2ـ2 جغرافیای اندیشه در دوران بنی امیه

2ـ2 جغرافیای اندیشه در دوران بنی امیه بعد از رحلت پیامبر (ص) اولین اختلاف در زمینه ی وصایت شکل گرفت. در سقیفه مسئله ی حاکمیتِ جامعه چهره ای سیاسی به خود گرفته بود; به این معنا که دیدگاه های مختلف، مسئله را از زاویه ی بازتاب س

2ـ2 جغرافياي انديشه در دوران بني اميه

بعد از رحلت پيامبر (ص) اولين اختلاف در زمينه ي وصايت شكل گرفت. در سقيفه مسئله ي حاكميتِ جامعه چهره اي سياسي به خود گرفته بود; به اين معنا كه ديدگاه هاي مختلف، مسئله را از زاويه ي بازتاب سياسي آن نسبت به خود و ديگر گروه هاي اجتماعي، مورد نظر و تحليل قرار مي دادند، در حالي كه شيعه مسئله را از زاويه ي اعتقادي مورد نقد و بررسي قرار داد.

در نگاه شيعه همه ي احكام و قوانين كلي و جزئي، به دليل اين كه در ارتباط با حيات حقيقي انسان هستند، بايد ـ همانند زمان رسول خدا(ص) ـ از چهره ي الهي برخوردار باشند. در اين ديدگاه همان دليلي كه بر اصل نبوت، براي ابلاغ قوانين رسول خدا (ص) و سنن كلي دلالت مي كند، بر ضرورت امامت نيز جهت تأمين احكام ولايي و قضايي كفايت مي كند.

در زمان حيات رسول خدا (ص) اين ديدگاه شيعي مورد قبول همه ي مسلمانان بود و مسلمانان علاوه بر آن كه احكام كلي را از طريق وحي و ابلاغ پيامبر دريافت مي داشتند، حاكميت رسول خدا (ص) را نيز در احكام جزئي حاكميت الهي دانسته و تخلف از آن احكام 8را به معناي تخلف از حكم خداوند مي دانستند.

از نظر شيعه در صورتي كه دين درباره ي امام و اولوالامر، بعد از حيات رسول خدا(ص) سكوت كرده باشد، ارتباط دين با احكامي كه زندگي روزانه ي همگان را سامان مي بخشد، قطع خواهد شد; حال آن كه انسان در همه ي اين احكام نيازمند به پاسخ ديني است.

شيعه معتقد است كه پيامبر از نخستين روز تبليغ اسلام وصي خود را به فرمان الهي، براي عهده داري احكام اجرايي معرفي كرده است و پس از آن نيز به گواهي برخي از آيه ها و شأن نزول آن ها در موارد فراوان، اين حقيقت را از ناحيه ي خداوند ابلاغ كرده است. بخشي از جامعه ي اسلامي به دليل حيات عصبيت هاي قومي و نظاير آن در هنگام رحلت پيامبر (ص) اصل فوق را ناديده انگاشت، به طوري كه وقتي پيامبر (ص)، براي تأكيد به آنچه درباره ي وصايت فرموده بود، قلم و دواتي خواست، يكي برخاست و گفت: كتاب الله حسبنا; كتاب خدا ما را كفايت مي كند.(18) از نظر شيعه كفايت كتاب خدا كه به منزله ي انزواي عترت است، مستلزم حصر دين به احكام كلي و حذف آن از دايره ي احكام ولايي و قضايي است.

شرايط اجتماعي جامعه ي اسلامي موجب شد تا عامه ي مسلمانان علي رغم اين كه در تعيين خليفه ي دوم و سوم، وصايت مستقيم و غير مستقيم خليفه ي قبل را به عنوان ميزان پذيرفتند، اصل وصايت را درباره ي پيامبر به عنوان جزئي از رسالت نفي كردند و اين اولين بدعتي بود كه در مجموعه ي احكام و سنن الهي واقع شد. اين بدعت علاوه بر آن كه همه ي احكام ولايي و قضايي را از مسير ديني خود خارج مي ساخت، در اصول اعتقادي نيز يك انحراف تلقي مي شد; زيرا مسئله ي امامت گرچه در شناخت بسياري از احكام، كه در حوزه ي فروع دين هستند، مؤثر مي باشد; ولي از آن جهت كه تعيين آن، مانند نبوت به آگاهي و فرمان خداوند است، بحث از آن در حوزه ي مسائلي قرار مي گيرد كه درباره ي افعال الهي مطرح مي شود و بحث از اسما و صفات و افعال الهي مربوط به اصول عقايد بوده و فراتر از فروع دين مي باشد. فروع دين در محدوده ي فعل مكلف مي باشد و امامت در ديدگاه فوق در حوزه ي افعال الهي قرار مي گيرد.

