انقلاب در ایران سال 1979

انقلاب در ایران سال 1979 (تشیع، ایدئولوژی سیاسی انقلاب اسلامی ایران) نوشتن درباره ی پدیده ای که هنوز در حال تکوین است کار خطیری است. انقلاب ایران هنوز مسیر خود را به طور کامل نپیموده و همواره راه و روش های متفاوتی را در پیش می گیرد. ای

انقلاب در ايران سال 1979

(تشيع، ايدئولوژي سياسي انقلاب اسلامي ايران) نوشتن درباره ي پديده اي كه هنوز در حال تكوين است كار خطيري است. انقلاب ايران هنوز مسير خود را به طور كامل نپيموده و همواره راه و روش هاي متفاوتي را در پيش مي گيرد. اين امر گاهي حتي براي ناظران سياسي نيز مغشوش كننده است. ليكن شك و ترديد در بررسي روندي تكويني، نبايد آگاهان سياسي را از مشاهده و استنتاج باز دارد. به شرط اينكه اين راه حل را آزمايشي تلقي كنيم. مشاهدات بنده در اين مقاله به ويژگي هاي اساسي انقلاب در مراحل اوليه مربوط مي شود، كه تقريباً سال 1979 را در بر مي گيرد. در ابتدا به طور خلاصه بايد ديد آيا اصطلاح انقلاب بر وقايع سال 1979 تطبيق شدني است؟ در داخل و خارج از ايران افرادي هستند كه به اين سوال پاسخي منفي مي دهند و مدعي هستند كه آنچه اتفاق افتاده تنها انتقال قدرت از دست گروهي به گروه ديگر بدون دگرگوني بنيادي در ساختار اجتماعي و اقتصادي كشور بود. برخي از نويسندگان دست چپي چنين عقيده اي دارند. البته آن ها به طور مسلم ماركسيست نيستند; و ترجيح مي دهند در توجيه مراحلي كه منجر به سرنگوني سلطنت شد از اصطلاح قيام يا فتنه استفاده كنند. من به اين صورت فكر نمي كنم. بدون شك دگرگوني هاي مهم و گسترده اي در سطح سياسي ـ اقتصادي ـ فرهنگي در ايران تحقق يافت، كه با تمام تصورات و انديشه ها خوب يا بد مربوط به آن، با هيچ واژه و اصطلاحي جز انقلاب قابل توصيف نيست. حقيقت دارد كه بيشتر قالب هاي رژيم گذشته به همراه نگرش هاي اجتماعي و معيارهاي فرهنگي قوانين اجرايي به همان شكل باقي مانده است. ممكن است تصور شود كه بعضي از موارد تقويت شده است; مانند: تخصص هاي صاحبان حرفه به ويژه بازرگانان ـ تصديق بي قيد و شرط و گسترده قدرت و تسليم در برابر آن، بدون اين كه نظير انقلاب روسيه و كوبا موجب هر گونه دسته بندي يا يك نواختي گردد. مع ذالك تغييرات و تحولاتي كه اتفاق افتاد واقعي و بسيار مهم هستند. نه تنها نيروهاي جديد تصميم گيرنده با طرز تفكر و ارزش هاي كاملا جديد جايگزين گروه هاي قبلي شد، بلكه پاك سازي هاي متوالي نشان داد كه اين دگرگوني ها بر سطوح پايين تر بوروكراسي نيز تاثير داشته است. در زمينه اقتصادي تا حد زيادي كارخانه ها، بانك ها، شركت هاي بيمه (داخلي يا خارجي) و نيز اموال مصادره شده، ملي اعلام شد. شايد عامل مهم تر، دگرگوني هاي عمده در زمينه هاي فرهنگي و اخلاقي جامعه باشد. قدر مسلم، انقلاب ايران پايان دوران غرب گرايي در اهداف و زندگي فرهنگي، آموزشي و اجتماعي را نويد مي داد. نشانه هاي اجتناب از فرهنگ غرب گرايي از پيش در ميان روشنفكران ظاهر شده بود. حتي در ميان سخنراني هاي رسمي رژيم شاه نيز آشكار گشت. يعني زماني كه شاه با سخنراني هاي ضد غربي، قصد داشت غرب گرايي خود را انكار كند. از اين رو تناقض هايي در گفتار و عمل وجود داشت. ايدئولوژي اسلامي اين نهضت، شاه را سرنگون كرد و خط بطلاني بر روي اين تناقضات كشيد، و به طور موقت ادا كرد كه تضاد كليه نوآوري ها و تطبيق هاي فرهنگي در ميان هر برنامه نوگرايي گنجانيده شده است. واژه موقت را به كار مي برم; زيرا كه اگر جهت استقلال ايران در بخش هاي حيات ملي با سياستي منسجم حمايت نشود، ممكن است بعدها اين وضعيت خودداري، سلاحي به نفع غرب در پي داشته باشد. در جمهوري خلق چين نيز انقلاب فرهنگي ثابت كرد كه اقدام زودگذري بود. هر چند