دیباچه

دیباچه انقلاب یک دگرگونی و تغییر اجتماعی است، اما هر دگرگونی یک انقلاب نیست. بسیاری از تغییراتِ اجتماعی که روزانه یا در طول سالیان دراز از طریق عوامل مختلف سیاسی، اقتصادی، جمعیتی و جغرافیایی رخ می دهد و در شیوه ی زیست و رفتارِ مردم اثر می گ

ديباچه

انقلاب يك دگرگوني و تغيير اجتماعي است، اما هر دگرگوني يك انقلاب نيست. بسياري از تغييراتِ اجتماعي كه روزانه يا در طول ساليان دراز از طريق عوامل مختلف سياسي، اقتصادي، جمعيتي و جغرافيايي رخ مي دهد و در شيوه ي زيست و رفتارِ مردم اثر مي گذارد، هرگز مفهوم انقلاب را شامل نمي شود.

چه نوع دگرگوني و تغيير اجتماعي را انقلاب مي ناميم؟ آيا هر دگرگوني كه با درگيري و نزاع اجتماعي و از ميان رفتن گروهي همراه باشد، انقلاب ناميده مي شود؟ اگر چنين باشد بايد تمام درگيري هاي قومي، شورش هاي نژادي، كودتاهاي سياسي را كه توسط افراد يك خاندان، يا احزاب مختلف انجام مي شود و آثاري اجتماعي به همراه دارد، انقلاب انگاشت.

آيا انقلاب آن چنان كه بسياري پنداشته اند، الزاماً با خشونت، يا تغييري ناگهاني همراه است؟

انقلاب اجتماعي، دو مفهوم انقلاب و اجتماع را در بر مي گيرد و تعريف آن متفرع بر شناخت اجتماع و حقيقت آن است.

در هر اجتماع يك ساخت و نظام رفتاري حضور دارد و هر نظام متشكل از اعضا و افراد فراواني است كه داراي رفتاري منظم و سازمان يافته مي باشند; نظام يا ساخت به دو قسم تكويني و اعتباري تقسيم مي شود; نظام تكويني جدا از اراده و خواست انساني وجود دارد; مانند نظامي كه در يك گياه، يا بدن انسان است; سلول ها هر يك در نظام زيست گياه يا انسان نقش خاصي را دارند و عمل خاصي را انجام مي دهند.

نظام اعتباري از طريق آگاهي و به وساطت اراده ي انساني ايجاد مي شود; مانند نظام ترافيك، يا نظام آموزشي. نظام خاصي كه درآمد و شدِ افراد وجود دارد، نظام ترافيك را شكل مي دهد كه از طريق اراده و رفتار انسان ها ايجاد مي شود. هم چنين نظامي كه در يك كلاس هست، ساختي اعتباري و ارادي دارد و وجود آن به رفتار

[12]

افرادي كه در آن حضور دارند و نقشي كه هر يك بر عهده مي گيرند، قائم است. دانشجو در كلاس نقش خاص خود را ايفا مي كند و كنش هاي مخصوصي را انجام مي دهد; استاد نيز به بحث و گفتوگو درباره ي موضوعي كه متناسب با كلاس است، مي پردازد و همه ي اين رفتارها كه نظام آموزشي كلاس را سازمان مي بخشد به اراده و عمل اعضاي آن متكي است; ولي ارگانيسم بدن افرادي كه در كلاس حضور دارند و يا ارگانيسم يك درخت، با اراده و خواست انسان ها عمل نمي كند و انسان ها تنها قادر به شناسايي پيچيدگي ها و روابط منظم و سازمان يافته ي اجزاي آن ها هستند.

درختي كه در محيط دانشكده غرس شده، پيش از اين كه دانشجويان به محيط گام بگذارند يا آن را بشناسند بوده است و بعد از آن ها نيز خواهد بود، اما كلاس درس و نظام دانشكده بدون آگاهي و اراده ي انسان ها تحقق نمي يابد.

نظام اجتماعي نيز از هويتي ارادي و انساني برخوردار است و با وضع مقررات و قوانيني كه به اعتبار و خواست انسان ها مي باشد، شكل مي گيرد.

