فشارهای خارجی بر دولت ایران

فشارهای خارجی بر دولت ایران دولت ایران از طرف دولتهای قویتر و سرمایه داری جهانی آنقدر تحت فشارهای غیر قابل تحمل نبود که مجبور به آغاز سریع فرآیند نوسازی باشد. ارتش ایران در هیچ فعالیت مهم نظامی درگیر نبود و بنابراین تجربه ای از یک شکست نظامی نداشت. اگر چ

فشارهاي خارجي بر دولت ايران

دولت ايران از طرف دولتهاي قويتر و سرمايه داري جهاني آنقدر تحت فشارهاي غير قابل تحمل نبود كه مجبور به آغاز سريع فرآيند نوسازي باشد. ارتش ايران در هيچ فعاليت مهم نظامي درگير نبود و بنابراين تجربه اي از يك شكست نظامي نداشت. اگر چه عوامل بين المللي در وقوع انقلاب نقش مهمي داشتند، اما اهميت آنها با نظر اسكاچپول متفاوت است. همانطور كه گلد فرانگ اشاره مي كند، اسكاچپول به موقعيت ساختاري ضعيف كشورهاي پيراموني اهميت نمي دهد: شايد به اين علت كه همه مواردي كه او مطالعه كرده دولتهايي هستند كه اگر از قدرتهاي بزرگ محسوب نمي شوند، سوداي آن دارند كه به يك قدرت بزرگ تبديل شوند، او صراحتاً ضرورتي علّي براي شكل بندي مساعد نظام جهاني در كل و زمينه بين المللي بلافصل قايل نيست. اين شرايط با حركت از گذشته به حال و [از مركز ]نظام جهاني به پيرامون، اهميت بيشتري پيدا مي كند، [براي مثال] تداوم انقلاب كوبا در زمان ما در وهله نخست به عقايد [سياستگذاران] در ايالات متحده و بعد به رقابت [دوران ]جنگ سرد وابسته بود. انقلاب ويتنام نيز تا حدي مشخصاً مخلوق شكل بندي خاص قدرت [در سطح دولتهاي] بزرگ بود: ژاپني ها جايگزين فرانسويها شدند و فرانسويها كوشيدند حاكميت خود را مجدداً برقرار سازند; ايالات متحده مي كوشيد از گسترش كمونيسم جلوگيري كند و شورويها و چيني ها سعي مي كردند اين تلاش را خنثي كنند.(125) در عين حال ارتش ايران در هيچ گونه فعاليت نظامي كه بتواند منجر به كاهش قدرت آن به عنوان دستگاه سركوب شود درگير نبود. افسران ارتش ايران، بويژه مقامات سطح بالا و متوسط، حقيقتاً از امتيازات فراواني نسبت به بقيه افراد جامعه برخوردار بودند. در زمان انقلاب، ارتش ايران نه تنها منسجم بود و تجربه اي در زمينه شكست نظامي نداشت، بلكه در زمينه هايي چون قابليت سازماندهي، نيروي انساني متخصص، تسليحات پيشرفته، و آگاهي از فرآيندهاي تصميم گيري سياست خارجي و داخلي قدرتمند بود. در واقع مورد ايران مؤيد عقيده گلدستون است كه مي گويد: اگر چه در برخي موارد جنگ باعث بروز انقلاب مي شود، اطلاعات تجربي نشان داده است كه ارتباط بين جنگها و بي ثباتي سياسي داخلي به طور كلي ضعيف است ... در اين دو قرن هيچ گونه ارتباط گسترده اي بين شكست در جنگ و انقلاب وجود نداشته است.(126) حتي اگر بپذيريم كه رژيم شاه براي آغاز فرآيند نوسازي تحت فشار بوده است، تنها راه چاره رژيم، افزايش فشار بر روي ملاكين نبود. به طور كلي رژيم شاه وابستگي خود را به منابع درآمدهاي داخلي و بويژه بخش كشاورزي كمتر نموده و بر درآمد حاصل از نفت، به عنوان منبع در آمد عمده تكيه كرده بود. اصولاً شاه رژيم خود را وابسته و منسوب به هيچ طبقه اي از جامعه(127) نكرده بود كه بتوانند به صورت بالقوه رژيم را وادار به اتخاذ سياستهايي كنند كه باعث اعمال فشار غير قابل تحمل بر آن بشود; ارتباط اصلي رژيم با مردم از طريق هزينه ها و اختصاص منابع بود.(128) البته شايان ذكر است كه دولت ايران نسبت به نوسانات تقاضا و قيمت نفت آسيب پذير بود. هنگامي كه در دهه 1970 قيمت نفت بالا رفت، شاه مقادير زيادي پول صرف پروژه هاي مختلفي كرد كه منجر به ايجاد فرصتهاي شغلي جديد، دستمزدهاي بالا و سود آسان شد. اما تنزل قيمتها و كاهش تقاضا براي نفت ايران، تورم، بيكاري و زيان را به دنبال داشت.(129) در نتيجه شاه كه به تنهايي بر كشور حكومت مي كرد و كليه تصميمات(130) اصلي در كشور را خود مي گرفت و در حقيقت تمام اقتدار و اختيار رژيم را در دست داشت، به عنوان منشأ اصلي همه سختي ها و مشكلات كشور مورد هدف قرار گرفت.(131) ماهيت رژيم شاه و موقعيت اين رژيم در جامعه ايران و جامعه بين المللي، اسكاچپول را به سمت اصلاح فرضيه اش درباره انواع كشورهايي كه مستعد شورشهاي انقلابي هستند سوق داد. وي دولتهاي تحصيل دار (rentier state) را به ديوان سالاريهاي كشاورزي به عنوان رژيمهايي كه در مقابل شورشهاي اجتماعي آسيب پذيرند، اضافه كرد. وي با وسعت بخشيدن به دامنه نظريه خود مي كوشد وقوع انقلابهاي جديد را كه در نظريه اوليه او قابل تبيين نبودند نيز تبيين كند. اما تجديد نظر انجام شده نتوانسته با نظريه قبلي وي كاملاً سازگار افتد و از انسجام و استحكام منطقي و تأييد تجربي برخوردار گردد، زيرا: الف) وي نمي تواند به تبيين اين مسأله بپردازد كه چرا فقط رژيم شاه در بين بسياري از دولتهاي تحصيل دار با جنبش انقلابي مواجه شد; و ب) تفاوت بين دولتهاي تحصيل دار و ديوان سالاريهاي كشاورزي، اختلاف فراوان در فرآيندهاي وقوع انقلاب در اين دو نوع جامعه، طبقات شركت جسته در انقلاب ايران و در انقلابهاي جوامع كشاورزي، روابط بين دولت و طبقات اجتماعي، تفاوتهايي كه در انواع فشارهاي بين المللي بر اين انقلابها اعمال شده و ... به قدري گسترده بودند كه هيچ نظريه واحدي قادر به تبيين مناسب علل، فرآيندها و پيامدهاي چنين انقلابهاي گوناگوني نيست. اسكاچپول چند سال بعد از نگارش مقاله اش درباره انقلاب ايران به علت برخورد با مشكلاتي كه ذكر شد از بسط نظريه واحد خودداري كرد و در عوض كوشيد انقلابهاي بوقوع پيوسته در جهان سوم را به عنوان يك مقوله مجزا تبيين كند. اين كوشش نيز به علت توجيه نامتقن، مفهوم بندي مبهم، فقدان انسجام منطقي و اعتبار تجربي ناموفق بوده است. البته نقد نظر اخير وي خارج از حوزه اين بحث مي باشد.


| شناسه مطلب: 79142