د. ربط فرجام گرایانه مذهب

د. ربط فرجام گرایانه مذهب دلیل تطبیقی نه تنها محتاج می سازد که ما پیوند مفهومی میان انقلاب و پیشرفت را جدی بگیریم، بلکه پیشنهاد می کند انقلاب و مذهب را گره بزنیم. مذهب عاملی مهم نه تنها در انقلاب پاک دینی، بلکه در همه انقلاب های اولیه مدرن اروپایی به جز

د. ربط فرجام گرايانه مذهب

دليل تطبيقي نه تنها محتاج مي سازد كه ما پيوند مفهومي ميان انقلاب و پيشرفت را جدي بگيريم، بلكه پيشنهاد مي كند انقلاب و مذهب را گره بزنيم. مذهب عاملي مهم نه تنها در انقلاب پاك ديني، بلكه در همه انقلاب هاي اوليه مدرن اروپايي به جز فروندها است. والزر در تلقي تبعيدماريان پاك دين در دهه 1550 تا طلايه دار شدن ايدئولوگ هاي انقلابي مدرن، محق است. اما همين معني درباره روحانيون طبقه كاتوليك، در سي سال بعد نيز صادق است. در سال 1640، وعاظ پاك دين، خانه عوام(Hous of Commons) را ابزار منتخب خدا براي بازسازي زايون (Zion)(114) ناميدند. در همان سال، كاتوليك هاي مخالف آنان در كاتالونيا نيز در يك فعاليت انقلابي شركت نمودند. در اينجا فرمانده نيروهاي پادشاهي اسپانيا در روسلو از آشوبگري و بي بندوباري روحانيت شكايت مي كند: در اعترافگاه و بر منبر، آن ها تمام وقت خود را صرف مي كنند تا مردم را برانگيزند و به ياغي ها، جرأت و پند و نصيحت اعطا كنند، جاهلان را ترغيب كنند تا معتقد شوند شورش، آن ها را بر پادشاهي عرش پيروز خواهد ساخت. تشابهات خيره كننده اي ميان انقلاب پاك ديني و انقلاب اسلامي وجود دارد. به جاي كرامول به عنوان موسي ما [ امام] خميني را به عنوان ابراهيم و موسي در يك تن داريم; و به جاي سِنت پاك دين، ماملاهاي مبارز را داريم; و به جاي مراسم روزه سالهاي 1642 تا 1649، ما تحت حكومت شاه، تجمعات چهل روزه براي هم نوايي با شهدا را داشتيم; و پس از انقلاب، ما مراسم جمعه نمازگزارانِ گردهم آمده را داريم. البته تفاوت هاي مهمي، بر فرجام گرايي هاي اين گونه انقلاباتِ درخور ملاحظه، تاثير مي گذارد. عناصر نيرومند هرج و مرج طلب در پاك ديني وجود داشت - به ويژه عنصر استقلال، كه خود را[ مبناي ] كليساي حقيقي در دل كليساي فاسد تلقي كرد.در رابطه با مستقلان، چنين اصول هزار ساله هرج و مرج طلب درون جهاني عليه پذيرش آن ها نسبت به حكومت كليساي ملي پرسبيتري عمل كرد. اين اصول هم چنين مي توانست به جانب مفهوم لِولِرز از انسان به عنوان يك موجود عقلاني در تصور خدا، و از همين جا به حقوق طبيعي منتهي شود. وحدت گرايي جمعي روحانيون مبارز شيعي به همان قوت با فرقه گرايي سِنت پاك دين مقابله مي كند كه قانونگرايي روشمند، با ايده هزار ساله سنت از مسيح به عنوان قانونگذار و مقنن(Lawgiver)، مخالفت مي نمايد. سرانجام، نظريه انقلابي روحانيت شيعي درباره حاكميت فقيه، دقيقاً با ايده نمايندگي جمعي - به ويژه در آيين پرسبيتري - در تقابل است. در انقلاب هاي مدرن، وضعيت متفاوت است; اما ببينيم چگونه متفاوت است. دوتوكويل مي دانست انقلاب فرانسه، مذهب جديدي به وجود آورده است. هيچ مختصري در باب باز توليد نژاد كامل بشر... اين امر در انواعي از مذهب تكوين يافت (اگر چه در موردي فوق العاده ناقص) به خاطر آن كه بدون خدا، بدون مناسك و يا وعده حيات آتي بوده. در عين حال، اين مذهب غريب، مانند اسلام، كل دنيا را با حواريون مبارز و شهداي خود به زير پا مي كشد. واژه مذهب دنيوي (Secular religion) ومذهب سياسي (Politicalreligion) به طور شايسته براي توصيف كمونيسم و فاشيسم به كار رفته است. انقلاب هاي مدرن، نيازمند مذاهب سياسي اند. مسأله مهم اين است كه آيا هيچ گونه سازگاري ضروري ميان مذهب و مذهب سياسي وجود دارد؟ انقلاب بلشويكي به نحوي سخت گيرانه، ضد خدايي بود. اما پيش از آن كه نتايجي را استنباط كنيم، درباره ايدئولوژي كاملا وارداتي و پايگاه اجتماعي فوق العاده لاغر آن كمي بحث مي كنيم. امّا انقلاب فرانسه چطور؟ دو توكويل هيچ ناسازگاري ميان مسيحيت و مذهب سياسي انقلاب مشاهده نكرد. ضد روحانيت گرايي و عمليات عليه مذهب، از مرتبط شدن كليسا با رژيم قديم و نه از احساسات ضد مسيحي گسترده، سرچشمه گرفت. انقلاب فاشيست چگونه؟ فاشيسم اروپايي اغلب با ضد روحانيت گرايي ملازم بود، اما اين ملازمت نه كلي و نه بنيادي بود. نازي ها سنّت آسماني ما قبل مسيحي و اسطوره اي را برجسته ساختند و لذا ضد مذهب بودند. همين معني در باب ديگر جنبش هاي فاشيست در اروپاي غربي و شمالي صادق است، البته در سوي ديگر اين طيف، جنبش هاي فاشيستيِ روماني ها، مجاري ها، اسلواك ها و كروات ها موكداً مسيحي بودند و استقرار دولت هاي مسيحي تشكّل گرا(corporatist) را آماج خود مي دانستند. رهبري روحاني و مشاركت در جمهوري اسلواكي از سوي حزب مردم پدر هلينكا (تحت رياست پدر تيسو) بنيان گذارده شد كه در جنبش اوستاشا در كرواسي نكات جالبي را براي مقايسه با ايران مطرح مي نمايد. اما درخشان ترين عنصر مشابه ميان سنت گرايي انقلابي شيعي و دسته هاي انقلابي رومانيايي ـ به رهبري لژيون مايكل درُدانه ـ است. چرا كه هر دو جنبش با امواج فوق العاده رنج كشي، ايثار و شهادت خصيصه بندي مي شوند. كشيش ها به گونه اي چشم گير در جنبش لژيوني، شانه به شانه دانشجويان دانشگاه رخ نمودند. ميتينگ هاي لژيوني بدون تفاوت از سوي خدمات كليسا مقدم مي گشت و تظاهرات آنان معمولا به وسيله كشيش هايي كه شمايل و پرچم هاي مذهبي حمل مي كردند، حمايت مي شد. مسيحيت كامل لژيوني ها، آن ها را از نازي ها و فاشيست هاي ايتاليايي جدا ساخت. چنان كه يكي از روشنفكران پيشرو آنان تبيين مي كند،فاشيسم دولت را و نازيسم نژاد و ملت را مي ستايد. جنبش ما صرفاً براي به انجام رسانيدن سرنوشت مردم روماني نمي جنگد. ما مي خواهيم آن را در طي جاده رستگاري به انجام رسانيم. كودرنو و ديگران تاكيد نمودند هدف غايي ملت، رستاخيز مسيح است. سرانجام ما بايد تمامت گرايي(Integralism) برزيلي را مهم ترين جنبش فاشيست در آمريكاي لاتين به حساب آوريم. بنيانگذار آن پلينيو سالگادو موسوليني را در سال 1930 ملاقات كرد. اين ملاقات تاثير عميقي بر او گذاشت و او يقيناً هيچ ناسازگاري ميان مذهب سياسي فاشيست و كاتوليسيسم نديد. وي به برزيل بازگشت تا فاشيسم ايتاليايي را كاتوليكي سازد. او با اختيار نمودن مزيّت شبكه گسترده انجمن هاي مذهبي عوام كه از سوي كاردينال لِمِه به وجود آمده بود، كنش تمامت گراي برزيلي را با هدف خلق يك دولت تشكل گراي تمامت گرا پايه ريزي كرد. تمامت گرايي براي روشنفكران كاتوليك به خاطر وعده آن به انقلاب معنوي و يك دولت تمامت گرا كه از مسيح سر چشمه مي گرفت، از مسيح الهام مي گرفت، براي مسيح عمل مي كرد و به سوي مسيح روان بود جذاب نمود. بر اين اساس سالگادو تمايل خطرناك لامذهبي (Pagan)هيتلريسم را مورد انتقاد قرار داد و در فقدان يك مبناي مسيحي در ايدئولوژي نازي به زاري نشست. برخي اين مضمون را در خواهند يافت كه انقلاب هاي سياسي، شكل مدرن هزاره گرايي ناخوشايند است. همانند داستان مذهب و مذهب سياسي، هزاره گرايي سياسي و مذهبي به هيچ وجه گزارش ويژه دو طرفه نيست. از سويي عنصر مذهبي كيلياستيك (Chiliastic)(115)، ممكن است سيطره داشته باشد; نظير جنبش تايپينگ (كه استقرار پادشاهي ملكوتي صلح بزرگ را آماج خود دانست) و يا ممكن است نقش با اهميت مكمل را ايفا كند; نظير انقلاب پاك ديني در انگلستان و انقلاب اسلامي ايران. در انقلاب پاك ديني، با دو شكل از هزاره گرايي مواجه هستيم. نخست، هزاره گرايي معتدل تر و بسيار درون جهانيِ خدايان مستقل و دوم هزاره گرايي شناخته شده تر و عضو فعال مردان پادشاهي پنجم. شكي نمي تواند باشد كه هزاره گرايي انقلابي سياسي، نقش حياتي در بر انگيختن تحصيل كردگان ايتاليايي و ديگر گروه ها بازي كرده ولي افزون بر اين، دكترين شيعي، اصول هزاره گراي مهمي را در بر مي گيرد كه همان اعتقاد به ظهور امام دوازدهم، مهدي موعود براي نجات جهان است. اين عقيده، نسبت به آن چه كه براي بنيانگذار امپراطوري صفوي در سال 1501 مطرح بود. تلائم و نزديكي بيشتري با هدف انقلابي[ امام] خميني داشت. گرچه هزاره گرايي شيعي نقش مهمي در انقلاب اسلامي بازي كرد ولي هيچ يك از نتايج شكاف انگيز و هرج و مرج گراي هزاره گراي پاك ديني را نداشت زيرا روحانيون به شدت در كنترل تفسير آن بودند، و به واقع، اقتدار قانوني ـ فقهي خود را نسبتاً از آن بر مي گرفتند.


| شناسه مطلب: 79131