ب. سازمان مجاهدین خلق

ب. سازمان مجاهدین خلق مهمترین تجسم سازمانی و تشکیلاتی جریان التقاطی رادیکال، سازمان موسوم به مجاهدین خلق(10) طی سالهای 1344 تا 1345 است که سعی داشت با تفسیر انقلابی و دیالکتیکی دین و با توسل به اصول مبارزه جویانه و انقلابی اسلام، پلی بین اسلام و مارکسیسم

ب. سازمان مجاهدين خلق

مهمترين تجسم سازماني و تشكيلاتي جريان التقاطي راديكال، سازمان موسوم به
مجاهدين خلق(10) طي سالهاي 1344 تا 1345 است كه سعي داشت با تفسير انقلابي و ديالكتيكي دين و با توسل به اصول مبارزه جويانه و انقلابي اسلام، پلي بين اسلام و ماركسيسم برقرار كند و از طريق آن، با رژيم دست نشانده امپرياليسم مبارزه كند و با تغيير مناسبات سياسي و اجتماعي موجود، مشكل جامعه را كه به طور عمده، اقتصادي تلقي مي شد، حل كند. سازمان مذكور، در مقابل شيوه سياسي مبارزه جريان اصلاح طلب، به شيوه هاي انقلابي مبارزه روي آورد و در صدد تدوين يك ايدئولوژي انقلابي و ارائه رهبري انقلابي بود.

خاستگاه اصلي اين سازمان، جوانان سياسي شده و راديكالي بودند كه پس از كودتاي 28مرداد، در جستجوي تجزيه و تحليل و ارزيابي علل شكست نهضتهاي ضداستعماري ايران، بخصوص شكست نهضت ملي بودند. نزد آنها شكست نهضت ملي، علاوه بر توطئه و تأثير امپرياليسم خارجي، ناشي از ضعف ليبراليسم(11) و تفكر منحط و قهقرايي ملي گرايانه بود.

بر همين اساس نهضت آزادي با تجديدنظر در اصول و شيوه هاي مبارزه، از ميان جبهه ملي انشعاب پيدا كرد و به عنوان جريان فكري مستقلي مطرح شد. در شرايط آزادي نسبي سالهاي 1341 ـ 1339، بسياري از جوانان راديكال سرخورده از جبهه ملي، در چارچوب نهضت آزادي فعاليت مي كردند و آن را سازماني مذهبي و در عين حال راديكال نسبت به جبهه ملي مي دانستند.

بنيانگذاران اوليه سازمان مجاهدين خلق نيز در اين سالها در بستر نهضت آزادي فعاليت سياسي خود را شروع كردند(12) و در واقع، تحت تعليمات سياسي و مذهبي نهضت آزادي پرورش يافتند. امّا پس از قيام 15 خرداد 1342و سركوب و كشتار
بي رحمانه رژيم شاه، با جمع بندي از وضعيت سياسي جامعه و دلايل شكست و عدم موفقيت نهضت، به اين نتيجه رسيدند كه دشمن اصلي ايران، امريكا و امپرياليستهاي غرب هستند و نوك پيكان حمله بايد به سمت امريكا و رژيم دست نشانده شاه باشد. به نظر آنها، نهضت آزادي به دليل مبارزه سياسي مسالمت آميز و قبول و حفظ سلطه امريكا، قادر به رهبري نهضت مردمي نبود و بدين لحاظ لازم بود كه يك سازمان سياسي براي مبارزه جدي با امريكا و رژيم دست نشانده اش بهوجود آيد.(13) به عبارت ديگر، از درون خود نهضت آزادي، جوانان راديكال و تندرو، سازشكاري و مسامحه را مانع اصلي مبارزه مي ديدند و معتقد بودند كه شكل و شيوه مبارزه را بايد تغيير داد.

بنابراين تشكيل سازمان مجاهدين خلق، تحت تأثير مستقيم سركوب قيام 15 خرداد و بي نتيجه ماندن مبارزه هاي قبلي ملت ايران بود و بر اين اساس استوار بود كه بايد در قالبهاي قبلي مبارزه تجديدنظر كلي كرد و طرحي نو درانداخت. با اين ارزيابي جديد، سازمان مجاهدين خلق در سال 1344 تأسيس شد و تنها سازمان مذهبي بود كه تشكيلات نسبتاً منسجمي داشت و تا اواسط دهه 1350 دوام آورد.(14) سازمان به دليل اينكه عدم حضور ايدئولوژي انقلابي و فقدان رهبري انقلابي را عامل شكست نهضتهاي قبلي مي دانست، از همان ابتدا تصميم گرفت كه ضمن تدوين يك ايدئولوژي انقلابي براي مبارزه به آموزش سياسي و كادرسازي بپردازد.