روش ها و تشكيلات به كار گرفته در اين كشور در مقايسه با روش هاي قابل استفاده در جمهوري اسلامي بسيار پيچيده تر بود. استقلال از غرب مشخص ترين جلوه خود را در قلمرو روابط خارجي يافت. ايران، پس از رژيم پهلوي، علي رغم بي نظمي در زمينه هاي گوناگون مسايل حكومتي، به طور استواري خود را در ميان نيروهاي غير متعهد ضد امپرياليسم و ضد صهيونيستي، در دنيا يافت. شايد اين مورد هم تعهد و الزامي زود گذري مي باشد; كه يا در معرض لغزش قرار مي گيرد، يا دست خوش تغييري در جهت عكس خود مي شود، مانند اتفاقي كه در مصر افتاد. ليكن در هر حال برخاسته از اعتقادي محكم بود كه كليه عقايد متفاوت در طيف انقلاب، از ميانه روها، جبهه ملي ليبرال تا افراطيون و رزمندگان حزب الله را در بر مي گرفت; و همگي با شعار نه شرقي، نه غربي موافق بودند. درست، در ارتباط با وضعيت جديد فرهنگي، اصلاح ارزش هاي اجتماعي اهميت داشت. ثروت و درآمد به وضوح جهت تعيين جايگاه اجتماعي و شايستگي فردي، محلي از اعراب نداشت. روحيه سبقت گيري و چشم هم چشمي كه سبب افراط و فساد در رژيم گذشته بود، اكنون كمتر ديده مي شد. تجسم واقعي اين پيشرفت نگرش طبقات پايين جامعه بود. اين افراد براي ده ها سال نه تنها از محروميت اجتماعي و اقتصادي رنج مي بردند، بلكه به تصميم گيرندگان جامعه نيز دسترسي نداشتند; ليكن هم اكنون براي نخستين بار سرهايشان را بالا گرفته اند و به حقوق خود اهميت مي دهند. به علاوه هر چند هنوز هم حرفي براي گفتن درباره امور جاري ندارند; ليكن، حداقل افرادي را كه به نفعشان تصميمات حياتي مي گيرند، ملاقات مي كنند. از ميان تمام تغييرات و دگرگوني ها، همين پي آمد تاييد كننده اين اختلاف است. البته انقلاب هاي ديگر نيز در ايجاد نظمي محكم، در دوره اي كوتاه، موفق بوده اند. در طول تاريخ دلايلي كه منجر به انقلاب مي شود، به طور شگفت انگيزي انگشت شمار است; و كم و بيش شبيه همان انگيزه هاي نسبتاً ساده مندرج در كتاب سياست ارسطو است. با اين مفهوم، با در نظر گرفتن تفاوت هاي مختصر فرهنگي و وضعيت مناسب زماني و مكاني، نمي توان ادعا داشت كه انقلاب ايران بي مانند و منحصر به فرد است و اين امر آگاهان سياسي و همچنين مورخاني را كه از تكرار تاريخ يا از تشابهات وقايع خطير در زمان و مكان مختلف مسرور مي شوند بايد مطمئن كند كه وضعيت ايران تحليل هاي نظريه پردازان انقلاب را تصديق مي كند. يكي از اين نظريه ها اين است كه انقلاب به سبب افت يا بحران سياسي و اجتماعي يا آشفتگي اقتصادي صرف به وقوع نپيوسته است. حتي علت آن نارضايتي عمومي از دوران ستم و سلطنت نيست كه در كل به تظاهرات آحاد ملت منجر شد. بلكه عناصر مثبتي در گذشته خود بايد داشته باشد. يعني هم در قالبي از توسعه اقتصادي، اجتماعي و آگاهي فرهنگي و هم تا حدي در شكلي از دمكراسي يا تظاهر به اعمال آن. تصوير كلي جامعه بيشتر به تاريكي غوطهور شده و كمتر به يك انقلاب شباهت داشت. تنها در صورتي كه چنين عناصر متناقضي پديدار شود، انقلاب پيش مي آيد. اينك انقلاب ايران يكبار ديگر اين نظريات را ثابت كرد. يعني هر انقلابي نه تنها به دنبال بي عدالتي اجتماعي و اقتصادي اتفاق مي افتد، بلكه به وسيله نوعي پيشرفت اجتماعي و اقتصادي نيز صورت مي گيرد. وضعيت متناقض در ايران خبر از سرنگوني سلطنت مي داد. زيرا اين وضعيت امتزاجي بود از پيشرفت و سقوط ـ روشنفكري و مخالفت با آن ـ نوگرايي و گرايشات غير ديني ـ ترويج تهذيب و تربيت ساساني و سمبل هاي پيش از اسلامي ـ گرايش به اسلامي شيعي ـ و رويه استبدادي حكومت و تظاهر به حمايت از سياست مردمي ـ بسيج عمومي و كاهش كنترل سياسي ـ چنين تناقضاتي در ميان ملت ايران در دهه پيش از انقلاب وجود داشت، كه بر طبق نظرات طيف هاي سياسي