مقررات و قوانين نظام اجتماعي گرچه اعتباري و ارادي است; ولي بر آن آثار تكويني اي مترتب مي شود كه خارج از ظرف اراده و خواست انسان است; مثلا شكلي كه سفال مي گيرد به اراده ي كوزه گر است و او به خواست خود از مقداري گل، پياله و يا قدح مي سازد; پس از آن آنچه بر مصنوع مترتب مي شود به خواست و اراده ي انسان يا قرارداد و اعتبار او وابسته نيست; زيرا ظرفيت پياله كم تر از قدح است، قدح گروهي را سير مي كند و پياله فردي را.

نظام ترافيك نيز با قرارداد انسان ها و آيين راهنمايي و رانندگي شكل مي گيرد; ولكن نظام هاي مختلف آثار گوناگوني را موجب مي شوند; برخي از نظام ها سرعت انتقال در بعضي مسيرها را افزايش مي دهند و در برخي از آن ها سرعت انتقال در همان مسير كاهش مي يابد.

نظام يك مؤسسه ي آموزشي نيز به اعتبارات اجتماعي افراد آن، سازمان مي يابد و هر مؤسسه ي آموزشي به تناسب نظامي كه بر آن حاكم است، در دوره هاي متناوب زماني، تعداد خاصي از افراد را تنها در زمينه هايي خاص آموزش مي دهد; به همين دليل از يك مؤسسه ي آموزشي كه عهده دارِ تعليم زبان است، نمي توان فراگيري و آموزش دروس ديگر را انتظار داشت.

نظام هاي مختلف اجتماعي به همين ترتيب، آثار مختلفي را در زمينه هاي مختلف آموزشي، اعتقادي، سياسي، جمعيتي و بهداشتي و... براي افراد، يا گروه هاي

[13]

گوناگون انساني ايجاد مي كنند. و اين، آن چيزي است كه راز شكل گيري ساخت هاي مختلف اجتماعي را آشكار مي سازد; زيرا گر چه نظام اجتماعي از طريق اراده و عمل انسان ها شكل مي گيرد و هر كس به اراده ي خود به مشاركت در يك نظام مي پردازد و در شكل گيري آن نقش ايفا مي كند; لكن چون آثار مترتب بر رفتارهاي مختلف و نظام هاي حاصل از آن ها گوناگون است، هر شخصي به تناسب آن آثار، رفتار خاصي را انتخاب مي كند و در جهت شكل گيري نظامي متناسب با آن رفتار گام بر مي دارد.

سفال گر به اين دليل قدح مي سازد كه براي آن، مشتري بيش تري دارد و گرايش مشتري به خريد قدح از آن جهت است كه احتياج زندگي خود را از اين طريق تأمين كند.

پليس راهنمايي كه در اوقاتي خاص مسيرهاي مشخصي را يك طرفه اعلام مي كند، مي كوشد تا سرعت انتقال را افزايش دهد و ميانگين ساعات تردد شهروندان را كاهش دهد، پس آرمان هاي مختلف، در شكل گيري نظام ها و ساخت هاي اجتماعي متفاوت نقش اساسي دارد.

دانش آموزي كه در هنگام ورود به دانشگاه با توجه به توان و امكانات خويش به انتخاب رشته مي پردازد و از اين طريق در بخشي از نظام آموزشي اجتماع مشاركت دارد، به تناسب هدف و آرمانِ مورد علاقه ي خود عمل مي كند و هر كس به تناسب آرمان هايي كه در زندگي اجتماعي جستوجو مي كند، رفتار اجتماعي خود را سازمان مي بخشد.

بنابراين، نظام اجتماعي موجود برآيند نيروهاي مختلفي است كه در پناه آرمان هاي اجتماعي افراد حاصل مي گردد.

نظام مطلوب هر فرد نظامي است كه بيش ترين آرمان هاي او را تامين كند و هر كس با نظر به نظام مطلوب خويش، در نظام موجود زندگي مي كند; در صورتي كه نظام موجود با آرمان هاي فرد هم خواني داشته باشد، فرد از طريق مشاركت در نظام، در صدد تحصيل آن ها بر مي آيد و اگر نظام موجود مانع تحقق آرمان هاي فرد باشد، فرد در اصطكاك با آن قرار مي گيرد.

