1ـ2 ظهور اسلام و تداوم سیاسی عصبیت

1ـ2 ظهور اسلام و تداوم سیاسی عصبیت طلوع اسلام از افقی است که اتصال زمین با آسمان الوهیت در آن واقع می شود. قلب پیامبر (ص) عرش رحمان ـ قلب المومن عرش الرحمن(9) ـ و زبان او مجرای وحی خداوند سبحان ـ و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی(10) ـ است.

1ـ2 ظهور اسلام و تداوم سياسي عصبيت

طلوع اسلام از افقي است كه اتصال زمين با آسمان الوهيت در آن واقع مي شود. قلب پيامبر (ص) عرش رحمان ـ قلب المومن عرش الرحمن(9) ـ و زبان او مجراي وحي خداوند سبحان ـ و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي(10) ـ است.

با آن كه عصبيت، محور انسجام نظام قبيله اي شبه جزيره بود، ولي جامعه ي ديني پيامبر بر مبناي آن قرار نداشت و پيامبر (ص) براي ايجاد حاكميت ديني سخت ترين ستيز را با بسياري از روابط و مناسبات قبيله اي انجام داد. در مكه قريش پيامبر (ص) را از حمايت قبيله اي خود محروم ساخت و پيامبر و همراهانش را دو سال در سخت ترين شرايط، در محاصره قرارداد و چون پيامبر به مدينه هجرت نمود اولين نبرد خونين را با او تدارك ديد. در اين ستيز كه اولين غزوه ي بزرگ پيامبر است، قريش كه به تعبير قرآن در حميت جاهلي خود مستغرق بود، در برابر مرداني از قبيله ي خود قرار گرفت كه با طلوع اسلام، ايمان آورده و به جرم ايمان از خانه ي خود رانده شده بودند و اينك در برابر كفر از همه ي اسلام دفاع مي كردند. با حضور پيامبر (ص) در شبه جزيره جبهه ي نويني كه در چهارچوب نزاع ها و كشمكش هاي عشيره اي و قبيله اي جاي نمي گرفت، گشوده شد، در اين جبهه كه حاصل مقابله ي ايمان و كفر بود، برادر در برابر برادر و فرزند در مقابل پدر قرار گرفت.

در سال هشتم هجرت جايگاه اصلي كفر; يعني مكه درهم شكست و تا سال دهم هجرت، اسلام سراسر شبه جزيره را فرا گرفت. سيزده سال تلاش پي گير پيامبر براي ابلاغ و بسط انديشه و اعتقاد توحيدي، در نهايت به ايجاد جامعه اي ديني در مدينه منجر شد و ده سال حاكميت، الگويي استوار از حاكميت ديني را فراروي تاريخ و تمدن آينده ي بشر قرار داد.

در هنگام حيات پيامبر (ص)، جامعه ي اسلامي سازمان و نظام ديني خود را باز نيافته بود. پيامبر (ص) از طريق وحي، احكام و قوانين كلي را بيان مي كرد و يا به آن عمل مي نمود. علاوه بر تقنين كه ناظر به قوانين كلي است، قضا و حكومت نيز از چهره ي ديني برخوردار بود; به همين دليل احكام و مقررات جزئي با آن كه به دليل جزئي بودن موضوعات، از تناسب و دوام قوانين كلي برخوردار نمي باشد، تقدس و حريمي الهي داشتند. شرط ايمان آن بود كه چون پيامبر در نزاعي حكم نمايد، بر آن حكم گردن نهاده شود و چون براي اجتماعي فرمان دهد از آن فرمان تخلف نگردد و در جامعه نيز هر گاه فردي از اهل ايمان حكم پيامبر را اجرا، يا از حكمي ديگر تخطي مي كرد، اطاعت و عصيان خود را تنها در ارتباط با زندگي طبيعي خود نمي ديد; بلكه آن را در قياس با حيات ابدي و غيب وجودِ خود، امري عظيم مي شمرد.

مؤمن چون نماز را به جماعت مي گزارد، فرشتگان را از محاسبه ي پاداش عاجز مي ديد و چون در صحنه ي دفاع حاضر مي شد تلاش خود را جهاد در راه خدا مي دانست و هرگاه فارغ از اندوه مسلمانان، شب را صبح مي كرد، بر خروج خود از شمار مسلمانان بيمناك مي شد و وقتي كه از حكمي جزئي تخلف مي كرد جبران آن را جز به آمرزش الهي ممكن نمي دانست.

در جامعه ي ديني در كنار پيامبر و ايمان آورندگان به غيب، گروه ديگري نيز بودند كه با زبان، اظهار اسلام مي كردند; اين گروه اجتماعي كه همان منافقان بودند در طيف هاي مختلف، با توسعه ي اقتدار ديني و ضعف قدرت كفر فزوني گرفتند; زيرا كفر كه در قلمرو عصبيت و حميت جاهلي سازمان مي يافت پس از آن كه توان استقامت در برابر حاكميت ديني را از دست مي داد بدون آن كه از ايمان بهره اي ببرد، در برابر نظام سياسي موجود تسليم مي شد و اين جريان با فتح مكه و حوادث بعد از آن شدت بيش تري يافت.

