1. دو نیروی مذهبی و استبداد

1. دو نیروی مذهبی و استبداد 1ـ1 هویت نیروی مذهبی از آن جا که وحدت و انسجام افراد در رفتارهای فردی و اجتماعی، بر اساس آرمان ها و هدف های آن ها شکل می گیرد و آرمان ها نیز تابع نحوه ی شناخت افراد نسبت به انسان و جهان است; و

1. دو نيروي مذهبي و استبداد

1ـ1 هويت نيروي مذهبي

از آن جا كه وحدت و انسجام افراد در رفتارهاي فردي و اجتماعي، بر اساس آرمان ها و هدف هاي آن ها شكل مي گيرد و آرمان ها نيز تابع نحوه ي شناخت افراد نسبت به انسان و جهان است; وحدت و انسجام و در نتيجه قدرت و اقتدار نيروي مذهبي بر اساس معرفت مذهبي پديدار مي گردد.

معرفت مذهبي، مشتمل بر شناختي خاص نسبت به طبيعت و ماوراي آن است. امتياز نگاه ديني و غيرديني در اين است كه در نگاه ديني طبيعت همه ي حقيقت نيست، بلكه بخش نازل و پست آن مي باشد; يعني براي هستي بخش ديگري تصور مي شود كه فايق بر طبيعت بوده و نقشي تعيين كننده نسبت به آن دارد.

نام ها و اسامي گوناگوني كه در فرهنگ هاي ديني براي عالم محسوس ذكر مي شود، از نگاه ديني آنان نسبت به طبيعت حكايت مي كند; مانند عالم كه به معناي عَلَم و نشانه است و دنيا كه به معناي نزديك مي باشد. در تعبيرهاي اسلامي از پديده هاي طبيعت به آيت، نشانه، شهادت و مانند آن ياد شده است و همه ي اين تعبيرها از بخش ديگري كه آخرت و يا غيب طبيعت است، حكايت مي كند. توجه به اين بخش از هستي و احاطه و نقش تعيين كننده ي آن نسبت به عالم ظاهر يا شهادت موجب مي شود تا اشياي طبيعي به لحاظ باطن خود به حوزه هاي مختلفي از قداست و پليدي متصف شوند; يعني اگر هستي چهره ي ديني نداشته باشد، طبيعتي كه در معرض ادراك و آگاهي حسي است، مشتمل به كثرتي خواهد بود كه در عرض يكديگر قرار داشته و از هر نوع ارزش كه ناظر به حقيقت و يا باطن آن است، بي بهره است.

اگر نگاه انسان به هستي نگاهي ديني باشد، به دليل اين كه همه ي ابعاد زندگي مادي خود را در احاطه ي غيب مي داند هيچ گاه در مناسبات و رفتار طبيعي خود از باطن امور كه نقشي تعيين كننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمي شود و بر اين اساس كردار فردي و اجتماعي خود را تبيين و يا توجيه مي كند. احاطه و حضور غيب، به شهادت و به همه ي زندگي، رنگ ديني مي بخشد و به همين دليل نظريه ي جدايي دين از زندگي فردي يا اجتماعي و يا جدايي دين از حوزه ي زندگي طبيعي، تنها در پرتو يك نگاه غير ديني به عالم و آدم قابل تصوير و ترسيم است.

انسان در صورت انكار عالم غيب، باورهاي ديني را به صورت بخشي از هستي خود كه مربوط به ذهن، يا وجدان فردي، يا غرايز افراد است، تصوير مي كند، ولي در صورت نگرش ديني او به هستي، به غيب و باطني باور خواهد داشت كه در عرض وجود او يا وجود اشياي ديگر نيست، بلكه محيط بر امور مي باشد و هيچ واقعيتي بدون لحاظ و توجه به آن قابل بررسي و شناخت نيست.

