روشنفکران
روشنفکران به نظر می آید روشنفکران در دنیای جدید دو کارکرد دارند. آن ها از طرفی به عنوان حافظان وضعیت موجود پارادایم هایی به منظور توجیه ساخت قدرت تدوین می کنند. از طرف دیگر، به عنوان منتقدان نظم موجود سعی می کنند از فکر خود برای مورد سؤال قرار دادن مشروعی
روشنفكران
به نظر مي آيد روشنفكران در دنياي جديد دو كاركرد دارند. آن ها از طرفي به عنوان حافظان وضعيت موجود پارادايم هايي به منظور توجيه ساخت قدرت تدوين مي كنند. از طرف ديگر، به عنوان منتقدان نظم موجود سعي مي كنند از فكر خود براي مورد سؤال قرار دادن مشروعيت قدرت ها استفاده كنند.(59) در اينجا روشنفكران به عنوان يك مقوله (category) اجتماعي نه لزوماً يكپارچه، كه خود آگاهي و روشنفكري آن ها را به يكديگر نزديك مي كرد و مخالفت با رژيم ديكتاتوري شاه حداقل هدف مشترك آن ها بود، مورد نظر هستند. لذا، اين طبقه از لحاظ ايدئولوژيك متنوع و شامل افراد و سازمان هاي متفاوتي بود كه منافع و منابع گوناگون آن ها اشكال مختلف بسيج و كنش جمعي را به ارمغان آورد. روشنفكران اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيست اصولا مبهوت پيشرفت هاي اقتصادي سياسي غرب و به دنبال تقليد كوركورانه خودگرايي (rationalization)غرب در ايران بودند، اما شكست خاندان پهلوي، تأثير استعمار نو و وابستگي فزاينده اقتصادي ـ سياسي تمام اميدها را تبديل به يأس كرد و باعث به وجود آمدن نسل جديدي از روشنفكران شد كه آغازگر بيداري و تجديد نظر در هويت فرهنگي ايران در برابر هجوم تمدن غرب بودند. اين بيدارگري، خصوصاً پس از كودتاي 28 مرداد، منبع الهام بسياري از متفكران مذهبي و غير مذهبي شد. اين روشنفكران به عنوان يكي از چالشگران اصلي در فرآيند ايجاد آگاهي، همبستگي و سازماندهي نقش فعالي داشتند. به نظر مي رسد كه اين نقش سازنده في نفسه مي تواند قدرت تبييني نظريه هاي اوليه در باب جنبش هاي اجتماعي را كه آن ها را انفجار ناگهاني و آتشفشان نارضايتي هاي انباشته توصيف مي كردند، بيش از پيش به زير سؤال برد. روشنفكران به عنوان مشاركت كنندگان آگاه در جنبش هاي انقلابي در ساختن الگوهاي كلي نارضايتي جديد، شكل بندي مجدد الگوهاي قديمي و انتقاد شديد و بنيادين از ساير الگوها نقش دارند. در حقيقت، تخصيص و بسيج گسترده منابع از سوي روشنفكران در انقلاب اسلامي ايران حاكي از نارسايي برداشت هاي كلاسيك از رفتار جمعي است. روشنفكران با فرهنگ سياسي متمايز و گرايش هاي نقادانه خود نه تنها در ايجاد و انتشار فرهنگ نقش دارند، بلكه در رهبري جنبش هاي اجتماعي نيز مؤثراند.