2ـ2ـ1 حس گرایی

2ـ2ـ1 حس گرایی حس گرایی نه تنها دارای زمینه های تاریخی مستمری است، بلکه ویژه ی طایفه ای خاص نیست و مورد توجه همگان بوده و می باشد; ولی اصالت بخشیدن به آن، به گونه ای که با انکار ارزش جهان شناختی معرفت های برتر; یعن

2ـ2ـ1 حس گرايي

حس گرايي نه تنها داراي زمينه هاي تاريخي مستمري است، بلكه ويژه ي طايفه اي خاص نيست و مورد توجه همگان بوده و مي باشد; ولي اصالت بخشيدن به آن، به گونه اي كه با انكار ارزش جهان شناختي معرفت هاي برتر; يعني، انكار معرفت عقلي و ديني همراه باشد، پديده اي خاصِ غرب در روزگار پس از رنسانس است.

در گذشته ي تاريخ، زمينه هاي حس گرايي در بين بشر، خصوصاً آن چنان كه قرآن ياد مي كند، در ميان بني اسرائيل وجود داشته است; در قرآن خطاب به بني اسرائيل آمده است: و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة; آن گاه كه گفتيد: اي موسي، ما به تو ايمان نمي آوريم، تا آن كه خدا با چشم آشكار ببينيم.(59) با اين حال شكل سازمان يافته ي اين تفكر، به گونه اي كه به عنوان يك انديشه ي فلسفي در برابر جريان هاي ديگر از خود دفاع كند و چهره ي غالب را به خود بگيرد، خاص تاريخ جديد غرب است.

فرانسيس بيكن با اين فكر كه انسان در انديشه ي خود گرفتار آن دسته از بُت هاي ذهني است كه از ناحيه ي پندارها و باورهاي ناشي از محيط و خرافات بر او تحميل مي شود، كوشيد تا ميزاني مطمئن جهت تشخيص دانسته هاي صحيح از پندارهاي باطل ارائه دهد. او معتقد بود شناخت صحيح، تنها از راه حواس پديد مي آيد و براي اين منظور با تشكيل يك جدول استقرايي كوشيد تا راه كشف تمامي قوانين هستي را از راه مشاهده و تجربه براي همه روشن سازد.

حس گرايان پس از او، با مشاهده ي خطاهاي بسياري كه از راه حواس حاصل مي شود، نسبت به باور قوي و اطمينان غرورآميزي كه بيكن، نسبت به قدرت معرفت حسي داشت، ترديد كردند و در واقع به نوعي ايده آليسم و پندارگرايي گرايش يافتند.

هيوم با كاوش در محدوديت هاي دانش حسي، به فعاليت ذهن و روان آدمي در پروراندن و ساختن بسياري از مفاهيم و قوانين; از قبيل قانون عليت توجه كرد و بي اعتباري اين گونه قوانين را از ديدگاه حس و تجربه آشكار ساخت. هيوم در تحقيقات خود بر اين مسئله تأكيد كرد كه اين گونه قوانين و هم چنين قواعد ارزشي كه فاقد اعتبار حسي هستند، از نوعي اعتبار رواني و عملي برخوردار مي باشند.

كانت كه به عنوان يك فيلسوف عقل گرا شناخته مي شود، با نقد عقل نظري و تحليل كيفيت دخالت هاي ذهن در سازمان دهي قوانين مختلف علمي، زمينه را براي تحولات بعدي در انديشه هاي حس گرايان فراهم آورد.

حس گرايان بعدي با توجه به عموميت و كليت قوانين علمي، به نكته اي كه از ديرباز مورد توجه عقل گرايان بود; يعني به هويت غيرحسي مفاهيم و قوانين كلي، پي بردند و از اين طريق به نقشي كه ذهن آدمي در تدوين و تنظيم هر يك از احكام علمي دارد، اعتراف كردند; ولي از آن جا كه آن ها براي آنچه كه هويت حسي نداشته باشد، ارزش واقعي و جهان شناختي قائل نبودند، فعاليت هاي ذهني را كه در تنظيم قوانين علمي نقشي انكارناپذير دارد، بدون ارتباط با آگاهي حسي، غير معتبر خواندند. از نظر آن ها آن دسته از فعاليت هاي ذهني مي تواند چهره ي علمي داشته باشد كه درباره ي موضوعات مشهود و به گونه اي آزمون پذير تنظيم شده و سازمان يافته باشد.