هم نشان دهنده نابودي و هم تشويق كننده اعتماد غرور آميزي به بهبود وضعيت رژيم شاهنشاهي بود. در آن دوران افرادي بودند كه دايماً سيماي رژيم را متزلزل و به سمت فروپاشي مي ديدند. در صورتي كه عده اي ديگر، به توانايي رژيم در تسلط بر بحران مطمئن بودند. سواي گزافه گويي ها، هر دو گروه تا اندازه اي حق داشتند. زيرا كه به دو جنبه مختلف واقع اشاره مي كردند. همان طوري كه ذكر شد، آن دوران وضعيتي پر از تناقض بود و بدين طريق مي توان ديد كه چگونه بسياري از قضاوت ها درباره شاه، ساده و سطحي هستند. زيرا به همان نسبت كه درست نيست، آن را در كل بد و استبدادي بناميم، نامعقول است كه به خاطر روشنفكري و خيرانديشي آن را بستاييم. هر دو تحليل هاله اي از حقيقت را در بردارد. اين امر در گذر زمان و يا با افزايش درآمد نفت پس از بحران انرژي سال 1973، منكر اين حقيقت نمي شود كه حكومت شاه روز به روز مستبدتر مي شد و اطرافيانش فاسدتر مي شدند. جنبه ديگري كه انقلاب ايران را با ساختار آشناي ساير انقلاب ها همسان كردند، روندي است كه چشم انداز سياسي اين كشور را در طول سال 1979 به سرعت تغيير مي دهد. در ابتدا كشور با وضعيت بي مانند هماهنگي ـ دلسوزي در جامعه غوطهور بود كه با توافقي جامع اما مبهم جهت نيل به اهداف تقويت مي شد. سپس شايد به سبب همان ابهام و روند ناگهاني و شگفت انگيزي كه رژيم را سرنگون كرد، دسته بندي ها و گرايشات تدريجي جايگزين آن شد و در پي آن گرايشات چپي و راستي و رهايي از اوهام تلخ شكل گرفت. از تحليل هاي جامعه شناسان غرب، ماركسيست يا غير ماركسيست، جهت توجيه پيشينه فروپاشي سريع نظام شاهنشاهي استفاده شد. بيشتر اين نظريه ها همچون تيري در تاريخي بود. نه تئوري مبارزات طبقاتي، نه تجزيه و تحليل رشد طبقات متوسط شهري يا كوچ نشينان فقير و نه هيچ گونه نشاني از اجباري كه جامعه ايران به لحاظ قدرت نوگرايي كسب كرده باشد به اين بحث به طور ريشه اي و متقاعد كننده پاسخ نگفت. چگونه چنين تشكيلات عظيم و كار آزموده در ظرف كمتر از يك سال سرنگون شد؟، دستگاهي كه سال ها در برخورد با مخالفان رژيم با اعمال روش هاي گوناگون از حبس گرفته تا خشنود سازي و انحصار اختيار امور، توسعه يافت. در اين زمان سوال بغرنج تر مي شود. اگر به ياد آوريم كه سرنگوني رژيم هنگامي به وقوع پيوست كه با تمام پريشاني هاي فرهنگي ـ اجتماعي و اقتصادي و سياسي، به بحراني نظير بحران سلطنت فرانسه (سال هاي 1887 و 1789) و يا كشمكش انقلاب اكتبر در امپراتوري روسيه دچار شد، شايد پاسخ ن هايي به اين سؤال در حقايق مربوط به آخرين سال سلطنت شاه و ارتباط او با امريكا، مستتر باشد. به همين منظور به آگاهي هاي بيشتري، درباره سرنگوني روحي شاه در آخرين ماه هاي سلطنت ـ بيماري كشنده، و ضعف نيروي اراده اش در مواجهه با قيام همگاني و فشار آمريكا، نياز است. اما يك درك جامعه شناسانه وجود دارد كه شايد در جمع بندي كلي، دلايل پيچيده و غير مادي از فروپاشي باشد كه در نتيجه در تجزيه و تحليل ما كارگر است و آن هرج و مرج و بي قانوني مي باشد. انقلاب در پي افت رويه ي سنتي حكومت در معيارهاي دستيابي به جايگاه اجتماعي به وجود آمد. اين عامل به طور كلي علت نوگرايي شاه در نتيجه اجتناب ناپذير نبود و ليكن تضعيف تركيب خانواده گسترده ـ مهاجرت گروه هاي روستايي به شهرها ـ رسوم و عادات لاينفك صنعت گرايي ـ عدم تعادل بين نوگرايي ناقص و غير معمول با ارزش ها و نگرش هاي سنتي، از جمله دلايل سرنگوني رژيم شاه مي باشد. مردم را از ريشه هاي فرهنگي و اخلاقي خود جدا كرده بودند. بر روي مفاهيمي چون هويت فردي ـ منافع مشترك گروهي ـ همكاري صادقانه، حساسيت زيادي بود. ليكن آنچه كه علت اصلي اين تزلزل و نقص را شديدتر مي