تأثیرات سیاسی روحانیت در تاریخ معاصر ایران(دوره ی قاجار)
تأثیرات سیاسی روحانیت در تاریخ معاصر ایران(دوره ی قاجار) از بازیافت هویت تا ورود به دنیای سیاست میراث صفویان روحانیت تشیع بی تردید در عصر صفویه به انسجام و تعینی نایل آمد که سرنوشت آتی آن را به مثابه قشر و گروهی متنفذ رقم زد; انسجامی که پی
تأثيرات سياسي روحانيت در تاريخ معاصر ايران
(دوره ي قاجار) از بازيافت هويت تا ورود به دنياي سياست ميراث صفويان روحانيت تشيع بي ترديد در عصر صفويه به انسجام و تعيني نايل آمد كه سرنوشت آتي آن را به مثابه قشر و گروهي متنفذ رقم زد; انسجامي كه پيشتر در هيچ يك از مقاطع تاريخ ايران و اسلام از آن اثري نمي بينيم. علماي دين، پيش از صفويان، گذشته از تعلق به اين يا آن فرقه، از نظر سياسي اقتدار محدودي داشتند ولي در عصر صفوي بلكه كمي پيش از آن، جنبش مذهبي در ايران به نقطه ي عطف خود رسيده بود. روحانيت متشكل شيعه نيز ثمره ي همين جنبش بود و خود نيز در تعميق آن سهم بسزايي داشت. با سقوط صفويان، بار ديگر اقتدار روحانيت در مواجهه با عناصري كه پيشتر نيز مانع رشد و قوام آن بودند ـ يعني قبايل ـ تضعيف شد و در واقع همان بلايي كه بر سر تشكيلات متمركز ديني آمده بود، مجدداً تكرار شد با اين تفاوت كه اين بار آخرين يورش نيرومند قبايل و طوايف در قالب تحرك سياسي افشاريه و زنديه و قاجار شكل مي گيرد. قاجارها به نوبه ي خود موفق مي شوند از جريان طبيعي تضعيف اقتدار قبايل به سود تداوم حكومت خود استفاده كنند. بنابر اين از جهتي قاجاريان ميراث دار صفويان شدند و بار ديگر قبايل عصيانگر و نظم برافكن، تحت انقياد و كنترل درآمدند و فرصتي به وجود آمد تا نيروهاي تمركزگرا، رشد يابند. ولي به هر حال قاجاريه بر خلاف صفويه هيچ پيوند عميقي با ديانت نداشت و شاه قاجار رئيس ايل بود و داعيه ي ديني نيز نداشت. روحانيون در عصر قاجار نيز مانند ديگر اعصار تاريخ ايران، منصب قضا را در اختيار خود داشتند ولي آن گونه كه در دوره ي صفويه در مسند سياسي قرار داشتند و منشعب از قدرت شاه به شمار مي آمدند و بالاستقلال صاحب اقتدار سياسي نبودند و داعيه ي ديني نيز نداشتند. روحانيت در نخستين مراحل شكل گيري قدرت قاجارها دولت قاجار همانند اكثر دولت هاي ايراني بدون مشاركت و حضور فعال روحانيت شكل گرفت و به هيچ وجه سؤالي درباره نقش و حدود اختيارات سياسي روحانيت مطرح نبود. روحانيت تدريجاً و با تكيه بر موقعيت اجتماعي خود به عرصه ي سياست كشيده شد. روحانيون عصر قاجار نيز مانند ديگر اقشار اين دوره از اوضاع سياسي و اجتماعي و اقتصادي اين دوره عميقاً متأثر بودند. روحانيت در نخستين مراحل شكل گيري قدرت قاجارها و در زماني كه هنوز معلوم نبود كه حكومت آغامحمد خان چه ميزان استمرار و قوام يابد، چون دوران پيش از اين در حاشيه قرار داشت. اين حاشيه از ديدگاه قدرت سياسي مركزي مطرح است ولي در ولايات و روستاهاي كشور، روحانيون به عنوان قشري متنفذ مطرح بوده اند. در مراحل اوليه ي تأسيس سلسله، عوامل نظامي، دست بالا را در تحولات سياسي در اختيار داشتند. قاجارها همانند ديگر طوايف في نفسه با روحانيون چندان قرابتي نداشتند و نظام ايلي آنان جايي براي نفوذ قابل ملاحظه روحانيون باقي نمي گذارد; ولي جرياناتي كه به استقرار حكومت قاجار منجر شد، از سويي نيز به طرح دعاوي سياسي و اجتماعي گروه هاي در حال رشد منجر شد. روحانيون و تجار دو قشري بودند كه با تكيه بر جريان رشد شهرها ـ همچنين انتخاب تهران به عنوان پايتخت ـ توانستند همگام با اهميت يافتن شهرها، بر اعتبار سياسي خود بيفزايند و در نهايت مدعي مشاركت در اداره ي كشور شوند. شهرها و در رأس آن ها تهران مدعي تعيين سرنوشت جامعه ي معاصر مي شوند. مناسبات روحانيت و حاكميت سياسي را در چهار