2ـ1 هویت نیروی استبداد

2ـ1 هویت نیروی استبداد نیروی استبداد در پی تحکیم حاکمیت الهی نیست، بلکه به دنبال اجرای خواسته های فرد، یا افرادی است که بدون ارتباط با غیب و توجه به ابعاد معنوی رفتار و کردار خود و دیگران، به وضع قوانین مختلف می پردازند. با این تعریف، هر کس رأی

2ـ1 هويت نيروي استبداد

نيروي استبداد در پي تحكيم حاكميت الهي نيست، بلكه به دنبال اجراي خواسته هاي فرد، يا افرادي است كه بدون ارتباط با غيب و توجه به ابعاد معنوي رفتار و كردار خود و ديگران، به وضع قوانين مختلف مي پردازند. با اين تعريف، هر كس رأي خود را با صرف نظر از هدايت و شناخت الهي و ديني، ميزاني براي رفتار و عمل قرار دهد، مستبد است و هلاك خواهد شد: من استبد برأيه هلك.(7)

استبداد در معناي فوق همه ي حاكميت هاي غير ديني را شامل مي شود. فارابي در آثار خود، از جمله در آراي مدينه ي فاضله و خواجه نصيرالدين طوسي در اخلاق ناصري، حاكميت هاي غير ديني و غير الهي را به انواعي تقسيم مي كنند. در يك تقسيم، مدينه ي غير فاضله به مدينه ي ضاله، فاسقه و جاهله و آن گاه براي مدينه ي جاهله شش قسم بسيط تصور مي شود و معتقدند كه اين شش قسم در مدينه ي فاسقه نيز يافت مي شود و جامعه هاي موجود را تركيبي از شكل هاي بسيط مي دانند. صرف نظر از تقسيم هاي مختلفي كه براي جامعه هاي بشري تصور مي شود; استبداد را براساس اين كه در آن خواسته ها و هواهاي نفساني گروهي اندك يا اكثريت جامعه تأمين شده باشد، به استبداد اقليت و اكثريت مي توان تقسيم كرد:

استبداد اقليت، همان ديكتاتوري است; با آن كه در اين نوشتار لفظ استبداد در معنايي كه بيان شد مورد نظر است، ولي چون استبداد به طور مطلق به كار رود، نظام ديكتاتوري را كه بر اساس رأي اقليت شكل مي گيرد، به ذهن متبادر مي سازد.

استبداد اكثريت، همان دموكراسي است، كه در فرهنگ سياسي رايج لفظ استبداد درباره ي آن به كار نمي رود.

دموكراسي و ديكتاتوري علي رغم اختلافي كه با يكديگر دارند، از اين جهت كه در تدبير اجتماعي مقيد به رعايت غيب نبوده اند و يا بدون توجه به غيب به تنظيم و تنسيق امور مي پردازند اشتراك دارند.

حاكميت ديني، يا تئوكراسي از مقسم دو نظام ديكتاتوري و دموكراسي بيرون است و با هيچ يك از آن دو قابل قياس نيست; زيرا حاكميت ديني بر محور معرفت شهودي و سنت هاي الهي است و دموكراسي و ديكتاتوري بر محور معرفت انساني شكل مي گيرد. جامعه ي ديني حتي در هنگامي كه اكثريت جامعه بر باور ديني زندگي مي كنند، از ساخت و سازماني مغاير با ديكتاتوري، يا دموكراسي برخوردار است. حاكميت غير ديني و استبداد ـ به معنايي كه گذشت ـ شكل و ساخت هاي مختلفي دارند; ولي استبدادي كه در طول تاريخ به ويژه در تاريخ گذشته ي ايران وجود داشته، از ويژگي خاصي برخوردار است.

بديهي است كه براي تحليل تاريخ اجتماعي ايران، نيازي به تبيين شكل هاي مختلف اجتماعي و سياسي نيست; بلكه شناخت نظام هاي موجود، يا نظام هايي كه مطلوب نيروهاي موجود بوده، كافي است. استبدادي كه در گذشته ي تاريخ ما وجود دارد، همان حاكميتي است كه به عنوان واقعيت موجود، در معرض نگاه و تحليل ابن خلدون قرار گرفته است. او بر خلاف فارابي به ترسيم مدل هاي مختلفي كه مي توانند وجود داشته باشند، نمي پردازد; بلكه با نگاه به واقعيت موجود، با شيوه اي استقرائي به تحليل نظام هايي كه در محيط اجتماعي او و حتي قبل از او وجود داشته، پرداخته است.

نظام هاي سياسي و اجتماعي تاريخ گذشته ي ايران، بيش تر در مناسبات ايلي و عشيره اي شكل مي گيرند. ابن خلدون محور انسجام نيروهاي اجتماعي را در اين گروه جوامع عصبيت مي نامد. او معتقد است كه زندگي در باديه به ايجاد عصبيت در ميان افراد ايل و عشيره منجر مي شود و با اتكاي به آن صاحب قدرت مي شوند و آن گاه با استفاده از قدرت، به زندگي شهري روي مي آورند; ولي در شهر، عصبيت تضعيف مي شود و با تضعيف آن قدرت و اقتدار حاكميت رو به زوال مي رود و زمينه ي شكست اين گروه و پيروزي نيروهاي منسجم جديدي كه بر مبناي عصبيتي ديگر در باديه شكل گرفته اند، فراهم مي شود و به اين ترتيب ادوار مختلف تمدن يكي پس از ديگري، در مدتي كه عمر متوسط آن سه نسل است، امتداد مي يابد.