حضور نفاق در شبه جزيره، نظير حضور كفر مشكلي جدي براي جامعه ي ديني به حساب مي آمد; با اين تفاوت كه جريان نفاق با افزايش اقتدار سياسي اسلام عظيم تر و منسجم تر شد. كفر نيز پس از گردن نهادن به حاكميت سياسي، با بهره گيري از مناسبات و روابط ايلي و با اتكا بر حميت و عصبيت پيشين كه هم چنان در جان و هستي آن ها نفوذ داشت، مي كوشيد تا در پناه نفاق، اقتدار پيشين خود بازيابد و انتقام خود را از نظام موجود باز ستاند. بسياري از آيات قرآن، از جمله بخش قابل توجهي از آيه هاي سوره ي توبه به فعاليت ها و گروه بندي هاي مختلف منافقان اشاره دارد.

سوره ي توبه از آخرين سوره هاي قرآن است كه بعد از جنگ تبوك و قبل از رحلت پيامبر نازل شده است. عبدالله ابن ابي، منافق مشهور و بدنامي كه برخي از آيه هاي سوره ي منافقين در باره ي او نازل شده، در زمان نزول سوره ي توبه از دنيا رفته بود. در سوره ي توبه گروه هاي مختلفي، از جمله كساني كه علي رغم فرمان پيامبر از حضور در جنگ به بهانه هاي مختلف خودداري كردند و كساني كه مسجد ضرار را جهت ترويج كفر و تفرقه بين مسلمانان ساخته بودند و هم چنين برخي منافقان كه همراه سپاه اسلام در جنگ تبوك بودند، معرفي مي شوند. برخي از آن ها كساني هستند كه در مسير بازگشت در پرتگاهي كمين ناموفقي را به قصد جان پيامبر (ص) انجام دادند. ذكر خصوصيات گروه هاي مختلف نفاق در سوره ي توبه نشان دهنده ي حضور جدي و فعال آنان در لحظات واپسين زندگي پيامبر است. ابن عباس نزول سوره ي توبه را براي گروه هاي مختلفي كه در مدينه زندگي مي كردند، واقعه اي فضاحت بار معرفي مي كند.(11)

ابن خلدون با آن كه حاكميت عصبيت را قانون ثابت و هميشگي تاريخ مي داند، بر اين حقيقت نيز اعتراف مي كند كه حاكميت پيامبر در صدر اسلام يك استثناي تاريخي است كه با اعجاز الهي همراه است. عصبيت جاهلي و قومي با رحلت پيامبر (ص) براي بازيافتن اقتدار پيشين بسيج مي شود. حيات اسلام بيش ترين آسيب را بر عصبيت قريش و در رأس آن بر شأن و موقعيت اجتماعي بني اميه وارد آورده بود و بني اميه كه تا سال هشتم هجرت فرماندهي كفر را بر عهده داشت، در حالي به اسلام تسليم شد كه اقتدار نظامي و سياسي توحيد تا درون منزل آن ها وارد شده بود; بنابراين ابوسفيان و ديگر كفار قريش در فاصله ي كوتاه بعد از فتح مكه نمي توانستند موقعيت اجتماعي گذشته ي خود را به دست آورند. رقابت هاي عشيره اي اوس و خزرج نيز مسئله اي بود كه نيروي آن ها را در سبقت به سوي اقتدار به تحليل كشاند.

برآيند رقابت هاي موجود، فرصت اقتداري را فراهم آورد كه در مناسبات قبيله اي جاهليت از جايگاه ويژه اي برخوردار نبود; ولي بني اميه از اين فرصت به ويژه در دوران خليفه ي سوم، از امكانات موجود، جهت سازمان بخشيدن به اقتدار عشيره اي خود استفاده كرد. ابوسفيان در اواخر عمر خود، در حالي كه كور شده بود، به مجلس عثمان وارد شد و بعد از اطمينان از عدم حضور بيگانه در مجلس، گفت: امروز خلافت در دست هاي شما است، آن را چون گوي به يكديگر منتقل نماييد.(12)

هزار ماه حاكميت سياه بني اميه، تعهد آن ها را به سفارش ابوسفيان به خوبي نشان داد. معاويه با قدرتي كه از زمان خليفه ي دوم به بعد به دست آورده بود، تمام دوران حضرت علي (ع) را صرف ستيز و درگيري با خود كرد. او بعد از شهادت حضرت علي (ع) و متفرق كردن سپاه كوفه، وقتي وارد شهر شد برفراز منبر اعلام كرد كه غرض من از جنگ با شما حاكميت بود كه به دست آمد.(13)

