تأمل نظری در مفهوم انقلاب
تأمل نظری در مفهوم انقلاب انقلاب واقعیتی است که همواره مورد توجه تاریخدانان، دانشمندان علوم اجتماعی و متفکران سیاسی بوده است، سرچشمه ها و منابع حقیقی انقلاب را نخستین بار ارسطو مورد مداقه قرار داده است و تا کنون طی قرون متمادی گذشته، اندیشمندان زیادی، سؤا
تأمل نظري در مفهوم انقلاب انقلاب واقعيتي است كه همواره مورد توجه تاريخدانان، دانشمندان علوم اجتماعي و متفكران سياسي بوده است، سرچشمه ها و منابع حقيقي انقلاب را نخستين بار ارسطو مورد مداقه قرار داده است و تا كنون طي قرون متمادي گذشته، انديشمندان زيادي، سؤالات بي شماري را در باب چرايي و چگونگي انقلاب مطرح نموده و به تشريح كم و كيف آن پرداخته اند. ليكن ديدگاه ها به گونه چشمگيري از يكديگر متفاوت بوده و در نهايت، جمع بندي همه جانبه و واحدي از انقلاب را به دست نداده اند. دسته اي، انقلاب ها را نتيجه اجتناب ناپذير ساختار اجتماعي در ادوار تاريخي مي دانند.(205) دسته ديگري با تكيه بر عملگرايي ضرورت انقلاب را به دليل عيني بودن ثبات اجتماعي نفي مي كنند.(206)گروهي نيز معتقدند جامعه تودهوار كه مبتني بر ثبات سنتي ساختارهاي معيني است، اگر مواجه با انهدام ساختارهاي خود گردد به سوي انقلاب مردمي گرايش مي يابد.(207) گروهي ديگر با توسل بر توجيهات روانشناسي اجتماعي مي كوشند، انگيزه هاي قيام بر ضد حكام مستقر و يا عدم تحقق تصوّرات توده ها دركل دوره حياتشان را شناسايي كنند.(208) اين گروه ها، طيف گسترده اي از انديشه در باب انقلاب را به نمايش گذاشته اند. مكتب عملگرايي با مسامحه به علل وقوع انقلاب، به چگونگي از هم گسيختگي جوامع در حال انقلاب مي پردازد و عملگرايان مشهوري چون تالكوت پارسونز در تلاش براي بناي يك تئوري تحول اجتماعي، درك صحيح نظام اجتماعي را لازم مي دانند.(209) چالمرز جانسون ـ كه يك عملگرا است در كتاب تحول انقلابي ضمن تشريح دقيق شرايط اقليت نخبه حاكم و عدم توجه آن به خواست توده ها، بي پاسخ ماندن تقاضاهاي مطرح شده از سوي جامعه را نشان دهنده گرايش قدرت اجتماعي به سوي سازماندهي و تلاش براي تحقق انقلاب مي داند. نظريه پردازان، جامعه تودهوار نظير: هانا آرنت و ويليام كورن هاوزر به ماهيت دموكراسي هاي كثرت گرا توجه نموده اند، در زمينه رهيافت هاي روانشناسانه و اين كه انقلاب ناشي از احساس سركوب شدگي بخشي از اجتماع است، فرضيه محروميت نسبي با اتكا به دو محور ناكامي ـ پرخاشجويي ريشه در تلاشي دارد كه آلكسي دو توكويل در مورد تحليل انقلاب فرانسه انجام داده است و افرادي نظير جيمز ديويس، گار و پيتريم سوروكين به نقد و ارزيابي آن پرداخته اند و سوروكين غرايز سركوب شده اجتماع را منشأ تحول اجتماعي تلقي مي كند. در توجيه اين كه مفهوم انقلاب چيست؟ انديشمندان علوم اجتماعي تعريف هاي گوناگوني را عرضه نموده اند. افلاطون به مسأله توزيع قدرت و نقش آن در تحول اجتماعي اشاره مي كند. در حاليكه امروزه به دليل وقوع زنجيره اي تحول در نظام هاي سياسي، توزيع قدرت، تنها نقش را در تفهيم ماهيت انقلاب بازي نمي كند. آلوين استانفورد كوهن معتقد است: به طور كلي تعريف هاي مختلف از انقلاب به صورت اجمالي در دو طبقه قرار مي گيرند ...، دسته نخست، شامل تحولاتي است كه آن ها را انقلاب كبير مي توان ناميد. يك نمونه از اين تعريف را پتي به دست داده است; وي يك انقلاب كبير را تجديد بناي دولت تعريف مي كند ...; دسته دوم از تعريف ها، به نحو بارزي گسترده تر بوده و البته غالب تحولات عمده دسته نخست را نيز دربر مي گيرد. به علاوه، اين طبقه شامل كليه انتقال قدرت هاي فوق قانوني و يا خشونت آميز هم مي شود. چالمرز جانسون، رودلف رومل، ريموند تانتر، پيتر كالورت و جيمز ديويس از زمره نظريه پردازان مكتب اخيرند.