دشواری های روشی
دشواری های روشی یکی از دشواری های مطالعه انقلاب، جدای از عدم آگاهی نسبت به روشی مناسب، امکان اندک برای استفاده از روشی است که می تواند مطلوبیت به همراه داشته باشد. این که پژوهشگر فاقد روش بوده و یا اصولا دانایی در مورد روش نداشته باشد و یا این که به طور غ
دشواري هاي روشي
يكي از دشواري هاي مطالعه انقلاب، جداي از عدم آگاهي نسبت به روشي مناسب، امكان اندك براي استفاده از روشي است كه مي تواند مطلوبيت به همراه داشته باشد. اين كه پژوهشگر فاقد روش بوده و يا اصولا دانايي در مورد روش نداشته باشد و يا اين كه به طور غريزي و تجربي از روش و يا روش هايي سود جويد، يك معضل است و يا بهتر گفته شود خالي از ابهام نمي باشد. ولي اين معضل در مقايسه با امكان در اختيار گرفتن روش مناسب براي تفهيم يك انقلاب، چندان گزاف و سنگين نيست. بهتر است كه با ارايه نكاتي پيرامون روش تحليل و تعليل مختار اين مقاله براي درك انقلاب، به سختي و از زواياي امكان ناپذير بودن آن پرداخته شود. به نظر مي آيد كه يك انقلاب به مثابه حادثه اي عظيم دربرگيرنده ريشه ها و بنيان هاي اصلي و ايضاً فرعي است. اهداف انقلاب آميزه اي از اهداف اصلي، بنيادين، فرعي و جزيي است. تشخيص و تميز ميان ريشه ها و بنيان هاي اصلي يا حوادث جزيي و همچنين اهداف اصلي از اهداف فرعي و حاشيه اي اهميت بسيار دارد. لزوم اين تمايز، ساده ترين قسمت بحث است. بسياري بر اين اعتقادند كه طبعاً بايد اهم ومهم را در دلايل ايجابي و اهداف انقلاب از هم تفكيك كرد و به هر كدام، جايگاه واقعي شان را بخشيد، اما در عمل و در روند ساخت و پرداخت نظريه، اين تمايز به سادگي صورت نمي گيرد. انقلاب موجودي ناطق نيست كه به ما از بنيان ها و اهدافش بگويد، بلكه اين انسان ها هستند كه كار بيان و تفسير را به نيابت از انقلاب بر دوش مي گيرند و در همين جا است كه حوادثي جزيي ولي جنجالي و جاذب اذهان و قلوب، مي تواند همچون واقعه اي بنيادي شناخته گردند و يا هدفي فرعي و نه چندان مهم، به جاي هدفي بنشيند كه ريشه در نيروهاي مؤلفه اصلي يك انقلاب دارد. تمايز ميان اصل و فرع و اهم و مهم، جداي از ويژگي هايي است كه براي يك محقق مي توان برشمرد، به نوبه خود نيازمند فاصله مناسب از بروز و ظهور يك انقلاب است. اين فاصله نوعي شرط لازم براي تحليل و تعليل انقلاب است. شايسته است كه از شناسايي اين شرط لازم در تلاش توكويل (1805 ـ 1859) براي درك انقلاب فرانسههمچون يكي از پيشگامان مطالعات انقلابات جديد ياد كرد، حتي مي توان با تفسير و وسيع گرفتن بحث از نظريات معرفتي افرادي چون هايدگر (1889 ـ 1979) و مفهوم ديگر و غير و نوعي فاصله كه از واژه Otherness به ذهن خطور مي كند، گفتوگو نمود. ولي هدف مقاله موجود بحث در روش هاي شناخت و تحليل و تعليل يك انقلاب نيست، بلكه در پي آن است كه به زعم خود، چارچوبي نظري براي فهم بهتر انقلاب اسلامي ارايه نمايد و بحث در روش صرفاً از جهت شناسايي موقعيت محققِ مفروض و ايجاد منظري مناسب تر مي باشد. به هرحال مي توان به عنوان مثال و براي تقريب ذهن و نه به عنوان استدلال نظري، انقلاب را به يك جنگل تشبيه كرد و پژوهشگر را سياح و مسافر اين جنگل دانست. در هم پيچيدگي درختان و گياهان در جنگل و برخورد پژوهشگر با يكايك آن ها، تصوري نزديك از درختان مفروض به دست مي دهد ولي چه بسا نتواند به جاي ديدي عمومي، و از منظري كه كلّيت جنگل را مشاهده كند، بنشيند. ديدن تمامي جنگل نياز به فاصله دارد. همين مثال را مي توان ادامه