علاوه بر اين، سازمان پس از بحثهاي فراوان پيرامون خط مشي مبارزه، سرانجام مبارزه مسلحانه را تنها راه اصولي و بلندمدت مبارزه عليه رژيم دانست و جامعه ايران را آماده پذيرش چنين روشي ارزيابي كرد.(15) مشي مبارزه مسلحانه، سازمان را رو در روي رژيم قرار داد و با سركوب و قلع و قمع شديد رژيم مواجه ساخت; به گونه اي كه پس از شهريور 1350 و دستگيري و بازداشت و اعدام بسياري از كادرهاي اوليه و باتجربه، سازمان به لحاظ نيروي انساني فكري و كادر با تجربه دچار بحران شد و به عمل گرايي و اقدامهاي ايذايي متوسل گرديد. با فقدان رهبران اوليه، گرايش به ماركسيسم در ايدئولوژي و برنامه هاي آموزشي سازمان بيشتر شد تا اينكه در سال 1354 رسماً به يك سازمان ماركسيستي بدل گرديد و جمع زيادي از هواداران خود را بخصوص از بين نيروهاي مذهبي از دست داد.

1. علم گرايي به عنوان جهان بيني و اعتقاد;

از آنجا كه دو نفر از بنيانگذاران اوليه سازمان، دوران دانشجويي خود را در بستر نهضت آزادي سپري كرده بودند (1343 ـ 1339)، تعليمات سياسي و انديشه هاي مذهبي رهبران نهضت آزادي، بخصوص مهندس بازرگان و آيت الله طالقاني، در انديشه و اصول تفكر آنها تأثير گذاشته بود. يكي از اين موارد، حجّيت و اعتبار مسلّم علم در مقابل دين بود. آنها تقدس و اعتبار علم را از نهضت آزادي به ارث برده بودند و تأكيد بر علم و انديشه هاي علمي كه در افكار و آثار بازرگان وجود داشت، آنها را قانع كرده بود كه بين تعاليم و باورهاي مذهبي و قوانين و يافته هاي علمي، تبايني وجود ندارد و دين را مي توان به محك علم ارزيابي كرد.(16) از ديد آنها، همان طور كه بازرگان توانسته بود برخي باورهاي ديني را لباس علمي بپوشاند و درستي آنها را بر مبناي علمي نشان دهد، اصول دين و كل چارچوبه اعتقادي اسلامي را نيز مي شد با چنين روشي سنجيد.

مجاهدين كه اسلام علمي را از نهضت آزادي فرا گرفته بودند، تحت تأثير گرايشهاي علم گرايانه به تأويل و تفسير ماده گرايانه ارزشها و مفاهيم ديني پرداختند. آنها پا را از تعبير و تفسير علمي دين فراتر گذاشته، تجديدنظر در انديشه ديني را توسعه دادند و با الهام از انديشه هاي ماركسيستي، سعي در تلفيق آراي پرطرفدار ماركسيسم در قالب باورهاي اسلامي كردند; به گونه اي كه ردّپاي نظريه هاي ماركسيسم در زمينه هاي تكامل اجتماعي، تضاد ديالكتيك و ماترياليسم تاريخي در انديشه آنها نمودار شد و كم كم پررنگ گرديد.(17) جسارت و بي باكي فوق العاده اي كه سازمان در اين زمينه نشان داد، مايه حيرت و تعجب همگان است.

سازمان با چنين مشخصه علم گرايي و علم زدگي، وقتي در مقابل فلسفه به ظاهر علمي ماركسيسم قرار گرفت، دربست تسليم آن شد و در زمينه علم گرايي و علمي كردن دين اسلام، گوي سبقت را از سلف خود ربود، ماركسيسم در فلسفه تاريخ و تمام ابعاد خود، مدّعي بنيان علمي بود و همين پسوند علمي موجب فريب و انحراف عده زيادي، بخصوص مجاهدين اوليه كه اندوخته اي از اسلام علمي نهضت آزادي داشتند، شد.

آنها به تركيب ارزشهاي والاي مذهب اسلام با انديشه علمي ماركسيسم(18) همّت گماشتند; زيرا معتقد بودند كه اسلام راستين با تئوريهاي تحول اجتماعي، جبر تاريخ و نبرد طبقاتي سازگاري دارد. گرچه مجاهدين به طور صريح مي گفتند كه به فلسفه ماركسيسم، بخصوص در مورد الحاد، اعتقاد ندارند و به وجود خدا قايل هستند،ولي به انديشه اجتماعي ماركسيسم، بهويژه تحليلهاي آن درباره فئوداليسم و كاپيتاليسم و امپرياليسم معتقد بودند.(19) آنها ضمن پذيرش اصول ديالكتيك از جمله اصل تضاد ديالكتيك، به ماترياليسم تاريخي هم معتقد بودند. بدين لحاظ يك ايدئولوژي كاملاً التقاطي راهنماي سازمان بود و سازمان، همين ايدئولوژي التقاطي را اسلام اصيل قلمداد مي كرد.

تلاش سازمان مذكور در تلفيق بين اسلام و ماركسيسم بر اين فرض مبتني بود كه بين اسلام و ماركسيسم تضادي وجود ندارد و در حقيقت، اسلام در زمينه مسايل سياسي، اجتماعي و اقتصادي، آنچه را كه ماركس و لنين آورده اند، مي پذيرد. بر همين اساس، بسياري از اعضاي آن در جريان تغيير ايدئولوژي در سال 1354، به دليل آمادگي ذهني قبلي، ماركسيست شدند.