آرمان هاي افراد در صور گوناگون خيال و يا توهمات اشخاص و هم چنين به صورت انديشه هاي عقلاني، يا الهام هاي غيبي و آسماني ظاهر مي گردند; جوامع آرماني، يا موجود را در قالب امور ياد شده مي توان تقسيم بندي كرد:

فارابي بر اساس صور ذهني مختلف، تيپ هاي اجتماعي مختلفي را ترسيم

[14]

مي كند و نظام هاي موجود را در قالب يكي از آن ها و يا حاصل تركيب و انسجام برخي از آن ها مي داند. صرف نظر از اقسامي كه براي نظام هاي اجتماعي قابل تصوير است، هر نظام پس از استقرار به تناسب، آثاري را به دنبال دارد و مسير خاصي را طي مي كند. آثار و تحولات نظام هاي اجتماعي از جهاتي به آثار و تحولات نظام هاي تكويني شبيه است; بدن انسان از هنگامي كه جنين است تا وقتي كه به جواني مي رسد، تا دوران كهولت و پيري از نظام و ساختاري واحد برخوردار است و تحولات ياد شده، تغييراتي است كه به مقتضاي همان نظام در مراحل مختلف رشد انجام مي شود; هم چنين دانه ي گياه از وقتي كه جوانه مي زند تا هنگامي كه درختي ستبر مي شود و به بار مي نشيند، تا روزگار فرسودگي و مرگ از نظام خاص خود و تحولاتي كه مقتضاي آن است، برخوردار است.

گياه يا بدن انسان تا زماني كه در قالب نظام خود عمل كند، علاوه بر تغييرات طبيعي دروني به تناسب ساخت خود، در تأثير و تأثر عوامل بيروني قرار مي گيرد; برخي از عوامل بيروني رشد ارگانيسم آن ها را زياد مي كند و بعضي با ايجاد موانع و آسيب هايي مرگ آن ها را سرعت مي بخشد.

گياه، يا بدن انسان علي رغم همه ي تحولاتي كه در دوران زيست خود دارند، از يك نظام واحد برخوردارند و همه ي تغييراتي كه با تأثير عوامل دروني و يا بروني ايجاد مي شود، در قالب همان نظام است.

دامنه ي تغييراتي كه در چهارچوب نظام انجام مي شود، گاه با تغيير همه ي اعضا و اجزاي نظام همراه است; مانند تبدلاتي كه در سلول هاي بدن انسان در سال هاي عمر انجام مي شود. تغييري را كه يك نظام آن را تحمل نمي كند، تغيير غرض و آرمان واحدي است كه در متن كثرت هاي متغير و سيال نظام حضور دارد.

آرمان واحدي كه در گياه يا بدن انسان وجود دارد، حفظ زيست و حيات گياهي يا حيواني است و چون غرض و غايت از بين برود، تغييري ايجاد مي شود كه در چهارچوب نظام قابل توجيه نيست و اين تغيير كه در فاصله ي زماني كوتاه و حتي در خارج از زمان انجام مي شود، علي رغم آن كه با بقاي عناصر و اجزاي پيشين همراه و قرين است، تغيير در نظام ـ تغييري كه در متن يك نظام است ـ نيست; بلكه دگرگوني سيستم و تغيير نظام مي باشد.

تغييراتي كه در چهارچوب نظام به وقوع مي پيوندد، برخي از سنخ آسيب هايي است كه به اختلال در نظام منجر مي شود و كارآيي، يا عمر آن را كوتاه مي كند و بعضي

[15]

تغييراتي است كه در جهت بهبودي و اصلاح و توانمندي آن واقع مي شود; ولي تغييري كه اصل نظام را دگرگون مي كند، مرگ و نابودي نظام ناميده مي شود.

انسان فرتوتي كه در طول زندگي سلول هاي بدن او بارها دگرگون شده است، در تمام مدت حيات خود تغييراتي كه در وجود او ايجاد شده از ساختار وجودي واحدي برخوردار بوده است و تحولات زندگي او در قالب مقتضيات همان نظام قابل توجيه است; اما حيواناتي كه بعد از مرگ در مدت كوتاهي با تركيبات جديد عناصر و اجزاي جسد و لاشه ايجاد مي شوند، واقعيت هاي جديدي هستند كه در چهارچوب نظامي نوين، مراتب دگرگوني و رشد خود را آغاز مي كنند.

