مقدّمه :ابعاد ناشناخته انقلاب اسلامی ایران(1)
مقدّمه :ابعاد ناشناخته انقلاب اسلامی ایران(1) انقلاب اسلامی ایران یکی از جنبش های اجتماعی در مشرق زمین است که در حد فاصل دوران مدرنیته و پست مدرنیسم به وقوع پیوست. این جنبش با ویژگی ایدئولوژی و ساختارشکن اش، موجب تحولات بزرگی در گستره اندیشه و عمل گردید و
مقدّمه :ابعاد ناشناخته انقلاب اسلامي ايران(1)
انقلاب اسلامي ايران يكي از جنبش هاي اجتماعي در مشرق زمين است كه در حد فاصل دوران مدرنيته و پست مدرنيسم به وقوع پيوست. اين جنبش با ويژگي ايدئولوژي و ساختارشكن اش، موجب تحولات بزرگي در گستره انديشه و عمل گرديد و توجه بسياري از صاحب نظران را به خود جلب كرد. تاكنون آثار قابل ملاحظه اي از نويسندگان داخلي و خارجي بارهيافت ها و تئوري هاي گوناگون، در تبيين علل وقوع انقلاب و ماهيت آن، به رشته تحرير در آمده است. از ميان آثار منتشر شده، مي توان به نويسندگاني هم چون: تدا اسكاچپول و همايون كاتوزيان، بارهيافت اقتصادي و ماروين زونيس و فرخ مشيري، با رهيافت روان شناختي وحامد الگار، آصف حسيني، عميد زنجاني ومنوچهر محمدي، با رهيافت فرهنگي وآبراهاميان، چارلز تيلي، جرالدگرين، ميثاق پارسا و صادق زيبا كلام، بارهيافت سياسي ومايكل فيشر، نيكي كدي، فرد هاليدي، جان فورن و فريده فرهي، بارهيافت چند علتي، اشاره كرد. با اين همه، هنوز ابعاد ناشناخته اي از اين*. در نوشتن اين مقاله، از آثار نام برده شده در اين كتاب و نيز از جزوه درسيِ دكتر تاجيك، تحت عنوان انقلاب اسلامي و بازتاب آن و امنيت ملي و نظام بين المللي اثر دكتر جليل روشن دل، سيري در نظريه هاي انقلاب اثر دكتر ملكوتيان و درآمدي بر ريشه هاي انقلاب اسلامي به كوشش عبدالوهاب فراتي ومجله خاورميانه استفاده شده است.
[14] پديده الهي باقي مانده و آثار موجود توان تبيين و بررسي آن ها را ندارند. انقلاب اسلامي ضمن اين كه ساختار يك نظام كهنه و مستبد شاهنشاهي را ويران كرد عرصه جديدي براي آزمون، تأييد، تعديل و ابطال بسياري از نظريات و تئوري هاي مرسوم و رايج در علوم اجتماعي بود. در واقع، عدم تطبيق و ناسازگاريِ پاره اي از تئوري هاي انقلاب، بر انقلاب اسلامي، نظريه پردازان بسياري را دچار مشكل كرد و به تعبير لاكاتوش، آنان را مجبور به رفو كردن و ترميم هاي پي در پي و متعددي نمود. تئوريِ ماركسيسم ارتدوكس، ساختارگرا، كاركردگرا، روان شناسانه، سيستم اقتصاد جهاني و... از جمله نظرياتي بودند كه در تحليل انقلاب ايران با مشكلات جدي روبه رو شدند. از ميان پست مدرن ها، ميشل فوكو، انقلاب اسلامي را مؤيد نظريه خويش در باب چهره چهارم قدرت (Bio Power) دانست. علاوه بر اين، ابعاد وحوزه هاي ديگري وجود دارد كه انقلاب اسلامي بر آن ها تاثير نهاده است وسوگمندانه آثارمبسوطي در ميان مباحث نظري انقلاب اسلامي، به چشم نمي خورد. در اين نوشتار تلاش شده تا به برخي از اين ابعاد ـ كه پاره اي از آن ها در اين كتاب آمده است ـ اشاره كنيم. اين ابعاد عبارتند از: ـ انقلاب اسلامي و تئوري هاي ماركسيستي ـ انقلاب اسلامي و نظريه سيستم اقتصاد