دوره به شرح زير بررسي مي كنيم. دوره ي اول: مناسبات روحانيت و حاكميت سياسي قاجار دوره ي بازيافت هويت در اين دوره روحانيت از سردرگمي ناشي از تلاطماتي كه با سقوط صفويان آغاز شد، بيرون آمد و توانست نقش و موقعيت مشخصي را در قبال حاكميت تحصيل كند. اين دوره از تأسيس سلسله آغاز مي شود و تا اوايل دوره ي فتحعلي شاه ادامه مي يابد. در اين دوره همكاري هاي ميان روحانيت و حاكميت، محدود به حمايت دستگاه از موقوفات و فعاليت هاي غير سياسي روحانيت بود. متقابلا روحانيت نيز دعاوي بيشتري مطرح نمي كرد و به اين خشنود بود كه از پس دوره اي فترت و نابساماني، حكومتي مقتدر و حامي شريعت و مذهب تشكيل شده است. در اين دوره حمايت از شاه، حمايت از تمركز و اقتدار دولتي شيعه در برابر امواج بنيان برافكن همسايگان سني بود. حاكميت سياسي نيز از احترام روحانيت نسبت به خود خرسند بود و متقابلا احترامي فوق العاده براي علماي زاهد و دور از سياست قايل بود و البته فتحعلي شاه به عنوان مصدر قدرت سياسي به هيچ وجه اجازه دخالت روحانيت در امور غير ديني ـ در مفهوم متداول آن ـ را نمي داد. مسأله متصوفه مهم ترين مشكل روحانيت در اين دوره تعيين تكليف فِرق صوفيه بود كه به طور سنتي در ميان امراي ولايات اعتبار داشتند. تقريباً در همان نخستين رويارويي ها، سلطان قاجار دريافت كه روحانيون برون گرا بيش از متصوفه ي درون گرا مورد نيازند و لذا نفوذ روز افزون روحانيت در پي توجه خاص قاجارها افزون تر مي شد. با اين حال نبايد چنين پنداشت كه متصوفه و مسأله ي ارادت صوفيانه كاملا از دربار و جامعه رخت بربست. در عصر محمد شاه نيز آثار اين گرايش به نحو عيان در دربار و بر كرسي صدارت ديده مي شد. بدين ترتيب روحانيت در نخستين مرحله به تثبيت نياز دارد و در اين دوره مباني تثبيت موقعيت روحانيت تشيع شكل مي گيرد و زخم هاي دوره ي بي ثباتي حضور افاغنه و افشاريان و زنديان التيام مي يابد. مسأله اسماعيليه مسأله ي اسماعيليه با شخصيت و زندگي آقاخان محلاتي به اوايل تأسيس سلطنت قاجار و دوران فتحعلي شاه مربوط مي شود. وي در جريان حركت خود با انگليسي ها پيوند مي يابد و مدعي حكومت مناطقي از جنوب ايران مي شود. اين حادثه به طور مستقيم با موضوع بحث ما ارتباط ندارد، چرا كه آقاخان محلاتي بيشتر هويتي سياسي پيدا كرده و گرچه پيوندهاي عميقي با تصوف دارد، ولي حركت او تأثير مستقيمي بر روحانيت نداشت و به دليل دعاوي سياسي حركت آقاخان، حاكميت خيلي زود به منازعه با آن پرداخت. با اين همه بايد ذكر كرد كه خروج مدعيان رهبري مذهبي جامعه از صحنه ي كشور ـ آن گونه كه آقاخان محلاتي مجبور شد به هند برود ـ براي روحانيت فرصتي استثنايي بود. روحانيت در اين دوره به تثبيت مواضع خود مي پردازد و جاي پاي خود را به عنوان عنصر اصلي صحنه ي فرهنگي و مذهبي كشور باز مي كند. دوره دوم: مناسبات روحانيت و حاكميت سياسي دوره ي ورود به سياست زمينه ها و دلايل اصلي ورود روحانيت به سياست، دفاع از منافع مردم، مقابله با قدرت مهاجمان خارجي (روس) و رويارويي با فرقه هاي رقيب بود. در اين دوره كه تا اوايل عصر ناصري امتداد مي يابد، گاهي معارضه هاي محدودي نيز ميان شماري از روحانيون با حاكميت سياسي مشاهده مي شود، ولي در مجموع قضيه چندان گسترده و جمعي نيست.اهم مسايل مبتلا به روحانيت در اين دوره عبارت است از: جنگ هاي ايران و روس سابقه نخستين درگيري هاي نظامي ايران و روس در عصر قاجار به دوره ي مؤسس سلسله، آغا محمد خان باز مي گردد كه سرانجام به دو جنگ عمده منجر گشت. دوره نخست اين جنگ ها، از سال 1218 تا سال 1228 ادامه يافت و دوره دوم از سال 1241 تا سال 1243 هـ .