فصل دوم : جریانهای فکری ایران از نهضت تنباکو تا نهضت ملی
فصل دوم : جریانهای فکری ایران از نهضت تنباکو تا نهضت ملی گفتار اوّل: جریان اصلاح طلب روشنفکران سکولار گفتار دوم: ناسیونالیسم و ملّی گرایی گفتار سوم: مارکسیسم و حزب توده گفتار چهارم: جریان فکری اسلامی [98] [99] مقدمه گرچه بحث اصلی این پژوهش در مورد جریانها
فصل دوم : جريانهاي فكري ايران از نهضت تنباكو تا نهضت ملي
گفتار اوّل: جريان اصلاح طلب روشنفكران سكولار
گفتار دوم: ناسيوناليسم و ملّي گرايي
گفتار سوم: ماركسيسم و حزب توده
گفتار چهارم: جريان فكري اسلامي
[98] [99]مقدمه
گرچه بحث اصلي اين پژوهش در مورد جريانهاي فكري دوره 57 ـ 1332 است، اما به عنوان پيش درآمدي بر اين دوره و يافتن ارتباطي منطقي آن با دوره قبل از آن، نگاهي هر چند اجمالي به انديشه ها و جريانهاي قبل از 1332 نيز ضروري است. آنچه ما تحولات فكري ـ فرهنگي دوره 57 ـ 1332 مي خوانيم، دقيقاً در نسبت و مقايسه با دوره ماقبل آن روشن مي شود; وقتي به تفاوت اين دو دوره تاريخي واقف شويم، مفهوم تحول فكري معني پيدا مي كند.
در تاريخ معاصر ايران، توجه بيش از پيش به مسايل سياسي، انديشه و تفكر ديده مي شود كه به نظر برخي، حاكي از وجود بي نظمي و بحران اجتماعي در جامعه است;(1)زيرا تا نظم و ثبات و انسجام وجود دارد، نياز به تفكر، كمتر هست و در دوره بحران، بشر دل نگران از به هم خوردن نظم، انسجام و برنامه ريزي زندگي سياسيش، به تفكر و تأمل نظري روي مي آورد تا به ترميم و بازسازي دوباره جامعه بپردازد. از اين نظر، ايران در سده اخير، مواجه با بحران و مشكلات متعدد بوده و به موازات آن، بازار نحله هاي فكري و ايدئولوژيهاي سياسي براي برقراري نظمي نسبي رواج داشته است.
در كنار بحران ها و تحولات گوناگون ايران در دوره معاصر، بحراني هست كه شايد بتوان همه بحران ها و مسايل اجتماعي ايران را تحت الشعاع آن دانست و آن هم ورود ارّابه جديدي به نام تمدن غربي است كه متعاقب تحولات عظيم علمي و صنعتي و اصلاحات مذهبي، روشنگري و انقلاب فرانسه در غرب حادث شد و نويدبخش عصر نويني معروف به دوران جديد يا تجدّد بود. ورود تجدّد، آثار و تبعات آن به ايران، چالشي بين تمدن
1. فرهنگ رجايي، پيشين، صص 83 ـ 82 .
[100]جديد غرب و تفكر اسلامي بهوجود آورد كه موجب بحراني همه گير در عرصه هاي سياسي، نظامي و فرهنگي، بخصوص بروز گسيختگي عظيم در عالم فكر و جهان بيني شد.
به تعبير آلوين تافلر، موج عصر جديد، نظريه هاي سنتي را بي ارزش ساخت و نظام اعتقادي تازه اي رواج داد.(1) غرب با تمدن جديد خود كه سوار بر ارّابه تكنولوژي بود، در واقع منشوري شد كه هم روند حركت و حيات جوامع غيرغربي را منحرف كرد و هم آنها را دچار تشتتهاي فراوان سياسي، اقتصادي، اجتماعي و حتي فكري كرد.(2) به دليل تأثيري كه اين عارضه جديد در روند تحول فكري متفكران ايران داشته، شايد بتوان گفت كه همواره اين خلجان فكري براي متفكران ايران وجود داشت كه چگونه با اين پديده جديد كنار بيايند و آثار آن را هضم كنند. بدين لحاظ، لازم است به طور مختصر به بحران تجدد بپردازيم و سپس سيري اجمالي در جريان ها و انديشه هاي متعاقب آن تا كودتاي 28 مرداد 1332 داشته باشيم.