سازمان، ابتدا ماركسيسم را به عنوان علم مبارزه و انقلاب پذيرفته بود و به طور جدي معتقد بود كه بدون تلفيق اسلام با ماركسيسم، اسلام به تنهايي قابليت پيشبرد جنگ چريكي و انقلاب را ندارد.(20) امّا در اخذ و اقتباس ماركسيسم چنان افراط كرد كه اغلب مطالب آنها از ماركسيسم بود و تنها رنگ اسلامي داشت. آنها در كنار تقدّس علم، تقدّس ماركسيسم را هم پذيرفتند و با همين زمينه، ناگهان ماركسيست شدند. بدين لحاظ برخي علم گرايي را سرپل انتقال سازمان به ماركسيسم مي دانند.(21)

شيوه تجربه گرايي و علم پرستي در اغلب متون و كتابهاي آموزشي و عقيدتي سازمان، مانند شناخت ، راه انبياء راه بشر ، و تبيين جهان وجود دارد; بخصوص كتاب
اخير به طور واضح تحت تأثير فرضيه هاي علمي و بهويژه فرضيه تكامل استوار شده(22) و سعي در تطبيق تكامل با قرآن و مذهب دارد. علم گرايي و تفسير علمي قرآن و نهج البلاغه ، روزنه ورود به التقاط است و التقاط سازمان مجاهدين، به تعبيري بدترين نوع التقاط
بود; زيرا از ماترياليسم ديالكتيك در تفسير قرآن و بعضي فرازهاي زندگي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام)استفاده مي كرد كه به تعبير مرحوم عنايت، حاكي از جسارت فوق العاده سازمان
بود.(23)

در واقع، سازمان با شيفتگي تمام نسبت به ماركسيسم، از تفكر علمي آن در تحليل همه چيز استفاده مي كرد; به گونه اي كه دچار نوعي التقاط بنيادي در جهان بيني و اصول اعتقادي شده بود و مي خواست اصول دو مكتب ماركسيسم و اسلام را با هم تلفيق كند. همين التقاط بنيادي (جداي از التقاط تاكتيكي در جهت گيري انقلابي)، موجب پذيرش اصول ديالكتيك و اصالت تجربه مي شود و جايي براي خدا و امور غيبي نمي گذارد.(24)

جزوه تئوريك و آموزشي سازمان كه با تأكيد بر ايدئولوژي انقلابي و خط راستين انبيا و توحيد واقعي تهيه شده، چيزي جز اسم خدا و شواهد قرآني براي اصول ديالكتيك و انديشه هاي تجربي ندارد.(25) آثار و تبعات اين التقاط، در همه حوزه هاي سياست، اقتصاد، مبارزه، اخلاق و حتي شيوه هاي تحقيق در امور انساني، اجتماعي و مذهبي نمود مي يابد كه يكي از آنها تأويل حقايق ديني بر مظاهر مادي و توسل به بينشهاي ايدئولوژيك و صرفاً اجتماعي (نه فكري و فلسفي) است.

بر همين اساس است كه تاريخ اسلام بر پايه طبقاتي تحليل مي شود و مبناي آن بر تعارض دو طبقه و مبارزه طبقاتي است. تأكيد بر بُعد اقتصادي و طبقاتي تحليلها، الگو گرفتن و تأكيد بر عمر خليفه دوم، حضرت علي(عليه السلام)، حضرت فاطمه(عليها السلام)، حضرت امام حسين(عليه السلام) و ابوذر، سمبل طبقه محروم و مستضعف و صحابي ضد سرمايه داري پيامبر(صلي الله عليه وآله)، ترسيم نظامي دو قطبي بين هابيل و قابيل و حسين و يزيد در چارچوب مبارزه طبقاتي، در همين راستاست.

سازمان، مفهوم ديالكتيك را به عنوان ابزاري تحليلي، در همه آثار خود به كار مي برد،(26) بدون اينكه اسمي از آن به ميان آورد. بر همين اساس است كه سنت الله را به معناي قانون تكامل (به عنوان يكي از قوانين علمي و اساسي جهان آفرينش) تفسير مي كند و معتقد است هر پديده اي كه قادر به هماهنگي با اين سنت نباشد، محكوم به نابودي است و سند تاريخي و الهي اين مدعا به نظر سازمان، آيه و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا... است.

سازمان همچنين مفاهيم متافيزيك مانند نصر الهي، وحي و وظايف فرشتگان را هم به عنوان جلوه اي از همان سنت تكامل ارزيابي مي كند و معتقد است نصر الهي چيزي نيست جز هماهنگي با اين سنت كه همواره به كساني كه در جهت آن حركت مي كنند، كمك مي كند; وحي هم چيزي جز به فعليت در آوردن قدرت ذاتي هر موجودي نيست و سرانجام فرشتگان نيز استعاره هايي از قواي طبيعياند كه بر پايه قوانين عليت مي گردند. اين كار نوعي ماوراء الطّبيعه زدايي و خلع قداست از اصطلاح ها و مفاهيم قرآني و تلاش جهت تحليل صرفاً مادي آنها تلقي شده است.(27)

2. اسلام انقلابي به عنوان ايدئولوژي;

بعد ديگر التقاط سازمان مجاهدين در شيوه هاي برخوردي و مبارزاتي تحت عنوان جهت گيريهاي انقلابي و راديكال نمود مي يابد كه بيشتر حالت تاكتيكي دارد. اين بعد، زمينه ها و ريشه هايش را در انديشه هاي آيت الله طالقاني مي جويد، برخلاف بعد قبلي كه به طور عمده تحت تأثير علم گرايي بازرگان بود. مجاهدين تحت تأثير انديشه هاي طالقاني(28) به اين باور رسيده بودند كه اسلام دين عدالت اجتماعي، مبارزه سياسي و سازگار با مقتضيّات هر عصري است و همين امر، آنها را به سمت تأكيد بر مفاهيم جهاد، دفاع و مبارزه، و همسان خواندن آنها با مبارزه انقلابي عليه سيستمهاي سرمايه داري سوق مي داد.