ابن خلدون با تعميم تحليل فوق، بيان مي دارد كه سنت الهي در شكل گيري جوامع انساني جز اين نيست، همه ي تمدن ها در طول تاريخ بر اساس عصبيت شكل گرفته اند. بر همين مبنا او حاكميت بني اميه را، مطابق با سنت اجتماعي جامعه و قيام امام حسين (ع) در برابر آن را ناشي از ناآگاهي امام نسبت به اين سنت تاريخي مي داند. بي شك، تعميم ابن خلدون نسبت به همه ي جوامع گذشته و آينده عجولانه و خطاست; ولي توجه او به نقش عصبيت و هم چنين هويت قبيله هاي عشيره اي و حاكميت هاي موجود شايان توجه است. استبداد ايل و عشيره از نظامي مناسب خود برخوردار است و نيروي اصلي اين نظام، كه به تعبير ابن خلدون بر محور عصبيت انسجام مي يابد، از آرمان هاي متناسب با آن بهره مي برد. مستبدي كه در اين نظام در مركز اقتدار قرار مي گيرد و تقنين و اجرا بر محور رأي و فرمان او شكل مي گيرد، خود از هدايت الهي بي بهره است و راه به جايي نمي برد; بلكه با گسترش حاكميت خود، ديگران را نيز گمراه مي كند و كساني كه حاكميت او را پذيرفته اند، در شمار همج رعاع هستند; يعني كساني كه در وادي طبيعت سرگردان هستند و به دنبال هر دعوت كننده راه مي افتند; بنابراين وحدت و انسجام نيروي استبداد هرگز بر معرفتي شهودي و ايماني حقيقي متكي نيست; بلكه بر اساس شناختي حسي و گرايشي عاطفي است.

معرفت و گرايش حسي ـ عاطفي كه انسجام نيروي استبداد را در گذشته ي تاريخ تأمين مي كرده است، بيش تر شناختي بوده است كه از برخورد چهره به چهره ي افراد، در درون يك خانواده، ايل و قبيله به وجود مي آيد; رفتار جمعي افراد ايل و قبيله در هنگام شكار، دفاع و امثال آن شناخت حسي و روابط عاطفي ناشي از آن را تقويت مي كند; البته زندگي شهري اين نوع شناخت و پيوند عاطفي حاصل از آن را ضعيف و كم رنگ مي كند; پس آنچه ابن خلدون درباره ي ضعف عصبيت بيان مي كند; در واقع ناشي از زوال همان معرفت حسي ـ عاطفي است كه منشأ وحدت و قدرت آن مي باشد.

انساني كه در ايل زندگي مي كند، تمام شخصيت و هويت اجتماعي خود را از قبال اقتدار و توان ايلي خود به دست مي آورد. وقتي كه ايل و عشيره ي او قوي باشند، او نيز از موقعيت و امنيت اجتماعي متناسب برخوردار مي شود و وقتي كه ايل و عشيره ي او ضعيف باشند او نيز فاقد موقعيت اجتماعي مناسب و مطلوب خواهد بود. همان گونه كه فرد از ايل و عصبيت موجود در آن بهره مند است، به دفاع از آن نيز بر مي خيزد. وقتي او نزاع دو نفر را مشاهده كند كه يكي از دو طرف نزاع از افراد هم خون و هم عشيره ي او باشد، بي درنگ موضع خود را نسبت به نزاع مشخص مي نمايد; يعني او در داوري به انتظار احكام الهي، يا قوانين و مقرراتي كه بر اساس نظام عقلاني تنظيم شده باشد، باقي نمي ماند; بلكه به سرعت به دفاع از شخصي مي پردازد كه در پرتو ارتباطات حسي، پيوند عاطفي با او پيدا كرده است.

در روابط عشيره اي و ايلي، خان يا خانواده اي خاص در مركز اقتدار عشيره و ايل قرار مي گيرد و افراد و عشيره شأن و موقعيت اجتماعي خود را در اعتبار و اقتدار اجتماعي او مي بينند; به همين دليل خان نقش توتم و نماد مشترك را براي ايل و عشيره ايفا مي كند. خان در ساخت اجتماعي عشيره از توان و اقتدار ويژه اي برخوردار است و به دليل جايگاهي كه در عشيره دارد ـ نه به دليل باور ديني مردم، يا رفتارها و كنش هاي عقلاني آنان ـ از توان و اقتدار اجتماعي ويژه اي برخوردار است.

همان گونه كه خواجه نصيرالدين طوسي اشاره مي كند زندگي عشيره اي در اولين مراتب مي تواند به دنبال تأمين ضروريات اجتماعي انسجام پيدا كند و در اين صورت نظام زيستي در قالب مدينه ي ضروريه سازمان مي يابد; ولي پس از شكل گيري اقتدار در ايل، خان مي تواند اقتدار و توان سياسي عشيره را به عنوان يك آرمان نوين اجتماعي بسط و تبليغ كند. به اين ترتيب هجوم ايل و عشيره به سوي شهر و به دنبال آن نوعي خاص از نظام اجتماعي كه در قالب مدينه ي تغليب ترسيم مي گردد، شكل مي گيرد.




| شناسه مطلب: 79189