بخش 7

110. خرافه زدایى#160;#160;#160; 111. امان دادن به دشمن#160;#160;#160; 112. تألیف قلوب#160;#160;#160; 113. مهربانى با اقلیت#160;هاى مذهبى#160;#160;#160; 114. مشکل گشایى#160;#160;#160; رفتار رسول اعظم(صلى الله علیه وآله) به توصیف امام حسن و امام حسین(علیه السلام)#160;#160;#160; رفتار پیابر(صلى الله علیه وآله) از زبان امام خمینى(رحمه الله)#160;#160;#160; تزکیه نفس#160;#160;#160; مکارم اخلاق و تقوا#160;#160;#160; انسان سازى#160;#160;#160; نشان دادن راه، از ظلمت به نور#160;#160;#160; پیامبر از نگاه اندیشمندان غربى#160;#160;#160;


صفحه 301


پيش از بعثت، خرافات بر سرزمين حجاز سايه افكنده بود.
پيامبر گرامى اسلام تلاش كرد تا اين اوهام و تاريكى ها را از دل و ذهن مردم پاك كند.
براى نمونه، ايشان پسرى از ماريه قبطيه به نام ابراهيم داشت.
وى اين پسر را بسيار دوست داشت تا اينكه در هجده ماهگى از دنيا رفت.
حضرت متأثر شد و گريست و فرمود: دل مى سوزد و اشك مى ريزد.
اى ابراهيم، ما به خاطر تو محزونيم، ولى هرگز چيزى برخلاف رضاى پروردگار نمى گوييم.
تمام مسلمانان نيز به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل مبارك آن حضرت نشسته بود، ناراحت بودند.

به طور اتفاقى، همان روز خورشيد گرفت.
مسلمانان نيز پنداشتند كه عالم بالا هم در غم حضرت رسول سوگمند است.
اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يك زبان شدند و گفتند خورشيد به سبب اندوهى كه به پيامبر رسيده، گرفته است.
گرچه اين كار سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيامبر افزوده شود، ولى پيامبر كه نمى خواست از نادانى مردم استفاده كند، بالاى منبر رفت و فرمود: اينكه خورشيد گرفت، به خاطر فرزند من نبود.
خورشيد و ماه گرفتگى دو نشانه از نشانه هاى الهى است.
(1)

ƒ

 

111

 

امان دادن به دشمن

عبدالله بن زبير مى گويد: وقتى كه مكه فتح شد، عكرمه(با توجه به اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اعلام كرده بود او را هرجا يافتيد، بكشيد) به سوى يمن فرار كرد.
همسر او ام حكيم، دختر حارث بن هشام، زن هوشيار و كاردانى بود.
وى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سيرى در سيره نبوى، ص 136.



صفحه 302


به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: پسر عمويم عكرمه، از ترس جانش به سوى يمن فرار كرده است.
از شما مى خواهم به او امان بدهيد.
پيامبر مهربان درخواست او را پذيرفت و فرمود: عكرمه را به امان خدا امان دادم.
هركس او را ديد، به او آسيبى نرساند.

همسرش خوشحال شد و براى جستوجوى شوهرش، از مكه خارج شد.
سرانجام او را در كرانه درياى تهامه پيدا كرد كه مى خواست از راه دريا فرار كند.
همسرش او را طلبيد و به او گفت: اى پسر عموى من! از نزد كسى كه نيكوترين و بهترين مردم است و از همه بيشتر رعايت پيوند خويشاوندى مى كند، آمده ام.
خود را به هلاكت نرسان.
براى تو امان گرفته ام و او به تو امان داده است.
عكرمه با تعجب گفت: تو اين كار مهم را انجام داده اى؟ او گفت: آرى.
با پيامبر صحبت كردم و او به تو امان داد.
عكرمه آرامش يافت و همراه همسرش به سوى مكه روانه شد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به اصحاب خود فرمود: عكرمه در حالى كه مؤمن و مهاجر است، به سوى شما مى آيد.
پدرش را فحش ندهيد; زيرا فحش دادن به مرده، موجب ناراحتى زنده مى شود.

عكرمه همراه همسرش به مكه وارد شد و همسرش در حالى كه نقاب بر صورت افكنده بود، به در خانه پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) آمد و اجازه طلبيد.
پس به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شرف ياب شد و آمدن عكرمه را به آگاهى ايشان رساند.
پيامبر فرمود: به او بگوييد بيايد.
عكرمه به خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: همسرم به من خبر داد كه شما به من امان داده ايد.
پيامبر فرمود: او راست مى گويد، تو در امان هستى.
عكرمه همان دم گفت: گواهى مى دهم به يكتايى و
بى همتايى خدا و اينكه كه تو بنده و رسول خدا(صلى الله عليه وآله)هستى.
با كمال شرمندگى مى گويم كه تو نيكوترين و با وفاترين مردم



صفحه 303


هستى و از شما مى خواهم براى هر دشمنى كه در گذشته بر تو روا داشتم، از درگاه خدا برايم آمرزش بخواهى.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) براى آمرزش گناهان عكرمه دعا كرد.
آن گاه عكرمه به پيامبر عرض كرد: اى رسول خدا! هر فرمانى كه دارى به من بياموز تا آن را انجام دهم.
پيامبر فرمود: بگو گواهى به يكتايى خدا مى دهم و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسول خداست و عهد ببندى كه در راه خدا جهاد كنى.
عكرمه گواهى داد و تصميم گرفت كه در راه اسلام جهاد كند.
پس گفت: اى رسول خدا! هرگونه انفاقى كه در راه شرك كرده يا در راه شرك جنگيده ام، دو برابر آن را در راه پيشرفت اسلام انجام خواهم داد.
عكرمه از آن پس يك مسلمان حقيقى شد و در جهاد با دشمن كوشش فراوان داشت تا اينكه در زمان خلافت ابوبكر در درگيرى با دشمن به شهادت رسيد.
(1)