تجدّد و آثار و تبعات آن; اگر بخواهيم از مباحث نظري خود كمك بگيريم، مي توانيم بگوييم در دوره اي از تاريخ غرب، تأسيس جديدي انجام گرفت كه همه بنيادهاي تمدن غربي را عوض كرد; يعني دنياي غرب نظريه جديدي براي زندگي در جهان تدوين كرد كه همه عرصه هاي مختلف حيات را در آن تعريف كرد و جايگاه و نقش هريك را مشخص نمود. در اين دوره، منظومه اي منسجم و دستگاهي از انديشه ارائه شد كه همه اجزاي آن به طور متقابل با هم در ارتباط بوده، همديگر را تقويت مي كردند.
بر همين اساس، هابر ماس، يكي از فلاسفه معاصر، متجددشدن را مجموعه اي از روندهاي انباشتي همانند تشكيل سرمايه و به كارگيري گسترده منابع، توسعه نيروهاي مولد و افزايش باروري كار، تأسيس قدرت سياسي متمركز و شكل گيري هويت ملي، تعميم حقوق مشاركت سياسي، گسترش اشكال زندگي شهري، تأمين تعليم و تربيت همگاني، غيرمذهبي شدن هنجارها و ارزشها مي داند(3) كه تحت يك نظريه واحد و در ارتباط با هم مفهوم پيدا مي كنند.
1. آلوين تافلر، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمي، ص 401.
2. فرهنگ رجايي، پيشين، ص 85 ـ 84 .
,samrebah negruj .
ytinredom fo esruocsid lacihposolihp eht .2.p ,
[101]با استعانت از تعبير توماس كوهن، اين تحول بنياني را مي توان يك تغيير پارادايم(1)و به قول آلوين تافلر يك موج ناميد كه جهان را وارد عصر جديدي كرد كه از بسياري جهات با زمان قديم تفاوت اساسي داشت. اگر هر دوره تاريخي را شامل اصول و مبادي خاصي بدانيم، وقتي اصول اساسي آن از اعتبار و اثربخشي بيفتد، آن دوره تاريخي پايان مي يابد(2) و دوره ديگري با مبادي جديد شروع مي شود. بدين لحاظ، عصر جديد به معناي دقيق كلمه، عصر كاملا نو و بي بديل بود.(3) عمده ترين تظاهر و نمود بيروني آن، تحول از عصر كشاورزي به عصر صنعت و افزايش فوق العاده قدرت انسان در تسخير عالم و آدم بود، ولي اين تحولات عظيم علمي و صنعتي، موجب شد كه ذهنيت غربي نيز تغيير كند و به مذهب مختار جهان تبديل شود.
اين تحول عظيم، متعاقب اصلاحات مذهبي، روشنگري و انقلاب فرانسه حادث شد و از ويژگي هاي عمده آن مي توان فردگرايي صرف، استقلال عمل فرد، نقّادي و فلسفه ايده آليستي را نام برد.(4) دانته جرمينو، تجدّد را در عرصه سياست، بدين گونه تعبير مي كند: در عصر جديد، فلسفه سياسي متمايل به اين است كه تفسير خود از زندگي سياسي را اساساً بر نيازها و دل نگراني هاي شخصي و دنيايي بنا كند. بوضوح تأكيد در فلسفه سياسي جديد از متعالي به غيرمتعالي، از اللّه به انسان، از بودن به شدن و از ابديت به زمان تغيير يافته است.(5) بدين لحاظ، دنيايي شدن مقولات، مسايل و دل نگراني ها، يكي از ويژگي هاي دوران جديد است كه در نتيجه آن، برداشت ملموس تر و دنيايي تري از عدالت ارائه مي شود كه با مفهوم سعادت در نزد متفكران كلاسيك و اسلامي تفاوت دارد.(6)
,nohuk samoht .
noitulover cifitneics fo rutcurts eht henasfa :yb deteuq . ".redro larom ot msinredom mrof :malsi ot nrut snari" ,idabamjan tsae elddim ehtlanruoj.402 - 302 .pp ,)7891 gnirps(,
2. رضا داوري، شمه اي از تاريخ غربزدگي ما، ص 27.