ترسيم حقيقتي كه با همه ي اشيا و در همه ي احوال حضوري تعيين كننده داشته و با اين حال مربوط به باور و زندگي فردي افراد باشد و در زندگي طبيعي و اجتماعي انسان حضور نداشته و نقشي را نيز ايفا نكند، يك تصوير تناقص آميز و بي معناست; به همين دليل در فرهنگ هاي ديني الفاظي كه بيانگر اين گونه جدايي باشند، يافت نمي شود; اين گونه الفاظ كه در فرهنگ لائيك و غير ديني رواج و استعمال دارند وقتي به محدوده ي فرهنگ هاي ديني انتقال يابند هيچ گاه معني مناسب پيدا نمي كنند; مانند لفظ سكولاريزم كه در كشورهاي اسلامي به علمانيت، جدايي دين از دنيا، يا جدايي دين از سياست و عبارت هايي كه گاه مشتمل بر چند لفظ بوده، ترجمه شده است، با اين حال هم چنان در انتقال مراد و معنا گرفتار كاستي و نقصان مي باشد.

انساني كه نگاه ديني به عالم دارد، همه ي احوال فردي و اجتماعي خود را، به خطا، يا راست، توجيه ديني مي كند; مثلا وقتي از حضور در بخشي از فعاليت هاي زيستي و اجتماعي دوري مي كند، اين را نيز وظيفه اي ديني مي داند; مانند وقتي كه مي گويد: مسيح فرمود، دنيا را به قيصر واگذار كنند و يا چون به گونه ي شما سيلي زدند، گونه ي ديگر را پيش آوريد.

توجيه و تبيين ديني زندگي، از راه آگاهي نسبت به غيب حاصل مي شود و اين آگاهي بي شك فراتر از ادراك حسي و عقلي مي باشد; زيرا ادراك حسي مربوط به ظاهر زندگي دنيا بوده و از باطن آن بي خبر است; يعني ادراك حسي از بود، يا نبود غيب خبر نمي دهد. ادراك عقلي در صورت كامل بودن به كليات عوالم پي مي برد; يعني با ادراك عقلي اصل وجود حقيقت و يا حقايقي كه فايق بر انسان و جهان هستند اثبات مي شود و بيش از آن كه به خصوصيات و ويژگي هاي خاص باطن هر يك از افراد و افعال مربوط باشد، در گرو شناخت عالم غيب و باطن هستي است و اين شناخت كه با شهود غيب همراه است، از راه وحي ظاهر مي شود. حضور وحي در زندگي انساني و سلوك در قلمرو آن گروه بندي اجتماعي خاصي را به ارمغان مي آورد; در اين گروه بندي افراد به دو بخش تقسيم مي شوند:

اول: كساني كه سلوك و رفتار فردي و اجتماعي خود را در پرتو وحي سامان مي بخشند.

دوم: افرادي كه از وحي و شناخت عالم غيب بي بهره هستند.

هر يك از اين دو گروه، به دو گروه بعدي تقسيم مي شوند:

برخي افراد در گروه اول با بهرهوري از وحي، شاهد غيب آسمان ها و زمين هستند و در حقيقت مهبط وحي و واسط انتقال آن به ديگران مي باشند; اين گروه انبيا و اولياي الهي هستند كه از علم ازلي و الهي برخوردارند، هم چنين در تعبيرهاي ديني از اين گروه، با عنوان هايي; نظير: عالم رباني و كساني كه گوي سبقت از ديگران ربوده و مقرب درگاه الهي شده اند ـ السابقون السابقون اولئك المقربون(1)ـ ياد مي شود. برخي نيز با آن كه توان مشاهده و ديدار باطن رفتار و اعمال خود و ديگران را ندارند، به بركت ايماني كه به غيب دارند مي كوشند تا با هدايت عالمان رباني، زندگي و زيست طبيعي خود را به گونه اي سامان بخشند كه به سعادت حقيقي برسند; اين گروه كه مؤمنان به غيب مي باشند، اصحاب ميمنت و مباركي خوانده مي شوند.

و اما كساني كه از وحي و هدايت الهي بي بهره اند، يا با صراحت به انكار آن مي پردازند، يا آن كه به زبان، از وحي اطاعت و پيروي مي كنند و در باطن به آن باور و يقين ندارند، هر دو اين گروه از اصحاب مشئمت و پليدي مي باشند; (در تعبيرهاي ديني منكران آشكار، كافر و منكران پنهان، منافق ناميده مي شوند.)

از ديدگاه شناختي اين گروه ها به سه دسته تقسيم مي شوند:

اول: انبيا و اوليا كه از شناخت شهودي و حضوري نسبت به حقيقت عالم برخوردارند.