جهاني ـ انقلاب اسلامي و تئوري هاي دولت ـ انقلاب اسلامي و استراتژي مبارزه ـ انقلاب اسلامي و تئوري هاي امنيتي و استراتژي ـ انقلاب اسلامي و جامعه شناسيِ دين ـ انقلاب اسلامي و انديشه هاي پست مدرنيسم ـ انقلاب اسلامي و بنيادگرايي ـ انقلاب اسلامي و نهضت هاي شيعي معاصر در ايران [15] 1) انقلاب اسلامي و تئوري هاي ماركسيستي يكي از مهم ترين تئوري هايي كه در بطن روايت مدرنيته به تبيين و تحليل تحولات اجتماعي ـ سياسي، به ويژه انقلاب ها مي پرداخت، ماركسيسم است. بي ترديد، پيش از انقطاعي كه با ظهور گرايش هاي فرا ماركسيستي به وجود آمد، ماركسيسم ارتدوكس تلاش مي كرد تا با تكيه بر ماترياليسم ديالكتيكي و ديالكتيك تاريخي، همه تحولات اجتماعي ـ سياسيِ جوامع بشري را تبيين نمايد. در واقع، ايدئولوژي مذكور ادعا مي كرد كه تنها با توسل به آن مي توان آزادي و رهاييِ انسان ها را درك نمود و به يك جامعه بي طبقه دست يافت. ماركسيسم ارتدوكس، همانند مدرنيته، در تحليل پديده ها به نوعي جوهرگرايي معتقد بود و همه تحولات را برخاسته از يك ماهيت و يك علت، به نام اقتصاد مي دانست. در اين نگرش، روابط توليد، ابزار توليد و شيوه توليد، هويت اصلي و زيرساخت تحولات به حساب مي آمد و ساير حوزه هاي بشري به عنوان ساخت هاي رويين و فرعي قلمداد مي گرديد. در ميان پديده هاي اجتماعي ـ سياسي، انقلاب نيز با تمام اجزا و عناصرش (شكل، گستردگي، پيام، اهداف، خاستگاه رهبران، استراتژي و تاكتيك) ماهيتي كاملا اقتصادي به خود مي گرفت و در هيچ قالب و الگوي ديگري نمي گنجيد و اين اقتصاد بود كه سمت و سوي انقلاب را مشخص مي كرد و بدان هويت مي بخشيد. در اين گفتمان، همه جوامع بشري، طي يك فرآيندتاريخي، دوران هاي كمون اوليه، فئوداليته و سرمايه داري را پشت سر مي گذارند و در نهايت، با پيشتازيِ طبقه پرولتارياي صنعتي به مرحله سوسياليسم مي رسند. انقلاب اسلامي ايران، كه در حد فاصل دوره مدرنيته و پست مدرنيسم به وقوع پيوست، در رهيافت بسياري از نويسندگان و گروه هاي سياسي، در گفتمان ماركسيسم مي گنجيد. از ميان متفكران خارجي، مايكل فيشر، ريچارد كاتم، بخاش [16] و نيكي كدي، و از جمع مبارزان سياسيِ دوره پهلوي، گروه هاي چپ ايراني، هم چون حزب توده و سازمان مجاهدين خلق ايران، اقتصاد را عامل سرنگونيِ رژيم پهلوي مي دانستند. با اين تفاوت كه پاره اي از نويسندگان خارجي، اقتصاد را در ارتباط با مسائل ديگري مطرح مي كردند، اما چپ هاي ايراني، آن را مطلق مي پنداشتند. با اين همه، ماهيت ديني انقلاب ايران، انديشه ماركسيسم ارتدوكس را زير سئوال برد و با رديه اي كه بر آن ـ نوشت، موجب نسبيت و تجديد نظر جدي در آن گرديد; زيرا انقلابي در ايران به وقوع پيوست كه: اولا اين كشور داراي مناسبات اقتصاد سرمايه داري نبود; ثانياً طبقه اي به نام بورژوا و پرولتارياي صنعتي نداشت; ثالثاً انقلاب ايران از ماهيتي اقتصادي برخوردار نبود و هر كس با هر عقيده و منفعتي در آن شركت جسته بود; و رابعاً ايدئولوژي و فرهنگ شيعي، به رهبري روحانيت، در شكل گيريِ آن، نقش مهمي داشت. ناكام ماندن