حاکمیت چندگانه و فروپاشی دولت
حاکمیت چندگانه و فروپاشی دولت حاکمیت چندگانه، به عنوان نشانه اصلی وضعیت انقلابی، مفهومی مفید است که به خوبی، بسیج گروه های چالشگری را بیان می کند که هدف از کنش هایشان ـ که مبتنی بر دعاوی ناسازگار با دعاوی جامعه سیاسی موجود است ـ تأسیس مجدد جامعه سیاسی است
حاكميت چندگانه و فروپاشي دولت
حاكميت چندگانه، به عنوان نشانه اصلي وضعيت انقلابي، مفهومي مفيد است كه به خوبي، بسيج گروه هاي چالشگري را بيان مي كند كه هدف از كنش هايشان ـ كه مبتني بر دعاوي ناسازگار با دعاوي جامعه سياسي موجود است ـ تأسيس مجدد جامعه سياسي است. واقعيت قدرت و سلطه در طول تاريخ به ما يادآور مي شود كه چالشگراني كه دعاوي اي انحصاري مطرح مي كنند كه با بقاي جامعه سياسي موجود مغايرت دارد، هميشه به اشكال مختلف وجود دارند. مسأله اين است كه چرا و تحت چه شرايطي اين چالشگران فعال مي شوند.(74) مدل تيلي كه به لحاظ نظري چندان قادر به درك نقش ايدئولوژي و كاريزما در شكل گيري اين گروه ها نيست، طبعاً به چالشگراني توجه مي كند كه در فرآيند بسيج، دعاوي سازگار با نظم موجود را به دعاوي ناسازگار تبديل مي كنند. در مورد ايران، مهمترين چالشگران، آن هايي بودند كه از آغاز ـ صرف نظر از اين كه آغاز را 1332 بدانيم يا 1342 ـ ادعاي مشروعيت مطلق مي كردند. برخي از روحانيون كه مجهز به جهان بيني موعودگرا بودند جامعه سياسي بديلي را مطرح مي كردند كه بنيان ساختار قدرت را نابود مي ساخت. به هر تقدير تغييرات ساختاري به شكل گيري گروه ها و طبقات جديدي منتهي شد كه لزوماً هوادار اهداف چالشگران، واقعاً راديكال نبودند. طبقه متوسط جديد و طبقه كارگران صنعتي دو نمونه از اين دست محسوب مي شوند. اين گروه ها اگر چه بخش عظيمي از جمعيت كشور را تشكيل نمي دادند، از نظر گسترش تعهداتي كه به اهداف انقلابي بسط داده شد، اهميت زيادي داشتند. سر نخ مسأله اين بود كه بسيج روحانيون و بازار همراه با حجم عظيم منابعي كه در اختيارشان بود چتري به وجود آورد كه طبقه متوسط جديد و طبقه كارگر صنعتي مي توانستند تحت آن متشكل شوند. هر دو اين طبقات تحت نظارت دقيق دستگاه اجبار دولت قرار داشتند و در نتيجه، فاقد ساختار تشكيلاتي مستقل لازم براي بسيج بودند. اين گروه هاي چالشگر كه بخشي از اقتصاد مدرن و محصول آن بودند بيش از سايرين براي بقاي خود به دولت اتكا داشتند، اما در عين حال از شبكه وسيع انجمن هاي محلي و فرهنگي كاملا جدا نبودند. بدين ترتيب، بايد به ماهيت و گستره روابط ميان اين چالشگران جديد و بازيگراني كه به لحاظ اجتماعي از بنيان مستحكمي برخوردار بودند و عامل تداوم جنبش اعتراضي محسوب مي شوند توجه داشت. وجود اين شبكه ها بود كه تعهد گروه هاي جديد را جلب مي كرد. بنابراين، هر قدر اين روابط مستحكم تر و به لحاظ بين الاذهاني بهتر شكل گرفته بودند، ساختار همبستگي اي كه به وجود مي آوردند قوي تر بود. اگر چه طبقه متوسط جديد و طبقه كارگر صنعتي دير به فرآيند انقلابي پيوستند، اما از اجزاي اصلي ايجاد حاكميت چندگانه بودند. آن ها در مرحله اي وفاداري خود را به جنبش اعلام كردند كه فشار بيشتري براي به زانو در آوردن دولت لازم بود. تعهد و وفاداري آن ها مجموع منابعي را كه مخالفان در اختيار داشتند گسترش داد. منبع اصلي كه آن ها در حمله خود عليه دولت مورد استفاده قرار دادند مهارت ها يا خودداري از ارايه مهارت هايشان بود. تعهد في نفسه نمي تواند توازن نيروها را به نفع گروه هاي چالشگر