آنچه كه در باره ي دگرگوني ها و تحولات مربوط به نظام هاي تكويني بيان شد، به گونه اي در باره ي تحولات نظام هايي كه از راه اراده ي انساني سازمان مي يابند، صادق است. زماني كه يك نظام اجتماعي به وسيله ي نيروهاي اجتماعي كه در چهارچوب آرمان هاي آن نظام تلاش مي كنند، ايجاد شود مراحل رشد و توسعه ي خود را يكي پس از ديگري طي مي كند و با يك سلسله تحولات سياسي و اجتماعي منظم، فرهنگ و تمدن مورد نظر خود را بارور مي سازند.

در متن يك نظام اجتماعي و در طول حيات آن تغييرات جمعيتي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي بسياري اتفاق مي افتد و هر يك از اين تغييرات سلسله اي از تحولات بعدي را به دنبال دارد. افراد و اعضاي هر نظام در طي نسل هاي متوالي دگرگون مي شوند و كودتاهاي سياسي هيئت حاكمه را تغيير مي دهد; جنگ هاي داخلي و خارجي توان و نيروي نظامي را كاهش و يا افزايش مي دهد; تغييرات جغرافيايي، امكانات و شرايط رشد جامعه، يا سقوط آن را متحول مي سازد; اصلاحات اجتماعي بر سلامت و نشاط جامعه مي افزايد; حوادث طبيعي نظير قحطي و خشك سالي مشكلات جدي براي نظام به وجود مي آورد; رفاه و توانمندي شرايط اجتماعي نويني را مي آفريند و جامعه را در مسير آسيب هاي نويني قرار مي دهد و... اما همه ي اين دگرگوني ها، تا زماني كه به تغيير سيستم اجتماعي منجر نشود، در چهارچوب جامعه ي موجود قابل تحليل است.

جامعه ي فرانسه بعد از انقلاب كبير در سده ي هجدهم 1789 تاكنون، دگرگوني ها و تغييرات صلح آميز و يا خشونت بار فراواني را پشت سر گذاشته است، ولي بسياري از جامعه شناسان همه ي آن ها را در محدوده ي يك نظام واحد تحليل مي كنند. دولت شوروي نيز بعد از انقلاب ماركسيستي 1917، تا هفتاد سال بعد كه به

[16]

فروپاشي نظام اجتماعي آن منجر شد، ماجراهاي اجتماعي بسياري را در خود آفريد; ولكن هيچ يك از آن ها با حادثه ي فروپاشي نظام قابل قياس نيست. نابودي و مرگ يك نظام اجتماعي، زماني كه با جايگزيني نظام نوين همراه شود، همان حادثه ي منحصر به فردي است كه انقلاب اجتماعي ناميده مي شود.

عنصر مقوم انقلاب اجتماعي، تغيير نظام ـ نه تغيير در نظام ـ است و اين معنا مستلزم نابودي و تغيير افراد و عناصر نظام پيشين نيست; بلكه با مرگ نظام ممكن است عناصر و حتي اعضاي نظام پيشين نظير بسياري از سازمان هاي اجتماعي در چهارچوب نظام اجتماعي جديد فعاليت حياتي نويني را كه عهده دار تحقق آرمان هاي اجتماعي جديد است، سازمان ببخشند.

در هر نظام اجتماعي، نظير نظام هاي تكويني يك سازمان و ساختمان اصلي است كه مشتمل بر سازمان و سيستم هاي بعدي مي باشد; مثلا انسان يك واحد زنده اي است كه داراي اعضاي مختلفي; نظير قلب، چشم، گوش، دست و پا است; برخي از اين اعضا، نظير قلب براي حيات انساني نقش اساسي و محوري دارد و بعضي ديگر، نظير دست و پا نقش ثانوي دارند. زندگي اجتماعي نيز مشتمل بر سيستم هاي انساني فراواني است كه برخي از آن ها براي نظام اجتماعي جنبه ي اساسي و اصلي دارند، مانند وجود مجلس قانون گذاري، يا حضور وحي آسماني. مجلس قانون گذاري، عنصري اجتماعي است كه وجود آن از شرايط اصلي نظام دموكراتيك است، يا وحي و مجموعه هايي كه درباره ي استنباط و يا ابلاغ آن ضرورت دارد; نظير نبوت و امامت، عنصري است كه از بعد اجتماعي مقوم يك نظام الهي و ديني ـ تئوكراسي ـ است; بنابراين هر نظام و ساخت اجتماعي به تناسب آرمان هاي خود از برخي از سازمان هاي اصلي برخوردار است كه آنان را به دليل نقش بنياديني كه در آن نظام دارا هستند، نهادهاي خاص آن نظام مي ناميم.