ق بود كه البته يك نسبتي خاص با روحانيت دارند. در جنگ اول، ابتكار عمل به دست شاه و دربار بود و در دومي تا حدي به دست روحانيت. در هر دو جنگ فتواي جهاد مطرح بود ولي در جنگ دوم بود كه روحانيت عتبات در عراق و روحانيت ايران، متعاقب مكاتباتي كه تجاوزات و تعديات قشون روس در مناطق مسلمان نشين را منعكس مي كرد، احساس تكليف كرده و به دربار فشار آوردند. درباريان در مواجهه با اصرار علما براي مبارزه با روس ها، موضع واحدي نداشتند و خصوصاً جناح طرفدار انگليس كه توازن قوا را به سود روس ها تشخيص مي داد و از نزديك شدن روس ها به هندوستان بيم داشتند، مهم ترين طرفداران صلح بودند. بزرگان علماي اين دوره عبارت بودند از: آقا سيد محمد، حاجي ملا جعفر استرآبادي، آقا سيد نصراله استرآبادي، حاجي سيد محمد تقي قزويني، سيد عزيزالله طالشي، حاجي ملا احمد نراقي كاشاني و حاجي ملا عبدالوهاب قزويني; اينان كه همراهي شاه و درباريان را مشاهده مي كردند، به ميدان آمدند و صفحه يي ديگر بر پرونده ي سياسي روحانيت عصر قاجار افزودند. گرچه روحانيون در پي شكست ايران از روس تا حدودي به انزوا كشيده شدند ولي از آنجا كه نيروهاي مركز گريز عشاير نيز شكست خوردند و بي اعتبار شدند، توازن قوا به شدت به سود نيروهاي نوظهور شهري تغيير كرد. ارتش جديد قاجار كه ديگر ريشه در ايل و طايفه نداشت و تدريجاً ماهيتي بيگانه با حاكميت سياسي مي يافت نيز از پس تحولات جنگ هاي ايران و روس شكل گرفت. متقابلا روحانيت نيز كه متوجه دلايل شكست نظامي ايران شده بود، راهبرد جديدي را پيش رو گرفت و آن جدايي و معارضه با حكومتي بود كه اقتدار لازم را براي دفاع از اسلام و تشيع نداشت. قتل گريبايدوف ماجراي گريبايدوف (1244) متعاقب جنگ هاي ايران و روس به وقوع پيوست و از نتايج سياسي شدن روحانيت در آن جنگ ها بود. روحانيت كه در كنار قواي نظامي و مردم با روس ها در جنگ بود، حاضر به قبول عواقب سخت ناشي از يك شكست تحقير آميز نبود و بنابر اين از موضع نيروهاي غير دولتي به انحاي مختلف نارضايتي خود را نشان مي داد. اين بار روحانيت خود اقدام مي كند. قتل گريبايدوف، سفير ويژه امپراتور روسيه و حدود 30 نفر از همراهان او توسط علما سازماندهي شد و نشان داد كه روحانيت در مواقعي كه از حكومت نااميد است، مستقلا عمل مي كند و اساساً تكاليفي را كه متوجه خود مي داند، به انجام مي رساند و منتظر موافقت و يا حتي اطلاع حكومت نمي شود. در مقابل، شاه نيز كه از عكس العمل روس ها نگران شده و به هراس افتاده بود، ضمن اعزام سفيران خود به روسيه، ميرزا مسيح مجتهد استرآبادي را، كه محرك اين اقدام مي دانست، به عتبات تبعيد كرد. نكته ي جالب توجه در اين قضيه آن است كه حتي در يك مسأله ي مهم مانند جريان گريبايدوف، روحانيون از مصونيت نسبي برخوردار بودند و شاه در برخورد با آنان ملاحظه داشته است. مساله ي فوق موجب مي شد كه روحانيت در فعاليت هاي سياسي آتي خود ترس كمتري را داشته باشد و عواقبي را كه ميرزاهاي نوگرا و روشنفكران در فعاليت هايشان متحمل مي شدند، متحمل نشود. غايله بابيه به سال 1259 هـ .ق حاج سيد كاظم رشتي، شاگرد شيخ احمد احسايي درگذشت و سيد علي محمد شيرازي، شاگرد وي، جانشين او شد و دعوي باب بودن كرد. از آن پس جنبشي در ميان روحانيت افتاد كه در تضعيف روحانيت و ايجاد شكاف در ميان آنان مؤثر گشت. حكومت قاجار كه تا زمان ترور ناموفق ناصر الدين شاه با بابيان مدارا مي كرد، پس از ترور، به قلع و قمع آنان پرداخت. تأثيرات نهضت بابيه بر توجه بيشتر روحانيت به سياست غير قابل انكار است. روحانيت به طور قطع مي بايست در رابطه با اين دعاوي اعلام موضع كند. گروه اندكي به باب روي كرده بودند و گروهي عظيم نيز در مقابل باب موضع گرفته بودند و هر دو گروه نسبتي جديد با حاكميت سياسي پيدا كرده بودند و سعي مي كردند حكومت را به طور مؤثر وارد نزاع كنند. حكومت تا توانست از قضيه يي كه