از سوى ديگر نوشته اند در جريان فتح مكه، عده اى از مشركان به خانه ام هانى، خواهر على(عليه السلام) پناهنده شدند.
او نيز به آنها پناه داد.
از جمله پناهندگان، دو نفر از آن ده نفر جنايت كارانى بودند كه پيامبر دستور قتل آنها را صادر كرده و گفته بود هرجا آنها را يافتيد، به قتل رسانيد.
حضرت على(عليه السلام) از پناهندگى آن دو نفر آگاه شد.
پس در حالى كه كاملا مسلح بود و فقط چشمانش ديده مى شد، به سوى خانه ام هانى رفت و فرياد زد: آنها را كه پناه داده ايد، بيرون كنيد.
جنايت كاران از ترس، لرزه بر اندامشان افتاد.
ام هانى از خانه بيرون آمد، ولى
على(عليه السلام) را كه همه بدنش را پوشيده بود، نشناخت و گفت: اى بنده خدا! دختر عموى پيامبر و خواهر على بن ابى طالب به چند نفر پناه و امان داده است.
از خانه من درگذر.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. بحارالانوار، ج 21، ص 143.



صفحه 304


على(عليه السلام) در اين لحظه، كلاهخود را از سربرداشت.
چشمان ام هانى به چهره برادرش افتاد كه سال ها، حوادث روزگار ميان آنها فاصله انداخته بود.
قطره هاى اشك از چشمان ام هانى سرازير شد و دست در گردن برادرش افكند.
سپس گفت: من (پيش از آنكه تو را بشناسم) سوگند خورده بودم كه نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از تو شكايت كنم.
على(عليه السلام) فرمود: برو نزد پيامبر كه در «اعلى الوادى» است و خود را از ذمه سوگند، آزاد كن.

ام هانى مى گويد: به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رفتم.
آن حضرت در خيمه اى غسل مى كرد و فاطمه زهرا
(عليها السلام) لباسش را حاضر مى كرد.
وقتى رسول خدا
(صلى الله عليه وآله) سخن مرا شنيد، فرمود: خوش آمدى اى ام هانى.
جريان ملاقاتم را با على
(عليه السلام) به آن حضرت عرض كردم و پيامبر فرمود: آنان را كه پناه دادى، مانعى ندارد.
فاطمه زهرا
(عليها السلام) به او فرمود: اى ام هانى! آمده اى از على(عليه السلام) شكايت كنى كه دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را ترسانده است.
پيامبر با قدردانى از تلاش على(عليه السلام) براى او دعا كرد و امان ام هانى را نيز به خاطر مقامى كه نزد على(عليه السلام) داشت، محترم شمرد.
(1)

يكى ديگر از فراريان و جنايت كاران، عمير بن وهب بود كه به حضور پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) آمد و درخواست عفو كرد.
پيامبر او را بخشيد و عمامه خود را به عنوان نشانه امان به او داد.
عمير با همان عمّامه به شهر جدّه رفت و صفوان را كه يكى ديگر از فراريان بود، با خود نزد پيامبر آورد.
وقتى چشم پيامبر به صفوان افتاد، با كمال بزرگوارى گفت: جان و مال تو محترم است، در صورتى كه اسلام بياورى.
او دو ماه مهلت خواست.
پيامبر چهار ماه به او مهلت داد و فرمود: اين چهارماه را به تو مهلت مى دهم تا با كمال بصيرت، آيين اسلام را بپذيرى.
هنوز چهارماه نشده بود كه او اسلام آورد.
(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعلام الورى، ص 117.

2. كشف الغمه، ج 1، ص 291.



صفحه 305


ƒ

 

112

 

تأليف قلوب

هنگام تقسيم غنايم يكى از اصحاب عرض كرد: اى رسول خدا! به عُيَيْنَه و اَقْرع غنايم جنگى زيادى عطا كردى، ولى به جعيل بن سراقه چيزى نداديد؟ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در پاسخ فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست، اگر زمين پر از افرادى مثل عيينه و اقرع باشد، من جعيل را از همه آنها محبوب تر و بهتر مى دانم.
اعطاى غنايم به افرادى مثل عيينه و اقرع براى جذب دل هاى آنها به سوى اسلام است، ولى جُعيل را به اسلام خودش نگريستم و بر اين اساس با او رفتار كردم.
(1)

سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر اين بود كه به سران قومى كه تازه مسلمان شده بودند، از مال شخصى خود (خمس غنايم) بيشتر مى داد تا دل هاى آنها را به سوى اسلام جلب كند كه از آن افراد به عنوان «اَلْمُؤَلِّفَةِ قلوبُهم» (براى پيوند قلب هاى آنها با اسلام) ياد مى شود.
زراره مى گويد: از امام باقر(عليه السلام) درباره «المولفة قلوبهم» (توبه: 61) پرسيدم.
فرمود: آنها يكتاپرست بودند و رسالت محمد(صلى الله عليه وآله) را قبول داشتند، ولى در مورد احكامى كه بر آن حضرت وارد شده است، در شك و ترديد بودند.
خداوند به پيامبرش فرمان داد تا با مال و عطايا، دل هاى آنها را جلب كند تا در راه اسلام نيرومند باشند و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در جنگ حُنين، فرمان خدا را در اين مورد اجرا كرد.
(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كامل ابن اثير، ج 2، ص 270.

2. اصول كافى، ج 2، ص 411.



صفحه 306


ƒ

 

113

 

مهربانى با اقليت هاى مذهبى

مهرورزى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) به تمامى انسان ها، چه مسلمان و چه كافر مى رسيد.
با اينكه رهبر جامعه اسلامى بود، در برابر اقليت هاى دينى، بسيار كوتاه مى آمد.
روزى شخص يهودى كه از پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) طلبكار بود، طلبش را درخواست كرد.
پيامبر فرمود: ندارم تا به تو بدهم.
يهودى گفت: تا طلبم را ندهى، رهايت نمى كنم.
پيامبر فرمود: در اين صورت، من با تو (همين جا) مى نشينم.
پس همان جا نشست، چندان كه نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز فردا را همان جا خواند، اصحاب آمدند و يهودى را تهديد كردند.
پيامبر به آنان نگريست و فرمود: به او چه كار داريد؟ گفتند: اى رسول خدا! او تو را زندانى كرده است.
فرمود: خداوند والا مرتبه مرا نفرستاده تا بر غير مسلمانى كه با من پيمان بسته يا نبسته است، ستم روا دارم.