(210) كالوين استانفورد كوهن نمايش گسترده اي از تعريف انقلاب را نشان مي دهد كه انتقال از عصر كشاورزي به دوره صنعتي در اروپا، انقلاب در وسايل ارتباط جمعي، انقلاب سبز ناشي از تكنولوژي غذايي، انقلاب جنسي معرف آن است. اين ديدگاه تفاوت بارزي با دو ديدگاه ذكر شده دارد و تعريف سومي از انقلاب را به دست مي دهد.(211) كرين برينتون در مقدمه كتاب خود با عنوان كالبد شكافي چهار انقلاب، نظر خود را درباره انقلاب بدين گونه آغاز مي كند: انقلاب واژه دقيقي نيست: انقلاب بزرگ فرانسه، انقلاب آمريكا، انقلاب صنعتي، انقلابي در هائيتي، يك انقلاب اجتماعي، انقلاب سياهپوستان، انقلابي در انديشيدن ما، يا انقلاب در داد و ستد پوشاك خانم ها و يا انقلاب در صنعت اتومبيل سازي، ... اين فهرست ممكن است بي پايان باشد. در واقع، در منتهي اليه يكي از طيف هاي معاني اش، انقلاب در كاربرد همگاني، معنايي جز دگرگوني شديد و ناگهاني ندارد.(212) هانا آرفت در تشريح معناي انقلاب ابتدا به تفاوت استعاري آن با جنگ، تبهكارانه بودن ماهيت جنگ ها مي پردازد و در تفهيم انقلاب مي نويسد: انقلاب هاي عصر جديد نه با دگرگوني امور(213) تاريخ رم قدر مشتركي دارند، نه با كشمكش و شورش در درون دولت هاي يوناني(214)، و نه معادلند با آن چه افلاطون دگرگوني نيمه طبيعي صورتي از حكومت به صورت ديگر(215) مي خواند يا با آن چه پولوبيوس، دور يا چرخه معيني(216) كه امور بشري به علت آن كه هميشه از كراني به كران ديگر مي رود، در دامنه آن محدود مي گردد ...; اما جنبه ديگري در انقلاب هاي جديد وجود دارد كه مي توان بيشتر اميدوار بود براي آن سابقه اي كه در دوران پيش از عصر كنوني پيدا كرد. كيست كه انكار كند مسأله اجتماعي در همه انقلاب ها تأثير عظيم داشته است. بسياري از نظريه پردازان، مسخ شدن ارزش هاي نهاد اجتماعي را مهمترين دليل وقوع انقلاب قلمداد مي كنند. هانتينگتون در كتاب نظام سياسي در جوامع در حال تغيير با ارايه نمونه تجدد گرايي براي تحليل تحولات اجتماعي كه شاخص هاي آن را مواردي; چون جنبه هايي از صنعتي شدن، رشد غيرمذهبي، دموكراسي شدن، رشد شهرنشيني، رشد آموزش و پرورش، رشد رسانه هاي گروهي تشكيل مي دهند، به ارزيابي ثبات يا عدم ثبات در جوامع در حال تغيير مي پردازد.(217) وي مي نويسد: انقلاب عبارت است از يك حركت سريع و ناگهاني در ارزش ها و باورهاي مسلط، رهبري و حاكميت سياسي براي بازگرداندن ارزش هاي اجتماعي قديم كه توأم با زور و خشونت داخلي باشد.(218) استانفورد كوهن در نظريه هاي انقلاب ضمن بر شمردن نظر انديشمندان در باب استحاله ارزش ها اعتقاد خود در تغيير ارزش هاي يك جامعه و اين كه به دليل انعطاف فرهنگ ها، تغيير مطلق امكان پذير نيست. و نيز باور شركت كنندگان در انقلاب را مبني بر فروپاشي نظم كهن و رخت بر بستن آن از تاريخ ذكر مي نمايد.(219)برينتون در اين مورد در قالب موضوع رژيم هاي پيشين به كاستي هاي حكومت، گلايه بيش از معمول ماليات گذاري، پشتيباني آشكار حكومت از يك رشته مصلحت هاي اقتصادي به زيان مصالح اقتصادي ديگر، در تنگنا افتادن مديريت و آشفتگي هاي ناشي از آن، دگرگوني بيعت روشنفكران، عدم اعتماد به نفس در ميان بسياري از اعضاي طبقه حاكم، روي آوردن بسيار از اعضاي طبقه حاكم به اين اعتقاد كه امتيازهايشان غير عادلانه و به زيان جامعه است، تشديد ناسازگاري هاي اجتماعي، وقفه افتادن در جريان باز بودن راه پيشرفت به روي استعدادها در برخي زمينه ها و سرانجام جدايي قدرت اقتصادي از قدرت سياسي و تشخيص اشاره مي كند و آن ها را زمينه استحاله ارزش ها قلمداد مي كند كه در آغاز انقلاب مؤثرند.(220) چالمرز جانسون انقلاب را جلوه اي از خشونت تلقي مي كند و مي نويسد: يك شيوه راهيابي به مفهوم انقلاب، بررسي آن به عنوان جلوه اي از خشونت است.