به عبارت بهتر، آنها علم مبارزه را منحصر در ماركسيسم مي دانستند و معتقد بودند كه بدون چنين علمي هيچ انقلاب و مبارزه اي به ثمر نمي رسد و لذا خود را مجهز به
ماركسيسم كرده بودند(29)، امّا چون مي دانستند كه در جامعه اسلامي، امكان اتكا به غيراسلام نيست، سعي مي كردند با ايجاد پل ارتباطي بين اسلام و ماركسيسم، هم جامعه اسلامي را داشته باشند و هم ماركسيسم جهاني را. بدين لحاظ مفاهيم قرآني و اسلامي مبارزه و جهاد را بر مبارزه طبقاتي عليه سرمايه داري تطبيق مي دادند.

گسترش و نفوذ فرهنگ ماركسيستي در فضاي دهه 1340 و اوايل دهه 1350، موجب شده بود كه سازمان، بخشي از عقايد اسلامي را كه هم جهت با اصول و انديشه هاي ماركسيستي مي نمود (البته با تفسيرهاي رايج)، مورد تأكيد و آموزش بيشتري قرار دهد و بقيه عقايد را مسكوت بگذارد.(30)

در زمينه ايدئولوژي، اساس كار سازمان بر تفسير قرآن و نهج البلاغه بود و ازجزوه هاي آموزشي ساخته خود نيز استفاده مي كردند. جزوهايي مانند شناخت، تكامل ، راه انبياء راه بشر و نيز برخي كتابهاي بازرگان، طالقاني، سحابي، محمد بهزاد، جان نفر، او پارين، ماكس پلانگ، مائو، ژرژ پليستر، استالين نيز مبناي آموزش ايدئولوژيك سازمان بود.(31) در جزوه هاي آموزشي سازمان بر ايدئولوژي انقلابي، خط راستين انبيا وتوحيد واقعي تأكيد مي شد و اين امر حاكي از آن بود كه ايدئولوژي اسلامي مورد نظر سازمان، طرز تفكر و عقيده خاصي بود كه با اسلام و شريعت موجود تفاوت اساسي داشت.

سازمان مجاهدين خلق، اسلام آن دوره را خالي از هرگونه جنبه اصولي و انقلابي مي دانست كه عملاً عامل بي تحركي و رضا به قضا و قدر شده بود. همچنين، ضعفهاي حوزه علميه و روحانيت را به اندازه اي مي دانست كه نمي شد اميدي به اسلام به عنوان عامل حركت داشت. آنها حتي حركت امام خميني را نيز قادر به ايجاد دگرگوني و انقلاب در جامعه اسلامي نمي دانستند(32) بر همين اساس، مبارزه جدّي عليه امپرياليسم را مبتني بر يك ايدئولوژي انقلابي از نوع اسلام راستين مي دانستند كه ديني اجتماعي، حركت خيز و مسئوليت پذير (نه انزوانشيني و ديرنشيني) بود و به جامعه اي عاري از ظلم و ستم و آزاد منجر مي شد.

سازمان، عدم تحقق چنين جامعه اي را در آن شرايط، شاهد مدعاي عدم حاكميت اسلام اصيل و راستين تلقي مي كرد و بدين لحاظ، معتقد بود كه اسلام را بايد از خرافه ها و پيرايه هاي عارضي پاك كرد و به ايدئولوژي و فرهنگ، مسلح ساخت. آنها روحانيت شيعه را علاوه بر اينكه قادر به چنين پروتستانتيسمي نمي دانستند، آن را باعث تعميق انحرافات موجود در دين قلمداد مي كردند(33) و خود را مسئول انجام چنين رسالتي مي دانستند. سازمان براي انجام رسالت خود در ايجاد يك پروتستانتيسم اسلامي، به سراغ قرآن و نهج البلاغه رفت و تفسير قرآن را بر اساس استنباطهاي خود انجام داد و از ورود در احاديث و روايات پرهيز كرد.(34)

سازمان براي توجيه ماركسيسم گرايي خود، بين دو نوع اسلام تمايز ايجاد مي كرد و معتقد بود كه اسلام سنتي در دنياي جديد به كار نمي آيد، بايد به اسلام انقلابي توسل جست كه اصول ديالكتيك و تكامل را مي پذيرد(35) و بر همين اساس، اسلام انقلابي، انديشه اي درست است و غير از آن، اسلام ارتجاعي و سنتي و متحجّر. جالب است كه سازمان برداشت خود را جهان بيني اسلام انقلابي و مترقي مي دانست، نه ماركسيسم.(36) سازمان حتي برخي از علما و روحانيون را به اتهام عدم درك صحيح اسلام انقلابي تخطئه مي كرد كه همپاي علوم و پيشرفتهاي علمي و فني پيش نرفته و باعث انحراف و انحطاط مسلمين شده اند.(37)

