حکومت تحصیل دار (صاحب درآمد مستمر) و اسلام شیعه در انقلاب ایران

حکومت تحصیل دار (صاحب درآمد مستمر) و اسلام شیعه در انقلاب ایران Reidtier State and Shia Islam in the Iranian Revoluton By Tedaskocpol 1982 سقوط اخیر شاه ایران، و به راه افتادن انقلاب ایران بین سال های 1977-1979، باعث تعجب ناگهانی ناظران خارجی از دوستان آم

حكومت تحصيل دار (صاحب درآمد مستمر) و اسلام شيعه در انقلاب ايران

Reidtier State and Shia Islam in the Iranian Revoluton By Tedaskocpol 1982

سقوط اخير شاه ايران، و به راه افتادن انقلاب ايران بين سال هاي 1977-1979، باعث تعجب ناگهاني ناظران خارجي از دوستان آمريكايي شاه گرفته تا روزنامه نگاران و متخصصين سياسي و متخصصين علوم اجتماعي از جمله افرادي مثل من كه متخصص مسائلانقلاب هستم گرديد. همه ما با علاقه و شايد بهت زدگي تحقق وقايع جاري را مشاهده كرده ايم. تعدادي از ما به سوي تفحص در مورد واقعيات اجتماعي، سياسي ايران در وراي اين رخ دادها سوق داده شديم. براي من چنين تحقيقي غير قابل اجتناب بود. بيش از همه به خاطر اين كه انقلاب ايران از جنبه هاي مختلف غير عادي اش مرا تحت تأثير قرار داده است. اين انقلاب مطمئناً شرايط يكانقلاب اجتماعي را دارا مي باشد. مع الوصف وقوع آن به ويژه در جهت وقايعي كه منجر به سقوط شاه شدند انتظارات مربوط به علل انقلابات را كه من قبلا در تحقيق تطبيقي - تاريخي ام در مورد انقلاب هاي فرانسه، روسيه و چين تكامل و توسعه بخشيده ام زير سؤال برد. انقلاب هاي اجتماعي مطابق تعريف من، دگرگوني هاي سريع و بنياني در ساختار حكومتي و اجتماعي يك كشور و هم چنين تحول و دگرگوني در ايدئولوژي غالب كشور را باعث مي شود. به علاوه، در مواردي انقلاب هاي اجتماعي به شكل نا آرامي هاي گسترده طبقاتي از پائين جامعه شكل مي گيرد. به نظر مي رسد كه انقلاب ايران با چنين مفهومي مطابقت داشته باشد تحت حكومت رژيم پيشين، شاه در چارچوب يك نظام ديكتاتوري نظامي مطلق گراي سلطنتي حكومت مي نمود و وجهه كوروش كبير، پادشاه جهان گشاي 2500 سال پيش ايران را مدل خود قرار داده بود. طبقه حاكم در ايران كه به طور متظاهرانه اي در گرايش فرهنگي غربي مأب بودند شامل مجموعه بروكراسي دولتي، سرمايه گذاري خارجي و سرمايه داري داخلي، پيوند نزديكي با دولت بر اساس حمايت ها و مقررات داشتند. انقلاب خود شامل شورش هايي عليه اين طبقه حاكم از سوي كارگران شهري، بي كاران و طبقات متوسط قديم و جديد بود. سرانجام براندازي شاه با خلع يد تعداد زيادي از سرمايه داران (به خصوص افراد با نفوذ سياسي) و با عزل همه مقامات بلند پايه رسمي و سازماندهي مجرب سيستم اداري، قضايي و دستگاه قهريه حكومت و با حمله به شيوه هاي زندگي و نهادهاي پشتيباني كننده كه از گروه هاي غرب زده در ايران متأثر بود همراه شد. هم چون ساير كشورهاي جهان سوّم تميزدادن ميان انقلاب سياسي و انقلاب اجتماعي بر اساس بنياني محكم به سختي ممكن است زيرا دولت و نخبگان تشكيل دهنده آن محور مركزي مالكيت و كنترل اقتصاد را تشكيل مي دهند. اما انقلاب ايران بدان اندازه علني و آشكار متكي بر توده ها بود و بدان حد دگرگون كننده روابط بنيادي اجتماعي، فرهنگي و اجتماعي - اقتصادي در ايران كه قطعاً بيشتر در چارچوب الگوي سنتي انقلاب هاي اجتماعي عظيم تاريخي مي گنجد تا در چارچوب يك انقلاب صرفاً سياسي كه در آن نهادهاي حكومتي دست خوش تحول و دگرگوني شده باشند. اثر قبلي من درباره انقلاب هاي اجتماعي- مطالعات عميق من درباره فرانسه، روسيه و چين و بررسي هاي كمتر عميق من در مورد چند كشور جهان سوم - منجربه برخي نتيجه گيري ها درباره علل اين نوع وقايع شد. من مطرح ساختم كهانقلاب هاي اجتماعي صرفاً ما حصل پروسه نوسازي(153) پر شتاب كه منجربه نارضايتي ها و يأس هاي اجتماعي