3. فرهنگ رجايي، پيشين، ص 77.
4. همان، ص 78.
. dante germino, modern political philosophy , pp. 7 - 8.
به نقل از: همان، صص 79 ـ 78.
6. فرهنگ رجايي، پيشين، صص 79 ـ 78.
[102]اين تحول عظيم در غرب بهوقوع پيوست و كشور ما نيز تحت تأثير اين موج قرار گرفت، اما تاريخ تجدّد ما، به تعبيري در تاريخ منورالفكري و روشنفكري خلاصه مي شود(1) كه عين سياست زدگي، اعراض از تفكر، علم زدگي و قيل و قالهاي روشنفكرانه در باب آزادي، دمكراسي و استثمار، نزاعهاي سطحي در مورد ادبيات كهنه و نو، تنزل فلسفه به ايدئولوژي، منحل شدن علم و تحقيق در پژوهشهاي نااستوار ادبي و تاريخي است. بر همين اساس، رضا داوري پس از بررسي وضع تفكر متجدّدان، نتيجه مي گيرد كه دوره صد ساله تجدّد ما، وضع دوري از تفكر است و مناسبتي با تفكر ندارد.
به عبارت ديگر، چيزي كه از تجدد نصيب ما شد، ظهورات و تجليات بيروني و روبنايي آن بود و ما بدون توجه به مبادي نظري و پشتوانه فكري دنياي جديد، صرفاً فرآورده ها و نتايج ملموس آن را در عرصه پيشرفتهاي فني و تكنولوژيك مصرف كرديم. از آنجا كه علل و مبادي اين پيشرفتهاي فني بر ما روشن و شناخته نبود، عجيب نيست كه به مدت يك قرن، در نتيجه اين برداشت غلط و سطحي از تجدّد، در پي نوسازي و نوگرايي بوديم و تصور مي كرديم كه عصر جديد يعني مدرنيزه شدن و يا خيلي ساده و راحت، يعني غربي شدن از فرق سر تا نوك پا.(2) در حالي كه تجدّد تفكري بود در ماهيت و طبيعت دوران جديد و لوازم و الزامات آن، نه صرف نوسازي و نوگرايي.(3)
تمدن غربي و از جمله پيشرفت هاي فني و تكنولوژيك آن و نيز سياست آن، شأن و جلوه اي از حقيقت تاريخ جديد است و اين جلوه هاي ظاهري و بيروني وقتي به ما رسيد، از عقل و خرد كه باطن آن بود، جدا افتاده و مايه وحدت و انسجام خود را از دست داده بود(4) و ما با پذيرش قهري و نسنجيده آثار تجدّد، به غرب زدگي رسيديم. به عبارت ديگر، ما پارادايم جديد را با فرآورده هاي آن اشتباه گرفتيم و بي آنكه در تكوين آن دخالتي داشته باشيم، يا حتي مبادي و مباني نظري آن را بدانيم، روبناها و فرآورده هاي آن را به طور سطحي و پراكنده اخذ كرديم و از تبعات و زيانهاي آن نيز بهره مند شديم.
1. رضا داوري، شمه اي از تاريخ غرب زدگي ما، ص 5 .
2. جمله اي معروف منتسب به تقي زاده در دوره مشروطه كه راه پيشرفت كشور را تمثّل به غرب در همه چيز مي دانست.
3. جواد طباطبايي، درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران، ص 10.
4. رضا داوري، شمه اي از تاريخ غربزدگي ما، ص 6 .