جزوه تئوريك آموزش و تشريح اطلاعيه تعيين مواضع كه پس از 6 سال تلاش گروه ايدئولوژيك تهيه شده، چيزي جز اسم خدا و ارائه شواهدي از قرآن براي اصول ديالكتيك و انديشه تجربي نيست.(38) در اين جزوه، تعريف و مشخصات ايدئولوژي موردنظر سازمان، مطرح شده كه خيلي قابل تأمل است:

ايدئولوژي اسلامي ما مبتني بر نگرش توحيدي است كه در هر شرايط، مدافع محرومترين و
بالنده ترين نيروها و طبقات اجتماعي مي باشد... بنابراين در مقطع كنوني تاريخ، عنصر مجاهد با ويژگيهاي ضد امپرياليست، ضدارتجاعي و ضداستثماري كه اساساً بر بالنده ترين نيروها و طبقات جامعه (كارگر و دهقان) متكي است و از طريق مبارزه مسلحانه با امپرياليسم و ضدانقلاب راه خود را به سوي آرمانهاي توحيدي مي گشايد، مشخص مي شود.(39)

اصول تفكر و انديشه هاي سازمان از همين عبارتهاي مختصر به دست مي آيد; نگرش توحيدي مورد نظر سازمان، يك نگرش كاملاً طبقاتي ـ اقتصادي بود كه همواره به محرومين نظر داشت; يعني، وضع و موقعيت اجتماعي فرد و ساختار و مناسبات اجتماعي بود كه در تعريف و تبيين ايدئولوژي ملاك قرار مي گرفت. در آن شرايط، نفي امپرياليسم و مبارزه با آن، ويژگي اساسي و بدنه اصلي همه سازمانهاي انقلابي بود(40) و سازمان نيز به آن عنايت داشت كه در جاي خود به آن خواهيم پرداخت. ضديت با ارتجاع، ضمن اشاره به مخالفت با ديكتاتوري شاه به ميزان زيادي، تعريض به روحانيت سنتي و برخي ارزشها و ايده آلهاي اسلامي بود كه به نظر سازمان، خرافه و عامل ركود و قهقرا تلقي مي شدند و سرانجام، مخالفت و مبارزه با استثمار كه بُعد اقتصادي و طبقاتي ايدئولوژي را مي رساند و در جاي خود مورد بحث قرار خواهد گرفت. در انتهاي عبارت نيز شيوه و مشي مبارزاتي سازمان مورد تأكيد قرار گرفته است كه نوعي مبارزه مسلحانه و انقلابي است و به جامعه بي طبقه توحيدي منجر مي شود.

با اينكه ايدئولوژي سازمان در لفظ توحيدي مي نمود، امّا دقت در نتايج و آثار آن در ابعاد سياسي، اقتصادي و اجتماعي حكايت از تأثير شديد آن از ماركسيسم داشت. سازمان در جزوه آموزش و تشريح اطلاعيه تعيين مواضع مشخصات و وجوه تمايز اين ايدئولوژي را از تفكر مذهبي سنتي كه به نظر آنها تحريف شده بود، به اين گونه بيان مي كند:(41)

1. اعتقاد به ديالكتيك به عنوان اسلوب شناخت پديده هاي مادي;

2. اعتقاد به تكامل به عنوان ديدگاه علمي;

3. اعتقاد به نفي استثمار و به عهده گرفتن رسالت دفاع از طبقه كارگر كه تكيه گاه استراتژيك سازمان است.

4. اعتقاد به وحدت نيروهاي انقلابي در مسير مبارزه ضد امپرياليستي.

چنين تركيب شكننده و نامتجانسي از اسلام و ماركسيسم، كم كم موجب گرايش كادر رهبري و اعضاي سازمان، حتي به طور ناخودآگاه به سوي ماركسيسم شد و پس از جريان دستگيري و بازداشت مركزيت سازمان در شهريور 1350، مركزيت جديد سازمان با انتشار جزوه تئوريك جديدي به نام جزوه سبز با طرح ضعفها و نارسايي هاي مذهب، مقدمات لازم براي پذيرش كامل ماركسيسم را فراهم كرد(42) كه در جزوه بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك كه در مهرماه 1354 منتشر شد، رسماً اعلام گرديد.