كرد، نوعي تمرد فردي در شيوه رهبريت سياسي بود. نمونه اي از آن، سلسله اقداماتي عليه حكومت پيران بود، كه ظاهراً پس از انديشه ي ناگهاني شاه صورت گرفت. بدين مضمون كه تمام مشكلات تقصير صاحب منصبان پير در رأس امور مملكتي است. اين اقدامات در اواخر دهه ي 1960 آغاز گشت; و منجر به انتصاب جوانان تحصيل كرده و مستعد در مناصب حساس نظام اداري و بخش هاي صنعتي و دانشگاهي شد. اين تغيير و تحولات نشاني از فاجعه بود. زيرا صاحب منصبان جديد از نظر اصول فني در حد شاياني بودند امّا به نسبت صاحب منصبان مسن قبلي شايستگي كافي نداشتند. حاصل، سست شدن هر چه بيشتر زنجير حكومت در ادارات، كارخانه ها، مدارس و دانشگاه ها بود. اثرات زيان آور چنين سياستي كه پيوستگي خود رژيم را نيز مخدوش كرد، مبارزات عمومي را تقويت كرد. با گذر زمان به نظر مي آمد كه مخالفان قدرت را در دست گرفته اند، به همين خاطر بسياري از سياست مداران كهنه كار يا صحنه سياست را ترك كردند يا بي اعتبار شدند و يا سكوت را پيشه كردند. بزرگ ترين پرده كاذب فرهنگي جهت گسترش صحنه اين هرج و مرج و بي قانوني احساس زبوني در برابر فرهنگ غرب بود، كه در كشورهاي جهان سوم پديده شناخته شده اي است. يعني احساسي كه در ميان طبقات مختلف مردم، ثروتمند و فقير، ديده مي شد. ليكن در ميان نخبگان به اصطلاح تحصيل كرده، با اعتقادي همراه بود مبني بر اين كه يكي از دلايل اصلي حركت كند پيشرفت در كشور، پيوستگي آن با عقايد و ارزش هاي سنتي جامعه به ويژه اسلام شيعي است. مع ذالك آحاد مردم در پشت گرايش ظاهري به رسوم و عادات غربي، به اسلام وفادار بودند و اين پديده خلاف قاعده اي بود كه بسياري از روشنفكران ايراني و خارجي را بر آن داشت تا تصور كنند كه گرايشات مذهبي رو به افول است. نمونه بارز اين دو گانگي در حيات اخلاقي ملت را مي توان در جنبش هاي شيراز جستجو كرد كه طي آن اقليتي ممتاز، نهايت حماقت خود را به همراه دستاوردهاي تجدد افراطي هنر غربي در انظار عمومي و جلوي چشمان مسحور شيرازي ها، به نمايش گذاشتند. تا اين جا اين مقاله به خصوصياتي مي پرداخت كه انقلاب ايران را كم و بيش شبيه به انقلاب هاي ديگر نشان مي داد. ليكن همان طوري كه اشاره شده اين انقلاب در جهت توسعه سطح آگاهي مذهبي به وقوع پيوست، كه عمق وفاداري به مذهب شيعه را نمودار كرد. مذهب شيعه موجب شد تا انقلاب خصوصياتي را كسب كند كه در ميان انقلاب هاي هم عصرمان جايگاه ويژه اي را پيدا كند. تاكيد بر مذهب، افكار آن دسته از نويسندگاني را باطل كرد كه انقلاب را روند تدريجي اجتماعي و اقتصادي مي دانستند. چنان چه انقلاب به معني تركيبي از عوامل بلند مدت باشد كه به تدريج رژيم پهلوي را مضمحل كرد، افكارشان در اين خصوص درست است. ليكن اگر اين حركت به مفهوم مرحله قطعي و ن هايي خيزش عمومي و همانند حلالي براي آن عوامل باشد، نقش مذهب را عنصر اصلي در كل مسئله مي دانم. در صورتي مي توان اين امر را به طور كامل ستود كه به ياد آوريم در انقلاب دو مرحله متمايز وجود داشت. در ابتدا مرحله اي از سال 1977، با پيدايش نخستين علايم حساسيت هاي اجتماعي در كشور تا اولين شورش در شهر قم در ژانويه 1978، روشنفكران روحاني از جناح ميانه، چپ يا ليبرال نقش برتري داشتند كه فعاليت هايشان عبارت بود از: چاپ شب نامه و اعلاميه ـ برپايي شب هاي شعر ـ درخواست از انجمن هاي بين الملل جهت دفاع از حقوق بشر و آزادي هاي مذهبي. اين دوران مصادف گشت با اقداماتي كه دولت كارتر در آمريكا جهت اهدافي مشابه به كار بست. تقارني كه برخي از مبارزان چپ افراطي و متعصبان مذهبي آن را سند توطئه آمريكا در ظاهر مبارزات روشنفكران تلقي مي كردند. حملات بنيادي به مخالفان روشنفكر به انضمام اجتناب رژيم در پذيرش درخواستهايشان، زمينه را براي نفوذ قدرت مذهبي مهيا كرد. بر اثر همين عوامل، شيعه ايدئولوژي حركت ضد رژيم شد. اگر مذهب شيعه در تغيير و تحولات سياسي و ريشه اي در اواخر قرن گذشته شركت نمي كرد، حالا، اين چنين نقشي پيدا نمي كرد. به مفهومي ديگر انقلاب سال 1979 تكرار وقايع چهار دوره پيش بود.