از بيان فوق در مي يابيم كه تغيير انقلابي هر نظام با تحول نهادهاي خاص آن نظام قرين است; به عنوان مثال اگر انقلاب مشروطه ي ايران را يك انقلاب بدانيم، سلطنت مطلقه ي دربار، كه بر آيند اقتدار خوانين و ايلات مختلف جامعه بود، به عنوان يك نهاد خاص استبداد قبل از مشروطه است كه با انقلاب زايل مي شود و مجلس به عنوان يك نهاد نوين اجتماعي متولد مي شود.

بايد توجه داشت، برخي از نهادها علي رغم آن كه در نظام هاي مختلف اجتماعي در خدمت آرمان هاي گوناگون قرار مي گيرند براي اصل حيات و زندگي

[17]

اجتماعي ضرورت دارند، نظير آموزش و پرورش يا خانواده; اين دسته از نهادها با آن كه از سازمان هاي مختلفي در جوامع، يا مقاطع گوناگون برخوردارند، با تحول و تبديل نظام هاي اجتماعي باقي مي مانند. سازمان هاي ثانوي نيز در صورتي كه بتوانند در دو نظام مختلف نقش اجتماعي خاصي را ايفا كنند، پس از تغيير انقلابي اجتماع مي توانند در ساختار اجتماعي جديد دوام داشته باشند.

حاصل آنچه در باره ي اجتماع و انقلاب اجتماعي گفته شد اين است كه: هر اجتماع متشكل از افرادي است كه با رفتارهاي نظام يافته ي خود در جهت دست يابي به آرمان هاي مورد نظر، نهادهاي مختلفي را شكل مي دهند. بديهي است كه بين اين نهادها با آن آرمان ها و هدف ها پيوندي تكويني و ضروري برقرار است; چندان كه دگرگوني در آرمان ها، تغيير در نظام و نهادهاي خاص نظام را به همراه دارد و تغيير در نظام نيز مي تواند مانع دست يابي به آرمان هاي مورد نظر گردد; پس انقلاب اجتماعي آن دگرگوني است كه همراه با تغيير نظام اجتماعي، در سطح نهادها و آرمان هاي مترتب بر آن باشد.

خصلت انساني نظام اجتماعي موجب مي شود تا هر نظام از طريق انسان هايي محقق شود كه در چهارچوب آرمان هاي مربوط به آن نظام تلاش مي كنند، چه اين كه انقلاب نيز بر دوش انسان هايي است كه با روگرداني از نظام موجود، در صدد ايجاد نظام مطلوب بر مي آيند; پس همواره در هر انقلابي نيروهاي انساني خاصي دست اندركار تغيير نظام اجتماعي موجود و تبديل آن به نظام اجتماعي مطلوب هستند.

نظام اجتماعي موجود بر دوش انسان هايي استوار است كه آرمان هاي خود را جستوجو مي كنند و نيروهاي انقلابي مي توانند از درون، يا خارج همان نيروهايي باشند كه نظام موجود را شكل مي دهند; اگر انسان هايي كه شكل دهنده ي نظام پيشين هستند، از طريق هم جهتي با آرمان هاي نيروهاي جديد، به آن ها پيوند نخورده باشند به منظور نيل به اهداف مورد نظر خود و يا حفظ آن ها به دفاع از نظام سابق خواهند پرداخت و بدين ترتيب درگيري و نزاع در متن انقلاب شكل مي گيرد و اين نزاع و كشمكش تا پيروزي يكي از طرفين، به صورت آشكار و يا پنهان، ادامه مي يابد. تنها در صورتي مي توان انقلاب بدون درگيري و خونريزي را تصور كرد كه تمام افرادي كه نهادهاي يك نظام اجتماعي خاص را شكل مي دهند، با تغيير در آرمان ها و هدف هاي خود كه در واقع ملازم با تغيير در نفوس آن ها مي باشد، به نظام نوين روي آورند و يا

[18]

نسبت به دو نظام سابق و يا لا حق بي تفاوت شوند; به اين معنا كه تحقق هر يك از دو نظام با آنچه كه آن ها در جستوجوي آن هستند، يكسان باشد و اين فرض گرچه بسيار نادر و ناياب است، ولي محال نمي باشد.