مي گردند، نمي باشد. بسياري از نظريه پردازان اظهار داشته اند كه تداوم اين روند مولد انقلاب است. اما من پيرو نظر چارلز تيلي بر اين مسئله تأكيد كرده ام كه توده طبقه پائين مشاركت كننده در انقلاب بدون وجود سازمان هاي گروهي مستقل و منابعي كه كوشش هاي خود را به كار گيرند نمي توانند نارضايتي خود را به كنش سياسي مؤثري مبدّل سازند. مضاف بر اين سازمان هاي سركوبگر رژيم هاي قبل از انقلاب بايد قبل از آن كه فعاليت توده انقلابي بتواند پيروز شود و يا حتي به مرحله ظهور برسد تضعيف شده باشد. در حقيقت به گواهي تاريخ جنبش شورشي توده مردم نتوانسته به تنهايي بر دستگاه سركوبگر حاكم، فائق شود. متقابلا فشارهاي نظامي از خارج كه معمولا با تعارضات ميان طبقات حاكم و دولت همراه مي شود و براي تضعيف دولت سركوب و هموار نمودن راه خيزش ها و ناآرامي هاي انقلابي اجتماعي قشر پائين جامعه لازم بوده اند. به نظر من انقلاب هاي اجتماعي توسط نهضت هاي انقلابي حقيقي كه در آن ها يك رهبري ايدئولوژي حمايت توده اي را براي خلع يد از يك نظام موجود تحت عنوان يك جانشين جديد جلب كند، به نتيجه نرسيده اند، به خوبي روشن است كه رهبران انقلابي معمولا تا هنگام فروپاشي يا اصلا حضور نداشته اند و يا شخصيت سياسي حاشيه اي بوده اند و گروه هاي مردمي به ويژه دهقانان، از طريق شورش در دگرگوني هاي انقلابي براي رسيدن به آرمان هاي خاص و اهداف خود كه مورد حمايت رهبراني انقلابي قرار گرفته مشاركت نموده اند. رهبران انقلابي كه به انقلاب با سازمان هاي حكومتي جديد استحكام مي بخشند. من در كتابم بنامدولت ها و انقلاب هاي اجتماعي بدون استثنا از تمامي نظريه هايي كه پذيرفته اند كه انقلابات آگاهانه توسط نهضت هاي انقلابي متكي به جنبش هاي توده اي اجتماعي ساخته مي شوند. انتقاد كرده ام: به جاي اين نظريه ها من بر يك برداشت ساختاري كه براي درك تاريخي نقطه تلاقي تلاش ها و مساعي گروه هاي با انگيزه ها و موقعيت هاي گوناگون ضروري مي باشد تاكيد ورزيده ام. گروه هايي كه حتي تحت يك لواي ايدئولوژي انقلابي مشترك به عملكرد و فعاليت نمي پردازند. چيزي كه من در كتابم از وندل فيليپس(154) نقل كرده ام كهانقلاب ها شناخته نمي شوند آن ها بوجود مي آيند. مراحل اوليه انقلاب ايران مشخصاً نظرات قبلي من در مورد موجبات انقلاب اجتماعي را زير سؤال برد. سه دشواري آشكار بلافاصله به ذهن خطور مي كند. اولا به نظر مي رسد كه انقلاب ايران به سادگي ماحصل روند نوسازي بيش از حد سريع و پرشتاب است. در طول دهه1960 و با شتابي فزاينده در طول دهه 1970 جامعه ايران شاهد اصلاحات ارضي، مهاجرت گسترده از روستاها به شهرها(به ويژه به تهران) روند صنعتي كردن(155) بسيار سريع و بسط و توسعه ناگهاني نظام آموزش و پرورش مدرن در سطح دبستان ها، دبيرستان ها و دانشگاه ها بود. هنگامي كه انقلاب از راه رسيد، كليه قسمت هاي جامعه ايران نسبت به وضعيت خود ناراضي به نظر مي رسيدند، بنابراين احتمالا انقلاب مستقيماً ما حصل ناهنجاري و ناآرامي در اجتماع، ياس و از خود بيگانگي اجتماعي عجر و ناتواني فراگير در قبال شتاب و سرعت تغييرات و تحولات بود. ثانياً: در يك خروج جدا كننده از نظم و مسير موجود در تاريخ انقلابات، ارتش و پليس شاه(يعني سازمان و دستگاه مدرن او براي اعمال زور كه بيش از 300 هزار نيروي توانا داشت) بدون اين كه به علت شكست نظامي در يك جنگ با دشمن خارجي يا فشار از خارج تضعيف شده باشد در طول فرآيند انقلابي سال هاي1977 تا 1979 فاقد نفوذ و تأثير شده بود كه اين امر موجب تضعيف رژيم شاه شد، و يا موجب بروز تضادها و كشمكش هاي متناقض بين رژيم و طبقات با نفوذ گرديد. مسئله فقط اين بود كه نهايتاً شاه به علت ناتوان شدن نيروهاي مسلح خود بدون محافظ و حامي شده، بلكه اين امر نيز قابل توجه است كه اين نيروهاي