انقلاب اسلامی و اصالت

انقلاب اسلامی و اصالت مقاله حاضر(179) که به قلم یکی از اساتید علوم سیاسی آمریکا نوشته شده است، کوششی است تا انقلاب اسلامی ایران را در چارچوب متدلوژی غرب تحلیل نماید. نگارنده اذعان دارد که انقلاب اسلامی ماهیت خاصی دارد و در قالب متدلوژی متداول در غرب به آس

انقلاب اسلامي و اصالت مقاله حاضر(179) كه به قلم يكي از اساتيد علوم سياسي آمريكا نوشته شده است، كوششي است تا انقلاب اسلامي ايران را در چارچوب متدلوژي غرب تحليل نمايد. نگارنده اذعان دارد كه انقلاب اسلامي ماهيت خاصي دارد و در قالب متدلوژي متداول در غرب به آساني قابل تحليل نيست لكن با استناد به ضرورت شناخت انقلاب اسلامي براي غرب و نيز برخي مشتركات موجود بين انقلاب اسلامي و انديشه هاي اصالت در غرب، البته از ديدگاه نويسنده، سعي مي كند انقلاب اسلامي را از نقطه نظر اصالت كه براي غرب آشنا است، و از طريق مقايسه بين آراي فلاسفه غربي و شخصيت هايي در جهان اسلام هم چون امام خميني، سيد قطب، اقبال لاهوري و دكتر شريعتي بررسي و تحليل نمايد. از آن جهت كه آگاهي از تحليل ها و شيوه هاي تحليل غرب از انقلاب اسلامي ايران حائز اهميت است. اين مقاله ترجمه و در دسترس علاقمندان قرار مي گيرد. انقلاب اسلامي پيچيده و اسرارآميز مي نمايد; مساوات طلب است امّا در عين حال سوسياليست يا دمكراتيك نيست. راديكال است، امّا سنتي نيز به نظر مي رسد. بيگانه گريز است امّا به ندرت انزوا گراست، ونمايانگرانقلاب هاي فرانسه،روسيهو ياتجربه آمريكا نيست. نظريه هاي علوم اجتماعي راجع به نوسازي، خواه ماركسيست، خواه ملهم از سرمايه داري ليبرال نتوانستند وقوع آن را پيش بيني كنند و هنوز توضيح قانع كننده اي براي آن ارايه نكرده اند، تنها در دل تاريخ اسلام كه با قيام هاي زاهدانه در هر عصري مشحون است، مي توان معنايي براي اين جنبش عظيم كه جهان اسلام را در نورديد، پيدا كرد. برنارد لوئيس مي نويسد: با پيشينه انديشه ها و اقدامات انقلاب اسلامي (از طريق) يادها و نمادهاست كه انقلاب اسلامي بايد مورد مطالعه قرار گيرد، و تنها در اين صورت است كه احتمال درك آن وجود دارد.(180) بررسي اين گونه پديده ها، ما را با معماي بزرگ شرق شناسان روبه رو مي كند كه تلاش ما به منظور درك شرق به ما آموخته است كه شرق فراتر از حد درك ماست و جز براي گروهي منتخب از متخصصان، در نظر بقيه عجيب و غير متعارف مي نمايد و در ديدگاه بعضي ديگر غير عقلايي، غيرقابل درك، خطرناك و يا وامانده مي آيد. با اين حال يك بار ديگر متوجه مي شويم كه خود و آن ها را به دو دسته تقسيم كرده ايم و در اين تقسيم بندي عقلايي بودن ما بر آن ها مي چربد، و آن ها در چنبره كيشي كه ما قادر به درك آن نيستيم و با معياري غير از معيار ما تنظيم شده، اسيرند و كمتر از تراز انسان كامل به نظر مي رسند، لذا هيچ گريزي از نگرش شرق شناسانه و قوم مداري نيست. چاره اي نداريم جز آن كه اسلام را از تنها منظري كه در اختيار داريم يعني منظر خودمان مورد تفسير قرار دهيم. آن چه بايد مورد تفحص قرار گيرد اين است كه آيا هيچ عنصر تجربي غربگرايانه اي وجود ندارد كه بتواند بينشي عميق تر از انقلاب اسلامي را امكان پذير ساخته، دلايل موفقيت آن در ايران، تهديد ديگر رژيم ها در جهان اسلام و تقويت اعتراض فلسطيني ها در ساحل غربي و غزه را توضيح دهد؟ آيا علوم اجتماعي قادر نيست چشم اندازي تطبيقي در اختيار قرار دهد كه از طريق آن بتوان به مطالعه قضاياي اين كشورها و جنبش هاي غير متعارف كه اهداف آنان با انتظارات ليبرال يا ماركسيست مطابقت ندارد، پرداخت؟ جنبش تجديد حيات اسلامي در دوره معاصر نياز به اصالت را مطرح مي كند. اين جنبش از مسلمانان مي خواهد به نقد فرهنگ كاذب بي تأثير و بيزاركننده جوامع خود پرداخته، ماهيت خود را در اسلام اصيل بيابند. بر خلاف ديگر اصلاح طلبان اوايل اين قرن كه در صدد بودند نشان دهند اسلام با يافته هاي علم و خرد غربي انطباق دارد، انقلابيون اسلامي در دوران معاصر، هم فرد و هم ميراث اسلامي را محدودكننده آزادي بشر مي دانند. آن ها هم سنت را، كه رفتار مبتني بر تكرار شيوه هاي گذشته باشد، و هم نوگرايي را، كه علم و خرد را تنها منابع حقيقت مي داند، رد مي كنند. آن چه مي خواهند تنها ايمان داشتن نيست، بلكه طالب اقدام ملهم از ايمان هستند كه مناسب اوضاع و احوال دوران معاصر باشد. آن ها بر اين نكته پاي مي فشرند كه مسلمان حقيقي منبع الهام خود را در موقعيت انقلاب اسلام اوّليه، در آزادسازي عربستان و بخش اعظم جهان متمدن از نظام هاي اعتقادي و فرهنگي مخالف تحقق توانائي هاي بشر، مي يابد. اسلام اصيل، اسلامي است كه به بشر امكان پيروي از انساني ترين غريزه هاي خود و وحدت با ديگر همنوعان، طبيعت و خداوند را مي دهد. ويژگي هاي اساسي اصالت اسلامي عبارتند از: 1. طرد سنتها و نوگرايي به شكل راديكال و تأكيد بر حقيقت به صورت موجود در قالب اعمالي خاص و واقعي نه حقايق انتزاعي يا شيوه هاي عرفاني. 