چون آفتاب بالا آمد، يهودى گفت: مى خواستم شما را بيازمايم.
گواهى مى دهم خدايى جز الله نيست و محمد، بنده و فرستاده اوست.
من نيمى از ثروت خويش را در راه خدا مى دهم.

حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) مى فرمود:

كسى كه غير مسلمانى را كه با دولت اسلامى پيمان بسته است، بيازارد، من دشمن اويم و كسى را كه من دشمنش باشم، در رستاخيز بر وى پيروز



صفحه 307


خواهم شد.
از نفرين ستم ديده بپرهيزيد، گر چه كافر باشد; زيرا در برابر (رسيدن اين نفرين به خداوند) مانعى نيست.
(1)

همچنين به همه مسلمانان هشدار مى داد:

كسى كه فردى از اقليت هاى دينى را ـ كه با دولت اسلامى پيمان بسته است ـ بكشد، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد.
(2)

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همسايه اى يهودى داشت كه بيمار شد.
پس خود به عيادتش رفت.
(3) همچنين روزى يهوديان به ديدارش شتافتند و از دخترش فاطمه(عليها السلام)براى شركت در عروسى خود دعوت كردند و گفتند: ما حق همسايگى داريم.
از تو درخواست مى كنيم دخترت را به خانه ما بفرستى تا عروسى ما با آمدن ايشان رونق گيرد.
يهوديان بر اين درخواست پاى فشردند.
پيامبر نيز با خواست آنها موافقت كرد و دخترش را به عروسى شان فرستاد.
(4)

آورده اند روزى زيد پسر سعنه، يكى از دانشمندان يهود مدينه براى گرفتن طلبى كه از حضرت داشت، نزد ايشان آمد.
پس عباى حضرت را گرفت و با تندى به او گفت: شما فرزندان عبدالمطلب، همواره در پرداخت وام خود تأخير مى كنيد.
عمر بر او بانگ زد.
پيامبر لبخندى زد و فرمود: اى عمر! من و او به چيز ديگرى نيازمنديم.
به من بگو خوش حساب باش و به او بگو با مهربانى طلبش را بخواهد.
سپس فرمود: هنوز سه روز از مهلتى كه بين ما بوده، باقى است.
بعد به عمر فرمود تا طلب وى را بدهد و چون او را ترسانده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. كنز العمال، ج 3، ص 500.

2. جامع الصغير، ج 2، ص 896 .

3. همنام گلهاى بهارى، ص 184; برگرفته از: المصنف، ج 6، ص 314.

4. بحارالانوار، ج 43، ص 30.



صفحه 308


است، اندكى هم افزون بر طلب بپردازد.
همين رفتار سبب شد اين دانشمند يهودى مسلمان شود.
(1)

يكى از بزرگان قبيله كنده هم مى گويد: نزد على(عليه السلام) بوديم.
اُسقف نجران نزد حضرت آمد.
امام خود را جابه جا كرد و جايى براى نشستن وى آماده ساخت.
يكى از حاضران گفت: آيا براى مردى مسيحى چنين مى كنى؟ امام فرمود: در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وقتى كه آنان خدمت حضرت مى رسيدند، او با آنها چنين رفتار مى كرد.
(2)

ƒ

 

114

 

مشكل گشايى

على بن ابى طالب(عليه السلام) از طرف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مأمور شد به بازار برود و پيراهن براى ايشان بخرد.
رفت و پيراهنى به دوازده درهم خريد و آورد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)پرسيد: اين را به چه مبلغ خريدى؟ حضرت فرمود: دوازده درهم.
پيامبر فرمود: اين را چندان دوست ندارم.
پيراهنى ارزان تر از اين مى خواهم.
آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟ على گفت: نمى دانم يا رسول الله! پيامبر فرمود: برو ببين حاضر مى شود پس بگيرد.

على(عليه السلام) پيراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت و به فروشنده فرمود: پيامبر خدا پيراهنى ارزان تر از اين مى خواهد.
آيا حاضرى پول ما را بدهى و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سنن كبرى، ج 6، ص 52.

2. همنام گلهاى بهارى، ص 185.



صفحه 309


اين پيراهن را پس بگيرى؟ فروشنده قبول كرد.
على(عليه السلام) نيز پول را گرفت و نزد حضرت آورد.
آن گاه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) با هم به طرف بازار راه افتادند.

در ميانه راه چشم پيامبر به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد.
نزديك رفت و از كنيزك پرسيد: چرا گريه مى كنى؟ او گفت: اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا براى خريد به بازار فرستادند.
نمى دانم چطور شد پول ها گم شد.
اكنون جرئت نمى كنم به خانه بر گردم.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) چهاردرهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود: هر چه مى خواستى بخرى بخر و به خانه برگرد.
خودش به طرف بازار رفت و جامه اى به چهاردرهم خريد.
در بازگشت، برهنه اى را ديد.
پس جامه را به او بخشيد.
دگرباره به بازار رفت و جامه اى ديگر خريد و به سوى خانه به راه افتاد.
در بين راه همان كنيزك را ديد كه حيران و نگران و اندوهگين نشسته است.
فرمود: چرا به خانه نرفتى؟ گفت: يا رسول الله! خيلى دير شده است.
مى ترسم مرا بزنند كه چرا اين قدر دير كردى! پيامبر فرمود: بيا باهم برويم.
خانه تان را به من نشان بده.
من وساطت مى كنم كه مزاحم تو نشوند.

