2.تفرعن، اباحیت، قومیت و مدینه ی جماعت

2.تفرعن، اباحیت، قومیت و مدینه ی جماعت 1ـ2 اومانیسم، تفرعنِ عریان انسان شناسی و جهان شناسی غرب که فرع بر غفلت از معرفت شهودی ذات است، شعارهای نوینی را در فرهنگ علوم انسانی و سیاسی غرب مطرح می کند که در تاریخ بشر بی سابقه است. در ن

2.تفرعن، اباحيت، قوميت و مدينه ي جماعت

1ـ2 اومانيسم، تفرعنِ عريان

انسان شناسي و جهان شناسي غرب كه فرع بر غفلت از معرفت شهودي ذات است، شعارهاي نويني را در فرهنگ علوم انساني و سياسي غرب مطرح مي كند كه در تاريخ بشر بي سابقه است. در نتيجه فرهنگ و تمدن و ساختِ اجتماعيِ جديدي را كه متناسب با آن است، ايجاد مي كند.

اومانيسم به معناي اصالت بشر مي باشد كه به مكتب آدميت و انسانيت و بشريت نيز ترجمه شده است و از شعارهاي محوري فرهنگ غرب است; زيرا آدمي تا زماني كه متوجه غيب و ساحتي از هستي است كه محيط بر اوست، واقعيت خود را در پناه پيوند با او جست و جو مي كند و شناخت حقيقي خود و جهان را در پرتو شناخت و معرفت او ممكن و ميسر مي داند. اين معرفت، دانشي شهودي است كه حاصلِ قرب انجام نوافل و بلكه فرايض بوده و نتيجه ي فنا و گذر از حيثيت في نفسه و وجود امكاني خود است. در اين ديدگاه هر گاه خود در اصلي برتر كه همان حقيقت الهي آن است، فاني نگردد، به عنوان خودِ كاذب حجاب مذمومي خواهد شد كه محروميت از سعادت را به همراه مي آورد. هرگاه انسان از نگاه استقلالي به خود رهايي يابد، از ادراكي الهي كه همان ادراكِ ديني است، بهره مي برد. مقبوليت اين اصل در گذشته ي تاريخ موجب شده است تا كساني كه از معرفتي الهي محروم بوده اند، با انتساب دروغين به مبدا به دنبال كسب اعتبار و موقعيت اجتماعي باشند. استبدادهاي چند صد ساله، همگي در پناه اين انتساب دروغين بقا يافته اند.

با انكار هر حقيقت غيبي كه ادراك آن مقتضي عبوديت و فناي استهلاكي افعال و صفات و ذات آدمي است، انسان خود به طور مستقل مورد توجه قرار مي گيرد و ارزش و اعتبار انساني، به واقعيت و طبيعت او بازگشت مي كند.

در نگاه عقلاني، واقعيت و طبيعت انسان چهره اي عقلي دارد و خواست، اراده و حتي آزادي او در قالب ضرورت هاي عقلي يا آن گونه كه هگل مطرح مي نمايد در قلمرو موجبيت تاريخي ـ و نه جبر ـ معنا پيدا مي كند.

اخلاق فردي و قوانين و مقررات اجتماعي نيز، بر اساس همان طبيعت و هويت، ضرورت عقلي پيدا مي كنند و از آن پس به صورت الزام هاي عملي در مي آيند. الزام هاي عملي و قوانين اجتماعي كه از اين طريق به عنوانِ بايدها و نبايدهاي بالضرورة درست و صحيح مطرح مي شوند، با آن كه نشان از محدوديت و كنترل دارند، به دليل اين كه به مقتضاي طبيعت و واقعيت عقلاني انسان اظهار و اعمال مي شوند، منافي با خواست و آزادي انسان نيست و حاكم بر انسان نمي باشند; بلكه به دليل نشأت گرفتن از طبيعت آدمي، محكوم او هستند.

با افولِ عقل گرايي و حذف مطلق ضرورت و يقين از دايره ي انواع آگاهي هاي بشري و تقيد داده هاي علمي به گزاره هاي آزمون پذير و نيز خروج قضاياي ارزشي از حوزه ي داوري هاي ضروري و علمي، نه تنها الزام و ضرورتي از ناحيه ي حقايق الهي كه فائق بر واقعيت انساني است، بروز نمي كند; بلكه هرگونه الزام و ضرورتي نيز كه از طبيعت انساني ناشي شده باشد، رخت بر مي بندد. به اين ترتيب واقعيت اصيل انساني از هر نوع حكم، قانون و يا اخلاق ضروري فارغ مي شود; يعني، خواست و اراده ي متزلزل و متغير انساني كه در معرض گرايش ها و شهودها سرگردان و بي ثبات است، ميزان بايدها و نبايدهاي اخلاقي و اجتماعي مي شود.

اومانيسم يا اصالت انسان كه با غيبت غيب و زوال ياد الهي از ظرف آگاهي انسان زاده مي شود، چيزي جز نفسانيت انسان غافل نيست.

او مانيسم، همان تفرعن و فرعونيت نفس است، آن گونه كه حتي فرعون نيز از آن پرهيز داشت; زيرا فرعون آن گاه كه از حاكميت نفس خود بر قوم خويش سخن مي گفت، آن را در نقاب ربوبيت و الوهيت - كه از صفات آسماني و الهي است - مخفي و مستور مي داشت; در حالي كه انسان غربي پس از گمان بر مرگِ خدايان ـ كه نيچه به صراحت از آن خبر مي داد ـ نفسانيت خود را بي پرده ستايش مي كند. در اين حال آنچه در ظرف فهم و ادراك نفس او درآيد، پذيرفتني و مقبول است و آنچه از افقي وراي آن خبر دهد، بي معنا و مردود مي باشد و اوج اين تفرعن و نهايت بُروز آن زماني است كه عقل و ضرورت هاي عقلي از حوزه ي حيات و زيست آدمي رخت بر مي بندند; زيرا در اين هنگام هيچ نوع ضرورت و الزام، حتي ضرورتي كه از ناحيه ي طبيعت انساني باشد، در قلمرو خواست و اراده ي انسان نخواهد بود.




| شناسه مطلب: 79226