2. درك به عنوان نتيجه عمل انسان است كه تغيير مسير آن تنها از طريق فعاليت بيشتر بشر است; 3. تأكيد بر وحدت تجربه بشري و اعتقاد به اين وعده كه بشر مي تواند از بند بيگانگي از خداوند، طبيعت و خويشتن، كه بر خود تحميل كرده، رها شود. 4. اعتقاد به اين واقعيت كه حاصل تلاش هاي واقعي انسان ها چيزي بيش از هرج و مرج نخواهد بود. امّا آن چه برشمرديم، وجه مشخصه تأليفات غربي در مورد اصالت نيز هست. همان طور كه ليونل تريلينگ(181) اشاره كرده است، جستجو براي اصالت (اصطلاحي مربوط به تأليفات هايدگر و سارتر) با انقلاب رمانتيك عليه روشنگري شروع شد. احتمالا اين جستجو با روسو آغاز شد كه به ويژه در ژولي به توصيف بيزاري انسان از ساختارهاي سنتي اجتماعي و جامعه طبقاتي و تلاش عقلايي محض براي غلبه بر بيزاري، رسيد.(182) مسأله اي كه روسو طرح كرد شبيه مسأله اي است كه امروزه فراروي جهان اسلام قرار دارد، غربت انساني ناشي از ترتيب اجتماع اعم از امروزي و سنتي است، امّا هيچ راه گريز از جامعه و بازگشت به وضع طبيعي يا حتي عربستان عصر محمد وجود ندارد. خرد و زاده آن، علوم جديد، جهان مادي را به شيوه هايي خارج از تسلط بشر تغيير مي دهند، جهان ملالت بار روستايي مصري جاي خود را به بي بند و باري، ازدحام و تجدّد مادي قاهره مي دهد. ايمان به خودي خود موجب تسكين مي شود امّا راه حل نيست. مسأله اي كه در اين جا مطرح است، همان طوري كه براي روسو مطرح بود، اين است كه نوع بشر مي تواند يكبار ديگر بر سرنوشت فرد مسلط شود و دروني ترين احساس خود را راجع به اين كه انسان بودن به چه معناست، بازيابد. روسو آن چه را برناردياك اشتياق به انقلاب كامل(183) ناميد آغاز كرد، با اميد به جامعه اي كه نوع بشر رها از بيگانگي در آن به زندگي پردازد و انقلاب اسلامي بيش تر در پي اين اميد يا هدف است تا جنبش هاي آمريكايي، فرانسوي يا روسي كه معتدل تر هستند و كمتر راديكال به نظر مي رسند. انقلاب ايران، جنبش هاي اعتراضي عليه دولت ها در سراسر آفريقاي شمالي و خاورميانه و تظاهر كنندگاني كه عليه سلطه اسرائيل از اسلام مدد مي گيرند، همه در جستجوي اصالتي هستند كه حتّي اگر مسلط بر تاريخ سياسي ما نبوده، در تجارب فكري ما موجود است. با اين گونه نگرش بر انقلاب اسلامي، توانايي بيش تري نسبت به ذكر تفاوت نظرات طرفداران آن به دست خواهيم آورد; و مهم تر آن كه اين انقلاب را در حيطه درك خود براي نقد قرار مي دهيم. دشوار بتوان به جنبش تجديد حيات اسلامي، برچسب چپ يا راست زد; و به همين دليل يافتن طرفداران غربي اصالت بر طبق مقياس چپ يا راست دشوار است. روسو،كي.ير. كگارد، ماركس جوان، نيچه، هايدگر، گرامشي و سارتر را بايد در كجا قرار داد، به طور قطع اينها همه در يك جا قرار نمي گيرند. گرچه ياك رد اين انديشه را در هگلي هاي چپ گرا يافته، جفري هرف در آن چه مدرنيسم ارتجاعي مي نامد، به جريان هاي ديگر نظر دارد.(184) به همين ترتيب نمي توان نظريات سياسي محمّد اقبال شاعر و فيلسوف پاكستاني اوائل قرن بيستم، سيد قطب كه به خاطر محكوم كردن كليه نظام هاي اسلامي موجود از جمله رژيم مصر به عنوان غيراسلامي به دستور ناصر اعدام شد، علي شريعتي كه قبل از آن كه شاهد وقوع انقلابي كه براي ايران مي خواست بشود از دنيا رفت، آيت الله خميني كه يك تئوري انقلاب به وجود آورد، نقشي براي خود در نظر گرفت و به اجراي عقايد خود پرداخت، و محمّد ارغون يك پروفسور مطالعات اسلامي در پاريس با تأليفات فراوان، كه عقيده دارد مسلمانان تنها از طريق درك تماميت تاريخ خود، نه چسبيدن به هر يك از جنبه هاي واحد آن خود را خواهند يافت (كاري را كه به نظر وي خميني و قطب كرده اند) يكي دانست; با اين حال مي توان آن ها را نمونه هاي اصالت به شيوه اي كه در غرب ادراك مي شود دانست، اين سخن به معني متهم كردن انقلاب اسلامي به دورويي نيست. برخي از اين متفكران مثل اقبال، شريعتي، و ارغون در اروپا تحصيل كردند و تأثير غربي ها از جمله نيچه و گرامشي را تصديق مي كنند. در نوشته هاي ديگران مثل [امام ]خميني(رحمه الله)و قطب نشانه اي از اطلاع آن ها از فلسفه غرب ديده نمي شود(185) گرچه تفسير تمدن غرب و نقائص آن در قلب مباحثات آن ها قرار دارد. همه آن ها از نظر ردّ درون گرايي يوناني و ماترياليسم جدالي به عنوان مباني كافي براي درك حقيقت، به كلي ضد غربي هستند. امّا اصالت يك جريان مهمّ انديشه غرب از زمان نيچه به بعد، از لحاظ مقاومت در برابر ايدآليزم و ماترياليزم ضدغربي بوده است.