ج. دکتر علی شریعتی
ج. دکتر علی شریعتی گرچه تجسم تشکیلاتی و سازمانی جریان التقاطی رادیکال در قالب سازمان مجاهدین خلق در سال 1354 به مارکسیسم گرایید، ولی این جریان فکری به طور جسته و گریخته در رجال و شخصیتهای مستقل فردی هم جاری بود و تداوم یافت و هنوز هم وجود دارد و یکی از اد
ج. دكتر علي شريعتي
گرچه تجسم تشكيلاتي و سازماني جريان التقاطي راديكال در قالب سازمان مجاهدين خلق در سال 1354 به ماركسيسم گراييد، ولي اين جريان فكري به طور جسته و گريخته در رجال و شخصيتهاي مستقل فردي هم جاري بود و تداوم يافت و هنوز هم وجود دارد و يكي از ادعاهاي جدّي در مورد مباني فكري و انقلاب اسلامي اين است كه جريان مذكور طي دهه هاي 40 و 50 چهره نويني از اسلام ارائه داد كه هم حكومت و سياست داشت و هم اقتصاد و آيين كشورداري.
در اين ميان نقش دكتر علي شريعتي به عنوان نظريه پرداز جريان التقاطي راديكال بسيار مهمّ است. گرچه دكتر شريعتي عضو سازمان مذكور نبود و قصد ما يكي دانستن افكار سازمان با شخص وي نيست، ولي در چارچوب جريان التقاطي راديكال، مي توان سازمان را بازوي عملياتي و اجرايي افكار و انديشه هايي دانست كه نظريه پرداز آن شريعتي بود. در واقع كار شريعتي بيشتر در قالب نظري و فكري بود و كار سازمان جنبه عمل گرايي و اقدام انقلابي داشت.
نفوذ دكتر شريعتي در ايران و جهان اسلام، به دو لحاظ مي تواند ارزيابي شود; يكي به دليل پيش بردن و پروراندن مباني نظري سوسياليسم اسلامي به گونه اي كه جوانان تحصيلكرده و دانشگاهي مي فهميدند و ديگري به دليل تبليغ و ترويج ويژگيهاي اسلام مبارز و انقلابي است.(69) در شرايط مساعد جهاني و داخلي سالهاي پس از جنگ جهاني دوم برخي از روشنفكران ديني تحت تأثير ماركسيسم و با تفسير ايدئولوژيك دين، راديكاليسم شيعه را بنياد نهادند.(70) اين جريان فكري كه در جستجوي يك چارچوب تئوريك براي انقلاب بود، مفاهيم جديدي مانند جهان بيني، ايدئولوژي، فلسفه تاريخ، ديالكتيك، زيربنا و روبنا، عدالت اجتماعي و... را وارد گفتمان سياسي شيعه كرد كه اصطلاحهايي غربي بودند و مترادفي در انديشه ديني نداشتند.
دكتر شريعتي از ميان روشنفكران مذهبي ايران، در اين راه پيشگام بود و اولين نويسنده مسلمان ايراني بود كه اصطلاح جهان بيني را در انديشه ديني مرسوم كرد(71) و افكارش را در قالب يك جهان بيني ارائه داد.(72) درحالي كه لفظ جهان بيني كلمه اي بود كه ماركسيستهاي ايراني اوايل دهه 1320 به عنوان معادلي براي يك نظام از باورهاي دنيوي سياسي وضع كرده بودند و متعلق به عالم مادي و فيزيكي بود.
1. بُعد اجتماعي و سياسي اسلام;
بدين لحاظ، دكتر شريعتي را بايد مبتكر دين ايدئولوژيك در ايران دانست. زيرا اسلام را صرف ايدئولوژي (نه فرهنگ و نه فلسفه) مي دانست كه داراي پيام، رسالت و مكتب هدايت و نجات براي مردم است.(73) وي براي تبيين و توصيف دين ايدئولوژيك، بين سه نوع اسلام تفكيك قايل مي شود كه تنها يك نوع آن، اسلام اصيل و مورد قبول اوست:1. اسلام به صورت يك مكتب عقلي و علمي بشري (ايدئولوژي);
2. اسلام عاميانه و تلقينهاي عاطفي و سنتي;
3. اسلام عالمانه و مجموعه اي از علوم تخصصي.
