به عنوان بخيل يا ترسو ملاقات نمى كرديد.
پس برخاست و كنار شترى رفت و از كوهان آن اندكى پشم گرفت و بين دو انگشتانش قرار داد و فرمود: اى مردم! سوگند به خدا كه از سهميه شما چيزى، جز خمس آن، براى من به اندازه اين «پشم» ارزش ندارد.
خمس آن را نيز به شما برگرداندم.
بنابراين، هركس از هر نوع از غنايم هرچند به اندازه نخ و سوزن باشد، از روى خيانت برداشته است، برگرداند; زيرا در قيامت، خيانت كار به بيت المال در ننگ و آتش و زشتى است.
مردى از انصار تحت تأثير قرار گرفت.
مقدار ناچيزى از نخ مويى به حضور آن حضرت آورد و عرض كرد: اين مقدار نخ مو را از غنايم بدون اجازه برداشتم تا جهاز شترم را با آن بدوزم.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: من به مقدار حقم از آن را به تو بخشيدم.
آن شخص گفت: حال كه كار به اينجا رسيده و حساب بيت المال دقيق است، من به همين مقدار هم نياز ندارم و آن را دور انداخت.
(1)
ƒ
102
ستم ناپذيرى
نه تنها پس از بعثت، بلكه پيش از آن نيز پيامبر گرامى اسلام هيچ گاه زير بار ستمى نرفت، بلكه همواره كوشيد تا از مظلوم دفاع كند و حق او را بستاند.
نمونه برجسته دوران پيش از بعثت، واقعه مشهور حلف الفضول است.
1. اعلام الورى، ص 174.
صفحه 283 |
حضرت بيست سال بيشتر از عمرش نمى گذشت كه در حركت جوان مردانه و
ستم ناپذيرى به نام حلف الفضول شركت كرد.
گفته اند مردى از بنى زُبيد در ماه ذى قعده وارد مكه شد و كالايى داشت.
عاص بن وائل سهمى آن كالا را خريد، ولى از پرداخت بهاى آن خوددارى كرد.
كار به مشاجره كشيد و مرد زبيدى نمى توانست حق خود را بگيرد.
پس به ناچار بالاى كوه ابوقُبيس رفت و دادخواهى كرد و آزادگان قريش را به دفاع از مظلوم و جلوگيرى از ستم فراخواند.
وى گفت: اى مردان قريش! به داد ستم ديده اى برسيد كه كالايش را در مكه به ستم گرفته اند و دور از طايفه و كسان خويش است.
حرمت، خاص كسى است كه حرمت نگه دارد و كسى كه جامه خيانت پوشيده است، حرمت ندارد.
بنى هاشم، بنى مطلّب بن عبد مناف، بنى زُهرة بن كِلاب، بنى يَتْم بن مُرَّة و بنى حارث بن فِهْد در خانه عبدالله بن جدعان يَتْمى گردآمدند و پيمان بستند كه هر ستم ديده اى را يارى كنند و در گرفتن حق مظلوم هم داستان باشند و اجازه ندهند در مكه بر هيچ كس ستم رود.
(1) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه پس از مهاجرت به مدينه فرمود:
لَقَدْ شَهِدْتُ حَلْفاً فِى دَارِ عَبدِالله بنِ جَدْعان لَوْدُعِيتُ إلى مِثْلِهِ لَأَجَبْتُ وَ مازَادَهُ الاْسلامُ إلّا تَشْديدأ.
(2)
در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى حضور يافتم كه اگر در اسلام هم به مانند آن دعوت كنند، اجابت مى كنم و اسلام جز استحكام چيزى به آن نيفزوده است.
حسين بن على(عليه السلام) كه با خون خويش، پرچم عدالت و دادخواهى را برفراز گيتى جاودانه كرده است، مى فرمايد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 18.
2. سيره ابن هشام، ج 1، ص 145.
صفحه 284 |
اى مردم! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: هركس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام هاى خداوند را حلال ساخته، عهد و پيمان الهى را شكسته، با سنت پيامبر مخالفت ورزيده است و با بندگان خدا با دشمنى و از سر گناه رفتار مى كند و بر او با زبان و عمل نشورد و قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند.
(1)
رسول الله(صلى الله عليه وآله) در سخنى ظريف و هشداردهنده، مردم را از يارى ستمگران باز مى دارد و مى فرمايد:
مَنْ مَشى اِلى ظالِم لِيُعينَهُ وَ هُو يَعلمُ أَنَّهُ ظالِمٌ فَقدْ خَرَجَ مِن الاْسلامِ.
(2)
هركه به سوى ستمگرى رود تا يارى اش كند و بداند كه او ستمگر است، بى گمان، از اسلام بيرون رفته است.