(186) در تاريخ اسلام، انقلاب در الگويي متناوب از زوال و تولد قرار مي گيرد، امّا در پي رسيدن به فراسوي شيوه تفكر متداول است، همان طوري كه نيچه سعي كرد به فراسوي شيوه غربي گام بگذارد و احتمالا موفق نشد. انقلاب اسلامي در جستجوي يك آغاز تازه، يك تأسيس مجدد، بازآفريني و فعال كردن دوباره اقدامات انقلابي محمد[9 ]است كه ملهم از كلام قرآن بود. به جز ارغون تمامي مؤلفاني كه نام برديم، مواضع خود را با تفاسير قرآن و سخنان پيامبر و اصحاب او و اشاره به منتخبي از كلمات عرفا و حكما و روايات اسلامي توجيه مي كنند. همه به استثناي ارغون از شيوه هاي سنتي استدلال اسلامي استفاده مي كنند. ولي ارغون با استفاده از علوم اجتماعي مغرب زمين مي گويد، اصالت اسلامي متكي بر هيچ يك از اين آئين هاي گوناگون (از جمله آئين قطب و امام خميني) نيست، بلكه بر همه آن ها به صورت تصوير حقيقت قرن در طي اعصار، اتكا دارد. به چشم ارغون جستجو براي اصالت مي بايست فراتر از دلبستگي به مرامي خاص رود و اين كار از طريق غور در اعماق تجربه تاريخي در پر معناترين اصالت و پايبندي به عقايد خاص صورت گيرد.(187) تضاد ظاهري به معناي پذيرش عقيده اي خاص و نفي سايرين به انديشه اصالت چنان انسجامي مي بخشد كه شرق و غرب و چپ و راست را در هم مي نوردد. اصالت از يك طرف به معناي تصديق صريح تفاوت انسان ها است. مسلمانان در جهاني كه اسلام به آن شكل داده زندگي مي كنند. يك كليمي اصيل، كليميت را به صورت حقيقتي ايجاد شده توسط مواضع ديگران مي پذيرد.(188) از يك طرف دلبستگي به مرامي خاص در حد افراطي آن، به معناي جهاني از افراد و گروه ها است كه با تنوع محيط ها، خانواده ها، كار و دوستان به كلي از يكديگر مجزا هستند. از اين رو اگر انديشه اصالت درجاتي از اميد به آينده اي داشته باشد كه در آن افراد بشر با هماهنگي نسبت به خود، يكديگر و جهان زندگي كنند بايد هم چنين يك منبع وحدت در تجربه بشري بيابد. تشكيلات اسلامي در كشورهاي شيعي و مسلمان معمولا چنين گفته اند كه يك مسلمان خوب تنها نياز به ايمان به خدا، پذيرش خود متعارف و اطاعت از قدرت سياسي دارد. اما از نظر انقلابيون، مسلمان واقعي مي بايست با جامعه و خرد متعارف مخالفت كند. هر فرد مسلمان بايد مسئوليت بپذيرد و انتظار مداخله خداوند را نداشته باشد. مسلم نيست كه اين گونه اعمال فردي برخاسته از درون، اشتراك مورد نياز براي آرامش و جماعت را فراهم كند. ايمان، انقلابيون مسلمان را به كي.ير. كگارد نزديك تر مي كند تا هايدگر. امّا دل مشغولي آن ها با جماعت و اعتقاد آن ها به اين كه قرآن يك كيش انفرادي را تجويز نمي كند و احتمالا درك اين كه تنها گروه ها مي توانند باعث انقلاب اجتماعي شوند آن ها را به سمت اقدامي هايدگري سوق مي دهد. كه البته به صورت بسيار متفاوت بيان شده است. آن ها صرفاً با اين گفته كه مسلمانان با غير مسلمانان متفاوتند آغاز نمي كنند، بلكه مي گويند مسلمانان واقعي با ساير مسلمانان متفاوتند. مشكل آن ها حركت به سمت جامعه اي است كه در آن مسلمانان بتوانند به طرزي اصيل در عين حفظ اعتقاد خود بخشي از جهان باشند. سياست انقلاب اسلامي پيرو طريقه اي است كه مدافعان گوناگون آن، اين عمل مشكل آشتي دادن باور آئين خاص و وحدت را به انجام رسانند. يك تصور پيچيده از اسلام به صورت خط مشي انقلابي براي تكامل خود حدود 75 سال پيش در انديشه محمد اقبال (1938 ـ 1873) پديدار شد. اقبال در منطقه پنجاب هند كه مستعمره انگلستان بود بزرگ شد. قبل از اين كه درجه فوق ليسانس خود را اخذ و تدريس را آغاز كند به مطالعه فلسفه غرب، ادبيات عرب و فرهنگ اسلام پرداخته بود. او به خاطر سرودن اشعاري به اردو شهرتي به هم رسانيد، اما بعد به سرودن اشعار به زبان فارسي پرداخت بدان منظور كه مخاطبان مسلمان بيش تري داشته باشد. او كه هنوز استقرار فكري نيافته بود، سه سال را (8 ـ 1905) در اروپا سپري كرد و به مطالعه حقوق انگلستان و فلسفه اروپايي معاصر پرداخت. وي در آثار نيچه، برگسون و ديگر فيلسوفان اروپايي مواد لازم براي انتقاد از اسلام به شيوه اي كه اعمال مي شد به دست آورد و با مدرك دكترا به وطن بازگشت در حالي كه متقاعد شده بود هند مي تواند با گريز از انفعال عرفاني مشرق زمين كه به چشم وي عبارت بود از حفظ سنن اسلامي و عقل گرايي غرب كه به نظر مي رسيد خود اروپا در حال ترك آن بود، مفهومي خاص خود را بيابد. اشعار وي اين عقايد را با شيوه اي ايراني، مضامين اسلامي، الهام عرفاني و فراخوان رزمي در هم آميخت. اوّلين كتاب بزرگ وي رازهاي خود(189) هم كيشان مسلمان را به اين كه خود باشند و از اين طريق انسان هايي اصيل گردند، فرا مي خواند. اقبال با دركي از خود كه مبتني بر اعتقاد به مرامي خاص است آغاز كرد. وي در شعري كوتاه مي گويد: هر ذره در اشتياق عظمت نفس مي كشد و كيش همه عالم طمع بردن به تمتع نفس است. قلب تو چراغ راه و نفست تنها روشنايي است كه نياز داري تنها حقيقت اينجهان تويي و بقيه، پنداري به سان ساخته افسونگران. خار بيابان، بسياري از شك و ترديدها را باعث مي شود اما تو از خونين شدن پاي برهنه ننال.