ابعاد آن راتشخيص نمي داد، كناره گرفت ولي در نهايت مجبور شد به مقابله با بابيان، كه حركتي ناشناخته و رو به گسترش بود، بپردازد. به علاوه اين اختلاف، لااقل در ابتدا، منازعه يي دروني در روحانيت تشيع بود. تفكر شيخيه محمل اصلي انديشه ي بابيان بود و چهره هاي روحاني و روحاني زاده اداره كنندگان اصلي دعوت بابيه بودند. نكته ي مهمي كه درباره ي بابيان قابل ذكر است، اين كه پيوند بدعت و نوگرايي در انديشه ي بابيان موجب شد كه بسياري از نوخواهان دوره هاي بعد، درست يا نادرست حكم بابي پيدا كنند و اتهام بابي وسيله رايج بازار افترا گشت. بابي ها در ابتدا توانستند با عقايد اشتراكي نسبت به زنان و اموال و اميد رهايي از ظلم و ستم زورمداران، در ميان رعايا پايگاه وسيعي پيداكنند، ولي اين جريان در مقابل برخورد قاطع و صريح روحانيت شيعه و دولت قاجار به شكست انجاميد و زندگي مخفي بابي ها از اين زمان آغاز شد. دوره سوم: مناسبات روحانيت و حاكميت سياسي، دوره معارضه با حاكميت سياسي اين دوره از قيام تنباكو آغاز مي شود و تا مشروطيت ادامه مي يابد. معارضه روحانيت ابتدا به عنوان معارضه با منافع بيگانگان است كه با مداخله دولت، شكل مخالفت با دولت را مي گيرد و بتدريج اين مخالفت ها متوجه دربار و فساد آن مي شود. البته براي منازعه دولت و روحانيت زمينه هاي ديگري نيز وجود داشت. به طور مثال پيوند مردم و روحانيت در ولايات موجب مي شد كه تعدي مستمر امراي ولايات با مقاومت روحانيت مواجه شود يا مداخله دولت ناصري در امر قضا و ايجاد تشكيلات جديد دادرسي و تكيه بر قوانين عرفي، كه ميرزا حسين خان سپهسالار از پايه گذاران آن در عصر ناصري بود، به عنوان زمينه هاي منازعه روحانيت و دولت حساب آيند. بي اعتنايي ناصرالدين شاه به مسائل ديني شايد چندان بيشتر از پيشينيانش نبود ولي در دوران او چشمان نظاره گر بيشتري به او مي نگريست و نسبت روحانيت با حاكميت در حال تغيير بود. روزه نگرفتن شاه، واگذاري امور به فرزندان يا حرم نشينان، كه بي توجه به صلاحيت ها صورت مي گرفت، بي توجهي به ستم شاهزادگان در ولايات و ضرب سكه هاي كم عيار در دارالضرب حكومتي،همگي انگيزه هايي بودند كه مي توانست در تحريك اقشار روحاني و تاجر مؤثر واقع شوند و آن ها را در جبهه يي واحد روياروي حاكميت سياسي قرار دهد. قتل اميركبير، ياد قتل حاجي ابراهيم كلانتر و خويشان ذكورش توسط فتحعلي شاه و قتل قائم مقام توسط محمدشاه را زنده كرد و نيروهاي نسبتاً مترقي دربار را به سوي مقابل راند يا به انفعال سياسي كشانيد. در چنين شرايطي، حاكميت سياسي از وجود عناصر فهيم و توانا محروم شد و افرادي سست اراده با قابليت انعطاف زياد در تحولات سياسي، در بخش هاي حساس حكومتي جاي گرفتند. در اين شرايط بود كه حاكميت روز به روز خود را به خارجيان محتاج تر احساس مي كرد و از ميان رفتن تكيه گاه قاجارها در ميان قبايل و مردم موجب شد كه آنان به دنبال منابع تأمين قدرت جديد، به آن سوي مرزها بنگرند. روحانيت كه تجارب سياسي قابل عرضه يي را پشتوانه خود قرار داده بود، در قضيه تنباكو به صورت يكپارچه و نيرومند وارد عرصه سياسي كشور مي شود. مسأله تنباكو به دنبال واگذاري حق انحصاري تجارت تنباكو به انگليسي ها، در مقابل دريافت سالانه پنجاه هزار تومان، حركتي همه جانبه صورت گرفت. سرمايه داري ايران كه عمدتاً از تجار جزء و پيشهوران و اصناف تشكيل مي شد، خيلي زود حساسيت نشان داد و همگام با آنان، روحانيون نيز وارد صحنه شدند. شيراز مهم ترين منطقه تنباكو خيز، كانون اصلي حركت شد و خيلي سريع اصفهان، خراسان، آذربايجان، كرمان و ولايات ديگر دستخوش اغتشاش شد. آذربايجان كه براي صدور تنباكو حايز اهميت بود، مانع ورود نمايندگان كمپاني رژي مي شود. سيد جمال الدين اسدآبادي، سيدعلي اكبر فال