همچنين در نكوهش اين گروه كه آسياب ستم ظالمان به كمك آنان مى گردد، فرمود:
هركه در محكمه اى، متصدى دفاع از ستمگرى شود يا او را بر ستمش يارى كند، پس فرشته مرگ بر او فرود آيد و به او گويد: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش دوزخ و آن، بد جايگاهى است.
(3)
ƒ
103
سازش ناپذيرى
قريش شكنجه و آزارهاى خود را به آخرين حد رسانده و راه هاى گوناگون تسليم شدن مسلمانان را آزموده بودند.
با اين حال، اين روش ها كوچك ترين
1. تاريخ طبرى، ج 5، ص 403.
2. كافى، ج 5، ص 63 .
3. عقاب الاعمال، ص 331; وسائل الشيعه، ج 12، صص 131 و 133.
صفحه 285 |
تأثيرى در اراده پولادين مسلمانان نگذاشت.
آنان وقتى از روش هاى مستقيم و غيرمستقيم خود نااميد شدند، درصدد تطميع و تهديد پيامبر برآمدند.
ابو وليد عقبة بن ربيعه از طرف قريش مأمور شد تا با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)گفتوگو كند.
او به حضور آن حضرت رسيد و پيشنهادهايى به ايشان كرد و گفت: اى پسر برادر! آن چنان كه مى دانى، تو در ميان ما از موقعيت و منزلتى در اصل و نسب برخوردارى و در اين خاندان جايگاه والايى دارى.
اينك تو براى قبيله و قوم خود مسئله اى خطير پديد آورده اى و بدان وسيله، اجتماع آنان را پراكنده ساخته اى.
انديشه هاى آنان را به سبكى و پوچى خوانده اى و از خدايان و دين مردم بدگويى مى كنى.
اكنون از من بشنو تا امورى را بر تو عرضه دارم كه در آن بنگرى.
شايد برخى از آنها را بپذيرى.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: بگو گوش فرا مى دهم.
گفت: اگر بدانچه بر مردم آورده اى، در پى ثروت هستى، ما آن قدر از اموال و دارايى هاى خود براى تو جمع مى كنيم و كنار مى نهيم كه اگر آنها را بپذيرى، ثروتمندترين ما خواهى بود و اگر جوياى رياست هستى، ما تو را پيشواى خود مى سازيم تا در مورد هيچ كارى مگر با اجازه تو تصميمى نگيريم.
اگر نيز در پى سلطنتى، تو را سلطان خود مى سازيم و گوش به فرمان تو خواهيم بود.
وقتى عقبه سخنان خود را به پايان رساند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى ابو وليد! آيا سخنت را تمام كردى؟ گفت: آرى.
فرمود: اينك از من بشنو و سپس آيات زير را بر او خواند:
كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِقَوْم يَعْلَمُونَ بَشيرًا وَ نَذيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ وَ قالُوا قُلُوبُنا في أَكِنَّة مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ في آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكينَ.
(فصلت: 3 ـ 6)
صفحه 286 |
كتابى است كه آيات جامع اش را بر زبان عربى فصيح براى دانشمندان مبين ساخته است.
قرآنى است كه نيكان را بشارت مى دهد و بدان را مى ترساند، ولى بيشتر مردم اندرزهايش را نمى شنوند و مشركان گفتند: دل هاى ما از قبول دعوتت، سخت محجوب و گوش ما از شنيدن سخنت، سنگين و ميان ما و تو حجاب است.
تو به كار دين خود بپرداز و ما هم البته به كيش خويش عمل مى كنيم.
اى رسول ما! به امتت بگو كه من هم مانند شما بشرى هستم، جز آنكه مرا وحى مى رسد كه پروردگار شما خداى يكتاى بى همتاست.
پس همه مستقيم به راه دين او بشتابيد و از او آمرزش بخواهيد و واى به حال مشركان.
(1)
قريش براى آنكه كيش و آيين بت پرستى خود را حفظ كند و مانع نابودى آن شود، عده اى از سران و بزرگان خود را به نام هاى اسود بن مطلب، وليد بن مغيره، امية بن خلف و عاص بن وائل نزد رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرستادند.
آنها گفتند: اى محمد! بيا با هم خداى تو را پرستش كنيم و سپس با هم خداى ما را بپرستيم و در يك امر مشترك باشيم.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) اين پيشنهاد باطل آنها را مثل پيشنهادهاى ديگرشان نپذيرفت.
ƒ
104
مبارزه با تبعيض نژادى
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با عقل رشيد و وجدان سليم دريافته بود كه افراد بشر در اصل طينت و مواهب فطرى نظير يكديگرند و همه آنان داراى روح و اراده و عواطف و احساسات انسانى هستند.
بنابراين، تفاوت در نژاد، رنگ، زبان و
1. خاتم پيامبران، ج 1، ص 671 .