(221)جايگزيني نخبگان جديدي به جاي سران رژيم پيشين دوره جديدي را منجر مي شود كه به دوران پس از پيروزي معروف است. در اين دوره ابتدا موقتاً ميانه روها بر سر كار مي آيند; زيرا بر اثر درگيري توده هاي راديكال و آرمانگرا كه معمولا جوان و احساساتي بوده و اصلي ترين فرزندان انقلاب تلقي مي شوند با مدافعان رژيم مستقر، بخش مهمي از اين آرمانگرايان وفادار قرباني مي شوند و سازماندهي آن ها در جريان انقلاب از هم پاشيده مي شود. در حالي كه ميانه روها ضمن آن كه بر سر انحراف رژيم در تصويب و اجراي قوانين با شيوه سياسي تعارض دارند و به نوعي تغيير وضعيت در بازسازي شيوه هاي سياسي معتقدند; كمترين خطر فروپاشي از جانب رژيم پيشين آنان را تهديد مي كند و چون متشكل از تكنوكرات هاي پيرو مرفه شهري و روشنفكران اجتماعي هستند، ضمن حفظ سازماندهي خود، پس از انقلاب نيز آمادگي حكومت كردن را دارند. ميانه روها به دليل عدم درك صحيح شرايط انقلابي، اهميت ندادن به مشاركت سياسي توده ها و نيز ناتواني در حل معضلات و حوادث سريع و خشن پس از پيروزي، تدريجاً مورد انتقاد راديكال ها قرار گرفته اند و اين تعبير از آنان كه: ميانه روها مي كوشند تا انقلاب را متوقف سازند و به سازش بكشانند و به همان اندازه فرمانروايان رژيم پيشين بدند ـ حتي از آن ها هم بدترند; زيرا اينان هم خائنند و هم پست و هم احمق.(222) از حوادث اين دوره انتقالي محسوب مي شوند. به ويژه آن كه دولت ميانه رو در صدد حفظ بوروكراسي و ساختار سياسي رژيم پيشين برمي آيد كه نوعي نبرد با راديكال ها (اصلاح طلبان) به حساب مي آيد. به تدريج راديكال ها از فرصت استفاده مي كنند و به سازماندهي خود مي پردازند و رژيم سياسي حالت حاكميت دوگانه را پيدا مي كند و به سرعت به ايجاد نهادها و سازمان هايي مي پردازند كه از آرمان و كمال مطلوب انقلاب برخاسته است و در نزد توده ها مشروعيت بيشتري نسبت به نهادهاي رژيم پيشين كه مورد حمايت ميانه روها است، دارا هستند. به همين دليل حمايت توده ها از اين طيف وسيعتر است و اين مرحله با پيروزي تندروها و تبديل حاكميت دوگانه به حاكميت يگانه پايان مي گيرد. زيرا ميانه روها بين محافظه كاران رژيم پيشين كه هنوز قدرت خود را كاملا از دست نداده اند و راديكال ها كه مصمم و پرخاشگرند گرفتار شده و در شرايط مشاركت سياسي پس از انقلاب نمي توانند آزادي لجام گسيخته را رام كنند و به زير نفوذ خود درآورند. از سوي ديگر، يك ضعف ارگانيك نيز براي هدايت واقعي سكان انقلاب دارند و توان مقابله را از دست مي دهند; نكته اي كه مهندس مهدي بازرگان در انقلاب اسلامي ايران، در شرايط حاكميت دولت موقت بيان كرد با اين مضمون كه: تعدد مراكز تصميم گيري ايجاد شده است. معرف اين واقعيت است. روي كار آمدن ميانه روها در انقلاب ها يك حقيقت ديگر را مي نمايد و آن، اين است كه در اصل انقلاب ها با كمال مطلوب آرمانگرايان و راديكال ها كه كاملا خواهان نابودي وضع موجود هستند به پيروزي مي رسند و تمامي انقلاب ها كمال مطلوب خود را علاوه بر مردم سرزمين خود، براي تمام آحاد بشر مناسب مي دانند. شعار نه شرقي، نه غربي جمهوري اسلامي در انقلاب اسلامي اين واقعيت را نشان مي دهد كه الگوي كمال مطلوب مورد نظر، يعني جمهوري اسلامي فقط يك الگوي داخلي نيست، بلكه انقلابي ها با نفي الگوهاي رايج و موجود جهاني در قالب شرق كمونيست و غرب امپرياليست، معتقدند كه مناسب ترين الگو براي جامعه جهاني تبعيت از مدل جمهوري اسلامي است. هر چه به سمت بر كناري ليبرال ها پيش مي رويم، كمرنگ تر شدن اميد دشمنان جهاني انقلاب براي امكان محصور كردن دامنه هاي آرمان انقلاب در داخل مرزهاي ملي كشور انقلابي و پررنگ تر شدن زواياي تلاش انقلابي هاي راديكال براي صدور الگوهاي كمال مطلوب انقلاب به خارج از مرزها و نجات كشورها از چنگال رژيم هاي خواهان حفظ وضع موجود را شاهد هستيم. اين ديدگاه با سقوط