بعد از رحلت پيامبر و اكتفا به كتاب الهي به صورت يك شعار جدي، موجب شد تا ثبت و حتي در مواردي نقل سنت رسول خدا (ص) به عنوان يك جرم اجتماعي و گناه شمرده شود. خلافت موجود در تداوم اين سياست، به از بين بردن نوشته هايي پرداخت كه در آن ها سنت رسول خدا ثبت شده بود. پس از بيست و پنج سال، اميرمؤمنان در دوران خلافت پنج ساله ي خود بر ثبت احاديث اصرار ورزيد و پس از آن در دوران بني اميه بار ديگر سياست منع از ثبت سنت ادامه يافت. در اين دوران با آن كه هم چنان كتابت حديث يك گناه محسوب مي شد، نقل حديث از كانال هاي خاصي كه توسط بني اميه اداره مي شد، رواج پيدا كرد; اين احاديث در واقع جعلياتي بودند كه با قيمت هاي گزاف توسط افرادي، نظير: ثمرة بن جندب، ابوهريره و كعب الاحبار و... براي تبليغ عقايد خاصي بيان مي شدند.(19)

عقايدي را كه معاويه و به تبع او بني اميه تبليغ مي كردند، داراي مشخصات زير است:

اول: تقدس بخشيدن بهعثمان و ايجاد نفرت و عداوت نسبت به خليفه ي چهارم.

دوم: جبر و سلب اراده و اختيار از انسان.

سوم: منع از تفكر و اكتفا بر ظاهر كتاب و احاديثي كه نقل مي شد.

چهارم: تشبيه خداوند به مخلوقات.

امور چهارگانه ي فوق گرچه هر يك مسئله اي از مسائل اعتقادي، در باره ي شناخت انسان و جهان و شيوه ي معرفت و يا در باره ي فلسفه ي حاكميت است; ولي برخورد بني اميه با هيچ يك از آن ها برخورد علمي نبود.

بني اميه بر مدار عصبيت قومي خود به دنبال تأمين اقتدار اجتماعي بود، به گونه اي كه به مسائل علمي نيز از همين زاويه مي نگريستند. حمايت آن ها از جبر به اين جهت بود كه با سلب اختيار از انسان، رفتار اجتماعي خود و ديگران را، بدون واسطه، به خداوند سبحان نسبت مي دادند و از اين طريق، مشروعيت اقتدار سياسي خود را تأمين مي كردند. توضيح آن كه حاكميت سياسي در جامعه ي اسلامي بعد از پيامبر (ص) گرچه برآيند اقتدار عشيره اي و قبيله اي موجود در شبه جزيره بود; ولي اين حاكميت به دليل حضور باور و انديشه ي ديني در سطح جامعه، ناگزير از توجيه ديني خود بود، به گونه اي كه به سرعت رنگ خلافت رسول خدا را به خود گرفت و از قداست ديني نيز برخوردار شد. بني اميه براي تأمين نياز فوق، با انتساب مستقيم موقعيت موجود اجتماعي به خداوند، همه ي امور; از جمله حاكميت خود را، فعل خداوند و به اراده و خواست او معرفي كردند.

