4. رهیافت سیاسی به انقلاب

4. رهیافت سیاسی به انقلاب برخی نظریه پردازان کوشیده اند صراحتاً یا به طور ضمنی از کارکردگرایی پارسونزی به عنوان چهار چوب نظری کلی خود برای تبیین انقلاب ایران استفاده کنند. این پژوهشگران که بیشتر متکی به روایت هانتینگتونی از کارکرد گرایی هستند بر سرعت نوس

4. رهيافت سياسي به انقلاب

برخي نظريه پردازان كوشيده اند صراحتاً يا به طور ضمني از كاركردگرايي پارسونزي به عنوان چهار چوب نظري كلي خود براي تبيين انقلاب ايران استفاده كنند. اين پژوهشگران كه بيشتر متكي به روايت هانتينگتوني از كاركرد گرايي هستند بر سرعت نوسازي در ايران تأكيد دارند. بر اساس اين تحليل سرعت تغيير به عنوان نيروي تعادل زا عمل كرد كه فشار زيادي را بر نظام اجتماعي وارد آورد. در زماني كه شاه برنامه كار توسعه اقتصادي ـ اجتماعي وسيع خود را عملي مي كرد، گروههاي جديدي شكل گرفتند كه لازم بود در نهادهاي سياسي اي جذب شوند كه مي توانستند سازماندهي اقتصادي ـ اجتماعي جديدي را به وجود آورند شاه نهادهاي با دوامي ايجاد نكرد كه بتوانند گروههاي تحرك يافته جديد را كه در نتيجه فرآيند نوسازي به وجود آمده بودند جذب كنند. آبراهاميان سخنگوي اصلي اين نوع تحليل است. او مي نويسد: انقلاب به اين علت رخ داد كه شاه در سطح اجتماعي ـ اقتصادي دست به نوسازي زد و به اين ترتيب طبقه متوسط جديد و طبقه كارگر صنعتي را گسترش داد، اما نتوانست در سطح سياسي دست به توسعه زند، و اين ناكامي به شكلي اجتناب ناپذير شكاف ميان حكومت و ساختار اجتماعي را تشديد كرد، كانالهاي ارتباطي ميان نظام سياسي و كل جمعيت را بست، شكاف ميان محفل حاكم و نيروهاي اجتماعي جديد را گسترده كرد و مهمتر از همه اين كه چند پلي را كه در گذشته ميان تشكيلات سياسي و نيروهاي اجتماعي سنتي خصوصاً بازار و مراجع مذهبي پيوند ايجاد كرد، شكست.(294) تحليل كاركردي در كل به اين همان گويي (tautology) مي انجامد و نمي تواند ميان ويژگيهاي نظام و سازو كارهاي علّي تمايز قايل شود. بنابراين تنها توان وقوع انقلاب را به سلسله رويدادهايي بعد از تحقق نتايج آن منتسب مي كند نه قبل از وقوع آنها. علاوه بر اين، بسيج عمده توده اي از پايين در انقلاب ايران مستلزم توجه به ايدئولوژي و سازماندهي به عنوان متغيرهاي مستقل است. نظريه كاركردي به اين متغيرها توجه ندارد و در نتيجه نمي تواند توضيح دهد كه چرا و چگونه توده ها از رهبر يا گروه خاصي در انقلاب پيروي مي كنند و نه ديگران. آبراهاميان اغلب گزاره هايي را مطرح مي كند كه ريشه در چهارچوب ماركسيستي دارند و گاه با تحليل كاركردي او هماهنگ نيستند. چهارچوب هانتينگتون متضمن توجه به روابط قدرت ميان طبقات و ميان طبقات و دولت نيست. علاوه بر مشكلات ناشي از عدم يكپارچگي منطقي شواهد تجربي نيز حاكي از وجود رابطه اي ميان نوسازي سريع و پيامدهاي انقلابي نيست. در نيمه دهه 1970 (1350) كه برنامه نوسازي شاه در اوج خود بود، هيچ ناظري در محافل آكادميك يا سياستگذاري وقوع ناآرامي انقلابي در ايران را پيش بيني نمي كرد. عدم توازن ميان توسعه اقتصادي ـ اجتماعي و توسعه سياسي به عنوان علت انقلاب بنابر تعريف، گزاره اي صحيح است كه به ما نمي گويد چرا انقلاب زماني رخ داد كه به وقوع پيوست. به اين ترتيب استفاده از گونه هاي مختلف تبيين كاركردي مشكلات جدي تجربي، روش شناختي و نظري به دنبال دارد.