يعني قيام تنباكو سال 1982، انقلاب مشروطه 1906، جنبش ملي كردن نفت 3ـ1951 و قيام عظيم سال 1963 به رهبري آيت الله خميني، از نظر انگيزه هاي اجتماعي و سياسي تفاوت هاي اساسي بين اين چهار دوره وجود دارد: حركت اول، جنبش عليه تسلط خارجي بود، ليكن در چند جنبه ويژه محدود مي شد. يعني در ممنوعيت واگذاري امتياز به شركت بريتانيايي. حركت دوّم، تلاش ايرانيان در عصر حاضر جهت ايجاد حكومتي مردمي را نمودار مي سازد. حركت سوم، مجدداً مبارزه ضد بريتانيايي است. ليكن حيطه وسيع تري نسبت به اولي دارد. حركت چهارم، به علت ارتقا تلاش علما براي ايستادگي در برابر زدودن معنويتي كه شاه با نام انقلاب سفيد ايجاد كرد. علي رغم تفاوت هاي اين چهار بخش، وجوه تشابهي نيز دارند كه دو تاي آن جالب توجه است: اولا، هر يك از آن ها سندي از پيوستگي سه نيروي اساسي اجتماعي و سياسي كشورند. يعني علما، بورژواهاي ملي و ملي گراهاي ليبرال نيمه روحاني (چپ ها، چه سوسياليست و يا كمونيست، چهره خود را به شكل نيروي فعال فقط در سال هاي 1950 نشان دادند). ثانياً، در هر مورد بسياري از آحاد ملت در اين حركت شركت كردند كه فقط بنابه درخواست رهبران مذهبي بود; بدون ترغيب رهبران مذهبي شركت مردم و حمايت آن ها از اين حركت ها غير ممكن بود. سومين وجه اشتراكي كه در سه مورد نخستين محسوس بود، اين است كه تنها، حركت هاي مردمي در به ثمر نشستن اين اهداف، چه در فسخ امتيازات اقتصادي (1892)، چه در تطبيق قوانين بينادي (1906) و يا ملي كردن نفت (1951) با همراهي رهبران مذهبي، موفق بود. اما در هر وضعيتي، مثلا در زماني كه علما، مقامات ذي حق تلقي مي شدند، ملي گرايان نيمه روحاني، به زودي نقش برتر را كسب مي كردند و رقباي مذهبي خود را از صحنه خارج مي كردند. پس از سال 1892 به زودي دولت امتيازات ويژه اي در زمينه امور بانكي و استخراج معادن به بريتانيا، روسيه و ديگر قدرت هاي غربي داد كه اين امر با مخالفت مؤثري مواجه نشد. عاقبت رژيم مشروطه، موجب حركت شديد ضد روحانيت رضا شاه شد. با گذشت زمان نهضت ملي كردن نفت با كودتاي 1953 شكست خورد. نيروهاي ملي گرا به رهبريت دكتر مصدق در بي اعتبار كردن گروه هاي مذهبي به رهبريت آيت الله كاشاني به بهانه هم پيماني آن ها با بريتانيا و سلطنت طلبان، موفق شدند. در نتيجه علما از اين وقايع درس هايي آموختند. كه عبارت بود از: 1 ـ هر گاه به طور صادقانه در يك رشته اقدامات سياسي شركت كنند، هيچ مانعي در راه موفقيت بلافصلشان وجود ندارد. 2 ـ جهت اطمينان به كمال موفقيت شان بايد به سايرين اعتماد نكنند و قدرت را با رقيبان روحاني يا نيمه روحاني تقسيم نكنند. 3 ـ شكست در واقعه سال 1963 نشان مي دهد كه اگر به ميزاني، اتحاد داخلي وجود نداشته باشد اميد به موفقيتي ساده، واهي است. براي اين منظور بايد تدبيري اتخاذ كرد كه عقايد مختلف علما، از ليبرال تا راديكال را در برگيرد. علما با مسلح شدن به اين تجارب سياسي، حركت مردمي سال 1979 را به راه انداختند. از همان ابتداي مبارزه عزم كردند كه نگذارند از نيروهاي ليبرال و راديكال شكست بخورند. نيروهايي كه از همان ابتدا در اين جنبش شركت كردند، يكي از رهبران متفكر آن ها (شهيد مرتضي مطهري) است كه چند ماه پيش از سرنگوني واقعي سلطنت نوشت: متاسفانه تاريخ نهضت هاي اسلامي صد ساله ي اخير يك نقيصه را در رهبري روحانيت نشان مي دهد و آن اين كه روحانيت نهضت