اسيري در شيراز، حاج ميرزا جوادآقا مجتهد تبريزي در آذربايجان، حاج شيخ محمدتقي معروف به آقا نجفي در اصفهان، حاج شيخ محمدتقي بجنوردي و حاج ميرزا حبيب مجتهد شهيدي و عده يي ديگر در مشهد و ميرزا حسن آشتياني مجتهد پايتخت در صف مخالفان جدي امتياز قرار داشتند. فتواي ميرزا حسن شيرازي مرجع عمده شيعيان، ماهيت حركت را كه از مبدأيي اقتصادي آغاز شده بود، هويتي مذهبي داد. هويتي كه پس از پيروزي نهضت، رنگ اقتصادي حركت را در حاشيه قرار داد. مخالفت علما در ولايات بدون هماهنگي مستقيم با يكديگر شكل گرفت و همه آنان يكباره به ميدان آمدند. علماي اصفهان براي نخستين بار خريد و فروش دخانيات را منع كردند. شيراز به عنوان كانون اصلي مبارزه تلقي شد و فشار شديد شاه، دربار و امراي ولايات نيز نتوانست از توسعه نهضت جلوگيري كند. روس ها نيز كه في نفسه از شكست رقباي انگليسي شان خوشحال مي شدند، عميقاً نگران احتمال ممنوعيت استعمال امتعه خارجي و اعلام جهاد با خارجي ها و قتل عام آنان بودند كه اين موضوع در سخنان سفير روس در حين قيام، خطاب به سفر اي دول خارجي كاملاً محسوس است. سفير روس با ذكر ضرر و زيان ناشي از تحريم قليان و... وارداتي به ايران، نارضايتي خود و ديگر سفراي كشورهاي اروپايي را به رئيس كمپاني سود طلب انگليسي اعلام مي كند. پيروزي نهضت در واقع پيروزي تجار، روحانيون و مردم بود و شكست شاه، شكست دربار و استعمار گران. رهبري متنفذ مرجع بزرگ شيعه در عتبات بر لزوم حركت صحه گذارد و علاوه بر آن دعاوي جديدي نيز مطرح ساخت كه در پيام تلگراف ميرزا حسن شيرازي به شاه، آمده است. در اين تلگرام به اصل مسأله عدم جواز مداخله اتباع خارجه در امور داخله و اعطاي امتيازات به آنان اشاره شده است. البته همانطور كه مي دانيم، روحانيت پس از پيروزي هاي اوليه به تعرض نپرداخت، لذا مداخله اتباع خارجه در امور داخله و اعطاي امتيازات به آنان از سر گرفته شد. سياست انگليسي ها پس از تشخيص نفوذ فوق العاده علما بر مردم در قضيه تنباكو تغيير كرد و انگليسي ها بناي ارتباط قوي با روحانيون را گذاردند و تصميم گرفتند مباني اقتدار ناشناخته علماي ايران را در يابند. در اين راه از ابزار نيرومندي استفاده مي كردند. سرآرتور هاردينگ وزير مختار انگليس در عصر مظفرالدين شاه سعي در شناخت مباني اقتدار سياسي علما داشت، بعلاوه به صراحت مي گويد كه با استفاده از منابع مالي توانسته با روحانيون ارتباط برقرار سازد. موقوفه عود كه آخرين سلطان ايالت عود در هندوستان و شيعه بود، به دست انگليسي ها افتاده بود و ابزاري جهت توسعه نفوذ آن ها در عتبات و... بود. انگليسي ها بندرت خود را رو در روي مردم ايران قرار مي دادند و در مقابل اين روس ها بودند كه شهرهاي مسلمان نشين ايران را در قفقازيه و آذربايجان به تصرف درآورده بودند. اين روس ها بودند كه حضورشان در دربار محسوس بود و اين روس ها بودند كه طي دو دوره جنگ هاي ايران و روس، مردم و روحانيت ايران را در مقابل خود مي ديدند. در مقابل، انگليسي ها در موارد معدود رو در روي روحانيت قرار مي گرفتند. مسأله تنباكو نيز بيش از آن كه از چشم دولت انگليس ديده شود، دسيسه و خيانت دربار ايران و سودطلبي تاجري انگليسي عنوان شده بود. در قضيه مشروطيت و مبارزه با استبداد قاجار نيز بازبخش عمده يي از روحانيت در مقابل روس ها قرار گرفتند. انگليسي ها از طرق مختلف خود را به روحانيت نزديك مي كردند و در مواردي نيز پاسخ مناسب از بعضي روحانيون مي شنيدند. ثروت هندوستان پشتوانه مخارجي بود كه انگليسي ها در دربار و... متحمل مي شدند. مسأله تنباكو به نيروهاي معارض غير روحاني نيز نشان داد كه اهرم فشار سياسي مي تواند بر دستگاه مستبد شاه و دربار مؤثر افتد، ولي از آنجايي كه روشنفكران از مصونيت روحانيت برخوردار نبودند، فعاليت سياسي آنان در قالب انجمن هاي سري شكل گرفت.