اين جزوه دليل پذيرش ماركسيسم را ضعفها و خللهاي بنيادي در تفكر و انديشه مذهبي اعلام كرده بود كه مخصوصاً با سواركردن مفاهيم انقلابي و علمي ماركسيسم بر اسلام، اين ضعفها حادتر شده و اسلام به هسته بي محتوا و تحريف شده اي تبديل شده بود(43) بدين لحاظ براي حل تعارض دروني لازم بود كه پوسته ظاهري اسلام را براندازند و همان بنيانهاي علمي و جهان بيني ماركسيستي را بپذيرند. بدين ترتيب، دوگانگي فكري بين اسلام و ماركسيسم، با حذف اسلام از سازمان به پايان رسيد و حل شد.(44)

3. تحليل وضعيت جامعه و مشكل آن;

يكي از شاخصهايي كه در تحليل انديشه انقلاب اسلامي برشمرديم، تحليل جريانهاي فكري از مشكل جامعه بود; بدين معني كه هر جريان فكري، مشكل اصلي و اساسي جامعه را چه مي داند و براي رفع آن چه راه حلي ارائه مي دهد؟ همان گونه كه در بحث ايدئولوژي سازمان گفتيم، نگرش ايدئولوژيك سازمان كاملاً اقتصادي و طبقاتي بود و جامعه را براساس وضعيت فرد در مناسبات اجتماعي بررسي مي كرد. اين امر در واقع برجسته ترين ويژگي سازمان بود كه مدام به نهاد مالكيت خصوصي به عنوان ريشه همه شرور اجتماعي حمله مي كرد و تأكيدي پي گيرانه بر مبارزه طبقاتي به عنوان روندي هميشگي در تاريخ داشت(45) كه نتيجه هر دوي اينها، گرايش به مالكيت جمعي همه ابزار توليد بود.

چنين ديدگاهي در مورد مسايل اقتصادي، مبين نحوه ارزيابي و شناخت سازمان از مشكل جامعه است. سازمان در تحليل خود، جامعه ايران را نيمه فئودالي ـ نيمه استعماري و رژيم حاكم بر آن را بورژوازي كمپرادور مي دانست كه به طور كامل وابسته به امپرياليسم جهاني و بخصوص امريكا بود.(46) مهمترين جنبه هاي تأثيرپذيري سازمان از نظريه هاي ماركسيستي در اقتصاد بود; جايي كه سازمان نظريه ارزش اضافي ماركس را مبناي اقتصاد اسلامي خود قرار داده بود و چند آيه و حديث هم به آن اضافه كرده بود.

سازمان مجاهدين به لحاظ آنكه مشكل عقب ماندگي جامعه را به طور عمده ناشي از عامل خارجي (امپرياليسم) مي دانست،(47) كمتر به نهادهاي سياسي جامعه (در مقابل نهادهاي اقتصادي) اهميت مي داد و همين دست كم گرفتن اهميت نهادهاي سياسي(48) كه به نفع زيربناي اقتصادي انجام مي شد منجر به ملغمه ايدئولوژيك سوسياليسم اسلامي گرديد كه وجهه بيشتر اقتصادي را تداعي مي كرد.

بر همين اساس در اين جريان فكري تأكيد و توجه اصلي به سرمشق كساني چون حضرت علي(عليه السلام) و بعضي از اعضاي خانواده اش بويژه حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) و امام حسين(عليه السلام) و نيز ابوذرغفاري (به عنوان برجسته ترين صحابي ضد سرمايه داري رسول خدا) معطوف بود. مهمتر از اين سرمشقها، اصول و مباني مساوات، مالكيت همگاني زمين و محدوديتهاي مالكيت خصوصي بود كه همه از قرآن و سنت نبوي استخراج مي شد.

بدين لحاظ، مشكل جامعه از ديدگاه سازمان، مشكلي كاملاً اقتصادي بود و از ديدگاه جامعه شناختي مورد تجزيه و تحليل قرار مي گرفت و طبيعي بود كه راه حل آن، ايجاد تغيير راديكال در مناسبات اجتماعي و سياسي قلمداد شود. سازمان مجاهدين وقتي از انقلاب بحث مي كرد، به مفهوم ضدسرمايه داري و ضدامپرياليستي آن نظر داشت كه بايد از طبقات پايين جامعه يعني دهقانان، كارگران، رنجبران و محرومين شروع مي شد و نه از دربار و يا خود سرمايه داران.(49) اين تحليل را سازمان در مورد انقلاب سفيد شاه داشت و طي آن نشان مي داد كه انقلاب واقعي همان روند انقلابهاي سوسياليستي و كمونيستي را دارد و شاه و دار و دسته اش نمي توانند از بالا و با دستور، انقلابي را هدايت كنند كه مخالف سرمايه داري باشد.

بر همين اساس، انقلاب سفيد را انقلاب سياه و براي به يغمابردن ثروت طبيعي ايران و تهيه مواد مصرفي لازم براي امپرياليستهاي متجاوز مي دانست كه نتيجه آن عقب ماندگي هرچه بيشتر ايران بود. از سوي ديگر، سازمان، اين انقلاب را انحرافي اساسي در جريان انقلاب عظيم و واقعي ملت مي دانست كه شاه بهوسيله آن، از انقلاب اصلي جان سالم به در برد و آن را به نفع خود و سرمايه داران و انحصارگران داخلي و خارجي تمام كرد.(50)

در واقع، انقلاب واقعي از نظر سازمان، يك مفهوم كاملاً اقتصادي (نه سياسي) و نهضتي توده اي است كه عناصر اساسي پيش برنده آن، دهقانان، روستانشينان، طبقات زحمتكش و رنجبر هستند.(51)