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به اتفاق كنيزك به راه افتاد.
همين كه به پشت در خانه رسيدند، كنيزك گفت: همين خانه است.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از پشت در با آواز بلند گفت: اى اهل خانه سلام عليكم.
جوابى شنيده نشد.
بار دوم سلام كرد، جوابى نيامد.
سومين بار سلام كرد.
جواب دادند.
السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته.
پيامبر فرمود: چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا



صفحه 310


نمى شنيديد؟ گفتند: چرا، همان بار اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد! پيامبر فرمود: پس علت تأخير چه بود؟ گفتند: يا رسول الله! خوشمان مى آمد  سلام شما را مكرر بشنويم.
سلام شما براى خانه ما فيض و بركت و سلامت است.

رسول الله(صلى الله عليه وآله) فرمود: اين كنيزك شما دير كرده، من اينجا آمدم از شما خواهش كنم او را بازخواست نكنيد.
آنان گفتند: يا رسول الله! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيز از همين ساعت آزاد است.
پيامبر فرمود: خدا را شكر، چه دوازده درهم پربركتى بود; برهنه را پوشاند و يك برده را آزاد كرد.
(1)

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:

اِنَّ اللّهَ خَلَقَ عَبيداً مِنْ خَلْقِهِ لِحَوائِجِ النّاسِ يَرْغَبُونَ فِي الْمَعْرُوفِ وَ يَعُدُّونَ الْجُودَ مَجْداً وَاللّهُ يُحِبُّ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ.
(2)

خداوند از بندگان خويش مردمى را بيافريند كه نياز ديگر مردم را برآورند، ايشان شيفته احسانند و گشاده دستى را بزرگوارى مى شمارند و خدا خوى هاى نيك را دوست دارد.

در جايى ديگر مى فرمايد:

اِنَّ لِلّهِ عِباداً يَفْزَعُ اِلَيْهِمُ النّاسُ فِي حَوائِجَهُمْ اُولئِكَ هُمُ الْآمِنُونَ مِنْ عَذابِ اللّهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.
(3)

خداوند بندگانى دارد كه مردم براى رفع نيازمندى هاى خود بدانان پناه برند.
آنان همان كسانى هستند كه روز رستاخيز از عذاب خدا درامانند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 18، صص 369ـ371.

2. تحف العقول، ص 52.

3. همان.



صفحه 311


واپسين كلام

رفتار رسول اعظم(صلى الله عليه وآله) به توصيف امام حسن و امام حسين(عليه السلام)

شيخ صدوق(رحمه الله) در معانى الاخبار از امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) نقل مى كند كه رفتار و اخلاق رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين بود:

* با غصه ها، قرين بود و هماره متفكر به نظر مى رسيد.

* بيشتر اوقات ساكت بود و جز به هنگام ضرورت سخن نمى گفت.

* هنگام سخن گفتن در آغاز و پايان، به آرامى، لب به سخن مى گشود.

* كلامش، كوتاه و جامع و خالى از تفصيل بى جا و رساننده مقصود بود.

* در راه رفتن، قدم هايش را از زمين بلند مى كرد و به آرامى و باوقار راه  مى رفت.

* تند مى رفت مانند كسى كه بر زمين سراشيب راه مى رود.

* چون به جانبى نگاه مى كرد، با تمام بدن متوجه مى شد.

* چشم ها افتاده بود و به سوى زمين بيشتر نگاه مى كرد تا به آسمان.

* به كسى خيره نمى شد، بلكه نگاه كردنش، لحظه اى بيش نبود.

* هر كه را مى ديد، ابتدا سلام مى كرد.

* نعمت در نظرش بزرگ مى نمود، اگر چه ناچيز باشد.

* هيچ نعمتى را نكوهش نمى كرد.

* دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم نمى آورد.

* اگر حقى پاى مال مى شد، از شدت خشم، كسى را نمى شناخت و از هيچ چيز پروا نداشت تا آنكه حق را يارى كند.



صفحه 312


* هنگام اشاره، به تمام دست اشاره مى كرد.

* چون از مطلبى تعجب مى كرد، دست ها را پشت و رو مى كرد.

* هنگام صحبت كردن، دست ها را به هم وصل مى كرد و انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زد.

* بيشتر خنده هاى آن حضرت لبخند بود.

* با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود دور نمى كرد و حالشان را جويا  مى شد.

* بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را بر قومش حاكم مى كرد.

* هميشه از مردم حذر مى كرد و خود را مى پاييد، بدون آنكه صورت از آنان بگرداند و بدخلقى كند.

* هر كار نيكى را تحسين و تقويت مى كرد.

* از ياران خود تفقد مى كرد.

* از كار مردم غفلت نمى كرد، مبادا آنان منحرف شوند.

* درباره حق كوتاهى نداشت و از آن هم تجاوز نمى كرد.

* اطرافيان آن حضرت، نيكان مردم بودند.
برترين آنان نزد ايشان، كسانى بودند كه مردم را بيشتر نصيحت كنند و بزرگترينشان كسانى بودند كه درباره برادر دينى بيشتر مواسات و خيرخواهى داشت.

* در هيچ مجلسى نمى نشست و برنمى خاست، مگر به ياد خدا.

* در مجالس، جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمى كرد و از اين كار نهى مى فرمود.



صفحه 313


* وقتى به جمعيتى مى پيوست، هر جا كه خالى بود، مى نشست و اصحاب را به اين كار دستور مى داد.

* حق هريك از اهل مجلس را ادا مى كرد و كسى احساس نمى كرد كه ديگرى پيش آن حضرت از او محترم تر است.

* با هركس كه مى نشست، آن قدر صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد.

* مجلس ايشان، مجلس حلم و حيا و صداقت و امانت بود و در آن آوازها بلند نمى شد و حرمت مردم هتك نمى شد.
اگر لغزشى سر مى زد، جاى ديگر گفته نمى شد.

* كسى را زياد مدح نمى كرد و از چيزى كه به آن رغبت و ميل نداشت، غفلت مىورزيد.

* از سه چيز پرهيز مى كرد: جدال، پر حرفى و گفتن مطالب بى فايده.

