د. منشأ و خاستگاه فکری

د. منشأ و خاستگاه فکری منشأ و آبشخور فکری این جریان، غرب و تفکر غرب نسبت به انسان بود.(اومانیسم) 1. داوری، شمه ای از تاریخ غربزدگی ما، صص 52 ـ 48.2.همان، ص 79. 3. همان، ص 77. 4. همان، ص 80 .[113] تاریخ جدید غربی، با تفکر بشرانگاری و اصالت بشر شروع شد و

د. منشأ و خاستگاه فكري

منشأ و آبشخور فكري اين جريان، غرب و تفكر غرب نسبت به انسان بود.(اومانيسم)

1. داوري، شمه اي از تاريخ غربزدگي ما، صص 52 ـ 48.

2.همان، ص 79.

3. همان، ص 77.

4. همان، ص 80 .

[113]

تاريخ جديد غربي، با تفكر بشرانگاري و اصالت بشر شروع شد و امروزه، بشرانگاري
مدار تفكر غرب است و انسان دايرمدار موجودات عالم تلقي مي شود. در تفكر جديد غرب، انسان متصدي زندگي و آينده خويش و حاكم بر همه چيز است و اين تفكر اومانيستي كه ذاتي عصر جديد است، در تمام شئون تاريخ غربي سريان دارد.(1) ورود اومانيسم به ايران، همراه با ورود ظواهر تمدن و فرهنگ غربي، آغاز شد و با شعار تكيه بر عقل انساني و اصالت دادن به عقل بشري، گاه در لفافه مطالب مذهبي و گاه به صورت صريح از سوي روشنفكران غربگرا در فرهنگ اسلامي ايران تزريق شد. هدف اين بود كه به جاي خيالات باطله اي كه حريت طبيعي و روحاني را از انسانها گرفته و آنها را به دام اهل ديانت گرفتار كرده بود، عقل بشري حاكم مطلق شود.(2)

يكي از شئون تاريخ غرب، ظاهربيني غيرملتزم به كتاب آسماني است كه گاهي به اسم علم و تمدن ظاهر مي شود و گاهي داعيه اصلاح دين و جدا كردن آن از خرافات را دارد.(3) بر همين اساس، در ايران مخالفت با دين، تحت عنوان تجدّد و ترقّي و طرد اوهام و خرافات و احياي مفاخر قومي و تجدد عظمت ديرين انجام شد و مشروطه خواهي هم كه براي برقراري صورت و روش حاكميت ملي (به شيوه اروپا) بود و وجهه ضداستبداد و مدافع ليبراليسم داشت، خيلي زود وجه پنهان خود را نشان داد و شعار حاكميت ملي به نوعي ناسيوناليسم قومي و تفاخري تقليل يافت.(4)

اين جريان، موجب پيدايش يك خط سياسي مشخص در انقلاب مشروطه شد و به قدري در ايران نفوذ و رسوخ يافت كه ميرزاي نائيني هم در كتاب مهم خود، تنبيه الامة و تنزية الملّة، دمكراسي و حكومت شرعي را با هم جمع كرد. به نظر برخي، اين امر تحت تأثير مكتب اصالت بشر غرب بوده است.(5) از آن به بعد، يكي از چالشهاي اساسي متفكران ايراني اين بود كه به نحوي دمكراسي را از چارچوب تعاليم اسلامي استخراج و با ايجاد سازش با اسلام، نوعي دمكراسي اسلامي بهوجود آورند.

1. همان، صص 62 و 81 و نيز دفاع از فلسفه، ص 13 .

2. محمدعلي سادات، پيشين، ص 19.

3. رضا داوري، شمه اي از تاريخ غربزدگي ما، صص 18 ـ 17.

4. داوري، ناسيوناليسم و انقلاب، ص 51 .

5 . داوري، شمه اي از تاريخ غربزدگي ما، ص 55 .

[114]

با تلاش ها و فعاليتهاي اين جريان فكري، مفاهيم و انديشه هاي عصر جديد، كم كم با يك سطحي نگري و ظاهربيني وارد ايران شد و در طول دوره قاجاريه، موجب برخي اصلاحات جزئي سياسي و اجتماعي شد كه اغلب تقليدي و بدون پشتوانه فكري بود. تمام تلاش آنها اين بود كه ظاهر نويني از ايران ارائه دهند و جلوداران و سردمداران مدرنيسم در ايران، عدّه متمكّن و اشراف زاده و يا دولتمرداني بودند كه از راه تحصيل يا تفريح با غرب آشنا شده بودند.

برخي انقلاب مشروطه را اولين تلاش انديشه گران ايراني، بخصوص روشنفكران اصلاح طلب سكولار براي ورود به عصر جديد مي دانند.(1) از اين نظر، بحران سياسي كه پس از ورود مظاهر تجدد دامن گير ايران شده بود، راه حلي مي طلبيد و انقلاب مشروطه پاسخي بود به اين بحران و تلاشي براي برقراري يك نظم سياسي مبتني بر قانون، كه هم قدرت بي حد و حصرشاه را محدود كند و هم به مردم شخصيت حقوقي به عنوان شهروند بدهد.