(190) به چشم اقبال هم استنباط منطقي و هم ادراك حسي موجب فريب و اغفال است. تنها قدرت درك، شهود قلبي است كه مي تواند حقيقت را تشخيص دهد، اما افراد بشر با گريز از جهان مادي نمي توانند به كمال برسند، آن ها بايد در جهان و عليه آن مبارزه كنند و خار بيابان را تحمل كنند همان گونه كه محمد در عربستان كرد. اقبال به نسل مسلمانان بنيانگذار به چشم قهرمان نگاه مي كرد، نه به خاطر حقيقتي كه براي جامعه خود ساخته به ارمغان آوردند، بلكه به خاطر زندگيشان كه مي تواند سرمشق ديگران باشد. آن ها احساس مي كردند و عمل مي كردند. اقبال مي نويسد: عمل برترين شكل تفكر است.(191) پشتيباني بسيار دقيق اقبال از خويشتن خويش كار تدوين يك تئوري عملي انقلاب را براي وي دشوار ساخت. اقبال در كتاب بعدي خود اسرار از خودبيگانگي(192) تلاش كرد منطقي براي جماعت به دست دهد، وي در آنجا گفت: مسلمانان در عشقورزي به محمد با يكديگر متحدند اما با اين حال سنت اسلامي را به طور اعم به خاطر شيفتگي آن نسبت به روحانيون درباري، عرفان و سلطنت مورد انتقاد قرار داد. وي ضرورت قانون را به عنوان مبنايي براي جامعه مي پذيرفت، اما قانون پرستي افراطي را به خاطر جمود آن محكوم مي كرد. وي همنوايي را تنها در هنگام انحطاط; صحيح مي دانست، در نوشته هاي اقبال سرانجام كفه مضمون تنهايي بر همبستگي مي چربد. در نظر اقبال خداوند به عنوان خود مطلق ضامن وحدت جهان است. شناخت خود همان شناخت خدا است و در طريق عكس خداشناسي يعني خودشناسي. به گفته وي اگر اين پيام اصلي اسلام باشد مسلمانان نيازي به ترك دين خود ندارند. و غير مسلمين را چاره اي جز پشتيباني از اين قضيه در جهت تحقق وعده قرآني راجع به توحيد (توحيدگرايي) نيست. اعمال فردي ناشي از اعتقاد به كيش خاص در وحدتي جهاني ممزوج مي شود و بدين ترتيب معماي بزرگ تفكر اصالت حلّ ميگردد. با اين حال اقبال هيچ گاه به روشني نمي گويد مجري مبارزه انقلابي عليه نيروهاي تحميق كننده، منحرف كننده و بيزار كننده جهان كيست. او مي گفت: فرهنگ و ايمان ارزش جنگيدن را دارند و اين امر به دفاع از استقلال مسلمانان هند منتهي شد، اما وي در عين حال فريادهاي مبارزه بر مبناي احساسات ملي گرايانه يا قومي را كه به چشم وي سرچشمه هاي كاذب هويت بودند، محكوم مي كرد. امّا چگونه مي توان تاريخ اوّليه اسلام را از غرب جدا كرد يا پاكستان را به عنوان هسته اي در نظر گرفت كه روزي تمام مسلمين گرد آن جمع خواهند آمد؟ توحيدگرايي كه اقبال رؤياي آن را در سر مي پروراند عمدتاً به صورت يك ذهنيت باقي ماند. او زمينه اي عملي براي اقدام سياسي كه سازگار با درك خود از اصالت باشد پيدا نكرد، هر چند در ميان مردم به عنوان پدر معنوي پاكستان نوين شناخته شد، البته صورت بندي پيچيده اعتقادي اقبال الهام بخش انقلابيون بعدي از جمله سيد قطب و علي شريعتي شد. سيد قطب (1955 ـ 1906) با تمركز روي جماعت به عنوان عمده ترين محرك تاريخي، خود را از اقبال متمايز ساخت. احتمالا از كسي كه خود را وقف آرمان اخوت مسلمين در مصر كرد انتظاري جز اين هم نمي رود. او كه در يكي از ولايات مصر در خانواده اي توانگر متولد شده بود قرآن را در سن ده سالگي فرا گرفت اما بعداً به مطالعه منابع و مآخذ غير ديني از جمله ادبيات انگليسي در قاهره روي آورد. عشق او به آرمان اسلام در اواخر دهه 1940 و هنگام اوج گيري اعتراضات عليه پارلمانتاريسم پديدار شد. قطب پس از سفري به ايالات متحده به اخوان المسلمين كه تشكيلاتي مذهبي و معترض به ارتش بريتانيا و پادشاهي مورد حمايت انگلستان در مصر بود، پيوست. تا ميانه دهه پنجاه قطب مبدل به عمده ترين مبلغ اخوان المسلمين و موضع راديكال آن شده بود. جمال عبدالناصر، حكمران مصر از 1952 به بعد ابتدا سعي كرد از اخوان المسلمين در جهت انقلاب خود استفاده كند اما پس از اين كه اخوان المسلمين در صدد ترور ناصر برآمد آن جمعيت را غيرقانوني اعلام و سيد قطب را به زندان افكند. قطب در زندان دو كتاب نوشت و به تجديد نظر در كتاب هاي ديگر پرداخت. سيد قطب وقتي در سال هاي دهه 60 مدتي كوتاه از زندان آزاد شد كليه كشورهاي اسلامي موجود از جمله مصر دوران ناصر را در كتابي تحت عنوان نقاط عطف محكوم كرد. وي در سال 1966 به خاطر خودداري از پس گرفتن اين نظريات كه گروه هاي انقلابي دهه هاي هفتاد و هشتاد در كليه كشورهاي اصلي (سنّي) خاورميانه را تحت تأثير قرار داد به دار آويخته شد. قاتلان سادات بر اساس اصول اعتقادي سيد قطب دست به ترور وي زدند. در افكار قطب توجه به جماعت بر تعهد نسبت به فرد تقدم دارد. از نظر قطب افراد بشر مي توانند به زبان سرّي با جهان راز دل بگويند. زباني كه دسترسي ما بعدالطبيعي به وحدت طبيعي و وحدت خداوند را امكان پذير مي سازد، گرچه ممكن است اين زبان فصيح نباشد ولي جهاني است و به افراد بشر امكان مي دهد به طور مشابه به سوي خدايي واحد كشانده شوند. آن ها كه اين زبان را درك مي كنند آن را از تمامي سر و صداي مزاحمي كه توسط جامعه نوين به پا شده تشخيص مي دهند و خود را متعهد به طريق خداوند كرده، گروهي واحد تشكيل مي دهند كه تفاوت فراوان با توده هاي وسيعي كه خود را مسلمان مي نامند دارد. خط مشي الهي گروهي از مردم كه عهده دار كار مي شوند به وجود مي آيد. آن ها را كه يكسره به اين خط مشي ايمان دارند، تا سرحد امكان با آن هماهنگ مي شوند و سعي مي كنند آن را در قلب و زندگي ديگران نيز ايجاد كنند و با هر آن چه دارند در اين راه تلاش كنند. آن ها عليه ضعف انسان و اغراض نفساني خود مبارزه مي كنند و به مبارزه با آن ها كه ضعف و اغراض نفسانيشان آن ها را مجبور به مقاومت در برابر هدايت الهي مي كند مي پردازند.