* نسبت به مردم از سه چيز پرهيز مى كرد: هرگز كسى را سرزنش نمى كرد; از او عيب نمى گرفت; لغزش و عيب هاى مردم را جستوجو نمى كرد.

* سخن نمى گفت، مگر در جايى كه اميد ثواب در آن داشت.

* اگر اهل مجلس از چيزى به خنده مى افتادند، وى نيز مى خنديد و از آنچه تعجب مى كردند، تعجب مى كرد.

* بر بى ادبى شخص غريب در پرسش و گفتار صبر مى كرد.

* هرگز ثناى كسى را نمى پذيرفت، مگر اينكه ثنايش به عنوان تشكر از آن حضرت باشد.



صفحه 314


* سخن هيچ كس را نمى بريد، مگر آنكه از حد مشروع تجاوز كند.
در آن  صورت، با نهى كردن يا با برخاستن، سخن او را قطع مى كرد.
(1)

رفتار رسول اعظم(صلى الله عليه وآله) به توصيف امام خمينى(رحمه الله)

در پايان، نوشتار را با مقصد پيامبران از منظر امام خمينى(رحمه الله) مى بنديم; همو كه نمونه اى روشن از اخلاق نبوى در جهان معاصر بود و در انتها نيز با ديدگاه دانشمندان غربى، شيرازه كار را مى بنديم.

 

تزكيه نفس

توجه كنيد كه بعثت براى چه بوده است، انگيزه بعثت چه بوده است و اگر كسى تخلف كند از انگيزه بعثت، چه خواهد شد.
انگيزه بعثت، تزكيه نفس بوده است و تزكيه نفس به اين است كه خودخواهى ها برود، دنياطلبى ها برود و به جاى همه، خدا بنشيند.
انگيزه بعثت اين است كه حكومت خدا در دل هاى بشر حكومت كند.
تا اينكه در جامعه هاى بشرى هم حكومت كند.
(2)

 

مكارم اخلاق و تقوا

بايد مردم را آشنا كرد با آن چيزى كه انبيا براى آن آمده اند.
براى مكارم اخلاق، همه انبيا آمده اند:
«بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; انبيا براى تقوا و آدم سازى آمده اند».
(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. معانى الاخبار، ص 83 .

2. صحيفه نور، سخنرانى 11/4/1360.

3. همان، 5/10/1361.



صفحه 315


انسان سازى

آن چيزى كه مطرح است پيش انبيا، انسان است.
آن چيز، چيز ديگرى نيست.
انسان مطرح است پيش انبيا.
همه چيز بايد به صورت انسان درآيد.
مى خواهند انسان درست كنند.
انسان كه درست شد، همه چيز درست مى شود.
(1)

 

نشان دادن راه، از ظلمت به نور

خودتان را تبع تعليمات انبيا كنيد.
مبدأ اين است.
از اينجا بايد رفت.
راه را نشان داده اند.
ماها راه را نمى دانيم، آنها راه را مى دانند.
طبيبند و راه سلامت را مى دانند و راه سلامت را هم گفته اند.
بخواهيد سالم باشيد، بايد از اين راه برويد.
انبيا آمده اند مردم را از اين دنيا و اين ظلمت ها بيرون بكشند و به مبدأ نور برسانند.
مبدأ نور، نه انوار.
از اين طرف، ظلمت است و از آن طرف، نور.
نور مطلق.
مى خواهند آن را فانى كنند در نور مطلق.
اين قطره ها را در دريا فانى كنند.
تمام انبيا براى همين  آمده اند.
(2)

قرآن كريم يك سفره اى است كه خداى تبارك و تعالى به وسيله پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در بين بشر گسترده است كه تمام بشر از آن هريك به مقدار استعداد خودش استفاده كنند.
پس انگيزه بعثت، نزول وحى است و نزول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، 16/3/1358.

2. تفسير سوره حمد، امام خمينى(رحمه الله)، جلسه دوم.



صفحه 316


قرآن است و انگيزه تلاوت قرآن بر بشر اين است كه تزكيه پيدا كنند و نفوس مصفا بشوند، از اين ظلماتى كه در آنها موجود است.
(1)

 

پيامبر(صلى الله عليه وآله) از نگاه چند تن از انديشمندان غربى

زندگى درخشان رسول گرامى اسلام از آغاز تا پايان به ويژه در عصر 23 ساله نبوت، گنجينه ارزشمند اخلاق فرهنگى، سياسى و اجتماعى است كه در تاريخ بشر، مثل و مانندى ندارد.
اكنون گفتار چند تن از انديشمندان جهان را درباره زندگانى حضرت محمد
(صلى الله عليه وآله) مى آوريم; چون به گفته حضرت مولانا:

خوش تر آن باشد كه وصف دلبران *** گفته آيد در حديث ديگران

ولتر (1694ـ1779 م.
) دانشمند و نويسنده مشهور فرانسوى مى نويسد:

محمد بى گمان مردى بسيار بزرگ بود و مردانى بزرگ را نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد.
او قانون گذارى خردمند، جهان گشايى توانا، رهبرى دادگستر، پيامبرى پاك و پارسا بود و بزرگ ترين انقلاب هاى روى زمين را پديد آورد... .
دين محمد هرگز تمايلات شهوانى را رواج نداد.
محمد قانون گذارى خردمند بود كه مى خواست بشريت را از بدبختى و جهل و فساد رهايى بخشد.
او تأمين منافع همه مردم روى زمين از زن و مرد، كوچك و بزرگ، خردمند و بى خرد، سياه و سفيد، زرد و سرخ را در نظر گرفت.
(2)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. صحيفه نور، سخنرانى 11/3/1360.

2. كليات ولتر، ج 24، صص 534 ـ 555 .