داد، يك سياح و مسافر جنگل به تناسب ذوق و درك خود از منظره اي، شادمان شده و يا با ديدن وضعيتي، اندوهناك و حتي متوحش مي گردد و اين خطر همواره وجود دارد كه درك عمومي از جنگل تحت الشعاع آن تجربه و يا تجربياتي، اعم از مفرح و يا موحش قرار گيرد. حاصل آن كه، داشتن فاصله مناسب يك شرط ضروري براي درك كلّيّت انقلاب است. اين فاصله را نمي توان به گونه اي به دست داد كه براي همگان ارزشي يكسان داشته باشد. اين فاصله با توجه به متغيرهاي پژوهشگر و اسناد، كم يا زياد مي گردد. در اين جا بخشي از مشكلِ احتمال در اختيار نگرفتن الزامات روش، خود را ظاهر مي سازد. زمان هايي كه امواج انقلاب همچنان در حال تلاطم و جهش است، امكان به دست آمدن فرصت مناسب براي انتخاب موضع و پايگاهي كه بتوان انقلاب را در كلّيت آن مورد مطالعه قرار داد، فراهم نيست و يا اگر بخواهيم با احتياط سخن بگوييم، بايد گفت كه كمتر ميسّر و مقدور است. نكته شرطي كه تا به اين جا به اختصار مورد بحث قرار گرفت، تمامي قضيه نيست. فهم انقلاب، نه تنها در گرو داشتن فاصله مناسب براي درك كلّيت آن است كه همچنين در گرو نزديكي كافي هم مي باشد. فاصله مناسب براي تميز اهم از مهم و اصل از فرع و يا استفاده از منابع و مآخذ و مدارك، گوشه اي از كار است ولي تمامي آن نيست. محقّق و پژوهشگر بايد بتواند به فهمي حتي الامكان نزديك، از حوادث و موضوعات و مفاهيم مطرح در يك انقلاب هم دست يابد. در اين جا همانند مورد قبل مي توان خواننده تيزبين را متوجه مباحث هرمنوتيكي و تفهيم آن نمود بدون آن كه باز مانند قبل بخواهيم اين مباحث را في نفسه مورد گفتوگو قرار دهيم. يك انقلاب همانند اعظم رويدادها همواره در معرض اين خطر قرار دارد كه با گذر زمان معروض تفاسير پسيني، تعليمات ذهن و باور پژوهشگر به اصل حادثه و يا متن است. معاني و مفاهيم رايج و جاري در يك انقلاب از جهت دوام و حضور به شدت آسيب پذيرند. يك تجربه دست اول، جاي خود را به يك توصيف مي دهد و توصيف به نوبه خود در خطر آميختگي با توضيحات و يا تجارب ديگر قرار دارد. اشتراكات لفظي علي رغم اجتناب ناپذيري شان، مترصدند كه يكي را جاي ديگري بنشانند. فرضاً تجربه، فهم، نگاه و برداشت مردم درگير در يك جنگ، به دنبال يك انقلاب، همانند آن چه كه در انقلابات فرانسه، روسيه شوروي وايران گذشت، براي پژوهشگر و محقق در ازمنه بعدي، يك تجربه و فهم دست اولي را به همراه نمي آورد. پژوهشگر مي تواند اسناد و اطلاعات بيشتري را در اختيار داشته باشد ولي نمي تواند معنا و مفهوم يك جنگ را آن گونه كه براي شركت كنندگان و يا معاصرين آن ها بود، فرا چنگ آورد. جنگ مفروض همواره از طريق كلام و بيشتر نوشته و مدارك كتبي به پژوهشگر منتقل مي شود و چه بسا كه پژوهشگر تحت تأثير گريز ناپذير اشتراك لفظي، همانندي معنايي با جنگِ ديگر برقرار سازد. تمامي معاني و مفاهيم يك انقلاب در معرض خطر مشابه قرار دارند و از همين روست كه آسيب شناسي معنايي انقلاب، اهميت بنيادين مي يابد. در فهم معاني جاري در حوادث يك انقلاب همانند مورد فاصله مناسب، باز بخش و يا بخش هايي از معاني و مفاهيم مفروض از دسترس فهم پژوهشگر به دور مي ماند. تلاش هاي آسيب شناسانه تنها به ترميم و احياي قسمتي از آن ها ياري مي رساند ولي تمامي آن مفاهيم احتمال احيا و حضور خود را براي هميشه از دست مي دهند. خلاصه آن كه روش تحليل و تعليل يك انقلاب، بايد متضمن فاصله مناسب و آسيب شناسي معنايي انقلاب بوده باشد و اين هر دو به تمامي در اختيار پژوهشگر قرار ندارند.