مسلمان مورد نظر وي، نه مسلمان عالم همانند ابوعلي سينا و نه مسلمان عامي، بلكه مسلمان روشنفكري همانند ابوذر است. ابوذر نماينده اسلامي است كه نه به عنوان فرهنگ و سنت، بلكه به عنوان يك ايدئولوژي است.(74) دين به نظر شريعتي، يك نهاد اجتماعي و داراي كاركرد و نقش اجتماعي است و بدين لحاظ، جدا از دنيا و جامعه نيست و بين ماديت و معنويت تضادي وجود ندارد البته اين ارتباط تنگاتنگ بين دين و دنيا به لحاظ كاربرد اجتماعي دين براي ايفاي نقش سياسي و فعّال در جامعه است.(75) بر همين اساس، شعار كلي وي در نوشته هايش كلامي است از امام حسين (عليه السلام): انّ الحياةَ عقيدةٌ و الجهادُ .
در تعاليم شريعتي، همه جنبه هاي فرهنگ اسلامي تابع ضرورت زورمند جوش دادن نظر و عمل است كه هر دو جلوه اصل توحيد هستند. اصل توحيد در چارچوب جهان بيني شريعتي، چيزي بيش از صرف وحدت و يگانگي خداوند است. وي به استلزامات اجتماعي و سياسي توحيد نظر دارد و جهان بيني توحيدي را مستلزم نفي همه تضادهاي حقوقي، سياسي، طبقاتي، اجتماعي، نژادي، قومي، خاكي، خوني، ارثي، ذاتي، فطري و حتي اقتصادي كه مانع پيشرفت آدمي هستند، مي داند.(76)
اين تعبير از مفاهيم شيعه و سيطره بُعد سياسي اسلام، كانالي براي ورود به مفهوم دنيايي شيعه و ضرورت افزايش دنياداري مذهب تلقي شده است(77) كه به عملكرد افراد نقش بيشتري مي دهد. به همين لحاظ، شريعتي انتظار را هم به عنوان آمادگي روحي و عملي و اعتقادي براي اصلاح، انقلاب، تغيير وضع جهان و ايمان قاطع به زوال ظلم و پيروزي عدل و روي كار آمدن طبقه محروم و اسير و وراثت زمين به توده غارت شده و انسان هاي صالح و خودسازي براي انقلاب جهاني تعريف مي كند.(78) در اين تعبير، انتظار تنبلي آور به مشاركت فعّال و اميدوارانه، و شيعه بودن نيز به يك حرفه سياسي تبديل مي شود. به عبارت ديگر، براي شريعتي، شيعه قبل از هر چيز، يك حزب سياسي انقلاب است كه ايدئولوژي سيستماتيك، اهداف و تقاضاهاي واضح، سازمان يافته و با ديسيپلين دارد و رهبري حركتهاي آزاديخواهانه و عدالت طلب توده هاي محروم و تحت ستم را يدك مي كشد.(79)
2. تفسير ديالكتيك دين;
يكي از ويژگي هاي دكتر شريعتي، استفاده فراوان وي از مفاهيم و اصطلاحهاي بيگانه و تفسيرهاي بديع از عقايد و اصول اسلامي است. شريعتي براي خلع سلاح يا دلجويي طرفداران ماترياليسم ديالكتيك، اسلام را مطابق آن تفسير مي كند و بدون اينكه نيازي به يافتن حتي معادل اسلامي براي لفظ ديالكتيك احساس كند، آن را به وفور به كار مي برد(80) و در واقع، از نوعي زبان سمبليك براي توضيح مفاد كتاب خدا، استفاده مي كند. بر همين اساس كلمه ناس را به جاي اللّه مي گذارد و نتيجه مي گيرد كه به جاي ان الحكم الاّ للّه مي توان ان الحكم الاّ لنّاس را به كار برد.(81)همين طور در يك چارچوب استعاري و با استفاده از داستان هابيل و قابيل، تاريخ را كشاكشي بين دو نيروي مخالف تصوير مي كند كه هريك از دو برادر نماينده يكي از آنهاست.