صفحه 317


جرج برنارد شاو (1856ـ1950 م.
) نويسنده و انديشمند مشهور انگليسى مى نويسد:

آيين محمد به خاطر خصلت حيات بخشش، تنها آيينى است كه استعداد آن را دارد تا تمام دگرگونى هاى عالم وجود را در خود جذب و با مقتضيات هر عصر و زمانى تطبيق كند.
من زندگى محمد را بررسى كرده ام.
او مرد عجيبى است.
وضع و مقام او بالاتر از آن است كه ضد مسيح باشد.
او بايد به عنوان نجات دهنده بشريت، شناخته شود.
به عقيده من، اگر مردى مانند او، زمام رهبرى سراسر جهان جديد را به دست بگيرد، توفيق آن را مى يابد كه مسائل و حوادث جهان جديد را با شيوه جامعى كه موجب تأمين صلح و سلم و سعادت جهان است، حل كند.
به نظر من، آيين محمد براى فرداى اروپا قابل قبول است; چنان كه براى امروز آن نيز قابل قبول است.
(1)

توماس كارلايل (1795ـ1881 م.
) فيلسوف و دانشمند مشهور انگليسى در كتاب قهرمانان مى نويسد:

زندگى محمد بر مبناى اصول حكيمانه اى بود كه هر انديشمند بايد از آن پيروى كند و در اين صورت، به صراط مستقيم هدايت گام نهاده است.
او پيامبر بر حق است و از سوى خداوند توانا و دانا آمده است.
بعضى از مسيحيان با وارد كردن اين اتهام كه محمد، آيين خود را با شمشير و سرنيزه رواج داد، مى خواهند به آيين محمد ضربه بزنند.
اين اتهام، نسبتى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. على دوانى، پيامبر اسلام از نظر دانشمندان شرق و غرب، ص 156.



صفحه 318


بسيار دور از حقيقت است; زيرا صاحبان اين اتهام بايد درست بينديشند نيرويى كه اين شمشير را از نيام بيرون كشيد و برق آن را بر فراز قله كوه هاى فرانسه، اسپانيا و كنگره هاى تاق مداين تا سمرقند و روى اهرام مصر در دست كسانى مانند موسى بن نصير و طارق بن زياد، يعنى فاتحان بزرگ، آشكار ساخت، كدام نيرو بود! بدون شك، آن نيرو، آيين (پر محتوا و سازنده) محمد بود، نه زور شمشير.
به نظر من، حق، وجود خود را به هر وسيله كه باشد، آشكار خواهد ساخت.
(1)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. همان، صص 72، 73 و 78.



صفحه 319


 

 

 

 

 

 

كتاب نامه

 

1. ابن ابى الحديد المعتزلى، عزّالدين بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، داراحياء الكتب العربيه، چاپ اول، 1378 هـ .
ق.

2. ابن اثير جزرى، عزالدين، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، بيروت، دار المعرفة، بى تا.

3. ابن اثير، عزّالدين ابى الحسن على بن محمد، كامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1385 هـ .
 ق.

4. ابن بابويه قمى (شيخ صدوق)، ابو جعفر محمد بن على بن حسين،خصال، تهران، مكتبة صدوق، 1389 هـ .
ق.

5. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، علل الشرايع، بى جا، مكتبة حيدريه، 1386، هـ  .
ق.

6. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، عيون اخبار الرضا، تحقيق: شيخ حسين اعلمى، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، بى تا.

7. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، معانى الاخبار، تحقيق: على اكبر غفارى، بى جا، انتشارات اسلامى، 1361.

8. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من  لايحضره  الفقيه، تصحيح و تعليقه: على اكبر غفارى قم، منشورات جماعة المدرسين، چاپ دوم، بى تا.

9. ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، بيروت، دارالفكر، 1368 هـ .
ق.



صفحه 320


10. ابن حيون، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام و ذكر الحلال و الحرام و القضايا و الاحكام، تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، قاهره، دارالمعارف، 1389 هـ .
ق.

11. ابن شعبه حرّانى، ابو محمد الحسن بن على بن الحسين، تحف العقول عن آل الرسول، قم، مكتبه بصيرتى، 1394 هـ .
ق.

12. ابن شهر آشوب، ابو جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، بيروت، دارالاضواء، 1405 هـ .
ق.

13. ابن طاووس، سيد رضى الدين على بن موسى بن جعفر، اقبال الاعمال، محقق: جواد القيّومى الاصفهانى، مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1414 هـ .
 ق.

14. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب، تحقيق: على محمد البجاوى، قاهره، مكتبة نهضة مصر، 1336 هـ .
ق.

15. ابن كثير، اسماعيل، سيرة النبويه، تحقيق: مصطفى عبدالواحد، بيروت،دارالمعرفة، 1393 هـ  .
 ق.

16. ابن كثير دمشقى، ابوالفداء اسماعيل بن عمر، السيرة النبويه، تصحيح: احمد عبدالشافى، بيروت، دارالكتب العلميه، بى تا.

17. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، شمائل الرسول، شرح و تحقيق: مصطفى عبدالواحد، بيروت، دارالرائد العربى، 1407 هـ .
ق.

18. ابن هشام، ابومحمد عبدالملك، السيرة النبوية، مصر، قاهره، 1355 هـ .
ق.

19. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، سيرة ابن هشام (سيرة النبى) تحقيق: محمد  محى الدين عبدالحميد، بيروت، دارالفكر.

20. ابنى السنى، ابوبكر، عمل اليوم و اليلة، سلوك النبى(صلى الله عليه وآله)مع ربه، تحقيق: عبدالقادراحمد عطاء، بيروت، دار ابن زيدون، 1407 هـ .
ق.

21. ابى داود سجستانى، سليمان بن اشعث، سنن ابى داود، بيروت، دارالفكر، 1414  هـ .
 ق.

 



صفحه 321


22. ابى يعقوب، احمد، تاريخ يعقوبى، ترجمه: محمد ابراهيم آيتى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، 1371.

23. احسائى، ابن ابى جمهور، عوالى اللئالى، تحقيق: سيد مرعشى و شيخ مجتبى عراقى، بى نا، چاپ اول، 1403 هـ .
ق.