(193) در نگرش قطب، وجود گروهي افراد متعهد و الهام يافته، راز موفقيت محمد[9 ]بود و كليد موفقيت انقلاب اسلامي در دوران معاصر نيز همين است. مسلمان واقعي قبل از توجه به فرديت، با اشتياق به سوي اتصال به جماعت مي رود و هيچ حاكميتي جز حاكميت خداوند را نمي پذيرد. قطب، قرآن را كتاب راهنمايي اين چاووشان مي داند كه توصيه هاي آن مناسب نيازهاي جنبش محمد[9]و تبديل آن از هسته اي كوچك به حكومتي اسلامي با سلطه اي فراتر از عربستان مي باشد، قرآن طراح آن چه قطب شيوه اسلامي مي نامند و بسيار شبيه به يك استراتژي انقلابي نوين است مي باشد. جلب نخبگان پيشرو، تقويت هوشياري گروهي، جدايي گروه از جامعه، توسعه گروه، كسب قدرت و استقرار جامعه اي جديد برنامه هايي است كه بخش هاي مختلف قرآن به مراحل مختلف اين برنامه كمك مي كند. به عنوان مثال آيات اوّليه كه در مكّه بر حضرتش وحي شده به صبر و تحمّل توصيه مي كنند و مسلمانان را از جنگ و درگيري بر حذر مي دارد. و اين امر مناسب حال گروه كوچكي است كه قبل از هجرت محمد به مدينه گرد او بودند. قطب، آيات مكي را ارايه كننده استراتژي مناسب براي اقليت انقلابي مصر در دوران ناصر ذكر مي كند. با اين حال قطب هيچگاه در مورد نحوه هدايت يك گروه انقلابي و حكومت بر جامعه جديد چيزي نمي گويد، مسلمانان واقعي تسليم اراده خداوند مي شوند تا از سلطه ديگر افراد بشر رهايي يابند. حاكميت تنها از آن خداوند است. اما قطب قبلا گفته است كه خداوند سرنوشت جهان را به دست افراد بشر سپرده است، و مستقيماً در امور دخالت نمي كند. قطب در اوايل كار خود به ذكر اصولي در اسلامي پرداخت كه جامعه اسلامي بر اساس آن بايد بنياد نهاده شوند، و بر اجراي قوانين اسلامي پافشاري كرد.(194) قطب به خاطر توجّهي كه به قرآن داشت بعضي مواقع بنيادگرا ناميده شده است. امّا در آثار بعدي خود روشن ساخت كه قرآن تنها اصول كلي اخلاق و اصول اخلاقي را روشن كرده، نه شيوه هاي به اجرا گذاردن آن ها را. او پيشنهاد نمي كرد كه مصر با شيوه اي كه محمد[9 ]مدينه را اداره مي كرد، اداره شود. به نظر وي لازم بود نهادهاي منطبق بر اصول اسلامي و حاكميت خداوند از دل اوضاع و احوال واقعي انقلاب سر برآورد. به گفته قطب، نهادهاي مبتني بر حاكميت مردمي ضرورتاً موجب بروز تناقض خواهند شد، تنها حاكميت خداوند است كه اين آرزوي بشر را كه به صورت واحد با خود و جهان زندگي مي كند محقق خواهد ساخت. با اين حال قطب مي دانست همه داوطلبانه دست از خودپرستي بر نمي دارند تا تسليم جماعت شوند. بر اين اساس وي ضرورت استفاده از فشار و زور را تصديق مي كرد و در عين حال نهي قرآن از توسل به زور در تغيير دين را قبول داشت. قطب هيچ منطقي در مورد اعمال قدرت به دست بشر ارايه نمي كند. خداوند افراد بشر را خليفه خود در روي زمين قرار داد بدون آن كه هيچ يك از آن ها را در اجراي حاكميت خداوند و تحقّق جامعه جديد بيش از ديگران مسئول سازد. دستورالعمل قطب اقدام گروهي و داوطلبانه به منظور براندازي رژيم قديم است. قطب مشكل جماعت را از طريق يكي دانستن خودسازي با از خودگذشتگي اختياري حل مي كند. جماعت مسلمانان واقعي وحدت خود را در اين انتخاب ناشي از غريزه و ايمان و نه فرد و سنت كسب مي كند. اين جامعه طبق هنجارهاي پيشنهاد شده در قرآن و سيره پيامبر زندگي مي كند. حاكميت تنها از آن خداوند است زيرا اعمال قدرت فردي از سوي افراد بشر بر ديگري موجب بيزاري مي شود. اما اين سؤال پيش مي آيد كه در طرح قطب براي اداره امور، مي توان رهبري بشري و نهادهاي سياسي را توجيه كرد؟ مساوات طلبي قطب، چشم انداز غير علمي او و موقعيتي كه در جهان اهل سنّت داشت ممكن است مانع آن شده باشد كه يك تئوري ساختاري كه برخوردار از اصالت باشد تنظيم كند. جامعه اي كه او در سر داشت به نظر شكننده مي رسد و به علت عدم توجه به مسأله قدرت در برابر اقتدارگرايي آسيب پذير است. اگر سيد قطب در جهان سنّي بيش ترين تأثير را روي انقلاب داشته است(195) آية الله روح اللهخميني بي چون و چرا شايسته كسب آن عنوان در بين شيعيان است. مسلمانان شيعي، مشروعيت بعضي از جانشينان پيامبر را نمي پذيرند و پيشوايان آن ها پس از محمد، علي خليفه چهارم و اولاد او هستند. اسلام سنّي كه بر بيش تر كشورهاي خاورميانه مسلط است اين نظريه و اقتدار ائمه را قبول ندارد.(196) در ميان شارحان انقلاب ايران، علي شريعتي بيش از همه شارح صريح اصالت بوده است.