سؤالات اساسی
سؤالات اساسی به نظر می رسد کلّیت مورد نظر، دو سؤال کاملا اساسی را برای جامعه ما مطرح کرده است که مشغله دیروز، امروز و فردای ما بوده است. این دو سؤال یکی به چیستی حادثات و تلاش برای درک و فهم آن ها برمی گردد و دومی، تجویز و چه باید کردهایی است که متناسب با
سؤالات اساسي
به نظر مي رسد كلّيت مورد نظر، دو سؤال كاملا اساسي را براي جامعه ما مطرح كرده است كه مشغله ديروز، امروز و فرداي ما بوده است. اين دو سؤال يكي به چيستي حادثات و تلاش براي درك و فهم آن ها برمي گردد و دومي، تجويز و چه بايد كردهايي است كه متناسب با درك و شناخت آن چيستي به جامعه عرضه مي شده و مي شود. طبعاً ميان آموزه ها، جنبش ها و اشخاص درگير با اين سؤالات، تفاوت بسيار است ولي همگي از اين رو كه با دو سؤال مذكور رودررو بوده اند، وجه اشتراك مي يابند و خصوصيات عصري پيدا مي كنند. با تفحص در تاريخ معاصر، اين نكته بسيار مهم به دست مي آيد كه هيچ جنبش و فردي نبوده است كه تصريحاً و يا تلويحاً در مقابل اين دو سؤال قرار نگرفته باشد. اين سؤالات با تار و پود جامعه ما و ديگر جوامع مشابه عجين شده و پاسخ هاي متناسب خود را جستجو مي كنند. وجود سؤالات ياد شده به معناي آن نيست كه درك واضح و چارچوب نظري روشني از آن سؤالات در قبال جامعه و نيروهاي آن وجود داشته باشد. اتفاقاً يكي از مشكلات و معضلات در اين است كه نتوانستيم به طور گسترده و عميق، به سؤالات مشخص و معيني كه رقم زننده خصوصيات جاي ـ گاهي ما بوده باشد، دست بيابيم. معمولا سؤالات مطروحه و شايع، زيرمجموعه اي از اين دو سؤال است. فرضاً مسأله توزيع، توليد، ماشين آلات، مالكيت آن ها و مواردي از اين دست در شبكه اقتصادي و يا بحث پيرامون توزيع قدرت، احزاب، مشكل نظام و ... در شبكه سياسي و يا توجهات به روش، تكنولوژي، چيستي علوم جديد و نظاير آن در شبكه علمي و... از جمله مسائل و موضوعاتي هستند كه با تمامي اهميتشان، زيرمجموعه اي از دو سؤال اصلي طرح شده، بيش نمي باشند. حوادث و رويدادهاي تاريخي همانند انقلاب اسلامي و قبل از آن، قيام 15 خرداد و ديگر نمادهاي برجسته، همگي آشكار و نهان، و البته با ضعف و قوت متناسب با هر موضوع، با دو سؤال مذكور مرتبط هستند. مي توان براي نمونه به يكي از حوادث اوليه در چارچوب كلّيت جديد به كوتاهي اشاره داشت; منظور ترور ناصرالدين شاه است. پيش از اين هم در تاريخ ايران مواردي از قتل و ترور شاه وجود داشته است كه دلايلي همچون عدالت خواهي، توطئه هاي درباري، جاه طلبي هاي شخصي و ... انگيزه و محرك آن ها بوده است، ولي در ترور ناصرالدين شاه نكاتي كاملا بديع وجود دارد كه قبل از آن در تاريخ ايران نظيري براي آن نمي توان يافت. قتل ناصرالدين شاه به دست ميرزا رضا كرماني و با تبليغات و تلقينات دور و نزديك جنبش ترقي خواهانه و اشخاصي همچون سيد جمال الدين اسدآبادي، عناصري جديد را در خود دارد. ناصرالدين شاه به مثابه عاملي كه بازدارنده حركت كشور و جامعه به سمت ترقيات و تحولات روز افزون در دنياي جديد است و همچون كسي كه هنوز اصرار به حكومت و ملك داري به شيوه سنتي دارد و لذا هوس ها و بي عدالتي ها و سبعيّت هاي متناسب با حكومت استبدادي را پاس مي دارد، مورد هجوم تبليغاتي و در نهايت ترور قرار گرفت. به واقعه رژي، اندكي قبل از آن، نگاه كنيم كه در نوع خود حضوري آغازين ولي جديد از نفوذ اقتصادي اغيار را به نمايش مي گذارد. هر چه كه به سمت جلو حركت كنيم، اين وقايع رنگ و بو و مهر و دستينه تحولات و مستحدثات جديد را بيشتر متجلي و متبلور مي سازند. مي توان براي توضيح بيشتر به شعاير قيام 15 خرداد و مابعد و ايضاً لبه تيز انتقادات نسبت به رژيم شاه، توجه كرد. در قيام 15 خرداد و حوادث قبل و بعد از آن، صحبت از نفوذ بيگانه، فساد ناشي از حضور فرهنگي غرب، به يغما رفتن ذخاير، صنايع و استقلال كشور تحت تأثير اقتصاد و روابط نوين جهاني، متهم كردن گروه هاي ذي نفع در آن، در سطح جامعه (بهائيت)، منطقه (اسرائيل) و جهاني (آمريكا) است. اينها تمامي مواردي جديد و مرتبط با مستحدثات برخاسته از امواج نوين جهاني است.