(82) وي سرانجام داستان را حاكي از پايان دوران كمونيسم اوليه و نابودشدن نظام برابري و برادري نخستين مي داند كه قابيل، ملاك و نماينده نظام كشاورزي و استقرار مالكيت خصوصي و انحصاري فردي است و هابيل، نماينده عصر دامداري و مالكيت جمعي ابزار توليد و دوره اشتراك اوليه. با وجود فحواي اخلاقي داستان هابيل و قابيل و اذعان شريعتي به آن، وي سعي مي كند با استفاده از تحليل رواني و براساس تحليل علمي و جامعه شناسي محيط، شغل و طبقه دو برادر، به عمق داستان پي برد. در نهايت تحت تأثير همين تحليل جامعه شناختي، نتيجه مي گيرد كه علت واقعي نزاع دو برادر در شيوه هاي متضاد كارشان يعني زيربناي توليد و نظامهاي اقتصادي و به عبارتي در وضع طبقاتي متفاوتشان نهفته است.(83) استدلال شريعتي اين است كه زمينه خانوادگي و محيط، عوامل تعليمي، تربيتي و فرهنگي هر دو يكسان بوده و تنها زندگي اقتصادي و موقع طبقاتي است كه باعث اين تمايز شده است.
شريعتي در ديالكتيك جامعه شناسي و مراحل تاريخ هم دوآليسم و ثنويت را ملاك قرار مي دهد و ضمن انتقاد از مراحل پنجگانه تاريخي ماركس، كل آن مراحل را بر اساس دو زيربناي متفاوت تقسيم مي كند; چهار دوره اول براساس مالكيت خصوصي ابزارها و منابع توليد، و مرحله آخر مبتني بر مالكيت جمعي ابزار و منابع توليد است.(84) لذا به نظر شريعتي در طول تاريخ، فقط و فقط دو زيربنا مي تواند وجود داشته باشد و بر اساس آن در جامعه نيز دو قطب وجود دارد; 1. قطب هابيل متشكل از الله، ناس و قرآن 2. قطب قابيل متشكل از ملك، مالك، ملأ و متّحدانشان يعني روحانيت و راهب. شريعتي براي پيش بيني نتيجه اين كشاكش، انتظار فرج شيعه را جايگزين جبريت ماركس مي كند و معتقد است كه با يك انقلاب جبري كه نظام هابيلي را حاكم كند، كشاكش پايان مي يابد.(85)
شريعتي حتي هنگامي كه از داستان آدم در بدو خلقت و نيز شجره ممنوعه بحث مي كند، با استفاده از تفاسير اسرائيلي تورات، منظور از درخت ممنوع را گندم (نه انگور) مي داند و آن را حاكي از احتمال ورود انسان به مرحله كشاورزي تعبير مي كند(86) و علي رغم مخالفت شديد با ماركسيسم، تسليم بعضي از مطالب آن شده و در جزوه حسين وارث آدم تاريخ قيام عاشورا را بر اساس برداشت مادي ماركسيستي توجيه مي كند و واژه آدم يا انسان را به عنوان سمبل انسان سوسياليست، توحيد جهان را به مفهوم وحدت جامعه و شرك اعتقادي را سايه اي از ثنويت حيات مي داند و وجدان هر كس را مولود وضع اجتماعي او مي شمارد. در اين جزوه معبد هميشه در كنار قصر، و دكان روحاني در كنار حاكم و سرمايه دار است و به دليل تشابه مسجد و كليسا، تكليف روحاني و مسجد هم روشن است.
بر همين اساس، شريعتي را بهترين تجلّي فكري و ايدئولوژيك اسلام سياسي و انقلابي دانسته اند كه تلاش كرده است يك جهان بيني اجتماعي و ايدئولوژي تدوينكند كه تركيبي از اسلام و برداشت از مكتبهاي جديد نظير اگزيستانسياليسم سارتر، هايدگر، هانري لوفر و مخصوصاً سنت ماركس است.(87) شريعتي از اين ملات يك ايدئولوژي ايجاد مي كند كه هم تحرك سياسي دارد و هم براي نسل جوان كشش و جاذبه سياسي.