وقتي يك نظام اجتماعي در اثر يك حادثه و سانحه ي خارجي; نظير حوادث طبيعي، همراه با نيروهايي كه آن را استمرار مي بخشند از بين برود و يا وقتي كه آرمان هاي يك نظام پس از تحقق، جاذبه ي خود را از دست بدهد و آرمان هاي جديد نيز توان جذب نيروهاي انساني را نداشته باشد، انسجام و پيوستگي اجتماعي بدون آن كه به انسجام نويني تبديل شود، در هم مي ريزد; به اين ترتيب نظام اجتماعي بدون آن كه انقلابي را به دنبال داشته باشد راه مرگ و نيستي را طي مي كند; پس در هر انقلاب لااقل وجود دو نيروي اجتماعي ضروري است، البته اين دو نيرو بايد آرمان هاي اجتماعي ناسازگار و متضادي داشته باشند. به كاربردن قيد ناسازگاري به اين جهت است كه بسياري از آرمان هاي مختلف مي توانند در نظامي واحد تأمين گردند; به همين دليل خواجه نصيرالدين طوسي پس از ترسيم انواع بسيطي از نظام هاي اجتماعي، تركيب برخي از آن ها را با يكديگر ممكن مي داند(1); به عنوان مثال، برخي از نيروهاي اجتماعي كه به دنبال تحصيل ضروريات زندگي خود هستند و نظام مطلوب آن ها با عنوان مدينه ي ضروريه مشخص مي شود; در ديگر نظام هاي زيستي، تا زماني كه از ضروريات زندگي خود محروم نباشند، مي توانند به گونه اي مسالمت آميز زندگي كنند.

فارابي بر همين مبنا در مدينه ي فاضله، نوابت يعني افرادي را كه جذب آرمان هاي آن نشده اند، بر اساس چگونگي سلوك با مدينه ي فاضله، به اقسامي تقسيم مي كند(2); مدينه ي فاضله برخي از نوابت را مي تواند تحمل كرده و در طريق تربيت آن ها نيز تلاش كند، ولي راهي براي تحمل برخي ديگر وجود نداشته و چاره اي جز ستيز و درگيري با آن ها نمي باشد.

وجود دو نيروي ناسازگار، شرط حتمي و ضروري انقلاب اجتماعي است; ولكن ذكر آن در مقام حصر نيست; زيرا نيروهاي مخالف بر اساس اختلافي كه نسبت به نظام مطلوب پيدا مي كنند، تعدد و تكثر مي يابند; تكثر و تعدد نيروهاي اجتماعي حاصل تعدد آرمان ها و ارزش هاي اجتماعي است; بنابراين شرط وقوع انقلاب در يك جامعه حضور آرمان هاي متعدد اجتماعي است.

آرمان هاي اجتماعي به نوبه ي خود همواره تابع معرفتي هستند كه افراد نسبت به خود و جايگاه خود در هستي دارند; يعني تابع شناختي هستند كه نيروهاي مختلف

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طوسي، خواجه نصير الدين محمد بن محمد، اخلاق ناصري، تصحيح: مجتبي مينوي، عليرضا حيدري، انتشارات خوارزمي، تهران، 1360، ص 298.

2 ـ فارابي، ابونصر، كتاب السياسة المدنيه، حققه: الدكتور خوزي متري نجار، انتشارات الزهرا، تهران، 1366 هـ .ش، ص 104.

[19]

اجتماعي نسبت به عالم و آدم، يا انسان و جهان دارا هستند. هر كس به تناسب معرفتي كه از خود و هستي دارد، شناختي ويژه از كمال و نقص خود پيدا مي كند. البته مراد از اين شناخت شناختي صرفاً نظري و حصولي نيست; زيرا اين نوع شناخت در سطح مفاهيم و استدلال هاي كلاسيك، فقط بخشي از وجود افراد را تشكيل مي دهد و حتي آن چنان كه شيوه ي مرسوم ديدگاه هاي علمي نوين است، در استخدام ديگر نيازهايي كه زندگي روزمره بر انسان تحميل مي كند، قرار مي گيرد; بلكه مراد از شناخت و معرفت، آن آگاهي است كه با هستي عالم عجين مي شود و در سطح عالي، تعقل عملي افراد را نيز تأمين كند و اين نوع از معرفت كه با ايمان همراه است، همان دانش و معرفتي است كه به نحوه ي شهود و ظهور هستي در قلب انسان بازگشت مي كند.