و بن بست تئوريِ ماركسيسم ارتدوكس در تحليل پديده هاي اجتماعي ـ سياسي، به ويژه انقلاب اسلامي ايران، موجب گشت تا طرفداران چپ (داخلي و خارجي) با رهيافت هاي جديدي به مطالعه اين پديده شگرفت بپردازند. ماركسيسم فلسفي، ماركسيسم ساختارگرا و فراماركسيسم، از جمله گرايش هاي عمده اي بودند كه از اين دوران به بعد، كوشيدند تا انقلاب در ايران را با نگرشي نو تحليل كنند. در گرايش اول، عده اي تلاش كردند تا با استفاده از بحث هاي گرامشي، به عنصر ايدئولوژي (در مفهوم هژموني آن) در بررسي انقلاب اسلامي توجه كنند. در واقع، پتانسيل انقلابيِ شيعه، با خلع سلاح مفاهيم و هويت هاي ديگران، هويت جديدي [17] به وجود آورد و همه هويت هاي متمايز را به هم وصل كرد و بدين گونه، نهضت را به پيروزي رسانيد. در ماركسيم ساختارگرا، كه يكي از رايج ترين ديدگاه ها در عرصه جامعه شناسيِ انقلاب است، عقيده بر اين بود كه اين ساخت است كه پتانسيل علّي دارد و مي تواند علت تغيير و تحولات اجتماعي قرار گيرد. البته اين ساخت، انحصاري در اقتصاد ندارد و مي تواند هويتي سياسي يا فرهنگي به خود گيرد. از ميان نوشته هايي كه در اين باره وجود دارد، اثر خانم تدا اسكاچپول در خور توجه است. او در كتاب دولت ها و انقلاب هاي اجتماعي 1)States and Social Revolutions) كه در سال 1979 ميلادي به چاپ رسيد، ضمن فرق گذاشتن بين انقلاب سياسي و انقلاب اجتماعي، معتقد بود كه يك انقلاب سياسي با تغيير حكومت، بدون تغيير در ساختارهاي اجتماعي است. در اين انقلاب، منازعات طبقاتي و دهقاني نقشي ندارند; اما يك انقلاب اجتماعي، عبارت است از انتقال سريع و اساسي دولت و ساختارهاي طبقاتيِ يك جامعه كه اغتشاشات طبقاتي، از پايين جامعه همراهي و در بخشي حمل مي شود. به علاوه، چنين انقلابي در مجموعه منحصر به فردي از شرايط اجتماعي ـ ساختاري و بين المللي صورت مي پذيرد. وي هم چنين با رد ارادي بودن وقوع انقلاب، تفسير انقلاب اجتماعي را تنها مبتني بر عوامل ساختاري و از پيش تعيين شده مي دانست. در زماني كه اسكاچپول مدعي بود كه انقلاب ها به راه نمي افتند، بلكه مي آيند، انقلاب اسلامي ايران ثابت كرد كه انقلابي است كه به صورت منسجم و برخاسته از عوامل غير ساختاري به راه افتاده است و در الگوي تحليليِ او نمي گنجد; چرا كه: اولا فقدان عنصر روستايي در ائتلاف انقلابي ايران چالشي عليه او وافرادي هم چون برينگتون مور، چفري پيگ و ولف شد;*. ترجمه اين كتاب اخيراً از سوي انتشارات سروش منتشر شده است.
[18] ثانياً فرهنگ و ايدئولوژيِ شيعه در اين انقلاب ثابت كرد كه نقشي فراتر از توجه ناچيز نظريه پردازان ساختار گرا دارد; و ثالثاً رژيم محمدرضا پهلوي از سوي قدرت هاي سرمايه داريِ جهاني، آن قدر تحت فشارهاي غير قابل تحمل نبود كه مجبور به آغاز سريع فرآيند نوسازي باشد. ارتش ايران نيز در هيچ فعاليت مهم نظامي درگير نبود و بنابراين، تجربه اي از يك شكست نظامي نداشت. بدين ترتيب، انقلاب اسلامي ايران آشكارا وي را به سوي تفكري مجدد، در مفاهيم اساسي انقلاب اجتماعي، و بررسيِ عنصر ايدئولوژي، در كنار عناصر