ميانه روها و گذر از مرحله حاكميت دوگانه به مرحله حاكميت مطلق راديكال ها قوت مي يابد و موجب جبهه گيري دو جناح راديكال هاي پيروز، آرمانگرا و خواهان تحقق كمال مطلوب در جامعه جهاني و دشمنان جهان كمال مطلوب انقلاب در برابر يكديگر مي شود. تحميل جنگ به انقلاب ها نشان دهنده اين رويارويي است. حمله آمريكا و ضد انقلابي هاي كوبايي به كوبا از ناحيه خليج خوك ها جهت سرنگون كردن حكومت فيدل كاسترو در آغاز دهه شصت ميلادي گوياي تحميل يك جنگ براي تحديد و يا امكان نابودي انقلاب كوبا است. تحميل جنگ عراق بر انقلاب اسلامي ايران نيز به منزله تلاش براي منزوي ساختن و يا احتمال نابودي انقلاب اسلامي است. راديكال ها هنر خارق العاده اي در بسيج توده ها از خود نشان مي دهند كه كمبود سازماندهي نظامي را جبران مي كند و دشمنان انقلاب ـ كه در قالب يك جنگ كلاسيك سازمان يافته عمل كرده اند ـ با موج انساني انقلاب و جنگ هاي پراكنده زنجيروار كه ويژگي هاي جنگ كلاسيك را ندارند، روبرو مي شوند. جنگ از ابتدا تا انتها مرحله سنجش متقابل محسوب مي شود. تاريخ انقلاب ها به تجربه اثبات كرده است كه انقلاب ها با جنگ، تحريم اقتصادي، ترور و جنگ داخلي از بين نرفته اند، بلكه استراتژي انقلاب ها به نوعي واقع بيني گرويده است و وضع موجود نيز وادار به پذيرش واقعيت انقلاب شده است. انقلاب ها و وضع موجود پس از پايان جنگ به وضعيتي دچار مي شوند كه طي آن كمال مطلوب انقلاب از آرمانگرايي صرف و تكيه مطلق بر معيارهاي ارزشي و ايدئولوژيكي به تلفيقي از ارزش هاي ايدئولوژيكي و منافع ملي مبدل مي گردد. تولد سازمان هاي چريكي و نظامي كه از الگوي انقلاب تبعيت مي كنند در كشورهاي ديگر مبين نوعي صدور طبيعي انقلاب تلقي مي شود و از وراي اين سازمان هاي نظامي مي توان شاهد نوعي تولد كمال مطلوب هاي جديد در شرايط وضع موجود رژيم هاي سياسي بود. انقلاب اسلامي ايران از سنخ همان انقلاب هاي بزرگ است كه به طور تمام و كمال، مراحل انقلاب ها را تجربه كرده است. مرحله پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، نمادي از تعرض ميان ارزش ها و باورهاي مسلط شكل گرفته غربي در نهاد سياسي حاكم با ارزش هاي اجتماعي است كه اين تعارض با آغاز اصلاحات ظاهري شاه، چهره مي نمايد. براي درك اين تعارض، بايد ريشه هاي آن را در تاريخ رو به سقوط قاجاريه كه مظهر بروز نهضت ها و قيام هاي مثبت و منفي متعددي است و در نهايت منجر به تولد نظام پهلوي مي شود، جستجو كرد. ايران در دوران قاجاريه، كليد موازنه قدرت اروپا در آسيا بوده است و دو قدرت روس و انگليس از موقعيت ژئوپلتيكي ايران در جهت حفظ و اشاعه مطامع استعماري خود سود جسته اند. سياست هاي غلط استبداد مركزي ايران و عدم آشنايي با اهرم هاي جهاني قدرتمندان استعمارگر اروپايي و نيز عقب ماندگي كشور در برابر پيشرفت هاي سريع اروپا به سلطه دو قدرت روس و انگليس در ايران كمك فراواني كرده و موجبات تضعيف هر چه بيشتر اركان حاكميت ملي و گسترش نارضايتي هاي عمومي را فراهم آورده است كه وقوع نهضت مشروطيت برخلاف خام و نارس بودن نتيجه طبيعي آن است. وقايع و حوادثي كه در دوران انقلاب مذكور رخ داده است، خود به تحقيق گسترده اي نياز دارد. چه اين كه در اين باره كتب،مقالات،اسنادومجلات بسياري در محافل مطبوعاتي از نويسندگان داخلي و خارجي وجود دارد كه حجم عظيم و محتواي متنوع و نظريات متعدد و مندرج در آن بيانگر عظمت موضوع و فراگير بودن ابعاد آن است. صدور فرمان كه با نطق يك جمله اي شاه قاجار در تاريخ 14 مهر 1285 هـ . ش رسميت يافتن مشروطه را نويد مي دهد، سرآغاز يك سلسله حركت هاي گسترده مردمي است كه نمادي از آن در مجلس اول مشروطه قابل مشاهده است. محمد علي شاه، جانشين مظفرالدين شاه هر چند چهار بار با سوگند به قرآن در مجلس و نوشتن متن