با اينكه در اين دوره اساس بحث سياسي عوض شده، از عقب ماندگي جامعه به سوي بحث انحطاط و زوال (فرهنگي) ترقي كرده بود و علي رغم اينكه جريانهاي فكري ديگر، موضوع عقب ماندگي به مفهوم اقتصادي آن را مشكل اصلي جامعه نمي دانستند، سازمان همچنان در چنبر عقب ماندگي بود و مشكل جامعه را به طور كلي، اقتصادي قلمداد مي كرد; منتهي فرق اين بحث سازمان با بحثهاي عقب ماندگي قبل از 1332 در آن بود كه سازمان مذكور چاره مشكل را نوسازي و غرب گرايي نمي دانست و كاملاً برعكس جريانهاي قبل از 1332 آن را ناشي از خود غرب مي دانست و راه حلي كه ارائه مي داد، مبارزه با پايگاه داخلي امپرياليسم و كوتاه كردن دست آن در مرحله اول و سپس مبارزه با خود امپرياليسم و تغيير در مناسبات اقتصادي اجتماعي جامعه بود.

مسأله مهمي كه از سالهاي 1334 به بعد در ايران اتفاق افتاد استقرار مجدد ديكتاتوري مطلقه شاه با پشتيباني و حمايت سياسي، نظامي و اقتصادي امريكا بود; به گونه اي كه در اوايل دهه 1340 دايره حاكميت و اقتدار امريكا در ايران تكميل شد. سازمان با توجه به اين واقعيت ملموس، سرنوشت جامعه را جداي از سرنوشت سرمايه داري جهاني و امپرياليسم امريكا نمي دانست و در مبارزه انقلابي خودش بيشتر نگاه به بيرون داشت تا درون.

نگاهي به كتابها و جزوه هاي آموزشي سازمان در زمينه هاي سياسي نشان مي دهد كه آنها صرفاً به اهميت و نقش مسايل سياسي و بخصوص استعماري مي پرداختند و برخي كتابهاي جهان سومي در مورد تاريخچه مبارزره ملتها در مقابل استعمار، مورد آموزش آنها بود.(52)بدليل توجه صرف به مسايل روبنايي سياسي، كمتر اشاره اي به مباني و انديشه هاي سياسي و حتي بحث حكومت در آنها وجود داشت.

سازمان مذكور، حتي قيام امام خميني (قدس سره) در مقابل انقلاب سفيد شاه را هم به عنوان يك موضع ضداستعماري و ضدامپرياليستي ارزيابي مي كرد و معتقد بود كه امام (قدس سره) برخلاف ساير نيروهاي سياسي روشنفكران و دانشگاهيان و احزاب، اولين و تنها كسي بود كه ماهيت ضدانقلابي شاه و وابستگي وي به امپرياليسم را درك مي كرد.(53) بر همين اساس، امام را رهبر مبارزه عليه استبداد داخلي و دست نشاندگي خارجي قلمداد مي كرد(54) كه عليه استعمار و استثمار و به قصد قطع دست خون آلود و جنايتكار استعمارگران قيام كرده است.(55)

از آنجا كه سازمان، شاه را نيز عامل بي چون و چراي امپرياليسم مي دانست،(56) نيم نگاهي به مسايل داخلي و استبداد ديكتاتوري هم داشت. اشاره به اعطاي آزاديهاي فردي و اجتماعي ملت و قلمداد كردن رژيم شاه به عنوان رژيمي فاشيستي و ديكتاتوري(57) و نيز توجه به آرمانهاي ملي و تحقق حاكميت ملي و حق تعيين سرنوشت براي مردم در همين راستا بود.(58)

4. شيوه مبارزه;

راه حلي كه سازمان براي رفع مشكل جامعه ارائه مي داد، دقيقاً برگرفته از اصول فكري و انديشه هاي آن است. سازمان پس از قيام 15 خرداد، طي تحليل خود از وضعيت جامعه، دشمن اصلي ملت ايران را امريكا و ديگر امپرياليستهاي غرب قلمداد كرد و به اين نتيجه رسيد كه نوك پيكان حمله بايد به سمت آنها و رژيم دست نشانده آنها باشد. سازمان به دليل ردّ مبارزه سياسي نهضت آزادي كه با قبول سلطه امريكا همراه بود، تشكيلات
سياسي جديدي با هدف مبارزه با امريكا و رژيم دست نشانده اش بهوجود آورد و پس از بحثهاي فراوان در مورد خط مشي مبارزه، سرانجام به اين نتيجه رسيد كه مبارزه مسلحانه تنها راه مبارزه است و شرايط جامعه آماده چنين مبارزه اي است; منتهي روشنفكران انقلابي بايد مبارزه را شروع مي كردند تا آمادگي بالقوه ملت به فعليت برسد.(59) البته مشي مبارزه مسلحانه در سالهاي دهه 1340 در ايران بسيار رايج شده بود كه بي ارتباط با موفقيتهاي نسبي حركتهاي ضدامپرياليستي در چين، كوبا، ويتنام، الجزاير و مصر نبود(60) بر همين اساس، تقليد از شيوه هاي انقلابي مبارزه در ميان طيف وسيعي از نيروهاي چپ و مذهبي وجود داشت و از مدل چريكهاي فدايي الگو مي گرفت.