(197) اما به جاي اين كه هم شريعتي و هم امام خميني را در مجالي كوتاه مورد بحث قرار دهم، مورد پيچيده تر يعني امام خميني را مورد بحث قرار خواهم داد كه به نظر مي رسد هيچ اثري از تأثيرات غربي، راديكال يا اگزيستانسياليسم در افكارش ديده نمي شود، در غير اين صورت وي در معرض اتهام وجود تناقض در حملات آتشين خود نسبت به غرب قرار مي گرفت. اما مسأله اين نيست كه آيا اقبال، قطب يا امام خميني متأثر از غرب هستند يا خير؟ بلكه پرسش اين است كه آيا مسأله اي كه پيش مي كشند، و درخواستي كه مطرح مي كنند براي انديشه غربي آشنا است يا خير؟(198) به نظر من با قضاوت بر روي آثار معدود امام خميني(199) مي توان اصالت را يكي از اجزاي اصلي متشكله آن ها دانست. در نظر امام خميني خداي متعال افراد بشر را كه داراي نقايص بشري هستند، آزاد مي گذارد تا جهان را هر طور كه مايلند اداره كنند.(200) آن ها قرآن را براي هدايت در دسترس دارند هر چند آن را به درستي درك نمي كنند. خرد انسان با هر درجه از فايده قادر به دستيابي كامل به حقيقت نيست و متعهدترين عارفان نمي تواند، از تقرب كامل به درگاه باري تعالي برخوردار گردند. با اين حال خداوند افراد بشر را قادر به پيشرفت و اصلاح ساخته است، خداوند اين اختيار را به افراد بشر داده كه بين پذيرش انفعالي وضعيت ناقص خود و تلاش به منظور تبديل به انسان هايي واقعاً اصيل از طريق مبارزه براي كمال دست به انتخاب بزنند. هر چند نيل به كمال [مطلق] غير ممكن است، براي اين كه شخص مسلمان واقعي يا انسان واقعي باشد اداي شهادتين كه حداقل تعريف يك مسلمان است كافي نيست، شخص بايد از طريق تلاش به منظور خودسازي، ايمان خود را تقويت كند. خودسازي يعني دفاع از جنبه معنوي طبيعت بشري در برابر عناصر مادي جسماني و خودخواهانه، اما اكثريت بزرگي از افراد بشر كه در جوامعي آكنده از بي بند و باري، فساد، ماديگري و انفعال زندگي مي كنند حتّي نمي توانند آرزوي خودسازي را داشته باشند. در نظر امام خميني مثل قطب ترتيبات اجتماعي مانع از توانايي اكثر افراد بشر به درك اين معنا مي شود كه به طور اصيل انسان بودن يعني چه؟ آن ها نمي توانند از وضعيتي [كه در آن قرار دارند] به سمت تعالي بروند مگر اين كه با تعليم، طرح خداوند براي تشكيل يك جامعه صالح را كه در قرآن توضيح داده شده است درك كنند. از همين جا است كه ضرورت انقلاب و نياز به اهل علم كه قادر به فهم كتاب خداوند و صلاحيت رهبري انقلابي را داشته باشند، پيش مي آيد، امام خميني به پيروي از سنت شيعي مي گويد: ائمه برخلاف خلفاي اهل سنّت ارايه كننده هدايت مذهبي و نيز اقتدار سياسي هستند و علما وارثان تلاش هاي ائمه هستند. وي به ويژه مي گويد شاخص ترين مراجع در زمينه فقه در هر دوره بايد نقش مدير در بين جماعت را داشته باشند. چندين اثر امام خميني مشتمل بر درخواست از ديگر روحانيون جهت متعهد شدن به براندازي نهادهاي غير اسلامي شاه و عهده دار شدن ايجاد جامعه نوين به رهبري يك عالم برجسته فقه، از بين خودشان است. خميني دو دليل براي استقرار حكومت اسلامي ارايه مي كند كه هر دوي آن ها مربوط مي شود به مسأله آشتي دادن وضعيت انسان شيعه با وحدت جهان، وي مي گويد: يك حكومت اسلامي، يك محيط اجتماعي مناسب ايجاد خواهد كرد كه زندگي پرهيزكارانه در آن امكان پذير خواهد شد. افراد بشري از خودخواهي فردگرايانه خود خارج خواهند شد و به سمت درك طبايع طبيعي مشترك، هر چند پنهانِ خود، خواهند رفت. از اين گذشته چنين دولتي موجب تقويت وحدت در خود اسلام خواهد شد; زيرا به گفته وي نهادهاي اصيل اسلامي توجهي به اختلاف زبان و خاستگاه قومي نخواهند كرد. غرض اوّل بين خميني و قطب، مشترك است. اما ديد امام خميني كمتر آرماني است، برخلاف قطب، خميني اميدوار نيست كه نوع بشر را از كليه اقتدارهاي بشري رها كند. قطب در صدد براندازي تشكيلات مذهبي مصر بود. خميني كه خوديك روحاني است از قدرت و اقتدار علما به عنوان ضرورتي براي نيل به جامعه نوين دفاع مي كند. باز هم بعضي از افراد بشر تابع ديگران خواهند بود. جامعه پاك قطب دقيقاً مساوات طلب است و درك نحوه اداره آن دشوار. خميني روي وجود نخبگاني موجود و قابل شناسايي براي انجام انقلاب و استقرار جامعه اي با درجاتي كمتر از فضيلت حساب مي كند. تاريخ اخير ايران نشان دهنده مؤثر بودن اين الگو و نيز كيفيت نخبه گراي آن است. خميني از طريق تمسّك به سنن شيعه و تلاش به منظور مرتبط ساختن ولايت فقيه با كار ناتمام ائمه، مشكل ممزوج كردن اعمال ديني انفرادي در جماعت را حل مي كند. يك دولت نيرومند كه به درستي هدايت شود شرايط اجتماعي را تأمين مي كند كه در آن مسلمانان آزادند تا تبديل به افرادي اصيل شوند. اما راه حل [ امام ]خميني هدف ديگر او براي حكومت اسلامي، يعني وحدت اسلامي را، وجه المصالحه قرار مي دهد. ظاهراً راه حلّ ايشان در بين بسياري از شيعيان ايران مورد پذيرش قرار گرفته است اما مسأله ولايت فقيه در جهان سنّيان قابل قبول نبوده است. تأثير انقلاب اسلامي محدود به جماعتي خاص و متفرق بوده است. گرچه ممكن است مسلمانان ايراني را به خود جلب كرده باشد; اما اين امر در مورد جهان بزرگ تر اسلامي كه مسلمانان ايران بخش ضروري آن هستند صدق نمي كند و خميني هيچ راه خروج نظري يا عملي از اين گونه پاي بندي به عقيده اي خاص، ارايه نمي كند.