دولتي و طبقاتي سوق داد. اسكاچپول در مقاله دولت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، كه آن را در سال 1982 ميلادي منتشر نمود، اعتراف كرد كه درك وي از نقش ممكن نظام هاي عقيدتي و مفاهيم فرهنگي، در شكل دادن به كنش هاي سياسي، تعميق يافته و اين امر به دليل نقش رهبري و ايدئولوژي در انقلاب ايران بوده است. نقش روحانيون در بسيج منابع كليدي، چون مساجد، شبكه گسترده روحانيان، تاريخ و ايدئولوژيِ شيعه و غيره، و هم چنين نقش امام خميني(رحمه الله) در انقلاب ايران به عنوان نيروي متحد كننده جماعت متفرق با علايق متفاوت، به قدري واضح است كه هيچ كس نمي تواند از آن سرباز زند يا آن را كوچك شمارد. امام خميني با داشتن سابقه انقلابي و مبارزاتي و برخوردار بودن از رفيع ترين جايگاه مذهبي (مرجعيت) و شهرت گسترده، توانست خشم و نارضايتيِ يك جامعه چند دسته اي را به سوي يك هدف واحد متمركز كند. اين مقاله، از يك سو حاكي از مشكلات موجود در تصميم الگوي ساختاريِ اسكاچپول به انقلاب اسلامي است; اما از سوي ديگر، نشان مي دهد كه او به چارچوب تحليليِ اصليِ خود وفادار مانده است. وي مي نويسد: انقلاب ايران را نيز بايد از ديدگاهي كلان نگر و ساختاري بر اساس تاريخ درك [19] كرد، ديدگاهي كه به روابط متقابل ميان دولت، جامعه و سياست سازمان يافته در ايران مي پردازد و ايران را در بستر سياسي و اقتصاديِ متحولِ بين المللي قرار مي دهد. با وجود اين، او نمي تواند اهميت عقايد و نظام هاي فرهنگي را در ايجاد كنش انقلابي ناديده بگيرد. علي رغم تجديد نظرهايي كه در نظريه ساختار گرايان به وجود آمد وافرادي هم چون اسكاچپول نيز به آن تن دادند، اما هم چنان تحفظ بر رابطه زير بنا و رو بنا و رابطه علي و طولي باقي ماند و به مسائل غيراقتصادي نيز نقش جانبي داده شد. اين مسأله، خود موجب روي آوردن برخي از ماركسيستها به گرايش فراماركسيستي گرديد. در اين نظريه، رابطه طولي و علي به هم ريخت و با زير سؤال رفتن دولت و طبقه پيشتاز، حتي انقلاب، بحث از ايده هاي مختلف، هويت هاي متمايز و گروه هاي متفاوت با ارزش هاي مختلف و نيز هم زيستيِ مسالمت آميز آن ها در كنار هم به ميان آمد. 2) انقلاب اسلامي و نظريه سيستم اقتصاد جهاني يكي ديگر از گروه هايي كه از انقلاب اسلاميِ ايران تاثير پذيرفتند، نظريه پردازان اقتصاد جهاني بودند. اين گروه از ادامه دهندگان راه مكتب وابستگي و تئوريسين هاي امريكاي لاتين محسوب مي شوند، افرادي هم چون: احمد اعجاز، حمزه علوي و فوران، از اين گروهند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در ديدگاه اين افراد، عناصري هم چون: فرهنگ، ايدئولوژي، رهبري و دين، اهميت بيشتري پيدا كرد. 3) انقلاب اسلامي و تئوري هاي دولت پس از پيروزيِ انقلاب اسلامي ايران، ساختاري از قدرت استقرار يافت كه از يك سو در درازاي تاريخ اسلام، از پيشينه اي برخوردار نبود و از سوي ديگر با اشكال ديگر دولت اسلامي، در قالب خلافت و سلطنت، تفاوت ماهوي داشت. ورود تئوري ولايت فقيه به جمع نظريه هاي دولت و عرضه مباحث جديدي در قلمرو فلسفه