قسم نامه بر قرآن مجيد(223) خود را مصمم به اجراي قانون اساسي مشروطه نشان مي دهد، در 23 جمادي الاول 1326 به كمك لياخوف فرمانده قزاق ها مجلس را به توپ بسته و عده زيادي از وكلا راكشته و استبداد صغير را آغاز مي كند. ما قصد تاريخ نگاري نداريم; بلكه هدف، نشان دادن تحولاتي است كه ضمن تضعيف دولت نيم بند مركزي به ناامني و وحشت مردم و گردنكشي حكام در نواحي مختلف و بروز قيام هاي متعدد مي شود كه به دليل جهل توده ها از وقايع جهاني و حوادث داخلي منجر به كودتاي 1299 و سقوط قاجاريه مي گردد. حركت مجاهدان براي فتح تهران، مقابله محمد علي شاه و از هم گسيختن شيرازه امور شرايط اسفناكي را به وجود مي آورد. و اين شرايط كه مبين ضعف دولت مركزي و اغتشاش در امور و هرج و مرج ناشي از ناامني شهرها، راه ها و خيابان ها و عدم وجود ارتش ملي بود، اوضاع مساعدي را براي بهره برداري از موقعيت ژئوپلتيك ايران براي روس و انگليس فراهم مي كند و به انعقاد قرارداد 1907 بين دو كشور كه متضمن تقسيم ايران به سه منطقه بود، منجر مي شود.(224) در چنين وضعيتي با پيروزي آزاديخواهان بر قواي دولت مركزي و فرار محمد علي شاه، ناامني يك پديده مستمر شد كه فروپاشي حاكميت قاجار و استقرار نوع جديدي از حكومت را كه اركان آن هنوز قوام نيافته بود ـ سبب شد; سران آزاديخواه و قبايل و عشايري كه در تصرف تهران نقش داشتند، خواهان سهمي از قدرت بودند. عدم وجود يك ارتش منظم و ناتواني مجاهدان در گسترش امنيت به تمام ايران موجب بروز نارضايتي هاي عمومي و طغيان هاي محلي شده بود. حركت هاي توطئه گرانه روس ها در قالب تقويت محمد علي شاه براي تهاجم به تهران نيز گوشه اي از اين ناامني بود كه لشكركشي سالارالدوله، شعاع السلطنه، ارشد السلطنه به ياري محمد علي شاه و مقاومت مشروطه خواهان و فجايع بي شمار روس ها پس از اولتيماتوم در نواحي شمال ايران نمايان كننده عمق هرج و مرج در ايران است و اين جمله ناظم الاسلام كرماني در كتاب تاريخ بيداري ايرانيان كه: ايران همان ويرانستان است. معرف اين دوره از تاريخ است. خروج شوسترولكفر از ايران، انحلال دوره دوم مجلس، صغير بودن احمد شاه نيز مزيد بر علت شده و اوضاع تيره اي را پديد آورده بودند.(225) وقوع جنگ جهاني اول و اشغال و تقسيم ايران به دو منطقه زير نفوذ روس و انگليس بر اساس قرارداد 1915 م. برخلاف اعلام بي طرفي ايران در جنگ(226) موجب گسترش فقر و نابساماني اوضاع مي شود. ليكن در جريان جنگ جهاني اول، انقلاب روسيه شكل مي گيرد. ماهيت كمونيستي انقلاب موجب شد كه اگر تا آن موقع انگليسي ها براي حفظ مستعمرات خود در شبه قاره هند و خاورميانه به يك ايران ضعيف نگه داشته شده و فاقد حكومت مركزي قوي اعتقاد داشتند تا از پيشروي روسيه تزاري در متصرفات خود جلوگيري كنند، به دليل ترس ناشي از گسترش انديشه كمونيستي در ايران و احتمال تصرف حكومت مركزي توسط روس هاي كمونيست، تغيير رويه مي دهند و به تقويت حكومت مركزي ايران به منظور جلوگيري از نفوذ كمونيست ها معتقد مي شوند. قرارداد 1919 بين وثوق الدوله ـ كاكس نتيجه طبيعي اين انديشه بود.(227) لرد كرزن وزير خارجه وقت انگليس كه مبتكر قرارداد 1919 بود. طي نطق ها و مكتوباتي كه از وي باقيمانده است، دلايل خود را در سه محور عمده برمي شمارد كه عبارتند از: 1. منافع دراز مدت بريتانيا در ايران; 2. مورد توجه بودن ايران به دليل تشكيل حكومت در بين النهرين و هم مرز شدن امپراتوري انگليس در غرب با ايران و جنوب و جنوب شرقي; 3. رشد بلشويك ها در شوروي (سابق) و امكان نفوذ در شمال ايران و جنوب غربي كه ميدان هاي وسيع نفتي در آن جا وجود دارد.