3. پروتستانتيزم اسلامي;
شريعتي سعي مي كند روايت مدرني از اسلام ارائه دهد; زيرابراي خود رسالت و مسئوليت خاصي در تفهيم اسلام انقلابي و اسلام راستين به طبقه جوان و روشنفكر قايل بود. وي به نقل از شاندل، روشنفكري را نوعي پيامبري مي داند و رسالتي همانند پيامبران (به جز دريافت وحي) براي روشنفكر قايل است.(88)
وي با پذيرش واقعيت غربزدگي ايران، عزم خود را جزم مي كند تا از طريق يك تشيّع انقلابي تجديد حيات يافته، جامعه را نجات دهد و ايدئولوژي وي در اين راه، توحيد، تأكيد بر عدالت اجتماعي و برابري است. بر همين اساس، برخي معتقدند كه شريعتي در مقابل ايدئولوژيهاي ماركسيسم و ليبراليسم، ايدئولوژي سومي تحت عنوان بازگشت به خويشتن مطرح كرده است. اين بازگشت به خويشتن از متن توده هاي مردم مي جوشد و عبارت است از بازگشت به خويشتن مذهبي، خويشتن اسلامي و خويشتن شيعي.(89)
شريعتي براي تحقق ايدئولوژي مورد نظر خودش، ضرورت نوعي پروتستانتيسم را
احساس مي كند و با استفاده از تعبير اقبال لاهوري تجديد بناي بينش مذهبي و تفكر اسلامي را مدّنظر قرار مي دهد. وي تجديد ساختار دين را به عهده روشنفكر مي داند و معتقد است كه وظيفه و مسئوليت روشنفكر در احياء، نجات و حركت بخشيدن به جامعه، ايجاد يك پروتستانتيسم اسلامي است(90) كه با استخراج از ذخاير فرهنگي جامعه، عناصر منحط و متراكم شده را به انرژي و حركت تبديل كند و ضمن دادن خودآگاهي به مردم، تضادهاي طبقاتي موجود را به ذهن آگاه جامعه ببرد، ميان مردم و روشنفكران پل بزند و مذهب حيات بخش را در خدمت زندگي قرار دهد، سلاح مذهب را از مدعيان دروغين اسلام بگيرد، با رنسانس مذهبي، عوامل ارتجاع را طرد و موجبات تخدير و توقف مردم را از بين ببرد و آنها را به هويت واقعي خودشان آشنايي دهد و بدين وسيله، روح تقليدي و تمكيني مذهب فعلي را به روح اجتماعي و تهاجمي و انتقادي بدل كند و انرژي متراكم جامعه را ماده حركت زاي جامعه قرار داد.
بر همين اساس، شريعتي ارزش انقلابي اجتهاد را بررسي مي كرد(91) و سعي داشت تعليمات قرآن را با افكار و عقايد جديد در زمينه سوسياليسم و دمكراسي تطبيق دهد و امكان استقرار عدالت اجتماعي را در سايه تعليمات قرآن اثبات كند.
جداي از مشروعيت اين نوع التقاطي كه شريعتي انجام مي دهد، نظر بر اين است كه آميزه نيرومند وي از آرمانها و عدالت اجتماعي ديالكتيكي و اسلامي، بيش از هر تعليمات مذهبي ديگري، موفق شده كه اسلام را به عنوان تنها ايدئولوژي مبارز براي انبوه جوانان مطرح كند.(92) بر همين اساس، شريعتي را به عنوان ايدئولوگ انقلاب اسلامي و گاه هم طراز حضرت امام خميني(قدس سره) قرار مي دهند و سهم مهمي از انديشه انقلاب اسلامي را بهوي مي دهند. برخي، انديشه هاي شريعتي را موجب گسترش و احياي انديشه اسلام و همگاني كردن اسلام در قالب نهضت فكري و فرهنگي مي دانند.(93) برخي نيز با اشاره به مقبوليت ماركسيسم اسلامي شريعتي در ميان دانشجويان و قشرهاي تحصيلكرده،(94) بر نقش اساسي اين قشرها در انقلاب اسلامي تأكيد مي كنند و اين جريان فكري را هنوز هم داراي حضور و نفوذ در جامعه مي دانند.