سياسي، توجه بسياري از متفكران و انديشمندان را به خود جلب كرد. تا قبل از انقلاب اسلامي، در نظام هاي مختلف سياسي غرب، ماركسيسم و ليبراليسم بودند كه به تعريف اخلاق، عدالت و عرفان مي پرداختند و براي آن ها حد و ثغوري معين مي كردند، در حالي كه انقلاب اسلامي، معادله مذكور را بر عكس نمود و ثابت كرد كه اين عدالت و اخلاق است كه سياست را ديكته مي كنند و بدان مفهوم مي بخشند. در واقع، اين انقلاب، گفتمان سياسيِ جديدي در سطح جهان به نمايش گذاشت و نشان داد كه راه ديگري براي ورود به حوزه قدرت و سياست وجود دارد. به تعبير پست مدرنيست ها، انقلاب ايران، به دسنتر كردن تئوري ها (تمركز زدائي) پرداخت و با زير سؤال بردن تئوري هاي حاكم بر جهان، آن ها را از مركزيت و محوريت انداخت. 4) انقلاب اسلامي و استراتژي مبارزه پاره اي از نويسندگان خارجي، كه درباره انقلاب ها پژوهش هاي تكنيكي و ابزاري انجام مي دهند نيز به شيوه مبارزه انقلابيون در نهضت اسلامي ايران توجه كرده اند. نحوه بسيج توده اي، سازماندهي تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابي، تأمين كمك هاي مالي و هم چنين نحوه برخورد رژيم شاه در برابر تاكتيك ها و شيوه مبارزاتيِ انقلابي ها، همه از اموري است كه در اين تحقيقات مورد توجه قرار گرفته اند. كتابي با نام انقلاب بزرگ و رسانه هاي كوچك، نوشته خانم سربرني محمدي از اين نمونه آثار است. در اين اثر، استفاده نيروهاي انقلابي از امكانات ناچيزي هم چون: نوار كاست، اعلاميه و شعارهاي ديواري، در مقابله با رژيمي كه تمامي وسايل تبليغاتي و ارتباطي را در دست دارد مورد بحث قرار گرفته است. پيش از آغاز نهضت اسلامي در ايران، مشي مبارزاتيِ گروه هاي سياسي، بيشتر از ماركسيسم نشأت مي گرفت و انقلابيون ايراني نيز با بهره گيري و كپي برداري از استراتژي هاي مبارزاتيِ متعددي، هم چون: استراتژيهاي مبارزاتي متعددي همچون: استراتژي كوه (فيدل كاسترو)، استراتژي دهكده (مائو)، استراتژيِ اتحاديه كارگري (لنين) و استراتژيِ جنگل (چه گوارا) به مبارزه مي پرداختند. حزب توده، كه اولين حزب متشكل و سازمان يافته بود، از خط مشي كمونيست ها الگو مي گرفت و سازمان مجاهدين خلق ايران نيز خط مشي مبارزاتيِ خود را مديون آن ها مي دانست; در حالي كه امام خميني(رحمه الله)از سال 42 به بعد، بدون اين كه حزب يا سازماني داشته باشد، تكيه بر حزب را به تكيه بر بسيج توده ها تبديل كرد و با به وجود آوردن يك رابطه ولايي، كه در فرهنگ شيعي در قالب مرجعيت تبلور مي يافت، آحاد ملت ايران را عليه وضع موجود شوراند. به عقيده امام، اين گونه از مبارزه، در بطن اسلام ريشه دارد و همه آحاد مردم، از امت اسلامي و از اعضاي حزب شيعه به حساب مي آيند و براي رسيدن به يك هدف مي جنگند. اين استراتژي، كه به غلط به خمينيسم شهرت يافته، در واقع، چيزي جز يك استراتژي برخاسته از اسلام نيست. 5) انقلاب اسلامي و تئوري هاي امنيتي و استراتژي اگر استراتژي را نتيجه و برآمده از عواملي چون منافع ملي، اهداف ملي، امنيت ملي، قدرت ملي، ارزش هاي ملي و... بدانيم، انقلاب