بعد از معاويه، يزيد پس از به شهادت رساندن فرزندان رسول خدا و به اسارت گرفتن حرم پيامبر (ص) در سروده ي خود ـ به هنگام مستي ـ گفت: كجا هستيد پدران من، ابوسفيان و كشتگان بدر تا ببينيد چگونه از بني هاشم انتقام گرفتم.(14) سخن يزيد به خوبي نگرش بني اميه را به اسلام نشان مي دهد، آن ها هرگز اسلام را به عنوان يك مذهب كاملي كه از افقي الهي عهده دار هدايت و راهبري انسان است، مشاهده نمي كردند; بلكه تلاش و كوشش پيامبر را، بخشي از تلاش ها و كوشش هاي قبيله اي مي ديدند كه در رقابت با تيره هاي مختلف براي رسيدن به قدرت انجام مي شود و اين نحوه ي نگرش تمام كفاري بود كه حركت پيامبر را با حركت خود مقايسه مي كردند.

استبداد بني اميه زماني كه به جامعه ي نوظهور اسلامي مسلط شد، هر چند به دليل قدرت معيارها و ارزش هاي اسلامي و آسيب هايي كه به اقتدار آن ها وارد آمده بود، در ابتدا قادر به استفاده ي آشكار و گسترده از شبكه ي ارتباطات قومي نبود; ولي با پناه بردن به روابطي كه در جامعه ي جاهلي قبل از اسلام از سابقه اي قوي برخوردار بود، امكانات نوين جامعه ي ديني را نيز به خدمت گرفت. البته با ظهور اسلام، فرهنگ ديني نويني نيز در جامعه شكل گرفته بود و اين فرهنگ، علي رغم انتقام سياسي اي كه فرهنگ پيشين از او بازستانده بود، به تناسب كميت و كيفيت قوي خود، الزامات فراواني را بر استبداد موجود تحميل مي كرد.

معاويه با آن كه به تعبير خود او براي تحصيل قدرت سياسي، نه براي نماز و روزه و احكام شريعت ستيز كرده بود; يا يزيد كه عترت رسول خدا را به اسارت گرفته بود و يا حاكمانِ پس از آن ها، هيچ يك نتوانستند حضور اسلام را در جامعه ناديده بگيرند و ستيز خود را آشكارا متوجه ي اصل اسلام كنند; بلكه به دليل حضور جدي فرهنگ ديني، ناگزير استبداد خود را در پوشش همان ديني كه زندگي خود را در ستيز با آن سپري كرده بودند، توجيه مي كردند و حاكميت خود را با عنوان خلافت رسول خدا چهره ي ديني مي بخشيدند.

در دوران بني عباس نيز حاكميت جامعه ي اسلامي در لباس خلافت پيامبر، از موقعيت مشابه، يا سخت تر از آنچه در دوران بني اميه بود، قرار داشت. ابوعطاالسندي (متوفاي 180 هـ .ق) كه حاكميت امويان و عباسيان را درك كرده در سروده ي خود مي گويد:

اي كاش ظلم بني مروان هم چنان بر ما ادامه مي يافت و اي كاش عدل بني عباس در آتش فرو مي سوخت.(15)

ابو فراس درباره ي شيوه ي زمامداري خلفاي بني عباس مي گويد: سوگند به خدا كه بني اميه حتي يك دهم آنچه بني عباس كرد، انجام نداد.(16)

مأمون در زمان ستيز براي پيروزي بر برادر خود، در نامه اي خطاب به اقوام خويش مي نويسد:

... از شما هر كه هست يا خويشتن را ملعبه و بازيچه قرار مي دهد و در عقل و تدبير خود احساس ضعف مي كند، يا خواننده است، يا تنبك زن و ناي زن. به خدا اگر بني اميه كه ديروز كشتيد، از گور برخيزند و به آنان گفته شود دست از معايب خويش بر نداريد، يقين بدانيد از آنچه شما راه و رسم، يا هنر و اخلاق خود قرار داده ايد، پيشي نخواهند گرفت. از شما هر كه هست به هنگام بدي آوردن جزع مي كند و به هنگام يافتن چيز خوب آن را از ديگران دريغ مي دارد. شما هرگز عزت نفس نخواهيد يافت و از شيوه ي خود باز نخواهيد گشت، مگر ترسي در كارتان باشد.

چگونه عزت نفس پيشه كند، كسي كه شب بر اسب مراد سوار است و صبح شادمان از درون گناه سر بر مي آورد و هدفش شكم و شهوت است و براي رسيدن به شهوت خويش، از قتل هزار پيامبر مرسل و فرشته ي مقرب باكي ندارد و محبوب ترين افراد در نزدش كساني هستند كه گناهانش را به نظرش زيبا جلوه دهد، يا در فحشا ياريش كنند.(17)




| شناسه مطلب: 79193