گفتار اوّل: جریان اصلاح طلب روشنفکران سکولار
گفتار اوّل: جریان اصلاح طلب روشنفکران سکولار همان گونه که گفتیم، موج تمدن جدید غربی، در ایران هم بازتاب وسیعی داشت و اقشار آگاه و تحصیل کرده جامعه در مقابل آن عکس العمل نشان دادند. گروهی که در اثر تماس با غرب و بویژه تحصیل در اروپا سخت شیفته و مجذوب پیشرف
گفتار اوّل: جريان اصلاح طلب روشنفكران سكولار
همان گونه كه گفتيم، موج تمدن جديد غربي، در ايران هم بازتاب وسيعي داشت و اقشار آگاه و تحصيل كرده جامعه در مقابل آن عكس العمل نشان دادند. گروهي كه در اثر تماس با غرب و بويژه تحصيل در اروپا سخت شيفته و مجذوب پيشرفتهاي علمي و صنعتي غرب شده بودند، براي رفع عقب ماندگي ايران و در حسرت رسيدن به غرب، علاج را در آن مي ديدند كه با نفي ارزشهاي فرهنگي و مذهبي خودي، جامعه اي جديد بر پايه و اساس معيارهاي نوين غربي برپا كنند. اين دسته كه ما آنها را روشنفكران متجدد و سكولار مي ناميم، تحت تأثير ليبراليسم غربي و بخصوص انقلاب فرانسه قرار گرفته و اعتقاد به پيروي و تقليد تمام و كمال از غرب داشتند.(1) به تعبير ملك الشعراي بهار، اينها گروهي بودند كه به هيچ يك از اصول قديم، سنن ملي و مملكتي پاي بند نبوده، هر فكر نويي را بدون ملاحظه و قيد و بندهاي ملّي و سوابق تاريخ و سنتهاي عمومي، براي اصلاح كشور مي پذيرفتند و اجرا مي كردند.(2)
الف. انديشه ها و اصول فكري
اصول تفكر و انديشه هاي اين جريان فكري، تقليد از غرب و ارزشهاي غربي تحت عنوان علم جديد (تجدّد) و نيز تقليل مذهب به امري شخصي و خارج از حوزه حكومتي و به تعبير ملك الشعرا انفكاك كامل قوه سياسي از قوه روحاني(3) (سكولاريسم) بود و
1. منوچهر محمدي، پيشين، صص 77 ـ 76.
2. ملك الشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران: انقراض قاجاريه، ج 2، صص 10 ـ 9.
3. همان، ص 12.
[106]حاميان و مبلغين آن، روشنفكر ان غربگرايي بودند كه تحت تأثير روشنفكري قرن نوزدهم اروپا قرار داشتند. در اروپاي بعد از رنسانس، باب روشنفكري در حقيقت معارضه اي بود با سلطه جابرانه كليسا و مسيحيت، كه يك سير تحول طبيعي را پشت سر گذاشته بود و حافظ منافع جامعه بود، ولي در ايران نه چنين تحولاتي (همانند رنسانس و انقلاب صنعتي) به وقوع پيوسته بود و نه اسلام قابل مقايسه با مسيحيت قرون وسطي بود. با اين وجود تحصيل كردگان ايراني كه براي جبران عقب ماندگي ايران به غرب رفته بودند، به جاي علم و تكنيك جديد، ترجمه ناقصي از روشنفكري اروپا را با خود به ارمغان آوردند.
با ورود تفكر غرب به ايران، تبعات آن از جمله تغيير و تحول مذهب نيز وارد شد و دين اسلام هم به عنوان امري فردي و صرفاً عبادي تلقي گرديد.(1) روشنفكران متجدد و سكولار سعي كردند با ايجاد نوعي پروتستانتيسم، همانند غرب اعجاز كنند و به ترقي برسند. در همين راستا، دو گروه عمده فكري در صدد اصلاح مذهب برآمدند كه گروهي از آنها به طور مستقيم با اصل مذهب دشمني داشتند و مطلق دين را رها كردند و بعضي ديگر، اصل مذهب را مي پذيرفتند، اما اصول تمدن غرب را در مذهب جستجو مي كردند و بين آن دو قايل به جمع بودند و به همين منظور به سليقه خود تصرفاتي در دين مي كردند. گروه اول را ملحد و دوره دوم را التقاطي نام نهاده اند.(2)
گروه دوم معتقد به التقاط بين اسلام و تمدن غربي بودند و به نحوي قصد تكميل دين اسلام را داشتند. بسياري از روشنفكران اواخر قرن سيزدهم شمسي ايران در اين گروه بودند(3) و مي دانستند كه هرچه را به مردم مي دهند، بايد رنگ و صبغه مذهبي داشته باشد، وگرنه در آن شرايط، امكان ارائه آنها وجود نداشت. اما اشكال كار در اين بود كه چنين التقاطي غيرممكن بود.