صفحه 287 |
زاد بوم و حتى امتياز در دانش نيز نمى تواند منشأ تبعيض در حقوق باشد.
پس چرا بعضى از افراد بشر، بعضى ديگر را به بردگى مى گيرند و علاوه بر سلب آزادى، آنها را از تمام حقوق بشرى، محروم مى كنند؟ او نيك مى دانست كه زدودن يك فكر هزاران ساله كه در ذهن هر دو دسته اربابان و بردگان رسوخ كرده
است، جز با فرهنگ سازى ميسر نمى شود.
با وضع ماده قانونى، بدون ضمانت اجرا از درون آدمى، يك نظام طبقاتى ريشه دار را نمى توان از ميان برداشت; چون اربابان، اين ستم فاحش را جزو حقوق اساسى خود مى پنداشتند.
بردگان نيز به حكم عادت و مرور زمان، نيروى اراده شان از كار افتاده و قدرت استقلال و حس آزادگى و آزاد زيستن در وجودشان تخدير شده بود و باور كرده بودند كه حق حياتشان در همين وضعيت مرگ آور است.
پس بايد اين مشكل اجتماعى را به تدريج و با تدبيرى حكيمانه حل مى كردند.
رسول الله(صلى الله عليه وآله) ابتدا به هر مناسبتى به گوش هر دو طبقه مى خواند كه اربابان و بردگان برادر يكديگرند و همه آنها از يك نژاد هستند و خاستگاه اصلى همگى از همين خاك است.
(1)
ايشان مى فرمود:
سفيدپوستان را بر سياه پوستان هيچ گونه مزيت طبيعى نيست و بدترين مردم نزد خدا همانا آدم فروشانند.
(2) بردگان، برادران شمايند كه زير دست شما قرار گرفته اند و داراى حقوق هستند.
شما بايد از هر نوع غذا كه مى خوريد، به آنها بخورانيد و از هر آنچه به تن خودتان مى پوشيد، به آنها بپوشانيد و به كار طاقت فرسا وادارشان نكنيد و در كارها خودتان هم به آنها كمك كنيد.
(3)هرگاه آنان را صدا مى زنيد، ادب را رعايت كنيد و نگوييد «بنده من»، «كنيز
1. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 575 .
2. همان، ص 354.
3. صحيح بخارى، ج 3، ص 149.
صفحه 288 |
من».
همه مردان، بندگان خدا و همه زنان، كنيزان خدايند و مالك همگى اوست، بلكه بگوييد «پسرك من» «جوانك من».
(1)
اين منطق رسا و دل نشين كه از اعماق قلب يك انسان دوست واقعى به عنوان پيام الهى تراوش مى كرد، در شكستن كبرياى اربابان و از بين بردن عقده حقارت و زبونى از دل بردگان و در تحول فكرى و ايجاد ترديد در آنچه قرن ها آن را اصل مسلّم مى پنداشتند، اثر فراوانى داشت.
پس آنها را به تجديد نظر در گفتار و رفتارشان فرامى خواند و كم كم به اين نتيجه مى رسيدند كه چرا بايد برادر، برادر خود و خواهر، خواهر خود را به اسارت و بردگى بگيرد.
سپس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با تدبيرهاى عملى، مردم را به آزاد كردن برده ها فرامى خواند; چه به وسيله تشويق و وعده ثواب; چه به عنوان كفاره گناهان و گروگان قبول توبه يا به صورت بازخريد; بدين معنا كه بردگان مبلغ معينى به اقساط از دستمزد عمل خود به صاحبان خويش پرداخت مى كردند يا اين مبلغ از بيت المال عمومى به آنها داده مى شد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) با اين روش ها، راه آزاد ساختن بردگان را گشود و از سوى ديگر، سرچشمه وارداتى آن را نيز بست تا به مرور زمان اين زشتى جامعه بشرى ريشه كن شود.
خود ايشان پيش قدم شد و زيد بن حارثه، غلام خود را كه همسرش خديجه به او بخشيده بود، آزاد كرد.
همچنين براى اينكه حس حقارت و زبونى و زيردستى را از فكر او بيرون كند، در ميان جمع قريش، او را پسرخوانده خود معرفى كرد.
همين كه زيد به سن رشد رسيد، براى الغاى برترى نژادى كه دنياى آن روز و بهويژه قبايل عرب به آن توجه خاصى داشتند، دختر عمه خود، زينب را به همسرى او در آورد تا قانون مساوات را پايه گذارى و براى ديگران الگوسازى كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح مسلم، ج 7، ص 48.