هايي كه رهبري كرده تا مرحله پيروزي ادامه داده و از آن پس ادامه نداده و پي كار خود رفته و نتيجه ي زحمات او را ديگران و احياناً دشمنان برده اند... 3مشروطيت ايران را (1906) روحانيت به ثمر رسانيد اما آن را ادامه نداد و بهره برداري نكرد; لهذا طولي نكشيد كه يك ديكتاتوري خشن روي كار آمد و از مشروطيت جز نام، باقي نماند، بلكه به تدريج در مردم سوءظن پديد آمد كه اساساً رژيم استبدادي از رژيم مشروطه بهتر بوده است و مشروطيت گناه است. اين شيوه جديد به ادامه برتري دائمي تاكيد داشت كه نه تنها در نهضت مردمي، بلكه در ثمره موفقيت ناشي از عوامل مختلف سياسي، بايد دنبال شود كه به تجارب علما در دوران اخير و طرز تفكر باز سياسي آن ها بستگي داشت. مي توان عام بودن اين عوامل را نوعي اجبار مذهبي تلقي كرد; تا آن را از هر نوع اصلاح يا رنسانس در مفهوم واقعي شيعي و سني گرايي تشخيص داد. احياي سياسي در شيعه از اصول جديد نشأت گرفته است. اگر چه ريشه هاي آن را در گرايشات روشنفكري و الهيات قرن هجدهم و نوزدهم مي توان يافت، اين امر در تفسير مجدد عقايد ريشه اي شيعي درباره ي فعاليت هاي سياسي و موضع آن نسبت به بي عدالتي باب شد. بدون توجه به تفسير مجدد اين امر كه شيعه، نقشي در حوادث سال 1978 و 1979 نمي توانست داشته باشد. در تفسير قديمي تفكر سياسي اسلام شيعي يا سني ـ فرضيه انقلاب نبود. بارزترين مشخصه ي آن اجازه قيام عليه حاكمان ظالم است و اين در عمل ارزش كمي دارد. زيرا علما تنها افرادي هستند كه مي توانند مطمئن باشند كه حاكمي ظالم يا عادل است. يعني مرادني كه مي توانند بر حقوق مستبدترين رژيم صحه گذارند. در نتيجه هر دو فرقه در عمل از حاكمان ظالم اطاعت مي كردند. و تنها تفاوت در چگونگي ارايه دليل است. بسياري از قاضيان برجسته ي سني اطاعت از فرمانروا حتي حاكم ستم گر را تجويز مي كنند، بر اساس دستور العمل كلي قرآن بايد از خدا، پيامبر اولوالامر بايد اطاعت كرد. و اين كه اطاعت در هر وضعيتي حتي از رژيمي ظالم، بهتر از هرج و مرج است. شيعيان نيز نگرشي مشابه داشتند و البته به دلايلي مختلف مانند حفظ و بقا جامعه اقليت خود كه تحت قوانين سني ها است. و اين همان چيزي است كه تقيه يا دورويي مصلحتي نام دارد كه در نوشته هاي اخير شيعيان جنبه ي منفي آن كمتر تفسير شده و بيشتر به مبارزه ي مخفي عليه سلطنت گفته مي شود. علاوه بر اصطلاح اخير، دو نظريه تاريخي وجود دارد كه به طور بالقوه زمينه ساز فرضيه انقلاب مي تواند باشد. اول، عقيده به غيبت است; بر اين اساس كه امام دوازدهم حضرت مهدي(عج) در سال 893 ناپديد شد و در نهايت جهت ايجاد عدالت در دنيا ظاهر مي شود. به طور اصولي شيعه متوجه شده است كه بين اين دو تاريخ عدالت واقعي در دنيا وجود ندارد. كه به طور بالقوه نظريه اي انقلابي است و به طور فرضي برخي از علما آن را انكار كرده اند. ليكن تا همين اواخر چنين نبود. با توجه به اين كه تمامي حكمرانان كنوني در دنيا غير قانوني هستند، (قوانين بر حق تنها در پايان اين جهان ظاهر مي شد) اكثر شيعيان در طول تاريخ به جاي شورش عليه دولت هاي شان ترجيح دادند نسبت به سياست بي اعتنا باشند. هر حكومت هزار ساله (اشاره به حكومت هزار ساله مسيح) قول وضعيتي مطلوب در آينده را مي دهد. همان طور كه شيعيان دوازده امامي از نظر سياسي مانند شمشير دو لبه اي هستند كه مي تواند طرفداران را به مبارزه تشويق يا آن ها را به آرامش و فروتني دعوت كند. اين امر به ويژه در مورد دومين نظريه انتظار هزار ساله امام دوازدهم بسيار واضح است كه به طور يقين نتيجه ي نظريه اول است. غير قانوني بودن حاكمان موقتي، برداشتي سطحي نيست، بلكه متضمن اين مفهوم است كه حاكم قانوني در آينده ظاهر مي شود. اما اين انتظار