اسلامي توانست در تمامي اين مفاهيم و دلالت ها، مدلول هاي جديدي، متفاوت از گذشته ارايه نمايد; مثلا براي امنيت ملي تعريف هاي گوناگوني آورده اند. برخي از نويسندگان، امنيت را به معناي نبودن تهديد نظامي گرفته اند. برخي بر محافظت از كشور در برابر حمله نظامي يا اقدامات واژگون سازي از خارج تاكيد مي كنند و پاره اي نيز امنيت ملي را توانايي كشور در دفع تهديدهاي خارجي عليه حيات سياسي يا منافع ملي مي دانند. همه تعاريف بالا، در مفهوم كلاسيك آن، در گفتمان نظامي جاي مي گيرند و جملگي، تنها بر بُعد نظاميِ امنيت ملي تأكيد ميورزند. هر چند امروزه عصر سراسر تنش سال هاي پيش از جنگ جهاني دوم، به پايان رسيده و صلح و ثبات جهاني در كنار استقلال اقتصادي، جزئي از امنيت ملي به حساب مي آيد، با اين همه، امنيت ملي توجهي به حوزه هاي فرهنگي وايدئولوژيكي ننموده است. انقلاب اسلامي با طرح امنيت آرماني واژه امنيت ملي را در ابعاد ياد شده محصور نكرد و هنجارها و ارزش هاي خود را بر پيكره امنيت ملي اضافه نمود. اين نگرش، ديدگاه تازه اي در مباحث مذكور بود كه سابقه اي قبل از اين نداشت. 6) انقلاب اسلامي و جامعه شناسي دين مهم ترين عرصه اي كه در جامعه شناسيِ دين، از انقلاب اسلامي متأثر شده، بحث عرفي شدن است كه دوركيم و ماكس وبر به آن پرداخته اند. از نظر اين دو تن، جوامع در سير عقلاني شدن، عناصر اسطوره اي و رمز آلود را به حاشيه مي رانند و بدين ترتيب، رفته رفته، موجب حذف آن ها مي گردند تا عقلانيت ابزاري به جاي آن بنشيند. به تعبير اينان، عنصر قدسي جاي خود را به عقل گرايي مي دهد و به سخن وبر پروسه، افسون زدايي از جهان، فرآيندي ناگزير براي همه جوامع است. با پيدايش انقلاب اسلامي، اين انديشه دستخوش دگرگوني شد; چرا كه اين انقلاب، بازگشتي به عنصر قدسي بود. پس جوامع، تنها در مسير سكولار شدن گام نمي گذارند، بلكه حتي آنان كه به تعبيري در آغاز، سكولار بوده اند، در وهله اي ديگر به امر قدسي باز مي گردند. در واقع، انقلاب اسلامي با طرح حكومت ديني توانست امور قدسيِ خود را به روز در آورد و جدايي دين از سياست را، كه در مكتب سكولاريزم، تفارق آن ها مفروض دانسته شده بود، به آشتي كشاند. 7) انقلاب اسلامي و انديشه هاي پست مدرنيسم انقلاب اسلاميِ ايران در دوره اي به وقوع پيوست كه جريان پست مدرنيسم، در ربع آخر قرن بيستم، وارد مرحله جدي تر شده بود، غالب بحث هاي پست مدرن، در دهه هفتاد، به حوزه ادبيات و هنر اختصاص يافته بود و مباحث سياسي را كمتر در بر مي گرفت. انقلاب اسلامي ايران با آن ويژگيِ ايدئولوژيك و ساختارشكن اش، مورد توجه افرادي هم چون: ميشل فوكو، دريدا، ادوارد سعيد، رابرت يانگ و لويتار قرار گرفت و توجه آن ها را بيش از گذشته به مباحث سياسي، بانگرش پست مدرنيستي، جلب كرد. از اين رو، انقلاب اسلاميِ ايران به عقيده بسياري از انديشمندان غرب، انقلابي است پست مدرنيستي، و در روايت مدرنيته جاي نمي گيرد; چرا كه: اولا اين انقلاب بر اساس انگيزه ها و انگيخته هاي گوناگوني شكل گرفت و اجازه نداد يك متاتئوري به توضيح آن بپردازد; به