صفحه 289 |
در دوران جاهليت، تبعيض نژادى رواج بسيارى داشت.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)در خطبه اى كه پس از فتح مكه در كنار كعبه خواند، هرگونه تبعيض از جمله تبعيض نژادى را باطل اعلام كرد و فرمود: ملاك فضيلت تنها پرهيزگارى است، نه عرب بر عجم برترى دارد، نه سفيد بر سياه و نه پول دار و فاميل دار بر بى پول و بى فاميل و... .
هنگام ظهر فرا رسيد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به بلال حبشى فرمود: بر بام كعبه برو و اذان بگو.
بلال، فردى غريب، سياه چهره و بى پول و بى فاميل بود و پيامبر با اين دستور، بر تبعيض نژادى خط بطلان كشيد.
بلال بر بام كعبه رفت و با صداى بلند اذان گفت.
مشركان هر كدام درباره بلال سخنى گفتند.
بعضى گفتند: اگر زمين دهان باز كند و انسان در آن فرو رود، بهتر از اين است كه اين صدا را بشنود.
ديگرى گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا اين صدا را بشنود.
سهيل كه معتدل ترين فرد آنها بود، گفت: اين كعبه خانه خدا است و خدا اين منظره را مى بيند.
اگر خدا بخواهد، اين منظره را (مثلا با هلاكت بلال) دگرگون مى سازد.
ابوسفيان گفت: من در اين باره چيزى نمى گويم; چرا كه اگر سخنى بگويم، گمان آن دارم كه اين ديوارها سخن مرا به محمد خبر دهند.
پيامبر همه افراد معترض را احضار كرد و به يك يك آنها فرمود كه شما چنين گفته ايد.
عتاب عرض كرد: يا رسول الله! سوگند به خدا كه ما اين سخنان را گفته ايم، ولى به درگاه خداوند استغفار و توبه مى كنيم.
عتاب همان دم آيين اسلام را قبول كرد و در راه اسلام همچنان استوار ماند تا اينكه پيامبر او را حاكم مكه كرد.
به نقلى، حارث بن هشام نيز اسلام اختيار كرد.
ابوسفيان به پيامبر عرض كرد: تو مى دانى كه من سخنى نگفته ام.
پيامبر فرمود: خداوندا!
صفحه 290 |
قوم مرا هدايت كن.
اينها نادان هستند.
(1) بدين ترتيب، پيامبر، ارزش هاى اسلامى را كه بر محور توحيد و تقوا است، معرفى كرد:
يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ.
(حجرات: 13)
اى مردم! بى گمان ما شما را از مرد و زن آفريديم و شما را به تيره ها و قبايل گوناگون قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد.
بى گمان گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند، پرهيزگارترين شما است و بى گمان خداند، دانا و آگاه است.
ƒ
105
رفتار با اسيران
پيامبر اسلام با اسيران به مدارا و نرمى رفتار مى كرد و پيوسته به ياران خود درباره اسيران دشمن سفارش مى كرد.
در تاريخ آمده است اسيرانى كه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمده بودند و در خانه هاى انصار نگه دارى مى شدند، گويا در ميهمانى به سر مى بردند، نه اسارت.
البته اين گونه برخوردها در جوان مردى و بزرگوارى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ريشه داشت.
پس از جنگ بدر، رسول الله(صلى الله عليه وآله) درباره اسيران با اصحاب خود مشورت كرد.
يكى از ميان برخاست و گفت: گردنشان را بزنيد.
حضرت از او رو برگردانيد.
ديگرى گفت: بهتر است آنان را عفو كنيد.
پيامبر خدا نيز كه منتظر چنين پيشنهادى بود، آن را پذيرفت و با قبول فديه، اسيران را آزاد كرد.
(2)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. كحل البصر، ص 12; بحارالانوار، ج 21، ص 118.
2. سيرة النبويه، ج 2، ص 457.
صفحه 291 |
اگر اسيرى فديه اى نداشت كه در برابر آن آزاد شود، فرموده بود اگر به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن بياموزد، آزاد است.
(1) رسول رحمت هيچ گاه با زنان و كودكان دشمن وارد جنگ نمى شد و همواره به افرادش سفارش مى فرمود كه به زنان و بچه ها كارى نداشته باشند و آنان را نكشند، چنان كه در سريه اى، عبدالله بن عتيك را از كشتن زنان و كودكان نهى كرد.
(2)
در ميان مسلمانان نهادينه شده بود كه حتى در گرماگرم جنگ اگر زنى از دشمن را در مقابل خود مى ديدند، هرگز به جنگ او نمى رفتند.
ابودجانه كه در جنگ احد با شمشير پيامبر مى جنگيد، مى گويد: متوجه كسى شدم كه مردم را به شدت عليه ما تحريك مى كرد.
به طرف او رفتم و چون شمشير كشيدم، او فريادى كشيد كه فهميدم زن است و شمشير رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را گرامى تر از آن دانستم كه زنى را با آن بكشم.