4. جايگاه شريعتي;
توجه ما به دكتر شريعتي به منظور بررسي سهم واقعي وي در انديشه انقلاب اسلامي است. بيشتر افرادي كه بر نقش شريعتي تأكيد دارند، بر بعد عمل گرايي و انگيزشهاي اجتماعي تعليمات وي توجه دارند. در اين مسأله شكي نيست كه بسياري از روشنفكران و جوانان تحصيلكرده تحت تأثير گرايشهاي تند و راديكال شريعتي، به درون فرايند مبارزه با رژيم شاه كشيده شدند. روش انقلابي تطبيق آيات و تعليمات قرآن با سياست و مسايل اجتماعي روز و تأكيد بر عدم انطباق حكومت با قرآن و شريعت، اين جوانان را به سوي گرايشهاي مذهبي مبارزه جويانه سوق مي داد و اين عقيده را رواج مي داد كه شيعه يك مذهب جهاد و مبارزه است.امّا آنچه موردنظر ماست، سهم دكتر شريعتي و جريان التقاطي راديكال در بناي انديشه و تفكر انقلاب اسلامي است كه تا حدّ زيادي جداي از عمل گرايي و شركت اقشار و طبقات تحصيل رده در فرآيند عملياتي انقلاب است; گرچه در اين عرصه نيز توده و اكثريت مردم، تابع روحانيت بودند و پايگاه مردمي جريان راديكال در مقايسه با روحانيت بسيار ضعيف بود.
تركيب بي پروا از معارف ديني با مفاهيم و اصطلاحهاي جديد و بيگانه، حاكي از عدم خلوص و نيز التقاط ايدئولوژيك انديشه هاي شريعتي است كه در كنار محبوبيت اجتماعيش، موجب واكنش عليه انديشه و تفكرش شده است و بسياري از علما كه خود را متعهد به صيانت از حقايق ابدي شيعه در قبال تهديد اشتراكي گري مي دانستند، مخالف سرسخت شريعتي بودند.(95) از اين ميان نقش شهيدمطهري در نقد و ابطال انديشه هاي شريعتي، بسيار برجسته است كه در مباحث آينده مطرح خواهد شد.
با اينكه آموزه هاي انقلابي و سياسي شريعتي و سازمان مجاهدين در مقطعي از زمان از افتادن جوانان ايران به دام ماركسيسم جلوگيري كرد، ولي در قالب مذهب و به نام اسلام راستين و انقلابي، بسياري از آموزشهاي ماركسيستي به آنها القاء شد و بسياري از دين دارها كم كم بي دين شدند.(96) اين جريان فكري، در يك موضع تدافعي، بعضي از اصول انديشه هاي مكتبهاي مادي را پذيرفت و سعي كرد كه مكتب اسلام را نيز با آنها هماهنگ نشان دهد و بر همين اساس به تجدّدطلبي ديني متوسل شد. آنها به جاي آنكه محيط را بر اساس معيارهاي خود تحت سيطره دين درآورند، سعي كردند تا خود و مكتب خود را با محيط تطابق دهند و همين امر، مايه انحراف مكتب از محتواي اصيل خود شد.
