2. علاّمه طباطبایی و مبانی فلسفی
2. علاّمه طباطبایی و مبانی فلسفی در همین ایام علاّمه طباطبایی هم به قم می آید و درس تفسیر و جلسات هفتگی اصول فلسفه و روش رئالیسم را برای جمعی از فضلا تدریس می کند(2) که شهید مطهری و بهشتی از برجسته ترین شاگردان این کلاسها بودند. بحثی را که علاّمه طباطبائی
2. علاّمه طباطبايي و مباني فلسفي
در همين ايام علاّمه طباطبايي هم به قم مي آيد و درس تفسير و جلسات هفتگي اصول فلسفه و روش رئاليسم را براي جمعي از فضلا تدريس مي كند(2) كه شهيد مطهري و بهشتي از برجسته ترين شاگردان اين كلاسها بودند. بحثي را كه علاّمه طباطبائي بين سالهاي 1333ـ1329 در فلسفه شروع مي كند، به لحاظ ساختن بنيادهاي فلسفي و فكري به قدري مهم است كه يكي از پايه هاي انقلاب اسلامي محسوب مي شود.
در آن شرايط، مسأله اصلي كه وجهه همت انديشمندان اسلامي بود، پاسخگويي به شبهات مكاتب مادي جديد، بخصوص ماترياليسم ديالكتيك بود كه از طريق ترجمه كتابهاي ماركسيستي موجوار سرازير ايران شده بود. در اواخر دهه 1320 بازار مكاتب فلسفي و مادي در ايران گرم بود و توجه روشنفكران سرخورده از ليبراليسم را جلب مي كرد و حزب توده، سمبل تشكيلاتي و سازماني جريان ماترياليسم ديالكتيك در اوج قدرت به سر مي برد. در چنين موقعيتي علاّمه طباطبائي در مقابل انديشه ها و جريانهاي مادي و الحادي، درسهاي اصول فلسفه و روش رئاليسم را شروع مي كند.
علاّمه طباطبائي، ماترياليسم ديالكتيك را ماديت جديد مي خواند و مقابله فكري خود را با تدوين يك دوره فلسفه آغاز مي كند. شهيدمطهري كه شاگرد جلسات فلسفه علاّمه و نويسنده مقدمه و پاورقي بر آن است، اذعان مي كند كه علاّمه طباطبايي سالها در فكر بود كه يك دوره فلسفه بنويسد كه مشتمل بر نظريه هاي هزار ساله فلاسفه اسلامي
1. علي دواني، خاطرات من از استاد شهيد مطهري، ص 16.
2. همان، صص 18 ـ 17.
[243]و آراي فلسفي جديد باشد; يعني بين فلسفه قديم و جديد جمع كند و با نظريه فيلسوفان اسلامي مقايسه كند. هدف علاّمه طباطبايي از اين كار، اين بود كه فاصله بين نظريه هاي جديد و قديم را رفع كند و به صورتي درآورد كه با احتياجات فكري عصر جديد تطبيق كند.(1)
به نظر استادمطهري، آنچه علاّمه طباطبايي را در اين راه مصمّم كرد، نشريات روزافزون فلسفي اخير ]اوايل دهه 1330[ و توجه جوانان روشنفكر ما به آثار فلسفي دانشمندان اروپا و از طرف ديگر، انتشارات مجهز به تبليغات سياسي و حزبي فلسفه مادي جديد (ماترياليسم ديالكتيك) بود.(2) اصول فلسفه و روش رئاليسم بر اين مبنا تنظيم مي شود و شهيدمطهري با اشاره علاّمه طباطبايي، بر آن شرح و پاورقي مي نويسد. عمده توجه در اين كتاب، به سمت ماترياليسم ديالكتيك است و سعي شده كه تمام انحرافات آن مكتب را بهوضوح نشان بدهد.
بدين لحاظ، علاّمه طباطبايي مي خواست با كمك فلسفه با هر چيزي كه با اسلام ناسازگار است، معارضه كند و در اين راستا، با ايجاد يك انجمن بحث و انتقاد فلسفي و به منظور دفاع از اسلام سعي مي كند در اساس ماترياليسم ديالكتيك كه معارض با ديانت است، خلل وارد كند. همراه و همكار بزرگ وي در اين راه، شهيد مطهري است كه با همّ عالمانه به نقّادي ماركسيسم پرداختند. البته علاّمه طباطبايي و شاگردانش، صرفا به ردّ مكاتب مادي نپرداختند، بلكه در وجه اثباتي هم به اثبات قواعد شريعت اسلام از طريق قواعد فلسفه پرداختند.(3)
بر همين اساس است كه ايشان با طرح مسايل بسيار ريز و دقيق روش شناختي و فلسفي، به بحث در مباني حكومت مي پردازد. علاّمه طباطبايي با طرح بحث ادراكات و تقسيم علوم به حقيقي و اعتباري به تحقيق در منشأ و حقيقت احكام عملي پرداخت و علوم مختلف مانند بلاغت، شعر، فقه، اصول، اخلاق، سياست، و كلام را اعتباري دانست.(4)
1. مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، صص 13ـ11، مقدمه.
2. همان.
3. داوري، دفاع از فلسفه، ص 26.
4. همان، ص 31.
[244]با استفاده از مفاهيم قدماي فلسفه، مي توان گفت كه ايشان اين علوم را جزو حكمت عملي مي دانست كه مبتني بر حكمت نظري (علوم حقيقي) است. طرح علم كلام در حكمت عملي، بحث بسيار جديدي بود كه راه را گشود به سمت اينكه حكومت به شيوه جديد مطابق مسايل مستحدثه قابل طرح باشد و اين امر مي تواند پاسخي باشد در مقابل نظريه هايي كه معتقدند از علم كلام، انديشه سياسي و نظريه حكومت استنباط نمي شود.(1)
البته علاّمه طباطبايي با اين بحث مي خواست نشان دهد كه متجدّدان، ميان معاني نظري و ادراكات اعتباري خلط مي كنند و حكم مربوط به اعتباريات را به مطلق علم تسرّي مي دهند،(2) ولي شهيدمطهري از اين مسأله استفاده مي كند و علم كلام جديدي را بنيان مي نهد كه متكفّل پاسخگويي به مسايل و نيازهاي عصر جديد است و نه صرفاً بحث اعتقادي و مسايل خاص هميشگي.
علاّمه طباطبايي علم كلام (علم اعتباري) را مبتني بر فلسفه (علم حقيقي) قرار مي دهد و از همين جا، ضرورت پيوند نظر و عمل روشن مي شود; علم حقيقي و نظري (فلسفه) يك حقيقت محض و ثابت است و كاربست آن در جامعه از طريق علم اعتباري و عملي (كلام) است. بدين لحاظ، علم كلام ضرورتاً يك علم كاربردي و عملي است و نه اعتقاد صرف.