فارابي با امتياز گذاردن بين اين دو نوع معرفت، بين دو مدينه ي فاضله و فاسقه فرق مي گذارد: در مدينه ي فاسقه، علم حصولي به آنچه در مدينه ي فاضله است وجود دارد; ولكن باور و ايمان عملي مردم مناسب با آرمان هايي است كه يكي از صور مدينه ي جاهله را شكل مي دهد(1); پس جايگاه نخست انقلاب در قلب انسان هاست. قلب آدمي كه راه اتصال او با هستي است، به دليل تأثيرپذيري فراواني كه از اسماي حسني و صفات علياي الهي دارد و نيز به دليل شدت انتقال و دگرگوني و كثرت تحول پذيري، قلب ناميده شده است.

قلب آن گاه كه به مبدأ هستي روي مي آورد و از ايمان به او نور مي يابد، عرش خداوند سبحان مي شود(2) و آن گاه كه از رحمت الهي روي مي گرداند، در رديف مظاهر اسماي جلاليه خداوند قرار مي گيرد و هر گاه كه در يكي از مراتب جمال و جلال الهي منزل سازد و در سلوك اجتماعي خود فرصت بروز پيدا كند در ادوار مختلف تاريخي مجراي تحقق و تمدن خاص خود مي گردد.

قرآن كريم در چند مورد بر نقش نخستين نفوس انساني در تغيير قوميت ها تأكيد كرده است: انّ الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم; خداوند تا زماني كه يك قوم، آنچه را كه مربوط به نفس هاي آن هاست تغيير ندهند، آنچه را كه بر آن قوم است دگرگون
نمي سازد.(3)

چون اراده، اختيار ـ گزينش خير ـ و آزادي به همين معنا از مظاهر ساريه و به تعبير فلسفي مشككه ي هستي است; تمام تحولات نفس و قلب با همان انتخاب و آزادي كه چهره اي الهي و ازلي دارد، قرين است و به همين دليل نيروهايي كه يك نظام

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص 130.

2 ـ به مصداق اين روايت شريف: قلب المؤمن عرش الرحمن; قلب مومن عرش خداوند رحمان است

   ـ مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، دار الكتب الاسلاميه، چاپ دوم، تهران، 1356 هـ .ش، ج 8، ص 39.

3 ـ سورة الرعد، آيه 11.

[20]

اجتماعي را شكل مي دهند در هر لحظه با تغيير مختار و مراد، توان رويكرد به نظام اجتماعي ديگري را دارا هستند و در تمام لحظات نسبت به موضعي كه اتخاذ مي كنند، مسئول هستند و به دليل همين توان زنده و فعال است كه موسي(ع) آن گاه كه با بهره روي از وحي الهي رسالت ايجاد نظامي نوين را پيدا مي كند در اولين خطاب ها مسئوليت دعوت فرعون را آن هم با لحني ملايم و آرام مي يابد: و اصطنعتك لنفسي. إذهب أنت و اخوك باياتي ولاتنيا في ذكري. إذهبا إلي فرعون انه طغي. فقو لا له قولا لينا لعله يتذكر اَوْ يخشي; موسي ما تو را براي خود برگزيديم تو و برادرت با آيات من برويد و در ذكر و ياد من سستي نورزيد، به سوي فرعون برويد كه او طغيان كرده است، پس با او با گفتاري آرام و نرم سخن گوييد شايد كه متذكر شده يا خشيت خداوند نصيب او شود.(1)

در آيه اي ديگر، رسالت موسي(ع) اين گونه بيان مي شود:

هل اتيك حديث موسي، اذ ناديه ربّه بالواد المقّدس طوي. إذهب إلي فرعون انّه طغي. فقل هل لك الي ان تزكّي. و أهديك إلي ربّك فتخشي; آيا خبر موسي به تو رسيده است، آن گاه كه خداوند او را در وادي مقدس طوي ندا داد كه به سوي فرعون برو، او سخت راه طغيان گزيده است و به او بگو آيا ميل آن داري پاكيزه و تزكيه شوي و تو را به سوي پروردگارت هدايت نموده و تو در پيشگاه او خشيت ورزي.(2)

با اين بيان، انقلاب در نفس و قلب انسان ها در قالب باور و معرفت نويني كه نسبت به هستي پيدا مي شود، جوانه مي زند و از آن پس در قلمرو آرمان اجتماعي خاصي مراتب ظهور و بروز خود را تا مرحله ي حذف نظام موجود و تحقق نظام مطلوب كه مقطع فعليت آن است، ادامه مي دهد.