مسلح خود قادر به جايگزيني رژيم شاه با يك رژيم نظامي يا رژيم مورد حمايت نظاميان نبود. رژيمي كه قادر باشد سازمان هاي حكومتي موجود را حفظ نمايد. در عوض شاه و نيروهاي مسلح او در مقابل يك نهضت انقلابي توده اي بومي سر تسليم فرودآورند. ثالثاً: اگر در واقع بتوان گفت كه يك انقلاب در دنيا وجود داشته كه عمداً و آگاهانه توسط يك نهضت اجتماعي توده ايساخته شده است تا نظام پيشين را سرنگون سازد به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ايران بر عليه شاه است. تا آخر سال 1978 كليه بخش هاي جامعه شهري ايران تحت لواي اسلام شيعه گردآمده بودند و از رهنمودهاي يك روحاني عالي قدر شيعه، آيت الله روح الله خميني، در جهت مخالفت سازش ناپذير عليه شاه و كليه افرادي كه هم چنان به او وابسته باقي مانده بودند پيروي مي كردند. مجموعه اي فوق العاده از تظاهرات توده هاي شهري و اعتصابات آن ها كه مداوم در حال گسترش بود و حرارت انقلابي آن ها همواره رو به فزوني داشت و عليرغم سركوب نظامي مرگ آفرين، بيكاران، كارگران، پيشهوران، بازرگانان، دانش آموزان و دانشجويان و كارمندان طبقه متوسط ايران را بر عليه رژيم شاه آرايش مي داد. آن چه سوسياليست هاي غربي از دير باز خواب آن را مي ديدند.(و هرگز موفق نبودند مگر در مواردي كه جنگ به كمك آن ها آمد.) مردم شهرنشين ايران با بسيج توده اي خود به يك نهضت فراگير بر عليه يك رژيم سلطنتي فاسد و امپرياليست جامه عمل پوشاندند. انقلاب آن ها صرفاً نيامد، بلكه به صورت آگاهانه و منطقي ساخته شد. علي الخصوص در مرحله اوليه آن يعني سرنگون ساختن رژيم سياسي قبلي. بنابراين نبايد هيچ ترديدي در مورد خروج قابل ملاحظه فرآيند وقوع انقلاب ايران از چارچوب علّي آن چه در آغاز انقلاب هاي فرانسه، روسيه و چين رخ داده بود به خود راه داد. خوشبختانه در كتاب حكومت ها و انقلاب هاي اجتماعي من صراحتاً امكان نتيجه بخش بودن يك تئوري علّي كلي در مورد انقلابات را كه بتواند در هر زمان و در هر مكان صادق باشد رد كرده ام. بدين جهت من در اين موقعيت دشوار قرار نگرفته ام كه مجبور باشم بحث كنم كه انقلاب ايران در واقع درست مثل انقلاب هاي انجام شده در فرانسه، روسيه و چين است ولي من در بخش نتيجه گيري هاي كتاب خود اشاره نموده بودم كه چارچوب تحليلي بنياني كتاب بايد در قبال انقلابات ديگر نيز صادق باشد حتي اگر اين انقلابات در انواع متفاوت جوامع و تحت شرايط جهاني - تاريخي اي كه با مورد كلاسيك مورد مطالعه من تفاوت دارند، صورت گرفته باشند. در واقع انقلاب ايران نيز بايد از طريق يك چشم انداز ساختاري مبتني بر بينشي تاريخي و كلان مشاهده نمود: چشم اندازي كه روابط متقابل بين حكومت، جامعه و سياست سازماني را مورد بررسي قرار دهد و ايران را در چارچوب محتواي سياسي و اقتصادي متغير و متحول جهاني قرار دهد. فقط از طريق چنين برداشت و چشم اندازي است كه مي توانيم آسيب پذيري هاي رژيم شاه، ريشه هاي اجتماعي، سياسي متمايز و فراگير جنبش انقلابي كه رژيم شاه را سرنگون ساخت و منازعات و مبارزات قابل ملاحظه در اوايل سال 1979 براي ايجاد سازمان هاي حكومتي نوين در ايران انقلابي را به خوبي درك كرد. انقلاب ايران را مي توان در مفهوم و چارچوبي كه از نقطه نظر تحليلي با اصول تبيين كننده اي كه من در كتاب خود مورد استفاده قرار داده ام سازگاري و مطابقت دارند، مورد تفسير و تعبير قرار داد. اين مسئله اي است كه من به طور اجمال به تصريح آن خواهم پرداخت. اما اين انقلاب قابل توجه هم چنين مرا وادار مي سازد تا به درك خود در قبال نقش بالقوه و محتمل سيستم هاي عقايد و ادراك هاي فرهنگي در شكل بخشيدن به كنش هاي سياسي، عمق و وسعت بيش تري ببخشم اين مطلبي است كه در مقاطعِ مناسبِ مقاله حاضر من مكرراً به آن اشاره خواهم نمود.


| شناسه مطلب: 79147