از آنجا كه سازمان از ابتدا اساساً براي مبارزه و انقلاب تأسيس شده بود، همه چيز در آن، تحت الشعاع رسيدن به اين هدف بود. سازمان حتي ماركسيسم را هم به عنوان علم مبارزه و انقلاب پذيرفت و اعتقاد عميقي داشت كه بدون كمك گيري از جنبه هاي مبارزاتي و انقلابي ماركسيسم، اسلام قابليت پيشبرد جنگ چريكي و انقلاب را ندارد .(61) با توجه به اين مشي اساسي، سازمان مراحل و تاكتيكهايي را براي رشد سياسي ـ نظامي مردم و ارتقاي وسعت مبارزه تدوين كرده بود:(62)

1. توده اي كردن مبارزه و از بين بردن ثبات رژيم در شهرها (جنگ چريكي شهري);

2. كشاندن مبارزه به روستاها بين كشاورزان و كارگران و از آنجا حمله به شهرها و محاصره آنها;

3. تشكيل ارتش آزادي بخش و جنگ چريكي روستايي.

شايد توسل به مبارزه مسلحانه ارتباط معكوسي با مباحث نظري و ايدئولوژيك درون سازمان داشته باشد; بدين ترتيب كه هرچه سازمان به لحاظ ايدئولوژيك و آموزشي در تربيت كادر دچار ضعف مي شد، گرايش به عمل گرايي و اقدام مسلحانه بيشتر مي گرديد، امري كه پس از شهريور 1350 گريبان گير سازمان شد و فعاليت سازمان تا حد دسته هاي
خرابكاري، قتل و بمب گذاري تنزل يافت. جوّ حاكم در آن موقع، چه در زندان و چه در بيرون از زندان، مملوّ از شعار اقدام به عمل نظامي بود و اين عمل به مثابه تنها وسيله بقا و حيات نيروهاي سياسي تلقي مي شد كه البته اقتباس از چريكهاي فدايي خلق بود.(63)

بدين لحاظ، سازمان در چارچوب تحليل نظري و در تاكتيكهاي سياسي خود، از خشونت به عنوان يك وسيله استفاده مي كرد و به همين دليل شيوه مبارزاتي آنها مورد توجه تحليل گران و نظريه پردازان انقلاب قرار گرفته است; به طوري كه نيكي كدي و فرح مونيان در مقاله اي(64) سعي مي كنند گزارشي تاريخي از شيوه عملي استفاده از خشونت توسط اين سازمان را مورد بررسي قرار دهند.

هدف سازمان در نهايت از ميان برداشتن پايگاه امپرياليسم و ايجاد جامعه بي طبقه (همانند ماركسيستها) بود; با اين تفاوت كه لفظ توحيدي را به آن اضافه كرده بودند.(65) اين جامعه نمونه، البته از يك انقلاب سوسياليستي حاصل مي شد. اگر اسلام راستين موردنظر سازمان تحقق مي يافت، آنها انتظار داشتند كه جامعه اي عاري از ظلم و ستم و آزاد بهوجود آيد(66) و اين جزء آرمانهاي توحيدي آنها محسوب مي شد.

اين جامعه بي طبقه توحيدي، لفظي كلي بود كه مورد استفاده سازمان بود و با توجه به جوّ عمل گرايي و مبارزه جويانه موجود در آن، سازمان در تبيين حكومت ايده آل آينده چندان تلاشي نكرد، ولي به طور اجمال در اطلاعيه تعيين مواضع به سيستم حكومتي جمهوري دمكراتيك خلق با رهبري گروه كارگران و زحمتكشان اشاره نمود(67) كه برداشتي شبيه برداشت مائو درباره حكومت چين و مربوط به سالهاي پس از ماركسيسم شدن سازمان بود.

در يك جمع بندي مي توان گفت سازمان مجاهدين، يك موج فكري را در طول يك دهه (54 ـ 1344) ايجاد كرد كه طي آن، دين اسلام از يك شيوه كامل و جامع زندگي، به يك
ايدئولوژي تقليل يافت و در اين راه از منطق ديالكتيك و علم مبارزه ماركسيسم استفاده كرد و اسلامي انقلابي، مبارزه جو و عدالتخواه را به عنوان اسلام اصيل ارائه داد. در همين مختصر هم، سازمان اساساً روندهاي فكري را جستجو مي كرد كه اساساً به تاريخ تفكر غرب تعلق داشت كه در آن دين به ايدئولوژي تأويل مي شد و ايدئولوژي منزلگاهي بود براي زمينيكردن انديشه هاي آسماني.(68)

جداي از تحليل ايدئولوژيك و علمي دين، طرد امپرياليسم و ديكتاتوري، حمله مداوم به مالكيت خصوصي به عنوان ريشه اصلي همه شرور اجتماعي، گرايش به مالكيت جمعي ابزار توليد، ماوراء الطبيعه زدايي و خلع قداست از مفاهيم قرآني، اعتقاد به تلفيق دين و سياست با گرايش آشكار به سياست، مبارزه مسلحانه با رژيم دست نشانده امپرياليسم و براندازي نظام سلطنتي از اصول انديشه هاي آنها بود، مجموعه اينها نوعي از التقاط را نمايان مي سازد كه بسي از اسلام و انديشه هاي اساسي آن فاصله داشته، تنها رنگ و بوي اسلامي دارد.




| شناسه مطلب: 79032