(228) ملك الشعراء بهار در تاريخ مختصر احزاب سياسي ضمن اشاره به وضعيت بحراني ايران مي نويسد: جنگ به نفع متفقين روي به انجام يافتن بود و آتشي از نو به نام بلشويك در شمال ايران زبانه مي زد. بنابراين در ذي القعده سال 1337 هـ مطابق دسامبر 1919 م. بين دولت ايران و دولت بريتانيا قرارداد معروف بسته شد و نتيجه اش اين بود كه ماليه و قشون ايران زير نظر معلمان و فرماندهان انگليسي قرار گيرند و قشون متحدالشكل شده ژاندارم و قزاق به يك صورت درآيند و دو نفر يكي آرميتاژ اسميت براي اداره ماليه و ديگر ژنرال ديكسن براي اداره قشون وارد ايران شدند.(229) انگليس براي حمايت از وثوق الدوله طي سندي حمايت مالي از وي و پناهندگي سياسي در بريتانيا در صورت لزوم را متعهد شده بود;(230) اما اين قرارداد با قيام ملي به رهبري شهيد مدرس مواجه مي شود. مخالفت احمد شاه با قرارداد نيز مزيد بر علت مي شود و موج قيام گسترش مي يابد.(231) نقش شهيد مدرس از همه برجسته تر بود به طوري كه نويسنده كتاب زمينه هاي اجتماعي كودتاي 1299 با اشاره به مكاتبه كاكس با لردكرزن كه در آن، دلايل مخالفت و عناصر مخالف تشريح شده است در بند 1 آن مي نويسد: ... كساني كه مخالف قرارداد هستند; به قرار ذيل است: 1. شديدترين آن ها به سركردگي شخص معروف مدرس و امام جمعه خويي است ...(232) در همين زمينه مورخ الدوله كه در آن مقطع نماينده وثوق الدوله بود به ملاقات خود با شهيد مدرس و عزم راسخ وي در مقابله با قرارداد اشاره مي نمايد و اين جمله را از وي نقل مي كند كه: ... وثوق الدوله را حالي كنيد كه من كار خودم را انجام مي دهم و شما كار خودتان را، لكن من موفق مي شوم و شما ضرر خواهيد كرد. اگر قرارداد لغو شد، هميشه متضرر و منفور و از سياست دور خواهيد بود و اگر قرارداد عملي شد و انجام گرفت، ديگر انگليس كاري به شما ندارد و براي رضايت ملت ايران شما را فدا خواهد نمود.(233) با گسترش دامنه قيام ملي و شكست قرارداد، انگليسي ها تصميم ديگري مي گيرند; زيرا با شكست قرارداد 1919 و ورود ارتش سرخ به انزلي، عقب نشيني پياپي ژنرال اينكين در برابر قواي ارتش سرخ در قفقاز و سقوط كابينه وثوق الدوله و گسترش آشوب و بلوا در اقصي نقاط كشور، حضور ارتش سرخ در ايران عيني تر شد و انگليسي ها خطر سقوط تدريجي ايران به دامان كمونيزم و در نهايت به خطر افتادن منافع خود در مستعمرات را حس كردند و در صدد كودتا برآمدند تا با استقرار يك رژيم تمركزگراي نظامي به جاي رژيم رو به زوال قاجاري و احياي مجدد قدرت مركزي ايران به هدف خود در مقابله با كمونيزم برسند و ايران را نيز در قبضه داشته باشند. در چنين شرايطي نطفه كودتاي سوم اسفند 1299 منعقد مي شود و پس از جستجوي فراوان ژنرال آيرون سايد انگليسي ـ كه فرمانده نيروهاي نظامي انگليسي در ايران و خاورميانه بود ـ رضا خان انتخاب مي شود. شايان ذكر است كه تا پايان دوره حكومت قارجاريه در ايران، به دليل آن كه حاكمان قاجاريه به حداقل ظواهر اسلامي نيز اعتقاد داشتند و در محافل عمومي و تماس با توده مردم خود را متخلّق به اصول اسلامي نشان مي دادند. در كنار اين حقيقت ظاهري، اسلام طي چهارده قرن سرفصل ارزش هاي اجتماعي مورد پذيرش توده مردم قرار گرفته بود و در نهاد توده ها جاي داشت. بنابراين، به دليل آن كه ارزش ها و باورهاي مسلط دوره قاجاريه ـ آنگونه كه ساموئل هانتينگتون در كتاب نظم سياسي در جوامع در حال تغيير برمي شمارد ـ با ارزش هاي اجتماعي توده ها در تعارض عميق به سر نمي برد، شاهد وقوع يك انقلاب همه جانبه در رفتار توده هاي ايراني نيستيم. ليكن بنا به ضرورتي كه انگليسي ها حس مي كردند كه با سقوط رژيم سنّتي ـ فئودالي و راكد قاجاريه، بايد رژيمي با گرايش به اصول ارزش هاي غربي بر سر كار بيايد و با توسعه ايران بر مبناي ارزش هاي ياد شده ـ آن گونه كه فرد هاليدي در كتاب ديكتاتوري و توسعه در ايران برمي شمارد ـ امكان نفوذ كمونيزم در خاورميانه را سد نمايد. مي بينيم كه رضا خان با كسب قدرت طي يك دوره