تغيير دهد. تأثير تعهدات بر منابع و استفاده از آن ها است كه اهميت دارد. همان فرآيندهايي كه موجب بسيج ساير چالشگران اصلي شد تعهدات اين گروه را، كه ديرتر از سايرين به فرآيند انقلاب پيوست، فعال كرد. تفاوت در ميزان هم سازي ايدئولوژي انقلابي با اعضاي مختلف ائتلاف بود. چالشگران قوي تر با تعهدات قوي تر، چه بالقوه و چه بالفعل، گروه هايي را آماج خود قرار مي دهند كه نسبت به اهداف تحول آفرين براي تغيير ماهيت و حدود تعهداتشان تعهد كمتري دارند. اين مسأله اغلب از طريق كنش جمعي عيني كه متضمن ايثارگري زيادي است حاصل مي شود ـ هر چند هميشه هم آگاهانه و عمدي صورت نمي گيرد. از جمله ساز وكارهاي ديگري كه به طور گسترده مورد استفاده قرار مي گيرد جنگ اقناع (war of persuasion) است كه در آن گروه هايي كه از ترازنامه معتبرتري در مبارزه عليه بي عدالتي هاي متصوره برخوردارند بر چالشگراني كه پيشينه چندان بارزي ندارند فايق مي آيند. تيلي در تبيين پذيرش اين دعاوي بديل از سوي بخش وسيعي از جمعيت بر تغييرات ساختاري كلان و تأثيرات آن بر ساختار، حقوق، مزايا و اصول تكيه مي كند.(75) در اين جا به نظر مي رسد كه او در تبيين اين مسأله كه چرا اين تغييرات به كنش هدفمند عمدي طبقات مورد تهديد منجر مي شوند از توفيق چنداني برخوردار نيست. به اين علت است كه من بر اهميت نظام هاي معنايي و شبكه هاي همبستگي مستقر در جامعه كه گسترش و پذيرش دعاوي بديل را تسهيل مي كنند تأكيد مي كنم. اين پيوند مهمي است ميان تحول ساختاري، محروميت نسبي و كنش جمعي مشاركت كنندگان متعهد. مشكل تيلي در بسيج منابع به شكل ديگري نيز متجلي مي شود و آن تبيين نارسا از تغيير منش داعيان قدرتي است كه در آغاز، دعاويشان با جامعه سياسي موجود سازگار است، اما بعد دچار تحول مي شوند. تحليل تيلي از چالشگران تحول يافته، مبهم و سطحي است. درست است كه چنين تحولاتي قابل مشاهده اند، چون ما مي توانيم وقوع آن ها را وقتي اعضاي قديمي موقعيت هاي خود را در جامعه سياسي از دست مي دهند و از دسترسي چالشگران به قدرت جلوگيري مي شود، ببينيم،(76) اما مسأله اين است كه چه ساز و كارهايي، اين نيروها را تشويق به كنش جمعي مي كنند و چگونه.(77) چارچوب محدودي كه ماركس ارايه مي كند تا جايي كه به طبقه متوسط جديد و طبقه كارگر صنعتي مربوط مي شود كاملا روشنگر است. فقر عيني ناشي از توسعه سرمايه داري براي شكل گيري خودآگاهي راديكال، ضروري است اما به لحاظ زماني و مكاني كافي نيست، زيرا طبقات ديگر نظير روحانيون و بازار بسيار زودتر از طبقات جديدالتأسيس در كنش جمعي انقلابي وارد شدند. به همين دليل است كه من بر نظام هاي معنايي كه در طول تاريخ شكل گرفته اند و نارضايتي هاي عيني را به كنش جمعي مبتني بر آگاهي طبقاتي تبديل مي كنند تأكيد مي كنم. سرانجام، بايد به علت نهايي حاكميت چندگانه نيز بپردازيم. نيروهاي مسلح به عنوان ابزار متمركز اصلي اجبار از نظر پويايي هاي وضعيت انقلابي بسيار اهميت دارند. بسياري از پژوهشگران(78) به درجات مختلف نيروهاي مسلح را در مركز چارچوب هاي تبييني خود قرار مي دهند. ناتواني يا بي اراده بودن دولت در درهم شكستن ائتلاف بديل در ظهور حاكميت چندگانه و سرانجام موفقيت جنبش انقلابي اهميت زيادي دارد. فروپاشي نيروهاي مسلح در انقلاب اسلامي ايران را مي توان به پنج عامل زير منتسب كرد. اولا، 75 درصد از افراد ارتش را سربازان وظيفه تشكيل مي دادند. اينان خيلي زود از شليك كردن به توده مردم، كه بسياري از اعضاي