بدين لحاظ، احياگري مورد ادعاي اين جريان فكري به زباني بيان مي شد كه براي اكثريت قاطع مخاطبين خود، ناآشنا و بيگانه بود و به همين دليل، با آنكه الهام بخش اعمال قهرماني و انقلابي برخي از جوانان راديكال شد، نتوانست به نهضت توده اي بينجامد و حتي گاهي هم با واكنشهاي مخالفت مردمي مواجه شد.(97)
د . تطبيق و ارزيابي;
يك ارزيابي اجمالي از اصول تفكر و انديشه هاي اين جريان فكري و تطبيق آن بر مدل انديشه انقلاب اسلامي، ضمن روشن كردن نقاط ضعف و قوت اين جريان، سهم و نقش واقعي آن را در ساختن مباني فكري انقلاب اسلامي مشخص مي كند. بدين منظور شاخصهاي هشتگانه مدل انديشه انقلاب اسلامي را بر اين جريان تطبيق مي دهيم.1. نحوه ورود اين جريان فكري به مشكل جامعه، ورودي جامعه شناختي و طبقاتي بود و هرگز يك ديدگاه فلسفي و يا كلامي ارائه نداد. سازمان موسوم به مجاهدين خلق و نيز دكتر شريعتي با ديدي سطحي و روبنائي، مشكل موجود جامعه را وجود مناسبات سرمايه دارانه وابسته و در نهايت امپرياليسم و ارتجاع مي دانستند. رژيم نيز پايگاه داخلي امپرياليسم محسوب مي شد كه براي ضربه زدن به امپرياليسم و تغيير انقلابي مناسبات جامعه، در وهله اوّل بايد رژيم شاه با انقلابي دهقاني ـ كارگري سرنگون مي شد. به عبارت ديگر، نقطه عزيمت اين جريان فكري در تحليل مشكل جامعه، ساختار و مناسبات اقتصادي و موقع طبقاتي افراد بود كه تنها با تغيير انقلابي قابل حل مي نمود. بنابراين، امتياز اين شاخص براي جريان التقاطي راديكال منفي است.
2. ايدئولوژي اين جريان، به شدت التقاطي و آن هم بدترين نوع التقاط بود و مرز بسيار نزديكي با ماركسيسم داشت و همان گونه كه ديديم، سازمان موسوم به مجاهدين خلق به طور رسمي ماركسيست شد. تلفيق و آشتي بين اسلام و ماركسيسم كه در يك حركت آرام و حساب شده انجام گرفت، به طور عمده براي رسيدن به يك تئوري انقلاب بود و جريان التقاطي راديكال با اذعان به عدم وجود عناصر انقلابي در اسلام، ماركسيسم را به عنوان علم مبارزه پذيرفت و تقدّس علم، موجب تقدّس ماركسيسم و حاكميت آن بر ساير وجوه انديشه اين جريان شد. ضمن آنكه در اين مسير، دين را هم به يك ايدئولوژي مادي و دستورالعمل سياسي دنيوي تقليل داد كه ديگر دين نبود. امتياز شاخص مزبور نيز منفي است و عدم خلوص ايدئولوژيك مهمترين نقطه ضعف اين جريان محسوب مي شود.
3. اين جريان فكري، يكي از اركان اساسي انديشه انقلاب را داشت و به عبارتي از كل منظومه انديشه انقلاب اسلامي، همين يكي را داشت و از همه چيز گذشته و اين بُعد را كاملاً غني كرده بود و آن هم نفي نظام موجود و ادعاي براندازي و سرنگوني رژيم سلطنتي بود. بدين لحاظ، اين جريان فكري در شاخص نفي نظام موجود بسيار پيش تر و جلوتر از جريان اصلاح طلب بود و از اين نظر، امتياز شاخص مذكور برايش مثبت خواهد بود.
4. در بُعد ارائه نظام جايگزين و حكومت كمال مطلوب، اين جريان فكري، هيچ حرفي
براي گفتن نداشت و جز اشاره هاي كلي به جامعه بي طبقه توحيدي، جامعه عاري از ظلم و ستم، در مورد سياست و حكومت آينده طرحي نداشت. همان گونه كه گفتيم و ذات جريانهاي راديكال است، بُعد سازندگي و ايجابي آنها بسيار ضعيف است و به دليل تكيه بر تحرك و انگيزه ها و احساسات انقلابي و حتي انقلاب دائمي به نهادسازي سياسي توجهي نداشتند و اين عدم توجه به سياست، به نفع زيربناي اقتصادي (سوسياليسم) بود.