(60)شواهد تاريخي موجود اهميت فرآيند بسيج در تبيين ظهور جنبش ها را اثبات مي كند. البته تصديق نقش روشنفكران در انقلاب اسلامي ايران چيزي به مراتب بيش از نپذيرفتن تمثيل معروف آب جوش در مورد جنبش هاي اجتماعي(61) در بر دارد و مسايل مهمي را براي پارادايم بسيج مطرح مي كند. در كل، رهيافت بسيج منابع تأثير ايدئولوژي ها و جهان بيني ها را در فرآيند بسيج ناديده يا دست كم مي گيرند و حداكثر مانند تيلي(62) به طور غيرمستقيم تأثير نظام هاي عقيدتي بر منافع بازيگران جمعي را مدنظر قرار مي دهند. تيلي بدون بيان سرچشمه ها و منابع، دو گزينه را براي تشخيص منافع گروه، مشخص مي كند كه عبارتند از: 1) استنباط منافع از اظهارات و كنش هاي خود جمعيت و 2) استنباط آن از تحليل كلي پيوندهاي ميان منافع و موقعيت اجتماعي.(63) مورد دوم كه به عنوان عامل پيش بيني بلند مدت منافع تلقي مي شود، در درون چارچوب تبييني او جايگاهي تقريباً ناچيز مي يابد، به همين علت است كه براي مثال موقعيت طبقاتي به عنوان يكي از منابع تعارض ساختاري و يكي از عوامل تعيين كننده شكل گيري منافع به قدر كافي مورد توجه قرار نمي گيرد. در مورد اول، منافعي كه بازيگران بيان مي كنند به عنوان منافع آن ها تلقي مي شود. اما اين كه چرا مجموعه اي از منافع و نه مجموعه اي ديگر بايد مهم تلقي شود، مشخص نيست. جدي گرفتن آن چه خودِ بازيگران به عنوان منافع خويش بيان مي كنند، ايرادي ندارد. اما اين نبايد به بهاي بي توجهي به تعامل ميان منافع بازيگران و اولويت هاي ايدئولوژيك آن ها در شرايط خاص باشد. به هر تقدير، منافع معادله هاي محاسبه شده آماري نيستند كه بازيگران آن ها را بيان كنند، بلكه بخشي لايتجزا از مجموعه اي از اهداف هستند كه به شكلي ديالكتيكي ساخته شده اند و به لحاظ ذهني مشتركند. تأكيد من بر واژه ذهني براي آن است كه برداشت ذهني بازيگر از ارزش را، هر قدر هم پرهزينه باشد، نشان دهم و نه تحليل اقتصادگرايانه مشاهده گر را از منافع. به تازگي بسياري از پژوهشگران، مسأله عدم توجه به عوامل ايدئولوژيك را مدنظر قرار داده اند.(64) به نظر آن ها مشكل نظريه پردازان بسيج منابع ناشي از جدا كردن بازيگران از بستر عمل (decontextualization) است. به عبارت ديگر، مشاركت كنندگان در جنبش اجتماعي صرفاً مخزن انديشه هايي كه در جهان شناور است نيستند، بلكه در توليد و حفظ معنا براي عناصر اصلي [(constituents)جنبش] ، دشمنان و ناظران و مشاهده گران نقش فعال دارند.(65)نسل هاي مختلف روشنفكران در تاريخ نوين ايران هميشه در بيان منافع و بازسازي ايدئولوژيك نقش داشته اند. بسياري از جنبش هاي اسلامي چارچوب هاي ايدئولوژيكي را كه توجيه كنش جمعي از آن ها قابل اخذ بود، احيا كرده اند. چارچوب هايي كه اگر احيا نمي شدند، دچار ركود مي گشتند. بدين ترتيب، روشنفكران در سازوكار تمركز و تأكيد بر بي عدالتي هاي موجود نقش حياتي دارند.(66) روشنفكران متأثر از ايدئولوژي و به ويژه شريعتي نقش مستقيمي در صورتبندي ويژگي هاي تشخيصي و پيش بيني كننده(67) (diagnostic and prognostic attributions) بر اساس تفسير مشخص خود از اسلام انقلابي داشتند.