استبداد قاجار تحمل سخنان انتقادي را از شاهزادگان قاجار هم نداشت، لذا انجمن هاي مخفي مورد اقبال روشنفكران دربار نيز قرار گرفت و البته گروهي از علما نيز به اين مجامع راه يافتند و در مسير حركت هاي مخفي و تشكيلاتي معيني قرار گرفتند. زمينه ها و انگيزه هاي تشكيل و بكار گيري انجمن ها محل بحث فراوان است، ولي به هر حال حضور روحانيت در آنها، فضاي فكري بخشي از روحانيت را متحول ساخت. عدالتخانه و مشروطيت بحث عدالتخانه و مواجهه با استبداد داخلي نخستين مرحله از مراحل تكاملي مشروطيت است و در واقع عدالت خواهان نخستين، همان مشروطه خواهان نخستين هستند. با گسترش روابط ايران با دول خارجه، فرهنگ جديد به ايران راه مي يابد و قشر روشنفكر جامعه سنتي ما هويتي تازه مي يابد كه به تدريج به هويت غالب آن مبدل مي شود. همپاي توسعه نفوذ روحانيون، نفوذ اقشار نوظهور روشنفكر نيز حايز اهميت است. ملكم خان، ميرزا فتحعلي، آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرماني، سيدجمال الدين اسدآبادي و ميرزا يوسف خان از جمله نخستين طراحان جريان روشنفكري جديد هستند. روشنفكران جديد از پايگاه هاي متفاوتي برخاسته اند و از جريانات متنوعي حمايت مي كردند، ولي همگي در تغيير وضع موجود عزمي واحد داشتند و هر كدام به بخشي از نقاط ضعف حاكميت سياسي متوجه بودند و براي رفع نواقص موجود به آلترناتيوهاي متفاوتي گرايش داشتند. مبارزه مشترك علما، روشنفكران و تجار با فشار مالياتي و ستم دربار و نمايندگان آن در ولايات خيلي زود شكل گرفت. البته در اينجا توجه ما منعطف به نقش روحانيون است. سيدعلي اكبر فال اسيري در شيراز، ملا فيض الله فاضل دربندي و محمدعلي رستم آبادي در تهران و ملا حسن لاركاني در رشت، از جمله روحانيوني بوده اند كه صريحاً عليه شاه و دربار سخن مي گفتند. موضوع مخالفت اين گروه علاوه بر مسائل ديني و سياسي، شامل اعتراض به ميزان ماليات ها نيز بود. متقابلاً دربار براي مواجهه با روحانيون مخالف از دو روش سود مي جست. در مقابل روحانيون به اصطلاح تندرو، تبعيد و مجازات مطرح بود و در مقابل روحانيون ميانه رو پرداخت پول و توجه بيشتر، به نظر مي رسد كه سياست دوم چندان قرين موفقيت نبود و حتي ضعف دولت در برابر روحانيون مخالف تلقي مي شد. روشنفكران دربار و دولت بنا به رسالت خود سعي داشتند نظام را به سوي تغييرات سوق دهند، ولي شكست اقدامات اصلاح طلبان در درون حاكميت سياسي بر بحران سياسي افزود. كشته شدن وزراي كاردان و شكست اصلاحات نيروهاي ميانه، تبلور اين بحران سياسي است. نيروهاي خارجي نيز در اين ميان متناسب با منافع خود مواضعي متفاوت داشتند. روس ها كه پس از جنگ هاي ايران و روس حامي اصلي دربار و سلطنت بودند، از استبداد حمايت مي كردند و انگليسي ها از تغييرات سياسي روس ها به عنوان حامي سلطنت از بالا و انگليسي ها به عنوان مدافعان منافع عظيم شان در هندوستان، از پايين به جامعه در حال تحول ايران وارد مي شدند، انگليسي ها در ميان روشنفكران نفوذ قابل توجهي يافتند و با طرح دعاوي اصلاح طلبان همسويي نشان مي دادند و روس ها با توجه به سنخيت حاكميتشان با حاكميت قاجار، از آن. بدين ترتيب دو نيروي عظيم سياسي كه در معادلات سياسي جامعه ما نقش داشتند، رو در روي يكديگر قرار گرفتند، لذا براي سومين بار پس از قضيه جنگ هاي ايران و روس و نهضت تنباكو، انگليسي ها به سوي روحانيون متوجه مي شوند، و بعضي از روحانيون مانند سيدعبدالله بهبهاني به روابط خاص با انگليسي ها متهم مي شوند. بيان جزئيات نهضت مشروطه از حوصله بحث حاضر خارج است، ولي به اجمال بايد گفت كه با گذشت زمان، دعاوي اوليه عدالت خواهان با تكيه بر مفاهيم سياسي وارداتي، رنگ مشروطه گرفت