به لحاظ تمايز اصولي و مبنايي كه بين اسلام و تمدن غرب وجود دارد، برخي معتقدند كه هر كسي از روي عقيده و اعتقاد به التقاط بگرايد، نه تنها اسلام را نشناخته، بلكه غرب را نيز درك نكرده است;(4) زيرا اين دو نظام فكري، در اصول، فروع، اهداف
1. رسول جعفريان، زمينه هاي فكري التقاط جديد در ايران، صص 16 ـ 15.
2. علي اكبر ولايتي، مقدمه فكري نهضت مشروطيت، ص 9.
3. رسول جعفريان، پيشين، صص 18 ـ 17.
4. همان، صص 33 ـ 31.
[107]و ارزشهاي خود، باهم بيگانه اند و امكان كنار آمدن آنها با هم نيست و التقاطيون در عمل دچار همين تناقض خواهند شد. بدين لحاظ، اين روند اگر ادامه يابد، ناچار به يك سو (عمدتاً غرب) مي گرايد و به نفي اسلام مي انجامد.
نسل اول جريان روشنفكري ايران، تحت تأثير روحيه ضدكليسايي حاكم بر روشنفكري اروپا، مخالف با دين، روحانيت و مبلغ ناسيوناليسم تقليدي اروپا بود و به همين لحاظ، خواهان گذر از تاريخ اسلام و بازگشت به عصر ساسانيان و هخامنشيان بود و حسرت اعتلاي گذشته قبل از اسلام را مي خورد. اين جريان فكري، صرفاً با اين قياس مع الفارق كه اروپاييان، مسيحيت و كليسا را رها كردند و با بازگشت به فلسفه و تفكر يونان باستان ترقي كردند، نسخه مي دادند كه بايد اسلام را به كناري گذاشت و به دوره قبل از اسلام بازگشت نمود تا پيشرفت حاصل شود. اين باستانگرايي كه ناشي از فرهنگ وارداتي غربي بود، در آن شرايط معادل اسلام ستيزي تعبير مي شد.(1)
جريان روشنفكري ايران در دوره قبل از مشروطه، نقّاد دين، سياست و دولت، سنت شكن، داعي دانش و مدنيت غربي، مبلغ و حامي ناسيوناليسم ايراني، معتقد به تفكيك كامل دين از سياست، دشمن استبداد، منادي اصلاح دين و پروتستانتيسم اسلامي (البته در وجه ساده نگري، سطحي و فرنگي مآبي)، مادي و طرفداري اصالت ماده، معتقد به ناسازگاري عقل و دين، و قايل به اصلاح ظواهر و آداب و عادات جامعه بودند.(2)آنها، همچنين با ابرازنگراني نسبت به عقب ماندگي علمي و صنعتي ايران در صدد علاج آن بودند و علم زدگي، تعصب گريزي، فرار از خود، غرب باوري و غربزدگي، انكار گذشته و سنت، شيفتگي نسبت به اومانيسم غرب از خصوصيات آنها كه مبهوت از ترقيات غرب و در جستجوي اصلاحات مذهبي جهت تطبيق اسلام با مقتضيات روز بودند.(3)
1. علي اكبر ولايتي، پيشين، صص 14 ـ 13 و نيز ر.ك به: مهدي كلهر باستانگرايي در تاريخ معاصر ايران، مجله ياد، ش 17، صص 164 ـ 163.
2. براي مطالعه بيشتر در زمينه افكار و معتقدات جريان روشنفكري مراجعه شود به: علي اكبر ولايتي، پيشين، صص 74 ـ 37.
3. براي مطالعه بيشتر در باب آرا و عقايد پيشگامان تجددطلبي در ايران، به منابع زير مراجعه شود: محمدرضا فشاهي، از گاتها تا مشروطيت و از فريدون آدميت كتابهاي: ايدئولوژي نهضت مشروطيت، انديشه ترقي و حكومت قانون، فكر آزادي و مقدمه نهضت مشروطيت ايران، انديشه هاي ميرزا آقاخان كرماني، انديشه هاي ميرزا فتحعلي آخوندزاده.
[108]اين جريان فكري از ابتدا ايدئولوژيها و روحيه هايي را تبليغ و شايع كرد كه مي بايست جانشين دين و احوال ديني شود. تبليغ آداب و ارزشهاي غربي تحت عنوان علم جديد، مهم ترين چيزي بود كه در اين رهگذر اجرا شد.(1) (و هنوز هم به صورتهاي مختلف نفوذ دارد) كه كمترين آفت آن، سست اعتقادي و بي اعتقادي بود و به ماترياليسم و كمونيسم انجاميد.