اگوست كنت در سده ي نوزدهم با توجه به نقش فعال ذهن، به اين نكته پي برد كه قانون علمي - بر خلاف آنچه بيكن مي پنداشت - زير مجموعه اي از داده هاي حسي نيست; بلكه آميزه اي از دريافت حسي و بافته هاي ذهني است; به عنوان مثال، آنچه حس درك مي كند، جوشيدن آبي خاص در ظرفي مخصوص در مكاني و زماني محدود است، حال آن كه قانون علمي آب در اثر حرارت مي جوشد علاوه بر آن كه عام است، متضمن مفاهيم و عناصري كلي است كه مقيد به زمان و مكان خاص نمي باشند. آب در قانون فوق، ناظر به آب خاصي نيست، زيرا در اين صورت، مفهوم آن بر ديگر آب ها صادق نخواهد بود; پس مفهوم آب كه بر همه ي آب هاي جهان صادق مي باشد، داده ي مستقيم حسي نيست، بلكه ساخته ي ذهن است.

بنابراين، قوانين علمي، داستان هاي ذهني هستند كه آدمي پس از مشاهده ي موارد خاص به آن ها شكل مي دهد. اگوست كنت داستان هايي را كه انسان پس از مشاهده ي طبيعت مي سازد، به لحاظ تاريخي به سه قسم تقسيم مي كند:

اول : داستان هايي كه از طريق مقايسه ي طبيعت با خود بافته مي شود. در اين داستان ها طبيعت، موجودي زنده و داراي شعور فرض مي شود كه از سر خشم و يا دوستي موجب باران، يا سيل مي شود. اين داستان ها صورت رباني و الهي دارند.

دوم: داستان هايي كه از هم آهنگي و سازمان دروني برخوردارند. اين داستان ها تفكر و انديشه ي فلسفي بشر را پديد مي آورند.

سوم : داستان هايي كه نه بر اساس مقايسه ي طبيعت با انسان، و نه بر اساس نظام دروني او; بلكه به شيوه اي آزمون پذير و تحصلي جهت بررسي هاي تجربي ساخته مي شوند. توجه به نقش فرضيه هاي ذهني و مهارتي كه انسان در دوره هاي رباني و فلسفي براي تكوين تئوري هاي آزمون پذير علمي به دست مي آورد، معرفت را از صورت انفعالي حسي ـ استقرايي ـ كه مورد نظر بيكن بود، متحول مي سازد; ولي عناصري از ساده انگاري و خامي در انديشه هاي اگوست كنت و ديگر حس گرايان سده ي نوزدهم ديده مي شود; از جمله اين كه كنت در مسير معرفت علمي خود، دنبال حقايقي قطعي است كه هرگز در آن ترديد نمي شود. به عقيده ي او قوانين ثابت شده ي دانشمندان در حكم اصول جزمي هستند; اين قوانين را بايد يك بار براي هميشه پذيرفت و نبايد دائماً اعتبار آن ها را مورد ترديد قرار داد.(60)

حس گرايان بعدي، تحليل هاي اگوست كنت را نيز فاقد دقت لازم يافتند; زيرا او علي رغم اهميتي كه به فرضيه ها و تئوري هاي ذهني در تكوين علم مي داد، گمان مي كرد قوانيني كه از طريق مشاهده، فرضيه و آزمون به صورت قانون درمي آيند، انسان را به شناخت حقيقي احكام كلي طبيعت، جامعه و تاريخ رهنمون مي شوند.

اشتباه اساسي اگوست كنت در اين بود كه او فكر مي كرد با آزمون، صحت علميِ فرضيه هايي كه پس از مشاهده ساخته شده اند، اثبات مي شود.