(201) انقلاب اسلامي ايران در نظر خود راجع به تاريخ به عنوان حاصل عمر بشرِ گذشته و امروز كاملا متجدّد است. اما تجدّد به خاطر اعتماد نابه جاي خود به خردِ انسان تهديد كننده است. سرمايه داري ليبرال و ماركسيسم هر دو همين نقص را دارند. اما نشانه تجدّد غربي يعني تكنولوژي، ضرورتاً متجاوز نيست. موفقيت هاي علمي و فني نمايانگر استفاده از خلاقيت بشر براي حلّ مسائل جهان گذرا است گرچه ممكن است تكنولوژي حتي در ملالت بار كردن، غير انساني كردن و ايجاد بيگانگي ذي سهم باشد، هم گونه هاي غربي هم انواع شرقي مباحثات مربوط به اصالت، نشان دهنده اين سر درگمي راجع به تكنولوژي است. انقلاب اصالتي انسانهايي را مخاطب قرار مي دهد كه همراه امواج تغييرات اجتماعي كه خود موجد آن بوده اند به جلو كشيده مي شوند; اما سلطه اي بر آن ندارند. انديشه اصالت در پي يافتن تداوم، استمرار، احترام به خود و [معنويت است] كه بدون آن كه به خاطر جهان آخرت جهان فعلي را رها كند و اين ويژگي ها را در احساس، عاطفه و امور غيرعقلايي مي يابد. نوع بشر با جهشي ايماني از درماندگي و بي تحركي خارج مي شود و توانايي خود به اقدام خلاقانه را باز مي يابد. هر چند اين تشخيص موقعيت خطرناك انساني و نسخه مربوط به درمان بيزاري انسان براي غرب جالب است; اما در اوضاع و احوال خاص جهان اسلامي معقول تر است. مباني ليبراليسم غرب در نتيجه كاهش ايمان به حقوق طبيعي، متزلزل شده است. سوسياليزم علمي نيز ديگر به اندازه گذشته موجب اطمينان نمي شود، اما هنوز هم ليبراليسم و ماركسيسم فوايدي ملموس در غرب دارند. در جهان اسلامي هر دوي اين مجموعه [: ليبراليسم و ماركسيسم] عقايد آكنده از نمادهاي غربي به نظر مي رسند و آلوده به شائبه امپرياليزم هستند و هيچ يك از آن ها نتوانسته اند در عوض اين معايب موجب توسعه اقتصادي و اجتماعي اعجازآميز گردند. جهان اسلام تا كي بايد صبر كند تا تئوريهاي بزرگ جهان جادوي خود را به كار اندازند و يا خدا به مداخله پرداخته، امور را اصلاح كند؟ انقلابيون مي گويند مهلت به پايان رسيده است. آن ها مسلمين را دعوت به ايمان به خدايي مي كنند كه جهان را به دست مراقبت آن ها سپرده است. خودياري و خودسازي كه اجزاي ضروري اعتقادنامه آمريكائيان است، شعارهاي مبارزه را تشكيل مي دهند. آژانس هاي بين المللي توسعه در تلاش به منظور اجتناب از اتهام تحميل دكترين هاي خارجي در روستاها و ولايات، صحبت از خودياري و خودسازي كرده اند و اين خودِ مردمند كه بايد راه خود را به سمت زندگي بهتر انتخاب كنند. در بسياري از موارد، قدرت تحريك انقلاب شبيه به جاذبه قدرت سياهان در آمريكا، پيام الهيات آزادي بخش در آمريكاي لاتين و منطق [مبارزه با] تبعيض نژادي، در آفريقاي جنوبي است كه اين عقايد در همه آن ها نفوذ كرده است. اما اين خود در خودياري و خودسازي چيست؟ آگاهي اساسي از چه چيز تشكيل شده است. اقبال، قطب و خميني همگي جغرافيا، قوميت و زبان را ويژگي هاي قراردادي و غير ضروري انسان ها مي دانند. آن ها با تبليغ اين كه ايمان برخلاف نژاد يا زبان طريقي است كه همه، امكان انتخاب آن را دارند، از نازي ها و آمريكائي ها فاصله مي گيرند، هر كسي مي تواند مسلمان باشد. اقبال مي گويد هر كس كه بينشي نسبت به خود پيدا كند ضرورتاً پذيراي كيشي خواهد شد كه بسيار شبيه اسلام خواهد بود. اما در نظر اقبال و حتي محمد ارغون كه از انحصارگري بنيادگرايان مثل قطب شكايت دارد، جهان اسلام به وسيله حقايق قرآني در وضعيت مناسبي قرار داه شده است. مسلمانان در حالي به جهان آورده مي شوند كه از يك شعور متداول برخوردارند و از اين لحاظ از ديگران كه اين شعور را از طريق تجربه به دست مي آورند متمايزند. چرا اين تقسيم بندي كمتر دل بخواهي است و خطر آن از تقسيم جهان براساس قوميت، رنگ يا زبان كمتر است؟ يا اين كه اگر مذهب، موضوعي انتخابي است و ربطي به تعديل ندارد، چرا اسلام ستيزه جو بايد آن هايي را كه سرسختانه از انسان واقعي بودن مي گُريزند تحمل كند! انديشه اصالت از طريق تأكيد بر تنوع بشري، رفتار برابر با اقليت هاي قومي، مذهبي، اجتماعي و سياسي را مشكل آفرين مي كند. اين نظريه، تقسيم جهان به هويت ها و اهداف متفاوت را بدون ارايه راهنمايي راجع به نحوه اداره چنين جهاني مي پذيرد. مسئله عملي حفظ آرامش در داخل و روابط عادي با همسايگان سازش را الزامي مي كند; اما سازش موجب جدايي نظر از عمل و وارد آمدن اتهام دورويي، از همان نوعي كه متوجه رژيم شاه شده است، مي شود. مدافعان اصالت اعم از شرقي يا غربي مي گويند افراد بشر تنها مي توانند در هماهنگي با خود و جهان خود زندگي كنند، مشروط بر آن كه تمايزهاي ميان نظر و عمل، فاعل و مفعول و انديشه و عمل از ميان برود. هر چه يك رژيم بيش تر مبتني بر اصالت