چهار ساله از 1299 تا 1304 با قدم هاي استوار و محكم در مقام هاي سياسي و نظامي مختلف از وزارت جنگ تا نخست وزيري و فرماندهي كل قوا پايه هاي خود را تثبيت مي كند و عاقبت در آذر ماه 1304 رژيم قاجار را ساقط و به طور رسمي تولد رژيم پهلوي را اعلام مي نمايد. رضا خان در دوران تثبيت حاكميت خود، مأموريت مهم ديگري نيز داشت و آن نابود كردن نهضت هايي بود كه در اقصي نقاط كشور علم مخالفت برافراشته و در صدد نابود كردن حكومت مركزي و اجراي عدالت بودند. اين نهضت ها اعم از مثبت و منفي يادگار دوران ضعف حكومت مركزي بودند و با روي كار آمدن رضا خان كه تمركز گرايي و ايجاد حكومت مركزي قوي لازم بود، طبيعتاً سركوبي اين نهضت ها نيز در رأس برنامه هاي رضا خان قرار گرفت. سركوبي نهضت جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان جنگلي در گيلان، سركوبي نهضت كلنل محمد تقي خان پسيان در خراسان، سركوبي امير مؤيد سواد كوهي در فيروزكوه مازندران، سركوبي لرها و عشاير در غرب و كوچ دادن آن ها به شمال ايران و خراسان، سركوبي اقبال السلطنه ماكويي، سردار معزز بجنوردي، كاظم خان ياغي در اروميه، سركوبي اسمعيل آقا سميتقو و سركوبي شيخ خزعل در خوزستان، از جمله اقدام هاي رضا خان براي تمركز گرايي محسوب مي شود. اگر نگاهي به ماجراي سركوبي شيخ خزعل برخلاف انگيسي بودنش بيفكنيم. از اعترافات جاسوسان انگليسي به اين واقعيت كه ترجيح رضا خان به ساير وابستگان به نفع مصالح انگليس بوده است، پي مي بريم; در اين زمان سرپرسي لورين سفير انگليس در ايران و كسي بود كه بعدها تاج شاهي را در مجلس رسمي خود بر سر رضا خان نهاد، در كتاب ماجراي شيخ خزعل خان و پادشاهي رضا خان مي نويسد: اگر به طور منطقي بتوانيم اميدوار باشيم كه رضا خان مي تواند به مدت 20 سال دوام بياورد و ايران را از نو تقويت كند و اصلاحاتي انجام دهد. در اين صورت ما بايد به جاي سياست جنوبي (حمايت از شيخ خزعل) يك سياست ايراني (حمايت از رضا خان و دولت مركزي) را در پيش گيريم.(234) به خوبي سياست تمركز گرايي انگليس در اين دوران را از فحواي اين كلام مي توان دريافت. لورين در جاي ديگري مي نويسد: فكر مي كنم كه بايد همواره به خاطر داشت كه تهران معيار نهايي روابط ما با ايران است. يكپارچگي امپراتوري ايران به عنوان يك كل و از لحاظ منافع كلي و دراز مدت بريتانيا به مراتب مهمتر از قدرت محلي هر يك از سرسپردگان خاص ما است.(235) و در ادامه با برتر دانستن ارزش رضا خان در برابر سرسپردگان محلي ديگر و اين كه وجود رضا خان علاوه بر تضمين منافع دراز مدت بريتانيا، موجب محافظت از ميدان هاي نفتي جنوب كه خزعل متعهد آن است، نيز خواهد شد; و به همين دليل در ادامه مي نويسد: اينك لحظه اقدام كردن به نحوي از انحا درباره سياست مركزيت دادن رضا خان فرا رسيده است. لحظه اي كه ماه ها و ماه ها پيش، فرا رسيدن آن را هشدار دادم; فكر مي كنم كه منافع عمده ما ايجاب مي كند كه با رضا خان متحد شويم.(236) پس از آن كه رضا خان موفق به سركوبي نهضت هاي سياسي مي شود و بتدريج اقتدار مركزي را تحقق مي بخشد، آمادگي خود را براي انجام تعهداتش در قبال سياست هاي بريتانيا اعلام مي كند. اعظام الوزاره از قول كنسول بريتانيا در مشهد در مورد رئوس برنامه هاي انگليس در ايران در صورت تحقق كودتا، مي نويسد: ... بعد از مأيوس شدن از قرارداد 1919 كه به دست وثوق الدوله و پشتيباني دموكرات ها مي بايستي انجام بگيرد و عدم موفقيت دولت وثوق الدوله در مقابل مخالفت مردم به سبب تبليغات ديگران، لطمه بزرگي به سياست بريتانيا در صحنه دنيا وارد آمد، شايد كمتر سابقه داشته باشد كه در بازي برنده نباشيم; ولي در اين بازي باخت ما مسلم گرديد. اين بود كه نمي توانستيم صبور و ساكت بمانيم و براي اين كه در دنيا شكست خورده محسوب نشويم، در صدد تهيه