24. احمدى، حبيب الله، رسول الله(صلى الله عليه وآله); الگوى زندگى، قم، انتشارات فاطيما، چاپ سوم، 1381.

25. اربلى، ابوالحسن على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تبريز، مكتبه بنى هاشم، 1381 هـ .
ق.

26. اقبال لاهورى، محمد، كليات اشعار فارسى، با مقدمه: احمد سروش، تهران، كتاب خانه سنايى، 1343.

27. القشيرى النيشابورى، ابوالحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم بشرح النووى، بيروت، دار الكتاب العربى، 1407 هـ .
ق.

28. المسعودى، على بن الحسين، التنبيه و الاشراف، قاهره، دارالصاوى، 1357هـ .
 ق.

29. امام جعفر صادق(عليه السلام)، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1400 هـ .
 ق.

30. بحرانى، سيدهاشم، حلية الابرار، تحقيق: غلام رضا مولانا بحرانى، مؤسسة  المعارف الاسلاميه، چاپ اول، 1411 هـ .
ق.

31. برقى، ابوجعفر، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، به اهتمام: جمال الدين  حسينى محدث، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1370 هـ .
ق.

32. بصرى، ابن سعد، طبقات، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410 هـ .
ق.

33. بلخى، جلال الدين محمد، كليات ديوان شمس تبريزى، مقدمه: بديع  الزمان فروزان فر، تصحيح و حواشى: م.
 درويش، تهران، سازمان  انتشارات جاويدان علمى، 1346.

 



صفحه 322


34. بى آزار شيرازى، عبدالكريم، اخلاق پيامبر (داستان زندگى پيامبر)، دفتر  نشر  فرهنگ اسلامى، چاپ دوم، 1366.

35. پور امينى، محمد باقر، جوان در چشم و دل پيامبر، مؤسسه فرهنگى دانش و  انديشه معاصر، چاپ دوم، 1382.

36. حداد، احمد بن عبدالعزيز بن قاسم، اخلاق النبى فى القرآن و السنه، بيروت، دارالغرب الاسلامى، چاپ اول، 1996 م.

37. حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، تهران، دارالمكتب الاسلاميه، 1366.

38. حسينى دشتى، مصطفى، معارف و معاريف، قم، دانش، 1376.

39. حسينى شيرازى، سيد محمد، پرتويى از مكتب پيامبر و امير مؤمنان، ترجمه: محمدباقر خانى، قم، چاپ شهيد، چاپ سوم، 1379.

40. حكيم، سيد محمد تقى، پيام پيامبر، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ پنجم، 1374.

41. حويزى، عبد على بن جمعه، نور الثقلين، قم، انتشارات اسماعيليان، 1373.

42. خرمشاهى، بهاءالدين و مسعود انصارى، (ترجمه) پيام پيامبر، تهران، نشرحاجى، 1376.

43. خوند مير، حبيب السير، تهران، كتاب خانه خيام، 1333.

44. دل شاد تهرانى، مصطفى، سيره نبوى (منطق عملى، دفتر اول و دوم)، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372.

45. سراج الدين، عبدالله، سيدنا محمد رسول الله(صلى الله عليه وآله) (شمائله الحميده، خصاله  المجيده)، حلب، مكتبة دارالفلاح، چاپ ششم، 1410 هـ .
ق.

46. سعيدى، غلام رضا، داستان هايى از زندگى پيغمبر ما، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1369.

47. سهراب پور، همت، الگوى كامل (نگاهى به سيره اخلاقى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله))، قم، مركزانتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، چاپ اول، 1378.



صفحه 323


48. سيدى، حسين، همنام گل هاى بهارى، قم، نسيم انديشه، 1383.

49. سيوطى، جلال الدين، الجامع الصغير فى الاحاديث البشير النذير، بيروت، دارالفكر، چاپ دوم، 1410 هـ .
ق.

50. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور، قم، مكتبه المرعشى النجفى، 1404  هـ .
 ق.

51. شافعى طبرى، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبى، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1356  هـ .
 ق.

52. شعيرى، محمد بن محمد، جامع الاخبار، تحقيق: حسن مصطفوى، تهران، مركز نشر كتاب، 1382 هـ .
ق.

53. شمس الدين، سيد مهدى، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى، قم، انتشارات شفق، چاپ چهارم، 1373.

54. صدر بلاغى، پيامبر رحمت، تهران، انتشارات حسينيه ارشاد، 1359.

55. طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم، دارالكتاب الاسلامى، 1393 هـ .
ق.

56. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، سنن النبى، محمدهادى فقهى، قم، مؤسسه  النشر الاسلامى، چاپ دوم، 1422 هـ .
ق.

57. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، سيره نبوى، (ترجمه كتاب سنن النبى)، ترجمه:  سيد محمد رضا غياثى كرمانى، قم، پاسدار اسلام، چاپ دوم، 1384.

58. طبرسى، ابوالفضل على بن ابى نصر رضى الدين، مشكاة الانوار فى غررالاخبار، بيروت، مؤسسه النور للمطبوعات، چاپ دوم، بى تا.

59. طبرسى، ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب، الاحتجاج على اهل اللجاج، مشهد، نشر المرتضى، 1403 هـ .
ق.

60. طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، قم، مؤسسه آل البيت، 1375.

61. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، مكارم الاخلاق، بيروت، مؤسسه  الاعلمى  للمطبوعات، 1392 هـ .
ق.



صفحه 324


62. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، مؤسسه  الاعلمى، 1361.

63. طوسى، ابو جعفر محمد بن حسن، امالى، تهران، چاپ سنگى، 1313 هـ .
ق.

64. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، تهذيب الاحكام، تحقيق: سيد حسن خراسانى، تصحيح: شيخ محمد آخوندى، دارالكتب اسلاميه، چاپ چهارم، 1365.

65. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، تهذيب الاحكام، تهران، بى نا، 1417 هـ .
ق.

66. طوسى، محمدبن الحسن، الامالى، تحقيق: قسم الدراسات الاسلاميه مؤسسه البعثه، دارالثقافه، چاپ اول، 1414 هـ .
ق.