دو نگرش سياسي متناقض را پديد مي آورد، زيرا ممكن است عقيده اي محكم به وجود آورد كه جنبه مبارزه و جنگ جويي را ارتقا دهد. ليكن به جنبه تقدير گرايي نيز تأكيد دارد و پذيرش آن چه كه مقدّر شده را تقويت مي كند، با اين اميد كه رستگاري بعداً خواهد آمد. در آخر، سابقه تاريخي واقعه كربلا است قيام امام سوم، حسين بن علي(ع) كه در سال 680 به خون غلتيد. مجدداً شيعه اين بخش با ارزش تاريخ اسلامي يعني شهادت را زماني براي مويه مي داند و نه هيچ چيز ديگر. آن ها به ندرت از اين واقعه درس سياسي مي گيرند تا در جنگ با حكومت به كار بندند به همين علت امام حسين(ع) سمبل شهادت و يا تحمل رنج و درد به خاطر خداپرستي شد. در طي صد ساله اخير، درك شيعه از تمامي اين مطالب به تدريج تغيير كرد. بخشي به خاطر هوشياري ايرانيان و بخشي به جهت واكنش نسبت به تغييرات اجتماعي و سياسي و قسمتي ديگر به لحاظ سير تكاملي عقايد شيعه از طريق اجتهاد. نتيجه، به طور باور نكردني كنار گذاردن تفسيرهاي دعوت به آرامش و فروتني و ظاهر شدن روحيه مبارزه و جنگ جويي بود. اين رويه همان اصطلاح سياسي كردن افكار مسلمانان كشورهاي ديگر است. اما شايد وضعيت ايران را به طور دقيق سير جديد واقع گرايي عنوان كرد، كه در ابتدا جايگزين طرز تفكر قبلي مي شد. اين امر در انقلاب مشروطه سال 1906 بسيار محتمل بود. يعني هنگامي كه علما با كنترل قانوني قدرت سلطنت، در واقع اين را مطرح مي كردند كه شيعيان نبايد جهت بهبود وضعيت خود، فعاليت سياسي مثبت را تا ظهور امام(عج) و ايجاد نظامي عادي به تأخير اندازند. اين موضع جديدي نبود. زيرا نمونه اي از آن در مراحل ابتدايي افكار عدالت خواهانه و الهي ديده شد. آن چه كه جديد بود، تشخيص لزوم نظم جديد قانوني در قالب قوانين بنيادي و پارلماني، جهت تضمين قانون عدالت بود. با ديكتاتوري رضا خان (41ـ1925) در افكار واقع گرايانه وقفه افتاد كه در جنگ جهاني اخير مجدداً پديدار شد. ليكن با ايجاد ديكتاتوري پس از كودتاي سال 1953 دوباره خاموش شد. مرحله بعدي، تدريجي و غير محسوس بود. حركتي كه از نيمه دهه سال 1960 با بحران سياسي جديد شروع شد و در انقلاب 1979 به اوج خود رسيد قواعد ايدئولوژيكي اين مرحله جديد در آثار دسته اي از نويسندگان مذهبي مشهود است. اين عده اغلب در مراكز تحصيلي سنتي شيعه در ايران و عراق تربيت شدند. استاد مطهري به خوبي وضعيت روحي نسل جديد علماي مبارز و مفهوم جديد انتظار را بررسي مي كند و آن را دو نوع مي داند. تلاش شيعه در صد ساله اخير در تفسير مجدد مفاهيم سنتي همزمان با تغييرات سياسي و ايدئولوژيكي در ميان خودشان بود كه با طرز تفكر جديد مبارزه، همگام بود. ممكن است اين نشانه ها علت اجتماعي نيز داشته باشند كه بر اين حقيقت تأكيد دارد كه علما در مقايسه با ساير گروه ها ديگر يك پارچه نيستند. در گذشته علما به خاطر دريافت عايدي از عوام الناس به آن ها وابسته بودند كه به صورت خمس، زكات، صدقه و يا نذر بود. دولت به عده اي از آن ها حقوق مي داد. طلاب اولين حوزه انتخاباتي هر يك از علما را تشكيل دادند. آن ها بيشتر از ميان طبقات محروم جامعه بودند. پيشرفتي كه پس از جنگ جهاني دوم صورت گرفت و با توسعه منابع اقتصادي كشور همراه بود، موجب پديدار شدن يك طبقه مذهبي از طلاب و استاد شد كه وابسته به عايدي عوام و كمك و حمايت مستقيم دولت نبودند. آموزش در مراكز غير مذهبي، مدارس، دانشگاه ها، انتشاراتي و دفتر روزنامه و غيره انجام مي شد. آن ها اگر چه، از نظر عقايد مذهبي در نهايت به يكي از علما وابسته بودند، ليكن آن قدر قدرت مالي داشتند كه به علماي بزرگ و دولت متكي نباشند. اين امر آن ها را به گروه هاي تحصيل كرده از قبيل معلمان ـ سخنرانان ـ نويسندگان و روشنفكران