بيان ديگر، تئوري ها و رهيافت هاي مختلفي مي طلبد تا قابليت توضيح يابد. ثانياً انقلاب اسلامي، مؤيد نظريه ميشل فوكو (يكي از نظريه پردازان پست مدرن) درباره چهره چهارم قدرت گرديد، قدرتي كه از زير مي جوشد و پخش مي گردد و به قول دريدا در قالب پوستر، عكس و شعار هم تجلي مي يابد. به نظر فوكو، همگان قدرت را عنصري مي دانند كه از بالا اعمال مي شود، در حالي كه قدرت، پديده اي است كه از پايين به بالا اعمال مي گردد و در همه عوامل اجتماعي، منتشر است و به موقع، خود را نشان مي دهد. از نظر او، محمدرضا شاه تماميِ قدرت هاي معارض داخلي را حذف كرده بود، قدرت هاي بين المللي نيز براي او خطري به حساب نمي آمدند; اما در مدتي كوتاه قدرت مردم انباشته شده و بسيج مي شود. اين قدرت بسيج شده، كه در تك تك عناصر اجتماعي پخش شده بود، به اهرمي مبدل گرديد كه توانست بنياد رژيم مقتدر پهلوي را براندازد. به عقيده او، روشن فكران يا احزاب سياسي هيچ نقشي در اين ماجرا نداشتند، بلكه خود توده ها روشن فكران را به دنبال خويش كشيدند و نقش پيشتاز را ايفا كردند. ثالثاً انقلاب اسلامي تبلور و تجليِ هويت هاي كدر است; يعني يك هويت مشخص و خالصي را نمي توان در جريان اين انقلاب شناسايي كرد. هويت هايي كه انقلاب اسلامي را شكل دادند، رنگارنگ و متنوع بودند. علاوه بر اين، هويت خاص يا طبقه ويژه اي پيشتاز آن نبود، روحانيون نيز تنها از يك طبقه بر نخاسته بودند و به همه طبقات اجتماعي ايران تعلق داشتند. رابعاً انقلاب اسلامي نشان داد علي رغم به سر آمدن مذهب در گفتمان مدرنيته، مذهب مي تواند در اداره جامعه ايفاي نقش كند و در كنار سياست، به وحدت رسد. خامساً انقلاب اسلامي، در استراتژي خود، به دنبال اين بود كه غرب را از مركزيت بيرون كند (همانند پست مدرن ها كه مي خواهند همه سنترهاي سياسي را از جهان بزدانيد.) و در برابر آن گفتماني ترسيم كند كه رنگ و بوي يك ملت را داشته باشد. علاوه بر اين، انقلاب ايران با نفي اين مطلب كه غرب، تنها الگوي توسعه يافتگي است، به ارايه راهكارهاي جديدي پرداخت كه در مدل هاي ماركسيسم و ليبراليسم جاي نمي گرفت. 8) انقلاب اسلامي و بنياد گرايي پيروزيِ انقلاب اسلامي در ايران موجب گسترش بحث هاي جدي تر در مطالعات بنيادگرايي در غرب شده است. طرح بررسيِ بنيادگرايي از 1366 از سوي فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا(American Acadamey Of Arts Lettersan) به اجرا در آمد. بودجه سه ميليون دلاريِ آن را نيز، بنياد كارتر تأمين مي كند. تأكيد اين طرح بر شناخت و مقايسه بنياد گرايي هاي مختلف ديني در دوران معاصر است. در حال حاضر سه هزار نفر از مليت هاي مختلف در اين طرح همكاري مي كنند كه 220 نفر از آنان استاد و محقق دانشگاه هايي چون هاوارد، كلمبيا وپرينستون هستند. حاصل مطالعات اين گروه، تاكنون شناخت چهارده نوع بنيادگراييِ مختلف مذهبي است كه در چهار جلد كتاب به صورت دائرة المعارف بررسي شده است. در جلد اول، عناصر مشترك ميان بنيادگرايان; در جلد دوم، چگونگيِ پيدايش پديده بنيادگرايي و در جلد سوم و