و اين امر در ايجاد شكاف ميان روحانيون مؤثر واقع شد. گروهي از روحانيون كه در تطبيق شعارهاي مشروطه با موازين اسلامي ترديد داشتند و تأثير جريانات مشكوك خارجي را در آن مي ديدند، از نهضت مشروطه كناره گرفتند. بي ترديد طرح تعليمات اجباري براي دختران، آزادي مطبوعات در معناي وسيع آن و بويژه برابري پيروان مذاهب مختلف، در اين جداسازي تأثير عمده يي داشتند. شيخ فضل الله نوري به عنوان بالاترين مقام روحاني پايتخت در رديف مشروطه خواهان اوليه بود و در مهاجرت به حضرت عبدالعظيم و قم شركت داشت و تا زمان صدور فرمان مشروطيت و افتتاح مجلس شوراي ملي كوچك ترين مخالفتي از وي ديده نشد. وي از محدود شدن اختيارات سلطنت حمايت مي كرد ولي عاقبت در شرايطي كه هيچ كس حتي شاه وقت، به پيروزي بر مشروطه طلبان اميد نداشت، به جرگه مخالفان مشروطه پيوست. حكومت كوتاه محمدعلي شاه گرچه فرصتي براي مستبدين به وجود آورد و علماي نجف و عتبات را دچار ترديد كرد، ولي علماي عتبات نيز با وجود مشكلاتي كه در جريان نهضت به وجود آمده بود، همچنان به حمايت از مشروطه ادامه دادند و پرداخت ماليات به دولت استبداد را حرام و فعاليت در جهت استقرار مشروطه را به منزله جهاد در ركاب امام زمان(عج) شمردند. تلاش هاي محمدعلي شاه براي جلب حمايت روحانيون، با وجود همكاري سر كنسول هاي روس و انگليس در بغداد، نتيجه يي به بار نياورد. علماي عتبات پيش از آن كه لازم باشد به ايران وارد شوند، خبر پيروزي مشروطه خواهان را دريافت كردند و بدينسان روحانيت به عنوان بخشي از رهبري سياسي مشروطه به پيروزي رسيد، ولي اين پيروزي خيلي زود رنگ باخت. ظهور عناصر مشكوك و معارض با سنت در جنبش مشروطه نيز از دلايل جدايي گروهي از روحانيون از نهضت شد. يپرم خان از اعضاي حزب داشناكسيون ارامنه كه با هدف رسمي انقلاب و آزاد كردن مردم ايران وارد گيلان شده بود، رئيس پليس مشروطه مي شود و متعاقب آن حوادثي با مسؤوليت اين دسته اتفاق مي افتد كه بر حضور سياسي روحانيون در صحنه، تأثير منفي مي گذارد. قتل شيخ الاسلام قزوين، اعدام شيخ فضل الله نوري، كوتاهي در رسيدگي به قتل سيد عبدالله بهبهاني، ترور روحاني مسيحي مخالف يپرم، از جمله اقدامات او و همكارانش محسوب شده است. بنابراين، در اين مرحله روحانيت به اهداف سياسي خود نايل نمي آيد و با وجود اين كه در ظاهر در رأس حركت مطرح است، ولي جريان ماهيتي متفاوت دارد و خيلي زود نيز نقش ظاهري روحانيوني كه در صحنه مانده اند، محو مي شود. بيان اين نكته حايز اهميت است كه روحانيوني كه در جنبش مشروطه وارد شدند، با ايده اصلاح وضع موجود با قوانين شريعت حركت كردند. آنان در غياب نظام ايده آل خود تحت حكومت امام عادل، به يك حكومت پارلماني متكي به شريعت روي كرده بودند. حكومت ايران در اين دوره چه با نشان استبداد و چه با نشان مشروطه، تحت فشار شديد قدرت هاي خارجي قرار داشت و از اين رهگذر مقاومت هاي مردمي متعددي در مناطق مختلف كشور به ويژه در شمال و شمال غرب كشور به وقوع مي پيوست. مسأله اعدام ثقة الاسلام از مصاديق جريان مزبور است. دوره ي چهارم: مناسبات روحانيت و حاكميت سياسي، دوره انزوا و انشقاق اين دوره محصول بلافصل مشروطه ايران و محصول طبيعي و منطقي آن است. ميوه هاي اين دوره، ثمره تلاش متوليان فكري و سياسي مشروطه است. لازم به توضيح است كه دامنه تأثيرات فكري متعاقب جنبش مشروطه بر تفكرات ديني بسيار گسترده است و آنچه كه در اين بخش بدان مي پردازيم طرح بعضي جناح هاي فكري روحانيت است. روحانيون در پي تحولات مشروطيت به چند گروه تقسيم شدند: 1ـ گروهي از روحانيون به دليل گرايشات عوام گرايانه و ارتباط حياتي شان با توده مردم در روستاها و شهرهاي كوچك، حركت سنتي روحانيون را دنبال مي كنند. آنان در حركت مشروطه نيز چندان