(68) من با استفاده از تمايزي كه مك كارتي و زالد ميان عناصر اصلي، هواداران، مردم نظاره گر و مخالفان دارند، معتقدم كه روشنفكران نقش مهمي در فرآيند تحولي دارند كه از طريق آن هواداران و ناظران به عناصر اصلي جنبش تبديل مي شوند. اين مسأله در مورد نقش دانش آموزان و دانشجويان در انقلاب اسلامي ايران صادق است. اقليت چشمگيري از محصلان غير سياسي ظرف چند سال به عنوان عناصر اصلي فعال يا هوادار به جنبش دانشجويي پيوستند. اين امر بسيار پيش از بسيج توده اي سال 1357، كه خودجوشي يا پويايي اوضاع طي آن مي توانست بسياري از ناظران را جلب كند، رخ داد. نقطه ضعف ديگر رهيافت بسيج منابع و تا حد كمتري رهيافت تيلي ناشي از گرايش آن به گزينش عقلاني فايده گرايانه است. نظريه پردازان بسيج منابع با استفاده از ابزارهاي تحليلي منكور اولسون(69) (Mancur Olson) كوشيده اند آن چه را پژوهش هاي سنتي در مورد جنبش هاي اجتماعي فاقد آن بودند، يعني عقلانيت بازيگران، را در تصوير وارد كنند. اما هواداران مدل بسيج منابع در تلاش براي نفي خردگريزي و نابهنجاري بازيگران، مشكلات بنيادين موجود در چارچوب گزينش عقلاني را كنار نمي گذارند. افراد در تعقيب منافع شخصي با به حداكثر رساندن عوايد و به حداقل رساندن هزينه هاي خود عمل مي كنند. اما مشكلي كه به آساني نمي توان ناديده انگاشت ظهور مي كند. افراد در يك جنبش اجتماعي مي كوشند با طفيلي گري يا سواري مجاني (free-riding) از پرداخت هزينه ها طفره بروند، يعني با توجه به پيش بيني كالاي جمعي كه سرانجام به آن ها خواهد رسيد، محاسبات عقلاني بايد باعث شود آن ها در جنبش مشاركت نكنند. اولسون براي حل اين معضله طفيلي گري مفهوم پاداش هاي گزينشي (selective incentives) را به عنوان جايگزيني براي كالاهاي جمعي مطرح مي كنند. از آنجا كه كالاي جمعي في نفسه بنياني عقلاني براي كنش نيستند، پاداش ها و مجازات هايي كه در تشكيلات جنبش وجود دارند باعث مي شوند محاسبات مربوط به هزينه ـ كارايي براي كساني كه در كنش جمعي شركت دارند روشن و مشخص شود. اصلاح مسأله به اين شكل معضله را كاملا حل نمي كند. تعهد شديد به يك ايدئولوژي، مانند تعهد روشنفكران در انقلاب ايران، مي تواند منبع مشاركت به رغم هزينه بالا باشد. پاداش هاي گزينشي در مواردي كه بازيگران بسياري مشتاق پرداختن هزينه نهايي، يعني دادن جان خود، در تعقيب اهدافِ بيان شده هستند، تبيين رضايت بخشي نيست. بسياري از اعضاي جامعه روشنفكري كه خواه به علت تعهدات قوي اخلاقي يا رضايت رواني هزينه بالايي را پرداختند، ضعف فايده گرايي عقلاني را به عنوان ابزار تبيين همه كنش هاي انساني نشان داده اند. تيلي مي كوشد با اتكا به همبستگي گروهي و ساختار داخلي گروه بر اين معضل فائق آيد.