(3)
عميربن وهب يكى از مشركان قريش و دشمن سرسخت و كينه توز پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) و اصحاب او بود.
اندكى بعد از واقعه بدر همراه صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشسته بود و درباره مصيبت بزرگ بدر با هم صحبت مى كردند.
صفوان گفت: به خدا سوگند، پس از يارانمان زندگى فايده اى ندارد.
عمير گفت: به خدا سوگند، راست مى گويى.
اگر نه اين بود كه وام دارم و چيزى ندارم كه وام خود را بپردازم و اگرنه اين بود كه مى ترسم پس از خودم، اهل و عيالم از گرسنگى هلاك شوند، سوار مى شدم و مى رفتم محمد را مى كشتم.
براى رفتن من بهانه اى هم موجود است; چون پسرم در دست آنها اسير است.
صفوان گفت: پرداخت وام تو بر عهده من.
آن را از سوى تو
1. نهاية الادب، ج 2، ص 56 .
2. سيرة النبويه، ج 3، ص 261.
3. نهاية الادب، ج 2، ص 85 .
صفحه 292 |
مى پردازم.
زن و فرزند تو هم با زن و فرزند من خواهند بود و تا زنده باشند، با آنها به برابرى رفتار خواهم كرد و هرچه داشته باشم از آنها دريغ نخواهم كرد.
عمير گفت: پس اين موضوع را پوشيده نگه دار.
آن گاه دستور داد شمشيرش را تيز و مسموم كردند.
سپس حركت كرد تا به مدينه رسيد.
شتر خود را بر در مسجد خواباند و در حالى كه شمشير بر كمر داشت، آنجا ايستاد تا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از در مسجد بيرون آيد.
اصحاب وقتى او را ديدند، شناختند و دستگيرش كردند و نزد رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بردند.
آن حضرت همين كه او را ديد، فرمود: نزديك بيا.
او جلو آمد و گفت: روزتان خوش باد.
(اين سلام جاهلى بود) حضرت فرمود: خداوند ما را به سلامى كه بهتر از سلام تو است، گرامى داشته و آن سلام و تحيت اهل بهشت است.
آن گاه پرسيد: براى چه آمده اى؟ گفت: در مورد اين اسيرى كه در دست شماست، آمده ام كه بخواهم به او نيكى كنيد.
پيامبر پرسيد: چرا شمشير همراه دارى؟ گفت: خداوند آن را نابود كند.
مگر اين شمشير كارى هم انجام داده است.
حضرت فرمود: راست بگو، براى چه آمده اى؟ گفت: فقط براى همين مسئله آمده ام.
فرمود: چنين نيست، بلكه تو و صفوان بن اميه در حجر اسماعيل نشستيد و چنين و چنان گفتيد و تو تصميم گرفتى كه مرا بكشى.
عمير پس از شنيدن سخنان حضرت بى درنگ گفت: گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى; چون از اين مسئله جز من و صفوان كسى باخبر نبود.
آن گاه شهادتين گفت و مسلمان شد.
پيامبر به يارانش فرمود: اين برادرتان را فقه بياموزيد و قرآن برايش بخوانيد و اسيرش را هم رها سازيد.
(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. همان، ص 61 .
صفحه 293 |
اساساً حكومت اسلامى بر اساس رحمت و عطوفت شكل گرفته است و مى خواهد همگان را در گستره رحمت فراگير خود قرار دهد.
در جريان پيمان نامه صلح حُديبيه آمده است كه سى نفر از جوانان مكه در حالى كه مسلح بودند، مخفيانه و به طور چريكى نزديك حديبيه آمدند تا به مسلمانان و شخص پيامبر حمله كنند و آنها را بكشند.
اين توطئه به صورت معجزه آسايى خنثى شد و همه آن سى نفر دستگير شدند، ولى پيامبر آنها را آزاد كرد.
جريان دستگيرى آنها به اين صورت انجام گرفت كه پيامبر آنها را نفرين كرد.
چشم آنها گرفته شد و در نتيجه اسير شدند.
(1)
پس از پيروزى مسلمانان، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در راه رفتن به سوى طائف، چشمشان به جنازه زنى افتاد كه روى زمين قرار داشت و سخت متأثر شد.
از همراهان پرسيدند: چه كسى اين زن را كشته است؟ گفتند: خالد بن وليد او را كشته است.
پيامبر به بعضى از اصحاب فرمود: خالد را ببينيد و از طرف من به او بگوييد: «اِنّ رَسُولَ الله يَنْهاكَ اَنْ تَقْتُلَ إمْرَأةً اَوْ وَليداً اَو عَسيفاً; رسول خدا تو را نهى مى كند: كه زنى يا كودكى يا اجيرى را بكشى».