بنابراين، هر چند انقلاب اجتماعي در مقطع زماني خاصي در سطح جامعه ظاهر مي شود، ولي ريشه در گذشته ي تاريخي نيروهايي دارد كه در تحقق آن سهيم هستند. براي بررسي هر انقلاب، شناخت موقعيت نيروهاي مختلف درگير، خاستگاه فكري آن ها، آرمان هاي ناسازگاري كه زاده ي انواع گوناگون معرفت هستند و چگونگي پيدايش و توسعه ي آن ها، بستر تاريخي و زمينه ي رشد و منبع اقتدار هر يك از نيروها و امكانات و ابزارهايي كه هر نيرو در مراحل بسط خود در اختيار داشته و يا از آن ها استفاده كرده، ضروري است.

بديهي است كه عوامل مختلفي در توسعه، بسط، پيروزي و يا شكست هر نيروي اجتماعي نقش دارد و به همين دليل شناخت تمام اين عوامل براي بررسي

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سورة طه، آيات 44 ـ 41.

2 ـ سورة النازعات، آيات 19 ـ 15.

[21]

تحولات اجتماعي و از جمله انقلاب مورد نياز هستند. البته بايد توجه داشت كه همه ي عوامل در صورتي به عنوان پديده ي اجتماعي مورد تحليل قرار مي گيرند كه چهره ي انساني پيدا كنند; به اين معنا كه با تأثير گذاري در سطح هدف هايي كه پاسخ گوي خواست ها و نيازهاي انسان ها هستند، به صورت نيروهاي انساني در نظام اجتماعي ظاهر شوند; مثلا، حادثه ي طبيعي خشك سالي در صورتي كه در حوزه ي زندگي انساني اثر نگذارد، در تحليل هاي اجتماعي قرار نمي گيرد; اما آن گاه كه در حوزه ي حيات انساني واقع مي شود، از جهت بازتابي كه در رفتار اجتماعي انساني پيدا مي كند، به عنوان پديده اي اجتماعي در بررسي تحولات اجتماعي مورد تحليل قرار مي گيرد.

بر اساس آنچه گذشت، طرح كلي براي تحليل انقلاب هاي اجتماعي، گروه بندي جامع آرمان هاي اجتماعي ناسازگاري است كه امكان تحقق و يا توجّه به آن ها وجود دارد; ولكن براي بررسي يك انقلاب خاص، دسته بندي نيروهاي موجود در آن اجتماع كفايت مي كند و به بيش از آن نيازي نيست.

تحليل انقلاب اسلامي ايران به عنوان يك انقلاب خاص، نيازمند شناخت خصوصيات نيروهاي اجتماعي مختلفي است كه در آن حضور داشته اند; نيروهاي عمده اي كه در انقلاب اسلامي ايران حضور داشتند، در يك تقسيم بندي كلي به سه دسته تقسيم مي شوند:

اول: نيروي مذهبي كه اجتهاد و فقاهت، هسته ي مركزي آن را تشكيل مي دهد.

دوم: نيروي استبداد كه شاه و دربار در رأس آن قرار دارد.

سوم: نيروي منورالفكري و روشنفكري كه از طريق سازمان هاي سري و يا احزاب و گروه هاي مختلف سياسي، قدرت نمايي مي كند.

بررسي صحت و سقم دسته بندي فوق در گرو دو امر است: اولا: تعريف كامل هر يك از آن ها و تبيين ريشه هاي تاريخي و نيز منابع قدرت آن ها; ثانياً: پي گيري درگيري ها و نزاع هاي آن هاست.

ظهور و يا افول نيروهاي فوق كه با درگيري و نزاع آن ها همراه است، تاريخ مستمري را شكل مي دهد كه به لحاظ برخي از نقاط عطف به دوران هايي تقسيم مي شود; برخوردهاي تاريخي گروه هاي فوق، همراه با تعريف و تبيين هويت و خصوصيت مربوط به هر يك از آن ها، در قالب عناوين زير تحليل مي شوند:

مذهب و عصبيت; غرب و غربزدگي; منور الفكري و استبداد استعماري;

[22]

روشنفكري و جابجايي قدرت; سنت و تجدد طلبي ديني.

[23]




| شناسه مطلب: 79183