(70) او از مفاهيم يكپارچگي (catness كه به هويت مشترك در يك گروه اشاره دارد) و شبكه بندي (netness به معناي شبكه هاي داخلي يك گروه) به عنوان عوامل تعيين كننده سازمان گروه استفاده مي كند. تراكم بيشتر شبكه هاي بين الاشخاصي و هويت مشترك در درون يك گروه، توان تشكيلاتي و نيز همبستگي گروهي را افزايش مي دهد. به نظر مي رسد كه تيلي بر آن است كه افزايش همبستگي گروهي احتمال آن را كه افراد منابع خود را در خدمت اهداف گروهي قرار دهند افزايش مي دهد. اين بدان معنا است كه عضويت و همبستگي گروه به عنوان ساز و كاري رواني عمل مي كند كه كنش جمعي را عقلاني جلوه مي دهد. بدين ترتيب مي توان تحمل هزينه را تابعي از بقاي گروه دانست. اين توضيح نيز حدود معضله را به شكل مطلوبي روشن نمي كند. تلاش براي يافتن كليدهاي راهنما در پويايي هاي گروه، ايدئولوژي و اهداف گروهي را بار ديگر به حاشيه مي راند. به نظر مي رسد كه مقدر است تبيين خارجي از چارچوب كنش بازيگر قرار گيرد. توسل به همبستگي گروهي و ساختار داخلي به عنوان پارامترهاي علّي، بازيگر را از بنيان هاي ذهني اش جدا مي كند و بدين ترتيب او را وابسته به رويدادها و فرآيندها مي سازد. با استفاده از واژگان تيلي مي توان گفت كه روشنفكران در انقلاب ايران بيشتر در معرض بسيج مقدماتي (preparatoty) و تهاجمي (offensive)(71) بودند. اين شكل از كنش متضمن مخاطره بالايي بود، زيرا مشاركت كنندگان بر سر دعاوي مانعة الجمع رقابت مي كردند و در نتيجه، در معرض سركوب شديد رژيم قرار داشتند. بدين ترتيب دولت از همه ابزارهاي موجود استفاده مي كرد تا عمل براي اين گروه به شدت پر هزينه شود. تيلي بر آن است كه پاسخ حكومت ها به مخالفان سركوب، تسهيل يا تحمل است كه اينها نيز به نوبه خود تحت تأثير قدرت مخالفان قرار دارد.(72) روشنفكران به عنوان بازيگري جمعي، اهدافي را پيش مي بردند كه در تضاد بنيادين با منافع حكومت قرار داشت و بنابراين، امكان تسهيل يا تحمل آن وجود نداشت. روشنفكران صرف نظر از ميزان قدرتشان (احتمالا تيلي بر آن است كه آنان، به نوعي قدرتمند بودند، اما با اين استدلال همه مطالعات را به نوعي اين همان گويي تبديل مي كند)(73) به شكل نظام مندي از رقابت بر سر قدرت حذف شده بودند. هزينه بسيار بالايي كه روشنفكران بايد براي بسيج و كنش جمعي مي پرداختند، تمركز سركوب را در فرآيند بسيج انقلابي تشديد كرد. افزايش سطح سركوب طي بسيج مقدماتي، هزينه تخصيص منابع را افزايش مي دهد و بدين ترتيب مانع از كنش جمعي مي شود. لازم است تيلي صورت بندي مجددي از مفهوم قدرت را نيز به معادله تبييني خود اضافه كند. اگر چه روشنفكران در كل نمي توانستند در شرايطي كه تحت سركوب شديد بودند، منافع خود را بر منافع رژيم تفوق بخشند، اما نمي توان نتيجه گرفت كه آن ها بي قدرت بودند. سطح تعهد عناصر اصلي، حمايت اخلاقي و منابع مالي اي كه در اختيار داشتند حاكي از قدرت آن ها است. من حتي بر خلاف نظر تيلي معتقدم كه رابطه ميان قدرت و سركوب در رژيم شاه، و در كل در رژيم هاي اقتدار طلب، معكوس مي شود. هر قدر گروه قدرتمندتر باشد و دعاوي آن با دعاوي دولت سازگارتر، لازم است ميزان سركوبگري دولت افزايش يابد. بدين ترتيب سرشت روابط بايد از لحاظ نظري مورد مداقه بيشتري قرار گيرد.