نزديكتر كرد. روابطي كه در اثر پاسخ به بحران هاي سياسي و اجتماعي برقرار شد. همه امور ايدئولوژيكي و تشكيلاتي كه آگاهانه يا ناآگاهانه فرضيه را براي رهبر مذهبي انقلاب آماده كرد، به ويژه بهره برداري سياسي از مساجد، از اقدامات اين گروه بود. البته آن ها با گروه هايي ديگر متحد شدند يا افراد مذهبي به آن ها پيوستند. آن ها كساني بودند كه براي پشتيباني از ارزش هاي اسلامي، بدون توجه به نوع حكومتي (جمهوري يا سلطنت) خالصانه تلاش كردند و با كنترل سياسي دولت كشته شدند آن هايي كه قصد داشتند اسلام را با سوسياليسم و ماركسيسم پيوند دهند و كساني كه تنها در جستجوي ولايت فقيه بودند. امتزاج كليه علت هاي سياسي ـ اجتماعي و ايدئولوژيكي، موج مخالفت سياسي را در ميان جامعه مذهبي توجيه مي كند و هم چنين علت شكست قيام سال 1963 و پيروزي در 1979 را توضيح مي دهد. در مورد اول گروه هاي مبارز توجهي به علماي محافظه كار نداشتند، ليكن در حالت دوم اهداف مشتركي با آن ها داشتند. چون انقلاب با مذهب عجين بود، شكاكان بسياري واهمه داشتند كه رژيمي ستمگر و ارتجاعي به وجود آيد و از واقعيت هاي دنيايي كنوني دور شود و قادر نباشد آينده اي با ثبات ايجاد كند. تندروي هاي برخي از انقلابيون به اين واهمه افزود در نتيجه تحليلي از اوضاع دادند كه پيش تر بدان اشاره شد، مبني بر اينكه واقعه سال 1979 انقلاب نبود، بلكه تغييري ناگهاني كه با اتحاد بدعت گذاران و نيروهاي راديكال همراه بود و هيچ گونه نظم مردمي نداشت. ديگر براي سياستمداران دير است كه راجع به اين حقيقت (انقلاب) تحليل دهند. و بر عكس براي مورخان هنوز زود است كه قضاوتي كلي از وقايع داشته باشند. نكته قابل توجه اين كه نمي توان انقلاب اسلامي را تنها به علت غوطهوري در سمبل هاي اسلامي و انگيزه بارز برپايي حكومت چهارده قرن پيش كه توسط محمد(ص) و علي(ع) برپا شده است، سيري غير متعارف و قهقرايي محسوب نمود. بعد از يك دوره ي طلايي به تعبير هانا آرنت، انقلاب هاي زيادي در غرب نيز برپا شد، آرنت مي نويسد: واقعيت اين است كه: لغت انقلاب، اساساً به معني بازگشت به حالت اول مي باشد، بنابر اين چيزي كه كاملا مخالف نظر ماست، تنها غرابت معني شناسي نمي باشد. انقلابات قرون 17 و 18 كه بيانگر روحيه اي نوين و جديد مي باشد، هدفي جز (بازگشت به حال اول ندارد. جنگ داخلي انگلستان از قبل تمايل شديد همكاري با تعييرات جديد و اساسي انقلاب قرن 18 را نشان مي دهد. در حال حاضر واقعيت اين است كه پيروزي كم عمر اولين انقلاب نوين رسماً به بازگشت به حالت اول، يعني آزادي يك نعمت الهي است تعبير مي شود كه نسبت به آن در سال 1651 خيلي زياد صحه گذاشته مي شود. انقلاب هاي آمريكا و فرانسه نيز در مراحل اوليه، توسط افرادي كنترل مي شود كه معتقد بودند عمل فوق فقط به منزله بازگشت به دستورات كهن است كه ادامه استبداد حكومت هاي سلطنتي مستبد و يا سوءاستفاده حكومت هاي مستعمراتي مورد تجاوز قرار گرفته است، لذا تمايل صادقانه آنان براي بازگشت به زمان هاي قديم به وجود مي آيد. اين سخن آرنت است اما يك نكته واضح است: اسلام شيعه اولين منبع براي تجهيز و چارچوب بنيادي انقلاب مي باشد. و آن را مي توان يكي از چند شكل و صوري دانست كه انقلاب ايران را از فرم نرمال انقلاب هاي زمان ما، خارج ساخته است و رهبري عالي اين انقلاب به عهده ي آيت الله خميني بود كه قدرت و توانايي مناسب وي ناشي از زور و اجبار و وحشت نبوده و بر تمايل افراد و گروه ها متكي بود. شيعه بودن انقلاب و نيز رهبري آيت الله خميني، توانست حداكثر افراد را نسبت به تعداد كمي از شعارهاي عمومي همچون استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي متفق الرأي نمايد.


| شناسه مطلب: 79077