بني اميه براي استدلال بر الهي بودن حاكميت خود، علاوه بر آن كه از مجبور بودن انسان به عنوان يك مقدمه استفاده مي كردند، از خلط حقايق اعتباري و تكويني و خلط اراده ي تشريعي و تكويني بهره مي جستند; زيرا اراده ي تشريعي بر مبناي احكام و قوانيني است كه براي هدايت مردم از سوي ولي و پيامبر به مردم ابلاغ مي شود; اما واقعيت اجتماعي بر اساس اين اراده سازمان نمي يابد، خداوند بعد از آن كه براي انسان وسايل ادراكي لازم را فراهم آورد و با هدايت تشريعي راه سعادت و شقاوت را نشان داد: الم نجعل له عينين و لساناً و شفتين و هديناه النجدين(20) واقعيت اجتماعي را بر مدار عملكرد و اختيار انسان ها سازمان مي بخشد; يعني اراده ي تكويني خداوند آزمون افراد است و اگر افراد راه عصيان پيش گيرند، بين اراده ي تكويني و تشريعي مطابقت نخواهد بود. بني اميه با امتياز نگذاردن بين اراده ي تكويني و تشريعي، از اين حقيقت كه واقعيت اجتماعي به خواست و اراده ي تكويني الهي سازمان مي يابد، مطابقت حاكميت و سياست خود را با اراده ي تشريعي الهي نتيجه گرفتند. اين توجيه ضرورتي بود كه از ناحيه ي حضور انديشه ي ديني بر حاكميتي الزام مي شد كه با صرف نظر از سنت ديني ولايت نبوي و با اكتفا به احكام كلي شريعت شكل گرفت.

تقدس بخشيدن به عثمان كه به موازات دشمني با خليفه ي چهارم انجام مي شد، دو دليل سياسي براي بني اميه مي توانست داشته باشد:

اول: خيلفه ي سوم از بني اميه بود.

دوم: معاويه ستيز خود را با خليفه ي چهارم به بهانه ي خوانخواهي خليفه ي سوم انجام مي داد. قداست بخشيدن به خليفه اي كه به جرم حمايت از خاندان خود ـ بني اميه ـ مورد نفرت مردم قرار گرفته بود ـ تا آن جا كه مردم در دفن او تعلل ورزيدند ـ براي توجيه ستيز معاويه مفيد و كارساز بود; به خصوص كه معاويه علي رغم آن كه از قتل خليفه ي سوم به عنوان مقدمه ي خلافت خود استقبال مي كرد و با نحوه ي برخورد خود برخي از مقدمات آن را فراهم آورده بود، اينك با تبليغات گسترده ي خود، علي (ع) را، با آن كه تا آخرين لحظه با قتل عثمان مخالفت كرد، در شمار قاتلان او معرفي مي كرد.

منع تفكر و جمود بر ظواهر كتاب و احاديث از سوي بني اميه، به اين دليل بود كه بني اميه مبناي مشروعيت خود را بر جعلياتي قرار مي داد كه به نام حديث پيامبر به جامعه القا مي كردند و در صورتي كه جامعه با عقل و درايت، در معاني اين احاديث و مغايرت آن ها با برخي از منقولات ديگر و يا مخالفت آن ها با كتاب الهي مي پرداخت، مشكلاتي را براي تأمين هدف مورد نظر بني اميه فراهم مي آورد. از اين رو تفكر كه سبب عبور از معرفت عشيره اي موجود مي شد و تأمل در مباني ديني سياست موجود را در پي داشت، مورد استقبال و خوش آيند بني اميه قرار نمي گرفت.

تشبيه خداوند به مخلوقات نيز انحرافي اساسي در مسائل توحيدي و اعتقادي جامعه بود; اين انحراف دو سبب عمده داشت:

اول: منع از تفكر و جمود بر ظواهر و تدبر نكردن در آيه هاي قرآن موجب مي شد تا انسان هايي كه با امور محسوس مأنوس هستند، معاني عميق هستي شناختي دين را بر ظاهر محسوس و مادي آن حمل كنند; چنان كه آيه هايي كه در بيان عُلو توحيدي خداوند نسبت به مخلوقات است، يا آيه هاي بلندي كه در وصف قيامت و در تبيين هنگامي است كه زمين و آسمان تبديل مي شوند، به مفاهيم زميني حمل مي شوند; مانند: و جاء ربك واللملك صفاً صفاً(21) يا اين آيه: يد الله فوق ايديهم.(22) تحريف محسوس و طبيعي اين آيه ها اين مي شود كه خداوند را دستي بزرگ است بالاتر از همه ي دست ها، يا خداوند را پايي است كه در قيامت بر آن راه رفته و در حالي كه فرشتگان در پيش روي او به صف ايستاده اند، از مقابل آن ها رد مي شود.