طرح و برنامه اي كه به صورت ديگر به اجرا درآيد، برآمديم. به همين دليل، نايب السلطنه هندوستان براي برقراري نظم و تهيه قوا در ايران پيشنهادي مطرح كرد; در اين پيشنهاد نايب السلطنه چند ماده ذكر شده بود كه براي آتيه در ايران بايد عملي و اجرا شود كه بنابر آن ها از تحمل ضررهايي كه در جنگ بين الملل اول بر ما وارد شد، در جنگ دوم ـ كه قطعاً پيش خواهد آمد ـ جلوگيري شود، مواد پيشنهاد مذكور به قرار ذيل است: اول، تمركز قواي نظامي و تأسيس شده دولت ايران. دوم، استقلال پول ايران از راه نشر اسكناس به وسيله بانك تأسيس شده دولت ايران. سوم، تجديد قرارداد نفت و پايدار بودن آن. چهارم، از بين بردن عشاير، خاصه سرحدداران نقاط مرزي ايران و مستقر ساختن قواي نظامي در آن نقاط; پنجم، از بين بردن روحاني ها و ضعيف كردن آنان. ششم، بر هم زدن بساط عزاداري كه خود بزرگترين وسيله براي خنثي كردن سياست استعماري دولت بريتانيا است. هفتم، گرفتن كارهاي بزرگ از مردان مآل انديش و به دست مردان جوان فرومايه بي ايمان و تعصب دادن.(237) رضا خان به تمام برنامه ها و دستورها از جمله كشف حجاب عمل مي كند. نويسنده كتاب تحليلي بر انقلاب اسلامي ايران در اين باره مي نويسد: اين مرد عامي در مدت سلطنت خود ـ كه بيش از شانزده سال طول كشيد ـ دست به كارهايي زد كه بعدها پسرش آن ها را ادامه داد. بسياري از اين كارها مخالف شعائر مذهبي جامعه ايران بود كه از آن جمله مي توان به كشف حجاب و وادار ساختن زنان به برداشتن چادر و تقليد از طرز لباس پوشيدن غربي ها و تعطيل مراسم عزاداري و روضه خواني اشاره كرد. رضا خان در آغاز جنگ دوم جهاني مرتكب اشتباهي شد كه در اشغال ايران از طرف نيروهاي بيگانه مؤثر بود و به بركناري او از مقام سلطنت انجاميد. اين مرد عامي و بي اطلاع از جريان هاي بين المللي كه در آغاز جنگ مبهوت پيشروي آلمان شده بود، به تصور اين كه آلمان در اين جنگ پيروز خواهد شد و سربازان هيتلر تا مرزهاي ايران هم خواهند رسيد پيشدستي كرد و با آلمان ها دست دوستي داد تا در پايان جنگ در كنار فاتحان باشد و از امتيازهاي دوستي با فاتح جنگ بهره مند شود; ولي او قدرت تشخيص اين نكته را نداشت كه خطر نزديكتر; يعني امكان دسترسي كشورهاي در حال جنگ با آلمان را به كشور خود درك كند. نيروي انگليس و شوروي (سابق) در نيمه دوم سال 1914 به خاك ايران حملهور شدند و ارتش رضا شاه كه براي مقابله با تجاوز خارجي هرگز آمادگي نداشت با مقاوت بسيار ناچيز تسليم شد. انگليسي ها كه خود موجبات روي كار آمدن رضا شاه را فراهم كرده بودند، براي تبعيد وي از ايران پافشاري كردند و به فاصله كمي پس از اشغال ايران از طرف سربازان روسي و انگليسي يك كشتي انگليسي براي انتقال او به جزيره موريس در آب هاي ساحلي جنوب شرق آفريقا در بندر عباس پهلو گرفت. رضا شاه از جزيره موريس به ژوهانسبورگ در آفريقاي جنوبي انتقال يافت و در ژوئيه سال 1944 يك سال قبل از پايان جنگ دوم جهاني در تبعيد جان سپرد.(238) نوگرايي در ايران كه با سياست هاي رضا خان آغاز شد و در ماهيت خود نوعي شيوه هاي ضد ديني را تعقيب مي كرد، با روي كار آمدن محمد رضا پهلوي ادامه پيدا مي كند. وي فردي ضعيف و بي اراده بود. ماروين زونيس در كتاب شكست شاهانه با تعبيرهاي روانشناسانه به عنوان ها و لقب هاي فراواني كه محمد رضا در آثارش به پدر خود نسبت داده است، اشاره مي كند و چنين تفسير مي كند كه محمد رضا با ذكر اين عنوان ها وابستگي شخصيت خود را نمايان كرده است. خاطرات ارتشبد فردوست نيز مملو از بيان ضعف شاه در مسائل مختلف اعم از شخصي و اجتماعي است. در حقيقت دوران حاكميت سياسي محمد رضا پهلوي را مي توان به سه دوره اصلي تقسيم نمود: 1ـ از شهريور 1320 تا 28 مرداد 1332; 2ـ از مرداد 1332 تا خرداد 1342; 3ـ از خرداد 1342 تا بهمن 1357.