تمدن بزرگ اسلامی

تمدن بزرگ اسلامی ادعای اساسی انقلاب اسلامی در عرصه ای است که به علوم انسانی مربوط می شود و تحقق آن هم منوط به ارائه ابزار مناسب است.ارائه این ابزار معرفت شناختی به منزله الگوی فکری و پارادایم علمی جدیدی است که حرفها و ادعاهای اساسی مکتب و تمدن اسلام را ب

تمدن بزرگ اسلامي

ادعاي اساسي انقلاب اسلامي در عرصه اي است كه به علوم انساني مربوط مي شود و تحقق آن هم منوط به ارائه ابزار مناسب است.ارائه اين ابزار معرفت شناختي به منزله الگوي فكري و پارادايم علمي جديدي است كه حرفها و ادعاهاي اساسي مكتب و تمدن اسلام را به شيوه اي منطقي و درست ارائه مي دهد.

فراموش نكنيم كه انقلابها و پارادايمهاي جديد علمي در جهان (همانند انقلاب رفتاري ،انقلاب ما بعد رفتاري و...) مبتني بر نظام معرفت شناختي و متدولوژي جديد بود و باعث دگرگوني كامل چهره جهان شد و استكبارجهاني با ادعاي انحصار علمي و يكسان سازي فرهنگي دنيا، قصد تحميل پارادايمهاي خود به عنوان پارادايمهاي جهاني را دارد و هدف خود را با اين مغلطه پي مي گيرد كه علم مقوله اي فرا مليتي است و مرز و جغرافيا نمي شناسد. درحالي كه علم هيچ گاه جدا از ارزشها و مباني فكري خاستگاه خود نيست و علم مطلق بخصوص در عرصه انساني كه براي همه جهان، واحد باشد، وجود ندارد.

اشتباه اساسي ما اين است كه متدولوژي و علم جديد را پديده اي جهاني و سراسري مي دانيم كه بر حسب اتفاق در جهان استكباري وضع شده است و چون ارزشي نيست، مي توانيم آن را به كار ببريم! درحالي كه چنين نيست و علم جديد، ظاهر و باطني دارد و ما صرفاً صورت ظاهر و سطح نازل علم و متدولوژي غرب را مي بينيم و توجهي (حتي آشنايي و شناختي) نسبت به مباني فلسفي و منطقي آن نداريم و تصور مي كنيم كه علم همين است و غرب، ديگر كاري به فلسفه و منطق ندارد و عصر فلسفه به پايان رسيده است. درصورتي كه غرب مباني فلسفي خودش را چند قرن پيش ساخته و اينك نتايج همان مقدمات را مصرف مي كند و در عرصه عملي نيز موفق است. چون علمش، ريشه در مبادي اساسي تمدنش دارد كه ما متأسفانه از درك فهم آن عاجزيم.

لزوم طراحي نظام علمي ـ پژوهشي; بدين لحاظ،علوم ما هم ضرورتاً بايد بر مبناي يك فلسفه و منطق باشد و در يك دستگاه فلسفي منظم،جايگاه واقعيش تعريف شود. خوشبختانه امروز در منابع حوزه اي ما امكانات و پتانسيل هاي لازم براي تأسيس و تدوين يك نظام معرفت شناختي مستقل وجود دارد و كم كم خود را نشان مي دهد. چاره علوم انساني ما، اينست كه ضمن استفاده از اين منابع خودي، آثار آن را تجربه كنيم. ورود مباحث روش شناختي و معرفت شناختي موجود در حوزه ها به دانشگاهها وكمك گرفتن از آنها، مسلماً تحولي در علوم انساني ما بخصوص در دانشگاهها ايجاد خواهد كرد. مباحث فلسفه، منطق و اصول به طور خاص در اين عرصه كاربرد دارد و بهره گيري از استادان حوزه در اين زمينه ها بر غناي مباحث دانشگاهي خواهد افزود.

با گذشت بيش از يك قرن از آشنايي و تماس ما با تجدّد جديد غرب و استفاده از متدولوژي و تحليلهاي جامعه شناختي غرب در تبيين تحولات و مسايل سياسي ـ اجتماعي ايران، عملا چيزي به لحاظ افزايش دانش و معرفت نصيب ما نشده است. آيا اين ناكامي نمي تواند توجيهي براي تغيير مسير باشد؟! آيا پس از آن همه اقتباس و تقليد از رهيافتهاي وارداتي،زمان آن فرا نرسيده است كه برگرديم و مدتي را نيز صرف تجربه در رهيافتهاي فلسفي و تاريخ فلسفه كه در مباني خودمان ريشه دارد،بكنيم و به علم و تحقيق خودمان عمق و محتوا ببخشيم؟!

قصد ما نفي و انكار علم جامعه شناسي و شيوه هاي تحليل مبتني بر آن نيست، بلكه حرف اساسي اين است كه همين شيوه ها و تحليلها، داراي مبادي و مباني نظري خاصي است و كسي مي تواند از آنها به خوبي بهره گيرد كه آن مباني را هم بپذيرد، ولي آيا ما مباني تمدّن غرب را (كه علم جديد يكي از تجليّات و ظهورات بيروني آن است) پذيرفتيم و يا حتي مي توانيم بپذيريم و در فرهنگ تمدّن خودمان هضم كنيم؟!

تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران منطق دروني خاص خود را دارد كه اين منطق جداي از
فرهنگ و تمدّن اسلامي ـ ايراني نيست و بر اساس همان منطق بايد تحليل و تبيين شود.بدين لحاظ به نظر مي رسد رهيافتهاي جامعه شناختي و شيوه هاي محرك ـ پاسخ (s-r) موجود در متدولوژي جديد كه براي تحليل و پيش بيني رفتار انساني به كار مي رود، كمترين كاربرد را در اين زمينه دارد و بر متفكران و اهل علم جامعه است كه رهيافتهايي متناسب با مباني فرهنگي و منطقي خودمان تدوين كنند و ابزار تحليل مناسبي ارائه دهند.به نظر ما انقلاب اسلامي و الگوي فكري ناشي از آن مي تواند چنين اميدهاي را برآورده سازد و يكي از ابعاد نگراني استكبار جهاني از انقلاب اسلامي، همين امر است.




| شناسه مطلب: 79066