شود ضرورتاً فشار بيش تري را در جهت آشتي دادن نظر و عمل احساس خواهد كرد. انديشه اصالت نمي تواند سلسله مراتب سنتي را به ديده اغماض بنگرد. حالت انفعالي انسان ها در مقابل قدرت هاي بزرگ مانع از اين مي شود كه استعدادهاي آن ها از قوه به فعل در آيد، اما انديشه اصالت هم چنين تمايل دارد كه دمكراسي معاصر به شيوه غربي را يك فرآيند نامشهود فشار و هل دادن به سمت منافع مادي بدون توجه به حقيقت و فضيلت بداند. جستجو براي اصالت، ضرورتاً با يك فرد يا گروه كوچك آغاز مي شود و به طور بديهي به ارتقاي يك گروه نخبه به اقتدار فراوان منجر مي شود، به نظر قطب اين گروه نخبه با افراد عادي و ستيزه جو همراه هستند و براي خميني محدود كردن قدرت اين گروه ها به شكلي مرسوم به معناي محدود كردن قدرت انقلاب خواهد بود. از طرف ديگر قطب و [ امام]خميني قوانين شرع را به چشم يك بازدارنده مي بينند. خميني مدير واجد شرايط را شخصي مي داند كه بيش از همه از قوانين [فقه] اطلاع دارد. قطب وظيفه دولت اسلامي را تصميم گيري در مورد نحوه تطبيق دادن اصول اسلامي با اوضاع و احوال زمان مي داند. انقلاب اسلامي الهام گرفته از انگيزه مساوات طلبي اسلام به هيچ وجه نمي تواند شريك اشتياق نيچه نسبت به فضائل يك ذهن، خلاقيت و اراده برتر باشد اما در عين حال نمي تواند حامي حكومت اكثريت هم باشد. كليه تلاش ها به منظور توصيف ما در مقابل آن ها، موجب بروز عدم تحمل عقايد ديگران و خشونت خواهد شد. انديشه اصالت با پذيرش ترتيبات اجتماعي به عنوان منبع اصلي بيگانگي اجتماعي خواستار حمله به دولت و انحصار آن بر شيوه هاي مشروع قدرت در جامعه مي شود. افزون بر اين، به نظر مي رسد مبارزه به خاطر تبديل شدن به انسان هاي واقعي به فنا و نيستي منتهي مي شود. سقراط زهر را با اشتياق نوشيد، ابراهيم(عليه السلام) تصميم به قرباني كردن فرزند خود گرفت، عيسي(عليه السلام)مرگ خود را گواه انسانيت خويش قرار داد، محمد(صلي الله عليه وآله) به خاطر عقيده خود آغاز به نبرد كرد. هم كي.ير. كگارد و هم هايدگر رويارويي با مرگ را تنها حقيقت گريز ناپذير شرايط بشري مي دانند كه به طور مسلم حالت شخصي دارد. تريلينگ به اين نكته توجه مي كند كه ريشه يوناني واژه اصالت به معني قدرت كامل بر چيزي داشتن و نيز به معني مرتكب كشتار شدن است(202). آثار اقبال، قطب و [ امام] خميني حاوي تقاضاي انجام مبارزه (جهاد) است. آن ها تصاويري از قدرت، جرأت، شهامت و خشونت را در نبرد عليه دشمنان دروني چون خودفريبي و انفعال، عليه اوضاع و احوال بيزار كننده جهان خارج به كار مي گيرند. آثار نيچه هم همين طور; روح آزاد نيچه آزادي خود را از طريق اعمالي كه ناقض و مخرّب نظام موجود است كسب مي كند. آن چه جامعه، بد مي داند براي روح آزاد (كه تا اين لحظه نتوانسته از اشكال مجازات كه به چشم نيچه در سراسر تاريخ، مبارزه ميان ارباب و رعيت را مشخص كرده است بگريزد)، ضرورتاً خوب است. با اين حال خشونت اوّلين گام ضروري در راه رهايي خود است. فرانتس فانون همين نكته را در بيچارگان روي زمين مطرح كرده است. آرزوهاي اساسي جنبش انقلابي در اسلام براي سنّت غرب نا آشنا نيست. از خود ما نيز خواسته شده است تا خود اصيل خويش را در فراسوي رسوبات گذشته و زرق و برق تمدن فعلي يعني قلب ظلمت، بيابيم.(203) اما در عين حال با مشكلات وخيم سياسي اين گونه آرزوها آشنا هستيم، مشكل بنياد نهادن نهادهايي كه قادر به مقاومت در برابر تهاجمات انقلابي بعدي باشند; مسأله مجاز دانستن مشاركت بدون قرباني كردن وحدت، مشكل كار كردن از چشم اندازي بسيار مرتبط با متابعت از آئيني خاص خود باعث است. به منظور ساختن جهاني عاري از كشمكش و بيگانگي، مسأله خفه كردن خشونتي كه براي انقلاب ضروري به نظر مي رسد اما براي رؤياي آرمان شهر، نامساعد است. شارحان غربي اصالت، سرگرم دست و پنجه نرم كردن با اين مشكلات بوده اند. آيا نيچه، هايدگر، سارتر و گرامشي راه حل هاي سياسي عملي براي اصالت ارايه كرده اند؟ آيا انقلاب اسلامي مي تواند بهتر از آن ها راه حل ارايه كند؟ ممكن است پاسخ افراد منطقي، متفاوت باشد. با نگرش به انقلاب اسلامي به عنوان مبارزه اي براي اصالت، دست كم مبنايي براي قضاوت در اختيار خواهيم داشت. احتمالا قطب و [ امام] خميني با ارزيابي آراي خود در همه زمينه هاي ديگر غير از متن تاريخ اسلام، مخالفت خواهند كرد. آن ها به چون و چرا در مورد توانايي ما نسبت به قضاوت راجع به اين جنبش از موضعي خارج از فرهنگ اسلامي خواهند پرداخت. اما ما به عنوان ساكنان سياره اي واحد چاره اي نداريم جز آن كه خود به قضاوت بپردازيم و بر اساس قضاوت خود نتيجه گيري كنيم. چه بسا نگرش به جنبش احياي اسلامي معاصر (به عنوان تلاشي براي گريز از وضعيت خطرناك فعلي بشر از طريق توسل به اصالت و عدم تلقّي آن به عنوان يك پديده صرفاً شرقي مبهم، مرموز و خصمانه) به ما كمك كند تا به ارزشيابي انقلاب و نتايج بالقوه آن بپردازيم.


| شناسه مطلب: 79151