دوم: مؤمنان به غيب كه از شهود غيب محرومند; ولي به اصل واقعيت آن يقين دارند و چون يقين به غيب و شناخت آن از راه حس ممكن نيست، اين گروه از شناختي برتر كه همان شناخت عقلي است، بهره مي برند.

سوم: منكران غيب و يا غافلان از آن كه به شناختِ حسيِ هستي بسنده مي كنند و بي توجه به حقيقت هستي و باطن وجود خود در چهره ي كفر و نفاق در ضلالت و گمراهي به سر مي برند.

علي(ع) سه گروه فوق را اين گونه معرفي مي كند: الناس ثلاثه، عالم رباني و متعلم علي سبيل النجاة و همج رعاع، اتباع كل ناعق، لم يستضيئوا بنورالعلم و لم يلجئوا الي ركن وثيق; مردمان سه گروه هستند: عالم رباني و متعلم راه رستگاري و انسان هاي بي عقل و مردم پست مرتبه كه هر كس را در پيش باشد دنبال روند و از نور علم روشنايي نيافته و در زندگي خود به ركني محكم پناه نبرده اند.(2)

همج در عبارت فوق به مردم احمق و به حشرات كوچكي گفته مي شود كه برگرد حيوانات جمع مي شوند. اين گروه در زندگي روزمره به آرماني متعالي كه از ثبات و قداستي فوق طبيعي برخوردار باشد، باور ندارند و با جوي كه هر دم در قالب و مدل هاي گوناگون القا مي شود، سازگاري پيدا مي كنند. قرآن كريم نيز به اين سه گروه اشاره مي كند: و كنتم ازواجا ثلاثه. فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة. و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة والسابقون السابقون. اولئك المقربون; در قيامت انسان ها به سه گروه محشور مي شوند: اصحاب ميمنه كه از ميمنت و مباركي است و اصحاب مشئمت كه از پليدي و ناپاكي هستند و مقربان كه گوي سبقت از همگان ربوده اند.(3)

آيه ي فوق نشان مي دهد كه گروه بندي اجتماعي به جهت باطن و غيبي است كه چهره ي حقيقي آن در قيامت بهتر از آنچه كه در دنياست آشكار مي شود.

بر اساس گروه بندي فوق، آيه هاي تاريخي و اجتماعي قرآن به تحليل و تبيين حوادث اجتماعي اقوام پيشين و وقايع زمان زندگي رسول اكرم (ص) مي پردازد و بر همين محور مخاطب هاي خود را نيز تعيين مي كند; مانند آيه هاي فراواني كه در باره ي مؤمنان، كافران، منافقان نازل شده است.

مجموعه قوانيني كه عالم رباني براي هدايت و رهبري علمي مؤمنان ارائه مي دهد، سنت ناميده مي شود. سنت گرچه در قالب فرمان ها و دستورهاي مفهومي و در لباس گفتار، يا نوشتار به ديگران منتقل مي شود، ولي بر اساس شناخت شهودي انبيا و اوليا نسبت به چهره ي باطني رفتار و كردار آدم ها شكل مي گيرد; بنابراين هر سنت داراي چهره اي باطني و ملكوتي است كه منشأ تقدس و احترام به آن مي گردد.

هر سنت حكايت از شهودي خاص دارد كه بنده ي صالح الهي در برخورد با حقيقت هستي دريافت داشته است; پس سنت ره آورد عروج انسان الهي و وسيله ي عروج ديگران به همان قله اي است كه از آن به ارمغان آورده شده است; مانند نماز كه آداب خاص آن در معراج به پيامبر القا شد و از آن پس نيز، به عنوان معراج مؤمنان معرفي شد: الصلاة معراج المؤمن.(4)

هر سنت، اعم از آن كه ناظر به رفتار فردي، يا اجتماعي باشد، راهي براي قرب به حق و وصول به سعادت است. سنت هاي ديني مانند قوانين اعتباري نيستند، تا بر اساس قراردادهاي اجتماعي از سوي افراد ذي نفع وضع شده باشد. سنت شيوه ي سلوكي هستند كه متكي بر شناختي الهي است و بر اساس شناختي بشري از نوع شناخت حسي و عقلي و هم سو با گرايش ها و خواسته هاي طبيعي، يا صرفاً عقلاني افراد وضع نشده اند.