(2)
اسير ديگرى به نام جميل بن معمر را كشتند.
پيامبر چون فهميد، خشمگين شد و به قاتلان فرمود: چرا او را كشتيد، با اينكه رسولى به سوى شما فرستاده شده است كه از كشتن اسير نهى مى كند؟(3)ابوذر مى گويد: مردى را اسير گرفتم (به خاطر كارى كه كرده بود)، به مادرش دشنام دادم.
پيامبر فرمود: اى اباذر! او را به مادر نكوهش مى كنى؟ تو كسى هستى كه (هنوز) جاهليت در توست.
برادرانتان (= اسيران) غلامان و كنيزان شمايند كه آفريدگار اكنون زير دست
1. مجمع البيان، ج 9، ص 123.
2. كامل ابن اثير، ج 2، ص 265.
3. بحارالانوار، ج 21، ص 158.
صفحه 294 |
شما قرار داده است.
پس كسى كه برادرش زير دست اوست بايد آنچه خود مى خورد، به او بخوراند و آنچه خود مى پوشد، به او بپوشاند.
بيش از توانشان آنان را به كار نگيريد و اگر چنين كرديد، يارى شان كنيد.
(1)
ƒ
106
داورى خردمندانه
ده سال از ازدواج محمد امين(صلى الله عليه وآله) با خديجه مى گذشت و او اكنون سى و پنج ساله بود.
طايفه هاى قريش براى تجديد بناى كعبه گرد هم آمدند و كار ساختمان را ميان خود تقسيم كردند تا آنكه بر سرِ نهادن حجر الاسود در جايگاهش كشمكش پيش آمد; چون هر طايفه اى مى خواست افتخار نصب حجرالاسود نصيبش گردد.
آنان پيمان خون بستند كه تا پاى مرگ بايستند.
طايفه بنى عبدالدار، تشتى پر از خون آوردند و با طايفه بنى عدى بن كعب هم پيمان شدند تا پاى مرگ ايستادگى كنند و دست خود را در آن خون فرو بردند و به علقه الدم معروف شدند.
(2)
اين نزاع، چهار يا پنج روز به طول انجاميد تا آنكه فردى پيشنهاد كرد قريش هر كه را نخست از در مسجد درآيد، ميان خود حَكَم قرار دهند و هرچه گفت، بپذيرند.
همه اين پيشنهاد را پذيرفتند.
نخستين كسى كه از مسجد در آمد، محمد امين بود.
چون او را ديدند، ناگهان همه هم صدا، خشنودى خويش را ابراز داشتند و گفتند: «هَذا الْاَمينُ رَضِينا هَذا محمدٌ; اين امين است، به داورى او تن مى دهيم، اين محمد است».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخارى، ج 3، ص 123.
2. محمد ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، ص 80 .
صفحه 295 |
چون پيامبر از ماجرا آگاه شد، پارچه اى را درخواست كرد.
سپس خود، حجرالاسود را در ميان آن نهاد و فرمود هر طايفه اى يك گوشه آن را بگيرد و بلند كند.
پس نمايندگان طايفه ها پيش آمدند و آن را بلند كردند و به پاى كار رسانيدند.
آن گاه محمد امين، با دست خود، سنگ را برداشت و در جايگاه خاص آن نهاد.
بدين سان، ماجرايى را كه ممكن بود به خون ريزى بينجامد، به خوبى پايان داد.
(1)
ƒ
107
نفى قوم گرايى
در سال سوم هجرت، جنگ احد ميان سپاه اسلام و سپاه شرك در كنار كوه احد نزديك مدينه رخ داد.
در ميان سپاه اسلام، شخص غريبى بود كه به او قُزْمان مى گفتند.
او قهرمانانه به سپاه دشمن حمله مى كرد، خوب مى جنگيد و به تنهايى هفت يا هشت نفر را مى كشت.
در بين اين افراد، شجاعانى مانند هشام بن اميّه، وليد بن عاص و خالد بن اعلم نيز وجود داشتند، ولى هرگاه از دلاورى ها و فداكارى هاى قُزمان در محضر پيامبر سخن به ميان مى آمد، آن حضرت مى فرمود: قُزمان اهل دوزخ است.
قزمان در جنگ احد بر اثر زخم هاى بسيارى كه از جانب دشمن به او رسيد، بسترى شد.
مسلمانان كنار بستر او مى آمدند و به او مى گفتند: اى قزمان! آفرين بر تو، نيكو جنگيدى و نيكو فداكارى كردى، بهشت را به تو مژده مى دهيم.
قزمان كه به بهشت و دوزخ اعتقاد نداشت، به آنها گفت: بهشت چيست؟ به خدا سوگند، من به خاطر قبيله ام و براى حفظ حسب و نسبم
1. سيرة النبويه، ج 1، ص 209.