[103]در واقع، ما از نظر زماني و تاريخي در عصر جديد قرار گرفتيم، ولي به لحاظ منطقي و نظري همچنان در دوره قديم مانديم.(1) درحالي كه غربيها متجدّد بودند و در چارچوب نظام ارزشي مبتني بر آن زندگي مي كردند و اگر نوسازي هم داشتند، به لحاظ داشتن مبادي نظري و فكري آن، حداقل از نعمات و فضايل دنياي ناسوتي كه دستمايه ترقي مادي بود، بهره مند شدند. ولي ما چون شبح و كپي تجدّد را مي خواستيم تقليد كنيم، حتي به گوشه اي از پيشرفتهاي مادي غرب هم نرسيدم و تجدّد زده اي شديم كه ظاهر امروزي و نو داشت، اما هم از نظام ارزشي خود خالي بود و هم نظام ارزشي حاكم بر تمدن مادي جديد را درك نمي كرد.(2)
بدين لحاظ وقتي عظمت و قدرت تمدن غربي را ديديم، خود را باختيم و براي اكتساب صنعت و تكنيك غربي، اولين كاروان معرفت را روانه غرب كرديم; غافل از اينكه در همان حال، خود را نفي مي كنيم. سؤالمان عوض شد و دردمان اين شد كه چگونه مثل غرب بشويم، و محصول مشاهداتمان هم از غرب، حيرت نامه نويسي شد.(3)
البته در مقابل اين عده كه به تقليد و كپي برداري از ثمرات تمدن جديد غرب (بدون زحمت تفكر و انديشيدن) قايل بودند، عده اي نيز به لحاظ عدم تجانس و سنخيت نوگرايي با مباني فرهنگي و تاريخي ايران و نيز ناسازگاري و گاه ضديت آن با مذهب، آن را به طور كلي نفي كردند و در مقابل آن موضع دفاعي گرفتند و تلاش فكري و عملي خود را صرف ابطال مباني و مبادي آن كردند. امّا به هرحال، از اواسط قرن نوزدهم، جامعه ما دچار روند نوگرايي شد و كم كم همه جنبه هاي زندگي ايران از جمله حيات فكري و روشنفكري را در هم پيچيده و به راهي انداخت كه با سنت قديمي و رايج كاملا متفاوت بود.(4)
1. البته قصد ما تأييد يا رد تجدّد نيست و نمي گوييم كه ما بايد عوض مي شديم يا نه؟ ولي واقعيت اين بود كه ما بدون توجه به الزامات و پيش نيازهاي عصر جديد، سعي كرديم فقط از دستاوردهاي آن بهره مند شويم. به همين جهت هم دچار تناقض و بي هويتي شديم.
2. فرهنگ رجايي، پيشين، صص 80 ـ 79.
3. همان، ص 85 .
4. همان، ص 81 .
[104]از اواسط قرن نوزدهم به مدت يك قرن، تمام سياستها و اولويتهاي ايران بر محور رفع عقب ماندگي جامعه دور مي زد كه اغلب راه حل آن نيز، نوگرايي تلقي مي شد. در دوره مشروطه، مشروطه خواهان ليبرال و حتي برخي روشنفكران مذهبي و گروههاي كوچك اجتماعي، عقب ماندگي را مشكل اصلي ايران تلقي كرده، راه حل آن را رسيدن به غرب مي دانستند. از ديدگاه متفكران اين دوره، عقب ماندگي ايران يك مسئله داخلي تلقي مي شد كه به بي كفايتي حكومت قاجار و عدم تمايل توانگران به تغيير اقتصاد از سيستم كشاورزي به صنعت مربوط بود و نه عوامل خارجي.(1)
استفاده اي كه از بحث تجدد و نوگرايي در اين زمينه مي شود، آن است كه دسته بندي و گونه شناسي جريانهاي فكري ايران در قرن بيستم، تنها پس از بررسي مقوله يا مقوله هايي معني پيدا مي كند كه به نحوي سير تحولات تاريخي، سياسي، اجتماعي و فكري ايران را تحت تأثير قرار داده و به جهت خاصي سوق داده است. تجدد و نوگرايي از مقولاتي است كه محل نزاع نحله هاي فكري مختلف ايران در قرن بيستم بوده و عرصه تفكر و عمل سياسي اجتماعي ايران را در اين سده به محل رقابت جريانهاي مختلف فكري، براساس برداشتهاي متفاوتشان از مسأله و مشكل جامعه تبديل كرده است. در واقع عكس العمل جامعه در قبال موج جديد تمدن غربي مي تواند مبنايي براي تمايز بين جريانهاي عمده فكري ايران قرار گيرد. بر اين اساس، چهار جريان عمده فكري تا كودتاي 28 مرداد 1332 قابل تشخيصاست.
"redro larom ot msinredom mrof :malsi ot nrut snari" ,idabamjan henasfa .
eht lanruoj tsae elddim.502 .p ,
[105]