حس گرايان و پوزيتويست هاي سده ي بعد، به اين نكته نيز پي بردند كه تجربه ي پيروز يك فرضيه، به هر مقدار كه تكرار شود، موجب اثبات قطعي آن فرضيه نخواهد شد.(61)

به اين ترتيب ترديد در اثبات پذيري تئوري هاي علمي، مسئله ي يقين را از دايره ي دانش علمي بشر خارج ساخت. در همان زمان; يعني در دهه هاي نخست سده هاي بيستم كه اثبات پذيري تئوري هاي علمي، به صورت جدي مورد خدشه قرار گرفت، تلاش هايي از سوي حس گرايان در تميز فرضيه هاي علمي از داستان هاي غيرعلمي انجام شد; از جمله، معرفي ابطال پذيري تئوري هاي علمي بود; به اين معنا كه تئوري هاي علمي، فرضيه هاي آزمون پذيري هستند كه از طريق آزمون هرگز اثبات نمي شوند، ولي امكان ابطال آن ها از طريق حس وجود دارد; اين مسئله به منزله ي اعلان صريح دوري يقين، از دسترس آگاهي و شناخت علمي بشر بود. اين تئوري در شرايطي كه محدوديت هاي شناخت حسي و كاستي هاي تبيين پوزيتويستي معرفت آشكار شده بود و به دليل اين كه بسياري از نقدهاي وارد بر حلقه ي وين بر آن وارد مي شد، فرصت آن را نيافت تا مقبوليتي عام يابد.

اين تئوري بدون آن كه بتواند شرايط دقيق ابطال را درباره ي فرضيه هاي رايج ـ كه محدوده اي وسيع از موارد نقض را در خود جاي مي دهند - مشخص كند، انبوهي از پيش فرض هاي غيرعلمي را براي توجيه كار علمي به دوش مي كشيد; حال آن كه فرضيه هاي رقيب بدون آن كه مشكل مذكور را داشته باشند، با پيش فرض هاي كم تري به توجيه كاربردي علم مي پرداختند.

در همان زماني كه ابطال پذيري از ناحيه ي پوپر براي جبران برخي از ضعف هاي حلقه ي وين به عنوان خصلت گزاره هاي علمي معرفي شد، آير در كتاب زبان حقيقت و منطق ضمن نفي صريح يقين و تأكيد بر خصلت احتمالي علم، اثبات پذيري و ابطال پذيري گزاره هاي علمي را مورد نقد قرار داد:

در واقع دعوي ما اين است كه هيچ قضيه اي جز آنچه معلوم متكرر

-tautology-

است، ممكن نيست بيش از فرض عقلي باشد و اگر اين درست باشد، تمسك به اين اصل كه هيچ جمله اي نمي تواند داراي معني و دال بر امر واقعي باشد مگر اين كه قطعاً قابل تحقيق و اثبات باشد، به عنوان معيار و ملاكِ بامعنا بودن، نقض غرض خواهد بود; زيرا به اين نتيجه منجر خواهد شد كه اخبار به امر واقعِ داراي معنا اصلا غير ممكن است.

هم چنين نمي توان نظر ديگري را قبول كرد كه به موجب آن، هر جمله فقط آن گاه داراي معنا است كه حاوي امري باشد كه به وسيله ي تجربه قابل رد و تكذيب باشد; كساني كه اين طريق را اختيار مي كنند، چنين مي پندارند كه هر چند، هيچ سلسله ي متناهي از مشاهدات هرگز كافي نخواهد بود كه صدق فرضيه را بي هيچ گونه شكي ثابت نمايد، ولي پاره اي موارد قاطع وجود دارد كه در آن يك مشاهده ي واحد يا يك سلسله مشاهدات متعدد، آن را قطعاً رد و تكذيب خواهد نمود; ولي ما بعد ثابت خواهيم كرد كه اين نظر خطا است.