صفحه 296 |
مى جنگيدم.
اگر جز اين بود، هرگز نمى جنگيدم.
قزمان سرانجام وقتى كه زخم هاى بدنش بيشتر شد، خودكشى كرد.
(1) در اين هنگام، مسلمانان به راز سخن پيامبر پى بردند كه مى فرمود: قزمان اهل دوزخ است.
امام صادق(عليه السلام) به نقل از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:
كسى كه در قلبش يك دانه خردل از عصبيت باشد، خداوند متعال در روز قيامت، او را با اعراب جاهليت محشور مى فرمايد... كسى كه نسبت به مليّت خويش تعصب به خرج دهد يا اينكه ديگران برايش تعصب قوم گرايانه به خرج بدهند و او راضى باشد، همانا ريسمان ايمان را از گردنش باز كرده است.
(2)
بنابراين، يكى از سنت هاى مهم پيامبر گرامى اسلام اين بود كه قوم گرايى را بى اعتبار سازد و همه مسلمانان را در پناه اسلام، يكسان و برادر بداند.
در زمان آن بزرگوار، تمام مسلمانان با مليت هاى مختلف از قبيل بلال حبشى (اهل اتيوپى)، صهيب رومى (اهل روم) ابوذر غفارى (عرب) و سلمان فارسى (ايران) و ديگران همه با هم برادر و برابر شدند و زنان مسلمان نيز با مليت هاى مختلف، خواهران دينى يكديگر بودند.
قرآن مجيد ارزش انسان را در پرهيزگارى مى داند و مى فرمايد:
يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ.
(حجرات: 13)
اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريده ايم و به صورت ملت ها و قبيله هاى مختلف درآورديم تا با يكديگر آشنا شويد.
همانا گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ج 3، ص 354.
2. پرتويى از مكتب پيامبر و امير مؤمنان، ص 65 .
صفحه 297 |
ƒ
108
پيمان برادرى
از كارهاى بسيار مهمى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از تصميم هجرت به مدينه انجام داد، بستن پيمان برادرى ميان مهاجران بود.
ايشان هر دو نفر از آنها را به دليل ارتباط و سنخيتى كه از نظر ظاهرى يا اخلاقى با هم داشتند، در مراسمى
كه انجام شد، با يكديگر برادر ساخت.
اين كار، در آن زمان كه تصميم مهاجرت دسته جمعى به مدينه داشتند و خواه و ناخواه با سختى ها و خطرهايى روبه رو مى شدند كه به تعاون و همكارى در بالاترين سطح و با عالى ترين انگيزه نياز بود، بهترين وسيله ايجاد صفا و صميميت به شمار مى رفت.
پس از ورود به مدينه نيز پيمان برادرى ديگرى ميان مهاجر و انصار بسته شد كه آن نيز در راستاى ايجاد ارتباط و پيوستگى محكم ميان مهاجران از يك سو (كه براى سكونت و ادامه زندگى نياز شديدى به كمك مردم مدينه داشتند) و مسلمانان مدينه از سوى ديگر بود.
مطلب قابل توجهى كه در هر دو پيمان به چشم مى خورد، اين است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز خود را در اين پيمان ها شريك ساخت و على بن ابى طالب(عليه السلام) را برادر خود دانست.
در پيمان برادرى اول كه ميان مهاجران برقرار شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) افرادى را با هم برادر ساخت، كه عبارت بودند از: حمزه بن عبدالمطلب با زيد بن حارثه،
صفحه 298 |
عثمان بن عفان با عبدالرحمن بن عوف،(1) زبير با ابن مسعود، عبادة بن حارث با بلال حبشى، مصعب بن عمير با سعد بن ابى وقاص، ابوعبيده جرّاح با سالم مولى ابى حذيفه، سعيد بن زيد با طلحه و... .
(2)
ƒ
109
بت زدايى
سال نهم هجرت از هر سو، مردم به سوى اسلام جذب مى شدند و سال گسترش اسلام و پيروزى هاى پى در پى بود.
قبيله ثقيف و ديگران كه در درون قلعه طائف بودند، دريافتند كه همه مردمان اطراف قلعه، آيين توحيد را پذيرفته اند.
بنابراين، تشكيل جلسه دادند و پس از گفتوگو، شش نفر را به نمايندگى از خود به سوى مدينه به محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرستادند تا در مورد اسلام با پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) مذاكره كنند.
اين شش نفر به حضور رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) شرف ياب شدند و در مذاكره خود، شرايطى را براى پذيرش اسلام عنوان كردند.
نخست گفتند: ما حاضريم مسلمان شويم به شرطى كه بت لات همراه با بت خانه بزرگ طائف تا سه سال به همان حال باقى بماند.
پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) كه اساس دعوتش بر يكتا پرستى بود، از اين پيشنهاد جاهلانه سخت ناراحت شد.
نمايندگان وقتى چنين ديدند، از پيشنهاد خود پايين آمدند و گفتند: يك ماه بت خانه و بت لات به همين صورت باقى باشد.
باز هم پيامبر روى خوش به آنان نشان نداد.
آنها عذرخواهى كردند و
1. البته عثمان آن روز در حبشه بود و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به طور غيابى، او را با عبدالرحمن بن عوف برادر ساخت.
2. سيره حلبى، ج 2، ص 20.
صفحه 299 |
گفتند: ما براى بستن زبان زنان و افراد جاهل قبيله ثقيف چنين تقاضايى
كرديم، ولى اكنون با اصل شكستن بت ها موافقيم.
البته دستور بدهيد كه شكستن آنها به دست خودمان باشد.
پيامبر اين شرط را پذيرفت; زيرا هدف بت زدايى بود.
به اين ترتيب، قلعه طائف بدون خون ريزى به دست سپاه اسلام افتاد.
(1)
از امام صادق(عليه السلام) روايت است كه در مسجد الحرام، 360 بت وجود داشت كه بعضى از آنها را به بعضى ديگر بسته بودند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) كفى از ريگ از زمين برداشت و بر روى آنها پاشيد و سپس اين آيه را خواند: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا; حق آمد و باطل از بين رفت.
همانا باطل، نابود شدنى است.
» (اسرأ: 81) پس همه آن بت ها از ناحيه صورت به زمين افتادند.
آن گاه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)دستور داد آنها را از مسجد بيرون ببرند و به دور اندازند.
(2)
واقدى در تاريخ خود مى نويسد: «پيامبر و يارانش با شكوه هرچه تمام تر مشغول طواف بودند.
آن حضرت در نخستين دور طواف، متوجه بت هاى بزرگى به نام هُبَل، اساف و نائله گرديد كه بالاى در كعبه نصب كرده بودند.
پيامبر با چوب بلند يا نيزه اى كه در دست داشت، ضربه محكمى به آنها زد و آنها را به روى زمينى افكند.
آن گاه آيه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقًا» را خواند.
بت بزرگ هُبَل در برابر چشم مشركان به دستور پيامبر شكسته شد.
اين بت بزرگى كه ساليان دراز بر افكار مردم بت پرست، حكومت مى كرد، در برابر ديدگانشان، چنين زبونانه، قطعه قطعه گرديد.
زُبير به عنوان مسخره رو به ابوسفيان كرد و گفت: بت بزرگ «هُبَل» شكسته شد.
ابوسفيان با كمال ناراحتى به زبير گفت: دست بردار.
اگر از بت (هُبَل) كارى ساخته بود، سرانجام كار ما اين نبود.
ابوسفيان نيز دريافته بود كه مقدرات مردم به دست هُبَل و بت هاى ديگر نيست».
(3)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سيره ابن هشام، ج 2، ص 542.
2. الارشاد، ص 63 .
3. المغازى، ج 2، ص 833 ; برگرفته از: فروغ ابديت، ج 2، ص 728.
صفحه 300 |
ƒ
110
خرافه زدايى
در آن هنگام كه محمد(صلى الله عليه وآله) دوران كودكى خود را نزد حليمه سعديه، مادر رضاعى خود مى گذراند، كمتر از پنج سال داشت.
روزى به حليمه سعديه فرمود: اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حليمه بودند) در روز نمى بينم؟ حليمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به چراگاه مى برند و اكنون در دشت هستند.
محمد گفت: چرا مرا همراه آنها نمى فرستيد؟ حليمه پاسخ داد: آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى؟ پيامبر گفت: آرى.
بامداد روز بعد، حليمه موى سر محمد(صلى الله عليه وآله) را شانه زد و خوش بو كرد و سرمه بر چشمانش كشيد.
يك عدد مهره يمانى نيز براى محافظت به گردنش آويخت.
محمد(صلى الله عليه وآله) بى درنگ آن مهره را از گردن بيرون آورد و به كنار انداخت و به حليمه فرمود: «مادر جان آرام باش اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند (نه مهره يمانى!)».
(1)
اسلام، دين دانش، آگاهى و معرفت است و واقع گرايى در ذات آن نهفته است.
از اين رو، نمى تواند با اوهام و خرافات هماهنگ باشد يا در برابر آن سكوت كند، بلكه اصولا اين مكتب، مبارزه با افكار خرافى و باطل را در رأس كار خود قرار مى دهد.
بر اين اساس، پيامبر اسلام، آگاهى دادن به مردم و جذب آنان به سوى واقعيت ها را در دستور كار خويش قرار داده بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 15، ص 392.