مؤثر نبودند; چرا كه نه حساسيت هاي اقتصادي ـ اجتماعي طبقات و اقشار شهرنشين را داشتند و نه از نظر علمي در سطح علماي نجف و يا علماي مراكز علمي روحانيون ايراني بودند. جز در مواردي كه منافع جدي روستانشينان مورد تهديد قرار مي گرفت، اثري از حركت آنان ديده نمي شد و مسأله اخير نيز در شرايطي كه شهرها محور تحولات هستند، مطرح نيست. سرنوشت عمومي جامعه در روستاها و شهرهاي كوچك رقم زده نمي شد و متقابلاً شهرها و تا حدي سفارتخانه ها در تحولات اجتماعي اين كشور مؤثر بودند. اين گروه از روحانيون با وجود كثرت، به دليل موقعيت اجتماعي شان در روند تحولات تأثيرات محدودي داشتند. 2ـ گروهي از روحانيون به دليل نزديكي به حاكميت سياسي قاجار و حمايت مستمر از استبداد، حمايت گروه هاي مشروطه خواه را از دست داده، پس از صدور فرمان مشروطه و كاهش نقش دربار در امور كشور از صحنه خارج شده، كشته يا منزوي مي شوند. 3ـ گروهي از روحانيون نيز موضع فعال و مثبت در قبال تحولات مشروطه داشتند و سعي داشتند همگام با آن حركت كنند، ولي در جريان حوادث به چند گروه تقسيم مي شوند و جذب جريانات ديگر مي شوند و يا در مواجهه با دولت متمركز محصول كودتاي 1299، به تعارض و نابودي كشيده مي شوند. گروهي از علما به رهبري شيخ فضل الله نوري، جبهه مشروطه طلبان را به سود مخالفان فعال مشروطه ترك مي كنند. آن هم در شرايطي كه اميدي به بازگشت اقتدار دربار نبود. اين افراد به سرنوشت گروه اول و دوم دچار مي شوند. بعضي كشته و گروهي منزوي مي شوند. به دليل ارتباط فعال اين بخش از روحانيت با حوزه نجف، علماي عتبات در عراق نيز به تبع اين گروه، ارتباط خود را با مشروطه طلبان از دست مي دهند. دسته يي از روحانيون در صحنه مشروطه باقي مي مانند ولي از انديشه هاي مشروطه طلبان روشنفكر متأثر مي شوند و تمايل به اصلاح ديني و پيرايش دين بر اساس ضروريات و الزامات عصر خود پيدا مي كنند و نهايتاً دسته يي از روحانيون اساساً موقعيت خود را نفي مي كنند و به جرگه روشنفكران مشروطه مي پيوندند، كه سيد حسن تقي زاده را بايد از دسته اخير شمرد. شايد مهم ترين نقش هاي سياسي اين دوره بر عهده روحانيوني مانند خياباني در آذربايجان و ميرزا كوچك خان در گيلان است. اين دو هر يك با نظريات نوگرايانه خود توانستند حركتي سياسي و در مواردي نظامي را در بخش هايي از كشور به وجود آورند، ولي نقش آنان خيلي زود با فشار خرد كننده قواي مسلح مركزي و حمايت نيروهاي بيگانه، خاتمه يافت. سيد حسن مدرس از معدود علمايي است كه عرصه سياست را با وجود التهابات آن در اواخر عصر قاجار و اوايل عصر رضاخاني ترك نگفت و توانست از موضع سياسي با قدرت رو به رشد رضا خان ميرپنج معارضه كند. وي از مجلس براي تعقيب اهداف سياسي استفاده كرد و بويژه در مجلس مورد وثوق و احترام فراوان بود تا اين كه ظهور قدرت مطلقه و متمركز رضاخاني و رضاشاهي فضاي سياسي مناسب براي فعاليت اين دسته را نيز از ميان برد. سيدحسن مدرس يكي از هماهنگ ترين تلاش هاي سياسي اواخر عصر قاجار را رهبري كرد. وي در رأس جريان ضد جمهوري قرار گرفت و گروه هاي مختلف سياسي را دور محور مخالفت با جمهوري هماهنگ ساخت. هدف جمهوريت كه از سوي رضاخان دنبال مي شد، آن بود كه با مكانيزمي قابل قبول، قدرت سياسي را به طور كامل در اختيار گيرد. علما كه به اين حركت از منظرهاي مختلف با ديده مخالفت مي نگريستند، از موضع مرحوم مدرس حمايت مي كردند. مخالفت هاي مردم و رفع نياز رضا خان به جمهوريت، دست به دست هم دادند و توفيقي ديگر براي روحانيت به همراه آوردند; ولي در اين شرايط ديگر روحانيت در ايران از موضع سابق خود برخوردار نبود. دوران جديد الزامات خاص خود را مي طلبيد و في الواقع عصر اقتدار سياسي روحانيت باركودي عميق مواجه شده بود. پي نوشت ها