چهارم، رابطه حكومت و بنيادگرايي مورد توجه قرار گرفته است. هدف از اين طرح، كمك به ارتقاي سطح آگاهيِ سياستمداران و محققان آمريكايي به نقش مذهب در جهان است. بحث در اين باره كه فاندامنتاليزم شيعي از چه ويژگي هايي برخوردار است، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، آيا سنتي است يا روبه آينده دارد، و اصولا انقلاب ديني چيست و جنبش هاي داراي ايدئولوژي مذهبي از چه ويژگي هايي برخوردارند، اگر انقلاب ايران يك انقلاب بنيادگرا است چه شباهتي با پست مدرنيسم دارد كه اساساً بازگشت به ريشه ها را نفي مي كند، از جمله مباحثي است كه در اين زمينه مطرح مي شود. 9) انقلاب اسلامي و نهضت هاي شيعي معاصر در ايران نهضت تنباكو، انقلاب مشروطه، جنبش ملي شدن صنعت نفت، قيام 15 خرداد و سرانجام انقلاب اسلامي، مجموعه پنج حركت بارز سياسي ـ اجتماعيِ تاريخ معاصر ايران هستند كه هر يك به نوبه خود تأثيرات مهمي در انديشه و عمل جامعه سياسي ايران نهاده اند. از نظر انگيزه هاي اجتماعي و سياسي تفاوت هاي اساسي بين اين پنج حركت وجود دارد. حركت اول، جنبشي عليه سلطه خارجي بود; ولي در ممنوعيت واگذاريِ امتياز به يك شركت بريتانيايي، محدود مي شد. حركت دوم، تلاش ايرانيان، در عصر حاضر، جهت ايجاد حكومتي مردمي و مشروطه را نمودار ساخت. حركت سوم، مجدداً مبارزه عليه سلطه انگلستان بود; لكن حيطه وسيع تري نسبت به اولي داشت. حركت چهارم، تلاش علما در برابر آثار منفيِ انقلاب سفيد شاه را به نمايش گذارد. و در نهايت، انقلاب اسلامي تكرار وقايع چهار دوره پيش بود. با اين همه، در نوع خود يك حادثه استثنايي بود كه به لحاظ ماهيت، اهداف وآرمان هايش با حركت هاي گذشته اين مرز و بوم تفاوت هاي بنيادي داشت. هر چند انقلاب مشروطه، در ميان حركت هاي فوق، توانست از حوزه اقتدار شاهان مستبد ايراني بكاهد و بدين گونه، گفتمان جديدي در انديشه سياسيِ ايرانيان فراهم آورد، ولي در عين حال، متعرض اصل سلطنت نگرديد و همانند گذشته، آن را مناسبت ترين نوع حاكميت قلمداد نمود. در حالي كه در انقلاب اسلامي، مخالفت چنين رژيمي با نظام سياسي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي(عليه السلام) در مدينه و كوفه از يك سو، و قرابت و همگونيِ آن با شيوه حكومتي امويان از سوي ديگر، مفروض دانسته شد و لزوم سرنگونيِ آن از اهداف اوليه و اساسيِ رهبريِ انقلاب قرار گرفت. به بيان ديگر، انقلاب اسلامي راهكار پيشنهاديِ نهضت مشروطه و تمام كساني كه در اين گفتمان تنفس مي كشيدند را كافي نمي دانست و معتقد بود مبارزه سياسي عليه رژيم مقتدر و خود كامه پهلوي، در سايه چنين گفتماني به شكست خواهد انجاميد. تذكر: هدف از تهيه اين كتاب، كشاندن انقلاب اسلامي به حوزه مطالعات نظري و روش مند و دوري گزيدن از توصيفات صرف است. اميد مي رود اين اثر مورد توجه علاقه مندان به ويژه، دانشجويان عزيز قرار گيرد. در آخر بر خود لازم مي دانم از كليه اساتيد و سروران عزيز، به ويژه جناب حجت الاسلام والمسلمين عليرضا اميني و جناب آقاي جواد رفيعي تقدير وتشكر نمايم. عبدالوهاب فراتي بهار77