ويژگي ديگر سنت هاي ديني در اين است كه استفاده از آن ها براي وصول و تقرب به حقيقت، فقط براي ايمان آورندگان به غيب ممكن است. در قرآن، اين نكته در اولين آيات مورد تأكيد قرار گرفته است: ذلك الكتاب لاريب فيه هدي للمتقين. الذين يومنون بالغيب...; آن كتاب كه شكي در آن نيست. هدايت كننده ي متقين است كه ايمان به غيب
دارند...(5)

نبي يا ولي به اعتبار اين كه سنت الهي را ارائه مي دهد، سان يعني سنت گذار ناميده مي شود و جامعه ي مذهبي را از اين جهت كه معتقد به سنت و عامل به آن است جامعه ي سنتي مي توان خواند.

مشخصات نيروي مذهبي را از آنچه بيان شد، مي توان شناخت. نيروي مذهبي، نيرويي است كه وحدت و انسجام آن بر اساس شناخت ديني و شهودي سنت گذار شكل مي گيرد و آرمان اين نيرو تشكيل جامعه اي است كه تمام قوانين و مقررات آن بر اساس سنت هاي الهي سازمان مي يابد. سان كه در مركز جامعه ي سنتي و محور انسجام آن است، هرگز بر اساس ميل و خواسته ي خود، يا بر مدار اعتبارات و خواسته هاي اجتماعي افراد، قانون و يا حكمي را بيان نمي كند; آنچه او مي گويد و انجام مي دهد، تنها ابلاغ پيامي است كه با گوش الهي خود شنيده است.

در جامعه ي ديني هر رفتار و سلوكي كه در وحي ريشه نداشته و چهره ي ديني سنت را نداشته باشد، بدعت است و عمل به آن جز دوري از حقيقت را به دنبال نمي آورد. قوانين و احكامي كه به واسطه ي سان به جامعه ابلاغ مي گردد، دو گونه است:

1. قوانين كلي، كه تمام ابعاد زندگي فردي و اجتماعي انسان ها را شامل مي شود; از قبيل: نماز، روزه، زكات، خمس و...; وضع و تدوين قوانين كلي در جامعه ي غير ديني در صورتي كه تفكيك قوا در آن رعايت شده باشد، بر دوش قوه ي مقننه است.

2. قوانين جزئي كه ناظر به اشخاص، يا موارد خاص است. وضع و صدور اين گونه قوانين بر دوش قوه ي قضاييه و مجريه است; از قبيل صدور حكم در مورد قصاص فردي خاص و يا صدور حكم در مورد حاكميت و يا فرماندهي شخصي خاص.

آيه هاي فراواني در قرآن كريم است كه بر لزوم الهي بودن همه ي احكام و قوانين كلي و جزئي تأكيد مي كند: در سوره ي مائده با بيان آيه هايي در باره ي برخي از احكام الهي، از كساني كه در احكام الهي تحريف مي كنند و به قوانين خداوند گردن نمي نهند به كافر، فاسق و ظالم ياد شده است و در باره ي اهل كتاب گفته مي شود: ولو انهم اقاموا التورايه والانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لأكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم... اگر آنان تورات و انجيل را بر پا داشته و به دستورات آن ها عمل مي كردند ما از فراز و فرود و از آسمان و زمين نعمت هاي خود را فرود مي فرستاديم.(6)

هم چنين از حاكمان و قاضي هايي خبر داده مي شود كه به حكم الهي در ميان مردم منصوب شده اند و يا از مردماني نكوهش شده است كه سر به اطاعت حاكمان و يا گردن به قضاوت قاضي هايي كه از جانب خداوند منصوب نشده، سپرده اند. برخي از آيه هاي سوره ي توبه ناظر به رفتار كساني است كه نسبت به حكمي از احكام جزئي تخلف كرده اند; در اين آيه ها تخلف نسبت به حكم جزئي به منزله ي تخلف از فرمان خداوند و جبران آن در گرو بازگشت و توبه نزد خداوند قرار داده شده است.




| شناسه مطلب: 79187