دوم: به دليل ورود يهوديان تازه مسلمان شده در دربار بني اميه و رواج قصه گوها در ميان مردم بود; زيرا گروه اول در جعليات خود از اسرائيليات كمك مي گرفتند و گروه دوم نيز با تكيه بر اسرائيليات به قصه گويي مي پرداختند; در نتيجه خدايي تصوير مي شد كه مطابق برخي از نقل هاي دروغ بر عرش نشسته است، و در شب هاي جمعه بر مركب خود سوار مي شود و به زمين نزول اجلال مي كند و در مكان هاي شريف، نظير مساجد و... كه خانه ي او مي باشند، وارد مي شود.(23)

القائات بني اميه و مسيري را كه آن ها تبليغ و ترويج مي كردند، عقايد خاصي را در سطح گسترده شكل بخشيد، اين عقايد در لباس فرقه اي كه به صورت رسمي مورد حمايت حاكميت قرار گرفت، ظاهر شد. اين فرقه به لحاظ ويژگي هاي مختلف به نام هاي گوناگوني ناميده مي شود:

اين گروه را از آن جهت كه قائل به جبر هستند، صاحبان عقيدة القدر ناميده اند. البته به دليل اين كه روايات و احاديثي از رسول خداوند (ص) در نكوهش عقيدة القدر و قدريه نقل شده است،(24) عنوان فوق عنواني مطلوب در جامعه ي آن روز نبود و هر يك از گروه هاي درگير اين عنوان را به رقيب خود نسبت مي دادند و سرانجام اطلاق قدريه به معتزله كه قائل به تفويض بودند، انصراف يافت.

قداستي كه اين گروه به خلفاي اول و خصوصاً خليفه ي سوم مي بخشيدند، در حدي بود كه آن را در رديف اصول اعتقادات و باورهاي آن ها و در كنار قداست پيامبر قرار مي داد و اين باور كه با دشنام به خليفه ي چهارم همراه بود، موجب شد تا اين گروه را عثمانيه نام نهند، البته اين عنوان بيش تر از ديگر عنوان ها به كار مي رفت و گريز آن ها از تدبر در آيه هاي قرآن و جمود آن ها بر ظواهر احاديث موجب شد تا آن ها را اهل حديث بخوانند. هم چنين تشبيه خداوند به مخلوقات و محروميت آن ها از آشنايي با اسما و صفات تنزيهي خداوند، زمينه ي اطلاق عنوان مشبهه را بر آن ها فراهم آورد.

در برابر عثمانيه كه فرقه ي رايج اسلامي در زمان بني اميه بود، فرقه هاي ديگر اسلامي، نظير شيعه، خوارج، معتزله، جهميه، غيلانيه، مرجئه و... وجود داشتند كه هر يك از آن ها به لحاظ برخي ويژگي ها، از فرقه ي مورد حمايت بني اميه امتياز داشتند و در طيف هاي مختلفي از موافقت و يا مخالفت با عثمانيه قرار گرفتند; برخي از آن ها نظير معتزله نسبت به جبر و بعضي ديگر، مانند مرجئه در تقدس بخشيدن به عثمان و بعضي ديگر به جمود در ظواهر و منع از تعقل، با عثمانيه و اهل حديث مخالفت ميورزيدند.

رشد انديشه هاي رقيب، به ويژه گسترش آموزش هاي شيعي اهل بيت و هم چنين نيازهاي فكري جديد كه پس از گذشت حدود يك سده در جامعه به وجود آمد، انديشه هاي رايج اهل حديث خصوصاً در باره ي بي مهري و اهانت نسبت به علي (ع) و هم چنين گريز از ثبت سنت رسول خدا (ص) را دچار تزلزل مي ساخت و در زمان كوتاه حاكميت عمربن عبدالعزيز نمودهاي نخست اين تزلزل آشكار شد و بالاخره زوال حاكميت بني اميه عقايد رسمي را كه مورد حمايت آن ها بود، سخت در معرض خطر قرار داد.




| شناسه مطلب: 79194