67. عاملى، سيد جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبى الاعظم، قم، بى نا، 1400 هـ .
 ق.

68. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه، به تصحيح و تحقيق و تذيبل: عبدالرحيم ربانى شيرازى، بيروت، دارالاحياء التراث العربى، بى تا.

69. غزالى، ابوحامد محمد بن محمد، احياء علوم الدين، زير نظر: عبدالعزيز عزّالدين السيّروان، بيروت، دارالقلم، بى تا.

70. فاطمى، سيد احمد، به سوى سعادت، تدوين: سيد مير احمد فقيه نى ريزى، بى جا، دارالهدى، چاپ اول، 1379.

71. فيض كاشانى، ملا محسن، محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، تصحيح و تعليقه: على اكبر غفارى، بى جا، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، بى تا.

72. قاضى عياض، ابوالفضل عياض بن موسى بن عياض، الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، تحقيق: على محمد البجاوى، بيروت، دارالكتب العربى، بى تا.

73. قرشى، باقر شريف، العمل و حقوق العامل فى الاسلام، بيروت، دارالتعارف  للمطبوعات، چاپ چهارم، 1399 هـ .
ق.

74. قضاعى، محمدبن سلامه، مسند الشهاب، تحقيق: مجدى عبدالحميد سلفى، بيروت، مؤسسة الرساله، چاپ اول، 1405 هـ .
ق.



صفحه 325


75. قمى، شيخ عباس، انوار البهيه فى تواريخ الحج الالهيه، تقديم و تعليق: محمد كاظم خراسانى (شانه چى) بيروت، دارالاضواء، 1404 هـ .
ق.

76. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، قم، مؤسسه انتشارات فراهانى، 1373.

77. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، كحل البصر فى سيرة سيد البشر، قم، انتشارات  الرسول المصطفى، 1404 هـ .
ق.

78. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، منتهى الامال، قم، انتشارات هجرت، چاپ ششم، 1371.

79. كريمى نيا، محمد على، الگوهاى تربيت كودكان و نوجوانان، قم، ناشر مؤلف، 1375.

80. كلينى، ابو جعفر محمد بن يعقوب، الكافى، تصحيح و تعليق: على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388 هـ .
ق.

81. گروهى از نويسندگان، الموسوعة العربية الميسرة، قاهره، دارالقلم و مؤسسه فرانكلين، 1965 م.

82. مبرّد، ابو العباس محمد بن فريد النحوى، الكامل فى اللغة و الادب و النحو و التصريف، تحقيق: زكى مبارك و احمد محمد شاكر، قاهره، مطبعه الحلبى، چاپ اول، 1356 هـ .
 ق.

83. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، الجامعه لعلوم الائمة الاطهار، بيروت، دار  احياء التراث العربى، 1403 هـ .
ق.

84. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، 1403 هـ .
 ق.

85. محدثى، جواد، هم گام با رسول (آشنايى با سيره اخلاقى و رفتارى پيامبر خدا)، قم، پويشگر، چاپ اول، 1384.

86. محمدى اشتهاردى، محمد، داستان هاى شنيدنى از فتح مكه و جنگ حنين، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1368 هـ .
ق.



صفحه 326


87. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1362  هـ .
ق.

88. محمودى، محمد باقر، نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه، بيروت، مؤسسه  الاعلمى للمطبوعات، 1386 هـ .
ق.

89. مسعود بن عيسى، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعه ورام)، بيروت، دارالتعارف، 1368.

90. مسعودى، مروج الذهب، مصر، المكتبه التجاريه الكبرى، چاپ سوم، 1377  هـ .
ق.

91. مطهرى، مرتضى، گفتارهاى معنوى، انتشارات صدرا، 1372.

92. مفيد، محمد بن نعمان بغدادى، الارشاد فى معرفة حج الله على العباد، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1399 هـ .
ق.

93. مكارم شيرازى، ناصر (و جمعى از نويسندگان)، تفسير نمونه، تهران، درالكتب  الاسلاميه، 1372.

94. مكى العاملى، محمد بن جمال الدين، منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد، گردآورى: سيد احمد حسينى، قم، مجمع الذخائر الاسلاميه، 1402 هـ .
 ق.

95. مناوى، محمد عبد الرئوف، فيض القدير (شرح الجامع الصغير)، تحقيق: احمد  عبدالسّلام، بيروت، دارالكتب العلميه، چاپ اول، 1415 هـ .
ق.

96. موسوى گرمارودى، ابوالفضل، سيماى آفتاب، قم، انتشارات دليل ما، چاپ اول، 1380.

97. نراقى، محمد مهدى، جامع السعادات، تحقيق: محمد كلانتر، نجف، منشورات  جامعية النجف الدينيّه، چاپ دوم، 1383 هـ .
ق.

98. نمازى شاهرودى، على، مستدرك سفينة البحار، تحقيق: شيخ  حسن  بن  على  نمازى، قم المشرفه، مؤسسة النشر الاسلامى لجماعة المدرسين، 1419 هـ .
 ق.

 



صفحه 327


99. نورى طبرسى، حسين، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، تحقيق: مؤسسه  آل البيت(عليهم السلام) لاحياء التراث، بيروت، چاپ دوم، 1408 هـ .
ق.

100. نويرى، شهاب الدين، نهاية الادب فى فنون الادب، ترجمه: محمود مهدوى  دامغانى، تهران، اميركبير، 1365.

101. همدانى، رفيع الدين اسحاق ابن محمد، سيرت رسول الله(صلى الله عليه وآله)، ترجمه: جعفر  مدرس صادقى، نشر مركز، چاپ اول، 1373.

102. هندى، علاء الدين متقى بن حسام الدين، كنز العمال فى احاديث الاقوال و الافعال، بيروت، مؤسسه الرساله، 1409 هـ .
ق.



صفحه 328


سفيد است.



صفحه 329


سفيد است.




| شناسه مطلب: 78866