خانواده هايشان هم در ميان آن ها بودند، سر باز زدند. سربازان وظيفه عمدتا از خانواده هاي كارگري و طبقه متوسطي برخاسته بودند كه در خيابان ها تظاهرات مي كردند. آن ها هرگز پيوندهاي خود را از دست ندادند و وقتي به آن ها دستور داده مي شد با استفاده از زور، تظاهرات كنندگان را سركوب كنند، آگاهيشان افزايش نيز مي يافت. بدين ترتيب، يكي از متغيرهاي اصلي در تبيين فروپاشي ارتش، تركيب طبقاتي آن است. ثانياً، تلاش هاي عمدي مخالفان سازمان يافته براي تضعيف روحيه نيروهاي مسلح، نقش زيادي در از ميان بردن انسجام آن ها داشت. كساني كه به مطالعه انقلاب ها علاقمند هستند نبايد سر نخ را در خود ارتش جستجو كنند، در عوض بايد به تعامل استراتژيك و پويا ميان نيروهاي مسلح و شورشيان و نيز اين مسأله كه چگونه دو طرف از يكديگر در موردگروه بندي مجدد و اقدامات متقابل درس مي گيرند توجه داشته باشند. ثالثاً، صرف توان بالاي بسيج توده اي طي سال هاي 57 ـ 1356 مهم بود. تظاهرات مصمم در خيابان هاي تهران به سادگي تشكيلات نظامي را سر در گم كرد. ارتش، به دلايلي كه قبلا متذكر شدم، اراده آن را نداشت كه بخش عظيمي از مردم را به قتل برساند تا مخالفان ساكت شوند. رابعاً، نقش شاه حايز اهميت بود. برخي از تحليلگران توجه ما را به پويايي هاي رواني شخصيت او جلب كرده اند. شاه بر خلاف تصويري كه مي خواست از خود فرافكند، مردي قوي نبود كه بتواند بحران هاي عظيم را تحمل كند. ترديد و تذبذب او ناشي از ساختار شخصيتي بود كه نمي توانست در مواجهه با مخالفت گسترده با ثبات عمل كند.(79) اين ويژگي شخصيتي و مخالفت گسترده عليه او به عزيمت وي از كشور منجر شد كه فروپاشي نيروهاي مسلح را سرعت بخشيد. خامساً، عوامل چهارگانه فوق به فروپاشي ساختار فرماندهي منجر گرديد. در اوج بحران، واحدها در بي نظمي مطلق بودند و حتي اگر مي خواستند، نمي توانستند در مقابل اغتشاشات واكنش نشان دهند. سرانجام، به نظر مي رسد كه نيروهاي مسلح دولت هاي متكي يا وابسته (client) در رويارويي با بسيج توده اي داخلي به طور خاص آسيب پذير هستند. رابطه خاص ميان ايالات متحده و ايران به وضوح تصويري منفي از نيروهاي مسلح فرا مي افكند. بسياري، ارتش ايران را ابزار سياست خارجي ايالات متحده مي پنداشتند و اين باعث تضعيف حمايت داخلي از آن مي شد. بدين ترتيب، در اين مورد متغير خارجي شرايط بين المللي اي كه وضعيت انقلابي در درون آن شكل گرفت در از ميان بردن كنترل دولت بر قدرت نقش داشت. علاوه بر اين، عوامل برون زا مانند سياست حقوق بشر كارتر و علايم سردرگم كننده اي كه به شاه داده مي شد كه تغيير موازنه قدرت ميان دولت و چالشگران، مؤثر بود. منظور از اين تغيير موازنه افزايش كنترل چالشگران بر منابع بيشتر هنجاري و در نتيجه افزايش قدرت است. از دست دادن بنيان حمايتي، همراه با فروپاشي دستگاه اجبار، زمينه را براي قبضه قدرت توسط انقلابيون فراهم كرد. اين آغاز انتقال گسترده قدرت بود. روح اصلي تبيين، ما را از ساختارگرايي كور دور مي كند. به نظر مي رسيد كه در هر مرحله از فرآيند انقلابي، كنش جمعي هدفمند، تركيب و تعهد ائتلاف انقلابي را گسترش مي داد. كنش جمعي عمدي كه ائتلاف انقلابي قدرتمندي را شكل داد و نيروهاي مسلح را در هم شكست تحت تأثير ايدئولوژي سازمان دهنده اي بود كه عميقاً در جهان اجتماعي ساخته شده جاي داشت. اين پديده كه ويژگي انقلاب اسلامي ايران است پرسش هاي نظري مهمي را پيش روي ما مي گذارد كه خود نيازمند تحقيق مستقلي است.