هيچ فرضيه اي قابل ابطال قطعي نيست، همان طوري كه قابل اثبات قطعي نيست، زيرا وقتي وقوع پاره اي مشاهدات را دليل بر آن مي دانيم كه فرضيه ي معيني كاذب است، قبلا وجود بعضي شرايط و اوضاع را فرض مي كنيم، اگر چه در هر مورد معين، احتمال كذب اين فرض بسيار ضعيف است، اما به طور منطقي و عقلي ممتنع نيست. خواهيم ديد كه تناقضي در ميان نيست اگر بگوييم بعضي از اين شرايط غير از آن است كه ما خيال كرده بوديم; در نتيجه اين فرضيه در حقيقت رد نشده است. پس اگر امكان اين كه فرضيه به طور قطع رد شده، منتفي باشد، نمي توان گفت كه اصالت قضايا منوط به امكان ابطال قطعي
آن ها است.(62)

نقدهايي كه هم زمان بر تفكر اثباتي و ابطال پذيري تئوري هاي علمي واردمي شد، موجب شد تا تئوري ابطال پذيري در جريان تفكر حس گرايان مرده به دنيا آيد و نيز صاحب اين تئوري در حاشيه ي مسائل فلسفه ي علم به سرعت در قالب يك پرانتز قرار گيرد و اگر از آن پس حياتي براي پوپر باقي ماند، در موضع گيري هاي سياسي او نسبت به مكتب فرانكفورت و در دفاع تئوريكي بود كه او از نظام ليبراليستي غرب تا حد تجويز استفاده از
خشونت انجام مي داد.

حضور ناكام تئوري ابطال پذيري در جريان حس گرايي نشان داد كه بر مبناي اين تفكر، نه تنها شناخت يقيني به اثبات آنچه علم ناميده مي شود، وجود ندارد; بلكه در انتظار يقين به بطلان برخي از امور نشستن نيز بي مورد است.

از آن پس گفتوگوهاي پراكنده اي كه دانشمندان حس گرا در تعريف و تبيين معرفت علمي انجام دادند، هيچ يك نتوانست حقيقت را به صحنه ي علم بازگرداند; به همين دليل، دانش اعتبار جهان شناختي خود را از دست داد و در قالب بازي با صور خيال مختلف و با توجيهاتي پراگماتيستي و كاربردي، به صورت انبوهي از اطلاعات آماري در مي آمد كه نقش ابزار را جهت پيش بيني و پيش گيري حوادث طبيعي ايفا مي كند. بدين ترتيب حس گرايي در نهايت با محروميت از حقيقت و يقين و سقوط، در سفسطه و شكاكيتِ آشكار يا نهان به صورت ابزار قدرت درمي آمد و اين به معناي تحقق و تماميت شعاري است كه بيكن در آغاز اين حركت در تعريف علم بيان كرده بود.

بيكن در نقدِ كساني كه باروش هاي عقلي در پي شناخت حقيقت هستي بودند گفته بود: دانايي توانايي است; يعني ميزان و شاخص اصلي علم و ملاك صحت و سقم قضاياي علمي، چيزي جز قدرت نيست و اينك از ميان فرضيه ها و تئوري هايي كه حاصل بازي و پرداخت ذهن آدمي است، آن دسته ارزش و اعتبار علمي پيدا مي كنند كه در قدرت طبيعي، يا در تأمين خواسته هاي او مفيد و مؤثر باشند.

اگر با حاكميت عقل گرايي سنت هاي ديني كه مبتني بر معرفت الهي و شهودي انبيا و اولياي الهي بودند، مورد انكار قرار مي گرفتند، يا در چهارچوب تفكر عقلي به صورت ايدئولوژي هاي بشري بازسازي مي شدند، با رشد حس گرايي ابعاد عقلاني انسان و جهان مورد انكار قرار مي گيرد و تمام گزاره هايي كه در مقام دلالت و حكايت از حقايق فوق طبيعي و متافيزيكي مي باشند، از لحاظ علمي و نيز جهان شناختي مهمل و بي معنا خوانده مي شوند. گزاره هاي علمي نيز كه در دايره ي هستي هاي محسوس به صورت آزمون پذير ساخته مي شوند، راهي به سوي حقيقت نمي برند و در وادي شك و ترديد به بازي و ملاعبه روزگار مي گذرانند: بل هم في شكهم يلعبون.(63)




| شناسه مطلب: 79222