عمده توجه اين جريان به زيربناي اقتصادي بود و سياست و دولت نيز پس از تغيير مناسبات اقتصادي، مبتني بر نظام اقتصادي و به عنوان يك نظام فرعي و تبعي مي توانست در آينده مطرح شود. جايي هم كه سازمان مجاهدين به جمهوري دمكراتيك خلق اشاره داشت، به سالهاي پس از محدوده بررسي و در واقع پس از پيروزي انقلاب اسلامي برمي گردد. بنابراين جريان فكري مذكور در اين شاخص هم امتيازي منفي مي گيرد.
5 . خاستگاه اين جريان فكري، داخل بود و يك جريان فكري مستقل و منسجم تري نسبت به جريان اصلاح طلب بود و تأثير عملي و اجتماعي بيشتري هم داشت. به لحاظ تجلّي مثبت عملي و سياسي آن در جامعه مي توان براي اين شاخص امتياز مثبت در نظر گرفت.
6 . در مورد ارتباط انديشه ها و افكار اين جريان با عصر جديد، بايد گفت كه انديشه اي بسيار جديد و مدرن و تنها ملغمه اي بود كه در ايران تجربه نشده بود و در اواسط دهه 1950 در جهان سوم و كشورهاي مسلمان رواج يافته بود. اين جريان فكري، ماركسيسم را جديدترين و بالنده ترين فكر دنياي معاصر مي دانست كه ادعاي علمي بودن هم داشت و به تازگي در برخي از كشورهاي جهان سوم به صورت محلي و ملي تفسير شده و نتايج بسيار مثبتي هم به بار آورده بود. بنابراين امتياز اين شاخص هم مثبت ارزيابي مي شود.
7. پايگاه اجتماعي و توده اي و مقبوليت مردمي اين جريان فكري، بسيار وسيع تر از جريان اصلاح طلب بود و قسمت عمده قشرهاي تحصيلكرده و روشنفكر طبقه پايين را با خود داشت. با اينكه اكثريت توده مردم با آموزه ها و زبان انقلابي و سمبليك اين جريان بيگانه بودند، به لحاظ موج عمل گرايي سياسي و انقلابي كه راه انداختند، مي توان امتياز اين شاخص را بينابين حساب كرد كه حداقل نقطه منفي محسوب نمي شد.
8 . رهبري و شبكه ارتباطي اين جريان فكري، حتي ضعيف تر از جريان اصلاح طلب بود. گرچه تشكيلات سازماني منسجمي تحت عنوان سازمان مجاهدين وجود داشت، ولي در طول ده سال فعاليت و حضور آن هيچ شخصيت برجسته و متفكري (حتي همانند مهندس بازرگان) مطرح و شاخص نشد تا كاركردهاي رهبري را به خوبي ايفا كند. از ميان شخصيتهاي مستقل، دكتر شريعتي به لحاظ فكري و نظري مي توانست نقش رهبري را به عهده گيرد و حتي براي برخي نيز در مسايل عملي و انقلابي، جاذبه و نفوذ داشت، ولي وي از ميان وجوه سه گانه رهبري (ايدئولوگ، فرمانده انقلاب و معمار بعد از انقلاب)،(98) تنها نقش ايدئولوگ را، آن هم براي قشر بسيار اندكي از جامعه داشت و قاطبه ملت به دنبال رهبران سنتي روحاني بودند. بدين لحاظ امتياز اين شاخص هم منفي است.
در مجموع جريان فكري التقاطي راديكال، نه مبادي فلسفي و نظري لازم براي انديشه انقلاب اسلامي را داشت و نه پايگاه مردمي گسترده و نه حتي يك رهبري قوي و با نفوذ. با اينكه برخي از تحليل گران مسايل ايران، اين جريان فكري را صاحب نقش اصلي در انقلاب مي دانند، همان گونه كه ملاحظه مي شود، اصول تفكر و انديشه هاي اين جريان، با طرح نظري ما از انديشه انقلاب اسلامي، فاصله زيادي دارد. اين جريان فكري از مجموع شاخصها، 4 نقطه ضعف و امتياز منفي و 3 نقطه قوت و امتياز مثبت و يك امتياز خنثي را به خود اختصاص داد و سهم اندكي در بناي انديشه انقلاب اسلامي داشت.