(295) در مقابل نظريه هاي سياسي مبتني بر رهيافت كاركردي، از نظريه هاي سياسي كه ريشه در برداشت تعارض آميز از جامعه دارند براي تبيين انقلاب ايران استفاده شده است. مهمترين اين نظريه ها از آن چارلز تيلي است كه فرآيند انقلاب و توان بسيج منابع از سوي مخالفان رژيم براي مقابله با آن را مطرح مي كند. ميثاق پارسا در كتاب ريشه هاي اجتماعي انقلاب ايران با تكيه بر اين نظريه ظهور ائتلافهاي انقلابي مبتني بر منافع گروهي و طبقاتي، شبكه هاي ارتباطي، سازمانها، منابع اقتصادي، عوامل سركوب، ايدئولوژي و رهبري را توضيح مي دهد و تحليل خود را از فعاليتهاي گروههاي اصلي شركت كننده در انقلاب مثل روحانيون، بازاريان و كارگران ارايه مي كند. وي بر آن است كه بازاريان نخستين گروهي بودند كه بسيج شدند و از طريق مساجد مبارزات خود را هدايت كردند. مساجد شبكه هاي ملي براي بسيج و محل امني براي گردهمايي و ارتباطات بودند. سياست باز كردن فضاي سياسي از سوي دولت فرصتي براي ساير گروههاي ناراضي خصوصاً در بعد اقتصادي بازكرد، اما خيلي از خواسته هاي آنها نيز جنبه سياسي پيدا كرد و ائتلاف وسيعي از طبقات اجتماعي شكل گرفت كه همگي رهبري آيت ا... [امام ]خميني را پذيرفتند. سرانجام تركيبي از گسست (disruption)اجتماعي، ضعف در تشكيلات نظامي و حمله به نيروهاي مسلح حكومت را فلج كرد و حاكميت دوگانه شكل گرفت كه به پيروزي انقلابيون و براندازي سلطنت منجر شد.(296) جرالد گرين (jerrold Green) نيز با پذيرش رهيافت كلي هانتينگتون و پيوند آن با نظريه بسيج منابع به بررسي انقلاب ايران مي پردازد. او فرآيند مشاركت سياسي را به دو مرحله بسيج و بسيج متقابل تقسيم مي كند. به نظر او نوسازي مردم را سياسي مي كند و عدم ايجاد عرصه اي براي مشاركت مي تواند به ناآرامي سياسي و نهايتاً به انقلاب منجر شود. وي بر آن است كه حكومت شاه در ايران نتوانست با ايجاد ساز و كارهاي مناسب اين بسيج را كنترل كند و شكست حزب رستاخيز در بسيج طبقات متوسط و پايين در حمايت از رژيم، نهايتاً به بسيج متقابل با دو پاره شدن جامعه به طرفداران و مخالفان رژيم (ساده شدن سياست) شكل گرفت و پيروزي در هر مرحله از انقلاب باعث افزايش سطح وحدت و انسجام شد.(297) با وجودي كه گرين به ويژگيهاي اجتماعي جامعه ايران مي پردازد و آن را در تعيين رهبري انقلاب مؤثر مي داند و به قدرت نهادها و طبقات مذهبي در فرآيند بسيج متقابل اشاره مي كند، اما دقيقاً مشخص نمي سازد كه خود بسيج متقابل چگونه شكل گرفت. اشاره او به عواملي چون افول قواي قهري رژيم، ساده شدن سياست، سياسي شدن گروههايي كه قبلاً سياسي نبودند، رويدادهاي بحران زا و پاسخ خشونت آميز رژيم در مقابل حركت مردم بدون توجه به نقش رهبران و كنشها و مانورهاي آنها در بسيج توده ها است.(298)


| شناسه مطلب: 79165