با وجود اجراي برخي اصلاحات جزئي كه در جريان مشروطه و بعد از آن در ساختهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي جامعه ايجاد شد، ساختار سياسي جامعه همچنان قبيله اي باقي ماند و كوشش روشنفكران مشروطه طلب به دليل برداشت خطا از بحران جامعه (كه فرهنگي بود و سياسي تلقي مي شد) و درك ناصحيح و سطحي از تجدد، به بن بستي رسيد كه تنها راه حل آن كودتاي 1299 رضاخان تلقي شد.

دولت و حكومت، هميشه نياز به توجيه و پشتوانه نظري دارد تا بتواند به حيات خود ادامه دهد و مشروطه گران متجدد ما هيچ يك قادر به ارائه چنين توجيهي نبودند; چون مبادي و مباني مشروطه را نمي دانستند و فقط به ظاهر آن كه قانون و مجلس بود، متوسل شده بودند. علاوه بر اين، مشروطه خواهان، اصلا نظم سياسي جديدي را ارائه ندادند(2) و بعد از انقلاب مشروطه، نظام سلطنتي همچنان باقي ماند. آنها در نهايت توجيه مشروطيت را از دست شاه و به امضا و تأييد شاه گرفتند. به عبارت ديگر، بيانيه مشروطيت، يك فرمان بود، نه تأسيس يك نظم سياسي جديد. بر همين اساس، فرهنگ

1. فرهنگ رجايي، پيشين، ص 87 .

2. همان، ص 86 .

[115]

رجايي معتقد است كه انقلاب مشروطه، ضدشاهنشاني نبود، حتي ضدخارجي هم نبود; چون مشروطه خواهان در موقع خطر به سفارتِ همان قدرت استعماري پناهنده شدند و با وساطت آنها، فرمان مشروطيت را گرفتند.

بدين ترتيب، با اينكه انقلاب مشروطه حلقه اتصال ايران به عصر جديد بود، ولي همراه آن، تفكر و انديشه دوره جديد وجود نداشت و انقلاب مشروطه، نه بر مبناي تفكر، كه بر پايه سست ايدئولوژيهاي برخاسته از عصر جديد استقرار يافت(1) و به همين دليل ديرنپاييد.

پس از انقلاب مشروطه نيز تحت تأثير همين ايدئولوژيهاي سياسي متأثر از غرب، تأمل نظري و فلسفي در بنياد حيات اجتماعي و سياسي ممكن نشد و حتي ترجمه متون فلسفي غرب نيز بيش از آنكه دستيابي به انديشه جديد غرب را فراهم كند، راه ورود فرآورده هاي فرعي و ايدئولوژيهاي غربي را هموار كرد. بدين جهت، تجديد نهضت ترجمه در عصر جديد، كاركرد همانند نهضت ترجمه آغاز دوره اسلامي نداشت و آنچه از فرهنگ غربي به زبان فارسي انتقال يافت، بيشتر در حوزه ايدئولوژيهاي سياسي و جامعه شناختي بود; بدون اينكه مبادي و مقدمات آنها براي ما روشن باشد.

همان گونه كه گفتيم، اوج درخشش جريان اصلاح طلبي سكولار غربگرايانه در انقلاب مشروطه بود، ولي با شكست مشروطه، اين جريان نيز به بن بست رسيد(2) و بقاياي اين اصلاح طلبان در دوره ديكتاتوري رضاخان از صحنه خارج شدند. با اينكه پس از آن نيز هميشه افكار و انديشه هاي اين جريان وجود داشته و عده اي را به خود جلب مي كرده است، ولي هيچ گاه الگويي از حكومت را ارائه ندادند تا براي استقرار آن تلاش كنند و بيشتر تلاش آنها در حدّ حرفها و نوشته ها بوده است.

به عبارت ديگر، پس از شكست تجربه مشروطه، روشنفكران سكولار، هيچ گاه ادعا و توان ارائه و اداره الگويي از حكومت را نداشته اند. بخصوص از دهه 1330 به بعد كه دوره حاكميت تفكر و انديشه هاي اسلامي است، چنين جريانهايي موضوعيت خود را از دست دادند و الگوي تفكر در مسير ديگري افتاد.

1. جواد طباطبائي، زوال انديشه سياسي در ايران، صص 34 ـ 33.

2. صادق زيباكلام، پيشين، صص 81 ـ 80 .

[116]

اما مشكل ايران و بحران موجود در جامعه همواره مشغله فكري متفكران جامعه بوده و طيفي از جريانها و انديشه ها را به وجود آورده كه در صدد حل مشكل بوده اند. در گذر زمان و به دنبال آشكارتر شدن هرچه بيشتر فاصله ما از غرب و متقابلا گرايش و وابستگي هرچه بيشتر حكومت به غرب، توسعه طلبي غرب در ابعاد نظامي، تجاري و سياسي بيشتر شد و متفكران ايراني، درگير مشغله ايدئولوژيك جديدي شدند كه ناسيوناليسم نام گرفت.

[117]


| شناسه مطلب: 79004